اردوکشی اسکندر و پایان امپراتوری پارس

اسکندر بدون آنکه با مقاومتی برخورد کند در پیشاپیش سپاهیان خود از هلس پونت گذشت. علّت این امر آماده نبودن پارس‌ها برای جنگ بود. فرماندهی قوای پارس‌ها که بالغ بر چهل هزار تن می‌شد و نیمی از آن را مزدوران یونانی
پنجشنبه، 14 آبان 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اردوکشی اسکندر و پایان امپراتوری پارس
 اردوکشی اسکندر و پایان امپراتوری پارس

 

نویسنده: شارل دو لاندلن
برگردان: احمد بهمنش



 

اردوکشی سال 334:

اسکندر بدون آنکه با مقاومتی برخورد کند در پیشاپیش سپاهیان خود از هلس پونت گذشت. علّت این امر آماده نبودن پارس‌ها برای جنگ بود. فرماندهی قوای پارس‌ها که بالغ بر چهل هزار تن می‌شد و نیمی از آن را مزدوران یونانی تشکیل می‌داد، با یک فرمانده یونانی به نام ممنون (1) بود، که به انتظار حمله‌ی دشمن، در کناره‌های گرانیک (2)، یکی از رودخانه‌های میزی، موضع گرفته بود.
اسکندر در برابر چشم حریف از رودخانه‌ی مزبور گذشت. در آن طرف ساحل خطر بزرگی متوجه وی گشت و او که زخمی شده بود به وسیله‌ی یکی از افسران خود موسوم به کلیتوس (3) از مرگ نجات یافت و مقدونی‌ها صفوف سپاه پارسی را متفرق کردند.
پس از این پیروزی که نخستین فتح مهاجمان محسوب می‌شد اسکندر متوجه جنوب شد تا ایونی را آزاد ساخته ناوگان پارس‌ها را از پایگاههائی که در اختیار داشتند محروم کند. لیدی و کاری به تصرف او درآمد؛ میلت و هالیکارناس نیز بر اثر حمله‌ای تسخیر شدند و سایر شهرها از فاتح جدید به گرمی و خوشی استقبال کردند. اسکندر پس از این به ناوگان خود اجازه بازگشت داد چون متوجه شده بود که در برابر انبوه سفاین پارسی کاری از آنها ساخته نیست. در زمستان همان سال لیسی و پامفیلی را هم به اطاعت واداشت. به این ترتیب نخستین سال جنگ نتایج نیکوئی به بار آورد و به فتوحاتی انجامید که یونانی‌ها نظیر آن را هرگز به دست نیاورده بودند.

اردوکشی سال 333:

اسکندر به پیشروی در داخل آسیای صغیر ادامه داد و برای حکومت نواحی فتح شده حکامی گماشت و با مردم به مهربانی رفتار کرد. نقشه‌ی ممنون حریف زبردست اسکندر این بود که میدان جنگ را به اروپا انتقال دهد و یونانیان را به شورش وادارد، بنابراین با پشت گرمی به ناوگان خود به تصرف کیوس و لسبوس اقدام کرد ولی کمی بعد درگذشت و با مرگ او پای مقاومت پارس‌ها در این حدود سست شد. درست است که داریوش درصدد جمع آوری قوای انبوهی در مرکز شاهنشاهی خویش بود ولی اسکندر که با سرعتی بیشتر هدفهای خود را تعقیب می‌کرد وارد فریژی شده از آنجا به طرف جنوب رفت و پس از انقیاد کاپادوکیه از کوهستان توروس گذشت. اسکندر در سیلیسی بر اثر آب تنی در آبهای منجمد سیدنوس (4) بیمار شد و پس از آنکه سلامت از دست رفته را بازیافت خبر نزدیک شدن داریوش و قوای عظیم او را که به چند صد هزار تخمین زده‌اند، شنید (سی هزار تن از این افراد مزدوران یونانی بودند).
سپاه دو طرف نزدیک ایسوس (5)، که ناحیه‌ای کوهستانی و نامساعد برای باز شدن پارس‌ها از هم بود، با هم روبرو شدند. اسکندر با شدّت و هیجان معمولی خود به صحنه نبرد آمد و با آنکه جراحتی برداشته بود در قلب صفوف دشمن رخنه کرد. در دو جناح پیشرفت با سواره نظام پارسی و مزدوران یونانی بود، منتهی شکست جبهه مرکزی داریوش را به ترک میدان جنگ واداشت و بقیه‌ی قوا نیز از پایداری دست کشیدند. خانواده شاهی و خزائن سلطنتی به دست دشمن افتاد. داریوش پیشنهاد صلح کرد و حاضر شد مناطقی را که تا این تاریخ به تصرف اسکندر درآمده است در اختیار او بگذارد ولی این پیشنهاد مورد قبول قرار نگرفت.

اردوکشی سال 332:

اسکندر که تمام آسیای صغیر را متصرف شده بود می‌توانست پیشرفت خود را به طرف شرق ادامه دهد و بقایای سپاه پارسی را که در آن جهت در حرکت بود تعقیب کند. لیکن ترجیح داد که متوجه جنوب شده بر شهرستانهای دریائی شاهنشاهی استیلا یابد و با این اقدام پارس‌ها را از بهره برداری از سفاین خود محروم سازد و مانع تحریکات آنها در یونان گردد. به این منظور سوریه را گرفت و شهرهای فنیقی را، به استثنای صور که مجبور به محاصره‌ی آن شد، به اطاعت واداشت. شهر صور در کنار جزیره‌ای بنا شده بود و برای تسخیر آن، مقدونی‌ها به ایجاد خاکریز و سدی پرداختند که به دست اهالی ویران شد. اسکندر ناوگان خود را فراخواند و تعدادی از سفاین یونان، صیدا و قبرس را مأمور همکاری با آن کرد. شهر محاصره و پس از حمله‌ای تسخیر شد و سکنه‌ی آن به فروش رسیدند.
در فلسطین نیز شهر غزه تن به اطاعت نداد ولی پس از مدتی مقاومت سقوط کرد؛ در این موقع اسکندر به حدود مصر رسیده بود و مردم این سرزمین که از پارس‌ها دلخوش نبودند مقدم اسکندر را به عنوان نجات دهنده‌ای گرامی داشتند. اسکندر در دهانه غربی نیل شهری به نام اسکندریه بنا نهاد و سپس برای مشورت نزد هاتف آمون در صحرای لیبی رفت و مدعی شد که هاتف او را پسر زئوس خوانده و به وی وعده‌ی سلطنت بر دنیا داده است.

اردوکشی سال 331:

در جریان این حوادث، داریوش قوای عظیمی، نظیر آنچه سابق گردآورده بود، آماده ساخت، با این تفاوت که در بین این قوا افراد داوطلب و مزدور یونانی کمتر وجود داشت.
از تمام اقوام ساکن شاهنشاهی عده‌ای در این اردو شرکت داشتند و سواران متعدد، ارابه‌های مسلح به حربه‌ای به شکل داس و فیل‌هائی که از هند رسیده بود در اختیار آنها بود. با وجود این انبوه عظیم نتوانست مانع عبور مقدونی‌ها از فرات و دجله بشود و اسکندر بآسانی از این دو رود گذشت. قوای دشمن در اربل با پارس‌ها روبرو شد. در جنگی که میان دو سپاه خصم درگرفت، همان طور که در ایسوس اتفاق افتاده بود مقاومت جبهه مرکزی در هم شکست و حال آنکه دو جناح فاتح به نظر می‌رسیدند. سرانجام این دو جناح هم شکست یافتند و داریوش نتیجه‌ای از اقدامات خود نگرفت.
پس از این پیروزیها اسکندر به بابل و شوش رفت و بر خزائن و گنجینه‌هائی که پادشاهان شرقی گردآورده بودند، دست یافت. از این پس اسکندر در رفتار و طرز زندگی خویش تغییراتی داد. وی که تا این تاریخ، به رسم شاهزادگان مقدونی، در نهایت سادگی زندگی می‌کرد، اکنون که جریان حوادث را دگرگون می‌دید، نمی‌خواست تنها به صورت فاتحی که بر ملل مغلوب و اسیر سلطنت دارد، معرفی شود و بنابراین درصدد متحد ساختن یونانی‌ها و مقدونی‌ها و آسیائی‌ها برآمد. با پارس‌ها که مایل به همکاری با او بودند به مهربانی رفتار کرد و شکوه و تشریفات شرقی را مورد توجه قرار داد. سپس دنباله‌ی فعالیت‌های نظامی خود را گرفته با وجود سرمای شدید به کوهستان‌های مرزی فلات ایران رسید؛ در اینجا هم جمعی از سپاهیان پارسی درصدد حفظ مواضع خویش و دفاع از معابر کوهستانی برآمدند لیکن شکست نصیب آنها شد.

اردوکشی سال 330:

اسکندر وارد ایران شد و خزائن شهرهای پرسپولیس و پاسارگاد را به تصرف درآورد. در پرسپولیس کاخ شاهی را آتش زد؛ این کار بر اثر مستی یا برای انتقام از حریق آتن به دست خشایارشا انجام گرفت. سپس متوجه شمال شد چون داریوش در سرزمین ماد مشغول جمع آوری نیروی تازه‌ای برای جنگ با مقدونی‌ها بود. اسکندر فرصت این کار را به او نداد و پس از تسخیر اکباتان، مدّت یازده روز در تعقیب داریوش بود ولی نتوانست بر او دست یابد. در خلال این احوال داریوش که با شکست و ناکامی‌ها مواجه بود مورد بی‌مهری کسان و خویشان و حتی مورد خیانت آنها قرار گرفت. ساتراپ‌هائی که همراه او بودند وی را از سلطنت خلع و زندانی کردند. یکی از آنها به نام بسوس (6)، خود را پادشاه خواند و داریوش را به قتل رسانید. به این ترتیب پادشاهی که وارث بزرگترین شاهنشاهی شرق بود و صفات و سجایائی عالیتر از پیشینیان خود داشت هلاک شد. بدبختی او در این بود که این جنگ بزرگ را هم به ارث برده و با حریفی روبرو شده بود که نیرو و نبوغ نظامی او بیشتر از وی بود.
در همین ایام آتش جنگ در اروپا زبانه می‌کشید؛ اسپارت بسیاری از ملل یونانی را با خود همداستان کرده بود ولی آنتی پاتر (7) که حکومت مقدونیه را از طرف اسکندر در دست داشت اسپارتی‌ها و متحدین آنها را شکست داد. اسکندر از این پیش آمد اضطرابی به خاطر راه نداد و پیشرفتهای خود را دنبال کرده، پارت، هیرکانی و سپس آری (8)، درانژیان (9) و آراخوزی (10) را گرفت و شهرهائی به نام اسکندریه در این نواحی بنا نهاد که امروز به اسامی دیگر خوانده می‌شوند (قندهار، هرات و غیره).
اسکندر بیش از پیش به آداب شرقی خو می‌گرفت و آسیائی‌ها را به خود نزدیک می‌کرد منتهی این وضع مورد پسند بسیاری از مقدونی‌ها نبود. توطئه‌ای که مخالفان علیه او تشکیل داده بودند فاش شد و سیاست توطئه گران بقدری شدید بود که نه تنها خود آنها بلکه خویشان و اقوام آنها نیز مانند پارمنیون (11) سردار سالخورده مقدونی، به مجازات رسیدند. هیچ یک از این پیش آمدها اسکندر را از تعقیب نقشه‌های خود بازنداشت و مانع آن نشد که وی از استخدام شرقی‌ها در سپاه خود دست بردارد.

اردوکشی سال 329:

در بحبوحه‌ی زمستان این سال اسکندر از کوههای پاروپامیز (12) گذشته در تعقیب بسوس به باکتریان و سپس به سغدیان رفت. بسوس به وسیله‌ی جمعی از یاران و همراهان خود تسلیم اسکندر شد و به امر او به هلاکت رسید، با این حال کسانی که در این خیانت دست داشتند از اسکندر روی گرداندند. اسکندر فتنه‌ی آنها را خوابانید و سکاها را که با استفاده از این شورش‌ها قصد هجوم به نواحی مرزی را داشتند سرکوب کرد.
در برخی نقاط دیگر شورش‌های دیگری بروز کرد که به علّت کمی تعداد قوای مقدونی و دوری آنها از مراکز انقلاب خطرناک می‌نمود. با این وصف خطر این مزاحمت‌ها هم دفع شد و هزاران تن از مخالفان و استقلال طلبان را سربریدند.

اردوکشی سال 328:

تسخیر استانهای شرقی مشکلات بیشتری دربرداشت. سغدیان چندبار به مخالفت برخاست و سرانجام پس از اردوکشی‌های مکرر و کشتارهای بیرحمانه که در این سرزمین صورت گرفت به تصرف مقدونی‌ها درآمد. در همین ایام بر اثر سخنان تند کلی توس و در نتیجه افراط در می‌گساری حالت خشم شدیدی به اسکندر دست داد. کلی توس به قتل رسید و اسکندر از این عمل سخت نادم و پشیمان شد. اسکندر با رکسانا (13) (روشن-روشنک) دختر یکی از نجبای باکتریان وصلت کرد و چنین می‌انگاشت که با این اقدام محبت آسیائی‌ها را به خود جلب خواهد کرد. وی افسران خود را هم به انتخاب همسر ایرانی واداشت و بسیاری از آنها پیشنهاد وی را پذیرفتند.
نفوذ و تأثیر شرق، در این مردم که از اروپا به آسیا آمده و در طول سالهای متمادی در محیطی متفاوت با سرزمین خود زندگی کرده بودند، بخوبی محسوس بود.

اردوکشی سال 327:

اسکندر آخرین استحکامات و شهرهای نظامی را که هنوز دست از مقاومت برنداشته بودند گرفت و به این ترتیب نقشه‌ی خویش را که فتح شاهنشاهی پارس‌ها بود به انجام رسانید. تمایل روزافزون وی به آداب و رسوم آسیائی و امتیازاتی که به نجبای پارسی می‌داد موجب دلسردی و نگرانی مقدونی‌ها شد و گروهی محرمانه درصدد انتقام از او برآمدند. این بار هم راز مخالفان از پرده بیرون افتاد و کسانی که در این دسیسه شرکت داشتند عقوبت دیدند.
پارس‌ها چنانکه می‌دانیم قسمت کوچکی از هند را که در این سوی رود سند قرار داشت متصرف بودند اسکندر تصمیم گرفت استیلای خود را در سراسر این منطقه بگستراند و فتوحات خود را تا دورترین حدّ امکان توسعه دهد. در هندوستان هرگز امپراتوری وسیعی نظیر امپراتوری‌های آسیای غربی به وجود نیامده و در این موقع به دولت‌های کوچکی که قدرت چندانی نداشتند تقسیم شده بود. در همین موقع در آن سوی رودخانه‌ی سند امیر تاکسیلا (14) و پوروس (15) با هم می‌جنگیدند و امیرتاکسیلا که نیروی کمتری در اختیار داشت اسکندر را به کمک خواند. اسکندر به فرماندهی یکصد و بیست هزار سپاهی، که از افراد مقدونی، یونانی و آسیائی تشکیل می‌شد به سوی هند رفت و قسمتی از این سرزمین را که در این سوی سند واقع بود، پس از چند جنگ خونین، به تصرف درآورد.

اردوکشی سال 326:

اسکندر در بهار از سند گذشت و پس از عبور از سرزمین تاکسیلا، که غربی‌ترین منطقه‌ی پنجاب است به هیداسپ (16) رسید. این رود یکی از شعب سند و حدفاصل تاکسیلا و قلمرو پوروس می‌باشد. پوروس با انبوه قوای خود و تعدادی فیل، در ساحل مقابل هیداسپ به انتظار مهاجمان نشست. اسکندر برای عبور از این رود به حیله‌ای دست زد و چون به ساحل رسید جنگی سخت و هولناک میان مقدونی‌ها و پوروس که حریف خطرناکی برای اسکندر بود، درگرفت. در این معرکه نخستین بار، فالانژ یونانی که با حمله‌ی فیلان مواجه شده بود، شکست خورد و با این حال مقدونی‌ها بشدّت مقاومت کرده سرانجام فاتح شدند. پوروس به اسارت دشمن درآمد و اسکندر که شیفته‌ی دلاوریهای وی شده بود سلطنت تاکسیلا را به او واگذار کرد. اسکندر به پیشرفت به جانب مشرق ادامه داد و از دو شعبه‌ی دیگر سند گذشته به هیفاز رسید. وی در نظر داشت همچنان به پیشروی ادامه دهد و شاید می‌خواست سراسر هند را به تصرف درآورد لیکن سپاهیان وی که از جنگ و راه پیمائی و هوای گرم این حدود خسته و فرسوده شده بودند این کار را نپذیرفتند. اسکندر ناچار از انجام نقشه‌ی خویش چشم پوشید و برای انتقال بیماران و زخمی‌ها و بارو بنه اردو دستور ساختن کشتی‌هائی را داد و سپس سپاهیان به سمت جنوب حرکت کردند. برای بازکردن راه عبور جنگهای خونینی میان سربازان اسکندر و افراد بومی درگرفت و چیزی نمانده بود که اسکندر، که بر حسب عادت و جسارت همیشگی خود، تنها وارد شهری شده بود، هلاک شود.

اردوکشی سال 325:

قوای مقدونی پس از جنگهای متعدد از کناره‌های سند خود را به اقیانوس هند رسانید. در این حدود نیز شهرهای تازه‌ای بنا شد و از این پس مرحله‌ی بازگشت اردوی مقدونی آغاز شد. نئارک به فرماندهی نیروی دریائی یونان از راه خلیج فارس به بابل آمد و اسکندر که خود سرپرستی اردوی زمینی را به عهده گرفته بود از راه بلوچستان و مکران به سفر پرداخت. به این قسمت از قوا که از بیابانهای بی‌آ ب و سوزان جنوب ایران می‌گذشتند صدمات فراوانی وارد آمد.

پایان سلطنت:

سپاهیان مقدونی در سال 324 به پارس و از آنجا به شوش وارد شدند. در این جا به اسکندر خبر رسید که در غیبت وی عده‌ای دست به شورش زده و برخی از ساتراپ‌ها به دریافت مالیات و عملیات خلاف دیگر پرداخته‌اند، اسکندر پس از تنبیه گناهکاران جشن‌های باشکوهی گرفت. وی استاتیرا (17)، دختر داریوش سوم را به همسری برگزید و نقشه‌ی اتحاد شرق و غرب را دنبال کرد. البته انجام این منظور کار آسانی نبود چون مقدونی‌ها با این قسمت از اقدامات وی سخت مخالفت می‌کردند و نمی‌خواستند که پادشاه آنها به صورت یک زمامدار آسیائی درآید و شکست یافتگان را نیز همپایه‌ی فاتحان بشناسد. منتهی این امر نیز امکان نداشت که امپراتوری عظیم پارسی یکی از مستملکات مقدونیه که خود کشوری بسیار کوچک بود به حساب آید. از این بابت باید گفت که اسکندر نقشه‌ای صحیح و عاقلانه داشته است.
درسال 323 اسکندر به بابل مراجعت کرد و در این شهر به نمایندگان ملل تابع یا خارجی‌هائی که به دیدار او آمده بودند بارداد و باز هم به برگزاری جشن‌های مجلل و باشکوهی پرداخت. در این موقع وی ثروت سرشاری در اختیار داشت و با خرج این ثروت و به جریان گذاشتن آن تحوّل بزرگی در وضع اقتصادی آن زمان پدید آورد. اسکندر برای تنظیم امور امپراتوری خود اقدامات گوناگونی کرد و تصمیم داشت نقشه‌ی پیشرفت را در مغرب دنبال کند، منتهی در بستر بیماری افتاد و بر اثر عارضه‌ی تب، در سی و سه سالگی از پا درآمد. وی در طول زندگی کوتاه خویش کار عظیمی انجام داد و این کار نه تنها از لحاظ امور نظامی بلکه از لحاظ بسط و انتشار تمدّن نیز اهمیت بسزائی داشت. او دولت واحدی به وجود آورده بود که از بالکان تا سند امتداد می‌یافت و می‌خواست تمام ملل ساکن این امپراتوری را با هم متحد ساخته فرهنگ و تمدن جدیدی را پایه گذاری کند؛ متأسفانه این کار ناتمام ماند و نتیجه‌ی زحمات او به دست کسانی افتاد که لیاقت بهره برداری از آن را نداشتند.

پی‌نوشت‌ها:

1- Memnon
2- Granique
3- Clitos
4- Cydnos
5- Issos
6- Bessos
7- Antipater
8- (هرات) Arie
9- (زرنکا=سیستان) Drangiane
10- (هرخووتیش=رخج) Arachosie
11- Parménion
12- Paropamise
13- Roxane
14- Taxila
15- Poros
16- Hydaspe
17- Statira

منبع مقاله :
لاندلن، شارل دو، (1392) تاریخ جهانی (جلد اول)، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ چهاردهم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط