جایگاه اهل نظر

به هر دلیل، جامعه‌ی اسلامی ما، امروز درگیر تشتّت و بحران ناخواسته است. تجربه‌ی فراز و نشیب‌ها، بن بست‌ها و بحران‌ها برای جامعه‌ای و قومی که به سان یک کاروان، مسیر تاریخ را سپری می‌کند، بسیار طبیعی است....
پنجشنبه، 14 آبان 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جایگاه اهل نظر
 جایگاه اهل نظر

 

نویسنده: اسماعیل شفیعی سروستانی




 
به هر دلیل، جامعه‌ی اسلامی ما، امروز درگیر تشتّت و بحران ناخواسته است. تجربه‌ی فراز و نشیب‌ها، بن بست‌ها و بحران‌ها برای جامعه‌ای و قومی که به سان یک کاروان، مسیر تاریخ را سپری می‌کند، بسیار طبیعی است. ساحل نشینان بی‌حرکت و عاری از حیات و جانِ بالنده، مبتلای این فراز و فرودها نمی‌شوند؛ چنان که گورستان با گذر قرن‌ها وهزاره‌ها ثابت و متروکه می‌ماند.
تاریخ چند هزار ساله‌ی این سرزمین، تاریخ مبارزه، میدان داری و افت و خیزهای بزرگ بوده است. کسب و حفظ بزرگی بدون مبارزه و حضور در میدان اساساً غیر ممکن است. همواره عواملی از بیرون یا از درون، در کمینند تا قوم نشسته بر بلندی را به زیر آورند و خود، مقام و موقعیّت او را تصاحب کنند و جملگی دارایی فرهنگی و تمدّنی‌اش را بربایند.
آشوب و آشفتگی در هر قدّ و قواره مهم نیست. مهم پیش بینی فراز و فرودهای احتمالی، آمادگی برای مقابله و به سلامت خارج شدن از آن است.
استراتژیست قدیمی چینی سُن‌وو که اثر گرانسنگش « هنر جنگیدن » پس از چند قرن در زمره‌ی مهم‌ترین آثار در حوزه‌ی مطالعات نظامی و استراتژیک قابل شناسایی است، عبارت قابل تأمّلی دارد. او می‌نویسد:
در مسائل نظامی، این مطلب از اصول است که فرض را بر نیامدن دشمن نباید گذاشت؛ بلکه باید درباره‌ی سرعت مقابله با وی اندیشه کرد. همچنین نباید فکر کرد که دشمن حمله نمی‌کند؛ بلکه باید درصدد شکست ناپذیر کردن خود بود.
چنان که اشاره کردم، عوامل مزاحم و خصومت‌ها گاه از بیرون جغرافیای خاکی هجوم می‌آورد و گاه از درون جغرافیای خاکی. صرف نظر از اینکه مجرای ورود خصم از کدام یک از حوزه‌های اقتصادی، سیاسی، نظامی و حتّی فرهنگی باشد، به واقع، عوامل بحران‌ساز با استفاده از هر یک از اهرم‌های موجود در میان مناسبات، گاه از درون و گاه از بیرون هجوم می‌آورند.
می‌خواهم عرض کنم؛ به جز دو دسته عامل بیرونی و درونی بحران‌ساز، عامل سومی هم قابل مطالعه است. این عامل به زمینه‌ها و گاه نکات مغفول مانده‌ای برمی‌گردد که سایرین از آنها برای ضربه زدن استفاده می‌کنند.
نزد مردان فرزانه، همه‌ی این سه صورت کین ورزی و مداخل آنها قابل شناسایی و پیش بینی است؛ چنان که دیده‌بانان و طلایه‌داران سپاه، وظیفه‌ی اصلی‌شان شناسایی کمین‌گاه‌ها، عِدّه و عُدّه‌ی خصم، منفذهای ورود سپاهیان و بالاخره نحوه‌ی مبارزه و جنگ میدانی با آنهاست.
ملک داری به هر صورت و در هر وجهی، اساساً در زمره‌ی عملیات نظامی شناسایی می‌شود و شاید به عبارت جناب سعدی شیراز، خود زندگی غیر جنگیدن نیست. زندگی جنگ است، جانا بهر جنگ آماده شو. تمامی شیوه‌ها، فرمول‌ها واستراتژی‌های جنگ میدانی در تمامی ساحات حیات اجتماعی و مُلک داری مصداق پیدا می‌کند؛ حتّی در معاملات و بازرگانی نیز همین قاعده قابل شناسایی و اجرا است.
اگرچه هنگامه و وقت این پرسش و پاسخ در شرایط امروز که جامعه مبتلای تنش و تجاوز است، نباشد؛ امّا به عنوان یک معلّم فرهنگی، روی پرسشگر خود را متوجّه کسانی می‌کنم که وظیفه داشتند:
1. کمین‌گاه‌ها را شناسایی کنند؛ 2. راه‌های نفوذ را ببندند؛ 3. جبهه‌ی خودی را مهیّای سد کردن رخنه‌ها کنند و 4. با سرعت برای مقابله به پا خیزند.
مُلک داری تماماً در جاه، جلال، عزّت و بلند نشینی خلاصه نمی‌شود. بخش مهم‌تر مُلک داری در چهار موضوع سابق، آن هم در وسعت همه‌ی مناسبات:
1. سیاسی؛ 2. اقتصادی؛ 3. نظامی؛ 4. اجتماعی؛ 5. فرهنگی، قابل شناسایی است.
باید پرسید: به راستی هر یک از متولّیان امور پنج گانه که ارکان حکومت را شامل می‌شوند، برای موارد بر شمرده‌ی بالا (شناسایی کمین‌گاه، انسداد معبرها، تجهیز و مهیّا سازی نیروهای خودی و بالأخره مقابله‌ی سریع و به موقع ) طیّ سال‌های گذشته چه کرده‌اند؟ مگر نه اینکه همه‌ی ابزار ( امکانات مالی، تجهیزات نظامی، تجهیزات رسانه‌ای، اهرم‌های سیاسی و... ) جملگی در همین مسیر قابل تعریفند؟ و جملگی به سهم خود مکلّف و در شرایط سخت میزان توانایی، آمادگی و اقدام آنها قابل ارزیابی است؟
برای مثال شما، به عنوان خواننده و مخاطب محترم آیا سینما و سایر رسانه‌ها را حاضر در صحنه‌ی امروز « ایران » می‌شناسید؟
دانشگاه‌ها، استادان و دانشجویان حوزه‌ی مطالعات اجتماعی و جامعه شناسی را در کجا قرار می‌دهید؟
مگر تحصیل و گذران واحدهای درسی و جملگی جلب مدارک برای قرار گرفتن در موقعیت‌هایی نیست که جامعه و سرزمین فرهنگی و خاکی را در مصونیّت تام نگه دارد؟ این موضوع به شما نمی‌نمایاند که بخش بزرگی از این همه سرمایه گذاری‌ها بی‌ثمر بوده است؟
جایگاه سازمان‌ها و وزارتخانه‌های بزرگی مثل « وزارت فرهنگ » و « سازمان تبلیغات اسلامی » و سایرین را در کدام موقعیّت می‌شناسید؟ در کارنامه‌ی آنها شناسایی چند کمین‌گاه، چند راه رخنه‌ی خصم و چند طرح برای مقابله و جبران خسارات قابل شناسایی است؟
در این مجال، قصد نقد حوزه‌ی عمل و نحوه‌ی حضور مدیران سازمان‌ها و نهادهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در شرایط بحرانی و قبل از آن را ندارم، تنها می‌خواستم متذکّر نکاتی شوم. مگر جز این است که پیش از بروز وقایع خسارت‌بار و سیل بنیان‌کن، امکان سد کردن رخنه‌ها وجود داشت؟ بخشی از رخنه‌ها ایرادات ونقدهایی است که قابل تأمّلند و خصم از آنها به عنوان اهرم فشار بهره می‌برد. در میان این همه، جای گفت وگو از نظریّه پردازان خالی است. آنان کجایند؟ شاید بهتر بود ابتدا می‌گفتم آنان کیانند؟
منظور من از نظریّه پردازان، همان استراتژیست‌ها هستند؛ وگرنه، شأن اهل نظر اجلّ از این گفت وگوهاست و نگارنده در مقام سخن گفتن از اهل نظر، جایگاه آنان، کارکرد نظر و نقش آفرینی آنها در ارتقای یک قوم به مدارج بالایی از سروری و آقایی در حوزه‌ی فکری و فرهنگی نیست. این سخن بگذار تا وقت دگر!
طیّ چهارصد سال اخیر، به تبع غلبه‌ی تاریخ غربی، قدرت و حفظ قدرت موضوع اصلی اقوام غربی و به تبع آنها، ساکنان سایر سرزمین‌ها شد. در گذشته نیز قدرت و سلطنت از جایگاه ویژه‌ی خودش برخوردار بوده است.
غلبه‌ی عقل تکنیکی و کمّی بر حیات انسان غربی و اصالت یافتن این عقل، مجال و میدان را برای برنامه ریزی و مدیریّت برای کسب قدرت و حفظ آن فراهم آورده تا انسان غربی با تکیه بر این عقل کمّی، خود را دایر مدار فرض کند و برای تحقّق بهشت زمینی‌اش برنامه ریزی کند و با مدد همه‌ی اسباب و عوامل، گام به گام مدارج را طیّ کند. حتّی با شیوه و مبانی ماکیاولی که امروز آن شیوه بر جهان سیاست غالب است. همین عقل کمّی در غرب، باعث انتظام همه‌ی امور و تربیت انسان غربی شد.
اگرچه اقوام غیر غربی پا جای پای غرب گذاشتند و امید تجربه‌ی قافله‌ی تمدّن و نیل به آن را در سر پروراندند؛ امّا با مسامحه از کنار همه‌ی آنچه که در حوزه‌ی نظری و فرهنگی موجب شده بود تا غرب تمدّن تکنولوژیک را به تمامی حاصل آورد، گذشتند. آنها را کپی کردند و استفاده از اتومبیل و ساخت آسمان خراش را به مثابه غربی شدن و تجربه‌ی تمام مدرنیته فرض کردند. دست آخر هم برای خلاصی از دست سنّت‌های مذهبی شرقی، نسخه‌های دیکته شده‌ی سازمان‌های جهانی را برای توسعه و تجربه‌ی توسعه یافتگی، علاج درد بی‌درمان خود فرض کردند. نتیجه‌ی این واقعه، طیّ دویست سال گذشته همین شده که در تمامی کشورهای شرقی و غیر غربی ملاحظه می‌کنید؛ در یک کلام بحران زدگی در فکر و فرهنگ و تمدّن. از این هم بگذرم؛ چون این مقاله، مجال این گفت و گو را ندارد... و به تدریج استراتژی و استراتژیست‌ها در کار سیاست و ملک داری یار و یاور برنامه ریزان و مدیران و مُلک داران شدند.
نباید از یاد برد که غرب، با پشت پا زدن به آسمان و تقدّس زدایی از عالم و آدم، همه‌ی اساطیر و دریافت‌های اساطیری، همه‌ی ادیان و بینش و دریافت اسوه‌های دینی درباره‌ی عالم و آدم و مقصود و مأوای بشر را متعلّق به عصر پیشینیان گذشته و دوران بی‌علمی وابتدایی حیات آدمی بر زمین فرض کرد و همه‌ی دریافت سکولاریستی و ماتریالیستی را مطمح نظر قرار داد. از همین رو، رجوع به گذشته واسوه‌ها و دریافت‌های پیشین را صاحب توانایی و قدرت برای گذار از فراز و نشیب‌ها ندانست. از نظر غرب، آن همه مربوط به گذشته بودند، اشیایی برای موزه‌ها و اشخاصی برای درج در تاریخ و دفتر خاطرات عمومی بشر، از همین جا تاریخ جدید، (طیّ چهارصد سال اخیر) با رویکرد جدید، علوم جدید و مقصد جدید و راه و روش جدید قابل شناسایی است.
از همین جاست که دو گروه مهمّ نظریّه پردازان استراتژیست و قهرمانان نورس، جایگزین همه‌ی مواریث، همه‌ی اسوه‌ها و مقدّسات گذشتگان شدند تا کار و بار بشر در عصر جدید به سامان برسد. بی‌ این دو، کار و بار انسان غربی برای سیر در عالم غربی به سامان در نمی‌آید.
از این منظر، حیات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، نظامی و حتّی فرهنگی غربیان و غرب را بنگرید. صدها ایدئولوژی وایدئولوگ در نقطه عطف‌های مهم پدید آمدند تا به حیات سیاسی اجتماعی بشر غربی در مقاطع مختلف سر و سامان بدهند و از فروپاشی و ایستایی در امانش دارند.
صدها و هزارها نظریّه‌پرداز و استراتژیست در حوزه‌های مختلف اقتصادی، سیاسی و اجتماعی پدید آمدند و هر یک سهمی از حرکت‌های اجتماعی را نصیب خود ساختند و هزاران قهرمان که جملگی، ساخته و پرداخته‌ی دستگاه رؤیاساز قهرمان پروری ورزش، سینما و... بودند، تا انسان غربی روی پا بماند و در انفعال و ایستایی نغلطد و تاریخ غربی فاعلیّت خود را از دست ندهد.
غرب به این همه احتیاج داشت. بی‌این همه نمی‌توانست برود. ماندگاری‌اش در گرو همه‌ی این ابزار بود و البتّه به نحو احسن نیز از این همه استفاده کردند. از همین رو، سرمایه گذاری در این میدان ارزش داشت. ساکنان سایر سرزمین‌ها و سایر اقوام نیز دانسته و ندانسته متأثّر از قهرمانان و نظریّه پردازان و ایدئولوگ‌های غربی بوده و هستند. کدام کشور را در جهان می‌شناسید که مبتلا به فوتبال، سینما و قهرمانانش نباشد. با این تفاوت که قهرمانان این میادین در شرق، خنثی، بی‌اثر وگاه ضدّ حرکتند و فاقد تأثیر و نقش در حیات اجتماعی مردم؛ البتّه در بسیاری اوقات، کاتالیزور و مقوّم مناسبات پشت بشر نیز بوده‌اند.
کدام کشور را در جهان می‌شناسید که مبتلا به حزب و حزب بازی نباشد و متأسّفانه در حالی که عموماً متأثر از ایدئولوژی‌های قرن هفدهم و هجدهم میلادی « اروپا » هستند؛ چه احزاب چپ چه راست؛ البتّه این همه برای غرب باعث:
- تداوم حیات فرهنگی، سیاسی و اجتماعی؛
- اسطوره زدایی و تقدّس زدایی از همه‌ی فرهنگ‌ها و تمدّن‌ها؛
- زمینه سازی برای اعمال قدرت غرب و سلطه‌جویی اساسی نظامی؛
- تصاحب بازارها و فروش تولیدات صنعتی تمدّن مدرن؛
- زمینه سازی بسط فرهنگ جهانی، اقتصاد جهانی، سیاست جهانی و بالأخره حکومت جهانی، شد.
این همه در گِروی انجام مسلسل مطالعات استراتژیک، نظریّه پردازی، بسط استراتژی‌ها، برنامه ریزی، قهرمان سازی، مدیریّت و کنترل و در یک کلام ساده نظم و انتظام بود و این یعنی « مدرنیته »؛ در حالی که در نزد شرقیان، مدرنیته در استفاده‌ی تکنیک و تکنولوژی و صنعت خلاصه می‌شود. بی‌شک مدرنیزاسیون و استفاده از ماشین با تجربه‌ی مدرنیته تفاوت جدّی دارد. بسط این سخن هم مجالی دیگر می‌طلبد.
امیدوارم که خواننده‌ی محترم سخنان مرا ناظر بر ستایش و تمجید از غرب نپندارد. در عصر سوء تفاهم سخن گفتن ساده نیست و ما سخت مبتلای سوء تفاهم هستیم.
می‌خواستم برای بیان نقش نظریّه پردازان و قهرمانان در حیات اجتماعی انسان غربی، مثالی بیاورم: اگر شما بخواهید از سطح خیابان شهرتان آب لوله کشی یا گاز را به خانه‌ای در حاشیه‌ی خیابان یا کوچه‌ای در حاشیه‌ی خیابان برسانید، کار ساده است، یک انشعاب ساده و انتقال آب یا گاز توسط یکی دو کارگر وکارشناس قضیه را مرتفع می‌سازد. حال اگر خواستید همین آب را به طبقه‌ی ششم آپارتمانی در حاشیه‌ی خیابان برسانید، چطور؟ بی‌شک، بدون نصب پمپ آب در مسیر لوله‌ی انشعابی آب به ساکن طبقه‌ی ششم نمی‌رسد.
مسئله را بزرگ کنید، انتقال آب یک رود به شهری دور دست، صدها کیلومتر دورتر چطور؟ با کوه‌ها و تپّه‌ها چه می‌کنید؟ بدون محاسبه‌ی دقیق، بدون پیش بینی درست تعداد پمپ خانه‌های بین راه و سایر امکانات این امر به سامان در می‌آید؟
گذار یک قوم از فراز و فرود جادّه‌ی تاریخ و انتقال در امنیّت و سلامت و به شرط حفظ همه‌ی کیفیّت و کمیّت فرهنگی و مادّی کمتر از انتقال آب یا گاز به شهری دوردست نیست؟ چه میزان سرمایه گذاری درباره‌ی موانع و عوامل تهدید کننده‌ی سر راه، تقویت کننده‌ها و... لازم است؟
بی‌گمان در تغییر شرایط مسیر، جنس و نوع همه‌ی ادوات و ابزار موتورخانه‌ها، مراقبت‌ها و... تفاوت می‌کنند. انتقال همه‌ی مواریث فرهنگی، سرمایه‌های مادّی، نسل‌هایی که پی در پی می‌آیند، به آینده‌ای دور و با طیّ سال‌ها و دهه‌ها به اتکّاء به روش‌ها، آموزه‌ها و استراتژی‌های ثابت ممکن نیست.
ورود با شرایطی که مشیّ در آن را پذیرا شده‌ایم و مواجهه با هر یک از موضوعات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی در گِروی نظریّه پردازی است؛ چنان که جملگی نیازمند استراتژی‌اند.
سال‌هاست که مُلک داری را در کسب درآمد و هزینه‌ی درآمدها و به کارگیری مجموعه‌ای از تاکتیک‌ها که در قالب برنامه‌هایی کوتاه مدّت توسط مدیران دستگاه‌های مختلف به کار گرفته می‌شوند، تعریف کرده‌ایم. مدیرانی که عموماً با جهت گیری حزبی و سیاسی در کار وارد می‌شوند، در اندک زمانی و به دلیل همان جهت گیری‌ها، جای خود را به مدیران جدید می‌دهند. درآمدها هزینه می‌شوند و سال‌ها سپری و به همین سادگی؛ آن زمان که جامعه مواجه با مسئله‌ای بزرگ و در عرصه‌ای مهم می‌شود، با روش‌هایی ثابت و تقریباً بدون کارایی سعی در رفع معضل می‌کنیم؟
گاهی با نگاه ابزاری، شأن هر یک از مناسبات و مناصب را نازل می‌سازیم، شرایط و متقضیات مسئولیّت‌ها را ملاحظه نمی‌کنیم و پست‌های مدیریّتی را به رغم تخصّصی و حرفه‌ای بودن، به افراد غیر متخصص، غیر حرفه‌ای و تجربه نیاموخته می‌سپاریم و شرط هم گرایی سیاسی وی حزبی با خود را برای احراز شرایط تصدّی پست‌ها کافی می‌شناسیم. همواره امید می‌ورزیم این اشخاص در میدان عمل آزموده شوند و کارایی لازم برای تصدّی امور را از آن خود سازند. اگر هزینه‌ی گزافی که در این وضع بر کشور و مردم تحمیل می‌شود، خساراتی که به بار می‌آید و سایر تبعاتش را که چونان امواج به همه جا سرایت می‌کند، محاسبه کنیم؛ در می‌یابیم که بدترین شیوه‌ی قابل نقد در حوزه‌ی مدیریّتی را اتّخاذ کرده‌ایم.
به این می‌ماند که ما جوانی فن نیاموخته و مبتدی را به امید فائق آمدن بر کشتی گیری حرفه ای، روانه‌ی میدان و تشک کشتی کنیم و آنگاه در گیر و دار مبارزه، وقتی که آن بیچاره چون گنجشکی در میان پنجه‌های رقیب گرفتار آمده، بخواهیم از حاشیه او را به انجام فنّی و بدلی وادار کنیم. نتیجه معلوم است.
1. کدام یک از مدیران، صاحب مطالعات استراتژیکند؟ آیا این علم، اساساً در میان ما جایگاهی دارد؟
2. در کدام یک از حوزه‌ها و مناسبات و معاملات، امکان تربیت و پرورش مدیران قابل را مطابق استراتژی‌های کلان و مقبول نظام اسلامی فراهم آورده‌ایم. آیا اساساً در میان ما، چنین مراکزی وجود دارد؟
3. آیا میزان خسارت حاصل از تغییر دائمی استراتژی‌ها و خطاهای استراتژیک میدان یک شبه و یک روزه را محاسبه کرده‌ایم؟
4. آیا غیر از این است که تزریق پول بر بدنه‌ی مناسبات مختلفِ خارج از برنامه‌های استراتژیک مدوّن، به مثابه تزریق کورتون برای فروکش کردن موقّتی بحران‌ها و التهاب‌هاست؟
5. هیچ اندیشیده‌ایم چرا هر یک از مدیران ارشد کشور، برای خود این اختیار را فراهم می‌بینند که در وقت تصدّی پست، به راحتی فاصله‌ی میان صفر تا صد را طیّ کنند و هیچ مانعی را هم فراروی خود نبینند؟ چقدر فاصله میان خطّ مشیّ دولت‌های طالب اصلاحات و مبتنی بر خطّ مشیّ کاملاً غربی و دولت بنیادگرا می‌بینید؟ وجود کدام خلأ در نظام، چنین مجالی را فراهم آورده است؟ مگر غیر از این است که حدّاقل بخشی از بحران‌های کنونی فرزند همین ماجرا هستند؟
از جایگاه مغفول نظریّه پردازان در حوزه‌ی مُلک داری می‌گفتم. هر کس از بیرون و البتّه با شیفتگی نسبت به غرب و حکمرانانش می‌نگرد، گمان می‌برد که این هنر پیشه‌ها و گاوچران‌ها و نوازندگان منتخب احزابند که کارگران اصلی حکومتند و دمکراسی و لیبرالیته، جریان جاری و پذیرفته‌ی نظام‌های جویای قدرت است. این رهزنی و چشم بندی، شرقیان را می‌فریبد و از اینجا، هرج و مرج را روزیِ ماه‌ها و سال‌های حیات سیاسی و اجتماعی کشورهای خود می‌سازند.
این ساده دلان حتّی قادر به شناسایی اوّلیه‌ی مراکز مهمّی، چون اعضای بیلدربرگ، کمیسیون سه جانبه و شورای روابط خارجی که جملگی لایه به لایه، اهرم‌های قدرت را در اختیار داشته و احزاب را هدایت می‌کنند؛ بلکه متوجّه نظرّیه سازان آشکاری چون فوکویاما، هانتینگتون، برژینسکی و دیگران هم نمی‌شوند که حسب شرایط مستحدّثه و در وقت بروز بحران‌ها، مبتنی بر خطّ مشیّ اصلی و ثابت، استراتژی‌ها و تاکتیک‌هایی را پیشنهاد می‌کنند تا مدیران و رؤسای رسمی و دولتی آن همه را معمول دارند و کشتی نظام غربی را به سلامت از فراز و فرودها عبور دهند.
در همین مسیر، جمله‌ی اهرم‌های اقتصادی، ابزار رسانه‌ای و غوغاسالاران مطبوعاتی نیز زمینه را برای ایجاد وحدت رویّه در کشور، مقابله با خطرات، پذیرش تاکتیک‌ها و... فراهم می‌آورند. در تمامی لایه‌ها، قدرت واحد، مرکز تصمیم گیری واحد و هدف واحد نمودار است. این همه، مجال تداوم حیات سیاسی، اجتماعی غرب و سلطه جویی‌اش را فراهم آورده‌اند.
کدام نماینده در پارلمان « آمریکا » و « اروپا » می‌تواند بنیادهای اصلی نظری و خطّ مشی کلان و قلّه‌های تصمیم گیری را در هم شکسته و از آن بگذرد؟ آنها حتّی با گماردن گاردها و محافظانی در جناحین چپ و راست، چون یهودیان ضدّ صهیونیست، امثال چامسکی و فیلم سازانی چون مایکل مور و... همه را می‌فریبند. آنها با انواع حیل حریف و مخالف را وادار به افشای مکنونات قلبی و رازهای خود می‌سازند و خطّ مشیّ ویژه‌ای را القا می‌کنند تا هیچ خطری نظام استکباری را تهدید نکند.
در نقطه عطف‌های مهم، از مسیر بلندی که قومی آن را می‌پیماید، نظریّه پردازان با هوشیاری خلأ تئوریک را پر می‌کنند. بخش مهمّی از آسیب‌ها و بحران‌ها در کشورهای شرقی و اسلامی، محصول خلأ تئوریک است. دشمن با سوء استفاده از این نقاط خالی، نظریه‌ای می‌سازد وتوسط اشخاصی که خود آنها را پرورده، شهرت داده، حمایت کرده و به قول عوام در آب نمک خوابانده، در دامان مردم می‌اندازد. مأموران گمارده شده و جوانان بی‌خبر و ساده دل نیز به پرورش آن طفل مشغول می‌آیند تا در سایه‌ی آن، بحران همه‌ی ارکان را چون موریانه از درون بپوساند.
می‌خواهم عرض کنم، نظریّه‌ها و تئوری‌ها، نقش همان پمپ‌های بین راهِ سلسله‌ای از لوله‌های انتقال آب را ایفاء می‌کنند. منبع ثابت، محتوای لوله‌ها ثابت، مسیر مشخّص و مقصد نیز معلوم است. پمپ‌ها با جبران ضعف‌ها، رکود و بحران‌ها، گذر آب را تسهیل می‌سازند.
از سال 1368 هـ .ش. به این طرف ما از خلأ تئوریک در کشور رنج برده‌ایم. متأسّفانه، در برخی مقاطع، مدیران سیاسی ارشد به غلط، خود نقش نظریّه‌پرداز، استراتژیست، مدیر اجرایی دولت ناظر، تقسیم کننده‌ی اعتبارات و حتّی تعیین کننده‌ی مدیران جزیی استانی و شهرستانی و توبیخ کننده‌ی مدیران رده‌ی چهارم و پنجم را هم عهده‌دار شده‌اند؛ در حالی که تا قبل از تصدّی پست مهمّ ریاستی دستگاه سیاسی، جز در یکی یا دو مورد از موارد بالا، صاحب پیشینه، مطالعه و تجربه‌ی کلان نبوده‌اند.
نکته‌ی جالب اینجاست که در کارنامه‌ی بسیاری از مدیران، نمره‌ی نقدپذیری همواره منفی بوده و هست. نقدی ساده آنان را برمی‌آشوبد و منتقد را در دایره‌ی مطرودان و محکومان وارد می‌سازد. همین وضع باعث شده تا هر یک از رؤسا در وقت تصدّی امور، با طیّ سلسله مراتب، همه‌ی مدیران میانی، سازمانی و حتّی کارمندان جزء را نیز تعویض نماید.
چه کسی می‌تواند جابه جایی وحشتناک و حذف و تعدیل کارشناسان و کمک کارشناسان را در هر یک از ادوار سابق و لاحق انکار کند؟
نکته‌ی جالب توجّه این است که در این میان، ریگ‌های ثابت جوّی یا همان مأموران آب زیرکاه و معاندان منکر دین و نظامند که بی‌سر و صدا می‌مانند، زیرا آب همه را می‌زنند، به مدیران نوپا خط می‌دهند و بر و بچّه‌های صمیمی انقلاب را هر از مدّتی آواره‌ی کوی و برزن می‌سازند تا مجموعه‌ی اجتماعی، فرهنگی و... بر مدار دلخواه عوامل پشت پرده و موذی بچرخد.
این تغییرات به همان نسبت که گریبان کارکنان سازمان‌ها را می‌گیرد، باعث تغییر مصوبّات، خطّ مشیّ‌ها و مقرّرات درون سازمان نیز می‌شود.
تبعات این همه تغییر را چه کسی جز مردم، جز نظام اسلامی، جز دین خداوند و امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) باید بدهد؟ در مقاله‌ای هم درباره‌ی پیامدها و خسارات حاصل از تغییر، نوشته‌ام و مطالعه‌ی مجدّد آن را توصیه می‌کنم؛ اگرچه می‌دانم که این یادداشت ره به دهی نمی‌برد و باعث اصلاح روش‌ها نمی‌شود؛ امّا تکلیف همه‌ی ما، به ویژه اهل قلم امر به معروف و نهی از منکر است. اگرچه برای برخی ناخوشایند باشد. والسّلام.
منبع مقاله :
شفیعی سروستانی، اسماعیل؛ (1391)، زنجیرهای نامرئی، تهران: هلال، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط