زن در مدينه ي فاضله2
مقام زن و خانواده در مدينه فاضله افلاطون
البته او اين مقصود را با طرح اين سؤال كه آيا زنان و مردان تكاليف برابر بايدانجام دهند و آيا ضرورت دارد كه از تربيت يكسان بهرهمند نشوند؟، شروع ميكند وبه اين نكته ميرسد كه اگر ما براي مردان تربيت روحي و بدني را ضروري بدانيم بايدبراي زنان نيز كاري را در نظر بگيريم كه با طبيعت جسماني آنها منطبق باشد. زيرا زنتابع طبيعت خويش است و طبيعت زن بودن جزء لاينفك وجود اوست. همانطور كهحرارت تابع آتش است، او از اين طبيعت نميتواند خارج شود و اگر اظهار به خروجاز طبيعت خويش كند در حقيقت نوع تصنع است نه تخلق. ميان زن و مرد در استعدادپرداختن به كارها يا فنون معين فرقي نيست ولي طبيعي است اين دو از لحاظجسماني با يكديگر فرق دارند. حتي در ميان زنان هم همه از توانايي يكسانبرخوردار نيستند. گروهي استعداد كافي براي حرفه پزشكي و گروهي فاقد ايناستعدادند، گروهي به آساني ميتوانند از تربيت معنوي برخوردار شوند و پارهاي ازاين توانايي بي بهرهاند. بعضي زنان استعداد كافي براي تربيت بدني و آموختن فنونجنگ دارند و برخي ديگر رغبتي به ورزش و فنون جنگي ندارند. تا آنجا كه نتيجهميگيرد كه از حيث پاسداري نيز زنان و مردان باهم برابرند. با اين فرق كه زنان ازمردان از لحاظ جسماني ناتوانترند.
او ميخواد بگويد كه اگر تعليم و تربيت صحيحي باشد زن و مرد هر دو از تربيتروحي و بدني برخوردار ميشوند. چرا كه افلاطون دنبال كمال مطلوب است وجامعهاي كه مطابق با كمال مطلوب باشد حوائج آن را از لحاظ تعليم و تربيت،امنيت، لذتهاي مادي و معنوي و ... با ملاحظه مقتضيات طبيعت بايد منظور داشت.البته افلاطون در بخش اول جمهوري تأكيد ميكند نه تنها امنيت ناشي از قوانيناست بلكه هر گونه تربيت اخلاقي نيز حاصله از آنهاست.
در پاسداري از حريم مدينه و اينكه پاسداران جامعه سقراط نيكبخترينمردماناند در كتاب پنجم جمهوري توضيح ميدهد؛ ولي چون اصولي را كه برايپاسداران به عنوان وظايف اوليه ترسيم ميكند، در كتاب قوانين بسط ميدهد، مابطور كلي شرح اين اصول را از كتاب قوانين ميخوانيم تا ابتدا بدانيم كه پاسداراني راكه مورد احترام و تكريم كامل افلاطون هستند، چه كساني هستند و بعد اين نكته راكه زنان پاسدار بايد متعلق به همه مردان پاسدار باشند و هيچ يك از آنان نبايد بامردي تنها زندگي كند، كودكان نيز بايد در ميان آنان مشترك باشند، ... را از قولافلاطون شرح ميدهيم.
افلاطون در كتاب ششم قوانين در ادامه تشريح مدينه فاضله خود بر اين نكتهتأكيد ميكند كه هر كشوري كه در ميان امواج تجاوز و تهاجم كشورهاي ديگر پيشميرود و هر آن بيم غرق شدن دارد، شب و روز نيازمند نگهباني است. لذا كشور(مدينه) به پاسداراني نياز دارد كه در واقع نگهبانان شبانه روزي جامعه و حافظصيانت كشور و ملت اند. شايد در بدو امر در ذهن خواننده اين سؤال ايجاد شود كهمگر در مدينه فاضله «جنگ» مفهومي خواهدداشت؟ اگر مدينه فاضلهاي كهافلاطون مؤسس آن است در جنگ و ستيز باشد7 ديگر مدينه فاضله نيست. افلاطوندر پاسخ به سؤال مقدر ما جواب ميدهد كه خود مدينه و اساسنامه آن اصلاً سرجنگ ندارد و در هر شرايطي صلح پايدار ميخواهد ولي اگر دشمنانش نداي جنگسردادند و سرسازش نداشتند در چنين موقعي مدينه بايد از هر حيث مجهز باشد وزن و مرد در حفظ آرامش موظف و مسئولند ولي فرماندهي و نقش اصلي راپاسداران دارند كه براي اين كار گماشته شدهاند.
آنگاه ميافزايد: تا آنجا كه ممكن است هيچ چيز نبايد بي نگهبان گذاشته شود.نگهباني شهر به عهده سرداران سپاه و فرماندهان نيروي سواره و پياده و خصوصاًپاسبانان شهر و بازار خواهدبود، بعلاوه آنان حافظ قانون نيز هستند و در قانونگزارينيز بايد دخالت مستقيم داشته باشند و در مورد قانوني كه آن را تبعيت ميكنند بايداظهارنظر كنند.
او در كتاب قوانين و در ساير كتب و رسالات خود تأكيد ميكند كه نابودي مدينهبهتر از آن است كه قوانيني وضع شود كه خاصيت طبيعي آن اشاعه سفلگي و زبونساختن آدميان است و اين را به عنوان اصلي از اصول اوليه قلمداد ميكند. در طبقهبندي اجتماع ذهني او صنعتگران و پيشه وران را در طبقه پايين، مددكاران يا طبقهسپاهيان را در طبقه متوسط و پاسداران را در رأس قرار ميدهد.
همه طبقات سعي ميكنند تا آنچه در قابليت دارند به فعل برسانند. پس قابليتهاو استعدادها متفاوت است و قابليت پاسداران از همه قابليتها بيشتر است. همه كارميكنند تا وسايل رفاه و ضروريات زندگي و بهبود كار طبقه سپاه را فراهم نمايند.بهترين تعليم و تربيت نيز از آن اين طبقه (پاسداران) است. در عوض، آنان نبايد ازخود، دارايي شخصي و خصوصي داشته باشند. هيچگونه معاملهاي نبايد توسطپاسداران انجام شود زيرا اگر معامله گر باشند عقل معاش خود را به كار اندازند ازحيطه عدالت خارج شده و به جاي «عادل» كه صفت اصلي پاسداران است، «جبار»خواهندشد. لذا ميبينيم افلاطون در جاي جاي صحبت خود نيت خير دارد و كمالمطلوب را خواهان است و نقش پاسداران را در مدينه، خيلي مهم ميداند.
شايد سلب مالكيت از هر چيزي را بتوان تصور كرد ولي سلب مالكيت زن وفرزند دور از ذهن است. اما او در كتاب پنجم جمهوري درباره اشتراك زنان وفرزندان بحث ميكند و زنان شايسته را، كه از تعليم و تربيت خاص و والاييبرخوردارند، قابل پاسداراي ميداند.
به جهت اينكه منظور افلاطون از اشتراك زنان بيشتر روشن شود ناگزير بطوراجمال ميگوييم كه از ديدگاه او زناشويي چگونه بايد صورت گيرد. فقط ذكر ايننكته لازم است كه افلاطون هرگز هرگونه اشتراك كامل زنان به معني عشق بي بندوباررا پيشنهاد نميكند.
در قوانين كتاب ششم ميگويد: «هر جواني كه پس از گذشتن از بيست و پنجسالگي در اثناي جشنها و بازيها دختري پيدا كند و معتقد بشود كه با او ميتوانفرزندان شايسته به دنيا آورد و پرورش داد، بايد با آن دختر زناشويي كند. هر كسيمكلف است تا سي و پنج سالگي ازدواج كند؛ ولي نخست بايد راه پيدا كردن جفتمناسب را بياموزد.» (بند 771).
در اين مدينه سن زناشويي براي دختران از شانزده تا بيست سالگي و براي مرداناز سي تا سي و پنج سالگي است. در صورتي كه سن تصدي مقام دوستي در موردزنان چهل سالگي و براي مردان سي سالگي است. اگر اشتغال زنان در امور جنگيضرورت پيدا كند، هر زني از هنگامي كه انجام وظايف مادري را به پايان رسانيدهاست تا پنجاه سالگي به كاري كه با نيروي بدني او مناسب باشد گماشته خواهدشد.
در همين كتاب (بند 774) ميگويد: «پسر من، به هوش باش تا زناشويي تو درنظر مردمان خردمند وصلتي پسنديده باشد. هر خردمندي به تو پند خواهدداد كه ازدختران تهيدست روي برنگرداني و سر در پي توانگر نگذاري بلكه در شرايطمساوي، دختر تهيدست را بر ديگران برتري نهي چه اين كار هم به سود جامعه استو هم به سود هر دو خانواده. بعلاوه آميزش همجنس با همجنس همواره فضيلتميآورد...» البته بديهي است كه مقصود افلاطون از همجنس، به معناي تساويطبقهاي از طبقات اجتماعي جامعه است نه آنكه مجاز دانستن و قانون شمردنازدواجهاي زن با زن، پسر با پسر باشد كه اخيراً در بعضي ممالك وضع شده و قانونيشمرده شده است!!
البته در ارتباط با آميزش و ازدواج همجنس با همجنس، ايرادي دارد و ميگويدهر كس تمايل طبيعي به كساني دارد كه مانند خود او هستند. اگر در زناشويي ازا ينتمايل پيروي شود در جامعه از حيث توانگري و تنگدستي و اخلاق و عادات،نابرابريهايي پيش ميآيد كه سباب بروز حوادث پيشبيني نشده و ناخوش آيند،خواهدشد كه براي جامعه از هر حيث زيان آور است. از اينكه قانوني وضع شود كهاز ازدواج توانگران با توانگران و مردان با نفوذ با خانوادههاي بانفوذ ممانعت شود،مخالف است و تنها راه چاره را در اين ميبيند كه با پندهاي دوستانه، مردم را معتقدسازد كه توجه به هماهنگي دروني كودكان، بسيار مهمتر از آن است كه در زناشوييچشم به زيبايي جسماني، تمول و ثروت دوخته شود: «زناشويي براي ثروت را باي دننگين شمرد تا مردمان از آن گريزان شوند ولي منع آن بهوسيلة قانون درست نيست.(قوانين. بند 774).
افلاطون حتي در مورد ازدواج وارد نكات ظريفي همچون مهريه و جهيزيه نيزميشود و ميگويد: «بهتر آن است كه نه چيزي بگيرند و نه چيزي بدهند تا هيچكسبه سبب تنگدستي اززناشويي محروم نماند. همه ساكنان شهر از آنچه براي زندگيضروري است برخوردارند. اگر جهيزيهاي در كار نباشد نه زنان به پول مغرورخواهند شد و نه شوهران طوق بندگي به گردن خواهندگرفت.»
آنگاه به نحوه مراسم عروسي و ميزان و تعداد ميهمانان از طرف عروس و دامادو اينكه نبايد مراسم عروسي هزينهاي زياد داشته باشد و اگر چنانچه عروس ودامادي جشن عروسي خود را بالاتر از حدّ معمول طبقاتي خود بگيرند، برحسبطبقه و مقام جريمه ميشوند، اشاراتي مفصل دارد كه علاقهمندان ميتوانند جهتاطلاع بيشتر به خود كتاب قوانين مراجعه كنند.
در آخر كلام آتني خطاب به كليناس ميگويد كه فرض كنيم جشن عروسيپايان پذيرفته و وقت آن است در مدينهاي كه ميخواهيم برترين مدينه باشد، نحوهزندگي، روابط زن و شوهر، ميزان اطاعت زن از شوهر و بالعكس و بهدنيا آمدنكودكان و وظيفه پدر و مادر در قبال كودك را مشخص كنيم. بعد اين مطلب مطرحميشود كه آيا مدينه بايد به زندگي خصوصي افراد نيز دخالت كند يا براي زندگيخصوصي افراد، قانون لازم نيست بلكه هر كسي بايد آزاده باشد كه هرگونه كهبخواهد زندگي كند بي آنكه پاي بند نظم و قاعدهاي معين باشد؛ كه بعد از بحثمفصل اين نتيجه گرفته ميشود كه زندگي خصوصي افراد مدينه نيز خارج از قوانينمدينه نبايد باشد چون تأثير خانواده در مدينه، بدون شك لاينقطع است و مردان وزنان مدينه در بدو امر در خانواده شكل ميگيرند.
لذا ما در بخش ششم كتاب قوانين با اين مطلب كه زن به معناي جسماني و ماديدر بين طبقات جامعه مشترك باشد، اصلاً مواجه نميشويم زيرا اگر چنين بود، اصلاًكل نظام خانواده، زن و فرزند و ... ساماني نمييافت تا نظام فردي و اجتماعي بر آنتعلق گيرد. پس تشكيل خانواده و دوام و بقاي آن تحت ضوابطي است كه همه آن رادر مدينه فاضله خود پيشبيني كرده است. طبقه پيشهوران و صنعتگران، خانواده واموال خصوصي خود را حفظ ميكنند و زن هم در مالكيت خصوصي آنهاست وفرزندان هم از آنِ خانواده خود هستند. فقط در دو طبقه بالاتر سپاهيان و پاسداراناست كه مالكيت خصوصي حذف ميشود و زن هم جزو اشياء قرار ميگيرد و نبايددر مالكيت خصوصي درآيد!
در تفسير رأي افلاطون در مورد اشتراك زنان در طبقه پاسداران گفته شده استكه منظور او اصلاح نژاد انساني بوده است. او در اين بخش، ارزش شخصيت انسان(اعم از زن و مرد) را تا حدّ حيوان تنزل داده و نفس ناطقه و قوه عاقله انسان را نديدهگرفته و آنچه كه در پرورش و اصلاح نژاد حيوانات موفقيتآميز بوده، به انسان نيزسرايت داده است، آنهم انسانهايي كه به نظر او بالاترين طبقات جامعهاند! هر چند ابنجامعه آرماني و اين مدينه فاضله هرگز تحقق خارجي نيافته و صرفاً يك نظر وپيشنهاد بوده است ولي مسلماً وقتي طرح جامعه ايده آل و آرماني مدنظر افلاطونبوده7 نهايت خواست و ميل او پياده كردن و به عمل پيوستن اين قوانين است چه درغير اينصورت، عدل، حكومت، حاكم فيلسوف ... انسان كامل و ... كه هر يك بابمفصلي در اين مدينه دارند، نيز معنا نخواهدداشت.