زن در عرفان اسلامي2
منبع:www.wsiri.org
به نظر ابن عربي ازا بن حيث محبت زن در وجود مرد سرشته شده است كه زنجزئي از حقيقت مرد است و اين شوق متقابل مرد به زن نمودار شوق اصل به فرع وفرع به اصل خويش است.
بشنوازني چون حكايت ميكند و از جدائيها شكايت ميكند
كزنيستان تا مرا ببريده اند ازنفيرم مرد و زن ناليدهاند
هركسي كود و رماند از اصل خويش بازجويد روزگار وصل خويش
پس هر اصلي طالب فرع و هر كلي مشتاق به جزء است و در واقع محبت زنانفرعي است از يك اصل وجودي و محبت كلي كه در همه كائنات سريان دارد و آنحب الهي يا حب حق به خلق است كه اصل وجود و ايجاد است و اگر اين حبوجودي در ميان نبود از عالم و آدم خبري نبود. چنانكه در حديث آمده است كهكُنْتُ كَنْزاً مَخْفياً فَاَحْبَيْتُ اَنْ اُعْرَفٌ فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِكَيْ اُعْرَفْ
اما حب الهي دو جنبه مختلف دارد يكي حب حق به خلق و ديگري حب وشوق خلق به حق است. اما شوق حق به خلق شديدتر از شوق خلق به حق است،چنان كه در حديث قدسي خطاب به حضرت داود آمده است كه «يا داود اِني اشدشوقاً اليهم» يعني از داود شوق من به لقاي بندگان من بسي بيشتر از اشتياق آنان بهديدار فن است. ابن عربي در اين رهگذر دلايلي را ميآورد مبني بر اين كه شوق اصل،به فرع، بسي بيشتر از شوق فرع به اصل خويش است، چون فرع در حقيقت چيزيجز اصل نيست و شوق فرع به اصل در حقيقت شوق اصل به خويشتن است كه درمظهر عبد مشتاق اشتياق به خويش است. پس اشتياق حق به خلق شامل اشتياقخلق به حق نيز ميشود و بر هر دو معناي اشتياق دلالت ميكند و از اين حيث بسيكاملتر از اشتياق عبد و خلق به حق است.
محبت از نظر ابن عربي به نحو دوام ميان حق و خلق وجود دارد و مادام كه حبو محبت دوام دارد شوق لقا و وصال هم علي الدوام استمرار خواهدداشت، زيراظهور حق در عالم، در صور خلق دائمي است و علت آن نيز حب ذاتي حق برايظهور و اظهار است و چون لازمه حب فناي مطلق است، او موجودات عالم را فانيدر اين محبت ميبيند. وجود به مثابه دايرهاي است از محبت كه آغاز آن فراق و پايانآن وصال است.
اين لقاي الهي در اين عالم براي اهل شهود و مقربان الهي حاصل ميشود،كساني كه در اين عالم از تعينات و انيات مجازي خويش فاني شده و از قيود طبيعتو مشتيهات نفساني بريده و به موت ارادي كه همان مرتبه فنا باشد متحقق گشته و باتحقق به مرتبه فنا به كمال محبت و عين قرب رسيده باشند. كمال ظهور اين حب دراين عالم، از ديدگاه ابن عربي، در مظهر انساني آن، در محبت ميان مرد و زن ديدهميشود و خود بيان كاملي در اين نشأه ناسوتي از مرتبه فناست كه به تعبير او در نكاحبه منصه ظهور ميرسد. محبت انساني جوهاي از مشاهده نور جمال حق است كه ازافق وجود زن تجلي كرده است.
بازهم ابن عربي در ارتباط با همين حديث نبوي مقام ممتاز زن را از ديدگاهديگري مورد توجه قرار ميدهد. انسان از نظر او مظهر جامعه اسما و صفات الهياست و در نشأه وجود، انسان ظهور تجلي اسماء و صفات حسناي الهي است. انسانبه مصداق فاذا سويته و نفخت فيه من روحي، به مرتبه توبه و اعتدال وجودي رسيدهو در نتيجه شايسته نفخ روح الهي گشته است و فرشتگاه مأمور به سجده آوردنبروي شدهاند. پس نفس انساني نفخه ايست الهي كه در آن همه كمالات، ظهور وبروز يافته است. در نتيجه معرفت نفس، بهترين راه براي معرفت رب است بلكهبمصداق من عرف نفسه فقد عرف ربه تنها طريق كامل جهت معرفت ربوبيت حقاست و انسان به جهت تحقق به حقيقت اسماء، و به اندازه ظهور آنها در مظهر وي،علم شهودي به آنها كسب ميكند. انسان به تعبير ابن عربي در حكم آيينه و مرآتياست كه خداوند كمالات خويش را در آنها مشاهده ميكند. چنان كه در فص آدمياز كتاب فصوص الحكم به اين معني اشاره دارد كه چون خداوند سبحانه و تعالياراده كرد كه اسماء حسناي خويش را در مرتبه خارج از ذات خويش مشاهده كند وسر اسماي خويش را بر خويش اظهار نمايد عالم را به مانند آئينهاي آفريد، زيرا بهتعبير وي، ديدن خود را در ذات خود به مانند ديدن خود در امر ديگري كه براي آنبه مانند آئينه باشد نيست. اما عالم بدون آدم مانند كالبدي بي روح و آئينهاي فاقدجلا بود و وجود آدم عين جلاي اين آئينه و روح اين كالبد است و عالم ما آفرينشآدم به كمال وجود و غايت ايجاد رسيده است و به همين جهت وي از آدم به انسانالعين وجود، يا مردمك چشم عالم تعبير ميكند، فانه به ينظر الحق الي خلقهفيرحمهم، بدين معني كه خداوند بواسطه وجود او به خلق نظر مينمايد و فيضوجود و رحمت رحماني ايجادي را، بر عالم افاضه مينمايد.
اما در نظر ابن عربي كمال شهود حق، در مظهر عالم و آدم در وجود زن، يا بهتربگوئيم در مرآت وجود او متحقق ميشود و گوئي در نظر او لفظ «مرأة» در زبانعربي كه بمعناي زن است بالفظ «مرآة» كه به معناي آئينه است تناسب تام دارد. زن ازنظر او آئينه تمام نماي كمالات الهي و مجلاي تا صفات جمال است. اگر مرد، حقرا در آئينه وجود خويش مشاهده كند، اين شهود و معرفتي كه از آن حاصل ميشودجنبه انفعالي دارد. اما اگر خويش را در مرآت وجود زن مشاهده نمايد. اين شهوديتام و كامل است. زيرا حق را در دو مظهر فعلي و انفعالي مشاهده كرده است. به هرحال از نظر ابن عربي، زن نه تنها كاملترين مظهر حُبِّ الهي است، بلكه مجلاي تام وكاملي از ظهور كمالات حق در خلق است و مرآتي است كه در آن عارف و اصل،اسماء و صفات و كمالات حق را مشاهده مينمايد. به همين جهت است كه درحديث شريف حبب الي ... سخن از زن بميان آمده و سر اين كه حضرت رسول (ص)در آنزنان را بر ديگران (عطر و نماز) مقدم داشته است از اين بيان روشن ميشود.
... صلاح و فساد يك جامعه از صلاح و فساد زنان در آن جاعمه سرچشمهميگيرد ...
يك مادر ممكن است بچهاش را خوب تربيت كند و آن بچه يك امت را نجاتدهد و ممكن است بد تربيت كند و آن بچه موجب هلاك يك امت شود.
امام خميني قدس سره الشريف
بشنوازني چون حكايت ميكند و از جدائيها شكايت ميكند
كزنيستان تا مرا ببريده اند ازنفيرم مرد و زن ناليدهاند
هركسي كود و رماند از اصل خويش بازجويد روزگار وصل خويش
پس هر اصلي طالب فرع و هر كلي مشتاق به جزء است و در واقع محبت زنانفرعي است از يك اصل وجودي و محبت كلي كه در همه كائنات سريان دارد و آنحب الهي يا حب حق به خلق است كه اصل وجود و ايجاد است و اگر اين حبوجودي در ميان نبود از عالم و آدم خبري نبود. چنانكه در حديث آمده است كهكُنْتُ كَنْزاً مَخْفياً فَاَحْبَيْتُ اَنْ اُعْرَفٌ فَخَلَقْتُ الْخَلْقَ لِكَيْ اُعْرَفْ
اما حب الهي دو جنبه مختلف دارد يكي حب حق به خلق و ديگري حب وشوق خلق به حق است. اما شوق حق به خلق شديدتر از شوق خلق به حق است،چنان كه در حديث قدسي خطاب به حضرت داود آمده است كه «يا داود اِني اشدشوقاً اليهم» يعني از داود شوق من به لقاي بندگان من بسي بيشتر از اشتياق آنان بهديدار فن است. ابن عربي در اين رهگذر دلايلي را ميآورد مبني بر اين كه شوق اصل،به فرع، بسي بيشتر از شوق فرع به اصل خويش است، چون فرع در حقيقت چيزيجز اصل نيست و شوق فرع به اصل در حقيقت شوق اصل به خويشتن است كه درمظهر عبد مشتاق اشتياق به خويش است. پس اشتياق حق به خلق شامل اشتياقخلق به حق نيز ميشود و بر هر دو معناي اشتياق دلالت ميكند و از اين حيث بسيكاملتر از اشتياق عبد و خلق به حق است.
محبت از نظر ابن عربي به نحو دوام ميان حق و خلق وجود دارد و مادام كه حبو محبت دوام دارد شوق لقا و وصال هم علي الدوام استمرار خواهدداشت، زيراظهور حق در عالم، در صور خلق دائمي است و علت آن نيز حب ذاتي حق برايظهور و اظهار است و چون لازمه حب فناي مطلق است، او موجودات عالم را فانيدر اين محبت ميبيند. وجود به مثابه دايرهاي است از محبت كه آغاز آن فراق و پايانآن وصال است.
اين لقاي الهي در اين عالم براي اهل شهود و مقربان الهي حاصل ميشود،كساني كه در اين عالم از تعينات و انيات مجازي خويش فاني شده و از قيود طبيعتو مشتيهات نفساني بريده و به موت ارادي كه همان مرتبه فنا باشد متحقق گشته و باتحقق به مرتبه فنا به كمال محبت و عين قرب رسيده باشند. كمال ظهور اين حب دراين عالم، از ديدگاه ابن عربي، در مظهر انساني آن، در محبت ميان مرد و زن ديدهميشود و خود بيان كاملي در اين نشأه ناسوتي از مرتبه فناست كه به تعبير او در نكاحبه منصه ظهور ميرسد. محبت انساني جوهاي از مشاهده نور جمال حق است كه ازافق وجود زن تجلي كرده است.
بازهم ابن عربي در ارتباط با همين حديث نبوي مقام ممتاز زن را از ديدگاهديگري مورد توجه قرار ميدهد. انسان از نظر او مظهر جامعه اسما و صفات الهياست و در نشأه وجود، انسان ظهور تجلي اسماء و صفات حسناي الهي است. انسانبه مصداق فاذا سويته و نفخت فيه من روحي، به مرتبه توبه و اعتدال وجودي رسيدهو در نتيجه شايسته نفخ روح الهي گشته است و فرشتگاه مأمور به سجده آوردنبروي شدهاند. پس نفس انساني نفخه ايست الهي كه در آن همه كمالات، ظهور وبروز يافته است. در نتيجه معرفت نفس، بهترين راه براي معرفت رب است بلكهبمصداق من عرف نفسه فقد عرف ربه تنها طريق كامل جهت معرفت ربوبيت حقاست و انسان به جهت تحقق به حقيقت اسماء، و به اندازه ظهور آنها در مظهر وي،علم شهودي به آنها كسب ميكند. انسان به تعبير ابن عربي در حكم آيينه و مرآتياست كه خداوند كمالات خويش را در آنها مشاهده ميكند. چنان كه در فص آدمياز كتاب فصوص الحكم به اين معني اشاره دارد كه چون خداوند سبحانه و تعالياراده كرد كه اسماء حسناي خويش را در مرتبه خارج از ذات خويش مشاهده كند وسر اسماي خويش را بر خويش اظهار نمايد عالم را به مانند آئينهاي آفريد، زيرا بهتعبير وي، ديدن خود را در ذات خود به مانند ديدن خود در امر ديگري كه براي آنبه مانند آئينه باشد نيست. اما عالم بدون آدم مانند كالبدي بي روح و آئينهاي فاقدجلا بود و وجود آدم عين جلاي اين آئينه و روح اين كالبد است و عالم ما آفرينشآدم به كمال وجود و غايت ايجاد رسيده است و به همين جهت وي از آدم به انسانالعين وجود، يا مردمك چشم عالم تعبير ميكند، فانه به ينظر الحق الي خلقهفيرحمهم، بدين معني كه خداوند بواسطه وجود او به خلق نظر مينمايد و فيضوجود و رحمت رحماني ايجادي را، بر عالم افاضه مينمايد.
اما در نظر ابن عربي كمال شهود حق، در مظهر عالم و آدم در وجود زن، يا بهتربگوئيم در مرآت وجود او متحقق ميشود و گوئي در نظر او لفظ «مرأة» در زبانعربي كه بمعناي زن است بالفظ «مرآة» كه به معناي آئينه است تناسب تام دارد. زن ازنظر او آئينه تمام نماي كمالات الهي و مجلاي تا صفات جمال است. اگر مرد، حقرا در آئينه وجود خويش مشاهده كند، اين شهود و معرفتي كه از آن حاصل ميشودجنبه انفعالي دارد. اما اگر خويش را در مرآت وجود زن مشاهده نمايد. اين شهوديتام و كامل است. زيرا حق را در دو مظهر فعلي و انفعالي مشاهده كرده است. به هرحال از نظر ابن عربي، زن نه تنها كاملترين مظهر حُبِّ الهي است، بلكه مجلاي تام وكاملي از ظهور كمالات حق در خلق است و مرآتي است كه در آن عارف و اصل،اسماء و صفات و كمالات حق را مشاهده مينمايد. به همين جهت است كه درحديث شريف حبب الي ... سخن از زن بميان آمده و سر اين كه حضرت رسول (ص)در آنزنان را بر ديگران (عطر و نماز) مقدم داشته است از اين بيان روشن ميشود.
... صلاح و فساد يك جامعه از صلاح و فساد زنان در آن جاعمه سرچشمهميگيرد ...
يك مادر ممكن است بچهاش را خوب تربيت كند و آن بچه يك امت را نجاتدهد و ممكن است بد تربيت كند و آن بچه موجب هلاك يك امت شود.
امام خميني قدس سره الشريف