خطوط کلّی شناخت قرآن کریم

خدای سبحان که متکلم قرآن و نازل‌کننده آن است از هر موجود دیگری قرآن را بهتر می‌شناسد، و در تعریف او شایسته‌تر از هر صاحب نظر دیگر است، بلکه سزاواربودن ذات اقدس الهی قابل سنجش با صلاحیت دیگران نخواهد بود،
دوشنبه، 16 آذر 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خطوط کلّی شناخت قرآن کریم
 خطوط کلّی شناخت قرآن کریم

 

نویسنده: آیت الله عبدالله جوادی آملی




 
برای روشن شدن بحث‌ و فراهم شدن زمینه جهت مباحث، مناسب است که برخی [نکات بیان شود].
1- خدای سبحان که متکلم قرآن و نازل‌کننده آن است از هر موجود دیگری قرآن را بهتر می‌شناسد، و در تعریف او شایسته‌تر از هر صاحب نظر دیگر است، بلکه سزاواربودن ذات اقدس الهی قابل سنجش با صلاحیت دیگران نخواهد بود، زیرا آنان یا اصلاً قرآن‌شناس نیستند و یا در پرتو معرفی خداوند آن را شناخته و می‌شناسند. بنابراین برجسته‌ترین تعریف همانا تعریفی است که خداوند درباره این کتاب عظیم آسمانی نموده است.
2- خدای سبحان، قرآن کریم را بعنوان نور به جهانیان شناسانده و چنین فرمود: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جَاءكُم بُرْهَانٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَأَنزَلْنَا إِلَیْكُمْ نُورًا مُّبِینًا» (1) «قَدْ جَاءكُم مِّنَ اللّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُّبِینٌ» (2).
و خاصیت نورانی بودن قرآن آن است که، هم معارف او روشن و مصون از ابهام و تیرگی است، و هم جوامع بشری را از هرگونه تاریکی اعتقادی یا تیرگی اخلاقی یا ابهام در شناخت یا سرگردانی در انتخاب راه یا تحیر در ترجیح هدف و مانند آن می‌رهاند و به شبستان روشن صراط مستقیم و هدف راستین بهشت عدن می‌رساند «كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ» (3).
و تناسب تجلی خدای سبحان در قرآن کریم، اقتضای چنین ستمی را برای این کتاب آسمانی دارد، زیرا کلام مبدئی که «نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» است حتماً باید روشن و روشن‌گر باشد.
3- خدای سبحان قرآن کریم را به عنوان تبیان همه چیز به انسان‌ها شناسانده و چنین فرمود: «وَنَزَّلْنَا عَلَیْكَ الْكِتَابَ تِبْیَانًا لِّكُلِّ شَیْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً وَبُشْرَى لِلْمُسْلِمِینَ» (4) یعنی هر چیزی که در تأمین سعادت انسان سهم مؤثر دارد، در این کتاب الهی بیان شده است و اگر انجام کاری عامل فراهم نمودن سعادت بشر است، در آن آمده، و اگر ارتکاب عملی مایه شقاوت بشری می‌گردد، پرهیز از آن به صورت یک دستور لازم در آن تعبیه شده است.
اشتمال قرآن بر همه معارف و اخلاق و اعمال الهی و انسانی به طور رمز یا ابهام یا معما و مانند آن‌ها که از قانون محاوره و اسلوب تعلیم و تربیت جداست نمی‌باشد، بلکه به طور روشن خواهد بود، زیرا خدای سبحان از جامعیت قرآن نسبت به همه اصول اسلامی به عنوان «تبیان» یاد کرده است.
پس هیچ‌گونه کمبودی در این کتاب نیست تا از خارج جبران شود نه کمبود قانون و دستورهای انسانی و نه کمبود شناخت و معارف اسلامی، و نه قصور در تبیین آن‌ها یعنی هم از لحاظ محتوا و مضمون بی‌نیاز از مطالب بیگانه است، و هم در تعلیم و تفهیم آن‌ها بیانی رسا و لسانی گویا دارد که از زبان دیگران بی‌نیاز و از قلم بیگانگان مستغنی است، زیرا خاصیت «تبیان کلی شیء» بودن همین است.
4- خدای سبحان، معلم بالذات و بالاصالة این کتاب آسمانی را خودش می‌داند و خود را به عنوان اولین و آخرین معلم حقیقی قرآن به انسان‌های عصرها و مصرها شناسانده و چنین فرمود: «الرَّحْمَنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ خَلَقَ الْإِنسَانَ عَلَّمَهُ الْبَیَانَ» (5) و در اهمیت علوم قرآنی می‌توان به این نکته استشهاد کرد که خدای سبحان سرآغاز همه نعمت‌های مادی و مجرد، ظاهری و باطنی را که در سوره «الرحمن» یادآور شد و همه مکلفان را به اعتراف فراخواند، و راه هرگونه تکذیب منکران را مسدود کرد، نعمت تعلیم قرآن و نیز تعلیم بیان انسان که محصول آموزش قرآن کریم است می‌شمارد.

و اسم شریف رحمان که حاکی از جامعیت همه شئون رحمت است و در مشهد بعضی از ارباب شهود، این نام همانند نام مبارک «الله» از عظمت خاص برخوردار است و جامع همه اسماء حسنای دیگر می‌باشد مبدء تعلیم قرآن قرار گرفت، تا انسان‌ها در مکتب خدای رحمان درس رحمت مطلقه بیاموزند و از قید انتقام آزاد شوند، و از بند غضب رها گردند، و از دام سخط پرواز کنند، و از زندان ستم بیرون آیند و همچون آورنده این کتاب «بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ» (6) شوند و همچون همراهان و اصحاب راستین او «رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ» (7) گردند، و قبل از رحمت به دیگران بر جان خویش ترحم نمایند و بر بدن ناتوان خود رحم کنند که نه جان را طاقت «نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ» (8) است و نه جسم را توان تحمل «كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَیْرَهَا لِیَذُوقُواْ الْعَذَابَ» (9) می‌باشد.

5- خدای سبحان این کتاب عظیم الهی را از مبدء تنزل تا پایان نزول در کسوت حق و در صحبت حقیقت قرار داد تا به جایگاه اصیل خود که قلب انسان کامل و محقق در آن و متحقق به آن فرود آید، «وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبِالْحَقِّ نَزَلَ» (10) «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ» (11).
و قبل از آن که به قلب مبارک انسان کامل نزول کند و از آن جایگاه پاک به دیگران منتقل شود، ادراک معارف آن بلاواسطه میسور انسان‌های عادی نیست، چون هر قلبی ظرفیت خاص به خود دارد و هرگز نمی‌تواند قرآن را که به تعبیر الهی قول سنگین و وزین است «إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْكَ قَوْلًا ثَقِیلًا» (12) تحمل نماید.
از این جهت پیامبر گرامی (صلّی الله علیه و آله و سلم) که مظهر تام خداوند است سمت تعلیم قرآن و تبیین معارف آن را به عهده دارد، لذا حضرت حق تعالی رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلم) را به عنوان معلم کتاب و حکمت و مبین قرآن کریم معرفی نمود «كَمَا أَرْسَلْنَا فِیكُمْ رَسُولاً مِّنكُمْ یَتْلُو عَلَیْكُمْ آیَاتِنَا وَیُزَكِّیكُمْ وَیُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَیُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُونَ» (13).
و از این که فرمود پیامبر گرامی که حامل قرآن است به شما انسان‌ها چیزی می‌آموزد که شما نمی‌توانید آن را از نزد خود یاد بگیرید، استفاده می‌شود که عقل بشر گرچه نورافکن نیرومندی است جهت تشخیص راه، ولی هرگز به تنهائی کافی نیست، زیرا برای تأمین سعادت انسان چیزهایی لازم است که هیچ انسانی به فکر بشری خود به آن راه نمی‌یابد.
و این آیه همانند آیه «رُّسُلاً مُّبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ لِئَلاَّ یَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللّهُ عَزِیزًا حَكِیمًا» (14) از ادله ضرورت نبوت عامه می‌باشد. زیرا اگر عقل انسان‌ها به تنها کافی بود نیازی به پیام‌آوران الهی نبود، و حجت خدا بر انسان‌ها به توسط عقل آن‌ها تمام بود، در حالی که خدای سبحان می‌فرماید؛ اگر پیامبران فرستاده نمی‌شدند انسان‌ها می‌توانستند احتجاج کنند و به خداوند بگویند ما اگر گمراه شدیم برای آن بود که تو برای ما راهنما نفرستادی «وَلَوْ أَنَّا أَهْلَكْنَاهُم بِعَذَابٍ مِّن قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلَا أَرْسَلْتَ إِلَیْنَا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آیَاتِكَ مِن قَبْلِ أَن نَّذِلَّ وَنَخْزَى» (15).
خلاصه آنکه پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلم) چیزهایی به جوامع انسانی می‌آموزد که هرگز به فکر آنان نخواهد رسید، و چون آن حضرت همه علوم الهی را از قرآن بدون واسطه فرامی‌گیرد و دست دیگران به آن‌ها نمی‌رسد لذا وظیفه تفسیر و تبیین این کتاب عظیم نیز بعهده آن حضرت قرار گرفت «وَأَنزَلْنَا إِلَیْكَ الذِّكْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَكَّرُونَ» (16).
و انسان‌های هر عصری مأمورند که از سنت و سیرت آموزنده آن حضرت در همه شئون مخصوصاً در بحث‌های تفسیری استفاده نمایند: «... وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ» (17).
و این سمت پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلم) که تبیین قرآن کریم است با نور بودن قرآن و با تبیان او منافات ندارد چون همین کتاب نورانی و مبین در کمال ظهور، رسول گرامی را مفسر و بیانگر خود می‌داند و بسیاری از معارف روشن قرآن است که فقط دیده بینا و باصره نیرومند و درون‌بین پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلم) می بیند نه دیگران.
بنابراین در عین حال که قرآن کریم نور و تبیان است مع ذلک بهره‌برداری مردم از همه احکام و خصوصیات آن نیازمند به تبیین رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلم) و همچنین ائمه اطهار (علیهم السلام) که جانشینان رسول گرامی اسلام‌‎اند می‌باشد.
و مرجع تفسیرهای معصومین (علیهم السلام) به اینست که از مخزن بی‌کران قرآن و از باطن عمیق آن استنباط می کنند، و برای دیگران بیان می‌نمایند نه اینکه مطالب بیگانه و خارج از قرآن را به حساب قرآن آورند. گذشته از آنکه یک مقدار قابل توجه از روایاتی که در زمینه تفسیر آیات قرآن رسیده است ناظر به تطبیق محتوای آن‌ها بر مصادیق خارجی است که جدای از تبیین معنی و تفسیر مفهوم آن‌ها می‌باشد.
و چون آراء مفسران دیگر که معصوم نیستند حجت نخواهد بود از این جهت محذوری در پذیرش یا نفی آن‌ها نیست البته به عنوان یک نظر علمی و رأی فنی مورد احترام خواهند بود و از این حیث نیز با نورانی بودن قرآن و تبیان بودن او منافاتی ندارد.
6- خدای سبحان این کتاب عظیم الهی را شایسته بقاء و لایق خلود و جاودانگی معرفی کرد و او را از گزند هر مانعی مصون دانست و چنین فرمود که: «... لَا یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلَا مِنْ خَلْفِهِ» (18) و لیکن ممکن است توهم شود که نسخ بعضی از احکام با دوام و ابدیت مطالب قرآن مناسب نیست، زیرا نسخ یک حکم و از بین بردن یک قانون همان ابطال آن است و چون نسخ در بعضی از احکام قرآن راه دارد، پس بطلان به حریم قرآن راه می‌یابد، در حالی که چنین ادعاء شده است که هرگز بطلان به حریم قرآن راه ندارد.
ولی حل این شبهه آن است که گرچه نسخ قانون یا حکم از طرف بعضی از قانونگذاران یا حکام همراه با ابطال آن است، لیکن این از خصوصیت مورد است نه لازمه حقیقت نسخ.
توضیح آنکه گاهی در اثر جهل یا فراموشی قانونگذار، قانون باطل و ناروائی جعل می‌شود و در حین عمل به جهل یا اشتباه آن پی برده می‌شود، آنگاه نسخ و زوال آن قانون اعلام می‌گردد و به جای آن، قانون دیگری جعل می‌شود.
و گاهی در اثر اقتضای زمینه و مناسب بودن شرائط قانون خاصی جعل می‌شود تا شرائط عوض شود، با علم به اینکه این قانون محدود است و اختصاصی به شرائط مخصوص دارد و هنگامی که شرائط دگرگون شد، همانطوری که قانونگذار می‌دانست و پیش‌بینی می‌کرد نسخ قانون قبلی اعلام می‌شود و قانون جدیدی به جای آن جعل می‌گردد و روح نسخ به این معنی همان تخصیص زمانی قانون است، لیکن چون ظاهر آن قانون دوام و گسترش بود این چنین پنداشته می‌شود که آن قانون نسخ شد، در حالی که عصاره آن این است که آن قانون تخصیص زمانی یافت نه نسخ شد.
بنابراین در حقیقت نسخ این چنین اخذ نشده است که امر باطلی در اثر جهل یا نسیان قانونگذار به عنوان قانون جعل و اعلام شد و سپس بطلان آن آشکار شد، بلکه تمام نسخ‌هائیکه در قوانین الهی یافت می‌شود از قبیل تخصیص زمانی خواهد بود، زیرا قانون‌گذار آن‌‌ها خدای سبحان است که چون ذات اقدسش عین علم و شهود به ذات خود و به حقائق تمام اشیا است نه جهل در او راه دارد «وَمَا یَعْزُبُ عَن رَّبِّكَ مِن مِّثْقَالِ ذَرَّةٍ فِی الأَرْضِ وَلاَ فِی السَّمَاء» (19) و نه فراموشی را به حرم امن آن ذات اقدس راهی است «وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِیًّا» (20).
و همین معنی که روح نسخ در قوانین الهی همان تخصیص زمانی است گاهی در متن قانون قبلی یادآوری می‌شود، یعنی در هنگام وضع قانون اول گفته می‌شود که این قانون تا اطلاع ثانوی قابل اجراست و بعداً عوض می‌شود، نظیر آنچه یک طبیب حاذق و آگاه از همه خصوصیات بیمار و مطلع بر کیفیت درمان تدریجی او اعلام می‌دارد که این داروی معین تا اعلام نتیجه آن مورد استفاده قرار می‌گیرد، و گاهی هم ممکن است که به بیمار اطلاع ندهد که بهره‌برداری از این داروی مشخص، موقت است.
غرض آنکه در حقیقت نسخ اخذ نشده است که قانونگذار باید جاهل یا ناسی باشد و در نتیجه قانون اولی باطل بوده و در اثر جهل یا فراموشی وضع شده است، بلکه ممکن است قانونگذار آگاه باشد و مصلحت واقعی ایجاب کند که یک قانون موقت وضع گردد تا با دگرگونی شرائط قانون جدید دیگری جعل شود. حتی ممکن است همین توقیت هم در متن قانون قبلی اعلام شود مثل اینکه خدای سبحان در جریان بزهکاری بعضی از زنان چنین فرمود: «فَأَمْسِكُوهُنَّ فِی الْبُیُوتِ ... أَوْ یَجْعَلَ اللّهُ لَهُنَّ سَبِیلاً» (21) یعنی حد خطای آنان حبس ابد است، تا اینکه راه دیگری و قانون علیحده‌ای وضع گردد، و این تعبیر مثل آن است که در حین جعل قانون اولی اعلام شود که ارزش این قانون تا اطلاع ثانوی است، چه اینکه درباره حد گناه، قانون دیگری جعل شد که مشروح آن در کتاب حدود آمده است.
7- خدای سبحان ادراک معارف این کتاب عظیم الهی را مخصوص کسانی دانست که دارای قلب‌اند، و آن را مرکز علم حقیقی می‌داند، و گروهی که قلب خود را از دست داده‌اند یا آن را بیمار کرده‌اند از فهم اسرار قرآنی محروم‌اند، و منظور از قلب در تعبیرهای عربی یا عنوان دل در تعبیرهای فارسی همان روح مجرد و لطیفه الهی است که خداوند به انسان‌ها مرحمت نموده، و استعداد دریافت هرگونه کمالی را دارا می‌باشد، و تعلق به دنیا و هرگونه تبهکاری او را از اوج کمال یا لیاقت تکامل اسقاط می کند و پرده ضخیمی جلوی آن می‌آویزاند که حقائق را نبیند و فقط به خاطرات نفسانی و آرمان‌های شیطانی که از قوای درونی یا وسوسه‌های شیطان سربرمی‌آورند می‌نگرد و به تحقق بخشیدن آن‌ها می‌کوشد.
و چون اندیشه و علم یک وجود مجرد است، نیل به آن نه در اختیار مغز مادی است و نه در عهده قلب مادی که در تمام حیوان‌ها وجود دارد، بلکه مخصوص روح مجرد انسانی است که دستگاه مادی مغز و مانند آن کارهای فیزیکی و مقدمات مادی آن را به عهده دارند، و وجود متافیزیکی آن فقط به عهده روح مجرد است.
گرچه بحث تفصیلی تجرد روح و اینکه قلب که در قرآن و حدیث استعمال می‌شود همان روح مجرد انسانی است به محل مناسب خود موکول می‌شود ولی برخی از شواهدی که دلالت می‌کند بر اینکه منظور از قلب همان روح مجرد است نقل می‌شود.
الف: قرآن بر قلب پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلم) نازل شده است «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ» (22) یعنی فرشته وحی که از هر جهت امین از تعدی و دگرگون کردن است، قرآن را بر قلب تو ای پیامبر فرود آورد. شکی نیست که هم معارف و علوم و اخبارهای غیبی که قرآن حاوی آن‌ها است مجرد از طبیعت و ماده‌اند و هم حضرت جبرئیل (علیه السلام) و ممکن نیست این امور مجرد از ماده و منزه از تنگنای طبیعت بر قلب صنوبری یا بر مغز مادی فرود آیند و گاهی در هنگام نزول بعضی از سوره‌ها هزاران فرشته آن را بدرقه نموده تا در جایگاه اصیل خود که قلب مطهر رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلم) است مستقر شود، و هرگز نمی‌توان این نزول را امر مادی دانست و آن همه نازل‌شوندگان را مادی پنداشت پس قلب که محل تجلی آن علوم و حاملان آن معارف است یقیناً مجرد می‌باشد.
ب: کتمان شهادت در محکمه عدل گناه دل است «وَلاَ تَكْتُمُواْ الشَّهَادَةَ وَمَن یَكْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ» (23) یعنی از ادای شهادت حق در حضور حاکم عادل خودداری نکنید و آن را کتمان ننمائید زیرا هر کس شهادت حق را مستور کند قلب او گناهکار است.
تردیدی نیست که اطاعت و عصیان مخصوص روح آدمی است نه اعضا و جوارح او که ابزار امتثال اوامر یا تمرد از آن‌ها هستند و شکی نیست که قلب طبیعی و مادی که عهده‌دار پالایش خون و سائر کارهای طبیعی است، اطاعت و عصیان تشریعی ندارد پس مراد از قلب در اینگونه از موارد همان روح انسانی است که حقیقت انسان به اوست.
دل هواپرست از یاد خداوند غافل است «وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا» (24) یعنی از کسی که ما قلب او را از یاد خودمان در اثر تداوم تبهکاری و استمرار هواپرستی غافل نمودیم پیروی نکن، و او تابع هوای خویش است و کار او تجاز از مرز بندگی و تعدی از حد عدل است.

اشکالی در این جهت نیست که یاد حق امر مادی نیست و غفلت از آن هم امر طبیعی و محسوس نخواهد بود، اگرچه ریشه آن تعلق به عالم طبیعت است و چون خدای سبحان مجرد از هر قید مادی است یاد خداوند که همان توجه به سوی او و گرایش به سمت اوست یقیناً منزه از ماده می‌باشد، و قلبی که به یاد اوست حتماً مجرد است و قلبی که از یاد او غافل است از تجرد خود بهره نمی‌برد، و بر چهره جان مجرد انسان غافل پرده پندار باطل آویخته است، چه اینکه رخسار جان انسان متذکر از پوشش پرده وهم و حجاب خیال مصون است «وَاذْكُر رَّبَّكَ فِی نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَخِیفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ وَلاَ تَكُن مِّنَ الْغَافِلِینَ» (25) و در این کریمه یاد خداوند را به نفس نسبت داده که همان نفس ناطقه انسانی است و همان در حقیقت عهده دار یاد خدا و مسئول غفلت از یاد حق تعالی است.

د: برای دل در فرهنگ قرآن کریم سلامت و مرضی است که هیچ ارتباطی به قلب مادی ندارد و خداوند سبحان بعضی از امور را مرض قلب می‌داند و برخی از دل‌ها را بیمار می‌شمارد. گاهی عقیده تباه و جهان‌بینی باطل و ایمان ناصواب را مرض قلب می‌داند و گاهی اخلاق آلوده و رابطه‌های زشت اجتماعی را مرض دل می‌شمارد، و گاهی روابط سیاسی و برخوردهای سوء آن را مرض قلب می‌داند، مثلاً نفاق را که یک عقیده زشت است مرض می‌داند «فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً» (26).
و همچنین گرایش مرد به آهنگ زن نامحرم و اجنبی را مرض می‌شمارد و به همسران پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلم) دستور می‌دهد که در هنگام سخن گفتن صدایتان را رقیق نکنید تا مردی که قلب او مریض است طمع نکند «فَلَا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلًا مَّعْرُوفًا» (27) و همینطور گرایش سوء سیاسی سیاستمداران کاذب به بیگانگان را مرض دل می‌شمارد و به آنان که رابطه مرموزی با بیگانگان دارند اعلام می‌نماید که این گرایش سیاسی مرض دل است، و هشدار می‌دهد که همین مایه‌ی رسوائی آن‌ها خواهد شد.
«فَتَرَى الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ یُسَارِعُونَ فِیهِمْ یَقُولُونَ نَخْشَى أَن تُصِیبَنَا دَآئِرَةٌ فَعَسَى اللّهُ أَن یَأْتِیَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِّنْ عِندِهِ فَیُصْبِحُواْ عَلَى مَا أَسَرُّواْ فِی أَنْفُسِهِمْ نَادِمِینَ» (28) یعنی می‌بینی تو ای پیامبر کسانی را که در دل‌های آنان مرض است به سمت کفار و بیگانگان شتابزده گرایش دارند، و بهانه آنان که به عنوان منطق سوء آن‌ها مطرح است اینست که می‌گویند ما می‌ترسیم برگشت وضع سیاسی به ما اصابت کند و ما را آسیب برساند. (احتمالاً وضع سیاسی دگرگون می‌شود و مشرکان پیروز می‌گردند و مسلمین شکست می‌خورند).
خداوند در ابطال این پندار و از بین بردن این بیماری سیاسی فرمود؛ امید آن می‌رود که پروردگار فتح مهمی نصیب مسلمین کند یا کار دیگری پیش آورد و این گروه بیمار دل بر آنچه در نهادشان مستور داشتند پشیمان گردند.
در این موارد یادشده و مشابه آن که فراوان است منظور از قلب همان روح انسانی است وگرنه هیچ متخصص قلبی اثر مرض را در دل منافق نمی‌یابد و هیچ قلب‌شناس حاذقی اثر بیماری را در دل مردی که به زن نامحرم طمع دارد مشاهده نمی‌کند، و هیچ طبیب محققی که سالیان متمادی در شناخت امراض گوناگون قلب کار کرده است، و راههای درمان آن از هر بیماری مخصوص به آن را می‌شناسد، اثر مرض را در قلب سیاستمداری که به بیگانگان گرایش سوء دارد احساس نمی‌کند، بلکه گاهی همه‌ی این گروههای یادشده یا در عنفوان شباب‌اند و از سلامتی کامل قلب برخوردارند و یا اگر به دوره کهولت رسیده‌اند از گزند مرض‌های مادی قلب و از آسیب بیماری‌های قلب مادی مصون مانده‌اند.
معلوم می‌شود که منظور از قلب در این موارد که گاهی به مرض و زمانی به سلامت متصف می‌شود مانند «إِذْ جَاء رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» (29)، «إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» (30) همانا نفس ناطقه آدمی است، چه اینکه در ذیل آیه‌ای که گرایش سوء سیاسی را مرض قلب می‌داند می‌فرماید: «فَیُصْبِحُواْ عَلَى مَا أَسَرُّواْ فِی أَنْفُسِهِمْ نَادِمِینَ» یعنی، بر آنچه را که در نفوسشان نهان کرده‌اند پشیمان می‌شوند پس مراد از قلب همان روح مجرد انسانی است.
8- خدای سبحان، قرآن کریم را تبیان همه چیز دانست. گرچه ممکن است منظور از «تِبْیَانًا لِّكُلِّ شَیْءٍ» این باشد که هرچه در جهان تکوین و عالم خارج وجود دارد، قرآن کریم از لحاظ علمی حاوی آن‌ها است، زیرا این کتاب عظیم الهی از مبدأ اعلی تنزیل یافت و در آن مقام همه حقائق وجود جمعی دارند «إِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ» (31) و برای قرآن همانطوری که ظاهر أنیق است، باطن عمیق می باشد و برخی از روایات نیز همین اشتمال قرآن بر همه علوم جهان هستی را تأیید می‌کند، لیکن محور اساسی قرآن، همان تعلیم و تزکیه انسان‌ها در راه عقیده و اخلاق و اعمال شایسته است، تا از این رهگذر، سعادت خود را تحصیل نموده به هدف نهائی که لقای خداوند سبحان است نائل گردند.
و اما سائر دانش‌های مادی و علوم و صنائع تجربی و حرفه‌های هنری و آداب و سنن اعتباری و مانند آن، دور از هدف اصیل آن است. لذا آنچه بیش از هر چیز مورد عنایت این کتاب عظیم الهی است، تشریح اصل شناخت و تعلیل معیارهای اساسی آن و اعلام طرز تعقل و کیفیت استنتاج از مقدمات عقلی و پرهیز از تقلید جاهلی، و نیز اجتناب از مغالطه در تفکر و مانند آن می‌باشد که به عنوان شرط درست اندیشیدن یا مانع آن خواهند بود.
آنگاه به اصیل‌ترین معلوم و مهمترین معروف که خدای سبحان و اسماء حسنای آن حضرت و تعریف جمال و جلال آن ذات اقدس و تبیین صفات ذات و اوصاف فعل آن حضرت و تعلیل توحید ذاتی و صفاتی و فعلی و نیز تشریح توحید ربوبی و عبادی و مانند آن می‌باشد، می‌پردازد، و همچنین به کیفیت تدبر خدای سبحان نسبت به جهان آفرینش توسط قضا و قدر و لوح و قلم و محو و اثبات و ام‌الکتاب و فرشتگانی که مدبر امورند و نظائر آن پرداخته و از آن‌ها بحث می‌کند.
و نیز درباره‌ی آفرینش انسان و ترکب وی از روح مجرد و جسم مادی و تطور او در عوالم متعدد از آنچه قبل از دنیا داشت و آنچه هم اکنون در نشأه طبیعت دارد، و آنچه بعد از ارتحال از دنیا پیدا می‌کند، و اینکه انسان گرچه از علوم مادی و تجربی تهی بود، ولی از دانش فطری برخوردار بود و یا همان سرمایه آگاهی از فجور و تقوی به جهان ماده دیده گشود و در انتخاب راه آزاد است، و نه جبر در کار است و نه تفویض، و مسائل فراوان دیگری که بخش مهم از تعالیم قرآن را تشکیل می‌دهد.
و همچنین درباره وحی و نبوت و رسالت و سیره پیامبران و سنت مردان الهی در مبارزه با نفس در جبهه جهاد اکبر و جنگ با ظالم در صحنه نبرد اصغر و کیفیت پیروزی صابران و علت انحطاط ظالمان و مترفین و مسرفین و کیفیت ولایت تکوینی و کرامت و اعجاز انبیای عظام و اولیای کرام و نیز ولایت تشریعی مردان الهی در اداره امور امت‌های اسلامی و تشکیل حکومت‌‌های دینی و مانند آن مبسوطاً گفتگو می‌کند.
9- خدای سبحان، قرآن کریم را به عنوان نور و هدایت و اوصاف کمالی دیگر معرفی نمود، و لازمه این توصیف آن است که قرآن حاوی همه معارف و قوانین سعادت‌بخش بشری می‌باشد، و در روشن نمودن آن‌ها نیز همانند نورافکن نیرومند قوی و غنی است. یعنی هم در محتوا بی‌نیاز از علوم دیگران است و هم در دلالت بر آن‌‌ها مستغنی از چاره‌جوئی اغیار.
لذا کسی نمی‌تواند مطلبی از خود بر مطالب قرآن کریم بیافزاید، و یا از آن بکاهد، و نیز نمی‌تواند روش تبیین ودلالت خاصی را بر او تحمیل کند.
لیکن این معنی مستلزم آن نیست که انسان با قرآن کریم برخورد جاهلانه نماید، و آنچه از علوم و معارف که اندوخته است آن‌ها را نادیده بگیرد و همانند یک فرد بسیط تحصیل نکرده، در حضور این کتاب عظیم الهی قرار گیرد، زیرا بین تحمیل‌کردن و بین تحمل نمودن فرق است. آنچه صحیح است آن است که کسی حق ندارد چیزی از یافته‌های بشری را بر آن وحی الهی تحمیل نماید، و در نتیجه قرآن را بر هوی و میل خود معطوف دارد و بر رأی خاص خویش تفسیر کند، ولی تحصیل علوم، ظرفیت دل را گسترش می‌دهد و مایه تحمل صحیح و قابل توجه معارف قرآن می‌سازد و مایه شرح صدر خواهد بود.
«إِنَّ هَذِهِ الْقُلُوبَ أَوْعِیَةٌ فَخَیْرُهَا أَوْعَاهَا» (32) هر قلبی که از اندیشه‌های مستدل برخوردار است آمادگی آن قلب برای تحمل و دریافت علوم قرآنی بیشتر است، و هرچه انسان در مدرسه جهان آفرینش از آیات کتاب تکوینی خداوند بهره می‌برد و آگاه می‌شود، قدرت تحمل او نسبت به آیات کتاب تکوینی افزون‌تر می‌گردد، زیرا با صدر مشروح قرآن را تلاوت و آن را استماع و به سوی او انصات و همچنین گرایش پیدا می‌کند.
خلاصه آنکه تحمیل فرضیه علوم تجربی و مانند آن که در طی اعصار دگرگون می‌گردد، بر علوم قرآنی که معصوم از تحول و مصون از بطلان است صحیح نیست، ولی تحمل علوم قرآنی در پرتو علوم و معارف انسانی رواست.

10- خدای سبحان، خود را معلم قرآن کریم معرفی نمود و تقوای انسان‌ها را شرط فراگیری علوم حقیقی قرار داد و چنین فرمود: «إَن تَتَّقُواْ اللّهَ یَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَاناً» (33) یعنی اگر با تقوی بودید و با پرهیز از تمرد دستورات الهی را همواره رعایت کردید، خداوند نوری که با آن فرق بین حق و باطل میسور است، به شما می‌دهد و مهمترین عاملی که فارق بین صواب و ناصواب است، همانا قرآن کریم می باشد، و از جمع این دو مطلب نصاب آشنائی با قرآن کامل می‌گردد.

زیرا از یک طرف مبدء فیض‌یاب، قلب انسان پارساست که در استفاضه معارف از هر گزندی مصون است.
و چون انسان همانند موجودهای دیگر ذاتاً نیازمند به خدای سبحان است، و این نیازمندی مقوم ذات هستی اوست، همانطوریکه بی‌نیازی عین ذات خداوند است، بنابراین انسان وقتی می‌تواند از خدای سبحان فیض دریافت دارد که همواره وارسته از گناه و پیراسته به پرهیزکاری باشد، یعنی شرط مذکور هم در حدوث دخیل است و هم در بقا، و اگر لحظه‌ای خود را بی‌نیاز از پروردگار پنداشت، همین پندار شرک‌آلود زمینه هبوط او را فراهم می‌کند و از پیک سخط خداوند، فرمان «فَاهْبِطْ مِنْهَا» (34) فرامی‌رسد.
زیرا تنها شرط بهره‌برداری از باطن قرآن و آشنائی با آن نور مخصوص همان پرهیز از گناه است، و کسی که در ابتدای امر، خود را نیازمند مشاهده کرد و با فراگیری پاره‌ای از علوم و آیات حق خود را مستغنی بپندارد، و از کسوت زرین آیات الهی به در آید «فَانسَلَخَ مِنْهَا» (35)، و اخلاد به زمین و گرایش به عالم طبیعت پیدا کند «أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ» (36) هرگز صلاحیت شاگردی خداوند را نخواهد داشت. چون طبق همان آیه یادشده وقتی خداوند فرقان عطا می‌کند که انسان با تقوی باشد، پس اگر تقوی اصلاً حاصل نشد یا دوام نداشت فیض خداوند قطع می‌گردد.
نتیجه آنکه گرچه فاعل تام‌الافاضه است، ولی قابلیت قابل هم لازم است زیرا قرآن کریم، همانطوری که تقوی و سرسپردگی را شرط لازم برای فیض‌یابی انسان‌ها از خداوند دانست، طغوی و سرکشی از دستورهای الهی را مانع هرگونه بهره‌برداری از فیض الهی دانست، و در قبال «هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ» (37) چنین فرمود: «أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا» (38) یعنی تقوی مایه اهتدای متقیان است، و طغوی و تمرد مایه محرومیت طاغیان.
زیرا پرهیز از گناه مایه‌ی شرح صدر و گسترش دل است، و تمرد از دستورهای الهی پایه‌ی ضیق صدر و بستن درب دل و قفل شدن آن می‌باشد. لذا فرمود: «وَلَا تَطْغَوْا فِیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْكُمْ غَضَبِی وَمَن یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی فَقَدْ هَوَى» (39) یعنی درباره حکم خدا طغیان نورزید زیرا طغوی مایه غضب خداست و کسی که مغضوب خدا شد سقوط می‌کند.
این مطلب عمیق به صورت قیاس منطقی چنین تبیین می‌شود «کل من طغی، یحلل علیه غضب الله، و کل من یحلل علیه غضب الله فقد هوی» پس اگر تقوی، شرط صعود به سوی کمال است، طغوی مایه سقوط از آن خواهد بود، و چگونه کسی که اصلاً واجد تقوی نبود یا قبلاً واجد آن بود، ولی بعداً به دام خیال افتاد و خود را بی نیاز پنداشت و در اثر این پندار سرابی خود را ساقط کرده است، توان بهره‌مندی از قرآن را دارد؟!
و تأثیر سوء طغیان به قدری زیاد است که در آیه یادشده از سقوط قطعی طاغیان به فعل ماضی یاد شده است، پس قرآن که حبل خداست، تنها با تقوی می‌توان به آن اعتصام نمود و در نتیجه رفعت یافت، چنانچه وعده الهی به ترفیع مؤمنان مخصوصاً عالمان از اهل ایمان در قرآن تثبیت شده است «یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ» (40) و طغیان عبارت از رهائی آن حبل الهی است، و چون تمام نعمت‌ها و قدرت‌ها از ناحیه خداوند است کسی که با ترک طناب تقوی و رهاکردن ریسمان الهی ارتباط خود را از مبدأ کمال و هستی برید، یقیناً سقوط کرده هلاک می‌شود.
امیدواریم خدای سبحان به همگان قلب سلیم و تقوای کامل اعطا فرماید، تا از معارف قرآن و سخنان اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) بهره‌مند گردیم.
غفرالله لنا و لکم و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

پی‌نوشت‌ها:

1- سوره‌‌ی نساء، آیه‌‌ی 174.
2- سوره‌‌ی مائده، آیه‌‌ی 15.
3- سوره‌‌ی ابراهیم، آیه‌‌ی 1.
4- سوره‌‌ی نحل، آیه‌‌ی 89.
5- سوره‌‌ی الرحمن، آیات 1 تا 4.
6- سوره‌‌ی توبه، آیه‌‌ی 128.
7- سوره‌‌ی فتح، آیه‌‌ی 29.
8- سوره‌‌ی همزه، آیات 6 و 7.
9- سوره‌‌ی نساء، آیه‌‌ی 56.
10- سوره‌‌ی اسراء، آیه‌‌ی 105.
11- سوره‌‌ی شعراء، آیات 193، 194.
12- سوره‌‌ی مزمل، آیه‌‌ی 5.
13- سوره‌‌ی بقره، آیه‌‌ی 151.
14- سوره‌‌ی نساء، آیه‌‌ی 165.
15- سوره‌‌ی طه، آیه‌‌ی 134.
16- سوره‌‌ی نحل، آیه‌‌ی 44.
17- سوره‌‌ی حشر، آیه‌‌ی 7.
18- سوره‌‌ی فصلت، آیه‌‌ی 42.
19- سوره‌‌ی یونس، آیه‌‌ی 61.
20- سوره‌‌ی مریم، آیه‌‌ی 64.
21- سوره‌ی نساء، آیه‌ی 15.
22- سوره‌ی شعراء، آیات 193 و 194.
23- سوره‌ی بقره، آیه‌ی 283.
24- سوره‌ی کهف، آیه‌ی 28.
25- سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 205.
26- سوره‌ی بقره، آیه‌ی 10.
27- سوره‌ی احزاب، آیه‌ی 32.
28- سوره‌ی مائده، آیه‌ی 52.
29- سوره‌ی صافات، آیه‌ی 84.
30- سوره‌ی شعراء، آیه‌ی 89.
31- سوره‌ی حجر، آیه‌ی 21.
32- نهج البلاغه صبحی صالح، حکمت 147.
33- سوره‌ی انفال، آیه‌ی 29.
34- سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 13.
35- سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 175.
36- سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 176.
37- سوره‌ی بقره، آیه‌ی 2.
38- سوره‌ی محمد، آیه‌ی 24.
39- سوره‌ی طه، آیه‌ی 81.
40- سوره‌ی مجادله، آیه‌ی 11.

منبع مقاله :
جوادی آملی، عبدالله؛ (1375)، تفسیر موضوعی قرآن کریم (جلد 1)، تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ سوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط