تعیین محل بحث
«ارزش»، در علوم و دانشهای مختلفی به کار برده میشود و در هر جا کاربرد و معنای ویژهای دارد. منظور ما در این بخشی از «نظام ارزشی» همان «نظام اخلاقی» پذیرفته شدهی پژوهشگر است. میخواهیم نقش ایدئولوژی یا ارزشها را در علوم انسانی بررسی کنیم. پرسش این است که نظام ارزشی یک پژوهشگر علوم انسانی، به منزلهی کسی که دنبال کشف حقیقت است، آیا در تحقیقات علمی و تأثیر دارد یا نه؟ آیا نوع نگاه به ارزشها میتواند نقشی در یافتن حقیقت یا دوری از آن داشته باشد؟ آیا تخلق به اخلاقیاتِ پسندیده یا ناپسند، نقشی در تحقیقات علمی یک پژوهشگر دارد یا نه؟انواع دیدگاهها
دربارهی نقش نظام ارزشی در علوم انسانی و اجتماعی دو نظریهی عمده وجود دارد. عدهای معتقدند که نظام ارزشی و معنایی فرد، در حالت آرمانی، نباید هیچ جایگاه و نقشی در تولید علم و دانش و نظریههای علمی او داشته باشد. و عدهای دیگر مدعیاند نقشآفرینی نظام ارزشی در مراحل مختلف علم، مسألهای دستوری و فرمایشی نیست. این نقش آفرینی حتماً هست و باید باشد و اصولاً هیچ محققی نمیتواند خود را از نظام معنایی و ارزشی خود رها سازد. این سودایی خیالپردازانه است که گمان کنیم محققان باید ارزشهای خود را در بستهای قرار دهند و پشت در اتاق علم جا بگذارند و فارغ از هر گونه ارزشی وارد عرصهی علم شوند. اصولاً خود همین ایده، نوعی ارزشگذاری است!(1)نظریهی عدم تأثیر ارزشها در علوم انسانی
یکی از مشهورترین دیدگاههایی که معتقد بود علوم، از جمله علوم انسانی، باید فاقد بار ارزشی باشند و از هر گونه دخالت ارزشها در روند تحقیقات علمی به شدت جلوگیری میکرد، دیدگاه مشهور به اثباتگرایی یا پوزیتویستی بود. این دیدگاه به وسیلهی افرادی همچون اگوست کنت و امیل دورکیم وارد مباحث علوم انسانی و اجتماعی شد و در نیمهی قرن بیستم میلادی و سالهای بعد از جنگ جهانی دوم بر همهی حوزههای علوم انسانی سایه افکنده بود. هنوز هم رگههایی از آن را میتوان در رشتههای مختلف علوم انسانی مشاهده کرد. نورمن بلیکی در این باره میگوید:اثبات گرایی از طریق آثار کنت و دورکیم به جامعه شناسی ورود پیدا کرد. در دههی نخست پس از جنگ جهانی دوم، شکلهایی از اثباتگرایی بر جامعهشناسی تسلط یافتند و تا امروز در رشتههایی مثل روان شناسی و اقتصاد تداوم پیدا کردهاند. در پنجاه سال گذشته، اثبات گرایی موضوع بیشتر بحثها در جامعه شناسی بوده است.(2)
این دیدگاه معتقد بود علم اگر علم باشد، باید اثباتپذیر باشد. از این جهت هیچ فرقی میان علوم طبیعی و انسانی نیست. اثبات پذیری هم مسبوق به معناداری است و معناداری نیز به معنای تجربه پذیری است. بنابراین هر امری که نتوان آن را زیر تیغ جراحی یا جلو میکروسکوپ و تلسکوپ و امثال آن مشاهده کرد، اساساً فاقد معنای معرفتی است. اثبات گرایان بر این باور بودند که کنشهای انسانی و روابط اجتماعی را میتوان با «روش علمی طبیعی» مورد بررسی و مطالعه قرار داد. اینان از آموزهی «وحدت روش علمی» دفاع میکردند. جان استوارت میل معتقد بود که با این شیوه میتوان علوم اجتماعی یا به تعبیر خود وی علوم اخلاقی را از وضعیت غیر رضایتبخشی که به آن مبتلا هستند، نجات داد. او بر این باور بود که، علم اگر علم است لزوماً باید واجد یک ساختار منطقی واحد باشد و هیچ تفاوتی میان حوزههای مختلف دانش نیست. کارل پوپر نیز علیرغم پذیرش اختلاف میان شاخههای مختلف علمی، از نظریهی «وحدت روش علمی» دفاع میکرد.
اثبات گرایان تنها مبنا و منبع قابل اعتماد برای کسب معرفت علمی را «تجربه» میدانستند و معتقد بودند ادراک تجربی منبع منحصر به فرد کسب دانش است که باید بدون هرگونه دخالت فاعل شناسا و خالی از هر نوع آگاهی پیشداورانه باشد.(3) افزون بر این، اثبات گرایان بر این باور بودند که هر نوع مفهومی که در تبیینهای علمی مورد استفاده قرار میگیرد باید برآمده از تجربه و فاقد هر گونه بار ارزشی یا احساسی و عاطفی باشد. به همین دلیل، مفاهیم اخلاقی، دینی، فلسفی و به طور کلی متافیزیکی را نه تنها مفاهیمی علمی نمیدانستند؛ بلکه اساساً «مفهوم»، یعنی واژگانی «معنادار»، به شمار نمیآورند. آنها را صرفاً نشانهها، اسامی و کلماتی میدانستند که برای امور غیرمعرفتبخش مورد استفاده قرار میگیرند. بر این اساس، پوزیتویستها، هیچ نقشی برای ارزشها در ساختار معرفت علمی قائل نبودند.(4) آنان، حوزهی «واقعیت» را از حوزهی «ارزش» جدا میدانستند و مدعی بودند که ارزشها به دلیل آنکه تجربی نیستند و با ابزار حس و مشاهده قابل درک نیستند، اصولاً معنادار نمیباشند. پوزیتویستها این معنا از «عینیت»، یعنی بیطرفی ارزشی، را لازمهی علم میدانستند.
یکی از مشهورترین مدافعان این ایده ماکس وبر، جامعه شناس سرشناس آلمانی بود. وی میگفت:
برنامهای که ما امیدواریم با قاطعیتی روزافزون بدان وفادار بمانیم، عبارت است از توانایی تشخیص دانش تجربی از قضاوتهای ارزشی؛ تعهد به وظیفهی علمیِ دیدنِ حقیقت واقع و نیز تعهد به وظیفه عملیِ حمایت از آرمانهایمان. ... اگر بخواهیم استدلال علمی- که از درستی نظاممند برخوردار است- در علوم اجتماعی به اهداف خود برسد، باید حتی از جانت یک فرد چینی نیز به عنوان یک استدلال درست پذیرفته شود ... اما درعین حال، ممکن است این فرد چینی حکم اخلاقی ما را «درک» نکند و آرمانها یا قضاوتهای ارزشی برخاسته از آن را نفی کند، که به یقین چنین خواهد کرد؛ اما این هرگز نمیتواند چیزی از ارزش علمی تحلیل بکاهد.(5)
نظریهی تأثیر ارزشها در علوم انسانی
نظریهی دیگر در این باره نظریهای است که بر تأثیرپذیری علوم انسانی و اجتماعی از نظام ارزشی و معنایی محققان و پژوهشگران تأکید دارد. این نظریه در دهههای اخیر طرفداران بیشتر و جدیتری در میان فیلسوفان علم مغرب زمین دارد. در هرمنوتیک فلسفی تصریح میکنند که پیشفرضها، پیشداوریها، پیشساختارهای ذهنی و حتی پیشدانستههای یک محقق، تأثیری جدی و حتمی در تحقیقات او دارد. یک پژوهشگر هر چه هم تلاش کند هرگز نمیتواند خود را از تأثیرگذاری جهانبینی و ایدئولوژی و باورهایش برهاند.پیروان مکتب انتقادی فرانکفورت نیز همین ایده را به طور جدی پذیرفته و قبول دارند. اینان نیز مدعیاند هرگز نمیتوان مرزی قاطع و مشخص، میان دانش و ارزش ترسیم کرد. به این معنی که هیچ محققی نمیتواند در عرصهی تحقیقات علمی، خود را از تأثیر ارزشهایش برهاند. همهی دانشهای آدمیان، «ارزشبار»ند. یورگن هابرماس کتابی دارد با عنوان دانش و تعلقات بشری. وی در این کتاب تأثیر تعلقات محققان را در دانشهای آنان به خوبی نشان میدهد.
کوهن هم در کتاب ساختار انقلابهای علمی میخواست این حقیقت را نشان دهد که هر نوع فعالیتی در عرصهی علم متأثر از پارادایمها است. همانطور که پیشتر اشاره شد، تعاریف مختلفی از پارادایم ارائه میدهد اما وجه مشترک همهی آنها این است که چارچوبهای ذهنی پیشین پژوهشگران، مثل آداب و عادتهای ذهنی، باورها و جهانبینیهای آنها، ارزشها و نظام ایدئولوژیکی آنان است که پژوهشهایشان را سامان میدهد. اساساً نوع نگاه به پدیدههای طبیعی یا کنشهای انسانی وابسته به پارادایمهای ذهنی محققان است. یک پدیدهی معین در جهانبینی الهی یک طور دیده میشود و در جهانبینی الحادی به گونهایی دیگر، یک کنش معین انسانی با پیشفرض جبرگرایی به گونهای خاص دیده میشود؛ اما همان کنش با پیشفرض پذیرش اختیار به گونهای دیگر نگریسته میشود.
این تصور خام و نادرستی است که ادراکات انسان را به طور کلی از گرایشها و نگرشهای او بریده فرض کنیم. این همه تأکید متون مقدس و عالمان اخلاق و فیلسوفان الهی بر تأثیرات متقابل کنشها و گرایشها و بینشها در یکدیگر گویای این حقیقت است که ادراکات آدمی منقطع از ارزشهای او نیست و ارزشهای او نیز مستقل و بریده از ادراکات او نیست. بنابراین توصیه به کنار گذاشتن ارزشها در عرصهی پژوهشهای علمی توصیهای ناممکن است. البته این توصیه میتواند معنای درستی داشته باشد که انشاءالله در فصل بعدی به تفصیل پیرامون آن سخن خواهیم گفت. اما اگر منظور آن باشد که ارزشهای فرد، اعم از ارزشهای الهی و انسانی یا ارزشهای الحادی و حیوانی، هیچ تأثیری در دانش او ندارد و یا نباید داشته باشد، سخنی نادرست و توصیهای به محال است.
انواع تأثیر ارزشها در علوم انسانی
پس از آشنایی اجمالی با دیدگاههایی که در این موضوع وجود دارد، اکنون نوبت آن است که با تفصیل بیشتری پاسخ خود را به پرسشهای آغازین ارائه دهیم. نویسنده بر این باور است که نظام ارزشی پژوهشگر یا به اصطلاح ایدئولوژی او، کاملاً در نظریهپردازیهای علمی او نقش آفرین است. تأثیر ارزشهای یک پژوهشگر را میتوان در همهی مراحل فرایند تحقیق او به خوبی مشاهده کرد: در انتخاب مسأله، در هدفگذاری تحقیق، در فرایند تحقیق و در نتیجهگیری از حاصل تحقیقات. در ادامه میکوشیم این نقشآفرینی را در مراحل مختلف تحقیق علمی نشان دهیم:تأثیر نظام ارزشی در انتخاب مسألهی پژوهش
مسائل زیادی در عالم وجود دارد، اما همهی آنها برای تحقیق انتخاب نمیشوند. هر محققی مسائل خاصی را برای پژوهش خود انتخاب میکند. هر چند انتخاب مسأله را نمیتوان ضابطهمند کرد، اما جای این سؤال هست که از میان بینهایت مسألهی موجود چرا مسأله یا مسائل خاصی از سوی یک محقق برای تحقیق و بررسی انتخاب میشود و چرا بعضی از مسائل آگاهانه یا ناآگاهانه از سوی یک محقق طرد میشوند؟به طور کلی میتوان گفت عامل اصلی انتخاب یک مسأله، «نیاز» است. اما خود نیاز یک مفهوم وابسته است. نیازها معلول و محصول عواملی چون شرایط اقلیمی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، روانی، دینی و ارزشیاند. بر این اساس میتوان گفت نظام ارزشی در طرح مسألهی تحقیق، تأثیری تام دارد. جهانبینی الهی و واقعگرایانه، هرگز اجازهی طرح هر مسألهای را به دانشمند الهی نمیدهد. بررسی برخی از روابط و کنشهای انسانی ممکن است در برخی از نظامهای ارزشی کاری نادرست و غیراخلاقی تلقی شود. تحقیق در برخی از امور انسانی ممکن است مصداق عیبجویی، تفتیش عقاید، کشف اسرار و یا اشاعهی فحشا به شمار آید. یک محقق علوم انسانی بر اساس نظام ارزشی اسلام مجاز نیست تعداد گناهان جنسی صورت گرفته را از جامعهی آماری خود سؤال کند و حتی اگر او سؤال کند، آزمایش شوندگان مجاز به پاسخگویی نیستند. زیرا به تعبیر علامه مجلسی «اظهار الفاحشة فاحشة اخری؛ (6) اظهار گناه، خود گناهی دیگر است» همین مسأله در علوم طبیعی و تجربی نیز قابل طرح است. برای مثال، مسألهی «باردار کردن مردان»، در نگاه نخست برای هیچ دانشمند معتقد به مبانی دینی و ارزشی مطرح نخواهد شد و یا هیچ پزشک معتقد به مبانی ارزشی اسلامی در اندیشهی کشف راههای جدید برای «آسانکشی» یا «قتل ترحمی» نخواهد بود.
در مقابل، اگر فردی همچون فروید منشأ دین را «ناتوانی انسان در مقابله با نیروهای طبیعت در بیرون از خود و نیروهای غریزی درون خویش» دانست، طبیعتاً هیچ بهرهای از واقعیت برای دین قائل نخواهد بود. چنین فردی هرگز نمیتواند در اندیشهی استخراج نظامهای اقتصادی و سیاسی یا اجتماعی از دین برآید. بر اساس این دیدگاه، دین مربوط به عصر و مصری بود که بشر توانایی فعالسازی قوای ادراکی و عقلانی خود را نداشت! اما زمانی که بشر توانایی بهرهگیری از عقل و خرد را پیدا کرد دیگر جایی برای دین باقی نمیماند! (7)
همچنین، پیشفرضهای ارزشی در انتخاب آزمایشهای تجربی و پزشکی به منظور تأیید تئوریهای علمی تأثیر دارد. به عنوان مثال، نظام ارزشی اسلامی به یک پزشک و داروساز هرگز اجازه نمیدهد داروهای جدید را بر روی انسانهای بیگناه، و بدون اطلاع آنان آزمایش کند.
البته روشن است که این نوع تأثیر، موجب تعدد علوم انسانی نمیشود. بلکه صرفاً باعث میشود برخی از محققان و پژوهشگران علوم انسانی در برخی از مسائل و موضوعات، تحقیق کنند یا نکنند. به تعبیر دیگر، نظام ارزشی در این بخش، صرفاً خطوط قرمز یا منطقهی الفراغ تحقیقات علمی را مشخص می کند.
تأثیر نظام ارزشی در انتخاب اهداف
همانطور که پیشتر اشاره شد، هیچ فعالیت اختیاریِ بیهدفی امکان تحقق ندارد. «هدف»، چیزی است که امکان صدور کنشهای اختیاری را فراهم میکند. البته صدور کنشهای اختیاری متوقف بر «توجه آگاهانه» به غایت نیست؛ اما بدون وجود یک غایت هم امکان تحقق ندارند. علوم انسانی نیز همچون سایر کنشهای اختیاری انسان دارای غایتاند. زیرا علوم انسانی یا از قبیل علم اخلاقاند که تأثیرپذیری احکام و گزارههای آن از اهداف غایی جای هیچ شک و شبههای ندارد و یا از قبیل علومی همچون جامعهشناسی، روانشناسی، تعلیم و تربیت، اقتصاد و مدیریت است که هر کدام ناظر به حوزهای از کنشهای اختیاری ما هستند. لذا آنچه که به آنها سمت و سو میدهد و جهتگیری آنها را مشخص میکند، هدف غایی پژوهشگر است.هدف غایی، همهی رفتارهای انسان را جهت میدهد. یک لذتگرا در تولید علوم انسانی هدفی جز تأمین و تکثیر لذت یا تقلیل الم نمیشناسد. اگر برای کسب علم تلاش میکند، اگر شبها و روزهای خود را در آزمایشگاهها و مراکز تحقیقی سپری میکند، آنچه که محرک او برای چنین فعالیتهایی است صرفاً تأمین یا تکثیر لذت و یا تحدید و تقلیل الم خواهد بود.
به عنوان مثال، انتخاب هدف غایی علم اقتصاد وابسته به آرمانهای اخلاقی محققان و پژوهشگران این عرصه است. کسی که در فضای اخلاق سودگرایانه نفس میکشد ممکن است هدف غایی علم اقتصاد را توسعهی ثروت و سود اجتماعی بداند. کسی که در فضای اخلاق دیگر گرایانه قدم میزند ممکن است هدف غایی علم اقتصاد را ایجاد رفاه برای دیگران و یا خدمت به خلق بداند. و کسی که در فضای اخلاق اسلامی و الهی میاندیشد تکثیر سود و ایجاد رفاه و خدمترسانی به خلق را جزء اهداف میانی دانش اقتصاد میداند و هدفنهایی این دانش را همچون سایر دانشها فراهم کردن زمینهی بهتر برای عبادت و تقرب به خداوند خواهد دانست.
بنابراین اهداف میانی و قریب علوم انسانی در سایهی هدف غایی تعیین میشوند. به عنوان مثال، اگر هدف نهایی علم اقتصاد، توسعهی ثروت باشد، اهداف مورد نظر از همهی فعالیتهای اقتصادی، اعم از علمی و عملی، نیز همین خواهد بود. کسی که اقدام به یک فعالیت اقتصادی میکند، هدفی جز توسعهی ثروت نخواهد داشت؛ یک اقتصاددان که در جستجوی پاسخ یک مسألهی اقتصادی است، هدفی جز توسعهی ثروت را دنبال نخواهد کرد. اینکه یک توصیهی اقتصادی مورد رضایت خداوند هست یا نیست، در این نوع نظام ارزشی اهمیتی ندارد؛ آنچه که مهم است این است که آیا توسعهی ثروت را در پی دارد یا نه. اگر منجر به تکثیر و توسعهی سرمایه و ثروت شود، آن کار ارزشمند خواهد بود و قابل توصیه و الا خیر. بنابراین در چنین فضایی، بدی یا خوبی ربا و رشوه و غش در معامله و امثال آن همگی وابسته به این است که آیا رفاه و سود و ثروت عمومی را افزایش میدهند یا نه. در صورت نخست، اموری ارزشمند خواهند بود و در صورت دوم خیر، خشنودی یا ناخشنودی خداوند از این موضوعات، چنین افرادی هیچ اهمیتی ندارد. همانگونه که اگر غایت و هدف نهایی علم اقتصاد را زمینهسازی برای تقرب الهی دانستیم، همهی اهداف و فعالیتهای علمی و عملی اقتصاددانان و فعالان اقتصادی در همین راستا سوق خواهد یافت. در چنین نظام ارزشیای اصلی حاکم بر همهی فعالیتهای علمی و عملی اقتصادی، رضایت الهی است، یعنی توصیههای اقتصادی در صورتی معتبر و موجههاند که در راستای این هدف باشند.
البته از موضوع تأثیرپذیری اهداف علوم انسانی از آرمانها و اهداف اخلاقی، هرگز نباید نسبیت مذموم را استنباط کرد؛ اینها نشان میدهد که ما باید در انتخاب نظام ارزشی خود نهایت وسواسی و دقت را به کار گیریم. باید بدانیم که هر نوع انحراف و کجاندیشیای در آن عرصه میتواند به انحراف و کژی در همهی فعالیتهای علمی و عملی دیگرمان منجر شود. اگر نظام ارزشی ما نظامی مستقیم، منطقی، معتبر، واقعنگر و مستدل باشد، در آن صورت علوم انسانی ما نیز از این جهت دچار آسیب نخواهند شد و در خدمت توسعهی اهداف واقعی، حقیقی و راستین انسانی خواهند بود. و اگر نظام ارزشی ما توجیهگر هواها و هوسها و شهوتها و غضبها و لذتهای جسمی و جنسی باشد، علوم انسانی ما نیز در خدمت همین اهداف و انگیزههای حیوانی خواهند بود.(8)
پینوشتها:
1. برای مطالعه بیشتر در این زمینه و آگاهی از دیدگاههای مختلف و همچنین دیدگاه برخی از محققان نویسندگان مسلمان، ر.ک: بستان، حسین و همکاران، گامی به سوی علم دینی (1): ساختار علم تجربی امکان علم دینی، ص 79-83؛ بستان، حسین، گامی به سوی علم دینی (2): روش بهرهگیری از متون دینی در علوم اجتماعی، ص 56-59؛ و سوزنچی، حسین، معنا، امکان و راهکارهای تحقق علم دینی، ص 87-94.
2. بلیکی، نورمن، پارادایمهای تحقیقی در علوم انسانی، ترجمه سیدحمیدرضا حسنی و دیگران، ص 78.
3. Kolakowski. L., Positivist Philosophy: From Hume to the Vienna Circle. Ilarmondsworth. Penguim. 1972. p11.
4. Ibid. p17.
5. ویر، ماکس، روش شناسی علوم اجتماعی، ترجمه حسن چاوشیان، ص 97-98.
6. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 69، ص 254.
7. فروم، اریک، روانکاوی و دین، ترجمه آرسن نظریان، ص 21-24.
8. برای مطالعه بیشتر در این زمینه، ر.ک: مصباح، مجتبی، «تأثیر ارزشها بر علوم انسانی»، مجموعه مقالات همایش مبانی فلسفی علوم انسانی، جلد 2، ص 70-93.
شریفی، احمدحسین؛ (1393)، مبانی علوم انسانی اسلامی، تهران: انتشارات آفتاب توسعه، چاپ اول