نویسنده: تام باتامور
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم: حسن چاوشیان
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم: حسن چاوشیان
Revisionism
این اصطلاح در اواخر قرن نوزدهم وارد تفکر مارکسیستی شد و مقصود از آن ارزیابی انتقادی و تقریر دوبارهی ایدههای مارکس، خصوصاً دربارهی رشد و توسعهی سرمایهداری و ماهیت گذار به سوسیالیسم بود. این اصطلاح در بحث و جدل دربارهی تجدیدنظرطلبی رواج یافت که با مقالههای ادوارد برنشتاین (نوشته شده به سالهای 1896-1898) دربارهی مسائل سوسیالیسم آغاز شد. او در این مقالهها، که به صورت کتاب نیز درآمد (Bernstein, 1899)، سعی کرد روشن کند
«که مارکس در کجا درست میگوید و در کجا اشتباه میکند.» اهداف اصلی انتقاد برنشتاین یکی نظریهی «سقوط اقتصادی» پایان سرمایهداری و دیگری ایدههای دوقطبی شدن فزایندهی جامعه به بورژوازی و پرولتاریا و شدت گرفتن تضاد طبقاتی بود. برنشتاین در برابر این آموزهها که بخشی از سنت ارتدکس مارکسیستی شده بود، این بحث را مطرح میکرد که همراه با تجمع سرمایه در شرکتهای بزرگ، مؤسسههای اقتصادی کوچک و متوسط تازهای نیز به وجود آمده، مالکیت داراییها گستردهتر شده، سطح کلی زندگی بالاتر رفته است و تعداد طبقات متوسط افزایش یافته، و نظام قشربندی پیچیدهتر و تمایزیافتهتری در جامعهی سرمایهداری پدید آمده و ابعاد و شدت بحرانهای اقتصادی کاهش یافته است.
در جریان این بحث و جدل، تجدیدنظرطلبی با اصلاحطلبی یکسان دانسته شد و آن را به معنای دست کشیدن از اهداف انقلابی یا حتی تعهد جدی نسبت به دستیابی به سوسیالیسم دانستند. اما مخالفان تجدیدنظرطلبی خودشان هم اتفاق نظر نداشتند. کائوتسکی و مارکسیستهای اتریشی میکوشیدند پدیدههای جدید و گوناگونی را وارد سنت ارتدکس مارکسیستی دربارهی توسعهی سرمایهداری کنند، درحالیکه رزا لوکزامبورگ و لنین آموزههای سیاسی انقلابی خود را تشریح میکردند که براساس آنها بعضی از منتقدان تجدیدنظرطلبی نیز تجدیدنظرطلب معرفی میشدند.
سرزنش و محکوم کردن تجدیدنظرطلبی به مثابه ضدانقلاب با شروع جنگ جهانی اول در سال 1914 و شکست بینالملل دوم به نقطهی اوج خود رسید و استفاده از این واژه به قصد ناسزاگویی، با تثبیت بلشویسم به مثابه سنت ارتدکس نوین در اتحاد شوروی و سپس بعد از 1945 در اروپای شرقی، تداوم پیدا کرد. ولی در اواخر دههی 1980، سنت ارتدکس بلشویکی سقوط کرد؛ و اکنون میتوانیم تجدیدنظرطلبی را در چشمانداز تاریخی به منزلهی مرحلهای از جرح و تعدیلهای نظریهی مارکس دربارهی جامعه بدانیم که از تغییرات اجتماعی بزرگی در جوامع سرمایهداری و سوسیالیستی و از شرایط تاریخی خاص و از تغییر معرفت و ایدهها نشئت میگرفت. چیزی که روزی تجدیدنظرطلبی نامیده میشد اکنون بهتر است رشد و توسعهی مکاتب پرشمار و متنوع تفکر مارکسیستی (و به طور کلیتر، تفکر سوسیالیستی) توصیف شود که واکنشی در برابر اوضاع و شرایط در حال تغییر بود؛ یعنی، به مثابه ویژگی طبیعی و عادی هر تلاش بیپایانی برای درک واقعیت تاریخی همواره در حال تغییر، به کمک مفاهیم نظریهی اجتماعی.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام. باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوماجتماعی قرن بیستم، ترجمهی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول