جغرافیای انسانی

مطالعات تجربی جغرافی‌دانان انسانی در بررسی الگوهای توزیع انسان روی سطح زمین، به شدت ناهمگون بوده است، ولی آن‌ها تقریباً همیشه با سه مضمون اساسی و همپوشان سروکار داشته‌اند: نقش انسان در دگرگون‌ساختن طبیعت و
جمعه، 18 دی 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جغرافیای انسانی
جغرافیای انسانی

 

نویسنده: آلن پرد
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمد منصور هاشمی
مترجم: حسن چاوشیان

 

Human Geography
مطالعات تجربی جغرافی‌دانان انسانی در بررسی الگوهای توزیع انسان روی سطح زمین، به شدت ناهمگون بوده است، ولی آن‌ها تقریباً همیشه با سه مضمون اساسی و همپوشان سروکار داشته‌اند: نقش انسان در دگرگون‌ساختن طبیعت و تغییر فیزیکی پوسته‌ی، زمین؛ سازمان‌دهی فضا و مکان با واحدهای اجتماعی و تأثیر سازمان‌دهی مکانی بر تعامل‌های اجتماعی و اقتصادی؛ و فعالیت‌های بشر برای ساختن چشم‌اندازهای مصنوعی که ویژگی معرف شهرها، مناطق یا سایر نواحی مرزبندی شده است. رشته‌ی مشترکی که این مضامین را به هم می‌پیوندد، یعنی عمل و کردار وضعیت‌مند عاملان بشری که در منظومه‌ی روابط اجتماعی خاصی دست به عمل می‌زنند، تا مدت‌ها مورد توجه نبود و به شکل‌گیری رشته‌ای انجامید که تا حد زیادی به نظریه‌ی اجتماعی بی‌اعتنا بود؛ اگرچه ویدال دو لابلاش و جغرافی‌دانان انسانی پیرو او، روش‌های زندگی ویژه‌ی هر ناحیه را همراه با تعامل انسان‌ها با محیط فیزیکی اطراف، پیش از هر چیز پدیده‌هایی اجتماعی به شمار می‌آوردند.
طرفداران جبرگرایی زیست محیطی، که رایج‌ترین دیدگاه در اوایل قرن بیستم بود، وجود روابط اجتماعی را نادیده می‌گرفتند و اصرار داشتند که فعالیت‌های معیشتی، خصوصیات فرهنگی، ویژگی‌های جسمانی بشر و توانایی‌های ذهنی او همگی به این دلیل تنوع جغرافیایی دارند که محیط زیست طبیعی آن‌ها تفاوت دارد (و به این ترتیب تداوم امپریالیسم امریکا و اروپا را مشروع جلوه می‌دادند). در «جغرافیای فرهنگی» که کارل سویر و پیروانش از اواسط دهه‌ی 1920 به بعد ایجاد کردند، با اتخاذ دیدگاه فراارگانیک به فرهنگ که آلفرد کروبئر و سایر انسان‌شناسان از آن حمایت می‌کردند با تعیین‌شان هستی‌شناختی مستقل و تعیین کننده برای فرهنگ و با خارج کردن آن از حوزه‌ی عاملیت انسانی و تضادهای بشری، جنبه‌های اجتماعی را نادیده می‌گذاشتند. در دهه‌های 1940 و 1950 کسانی که به مطالعه‌ی چیزی می‌پرداختند که ریچارد هارتسهورن «تمایزهای ناحیه‌ای» می‌نامید با بذل توجه به روابط متقابل ناحیه‌ای و منحصربه‌فرد پدیده‌هایی که مستقیم یا غیرمستقیم به زمین مربوط می‌شدند و با پافشاری بر روی امور متغیر و متفاوت و با بی‌توجهی به ساختارها و فرایندهای اجتماعی که گستردگی جغرافیایی دارند، نظریه‌ی اجتماعی را نادیده می‌گرفتند. و سرانجام، آن چه «انقلاب» کمّی اواخر دهه‌ی 1950 و دهه‌ی 1960 به همراه آورد عبارت بود از: تجربه‌گرایی خشک نوین - که اکنون در آن به امور سنجش‌پذیر آماری توجه می‌کردند و نه به مشاهده‌های میدانی؛ علاقه و توجه به مدل‌های برگرفته از نظریه‌ی کلاسیک استقرار مکانی و اقتصاد نوکلاسیک؛ جست‌وجوی نوعی نظم هندسی با توجه به شکل مکانی تا به فرایندها؛ اکراه پوزیتیویستی از نظریه‌هایی که با روابط سنجش‌ناپذیر سروکار دارند، و در نتیجه، توجه ناچیز به مباحث نظری فرهنگی و اجتماعی.
در شرایط جنگ ویتنام و اوج‌گیری جنبش‌های اجتماعی مردمی در کشورهای پیشرفته‌ی سرمایه‌داری صنعتی، کم‌کم انتقادهایی از جریان اصلی جغرافیای انسانی نضج گرفت که در نهایت به رشد ابعاد نظری و اجتماعی این رشته از طریق ورود دیدگاه مارکسیستی به آن انجامید. در طول دهه‌ی 1970، و پشت‌سر تلاش‌های پیشگامانه‌ی دیوید هاروی، اقلیت روبه‌رشدی از جغرافی‌دانان انسانی کم‌کم دنیای سازمان مکانی و تمایز منطقه‌ای را براساس اقتصاد سیاسی، توسعه‌ی نامتوازن و «منطق سرمایه» از نو مورد تفسیر قرار دادند. آن‌ها به بررسی تأثیر سرمایه‌داری معاصر بر بسیاری از پدیده‌های شهری و روستایی، و بسیاری از روابط میان آدمیان و زمین پرداختند که به‌طور سنتی موضوع مطالعه‌ی جغرافیا بود. و همچنین شروع به بررسی ابعاد جغرافیایی مسائل عدالت اجتماعی کردند که پیش از آن خارج از حوزه‌ی مطالعات جغرافیایی تلقی می‌شد.
همان‌طور که دانشمندان ملهم از مارکس آماج انتقاد قرار گرفته بودند و خود نیز به بحث و مناظره‌های درونی سرگرم بودند، و همان‌طور که خود هاروی (Harvey, 1982) درباره‌ی «محدوده‌های سرمایه» کار می‌کرد و با تأکید بر مکان‌مندی سرمایه لزوم توجه به «ماده‌گرایی تاریخی - جغرافیایی» را یادآور می‌شد، شماری از جغرافی‌دانان انسانی به مسائل نظری و اجتماعی وسیع‌تری پرداختند. آن‌ها اقدام به تقدیر مجدد نظریه‌ی اجتماعی کردند که موجب شکل‌گیری گفتمان جدیدی شد، خصوصاً در نشریه‌های نظیر جامعه و مکان و سیلی از کتاب‌های مهمی که فقط تعداد اندکی از آن‌ها در پایان این مقاله معرفی خواهد شد. در مکتب جغرافیای انسانی انتقادی با استفاده از چهره‌های ناهمگونی مانند پی‌یر بوردیو، میشل فوکو و آنتونی گیدنز این استدلال را مطرح می‌کردند که برای تحلیل اجتماعی دیگر تاریخ به تنهایی اهمیت ندارد بلکه تاریخ و جغرافی به لحاظ هستی‌شناسی‌شان و منزلت یکسانی دارند؛ و جنبه‌های مکانی، زمانی و اجتماعی هرگز از هم تفکیک‌پذیر نیستند؛ و همه‌ی امور اجتماعی قرارگاه مکانی معینی دارند و به متن و زمینه وابسته‌اند؛ و پویش‌های تاریخی نظام‌های اجتماعی را باید در زمینه‌های جغرافیایی انضمامی مطالعه کرد؛ و شرایط مکانی یا ساختارهایی که فعالیت انسانی را مقدور و محدود می‌کنند خود محصولات اجتماعی به شمار می‌آیند؛ و ساختارهای اجتماعی و مکانی، در جریان تاریخ، پیوسته با یکدیگر در فعل و انفعال‌اند. به این ترتیب، این جغرافی‌دانان هر یک به طریقی بر رابطه‌ی متقابل ساختار و عاملیت صحه می‌گذاشتند و معناهای تازه‌ای به این جمله‌ی پرآوازه‌ی مارکس می‌دادند که «انسان‌ها خود تاریخ‌شان را می‌سازند، اما نه آن‌طور که خود می‌خواهند؛ آن‌ها تاریخ را تحت شرایطی که خودشان انتخاب کرده باشند نمی‌سازند، بلکه تحت شرایطی می‌سازند که مستقیماً با آن مواجه می‌شوند و از گذشته به آن‌ها به ارث رسیده است.»
همراه با حساسیت‌های معرفت‌شناسانه‌ای که موضع شکاکانه‌ی فلاسفه‌ی پست‌مدرنیست در قبال معیارهای مطلق حقیقت به وجود آورده بود، بسیاری از کسانی که در این گفتمان جدید جغرافیای انسانی شرکت می‌کردند با پیروی از مواضع کیت و اری (Keat and Urry, 1975) و سِیِر (Seyer, 1984) به صفت طرفداران واقع‌گرایی پیوستند، چون واقع‌گرایی تصریح می‌کرد که علم هم ممکن و هم ضروری است؛ و چون مدعی بود که ساختارها، با روابط انعطاف‌ناپذیر و نیروی علّی‌شان، وجود دارند و باید شناسایی شوند؛ و همچنین به دلیل پرهیز از نتیجه‌گیری‌های ناموجه علّی در مطالعه‌ی تجربی نظام‌های اجتماعی باز و پیچیده.
این گفتمان جدید به چندین مطالعه‌ی نظری قوی انجامید. بعضی از این مطالعات مهم به بررسی مفصل‌بندی‌های در حال تغییر امر محلی و امر جهانی در سرمایه‌داری متأخر در قرن بیستم می‌پردازند و درباره‌ی نحوه‌ی تجدید ساختار مکانی روابط جنسیتی، روابط طبقاتی، و سایر روابط قدرت، جزئیات زندگی روزمره و عناصر فرهنگ، همراه با تجدید ساختار بی‌وقفه‌ی سرمایه در سطح جهانی، کاوش می‌کنند. دستاوردهای بسیار مهمی در حوزه‌ی جغرافیای صنعتی حاصل شده است، در این حوزه توجه شایانی به تجدید ساختار صنعتی و بازارهای کار منطقه‌ای، به مجتمع‌های تولید متمرکز که ناشی از انباشت انعطاف‌پذیر هستند، و نیز به نقش مهم صنعتی شدن مناطق جغرافیایی خاص در رشد در نظام سرمایه‌داری، شده است (Massey, 1986; Scott and Storper, 1986; Storper and Walker, 1989). در تمامی این تغییر و تحولات، جغرافیای انسانی انتقادی همچنان با مسئله‌ی مدرنیستی زبان و بازنمایی که نتیجه‌ی مسائلی است که گونار اولسون از 1980 به بعد بارها و بارها مطرح کرده (Olsson, 1980) دست به گریبان بوده است.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام. باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم‌اجتماعی قرن بیستم، ترجمه‌ی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط