نویسنده: ژان بلوندل
مترجم: حسن چاوشیان
مترجم: حسن چاوشیان
POLITICAL PARTY
احزاب سیاسی برای دستیابی به اهداف خود در کسب قدرت یا ممانعت از به قدرت رسیدن دیگران، نوعاً دم و دستگاه عریض و طویلی بنا میکنند که در سراسر کشور شاخهها و شعبههایی دارد؛ آنها برنامههای خود را معمولاً به کل جمعیت پیشنهاد یا تحمیل میکنند؛ و نسلهای بعدی سیاستمداران را عضوگیری میکنند.
احزاب سیاسی اساساً پدیدههای قرن نوزدهمی هستند. البته پیش از آن نیز گاه و بیگاه وجود داشتند، اما فقط در بعضی از انواع حکومتها مثل جمهوری روم، شهرهای دورهی رنسانس ایتالیا یا انگلستان دورهی استوارت و هانوور. گسترش احزاب سیاسی در قرن نوزدهم در اروپای غربی و امریکای شمالی مقارن بود با ظهور نظامهای سیاسی مبتنی بر حاکمیت مردم که در آنها حلقهی اتصالی میان حاکمان و اتباع لازم بود. هر جا که سیاست منحصراً در درون گروه نخبهی بستهای جریان یابد که هیچ مسئولیتی در قبال سایر جمعیت نداشته باشد و پاسخگوی آنها نباشد، احزاب وجود نخواهند داشت؛ در مقابل هر جا که شکلی از نمایندگی در کار باشد، حتی اگر بسیار محدود و ناقص باشد، احزاب پدید میآیند. با این حال، احزاب هنگامی به طور کامل و تمام عیار رشد میکنند که سه شرط تأمین شود؛ و این سه شرط تقریباً در همه جای دنیای معاصر معمولاً وجود دارد. شرط اول وجود شکافهای اجتماعی است (شکافهای قومی، دینی یا طبقاتی و از این قبیل)، در غیر این صورت احزاب معمولاً انجمنها و محافل شخصی میشوند؛ دوم، حکومت باید بر پایهی حمایت مردم استوار باشد، حتی اگر این حمایت بیشتر زبانی باشد تا در کردارها؛ و سوم، این عقیده باید وجود داشته باشد که پیروزی فقط در صورتی به دست میآید که تودهها یا جمعیت یا دستکم بخش بزرگی از آن سازماندهی شوند، بنابراین زد و بندهای کوچک نتواند کافی باشد.
این سه شرط در اوایل قرن نوزدهم در اکثر کشورهای اروپای غربی وجود نداشت. از این رو، احزاب معمولاً زیر سلطهی محافل و حلقههای کوچک یا اعضای نخبهی قدیمی بودند؛ این حزبها بیشتر «دار و دسته» محسوب میشدند. تحت فشار گسترش حق رأی و نظامهای انتخاباتی، سازمانهای حزبی شروع به گسترش کردند؛ آنها اعضایی جمع کردند و تعداد قابل توجهی از آنها را به سمتهایی گماردند، این مقامات حزبی به نحو فزایندهای از میان صفوف طبقهی متوسط عادی و حتی طبقهی کارگر برمی خاستند؛ و به این ترتیب احزاب «تودهای» پدیدار شدند که بهترین نمونههای آن احزاب کارگری و سوسیال دموکراتیک بودند که در اواخر قرن نوزدهم تشکیل شدند. این احزاب ظاهراً دموکراتیک بودند، چون خطمشی آنها به صورت رسمی در مجمعی که نمایندهی اعضا بود تعیین میشد؛ در عمل، رهبران حزب قدرت زیادی داشتند و غالباً متهم به اعمال کنترل بوروکراتیک میشدند. احزاب دستراستی و میانهرو برای آنکه بتوانند با رقبای جدید خود به نحو مؤثری مبارزه و مقابله کنند، کمکم بسیاری از ویژگیهای سازمانی احزاب رقیب را پذیرفتند. عصر احزاب تودهای ظاهراً با آغاز قرن بیستم فرارسیده بود.
در همین زمان، نوع دیگری از حزب سیاسی، با اهداف و مقاصدی تقریباً متفاوت، ابتدا در اروپای شرقی و مرکزی، و پس از 1945 در بسیاری از کشورهای تازه استقلالیافتهی جهان سوم کمکم پا گرفت. این نوع احزاب برای پشتیبانی از حکومتهایی تأسیس میشدند که میخواستند حکومت اقتدارطلب یا حتی توتالیتری خود را به مردم تحمل کنند، چه از نوع راست (که واضحترین نمونههای آن فاشیسم و نازیسم است) یا چپ (مثل کمونیسم، و البته شکلهای گوناگون «عوامگرایی» جهان سومی). در این حکومتها حزبی واحد ابزار دیکتاتوری بود، چون وسیلهای برای رساندن پیام حاکمان به سراسر اکناف کشور فراهم میآورد. هدف این احزاب اساساً بسیج جمعیت و کنترل آن بود، هر چند که این تلاشها حتماً با محبوبیت رهبری «کاریزماتیک» هم همراه بود (ــ کاریزما). اما حتی در این موارد موفقیت این حزب واحد غالباً کوتاه مدت بود و به ندرت دوام و استمرار حقیقی داشت: سقوط رژیمهای کمونیستی در اروپای شرقی و اتحاد شوروی پس از چندین دهه قدرت و شوکت ظاهراً تزلزلناپذیر، سستی ذاتی نظامهای تکحزبی را برملا کرد.
نظامهای حزبی رقابتی در کل باثباتتر به نظر میرسند، دستکم در اروپای غربی و امریکای شمالی. این نظامهای حزبی به سایر مناطق جهان نیز تسری یافته و به درجات مختلف موفقیتهایی کسب کرده است، خصوصاً امریکای لاتین دورههایی از سیاستهای رقابتی را تجربه کرده که با دورههایی از حکومت نظامی همراه میشود. در واقع، حتی در اروپای غربی، نظامهای حزبی رقابتی در معرض انتقادها و بازنگریهای عمدهای قرار داشتهاند. با افول «هویت» حزب و رشد «استقلال» انتخابکنندگان، ثبات احزاب تودهای زیر سؤال میرود. برنامههای حزبی وضوح و صراحت خود را تا حدی زیادی از دست داده است، چون در آنها به صورت فزایندهای باید تقاضاهای گروههای مختلفی را به حساب بیاورند که مسائل تازهی «پستمدرن» را پیش میکشند، خصوصاً در زمینهی محیط زیست.
این تحولات به تردید در نقش احزاب انجامیده است. ظاهراً کارکرد برنامهای احزاب رو به تحلیل میرود؛ گاهی نقش واسطهای این احزاب نادیده گرفته میشود و مستقیماً از طریق همهپرسیها به مردم مراجعه میشود؛ تکیه بر سیمای شخصی رهبران، که رسانههای جمعی و خصوصاً تلویزیون به آن پروبال میدهند، به این معناست که نخبههای حزبی ردههای میانی و بهطورکلی ساختارهای حزبی کمکم چیزهای زایدی میشوند. درحالیکه در غرب شاهد این روندها هستیم، سقوط بسیاری از نظامهای تکحزبی و خصوصاً اکثر نظامهای تکحزبی کمونیستی ضربهی مهلکی به آبرو و حیثیت احزاب به مثابه سازمانهای بسیجکننده وارد ساخته است.
با این حال، هیچ جانشین واقعیای برای احزاب در دنیای معاصر، چه در جوامعی صنعتی و چه در کشورهای در حال توسعه، وجود ندارد. به هر حال باید نوعی رابطه میان حکومت و مردم وجود داشته باشد، حتی اگر این پیوندها رو به سستی باشد؛ باید جایی وجود داشته باشد که در آن برنامهها و خطمشیها به صورت رسمی تصویب و تبلیغ شود و تقاضاهای گروهها مطرح شود و مورد بحث قرار گیرد؛ و باید مجرایی وجود داشته باشد که سیاستمداران آینده از طریق آن عضوگیری شوند. بنا به همهی این دلایل است که احزاب همچنان نقش عمدهای در زندگی سیاسی جوامع ما ایفا خواهند کرد، حتی اگر شور و اشتیاقی که در آغاز شکلگیری این احزاب صرف آنها میشد جای خود را به حمایتهای حساب شده و حتی انتقادهای همیشگی بدهد.
منبع مقاله :
آوتوِیت، ویلیام. باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوماجتماعی قرن بیستم، ترجمهی حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول.
/ج