مترجم: دکتر سیده خدیجه آرین
به غیر از رفتار درمانی (1) برای هر یک از رویکردها رواندرمانی، یک نفر نیز به عنوان مسئول اصلی بنیانگذاری و رشد آن مکتب معرفی شده است. البته این کار به معنی انحراف از روش معمول نیست زیرا که ما تنها یک نوع رفتار درمانی نداریم بلکه چندین نوع از آن وجود دارد. از آنجا که امکان معرفی یک نفر به عنوان مؤسس رفتار درمانی وجود ندارد و ضمناً نمیتوان تاریخچه زندگی همه رفتارگرایان را نیز نوشت (زیرا این کار یک کتابخانه کوچک را پر میکند.) لذا تصمیم گرفتم که از بخشی که در همه رویکردها وجود دارد. یعنی زمینه شخصی یا شرح حال صرفنظر کرده و به جای آن تاریخچه رشد رفتارگرایی را به عنوان نوعی درمان خلاصه نمایم. برای این کار مطمئناً لازم است طرز عمل کسانی که مسئول این رشد و تحول بودهاند، ذکر گردد.
تحول تاریخی
انسانها از زمانی که به وجود آمدند، به رفتار و تغییر رفتار علاقهمند بودند. گرچه که نیاز به خوردن، غارنشینان را به سوی خوردن سوق میداد ولی آنها بعضی از غذاها را مطبوعتر و لذیذتر از بقیه یافتند و تمایل به غذای خوشمزهتر پیدا کردند. هر چند که در آن زمان اسکینری وجود نداشت که به آنها بگوید شما دارید اصول شرطیسازی کنشگر (2) را دنبال میکنید. در خلال رشد روانشناسی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، نارضایتی از روشهای جاری روان درمانی نیز به همراه آن آشکار شد. روانشناسان از این نیاز مطلع شدند که لازم است دقت بیشتری در مورد مطالعه شخصیت و تغییر رفتار صورت گیرد. دانشمندانی مانند ایوان پاولف (3) در روسیه، ثورندایک (4)، جانواتسون (5) ادوارد تولمن (6)، جرج گاتری (7)، کلارکهال (8) و اسکینر (9) در آمریکا شروع به مطالعه آزمایش قوانین یادگیری و کاربرد آن قوانین در رفتار نمودند.تاریخ رفتار درمانی می بایست با نام جان واتسون شروع شود (هر چند پاولف آزمایشات خود را قبل از واتسون شروع نمود). واتسون کسی بود که واژه رفتارگرایی را ابداع کرد و بر رفتار قابل مشاهده تأکید نمود. در طول مدت بین دو جنگ جهانی (1940 – 1920) تعداد روان شناسان رفتارگرا در آمریکا زیاد شد. در حالی که در اروپا روان شناسی پویا (10) – بخصوص روانکاوی – پیشرفت نمود. بعد از جنگ جهانی دوم تقاضا برای خدمات بهداشت روانی به طور چشمگیری افزایش یافت و در نتیجه تعداد بیشتری از روان شناسان بالینی متخصص، اجازه روان درمانی یافتند (آنها قبلاً فقط اجازه استفاده از آزمونهای تشخیصی را داشتند.) هجوم روش علمی به همراه تشدید نارضایتی از روشهای موجود و هزینه بالای روان درمانی پویا باعث رشد و تحول رفتار درمانی شد. (مورس (11) و واتسون 1977)
تورسن (12) و کوتز (13) (1978) رشد رفتار درمانی را براساس رشد و تحول نوع بشر مقایسهی قیاسی نمودند. آنها اشاره داشتند به اینکه دوران نوجوانی رفتار درمانی به وسیله 5 مقاله اصلی مشخص میشود. مقاله لیندسلی (14) (1956) در مورد «استفاده از شرطیسازی کنشگر با بیماران روان رنجور و روان پریش»، مقاله ولپ (15) (1958) «امتداد شرطیسازی کلاسیک تا روان درمانی به وسیله بازداری تقابلی»، مطالعات بندورا (16) (بندورا و واتسون 1959) در مورد «اثر یادگیری مشاهدهای بر روی پرخاشگری»، مطالعات آیزینگ (17) (1960) در مورد مدلهای متناوب از رفتار نابهنجار، بحث کرومبولتز (18) (1966) در مورد «اهداف رفتاری به عنوان اهداف مشاوره و رواندرمانی».
اگرچه که انواع مختلف رفتار درمانی براساس یادگیری و روش علمی بنیانگذاری شده است اما گاه به نظر میرسد که گویی موافقت رفتارگرایان تنها بر روش علمی باشد. اختلافات زیادی بین رفتارگرایان در مورد به کارگیری نظریههای یادگیری، زمان آن و اینکه دقیقاً چگونه میتوان از روشهای علمی بهترین استفاده را کرد، وجود دارد. علیرغم این سردرگمیها دو سبک در رفتار درمانی پدیدار شد. شرطیسازی کلاسیک (19) و شرطیسازی کنشگر (20) که هر یک شامل بخشهایی فرعی است.
زمینه نظری
شرطیسازی کلاسیک
ایوان پاولف (1936 – 1849) آنچه را که امروزه شرطیسازی کلاسیک یا پاسخگر مینامند از طریق یک اتفاق غیرمنتظره در یک آزمایش کشف نمود. او از سگها به عنوان حیوانات آزمایشی استفاده نموده تا فیزیولوژی ترشح مایع گوارشی را مطالعه نماید. (او یک فیزیولوژیست بود و نه یک روانشناس) او بعد از نشان دادن غذا به سگها در طی روزهای متوالی، کشف نمود که سگها قبل از دیدن و یا کمی قبل از مزه کردن غذا بزاق دهانشان ترشح میشود. او ابتدا این ترشحات را «روانی» نامید زیرا که معتقد بود سگها در مورد غذا فکر میکردند. او به عنوان یک دانشمند واقعی این تعبیر را نپذیرفت، و نه رد کرد؛ زیرا شواهد و دلایل کافی برای آن نداشت. در مسیر جمعآوری شواهد و مدارک، او دریافت که بعد از اینکه چند روز متوالی به سگها غذا داد، آنها مزه غذا را با حضور او و نهایتاً با صدای پای او پیوند دادند. با استفاده از واژههای امروزی او به اصطلاح سگها را شرطی نمود تا با صدای پای او (محرک شرطی) (21) بزاق دهانشان ترشح شود (پاسخ) او سپس برای اثبات فرضیه خود آزمایشی را انجام داد. او غذا را به سگها نشان داد (محرک غیرشرطی UCS) (22) که البته بزاق دهانشان ترشح شد (پاسخ غیرشرطی UCR) (23) آنوقت بعد از اینکه این کار را چندبار تکرار کرد (کوشش) (24) همزمان با آوردن غذا، یک زنگ کوچک را نیز به صدا درآورد. (محرک شرطی CS) بعد از چند بار کوشش صدای زنگ با غذا جفت شد و بزاق دهان سگها (پاسخ شرطی CR) (25) بعد از شنیدن صدای زنگ ترشح میشد. گرچه که غذایی هم به آنها داده نمیشد. مطالعه این مطالب دربارهی آزمایش پاولف شاید برای شما کمتر از سه دقیقه طول کشید اما او سیسال برای تکمیل این آزمایشات زحمت کشید.موفقیت روش شرطیسازی کلاسیک از دو راه میتواند اندازهگیری شود: یکی از طریق مدار و اندازه پاسخ (مثلاً چقدر بزاق ترشح شد.) و دیگری از طریق طول دورهی نهفتگی (مثلاً بزاق دهان با چه فاصله زمانی بعد از صدای زنگ ترشح میشود.) یکی دیگر از جنبههای شرطیسازی کلاسیک که توسط پاولف کشف گردید این است که بعد از شرطیسازی اگر CS با UCS جفت نشد، مقدار پاسخ بتدریج کاهش مییابد تا آنجا که کاملاً ناپدید میشود. او به این اثر «خاموشی» میگوید. پاولف دریافت که به نظر میرسد فرایند خاموشی عامل بازدارندهی شرطیسازی مجدد است. بالاخره او کشف کرد که دیگر محرکهای شبیه به CS نیز CR را ایجاد مینمایند. این اثر را تعمیم محرک نامید.
اگرچه در حال حاضر در مورد آنچه که پاولف در مورد فیزیولوژی اعصاب گفته، تردید وجود دارد و مطالب او ماهرانه و پیشرفته نیست و حتی غلط نیز است، اما اهمیت اثر تاریخی شرطیسازی کلاسیک نمیتواند به عنوان یکی از پایههای رفتار درمانی دست کم گرفته شود. (مورس و واتسون 1977)
شرطیسازی کنشگر
در حقیقت شرطی سازی کنشگر یا وسیلهای با نام ثورندایک (1949 – 1874) و «قانون اثر» او آغاز میشود. این قانون میگوید که اگر رفتار با پیامدهایی که همراه با پاداش است دنبال شوند، آنوقت احتمالاً آن رفتار تکرار خواهد شد. شرطیسازی کنشگر تنها از طریق تقویت رفتارهایی که به وقوع پیوسته صورت میگیرد؛ از این روش نمیتوان برای به وجود آوردن رفتارهای جدید کمک گرفت.شرطیسازی کنشگر چهار اصل دارد: پاداش (تقویت مثبت) تنبیه، گریز (تقویت منفی) و حذف. پاداش یا تقویت مثبت احتمال وقوع مجدد رفتار را افزایش میدهد: زیرا که پاداش توسط اُرگانیزم ارزیابی مثبت میشود (قانون اثر ثورندایک)، تنبیه احتمال وقوع مجدد پاسخ را کاهش میدهد، زیرا که پاسخ با درد و محرک آزارنده دنبال میشود تقویت منفی یا گریز احتمال وقوع مجدد پاسخ را افزایش میدهد، زیرا که به دنبال پاسخ دوری و یا فرار از محرک آزارنده است. حذف احتمال وقوع پاسخ مجدد را کاهش میدهد. زیرا پاداشی که معمولاً در محیط وجود داشت بعد از پاسخ دیگر وجود ندارد.
اسکینر (1904) و دانشجویانش سهم عمدهای در مطالعه شرطیسازی کنشگر داشتند. از آنجا که اسکینر پاسخهایی را که به نظر میرسد اثر مشترکی بر روی رفتار دارند کنشها مینامد، لذا او واژه شرطیسازی کنشگر را ترجیح میدهد. کشف وابستگیهای تقویت دارای اهمیتی مشابه با مفهوم شرطیسازی کلاسیک است. اسکینر و دانشجویانش متوجه شدند زمانی که به دنبال پاسخهای رفتاری (کنشها)، محرکهای متفاوت (تقویتکنندهها) به گونههای متفاوتی ارائه گردد، اثرهای متفاوتی بر روی یادگیری دارند. به عنوان مثال تقویت باید در هر بار یا در هر ثانیه و یا در هر سه بار و یا هر چندبار به دنبال کنش (پاسخ رفتاری) ارائه گردد. نام این شیوه، برنامه نسبت ثابت (26) است. زمانی که تقویت کنندهها در فاصله معین ارائه گردد، آن را برنامه فاصله ثابت (27) مینامند. سومین روش برنامه نسبت متغیر است که در آن تقویت از X دفعه به Y دفعه و یا برعکس به X دفعه فرق میکند. بررسی اسکینر از برنامههای متفاوت در مورد تقویت منجر به کشف این مطلب شد که برنامهها خود اثر مستقیمی بر یادگیری دارند.
آزمودنی در شرطی سازی کلاسیک با آزمودنی در شرطیسازی کنشگر تفاوتهای مهمی دارد. در شرطی سازی کلاسیک تقویت (US) همیشه بدون توجه به رفتار آزمودنی به وسیله آزمایشگر ارائه میگردد. پیش شرطها یعنی اینکه UCS با CS جفت شود و هر دوی آنها مقدم بر پاسخ باشند (CR) در شرطیسازی کنشگر تقویت فقط بعد از اینکه رفتار مطلوب به وسیله آزمودنی آشکار شد، ارائه میگردد. در این مورد پیش شرط روابط تعیین شده از نظر محیط بین تقویت و پاسخ است. اگر رفتار مطلوب (یا رفتاری نزدیک به آن) به وسیله آزمودنی آشکار نگردد، تقویتی نیز داده نمیشود. (مورس و واتسون 1977)
نظریه یادگیری اجتماعی
آلبرت بندورا، والتر میشل (28) و جولیان روتر (29) کوشش کردند تا اصول روانشناختی را با نظریه یادگیری سنتی در نظامی که آنها آن را نظریه یادگیری مشاهدهای یا اجتماعی مینامند یکپارچه نمایند. نظریههای سنتی (مانند پاولف و اسکینر) یادگیری را به وسیله کنش توضیح میدهند: موجود – انسان یا حیوان – یاد میگیرد زیرا که بعضی از اعمالی را که انجام میدهد، پیامدهایی برای او دارد و او از هر دو آنها چه عمل و چه پیامد آن آگاه است. بندورا و همکارانش دریافتند که ما علاوه بر اینکه از طریق کنش یاد میگیریم بلکه به وسیله مشاهده نیز یاد میگیریم. مؤثرترین نوع آموزش به یک بازیکن بسکتبال یک دبیرستان در مورد نحوهی ضربه زدن به توپ این است که از او بخواهیم فیلمهایی را در این مورد تماشا کند و این کار بهتر از تقویت اعمال تقریبی موفقیتآمیز است. طبق عقیده بندورا (1969) اثرات اصلی یادگیری اجتماعی عبارتند از:الف. فراگیری الگوهای جدید پاسخ.
ب. احتمال زیادی وجود دارد که مشاهدهگر آن را انجام دهد و یا رفتاری حذف شود.
ج. پاسخهای یادگرفته شده امکان تکرار بیشتری دارند.
نظریه شخصیت
تعریف واژهها
آموزش ابراز وجود (assertiveness training) یک رویکرد آموزشی نیمه ساختار است که به وسیله تأکیدش بر به دست آوردن مهارتهای ابراز وجود از طریق تمرین مشخص میشود. مهارتهای ابراز وجود، فرد را قادر میسازد تا برای اعتقادات و حقوق خود به طور مؤثر ایستادگی کند.بازداری تقابلی (reciprocal inhibition) یعنی حذف یا ضعیف کردن پاسخهای قدیمی به وسیله پاسخهای جدید، و این کار زمانی صورت میگیرد که جلوی یک پاسخ به وسیله یک پاسخ ناهمساز (30) گرفته میشود و یا یک کاهش سائق اصلی (31) به دنبال آن باشد. آن وقت بازداری شرطی پاسخ، به مقدار زیادی ظاهر میشود.
تقویت (reinforcement) نوعی رویداد خاص است که گرایش فرد را برای تکرار پاسخ افزایش میدهد.
تقویت مثبت (positive reinforcement) یک نوع شرطیسازی است که در آن فرد چیزی مطبوع یا دلخواه را به عنوان پیامد رفتارش دریافت میکند.
تقویت منفی (negative reinforcement) یک نوع شرطیسازی است که باعث از بین رفتن رویداد آزارنده میشود. این کار از طریق ظاهر شدن (یا ظاهر نشدن) رفتار هدف (32) صورت میگیرد.
تعمیم (generalization) بر این فرض استوار است که تقویت همراه با یک محرکِ بخصوص نه تنها احتمال به وقوع پیوستن پاسخِ بخصوص محرک را زیاد میکند بلکه شامل محرکهای شبیه نیز میشود. فرایند تعمیم بسیار مهم است زیرا هیچ دو محرکی یا هیچ دو موقعیت محرکی کاملاً شبیه به هم نیستند.
تمیز (discrimination) یک فرایند یادگیری است که در آن ارتباطات بین محرکها و پاسخها که از طریق فرایند تعمیم به وجود آمدهاند، از طریق ترکیب خاموشسازی با تقویت به طور جداگانه از بین میروند.
تنبیه (punishment) رفتار متقابلی است شامل استفاده از یک رویداد آزارنده به خاطر یک کار یا رفتار خصوصی که از فرد سرزده است. تنبیه فقط در مورد آن دسته از رفتارهایی به کار گرفته میشوندکه میبایست ترک شوند.
حساسیتزدایی (desensitization) یکی از تکنیکهای رفتاری است که در آن اضطراب از طریق به کارگیری آرامش عضلانی به عنوان عمل شرطیسازی تقابلی کاهش مییابد. اضطرابی که محرکهای مختلف به وجود میآورند درجهبندی میشود (سلسله مراتب اضطراب) و هر یک با آرامش عضلانی همراه میگردد تا ارتباط بین محرکها و اضطراب کاهش یابد.
خاموشی (extinction) فرایند حذف یک پاسخ ناخواسته از طریق عدم تقویت آن است.
رفتار درمانی (behavior therapy) یک رویکرد درمانی است شامل کاربرد اصول یادگیری برای تغییر رفتار. در حالی که اغلب رفتار درمانی و تغییر رفتار را به صورت متناوب استفاده میکنند اما رفتار درمانی اصولاً به شرطیسازی کلاسیک مربوط میشود در حالی که تغییر رفتار به شرطیسازی کنشگر مرتبط است.
رفتار روان رنجوری (neurotic behavior) نوعی عادت پایدار یک رفتار انطباق نایافته که توسط یادگیری در اُرگانیزمی که از نظر روانشناختی هنجار است، به وجود آمده باشد. اضطراب معمولاً جزء اصلی این رفتار است که در موقعیتی که سبب به وجود آمدن آن میشود به صورت تغییر ناپذیری حضور دارند.
سلسله مراتب اضطراب (an anxiety hierarchy)، فهرستی از محرکها براساس اضطرابی که ایجاد میکنند با توجه به یک موضوع خاص. سلسله مراتب اضطراب مجموعه درجهبندی شده از محرکهایی است که تولید اضطراب میکنند و درمانگر این محرکها را در رابطه با عامل شرطیسازی تقابلی ارائه میدهد تا اضطراب وابسته به محرک را از بین ببرد.
شرطیسازی آزارنده (aversive conditioning) یکی از تکنیکهای رفتاری است که برآن اساس رفتار نشانگر (33) مراجع با یک محرک دردناک پیوند مییابد و این کار تا زمانی ادامه مییابد که از بروز رفتار ناخواسته جلوگیری شود. معمولاً یک شوک خفیف الکتریکی یا یک مخلوط استفراغآور از جمله محرکهای آزارنده هستند.
شرطیسازی تقابلی (counter conditioning) یک تکنیک است که در آن آزمایشگر (یا درمانگر) یک محرک غیرشرطی را که منجر به پاسخ غیرشرطی ناهمساز با پاسخ شرطی میشود ارائه میکند و براین اساس مانع از بروز پاسخ شرطی میشود. به عنوان مثال: آرامش عضلانی (34) (UR) ناهمساز با ترس (CR) است.
شرطی سازی کلاسیک (classical conditioning) یا پاسخگر (35) یک نظریه یادگیری است که ناشی از کار ایوان پاولف میباشد. این نظریه اساساً بر این اصل استوار است که هرگاه محرک شرطی با محرک غیرشرطی همراه شود پاسخ شرطی شبیه به پاسخ غیرشرطی را ایجاد میکند.
شرطیسازی کنشگر (operant conditioning) یا وسیلهای، (36) یک نظریه یادگیری است که ناشی از کارهای اسکینر میباشد. تفاوت اصلی بین شرطی سازی کنشگر و شرطیسازی کلاسیک این است که در شرطیسازی کنشگر زمانی که رفتار به صورت خودانگیخته بروز میکند، محرک غیرشرطی به دنبال رفتار از پیش تعیین شده میآید.
شکلدهی پاسخ (response shaping) فرایند حرکت از رفتارهای ساده (37) (که نزدیک به رفتار نهایی است) به سوی رفتار پیچیده و نهایی. از طریق این فرایند، رفتارهای خاصی که به رفتار مطلوب نزدیک است تقویت میشود در حالی که دیگر رفتارها تقویت نمیشوند. هر مرحله از این فرایند مستلزم نزدیکی بیشتر رفتار دلخواه قبل از ارائه تقویت است.
غرقهسازی (flooding) یک تکنیک درمانی است که در آن ارائه تکرار محرک شرطی بدون تقویت، موجب خاموشسازی پاسخ شرطی میشود. غرقهسازی با حساسیتزدایی از این بابت فرق میکند که در غرقهسازی شرطیسازی تقابلی به کار برده نمیشود.
مرور ذهنی رفتار (behavior rehearsal) یکی از تکنیکهای درمان است که برآن اساس مبادلات کوتاهی میان مراجع و مشاور در صحنهای از زندگی مراجع صورت میگیرد. هدف چنین تمرینی آماده سازی مؤثر مراجع برای مقابله با «حریف» واقعی است. بنابراین اضطرابی که بعداً به وجود میآید ممکن است به صورت تقابلی منع گردد.
یادگیری تقلیدی (اجتماعی) (imitative (social) learning) فرایندی است که بدان وسیله یک مشاهده کننده پاسخ بخصوصی را از طریق تماشای یک شخص (یا یک الگو) که آن پاسخ را در محیطی ارائه میکند، یاد میگیرد.
ماهیت انسان
نظریه رفتاری معتقد است که اکثر رفتارهای انسان یاد گرفته شدهاند. انسانها اصولاً نه خوب و نه بد هستند بلکه زندگی را با صفحه ننوشته لوح سفید آغاز میکنند که بر روی آن چیزی نوشته نشده است. ما در هر صورت موجوداتی واکنشی (38) هستیم: ما به محرکهای محیطی پاسخ میدهیم. رفتار و الگوهای رفتاری از طریق تعامل با محیط یاد گرفته میشود. بعضی از رفتارها (حداقل در بعضی از قسمتها) به وسیله وراثت یا به وسیله ارتباط متقابل محیط و وراثت تعیین میگردند. اما از آنجا که این موضوع یعنی وراثت را نمیتوان مستقیماً کنترل کرد. لذا مشاور رفتاری، هیچگونه علاقه و رغبت بالینی در این مورد ندارد.انسانها بر خلاف حیوانات قادر به شناخت هستند. این کار آنها را قادر میسازد تا پاسخهای جدیدی را نسبت به محیط خلق نمایند. ما – مانند حیوانات – در قیدوبند شرطی شدنهای گذشته نیستیم. ما قادریم برای پاسخهایمان به محیط برنامهریزی کرده و آنها را ارزیابی نماییم. مشاور رفتاری معتقد است که همهی آن چیزهایی را که در مورد ماهیت انسان میدانیم فقط از طریق رفتار یاد گرفته شدهاند و این یادگیری تنها زمانی که رفتار به صورت عملی تعریف شود و دادهها تعیین گردند مفید خواهد بود. (هاسفورد (39) 1969)
ساختار شخصیت
رفتار گرایان نسبت به نظریه شخصیت رغبت زیادی نشان نمیدهند. زیرا در دیدگاه آنها فرضیهای که زیربنای چنین نظریهای است هیچ کمکی در توسعه تکنیکهای تغییر رفتار نمیکند. بعضی از آنها نظریه شخصیت را به مسخره میگیرند و آن را تحقیر میکنند زیرا معتقدند که با وجود این نظریه، متخصص بالینی سعی میکند تا فرد یا رفتار او را با نظریه تطبیق دهد و یا در آن بگنجاند. در حالی که آنها باید نظریه را با واقعیت مشاهده شده تطبیق دهند. در هر صورت رفتارگرایان به شناختن، پیشبینی کردن و (در زمانی که مناسب باشد) به تغییر رفتار علاقهمند هستند و علاقهای به برچسب زدن به افراد، اختراع یا ابداع فرضیه برای تشریح آنچه که میتواند مشاهده شود، ندارند.رشد شخصیت
از آنجا که رفتار گرایان علاقهمند به ساختارهای شخصیت نیستند، لذا کمتر نیز در مورد رشد شخصیت به عنوان جوهر وجود صحبت میکنند. به جای این کار، آنها در مورد رفتار و الگوهای رفتاری فکر میکنند و بیشتر علاقهمند به پیشبینی رفتار هستند تا اینکه بخواهند شخصیت را تشریح نمایند. طبقه نظریه یادگیری، فرد از طریق «آنجا بودن» (40) یاد میگیرد. او به وسیله کیفیت محیط یا موفقیت روانشناختی تشویق یا تنبیه میگردد. کمیت یا کیفیت تشویق یا تنبیه (اینکه پاداش دریافت نماید تا تنبیه شود) از فردی به فرد دیگر متفاوت است. بنابراین هر فردی از طریق تجربه یاد میگیرد. یاد میگیرد که موقعیتها را به عنوان ارضا کننده (41) (پاداش دهنده) (42) یا ارضا نکننده (43) (تنبیه کننده) (44) ادراک نماید و سپس به موقعیت براساس ادراک منحصر بفردش واکنش نشان میدهد.رشد رفتار ناسازگار (45)
رفتار درمانگران کنشگر عمدتاً رفتار ناسازگار را به عنوان رفتاری که اساساً متفاوت از هر نوع رفتار دیگر باشد نمینگرد بلکه معتقدند که فرد به وسیله محیط شرطی شده است و او به گونهای پاسخ میدهد که اجتماع آن پاسخ را نامناسب یا ناسازگار قلمداد میکند. مخصوصاً اینکه رفتارهای انطباقی یاد گرفته نشدهاند در حالی که رفتارهای ناسازگار یاد گرفته شدهاند. (ریچلاک (46) 1981) بعبارت دیگر رفتار ناسازگار رفتاری است که دیگر نه فرد از آن طریق ارضا میشود و نه تعارضی با محیط برای او به وجود میآورد.در این مورد سه سؤال اصلی وجود دارد:
الف. چه رفتاری ناسازگار است. و با چه فراوانی صورت میگیرد؟
ب. چه جنبههایی از موقعیت یا محیط نشانهی رفتار ناسازگار را حمایت یا حفظ مینماید؟
ج. چه عواملی محیطی را میتوان دستکاری کرد؟
لازم به ذکر است که هیچ نوع فرضی که مربوط به فرایندهای آسیبشناختی در مراجع باشد و همینطور هیچ نوع استفاده از تکنیکها یا طبقهبندی شیوههای تشخیصی وجود ندارد.
پینوشتها:
1. Behavior Therapy
2. operant conditioning
3. Ivan Pavlov
4. Thorndike
5. John. B. Watson
6. Tolman
7. Guthrie
8. Clark Hall
9. B. F. Skinner
10. dynamic Psychology
11. Morse
12. Thoreson
13. Coats
14. Lindsley
15. Wolpe
16. Bandura
17. Eysenek
18. Krumboltz
19. classical conditioning
20. operant conditioning
21. Conditioned Stimulus (CS)
22. Un Conditioned Stimulus (UCS)
23. Un Conditioned Response (UCR)
24. Trail
25. Conditioned Response (CR)
26. Fixed ratio Schedule
27. Fixed interval Schedule
28. Walter Mischel
29. Julian Rotter
30. in compatible response
31. major drive – reduction
32. target behavior
33. symptomatic behavior
34. relaxation
35. respondent
36. instrumental
37. simple behavior
38. reactive beings
39. Hosford
40. being there
41. satisfying
42. rewarding
43. dissatisfying
44. punishing
45. Operant behavior therapists
46. Rychlak
شیلینگ، لوئیس؛ (1391)، نظریههای مشاوره، ترجمه سیده خدیجه آرین، تهران: مؤسسه اطلاعات، چاپ دهم