نویسنده: محمدتقی فعّالی
نکتهی سوم: نگاه فلسفی - عرفانی به شادی
متفکران و عارفان از زویای مختلف، ابعاد مسألهی شادی و غم را واشکافی کردهاند. پرداختن به تمامی آنها مجالی مستقل میطلبد، در اینجا به یک نمونه بسنده میگردد. ابن سینا در حیات علمی دوم خویش که کاملاً رنگ اشراق و عرفان دارد آثاری پدید آورده است که در این میان سه نمط آخر اشارات شاهکار است. این اندیشمند سترگ و یگانهی روزگار، عرفان را با «بهجت و سرور» آغاز میکند. (43) بدین منظور نخست به مسألهی «لذت» و ابعاد آن میپردازد. لذت از نظر بوعلی قابل تعریف است چنانکه نقطهی مقابل آن یعنی «الم» را هم تعریف کرده است. ماهیت لذت دارای سه عنصر است؛ عنصر اول اینکه لذت نوعی ادراک و شعور است، دوم اینکه لازم است مدرِک به کمال و خیر خود دست یابد. عنصر سوم که در حقیقت لذت دخالت دارد این است که دریافت کنندهی لذت از ضد سالم بوده، مانعی برای لذتبری وجود نداشته باشد. پس هرگاه موجودی با شعور به امری که از نظر او کمال یا خیر محسوب میشود نائل گردد و به هنگام وصول و نیل آن را ادراک نماید و همچنین حصول این ادراک با مانعی همراه نباشد، در این صورت حالتی برای نفس پدید میآید که به آن لذت میگویند.در برابر، اَلَم یا درد قرار میگیرد. الم هم حالتی نفسانی است که به هنگام وصول به چیزی که برای مدرِک آفت یا شر محسوب میشود، به دست میآید، مشروط به اینکه در این هنگام ادارک هم وجود داشته باشد و از سوی دیگر مانعی در کار نباشد. مثلاً اگر انسان منظرهی زیبایی مشاهده کرد و به دنبال آن در نفس او لذتی پدید آمد، بدین خاطر است که این منظرهی زیبا با نفس سازگاری و ملائمت دارد. در این لحظه انسان به این پدیدهی مطلوب نائل شده است، همچنین آن را دریافت کرده، ادراک نموده است و از سوی دیگر در این هنگام مانعی هم وجود ندارد. اگر در این هنگام خبر ناگوار به انسان داده میشد چه بسا با وجود همان شرایط لذتی حال نمیشد زیرا مانعی پدید آمده بود.
لذت و شادی دو یار دیرین و دو همراه همیشگیاند. هرگاه لذتی پدید آید، حالت انبساط درون یا شادمانی هم تحقق مییابد و هرگاه موجود زنده از جمله انسان با شر و آفتی روبهرو گردد، الم یا درد و به دنبال آن غم و اندوه هم یار او خواهد شد. لذت به دو عامل اساسی مرتبط است یکی ادراک کمال و دیگری نیل به آن، پیداست که هرچه کمال و خیر و نیز ادراک آن بالاتر و رفیعتر باشد، لذت و شادی بیشتری هم پدید خواهد آمد. به عبارت دیگر لذت و شادمانی، درجات و مراتب دارد.
در اینجا پرسشی خودنمایی میکند و آن اینکه بالاترین شادی کجاست و کدام موجود شادترین است؟ بوعلی به این سؤال پاسخی تاریخی میدهد. او معتقد است بزرگترین شادیها نزد خداست و خداوند شادترین موجودات در جهان هستی است؛ زیرا بیشترین کمالات نزد اوست و بالاترین ادراکات هم برای اوست. موجودی از او در جهان هستی کاملتر نیست، در او هیچ نقص و عیبی راه ندارد، کاستی و نیستی سرچشمهی دردها و رنجهاست که او از آنها بری است، لذا شائقترین، با ابتهاجترین، شادمانهترین و عاشقترین موجود در جهان هستی خداست و از آنجا که او اولین عاشق است، اولین معشوق هم خواهد بود و از آنجا که اولین موجود شاد است، تنها راه شادی انسان نزدیکی به اوست. لذا تنها راه کسب شادی واقعی یافتن راهی برای تقرب به اوست. به عبارت دیگر هرکس به او نزدیکتر، شادتر و هر کس از او دورتر غمگینتر. بر این اساس میتوان گفت اولیاء و مقربین الهی شوق و شادی وصفناپذیری دارند.
عرفان و سلوک راهکاری است برای نزدیکی به یار و هر کس دنبال او باشد وجد و جذبهای عمیق در عمق وجود او پدید میآید. البته هدف عرفان کسب جذبه و شادمانی نیست بلکه عارف فقط به دنبال اوست. به تعبیر بوعلی کسی که از عرفان غیر او را طلب کند مشرک است و او در واقع عارف نیست: «من اثر العرفان للعرفان فقد قال بالثانی و من وجد العرفان کانه لایجده بل یجد المعروف به فقد خاض لجه العرفان». (44)
ابن سینا در نمط نهم به توصیف عرفان و عارف میپردازد. (45) او اولین قدم سلوک را اراده میداند و اراده، یقین و رغبتی است که سرّ انسان را به عالم قدس و جبروت متوجه میسازد. اراده، اولین مرحلهی حرکت سلوکی است. آنگاه که اراده و مجاهدت در انسان پایدار شد خلسهها و ربایشهایی از مشاهده نور حق برای انسان در میرسد، از آسمان حقیقت برقهایی میدرخشد و وجد و نشاطی پردههای غفلت را از پیش چشمان سالک برداشته، وجود او را غرق نور و بهجت میکند در این لحظه قرار و آرامش در میرسد. انس و الفت که در آغاز تابشی ضعیف داشت به شهابی روشن بدل میشود به گونهای که سالک به حیرت میافتد، وقتی که سالک به این حد از حضور رسید در معرفت الهی غرقه گشته به جهان راستین دست مییابد. در این هنگام درونش آینه گشته؛ آینهای رو به یار دلنشین و با آن نظری به حق میکند و با این نگاه به اشیاء مینگرد سالک از خود غایب گشته هیچگونه اشتغالی به غیر حق ندارد. او درون خویش را با اقبال و اخلاص آراسته میکند، مسرور وجود حق میشود و تمام نگاه خویش را به او میدوزد و تنها به او خیره میشود. در این لحظه وصال حاصل شده است.
ابن سینا سالک یا عارف را این گونه به وصف میکشد: «العارف هشّ بشّ بسّام (46)» از نظر او اساساً عارف کسی است که گشادهرو، خوش برخورد و خندان باشد و چرا اینگونه نباشد؟ کسی که به منبع شادمانی و سرور دست یافته است و به هر چیز مینگرد، جمال او میبیند، باید شاد و مسرور باشد.
حاصل آنکه سرچشمهی شادی و سرور خداست و شادترین موجود در جهان هستی اوست، لذا کسب بهجت و سرور واقعی تنها از طریق رفتن به سوی او و حرکت در راه او امکانپذیر است. تردیدی نیست راهی که به او نرسد به شادی راستین ختم نمیشود. مسلکی، عرفان نام دارد که راهی برای نیل به او پیش روی انسان گذارد و از این طریق به انسان بهجتی دلنشین و سروری راستین عطا کند و هر چیزی جز این باشد، عرفان نماست و هرکس جز این گوید عارف نماست.
نکتهی چهارم: جایگاه غم و اندوه
مناسب است در آغاز نگاهی اسلامی به این مسأله افکنیم. اصولاً حزن از نظر قرآن امر پسندیدهای نیست و تنها در یک مورد اندوه پسندیده وجود دارد. به نمونههایی از آیات توجه کنیم:آن زمان که کافران، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را آزار دادند و ایشان را از مکه بیرون راندند ایشان با همراهشان به غار پناه بردند، فردی که با ایشان در غار بود گویا ترسید. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) او را اینگونه تسکین داد: «إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكِینَتَهُ عَلَیْهِ (47)»؛ «رسول خدا به همراه خود گفت اندوه مدار که خداوند با ماست پس خدا سکینهاش را بر او نازل کرد»، از این آیه نکتهی لطیفی به دست میآید و آن اینکه اگر کسی در مسیر خدا باشد، خدا با اوست و هرکه خدا با او باشد، حزن و اندوهی نخواهد داشت لذا همراهی خدا سوزنده حزن است و غمها را از دلها میبرد.
در آیات متعددی حزن و اندوه از بعضی انسانها برداشته شده است: کسی که هدایت الهی را بپذیرد و اندوه ندارد (48)، کسی که اهل ایمان و عمل صالح است بیم و اندوه ندارد (49)، کسی که اهل تسلیم، رضا و احسان باشد، خوف و حزن نخواهد داشت (50)، آنانکه اهل گذشت و بخششند، بیمناک و اندوهناک نمیگردند (51)، هر کس اهل نماز و زکات است بیم و حزن در او راه ندارد (52)، کسی که اهل اصلاح باشد، خوف و حزن او را فرانگیرد (53)، استقامت و پایداری بر حق، خوف و اندوه را از انسان میبرد (54) و اولیاء الهی فاقد بیم و اندوهند (55).
روایات هم مطلب مذکور را تأیید میکنند: عیسی مسیح (علیهالسلام) فرمود (56): «کسی که اندوه بسیار خورد، تنی بیمار داشته باشد.» امیرمؤمنان (علیهالسلام) هم فرمود (57): «ألْغَمُّ مَرَضُ النَّفْسِ»؛ «اندوه، بیماری روان است». مضمونی زیبا و جذاب از حضرت علی (علیهالسلام) نقل شده است:
مَنْ إسْتَشْعَرَ شَعَفَها مَلَأتْ قَلْبَهُ أشْجاناً لِمَنْ رَقْصٌ عَلی سُویَداءَ قَلْبِه کَرَقَیصِ الذّبده علی اَعْراضِ المَدْرَجه هَمٌّ یَحْزُنُهُ وَ هَمٌّ یَشْغَلَهُ کَذلِکَ حَتّی یُوْخَذَ بِکَظْمِهِ (58)؛ آنکه جامه شیفتگی به دنیا را بر تن کند، جانش پر از غمهایی شود که بر میانه دلش برقصند، همچون رقصیدن کف و خاشاک سیلاب، هنگام گذر از پیچ و درهها. خواهشی اندوهگینش میکند و خواهشی دیگر سرگرمش میسازد و چنین است تا سرانجام راه نفسش میگیرد [و میمیرد].
از مجموع مطالب پیش گفته به دست میآید که خدا با غم رابطهای ندارد، تقوا و ایمان با غم ناسازگار است، بخشش و گذشت، اندوه را میراند، اولیاء الهی غم را پشت سر گذاشتهاند و با آن وداع کردهاند کسی که خدا گفت و بر این گفته خویش پایدار ماند بیحزن میشود. بنابراین به عنوان یک قاعده، حزن و اندوه امری پسندیده محسوب نمیشود و به جای آن باید به سمت عرفان، سلوک، نشاط، تلاش، پویایی، شادمانی و کامیابی رفت.
در عین حال حزن ممدوح هم وجود دارد لذا در باب غم و اندوه میتوان گفت که غم دو گونه است؛ مذموم و ممدوح. البته قاعده در باب غم، آن است که پسندیده نیست ولی در چندین مورد مشخص حزن درونی میتواند سودمند و کارساز باشد. یکی از آنها اندوهی است که با یاد مرگ پدید میآید. (59)
اگر انسان به این معرفت ناب دست یابد که دنیا ناپایدار و گذراست و هر لحظه مرگ در کمین است، حزنی عمیق وجود انسان را فرامیگیرد و این حالت باعث میشود انسان بر تلاش خود بیفزاید تا آیندهای آبادتر داشته باشد.
نمونه دیگر، اندوهی است که به قلب عارف وارد میشود: «ألْحُزْنُ مِنْ شِعارِ العَارِفین لِکَثْرة وارِداتِ الْغَیْبِ عَلی سَرائِرِهِمْ» (60)؛ «حزن همچون جامهای بر تن عارف است زیرا مشاهدات و مکاشفاتی که به قلب عارف وارد میشود او را با حقایق آشنا کرده و اندوهی عمیق درون آنها را فرامیگیرد». لذا حزن ملازم عرفان است. البته در مباحث پیشین گفته شده که عرفان و شادی ملازم و همراه یکدیگرند. این دو مطلب با یکدیگر ناسازگار نیستند، زیرا حزن عارف از جایی است و شادی او از جای دیگر؛ عارف را دو دیده است با دیدهای حضور جمال حق میبیند لذا شاد میشود و با دیدهای دیگر جلال او و حقایقی که در عالم هستی است، لذا غمگین میگردد.
نمونهی سوم از قلبهای حزین، دلهای شکسته است. از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسیدند: خدا کجاست؟ فرمود (61): «عِنْدَ المُنکَسِرة قُلُوبُهُمْ»؛ «نزد شکستهدلان». آنگاه که انسان به ضعف، کاستی و ذلت خویش واقف گردد، بیچارگی خویش را دریابد، دلشکسته میشود در این لحظه قلبی محزون مییابد. کسی که به دنبال خداست میتواند او را در این لحظه بیابد.
نمونهای دیگر از اندوه پسندیده، حزنی است که از فراق دوست به سالک دست میدهد. هرگاه به سمت او حرکت کند و پا جای پای فرشتگان و مقربان نهد خود را مبتلا به فراق میبیند، خلائی روحی در او پدید آمده، احساس فراق میکند؛ این احساس فراق به عارف اندوهی سبز و خرّم میدهد.
بشنو از نی چون حکایت میکند ... از جداییها شکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند ... در نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق ... تا بگویم شرح درد اشتیاق
حاصل آنکه شادی غم براساس دو اسم الهی شکل میگیرند، یکی جلوهی جمال است و دیگری تجلی جلال، آنگاه که جمال و حسن او در میرسد شادی و نشاط در پی میآید و آنگاه که جلال، سطوت و عظمت قهرش جلوهگر میشود حزن و اندوه اجتنابناپذیر است ولی اصل در اسماء خدا، جمال است: «یا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ»، لذا قانون و قاعده، شادی و شادمانی است و لازمهی عرفان راستین رضایت و کامیابی. اگر هم در موردی حزن پسندیده مطرح شده است، حزن ملازم جلال و اندوه قرین فراق است. از سوی دیگر به دست آمد که، شادمانه زیستن راهی انحصاری دارد و آن رفتن به سوی اوست. اسلام دین تعادل است و اعتدال به عنوان یک اصل در این دین جایگاه مهمی دارد، لذا به همان اندازه که شادی افراطی که همان هرزگی است مردود اعلام شده است، نقطهی مقابل آن یعنی اندوه بیجهت و بیاساس هم محکوم شده است.
از زاویهی دیگر میتوان به مسألهی اندوه نظر کرد، روان شناسان نسبت به مسألهی غم و گریستن دیدگاه جالبی دارند، آنها معتقدند این احساس عاطفی در بسیاری از موارد میتوان دارای کارکرد مثبت باشد. (62) تحقیقاتی که در بیوشیمی، عصبشناسی و پزشکی صورت گرفته، مدارک مستدلی به دست داده که نشان داده گریستن و حزین بودن یکی از کارکردهای مهم بشری است. سرکوب این حالت باعث اختلال در آرامش ذهن و روابط دوستانه میان افراد میشود و نیز میتواند برای تندرستی انسان هم زیانآور باشد.
از سوی دیگر اندوه و سرشک اشک، انسان را به سمت صداقت پیش میبرد، در این حالت انسانها به شیوهای مؤثرتر و قدرتی بیشتر و صادقانهتر پیام میدهند و طبعاً تأثیرگذاری آنها بیشتر خواهد شد. همچنین زبان حال حزن و ناله، تجدید حس حضور خاطرههاست. این خاطرهها گرچه تلخ باشند در ذهن انسان جاودانه خواهند شد و باعث میشوند ضمن اینکه انسانِ احساسی باقی بماند، تجربههای تلخ و ناکامیهای خویش را تکرار نکند.
کارکرد دیگر این احساس عاطفی، این است که به انسان احساس شرم میدهد، شرمساری، درماندگی و احساس عجز شدید به دنبال حالت هیجانی حزن پدید میآید و رشد و تعالی انسان از چنین احساسهای مثبتی آغاز میشود.
حزن و اندوه آدمی را با واقعیتها بیشتر آشنا میکند. انسانها با توجه به موقعیتها و واقعیتها در اندوه فرومیروند. انسان حزین بیشتر به نیازهای خویش واقف میشود. حزن و گریه، همدردی، دلسوزی و مصاحبت دیگران را در پی دارد. در این حالت صمیمیت بیشتر ظهور میکند و این امکان پدید میآید که زبانی فراتر از کلام نمودار گردد.
پینوشتها:
43. حسین بن عبدالله بن سینا، الاشارات و التنبیهات، نمط هشتم، ص 334-343.
44. همان، ص 390.
45. همان، ص 378-388.
46. همان، 391.
47. توبه: 40.
48. بقره: 38.
49. بقره: 62.
50. بقره: 112.
51. بقره: 262 و 274.
52. بقره: 277.
53. انعام: 48.
54. احقاف: 13.
55. یونس: 62.
56. (شیخ) صدوق، امالی، ص 636.
57. محمد علی انصاری (گردآوری)، غررالحکم، ص 374.
58. حسن بن علی حرّانی، تحفالعقول، ص 221.
59. (شیخ) صدوق، امالی، ص 56.
60. مصباح الشریعه، ص 505.
61. محمدتقی مجلسی، بحارالانوار، ج 73، ص 157.
62. ر.ک: جفری کاتلر، زبان اشکها، ترجمه طاهره جواهرساز، ص 31-47.
فعالی، محمدتقی؛ (1388)، نگرشی بر آراء و اندیشههای اشو، تهران: انتشارات عابد، چاپ اول.
/ج