زن و استقلال اجتماعى او از ديدگاه اسلام

دخترك،نگران و هراسان آمد نزد رسول اكرم: -يا رسول الله،از دست اين پدر... -...مگر پدرت با تو چه كرده است؟ -برادر زاده‏اى دارد و بدون آنكه قبلا نظر مرا بخواهد،مرا به عقد او در آورده است. -حالا كه او كرده است،تو هم مخالفت نكن،صحه بگذار و زن پسر عمويت‏باش.
دوشنبه، 14 مرداد 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زن و استقلال اجتماعى او از ديدگاه اسلام
زن و استقلال اجتماعى او از ديدگاه اسلام
زن و استقلال اجتماعى او از ديدگاه اسلام

نويسنده:استاد مرتضي مطهري

• • زن و استقلال اجتماعى

دخترك،نگران و هراسان آمد نزد رسول اكرم:
-يا رسول الله،از دست اين پدر...
-...مگر پدرت با تو چه كرده است؟
-برادر زاده‏اى دارد و بدون آنكه قبلا نظر مرا بخواهد،مرا به عقد او در آورده است.
-حالا كه او كرده است،تو هم مخالفت نكن،صحه بگذار و زن پسر عمويت‏باش.
-يا رسول الله!من پسر عمويم را دوست ندارم.چگونه زن كسى بشوم كه دوستش‏ندارم؟
-اگر او را دوست ندارى،هيچ.اختيار با خودت،برو هر كس را خودت دوست دارى‏به شوهرى انتخاب كن.
-اتفاقا او را خيلى دوست دارم و جز او كسى ديگر را دوست ندارم و زن كسى غير ازاو نخواهم شد.اما چون پدرم بدون آنكه نظر مرا بخواهد اين كار را كرده است،عمداآمدم با شما سؤال و جواب كنم تا از شما اين جمله را بشنوم و به همه زنان اعلام كنم ازاين پس پدران حق ندارند سر خود هر تصميمى كه مى‏خواهند بگيرند و دختران را به‏هر كس كه دل خودشان مى‏خواهد شوهر دهند.
اين روايت را فقها مانند شهيد ثانى در مسالك و صاحب جواهر در جواهر الكلام از طرق عامه نقل كرده‏اند.در جاهليت عرب،مانند جاهليت غير عرب،پدران خود رااختياردار مطلق دختران و خواهران و احيانا مادران خود مى‏دانستند و براى آنها درانتخاب شوهر اراده و اختيارى قائل نبودند;تصميم گرفتن حق مطلق پدر يا برادر و درنبودن آنها حق مطلق عمو بود.
كار اين اختيار دارى به آنجا كشيده بود كه پدران به خود حق مى‏دادند دخترانى را كه‏هنوز از مادر متولد نشده‏اند،پيش پيش به عقد مرد ديگرى درآورند كه هر وقت متولدشد و بزرگ شد آن مرد حق داشته باشد آن دختر را براى خود ببرد.

• • شوهر دادن قبل از تولد

در آخرين حجى كه پيغمبر اكرم انجام داد،يك روز در حالى كه سواره بود وتازيانه‏اى در دست داشت،مردى سر راه بر آن حضرت گرفت و گفت:
شكايتى دارم.
-بگو.
-در سالها پيش در دوران جاهليت،من و طارق بن مرقع در يكى از جنگها شركت‏كرده بوديم.طارق وسط كار احتياج به نيزه‏اى پيدا كرد.فرياد برآورد:كيست كه‏نيزه‏اى به من برساند و پاداش آن را از من بگيرد؟من جلو رفتم و گفتم:چه پاداش‏مى‏دهى؟گفت:قول مى‏دهم اولين دخترى كه پيدا كنم براى تو بزرگ كنم.من قبول‏كردم و نيزه خود را به او دادم. قضيه گذشت.سالها سپرى شد.اخيرا به فكر افتادم واطلاع پيدا كردم او دختردار شده و دختر رسيده‏اى در خانه دارد. رفتم و قصه را به ياداو آوردم و دين خود را مطالبه كردم.اما او دبه درآورده و زير قولش زده،مى‏خواهدمجددا از من مهر بگيرد.اكنون آمده‏ام پيش تو ببينم آيا حق با من است‏يا با او؟
-دختر در چه سنى است؟
-دختر بزرگ شده.موى سپيد هم در سرش پيدا شده.
-اگر از من مى‏پرسى،حق نه با توست نه با طارق.برو دنبال كارت و دختر بيچاره رابه حال خود بگذار.
مردك غرق حيرت شد.مدتى به پيغمبر خيره شد و نگاه كرد.در انديشه فرو رفته‏بود كه اين چه جور قضاوتى است.مگر پدر اختياردار دختر خود نيست؟!چرا اگر مهرجديدى هم به پدر دختر بپردازم و او به ميل و رضاى خود دخترش را تسليم من كند، اين كار نارواست؟
پيغمبر از نگاههاى متحيرانه او به انديشه مشوش او پى برد و فرمود:
مطمئن باش با اين ترتيب كه من گفتم،نه تو گنهكار مى‏شوى و نه رفيقت طارق.

معاوضه دختران يا خواهران

نكاح‏«شغار»يكى ديگر از مظاهر اختياردارى مطلق پدران نسبت‏به دختران بود.
نكاح‏«شغار»يعنى معاوضه كردن دختران.دو نفر كه دو دختر رسيده در خانه‏داشتند با يكديگر معاوضه مى‏كردند،به اين ترتيب كه هر يك از دو دختر مهر آن ديگربه شمار مى‏رفت و به پدر او تعلق مى‏گرفت.اسلام اين رسم را نيز منسوخ كرد.
پيغمبر اكرم دخترش زهرا را در انتخاب شوهر آزاد مى‏گذارد
پيغمبر اكرم خود چند دختر شوهر داد.هرگز اراده و اختيار آنها را از آنها سلب نكرد. هنگامى كه على بن ابيطالب عليه السلام براى خواستگارى زهراى مرضيه عليها السلام نزد پيغمبراكرم رفت،پيغمبر اكرم فرمود:تا كنون چند نفر ديگر نيز به خواستگارى زهرا آمده‏اند ومن شخصا با زهرا در ميان گذاشته‏ام.اما او به علامت نارضايى چهره خود را برگردانده‏است. اكنون خواستگارى تو را به اطلاع او مى‏رسانم.
پيغمبر رفت نزد زهرا و مطلب را با دختر عزيزش در ميان گذاشت.ولى زهرابر خلاف نوبتهاى ديگر چهره خود را برنگرداند،با سكوت خود رضايت‏خود رافهماند.پيغمبر اكرم تكبير گويان از نزد زهرا بيرون آمد.

• • نهضت اسلامى زن،سفيد بود

اسلام بزرگترين خدمتها را نسبت‏به جنس زن انجام داد.خدمت اسلام به زن تنها درناحيه سلب اختياردارى مطلق پدران نبود;به طور كلى به او حريت داد،شخصيت داد،استقلال فكر و نظر داد،حقوق طبيعى او را به رسميت‏شناخت.اما گامى كه اسلام درطريق حقوق زن برداشت،با آنچه در مغرب زمين مى‏گذرد و ديگران از آنها تقليدمى‏كنند دو تفاوت اساسى دارد:
اول در ناحيه روانشناسى زن و مرد.اسلام در اين زمينه اعجاز كرده است.ما درضمن مقالات آينده در اين باره حث‏خواهيم كرد و نمونه‏ها از آن به دست‏خواهيم داد.
تفاوت دوم در اين است كه اسلام در عين آنكه زنان را به حقوق انسانيشان آشنا كردو به آنها شخصيت و حريت و استقلال داد،هرگز آنها را به تمرد و عصيان و طغيان وبدبينى نسبت‏به جنس مرد وادار نكرد.
نهضت اسلامى زن،سفيد بود،نه سياه و نه قرمز و نه كبود و نه بنفش;احترام پدران رانزد دختران و احترام شوهران را نزد زنان از ميان نبرد،اساس خانواده‏ها را متزلزل‏نكرد،زنان را به شوهردارى و مادرى و تربيت فرزندان بدبين نكرد،براى مردان مجردو شكارچى اجتماع كه دنبال شكار مفت مى‏گردند وسيله درست نكرد،زنان را ازآغوش پاك شوهران و دختران را از دامن پر مهر پدران و مادران تحويل صاحبان‏پست ادارى و پولداران نداد;كارى نكرد كه از آن سوى اقيانوسها ناله به آسمان بلندشود كه اى واى كانون مقدس خانواده متلاشى شد،اطمينان پدرى از ميان رفت،بااينهمه فساد چه كنيم؟با اينهمه بچه كشى و سقط جنين چه كنيم؟با چهل درصد نوزادزنا چه كنيم؟نوزادانى كه پدران آنها معلوم نيست و مادران آنها چون آنها را در خانه‏پدرى مهربان به دنيا نياورده‏اند علاقه‏اى به آنها ندارند و همينكه آنها را به يك مؤسسه‏اجتماعى تحويل مى‏دهند هيچ وقت‏به سراغ آنها نمى‏آيند.
در كشور ما نيازمندى به نهضت زن هست اما نهضت‏سفيد اسلامى،نه نهضت‏سياه وتيره اروپايى،نهضتى كه دست جوانان شهوت پرست از شركت و دخالت در آن كوتاه‏باشد،نهضتى كه براستى از تعليمات عاليه اسلامى سرچشمه بگيرد نه اينكه به نام‏تغيير قانون مدنى قوانين مسلم اسلامى دستخوش هوا و هوس قرار گيرد،نهضتى كه دردرجه اول به يك بررسى عميق و منطقى بپردازد تا روشن كند در اجتماعاتى كه نام‏اسلام بر خود نهاده‏اند چه اندازه تعليمات اسلامى اجرا مى‏گردد.
اگر به يارى خدا توفيق ادامه اين مقالات همراه باشد،پس از آن كه در همه مسائل‏لازم بحث‏خود را به پايان رسانديم كارنامه نهضت اسلامى زن را منتشر خواهيم كرد. آن وقت زن ايرانى خواهد ديد مى‏تواند نهضتى بپا كند كه هم نو و دنيا پسند و منطقى‏باشد و هم از فلسفه مستقل چهارده قرنى خودش سرچشمه گرفته باشد،بدون اينكه‏دست دريوزگى به طرف دنياى غرب دراز كرده باشد.

• • مساله اجازه پدر

مساله‏اى كه از نظر ولايت پدران بر دختران مطرح است اين است كه آيا در عقددوشيزگان-كه براى اولين بار شوهر مى‏كنند-اجازه پدر نيز شرط است‏يا نه؟
از نظر اسلام چند چيز مسلم است:
پسر و دختر هر دو از نظر اقتصادى استقلال دارند.هر يك از دختر و پسر اگر بالغ وعاقل باشند و بعلاوه رشيد باشند يعنى از نظر اجتماعى آن اندازه رشد فكرى داشته‏باشند كه بتوانند شخصا مال خود را حفظ و نگهدارى كنند،ثروت آنها را بايد دراختيار خودشان قرار داد.پدر يا مادر يا شوهر يا برادر و يا كس ديگر حق نظارت ودخالت ندارد.
مطلب مسلم ديگر مربوط به امر ازدواج است.پسران اگر به سن بلوغ برسند و واجدعقل و رشد باشند،خود اختياردار خود هستند و كسى حق دخالت ندارد.اما دختران: دختر اگر يك بار شوهر كرده است و اكنون بيوه است،قطعا از لحاظ اينكه كسى حق‏دخالت در كار او ندارد مانند پسر است;و اگر دوشيزه است و اولين بار است كه‏مى‏خواهد با مردى پيمان زناشويى ببندد چطور؟
در اينكه پدر اختياردار مطلق او نيست و نمى‏تواند بدون ميل و رضاى او،او را به هركس كه دلش مى‏خواهد شوهر بدهد حرفى نيست.چنانكه ديديم پيغمبر اكرم صريحادر جواب دخترى كه پدرش بدون اطلاع و نظر او،او را شوهر داده بود فرمود:اگر مايل‏نيستى مى‏توانى با ديگرى ازدواج كنى.اختلافى كه ميان فقها هست در اين جهت است‏كه آيا دوشيزگان حق ندارند بدون آنكه موافقت پدران را جلب كنند ازدواج كنند و ياموافقت پدران به هيچ وجه شرط صحت ازدواج آنها نيست؟
البته يك مطلب ديگر نيز مسلم و قطعى است كه اگر پدران بدون جهت از موافقت‏باازدواج دختران خود امتناع كنند، حق آنها ساقط مى‏شود و دختران در اين صورت-به‏اتفاق همه فقهاى اسلام-در انتخاب شوهر آزادى مطلق دارند.
راجع به اينكه آيا موافقت پدر شرط است‏يا نه،چنانكه گفتيم ميان فقها اختلاف‏است و شايد اكثريت فقها خصوصا فقهاى متاخر موافقت پدر را شرط نمى‏دانند ولى‏عده‏اى هم آن را شرط مى‏دانند.قانون مدنى ما از دسته دوم- كه فتواى آنها مطابق‏احتياط است- پيروى كرده است.
چون مطلب يك مساله مسلم اسلامى نيست،از نظر اسلامى درباره آن بحث نمى‏كنيم ولى از نظر اجتماعى لازم مى‏دانم در اين باره بحث كنم.بعلاوه،نظر شخصى‏خودم اين است كه قانون مدنى از اين جهت راه صوابى رفته است.

• • مرد بنده شهوت است و زن اسير محبت

فلسفه اينكه دوشيزگان لازم است-يا لااقل خوب است-بدون موافقت پدران بامردى ازدواج نكنند،ناشى از اين نيست كه دختر قاصر شناخته شده و از لحاظ رشداجتماعى كمتر از مرد به حساب آمده است.اگر به اين جهت‏بود،چه فرقى است ميان‏بيوه و دوشيزه كه بيوه شانزده ساله نيازى به موافقت پدر ندارد و دوشيزه هجده ساله‏طبق اين قول نياز دارد.بعلاوه، اگر دختر از نظر اسلام در اداره كار خودش قاصر است،چرا اسلام به دختر بالغ رشيد استقلال اقتصادى داده است و معاملات چند صد ميليونى‏او را صحيح و مستغنى از موافقت پدر يا برادر يا شوهر مى‏داند؟اين مطلب فلسفه‏ديگرى دارد كه گذشته از جنبه ادله فقهى،از اين فلسفه نمى‏توان چشم پوشيد و به‏نويسندگان قانون مدنى بايد آفرين گفت.
اين مطلب به قصور و عدم رشد عقلى و فكرى زن مربوط نيست،به گوشه‏اى ازروانشناسى زن و مرد مربوط است،مربوط است‏به حس شكارچى‏گرى مرد از يك‏طرف و به خوش باورى زن نسبت‏به وفا و صداقت مرد از طرف ديگر.
مرد بنده شهوت است و زن اسير محبت.آنچه مرد را مى‏لغزاند و از پا درمى‏آوردشهوت است،و زن به اعتراف روانشناسان صبر و استقامتش در مقابل شهوت از مردبيشتر است.اما آن چيزى كه زن را از پا در مى‏آورد و اسير مى‏كند اين است كه نغمه‏محبت و صفا و وفا و عشق از دهان مردى بشنود.خوش باورى زن در همين جاست. زن مادامى كه دوشيزه است و هنوز صابون مردان به جامه‏اش نخورده است،زمزمه‏هاى محبت مردان را به سهولت‏باور مى‏كند.
نمى‏دانم نظريات پروفسور ريك روانشناس امريكايى را تحت عنوان‏«دنيا براى‏مرد و زن يك جور نيست‏»در شماره 90 مجله زن روز خوانديد يا نخوانديد.اومى‏گويد:
«بهترين جمله‏اى كه يك مرد مى‏تواند به زنى بگويد،اصطلاح‏«عزيزم تو را دوست‏دارم‏»است.»
هم او مى‏گويد:
«خوشبختى براى يك زن يعنى به دست آوردن قلب يك مرد و نگهدارى او براى‏تمام عمر.»
رسول اكرم،آن روانشناس خدايى،اين حقيقت را چهارده قرن پيش به وضوح بيان‏كرده است.مى‏فرمايد:
«سخن مرد به زن:«تو را دوست دارم‏»هرگز از دل زن بيرون نمى‏رود.»
مردان شكارچى از اين احساس زن همواره استفاده مى‏كنند.دام‏«عزيزم از عشق تومى‏ميرم‏»براى شكار دخترانى كه درباره مردان تجربه‏اى ندارند بهترين دامهاست.
در اين روزها داستان زنى به نام افسر كه مى‏خواست‏خودكشى كند و مردى به نام‏جواد كه او را اغفال كرده بود،سر زبانها بود و كارشان به دادسرا كشيد.آن مرد براى‏اغفال افسر از فرمول فوق استفاده مى‏كند و افسر طبق نقل مجله زن روز چنين‏مى‏گويد:
«اگر چه با او حرف نمى‏زدم اما دلم مى‏خواست هر روز و هر ساعت او را ببينم. عاشقش نشده بودم اما به عشقى كه ابراز مى‏داشت نياز روحى داشتم.همه زنهاهمين طورند;قبل از آن كه عشق را دوست داشته باشند عاشق را دوست دارند وهميشه براى دختران و زنان پس از پيدا شدن عاشق،عشق به وجود مى‏آيد.من نيزاز اين قاعده مستثنى نبودم.»
تازه اين يك زن بيوه و تجربه ديده است.واى به حال دختران ناآزموده!
اينجاست كه لازم است دختر مرد ناآزموده،با پدرش-كه از احساسات مردان بهترآگاه است و پدران جز در شرايط استثنايى براى دختران خير و سعادت مى‏خواهندمشورت كند و لزوما موافقت او را جلب كند.
در اينجا قانون به هيچ وجه زن را تحقير نكرده است،بلكه دست‏حمايت‏خود را روى شانه او گذاشته است.اگر پسران ادعا كنند كه چرا قانون ما را ملزم به جلب‏موافقت پدران يا مادران نكرده است،آنقدر دور از منطق نيست كه كسى به نام دختران‏به لزوم جلب موافقت پدران اعتراض كند.
من تعجب مى‏كنم از كسانى كه هر روز با داستانهايى از قبيل داستان بيوك و زهره وعادل و نسرين مواجه هستند و مى‏بينند و مى‏شنوند و باز هم دختران را به تمرد وبى‏اعتنايى نسبت‏به اوليايشان توصيه مى‏كنند.
اين كارها از نظر من نوعى تبانى است ميان افرادى كه مدعى دلسوزى نسبت‏به زن‏هستند و ميان صيادان و شكارچيان زن در عصر امروز;اينها براى آنها طعمه درست‏مى‏كنند،تيرآورى مى‏نمايند و شكارها را به سوى آنها رم مى‏دهند.
نويسنده‏«چهل پيشنهاد»در شماره 88 مجله زن روز مى‏گويد:
«ماده‏1043 مخالف و ناقض همه مواد قانونى مربوط به بلوغ و رشد است،و نيزمخالف اصل آزادى انسانها و منشور ملل متحد است...»
مثل اينكه نويسنده چنين تصور كرده است كه مفاد ماده مزبور اين است كه پدران‏حق دارند از پيش خود دختران را به هر كس كه بخواهند شوهر دهند يا حق دارندبى‏جهت مانع ازدواج دختران خود بشوند.
اگر اختيار ازدواج به دست‏خود دختران باشد و موافقت پدر را شرط صحت ازدواج‏بدانيم،آنهم به شرط اينكه پدر سوء يت‏يا كج‏سليقگى خاصى كه مانع ازدواج دختربشود نداشته باشد،چه عيبى دارد و چه منافاتى با اصل آزادى انسانها دارد؟ اين يك‏احتياط و مراقبتى است كه قانون براى حفظ زن تجربه نكرده است و ناشى ازنوعى سوء ظن به طبيعت مرد است.
نويسنده مزبور مى‏گويد:
«قانونگذار ما دختر را در سن سيزده سالگى،پيش از آن كه رشد فكرى پيدا كند واصولا معنى ازدواج و همسر بودن و همسر داشتن را به درستى درك كند،صالح‏براى ازدواج مى‏داند و اجازه مى‏دهد يك چنين موجودى كه هنوز براى خريد و فروش چند كيلو سبزى صلاحيت ندارد،ازدواج كند و براى خودش شريك زندگى‏مادام‏العمر انتخاب نمايد اما به دخترى كه بيست و پنج‏يا چهل سال دارد ودرس خوانده و دانشگاه ديده است و به مقام عالى از دانش رسيده است اجازه‏نمى‏دهد بدون اجازه و تصويب پدر يا جد پدرى عوام و بى‏سواد خود ازدواج كند...»
اولا از كجاى قانون استفاده مى‏شود كه دختر سيزده ساله مى‏تواند بدون اجازه پدرازدواج كند و دختر بيست و پنج‏يا چهل ساله دانشگاه ديده نمى‏تواند؟ثانيا شرطيت‏اجازه پدر در حدودى است كه از عاطفه پدرى و درك احساسات مرد نسبت‏به زنان‏سرچشمه مى‏گيرد و اگر شكل مانع تراشى به خود بگيرد اعتبار ندارد.
ثالثا گمان نمى‏كنم يك نفر قاضى تا كنون پيدا شده باشد و مدعى شده باشد كه از نظرقانون مدنى رشد عقلى و فكرى در ازدواج شرط نيست و يك دختر سيزده ساله كه به‏قول نويسنده معنى ازدواج و انتخاب همسر را نمى‏فهمد،مى‏تواند ازدواج كند.قانون‏مدنى در ماده 211 چنين مى‏گويد:«براى اينكه متعاملين اهل محسوب شوند بايد بالغ‏و عاقل و رشيد باشند».هر چند در اين جمله كلمه‏«متعاملين‏»به كار رفته و باب نكاح‏باب معامله نيست اما چون دنباله يك عنوان كلى است(عقود،معاملات و الزامات)كه‏از ماده 181 آغاز مى‏شود،كارشناسان قانون مدنى ماده 211 را به عنوان‏«اهليت عام‏» تلقى كرده‏اند كه در همه عقود لازم است.
در تمام قباله‏هاى قديم،نام مرد را پس از«البالغ العاقل الرشيد»و نام زن را پس از«البالغة العاقلة الرشيدة‏»ذكر مى‏كردند. چگونه ممكن است نويسندگان قانون مدنى ازاين نكته غافل مانده باشند؟!
نويسندگان قانون مدنى باور نمى‏كرده‏اند كه كار انحطاط فكرى به اينجا بكشد كه باآنكه اهليت عام را ذكر كرده‏اند،لازم باشد كه مجددا ماده‏اى در باب نكاح به بلوغ وعقل و رشد اختصاص دهند.
يكى از شارحين قانون مدنى(آقاى دكتر سيد على شايگان)ماده 1064 را كه‏مى‏گويد:«عاقد بايد بالغ و عاقل و قاصد باشد»به خيال اينكه مربوط به زوجين است‏و اهليت آنها را براى نكاح بيان مى‏كند و شرط رشد را ذكر نكرده است،با ماده 211 كه‏اهليت عام را ذكر كرده است منافى دانسته و سپس در مقام توجيه برآمده است،در صورتى كه ماده 1064 مربوط به عاقد است و لازم نيست عاقد رشيد باشد.
آنچه در اين مورد قابل اعتراض است عمل مردم ايرانى است،نه قانون مدنى و نه‏قانون اسلام.در ميان مردم ما غالب پدران هنوز مانند دوران جاهليت،خود رااختياردار مطلق مى‏دانند و اظهار نظر دختر را در امر انتخاب همسر و شريك زندگى وپدر فرزندان آينده‏اش بى‏حيايى و خارج از نزاكت مى‏دانند و به رشد فكرى دختر-كه‏لزوم آن از مسلمات اسلام است-توجهى نمى‏كنند.چه بسيار است عقدهايى كه قبل ازرشد دختران صورت مى‏گيرد و شرعا باطل و بلااثر است.
عاقدها از رشد دختر تحقيق و جستجو نمى‏كنند،بلوغ دختر را كافى مى‏دانند،درصورتى كه مى‏دانيم چه داستانها از علماى بزرگ در زمينه آزمايش رشد عقلى وفكرى دختران در دست است.بعضى از علما رشد دينى دختر را شرط مى‏دانسته‏اند; تنها به عقد بستن دخترى تن مى‏دادند كه در اصول دين بتواند استدلال كند،و متاسفانه‏غالب اولياء اطفال و عاقدها اين مراعاتها را نمى‏كنند.
اما مثل اينكه بنا نيست عمل اين مردم انتقاد شود;بايد همه كاسه‏ها و كوزه‏ها را سرقانون مدنى شكست و افكار مردم را متوجه معايب قانون مدنى- كه زاييده قوانين‏اسلامى است- كرد.
ايرادى كه به نظر من بر قانون مدنى وارد است مربوط به ماده 1042 است.اين ماده‏مى‏گويد:
«بعد از رسيدن به سن پانزده سال تمام نيز اناث نمى‏توانند مادام كه به سن هجده‏سال تمام نرسيده‏اند بدون اجازه ولى خود شوهر كنند.»
طبق اين ماده،دختر ميان پانزده و هجده(هر چند بيوه باشد)بدون اجازه ولى‏نمى‏تواند شوهر كند،در صورتى كه نه از نظر فقه شيعه و نه از نظر اعتبار عقلى اگر زنى‏واجد شرايط بلوغ و رشد باشد و يك بار هم شوهر كرده است لزومى ندارد كه موافقت‏پدر را جلب كند.
منبع:مجموعه آثار شهيد مطهري




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط