واژه‌ی قلب در قرآن

قلب را بدان جهت گفته‌اند که میان دو جهان فرشتگان و شیطان در تغییر و دگرگونی است و این تغییر و تحول در علوم، احوال، شؤون و دگرگونیها و انتقال از حالی به حالی شدن است. گاهی در حالت حزن و گاهی شادی، گاهی در
سه‌شنبه، 17 فروردين 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
واژه‌ی قلب در قرآن
 واژه‌ی قلب در قرآن

 

نویسنده: صالح عضیمه
مترجم: سید حسین حسینی



 
قلب را بدان جهت گفته‌اند که میان دو جهان فرشتگان و شیطان در تغییر و دگرگونی است و این تغییر و تحول در علوم، احوال، شؤون و دگرگونیها و انتقال از حالی به حالی شدن است. گاهی در حالت حزن و گاهی شادی، گاهی در خوشبختی و گاه در بدبختی، بین قبض و بسط، محو و صحو است. کمتر بر یک حال و روش استقرار می‌یابد؛ تغییر و دگرگونی آن به قضا و قدر الهی است. در حدیث آمده است: «قلب همچون پر کاهی است در بیابان که باد آن را به حرکت در می‌آورد.» در حدیت دیگر آمده است: «قلب مؤمن میان دو انگشت از انگشتهای خداوند است که هر طور بخواهد آن را می‌چرخاند.» شاعر هم گفته است:

قَد سُمِّىَ القَلبُ قَلباً مِن تَقَلّبِهِ *** فَاحذَر عَلَى القَلبِ مِن قَلبٍ وَ تَحویلِ (1)

شریف جرجانی در تعریف قلب می‌گوید: «لطیفه‌ای است ربانی؛ و با این قلب صنوبری شکل که در قسمت چپ سینه واقع شده، ارتباطی دارد؛ و آن لطیفه همان حقیقت انسان است؛ حکیم آن را نفس ناطقه می‌نامد و روح، باطن است و نفس حیوانی، مرکب. و آن، مُدرکِ جهان انسان، مخاطب و طلب کننده و سرزنش کننده است.» این تعریف تقریباً برگرفته از کتاب احیاء علوم الدین غزالی است؛ دلیل درستی ما بر این سخن، مقایسه است و از تعریفهای زیبای دیگری که بیان شده، گفته‌ی غزالی است. قلب انسان به علم و اراده اختصاص دارد که دیگر جانداران آن را ندارند، بلکه کودک هم در آغاز آفرینش ندارد، اما بعد از بلوغ در وی ایجاد می‌شود؛ چنان که انسان به این دو چیز از دیگر موجودات تمایز می‌یابد، نه چیزی دیگر.
منظور از علم، شناخت امور دنیوی و اخروی و حقایق عقلی است؛ چون اینها اموری ورای محسوساتند که تنها به قلب یا عقل قابل درکند و انسان نسبت به دیگر موجودات زمین از این دو بهره‌مند است؛ تنها انسان است که صاحب قدرت پیشرفت از درجات معنوی و عقلانی است تا به مرتبه‌ی فرشتگان برسد؛ در حالی که حیوانات و نباتات همچون اول باقی می‌مانند و چیزی از طبیعت و صفاتشان تغییر نمی‌یابد. منظور از اراده هم درک عاقبت امور و راه صلاح به واسطه‌ی عقل است. پس از عقل شوق به سوی مصلحت و پرداختن به اسباب آن و اراده به آن برخاسته می‌شود؛ البته این غیر از شهوت و اراده‌ی حیوانات است، بلکه ضد شهوت است. چون شهوت و میل، از دوا و عمل جراحی متنفر است. ولی عقل آن را می‌طلبد و در راه آن هم پول خرج می‌کند؛ شهوت در حال بیماری هم به لذتهای خوراکیها گرایش دارد، ولی عاقل در خود مانعی می‌یابد که آن از جانب شهوت نیست. اگر خداوند عقل را، آشنا به عواقب امور نمی‌آفرید و این عامل محرک اعضا یعنی اراده را بنا بر حکم عقل نمی‌آفرید، حکم عقل حتماً ضایع می‌شد.
در جایی دیگر از کتاب احیاء می‌گوید: «هر قلبی فطرتاً صلاحیت شناخت حقایق را دارد، چون امری است شریف و ربانی، و با این ویژگی و شرافت از دیگر جوهرهای عالم متفاوت است؛ و معدود و محدود به قدرت پذیرش امانت الهی است. وقتی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پرسیدند: ای رسول خدا! خداوند در کجاست، در زمین یا آسمان؟ فرمود: در دل بندگان مؤمنش.» در حدیث قدسی خداوند فرموده است: «زمین و آسمان ظرفیت مرا ندارند، ولی قلب بنده‌ی مؤمن و نرمخو و آرام ظرفیت مرا دارد.» تنها فرورفتن در رذالتها و شهوتها و پیروی از هوای نفس و سقوط در جهل مانع رسیدن به این مرتبه و پذیرش امانت می‌گردد. در حدیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که فرمود: «اگر شیاطینی که در اطراف قلب آدمی در گردش هستند، نبودند، حتماً به ملكوت آسمان می‌نگریستند». تأیید این مطلب و تصریح به این اسباب و عللی است که حجاب بین قلب و ملکوت است.
ملاهادی سبزواری به کشف ذوقی و روحانیِ عمیقی از معنای قلب پرداخته و می‌گوید: «قلب و روح و نفس ناطقه نزد حکیمان یکی است... ولی قلب نزد عارفان جوهری است نورانی و مجرد که بین روح و نفس است؛ روح باطن است و نفس مرکب و ظاهراً میان روح و جسم است. در قرآن، قلب به شیشه و ستاره‌ی درخشان تمثیل شده، و روح به چراغ، و نفس به درخت زیتون که نه شرقی است و نه غربی، که افزایش رتبه و برکت انسان به واسطه‌ی آن است؛ چون نه از مشرق عالم مجرد روح است و نه از غرب عالم مکثَّف جسمانی، و بدن به مشکاة تشبیه شده است که بنابر اصطلاحات عرب می‌باشد.» پیداست که ملا ‌هادی در این تمثیل تحت تأثیر اشارات ابن سیناست که می‌گوید: «مشکاة اشاره به عقل هیولایی است، و شیشه به عقل بالملکة، چراغ به عقل بالفعل، نور به عقل مستفاد، و درخت زیتون به ‌اندیشه، و شرقی و غربی نبودن به تیز فهم و ابله نبودن، و روغن به حدس و گمان، و آتش به عقل فعال.»

ملاهادی با شرح و بسطی بیشتر می‌گوید: «قلاب صنوبری را (منظور قطعه گوشت موجود در سمت چپ بدن) از اعتدال به انحراف و از انحراف به اعتدال متحول می‌سازد؛ آنچه که به شناخت اعتدال و انحراف آن می‌پردازد، دانش پزشکی است. در حدیث هم آمده است: «بدانید که در جسم آدمی تکه گوشتی است که اگر سالم باشد، تمام بدن سالم و اگر بیمار باشد، تمام بدن بیمار می‌گردد؛ و آن قلب است.» همچنین، قلب معنوی را نیز از اعتدال به انحراف و برعکس، دچار تغییر می‌نماید؛ چون در آدمی سه قوه وجود دارد: قوه‌ی درک، قوه‌ی شهوت و قوه‌ی غضب. انحراف قوه‌ی درک به افراط و تفریط، تیز فهمی و بلاهت؛ و اعتدال آن، حکمت نامیده می‌شود. و انحراف قوه‌ی شهوت به افراط و تفریط، شره و سرد مزاجی، و اعتدال آن، عفت نامیده می‌شود. انحراف قوه‌ی غضب به افراط و تفریط، بی باکی و ترس؛ و اعتدال آن، شجاعت نامیده می‌شود. این اعتدال که عدالت و راه راست نامیده می‌شود، از شمشیر تیزتر و از مو دقیق‌تر است. آنچه که به شنخت این اعتدال و انحراف مربوط است، دانش طبابت روحانی است که طبیبانِ جان، آن را از علم الهی و علم اخلاق برگرفته‌اند. علی (علیه السلام) هم به این مطلب اشاره دارند که فرمودند: «آدمی با نفس ناطقه آفریده شده، که اگر با علم و عمل آن را تزکیه کند، به گوهر نخستین، و بی عیب شباهت می‌یابد، و هرگاه اعتدال مزاج یابد و از اضداد رها گردد، به آسمانها پیوند خواهد یافت.»

آن گاه به شرح حدیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌پردازد که فرمود: «هر قلبی دو چشم دارد، اگر خداوند اراده‌ی خیر برای بنده‌ای کند. دو چشم او را که از آن قلب است، می‌گشاید تا بدان واسطه ملکوت را مشاهده کند.» که به نهایت صدق و نیکویی می‌رسد. همان گونه، دیدن چشمی که برای مشاهده‌ی عالم مُلک است، تنها به رفع موانع و تحقق شرایط ممکن است؛ مثل برخورد نور چشم به نوری دیگر؛ مثل نور خورشید و ماه یا آتش. بصیرت قلب برای مشاهده‌ی عالم ملکوت نیز به رفع وابستگیها و موانع و تحقق شرایط ممکن است؛ مثل اشراق نور دیگر؛ یعنی نور حق بر آن، و یا بعضی از مقربان او؛ مثل نور عقل فعال. برخی از اهل معرفت می‌گویند: «اولین چیزی که در قلب عارف ظاهر می‌شود، آنهایی که خداوند سعادتشان را می‌خواهد، نوری است که بعد این نور به روشنی و سپس به شعاع نور و سپس به ستارگان و آن گاه به ماه و بعد خورشید تبدیل می‌شود؛ هرگاه نور در قلب ظاهر گردد؛ دنیا و آنچه در آن است در قلبش سرد می‌شود؛ اگر به روشنی و پرتو بدل گردد، آن را ترک کند، و هرگاه به شعاعی تبدیل شود نسبت به آن زهد می‌ورزد، و هرگاه به ستارگانی تبدیل شوند، دنیا و لذتهای آن را ترک می‌کند، و هرگاه به ماه تبدیل شود نسبت به آخرت و هر آنچه در آن است زهد می‌ورزد، و هرگاه به خورشید بدل گردد به دنیا و آخرت و هر آنچه در آنهاست بی توجه می‌شود و تنها پروردگارش را می‌شناسد و جسمش نور، قلبش نور و کلامش نور می‌باشد. اما آنهایی که از این انوار محرومند، کسانی‌اند که خداوند اشاره کرده است. ألَّذینَ کانَت أعیُنُهُم فی غِطاءٍ عَن ذِکری (2).
حکیم سلطان محمد گنابادی معتقد است: قلب بر مرتبه‌ی بین نفس و عقل اطلاق می‌شود، و انسان در این مرتبه چیزی از حقایق معلوم و ثمرات اعمالش را درک می‌کند که با شؤون علوم و افعالش سازگاری دارد. لذا گفته می‌شود: قلب معدن مشاهده است؛ یعنی مشاهده‌ی شیء جزئی از حقایق علوم و اعمال. آیه‌ی: إنَّ فی ذلِکَ لذکری لِمَن کانَ لَهُ قَلبُ اَو ألقَی السَّمعَ وَ هُوَ شهیدٌ (3). به همین مطلب اشاره دارد. که مراد از «کسی که قلب دارد» آن است که نظاره‌گر اندکی از حقایق علم و عملش می‌باشد که خارج از تقلید صِرف است و محققانه می‌باشد. و قلب، به لطیفه‌ی سیار انسانی و مرتبه‌ی روحانی انسان، بدون در نظر گرفتن مرتبه‌ای خاص، اطلاق می‌شود. پس نفس انسانی دارای شؤونی بسیار است. مثل خانه‌ای با اتاقهای زیاد در یک طبقه، و دارای مراتبی فراوان است که فوق یکدیگرند و هر شأن و مرتبه‌ی آن قلب نامیده می‌شود.
نکته‌ی جالبی که ایشان در سوره‌ی یوسف دارند این است که معتقدند قلب هفت ریخت دارد: 1- صدر (سینه) که محل نور اسلام و ظلمت کفر است؛ چنان که در قرآن آمده است. 2- قلب که محل ایمان است: كَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ (4)؛ وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِكُمْ (5).3- پرده‌ی دل که محل محبت بشری مربوط به خلق است. قَد شَغَفَها حُباً (6). 4- فؤاد که محل مشاهده‌ی انوار غیبی است: ما کَذَبَ الفُؤادُ ما رأی (7). 5- خون دل، که محل محبت الهی است. 6- سویدای قلب، که محل مکاشفات و علوم دینی است. 7- مهجة (خون دل یا روح) که محل تجلی اسماء و صفات الهی است.
باباطاهر می‌گوید: «قلب را به خاطر تحول و دگرگونی‌اش قلب نامیده‌اند، که در هر گردش آن علمی است و هر علم به حقیقتی منجر می‌شود و هر حقیقت آن راهی است به شناخت خداوند.» و عین القضات در شرح آن می‌گوید: «حق تعالی در هر حالی به نوعی تجلی می‌کند، و قلبِ عارف برای هر تجلی ادبی را می‌شناسد که متناسب با موقعیت آن باشد؛ او همیشه با حق و مردهای وی در گردش است؛ هرگاه به اسم لطیف تجلی کند، می‌فهمد که مراد او شکر بر نعمتهاست و در هر گردشی مراد حق را می‌فهمد؛ و هر فهم و آگاهی به حقیقتی از صبر و شکر و... منجر میشود، و هر یک از این حقایق راهی است برای شناخت خداوند.»
این تجلیها، به نظر راغب معانیی هستند که قلب به آن منتقل می‌شود، و با تأمل در این دو رأی، تفاوتی بین آنها یافت نمی‌شود. راغب می‌گوید: «از قلب به معانیی که به آن اختصاص می‌یابد، تعبیر می‌شود؛ مثل روح، علم، شجاعت و غیره. در آیه‌ی: وَ بَلَغَتِ القُلُوبُ الحَناجِرَ (8)؛ یعنى ارواح. و آیه‌ی: إنَّ فى ذلكَ لَذِكرى لِمَن كانَ لَهُ قَلبٌ (9)؛ یعنى دانست و فهمید. و آیه‌ی: وَ جَعَلنا عَلى قُلُوبِهِم أكِنَةً أن یَفقَهُوهُ (10)؛ و وَطُبِعَ عَلى قُلُوبِهِم فَهُم لا یَفقَهُونَ (11)؛ هم به معنای قبلی است. اما آیه‌ی: وَ لِتَطمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُکُم (12)؛ یعنی شجاعت شما تثبیت شده و ترستان زایل گشت: و بر عکس آن، در آیه‌ی: وَ قَذَفَ فی قُلُوبِهِمُ الرُعبَ (13)؛ و آیه‌ی: ذلِكُم أطهَرُ لِقُلُوبِکُم وَ قُلُوبِهِنَّ (14)؛ یعنی به عفت جلب کرد. و معنای آیه‌ی: وَ لکِن تَعمی القُلوبُ الَّتی فی الصُّدورِ (15)، گفته شده است عقل و یا روح؛ که عقل درست نیست.

پی‌نوشت‌ها:

1- قلب به خاطر دگرگونی آن قلب نامیده شد؛ پس از دگرگونی و تغییر آن برحذر باش.
2- کهف (18)، آیه‌ی 101: [به] همان کسانی که چشمان [بصیرت] شان از یاد من در پرده بود.
3- ق (50)، آیه‌ی 37: قطعاً در این [عقوبتها] برای هر صاحبدل و حق نیوشی که خود به گواهی ایستد، عبرتی است.
4- مجادله (58)، آیه‌ی 22: در دل اینهاست که خدا ایمان را نوشته.
5- حجرات (49)، آیه 14: و هنوز در دلهای شما ایمان داخل نشده است.
6- یوسف (12)، آیه‌ی 30: سخت خاطرخواه او شده است.
7- نجم (53)، آیه‌ی 11: آنچه را که دل دید، انکارش نکرد.
8- احزاب (33)، آیه‌ی 10: و جانها به گلوگاهها رسید.
9- ق (50)، آیه‌ی 37: قطعاً در این [عقوبتها] برای هر صاحبدل و حق نیوشی پندآموزی است.
10- انعام (6)، آیه‌ی 25: ولی ما بر دلهایشان پرده‌‌ها افکنده‌ایم، تا آن را نفهمند.
11- توبه (9)، آیه‌ی 87: و بر دلهایشان مُهر زده شده است، در نتیجه قدرت درک ندارند.
12- انفال (8)، آیه‌ی 10: و تا آن که دلهای شما به آن اطمینان یابد.
13-حشر (59)، آیه‌ی2: و [خداوند] در دلهایشان بیم افکند.
14- احزاب (33)، آیه‌ی 53: این برای دلهای شما و دلهای آنان پاکیزه‌تر است.
15- حج (22)، آیه‌ی 46: لیکن دلهایی که در سینه‌‌هاست کور است.

منبع مقاله :
عضیمه، صالح؛ (1392)، معناشناسی واژگان قرآن (فرهنگ اصطلاحات قرآنی)، ترجمه‌ی سیدحسین سیدی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ چهارم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط