نویسنده: یحیی شعبانی (1)
نابینایی علوم به خاستگاهها و آغازگاههای خود
اشاره
علمی که خود ملاک همه چیز است، آیا میتواند خود را نقد کند؟ ظاهراً علم از نقد خود ناتوان است چرا که لازمهی نقدِ علم دیدن عرصههایی است که علم موجودیت خود را بر ندیدن آن بنا کرده است. پس چه چیزی میتواند علم را نقد کند؟ آیا آنچه علم را نقد میکند غیرعلم است؟ آنگاه آیا سخن غیرعلم دربارهی علم اعتبار و اهمیتی دارد؟ و یا علمی از جنسی دیگر میتوان در نظر آورد که بتواند علم را نقد کند؟علوم به علت غوطهور بودن در پیشداوریهای فرهنگی و عادتوارههای رسوب کرده، در جهلی مرکب نسبت به آغازهها و خاستگاههای خود به سر میبرند؛ آغازههای علم نقطهی کور علم است. بدین ترتیب بیاعتمادی عمیق فیلسوفان بزرگ قرن بیستم به ریاضیسازی جهان طبیعی در علوم عجیب نیست؛ فقدانِ بعدِ کیفی وجود انسانی، که پیآمدِ این ریاضیسازی است، نتیجهی همین نابینایی علوم به خاستگاهها و آغازگاههای خود بوده است. ناظرِ پدیدهشناختی باید در فرآیندی سلوک مانند خود را از پیش داوریهای ته نشین شدهی فرهنگی رها کند، فرایندی که هوسرل آن را اپوخه نامید، از همین روست که نقد علم بخشی از قابلیت پدیدهشناسی است، یعنی نقدی که خود علم به دلیل غوطهور بودن در همین پیشداوریهای فرهنگی رسوب کرده نمیتواند به انجام برساند. عمل نقد نیازمند فاصله از ابژهی نقد است و به تعبیر گادامر «مشغلهی کلی فیلسوف جست و جوی فاصله است، تا آن را به عنوان یک ارزشِ مبنایی حفظ کند و حتی آن را به مثابه یک مأموریت بنیادین بشری به شمار آورد» به همین دلیل است که نقد علم از عهدهی خود علم برنمیآید. نقد علم نشان دادنِ زمینی است که علم در آن بالیدن گرفته است؛ نقد علم باستانشناسی علم است. همهی نظریههای نظاممند، چه علمی و چه فلسفی، از خاک زیست جهانِ اولیه در یک زمان مفروض منجر به «برساختها» و «مثالیسازیهایی» میشود که علم آنها را نصبالعین خود قرار میدهد. نمونههایی از چنین برساختهایی میتواند شامل اندیشهی دینی و یا هنری نیز باشد، اما برساخت علمی جهان است که غالباً به مثابه تنها بازنمایی درستِ واقعیت در نظر گرفته میشود. به نظر هوسرل، نه تنها برساخت علمی جهان پدیدهای اساساً تاریخی است؛ بلکه تنها میتواند از خلال تکوینِ تاریخیاش به فهم درآید. برساختی که با زیست جهان آغاز میشود، از خلال مثالیسازی در هندسه و ریاضیات گذار میکند، و سرانجام به روشها و اصول در فعلیتِ علم امروزی تبدیل میشود. از این رو نقد علم، از سویی، میتواند و باید پیگیری برآمدنِ علوم از زیست جهان اولیه باشد. زیست جهان، تمامیتِ همهی آن چیزهایی نیست که وجود دارند یا جهان فیزیکی آنگونه که مورد مطالعهی علوم واقع میشود. زیست جهان، جهانی است که در آن زندگی میکنیم و فعالیتهای مختلف ما را عملی میکند؛ زیست جهان توسط فرهنگ و صور ویژهی حیات ما شکل یافته است. این جهانِ مسلم فرض شده، چارچوب و «افقِ» کل آگاهی است. زیست جهان «جهانِ پیش دادهای است که در آن به علوم و هر عمل حیاتی دیگری پرداخته میشود» (هوسرل). به نظر هوسرل، زیست جهان تحریفی از جهان فیزیکی نیست؛ بلکه، واقعیترین جهان است، یعنی واقعیتر از جهانِ برساخته شده توسط علوم است که بر پایهی زیست جهان بنا میشود و منطقاً مبتنی بر آن است.
کیفیتزدایی از جهان در علم مدرن
سرشاری و شگفتانگیزی جهان در برابر علوم مدرن رنگ میبازد، پدیدهشناسی به مثابه نقد علم دعوتی است به پژوهشِ محتاطانهترِ جهان طبیعی، و مشارکتی انسانی در نظم و ترتیبِ آن. واکنش فعالانهی هوسرل در تقابل است با واکنش منفعلانهی عصر رمانتیک که شاعرانه در پی ردپای خدایان گریزپای میگشت؛ از این رو پدیدهشناسی صرفِ نظارهی بحران عصر و علم مدرن و افسوس خوردن نیست، احیاء معانی منجمدشده و رسوب کرده در زیرِ لایههای عادتوارهها و رَویههای فرهنگی و علمی است. اگرچه ظاهراً در اینجا تمایلی تقریباً سادهلوحانه و خوشبینانه به درگیر شدن با دانش زمانه میبینیم، اما رفتن به سرآغازها، علی رغم پیچیدگی و سختی آن، رفتن به سرزمینی است که همه چیز در بساطت و سادگی اولیهی خود میدرخشد. تنها در ملازمتِ همدلانه و همبازانه با پدیدههاست که پربودگی جهان خود را به شیوههای نو و شگفتانگیز آشکار میکند. بنیاد علوم طبیعی مدرن این باور است که ریاضیات شالودهی همهی علوم است و همهی پدیدههای طبیعی در نهایت برحسب ریاضیات توصیف خواهند شد. ایدهی کلاسیکِ یک فلسفهی کلی که بتواند همهی قلمروهای معرفت را دربر بگیرد، از زمان گالیله با باور به ریاضیات به مثابه علمِ کلی، جایگزین شده بود. اما میتوان همنوا با گوته تصدیق کرد که «ما باید به چیستی ریاضیات اقرار و آن را تصدیق کنیم، و نیز به اینکه ریاضیات کجا قادر است به پژوهش علمی خدمت کند، اما به این امر نیز باید اقرار کنیم که ریاضیات به کجا تعلق ندارد، و علم و هنر به خاطر کاربرد غلطِ آن، متحمل چه ناهنجاریهای غمانگیزی شدهاند». البته خوشبینی زودرس گوته برای واژگونسازی علم نیوتنی با نظریه نتایج فرهنگی یک علم ریاضی کلی، جای خود را به استقامت شجاعانه اما آرام هوسرل داد. علمِ حیرتآور (scientia mirabilis) دکارت؛ یعنی علم ریاضی معجزه آسای او، راههای فوقالعادهای برای اکتشافات علمی و اختراعات تکنولوژیک گشود؛ اما حوزههای گستردهای نیز از پژوهش علمی مستثنی شدند چون به تسخیرِ ریاضیات درنمیآیند. در مورد گالیله ملاحظه میکنیم که چگونه جهانِ ایدهآلها که ساختاری ریاضی دارد چونان امر واقعی بر ما فشار وارد میآورد و جایگزین جهانِ زندهی ما میشود. هوسرل با ملاحظهی غرابتِ این چشمانداز است که واکنشی اینگونه انجام میدهد: «هرچیزی که خود را به مثابه امری واقعی از طریقِ کیفیاتِ حسی ویژه بیان میکند باید نمایهی ریاضیاش را در رویدادهایی داشته باشد که به قلمروِ اشکال تعلق دارند ... و باید برآمده از این امکانِ ریاضیسازی غیرمستقیم باشند...، یعنی باید ممکن باشد که همهی رویدادها در سپهرِ انباشته و مادی (2) بدونِ تاریخ (ex datis) برساخته شوند، و بدینترتیب به صورت عینی معین شوند. کلِ طبیعتِ متناهی ... مبدل به ابژهی یک ریاضیات کاربردی و عجیب میشود.»هندسه، که الگوی نقدِ هوسرل بر رویکردِ ریاضی است، باید همهی ویژگیهای فردی را از یک مشاهده کسر کند، به طوری که بتوان در پایان آن را از خلالِ نمادهای ریاضی توصیف کرد؛ این اتاق دیگر دفتر کار من نیست که با کتابها، تصاویر، کاغذها، خاطرات و ابزارهای زندگی من آشفته شده باشد؛ بلکه مکعبی است با ابعادِ 8*12*10، مانند همهی مکعبهای دیگری که به مثابه کریدور به کار میروند. هندسه جنبهی کمّی یک مکان را لحاظ میکند، اما دقیقهی کیفی نمیتواند در نمادهای ریاضی بیان شود. میتوان همآوا با گوته ریاضیدان را متهم کرد که تکبر دارند و مانند «شهریارانی»، که «هرچیزی را که به محاسبهی آنها گردن نمینهد امری بیارزش، نادقیق، و نابسنده» اعلام میکنند، میخواهند بر هر چیزی حکمرانی کنند. جنبهی کیفی وجود نمیتواند به وسیلهی اندازه و محاسبه مسخر شود، اما این بدین معنا نیست که یک علم کیفی نمیتواند وجود داشته باشد. اما، این علمِ کیفی بایستی بنیادی متفاوت از اندازه و عدد داشته باشد. این علم نیازمند ابزاری متفاوت و علاوه بر این، آگاهی و شیوهی متفاوتی از اندیشیدن است. تلاش برای خلقِ جایگاهی است که در آن طبیعت و ذهن بشر بتوانند بزرگترین محدودهی پدیدهها را در کنار آن محدودهای که توسط ریاضیات مشخص شده است به نمایش بگذارند، به معنای فراتر رفتن از فهمِ (verstand) محاسبهگر و پروراندنِ یک عقلِ (vernunft) متخیل و صمیمی با پدیدههای طبیعی در مشاهدات و تجربیاتش است. برای هوسرل این به معنای گسترش یک دانش است که ملأ (یا انباشتگی) وجود را آنطور که خودش را برای آگاهی بشر آشکار میکند، کشف میکند. شاید از حیث تاریخی، تلاشهای علمی گوته برای مشاهدهی گیاهان و علم زیستشناسی، نمونهای آستانهای از این علم باشد که در هیاهوی علم رایج، کمتر شنیده شده است.
رسوب فرهنگی
فراخواندنِ روش شناسی کیفی، هم ارزش است با بیاعتمادی عمیق نسبت به آن نیروهای فرهنگی که روش علمی را تا حد یک ایدئولوژی بالا میبرند. طبیعی است که زبان ریاضیات تکانهی (3) خاص خودش را دارد؛ به محض اینکه چیزی به این زبان ترجمه شود، مبدل به چیزی دیگر میشود. زبان علمی قدرتِ ایجاب کنندهی عجیبی دارد، چون این زبان به قدری مرموز و اسرارآمیز است که اگر کسی آن را بفهمد، لاجرم از اقتدارش تبعیت میکند و به آن ایمان میآورد. اما ایدههای علمی خنثی نیستند؛ بلکه بازخوردی ژرف در فرهنگ و تاریخ دارند و صرفاً خطی باریک و ظریف علم را از ایدئولوژی جدا میکند، این سویهی تاریک علم سوءظنهای بسیاری را برانگیخته است. به این فقره از گفتههای گوته توجه کنیم:«یک فرضیهی غلط بهتر از هیچ است؛ در خودِ یک فرضیهی غلط خطری وجود ندارد. اما اگر خودش را تصدیق کند و پذیرش عام پیدا کند و مبدل به عقیده و کیشی بشود که دیگر شبهه بردار نیست و هیچ کس مجاز به پژوهش (در آن) نباشد؛ این شرّی است که قرنها از آن رنج خواهند کشید.»
هوسرل همین پدیده را «رسوبِ معنای» تاریخی مینامد: تکنیکها و نمادگرایی ریاضیات مفید و معتبر فرض میشوند، اما معنای اولیهی آنها فراموش و سرانجام تحریف میشود. پژوهش علمی مبدل به تکنولوژی میشود و درون سنتهای مسلمِ فرهنگی و پیشفرضها تهنشین میشود. بصیرتِ فوکو که دانش همواره ایدئولوژی است، پیشینهاش را در تحلیل هوسرل از علوم غربی و پیش از آن در حساسیتِ گوته دارد. پدیدهشناسی، پس از هوسرل، همواره وظیفهای مضاعف داشته است: از زیرخاک درآوردنِ رسوباتِ فرهنگی و محرکهای مخفی در پیشفرضهای عادی و مرسوم ما در بابِ واقعیت و بازگشت به یک کاوش صادقانه دربارهی پربودگی و کمالِ وجود، آنگونه که خود را به تجربهی بشری آشکار میکند. تصور هوسرل از این فرآیند درخور است: این فرآیند «زیگزاگی» است بین نقدِ فرهنگی و وفاداری تجربی، بین هرمنوتیک سوءظن و هرمنوتیکِ تأیید. برای او اپوخه، که رهاسازی ذهن از عاداتِ متداولِ فرهنگی اندیشه است، یک دگرگونی عجیب در آگاهی به همراه آورد، که آن را «جهتگیری کلی جدیدِ علاقهی ما» نامید. و آن را با «چرخش» (4) دینی مقایسه نمود. با پژوهش هشیارانهی پدیدههای حیات که ما برحسب عادت آنها را حقیقی میپنداریم، جهان در مقابل چشمان ما تغییر میکند و پوشش اسرارآمیز افقِ جهان و درهم پیچیدگی هرچیزی با هستی کلی آشکار میشود: «جهان قلمروی کلی است که همهی تجربه کردنها، فهمیدنها و کنش ورزیدنهای ما به درون آن جهتگیری شده است.» (هوسرل)
کل بررسی عینی جهان بررسی «امرِ بیرونی» (5) است و فقط «امر خارجی» (6) را به چنگ میآورد، یعنی موجودات عینی را. تأمل بنیادی جهان یک بررسی درونی محض و نظاممند است که خود را در امر بیرونی «خارجی میسازد» (7). مثل وحدتِ یک ارگانیسم زنده که میتوانید در نظر بگیرید و از بیرون آن را کالبدشکافی کنید، اما فقط وقتی میتوانید آن را بفهمید که به ریشههای پنهانش بازگردید و نیروی حیاتی و سازنده را در همهی فرجامهایش پیگیری کنید؛ آنگونه که در ریشهها ظاهر میشود و میکوشد از آنها رو به بالا بیاید. (هوسرل)
باستانشناسی علوم دقیقه نزد هوسرل: جست و جو برای خاستگاه تکوین
چرا طبیعت مقهور و رامِ توصیف ریاضی میشود؟ اگرچه این پرسش توجهات بسیاری را برانگیخته است، اما با تمرکز بر یکی از مهمترین پیوستهای کتاب بحران علم اروپایی هوسرل، با عنوان منشأ هندسه، و با رویکردی پدیدهشناختی میتوان ژرفای این رویداد را ملاحظه کرد. ادعای مهم هوسرل در این نوشته از این قرار است که معنای اولیهی علم، زیر مفاهیمی که هستهی قصدی معنای علمی را تیره و مبهم کرده رسوب کرده و تهنشین شده است. از این رو نقد علم میتواند نشان دادنِ همین ریشه داشتن علم در معانی قصدی موجود در زیست جهان باشد؛ به عبارتی نقد علم، نشان دادن سوءتفاهماتی است که علوم در رویکرد طبیعی نسبت به آغازههای خود دارند. با در نظر گرفتن توضیحات فوق میتوان دریافت که چرا هوسرل برای نقد علوم طبیعی مدرن به طور ویژه سراغ «هندسه» یا ریاضیات به تعبیر کلیتر میرود. هوسرل نشان میدهد که بدون فراموشی این خاستگاه اولیه، علم نمیتوانست طبیعت را تحت انقیاد خویش درآورد، از این رو پرسش از اینکه چرا طبیعت رام توصیف ریاضی (در علوم طبیعی ریاضی شده) میشود یک پاسخ پدیدهشناختی بسیار مهم دارد: فراموشی و رسوب معنای اولیهی علوم، زیرمفاهیمی که در بسط تاریخ علوم تناورده میشوند. از حیث تاریخی، دانشمندان در زمانهی بحران است که به ضرورت متوجه این بنیاد میشوند و برای ترمیم رو به سوی چنین زمینی میآورند. بحران ریاضیات (نظریهی مجموعهها) در ابتدای قرن بیستم به خوبی حکایت از چنین تقلایی دارد.به طور مشخص هوسرل در پیوست مهم «منشأ هندسه» به این پرسش میپردازد که علوم مدرن و جهانبینی ملازم با آن چگونه از هنر مساحی زمین (geo+metron) بسط یافته است. بدین ترتیب تفسیر عقلانی هوسرل مدعی است که سرچشمهی علوم ریاضی را در حیات غیرعلمی و سوبژکتیو کشف کرده است. این سرچشمه هم به یک زمانمندی واپس- نگر از افقِ اکنون اشاره دارد، و هم به یک بیواسطگی؛ یعنی دسترسی قصدی مستقیم به قلمرویی از ابژهها. باستانشناسی در معنای فلسفی «به بیواسطگی درآوردنِ» چیزی است که با نظامی از معانی وساطتیافته است؛ یعنی بازتقویمِ ابژههای آگاهی که زیر نسج و بافتی از ایدهها رسوب کرده و پوشیده مانده است.
البته وضعیت علمی هندسه همواره واضح نبوده است. ارسطو ضرورتی حس میکرد تا در متافیزیکش علم هندسه را (که ابژههایش مشمول ادراک حسی نیستند) از مساحی (که به ابژههای ادراکپذیر میپردازد) متمایز کند. ارسطو با این تمایز نمونهای عرضه میکند که علوم را میتوان بر حسب انواع موجوداتی که مطالعه میکنند تقسیم کرد. هوسرل تلاش میکند تا به ریشههای این انفصال برود و این را بفهمد که به چنین انفصالی ابتدائاً چگونه اندیشیده شده است. واضح است که این باستانشناسی صورت تاریخ را به خود میگیرد، پژوهشی عقلانی که معطوف است به فهم «معنای اولیهی هندسهی به تواتر رسیده» که اکنون در تملک خود داریم. بدین ترتیب چنین پژوهشی به معانیای میپردازد که به هندسه اجازه میدهد تا به علمی تام بدل بشود (به تعبیر هوسرل ریاضیات تام مکان- زمان). مسئلهی آشتی هنر یا تخنهی اندازهگیری زمین (که افق متناهی باور یا دوکسا را مکشوف میکند) و علم یا اپیستمه است (که افقِ به طور بالقوه نامتناهی معرفت پایدار و دائمی را آشکار میکند). فرض ضمنی این پروژه آن است که گسست بین اپیستمه و دوکسا را میتوان از طریق اعادهی مجدد «لحظهی» اولیهی متمایز شدن آنها فهمید.
پارادوکس لحظهی اولیه
اینکه لحظهی اولیهای که هوسرل به آن ارجاع میدهد لحظهای در زمان عینی نیست از منظر تاریخِ واقعی نامعقول به نظر میآید. به عنوان مثال یان هکینگ مورخ برجستهی علم تردیدهایی در باب مشروعیت تقلا و خواست ما برای دستیابی به سرچشمهها و خاستگاههای علوم طرح کرده است. هکینگ مشخصاً در باب کتاب بحران هوسرل مینویسد:«این کتاب محکوم به فنا بود؛ زیرا تحلیلش از بنیاد ژرف ... عیناً نادرست بود. پدیدهشناسی هر مزیتی داشته باشد، این طور نیست که اروپا در مغاک خود- ویرانی افتاده باشد؛ به این دلیل که علم اروپایی تماس با چیزی ژرف و اولیه در روح انسان را از دست داده است؛ یعنی همان ژرفایی که در بنیاد علوم قرار داشت و آنها را ممکن ساخت.»
به تعبیر دیگر برخلاف ادعای هوسرل، هیچ ارتباطی بین معنای اولیهی علم و بحران در اروپای دههی 1930 وجود نداشت. اما هکینگ حتی پیشتر میرود و باستانشناسی معنای «عمیق» و «اولیه»ی خودِ علم اروپایی را نیز رد میکند و متعرض ایدهی امر اولیه نزد هوسرل، یعنی ایدهی (8) Ur، میشود که در عین شباهت با صحنهی اولیهی فروید، ریشه در هگل دارد. اگرچه هوسرل، خود از میراث هگلیاش چندان آگاه نبود، اما از این مهمتر در اینجا گویی هکینگ وجود چنین معانی اولیه و عمیقی که در ذیل معانی دیگر رسوب کردهاند را نمیپذیرد. اهمیت فلسفی مفهوم رسوب کردن؛ یعنی دفن معانی، زیرِ معانی جدید در اینجا بسیار تعیین کننده است. اگر معنای اولیهی علم، ذیل بافتِ ایدهها دچار ابهام نشده باشد، آنگاه دعوت هوسرل به فعالسازی مجدد این معنای اولیه، جاذبه و اهمیتش را از دست میدهد. برای اعادهی معنا باید برخی معانی حاضر اما غیرفعال باشند یعنی باید در صورتبندی معاصر پوشیده شده باشند. به همین دلیل است که هکینگ منکر هرگونه رسوبی در ریاضیات بالفعل میشود. او مینویسد:
«به نظر میرسد هوسرل معتقد است که رسوب مفاهیم و براهین ... مانع هرکسی در جهان مدرن شده است که میخواهد سرچشمهی هندسه را بکاود، و بنابراین خاستگاه کل علم را به دست آورد. منظور از خاستگاه هم آغاز است و هم بداهت اولیه. برای کسانی که این مسئله را جدی تلقی میکنند ... وارسی واقعیت را پیشنهاد میکنم، نخست در ریاضیات محض و سپس در فیزیک ریاضی.»
منظور هکینگ در اینجا همان کنش علمی از طریق براهین و مفاهیم اولیه است. دانشمند ریشههای روشهایش را فراموش نکرده است؛ بلکه از همان ابزاری استفاده میکند که نیاکانش استفاده میکردند؛ اگرچه در اینجا چندان اهمیتی برای ما ندارد، اما هکینگ در ادامه این طرح دعوت میکند که تاریخ پسااستعماری ریاضیات را بنویسیم و ریشههای آن را متعلق به هیچ قومی ندانیم. به عبارت دیگر به نظر هکینگ جست و جوی خاستگاههای علم غربی از سوی هوسرل گمراه کننده است و بدین ترتیب به واسازی پروژهی هوسرل میپردازد، بدین معنا که دست به تهافت مقولهی «اولیات» میزند که پیشفرض پژوهش هوسرل است. به نظر هکینگ پروژهی کنکاش برای زمین اولیه از سوی هوسرل این واقعیت را نادیده میگیرد که پیششرط حقیقی برای ریاضیات نه یک پیشینی تاریخی؛ بلکه یک پیشینی شناختی است که بخشی از قابلیت ژنتیک انسان است که قادرمان میسازد به صورت ریاضیاتی استدلال کنیم. به تعبیری آنچه هوسرل در باب علم طبیعی نمیبیند، همانا تبیین علمی- طبیعی شناخت است یا همان عوامل ژنتیک و نورولوژیک که مقوم قابلیت ما برای انجام براهین ریاضی است و در این صورت ریاضیات منحصر به هیچ قومی نخواهد بود و صحبت از بحران «علم اروپایی» گزافهای بیش نیست. با در نظر گرفتن سوءتفاهمات هکینگ در واقع میتوان فهمید که هوسرل را چگونه نباید خواند.
فلسفه چونان مرضشناسی طبیعی و علوم
جهان آنچنان که آن را درک کردهایم برای خودفهمی اصیل ما بیگانه شده است. ما به جهان پیرامون خود (پیراجهان) چونان متضایف علوم طبیعی مینگریم، نه چونان متضایف کنشهای اخلاقی. به همین دلیل است که پدیدهشناس در پی جهان طبیعی میرود و آن را امری منجمد و مفروض لحاظ نمیکند یا به تعبیری به ما نشان میدهد که جهان طبیعی در علوم طبیعی مثله میشود و باید جای دیگری در پی آن گشت. بحران علم، بنیاد نداشتن در تجربهی زیسته است و وظیفهی فلسفه کشف مجدد آن است و بازشناسی جهان طبیعی یا به تعبیری همان زیست جهان ما. زیست جهان است که بنیادی مطمئن برای علوم و کنشهای اخلاقی فراهم میآورد. بدین ترتیب پدیدهشناس در مقام منتقد، علم جهان طبیعی را به مسئله تبدیل میکند، جهان طبیعی چونان مسئلهای فلسفی! جهان طبیعی از این منظر واکنش و پاسخ ماست و فلسفه مرضشناسی جهان طبیعی و علوم است. مسئله در واقع معنا و اهمیت هستیشناختیای است که ما به برساختهای علوم منسوب میکنیم. راه حل این مرض را باید در پرانتز نهادن رادیکالی جست که دسترسی به یقین آپودیکتیکِ (9) تجربهی اولیه و پیشاتأملی را برای ما مقدور میسازد. دنیای ما زیر چتر علم نه تنها بصیرتش به زیست جهان اصیل را از دست داده است؛ بلکه جوهر آن را نیز؛ خاموشی و انقراض فرهنگی به امری ممکن بدل شده است. به همین دلیل پاسخ نمیتواند صرفاً مفهومی باشد؛ بلکه باید هستهی وجودی هستی ما و همتای اجتماعیاش باشد. بازیابی زیست جهان «طبیعی» که به صورت اولیه داده شده است و به مثابه متضایف تجربهی متعارف درک میشود. انسان زائری است بیخانمان در جهانی بیگانه که در پی زمینی مطمئن میگردد. این زائر دیگر نه در پی بهشت قلب در دنیای درونی؛ بلکه متوجه جهان بیرون است و قصد دارد جهان مدفون زیر رسوبات علمی- فرهنگی، تاریخی را احیا کند.پینوشتها:
1. دانشجوی دکتری فلسفهی علم پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
2. sphere of the plena.
3. momentum.
4. umkehr.
5. exterior.
6. extermals.
7. extermalizes.
8. پیشوندی در زبان آلمانی به معنای نخست یا اولیه ... مثلاً در ترکیب urwissenschaft به معنای «نخست دانش» یا دانش اولیه.
9. apodictic.
ماهنامه فرهنگی تحلیلی سوره اندیشه، شماره 86 و 87، مهر و آبان ماه 1394