رفتار حکومتهای قاجار و پهلوی با مردم
شاید میان شماها کسی نباشد که زمان قاجار را درک کرده باشد، اگر هم باشد بسیار کم است. و همین طور اوایل سلطنت پهلوی، اواخرش را که بسیار تغییر کرده بود با آن اوایل ملاحظه کردید. بافت حکومت در آن وقت و بافت کسانی که در دستگاه دولتی کاری به دستشان بود چه استانداران و چه فرمانداران و چه بخشداران و چه دیگران، یک بافت خاصی بود که مناسب بود با دستگاه شاهنشاهی. ممکن نبود که یک نفر بخشدار حتی در یک مجمعی که مردمی عادی هستند، کشاورزان هستند، بازاریها هستند آن هم حاضر بشود، با آنها در صف واحد بنشیند. یک بافت خاصی بود که هر یک از آنهایی که در آن وقت حتی فرماندار یک جای کوچکی بودند اگر مقایسه کنیم با رئیس جمهور امروز ما و نخستوزیر نمیتوانید بدانید که آنها چه وضعی داشتند و اینها چه وضعی. در رفت و آمدهایشان، در نشست و برخاستهایشان، در معاشرتشان یک وضع عجیبی بود. وقتی که یک حکومتی ولو جای کوچکی وارد میشد فراشها و آنهایی که اطراف او بودند مردم را کنار میزدند که این آقا میخواهد عبور کند از اینجا، چه برسد به اینکه یک وزیر باشد که دیگر او بالاتر از همه، یا یک نخستوزیر باشد و آنها همه در پیش خودشان آن طور یال و کوپال داشتند لکن در مقابل کشورهای دیگر ضعیف و ناتوان بودند. با رعیت آن رفتار غیرانسانی را میکردند و رعیت را از هر طرف تحقیر میکردند، توهین میکردند، اذیت و آزار میکردند، از آنها استفادههای مادی میکردند، ولی در مقابل یک سفیر همهشان خاضع بودند. (1)رسیدگی ننمودن به محرومان، ویژگی حکومت اشرافی
در طول تاریخ، اسکلت حکومت، چه اصل حکومت و چه مجلسها از وقتی که مجلس تحقق پیدا کرد الّا کمی در دوره اول و همینطور ارتش و سایر نهادها، اینها چون از طبقه مرفه بودند و اسکلت حکومت را به اصطلاح اشراف و اعیان تشکیل میدادند از این جهت، اطلاع از اینکه به قشر مستمند چه میگذرد نداشتند، نمیتوانستند بفهمند که مستمند یعنی چه؛ فکرشان اصلاً در این قضیه هیچوقت وارد نمیشد. کسانی که از اول کودکی تا آن وقتی که به حکومت رسیدند در مهد آرامش و رفاه بارآمدند، اینها ادراک این مطلب را که قشر دیگری هم ما داریم که قشر مستمند است نمیکردند. اگر هم یک وقتی هم در ذهنشان میآمد، عبور میکرد. فکر این نبودند که این طبقه هم یک موجودیتی دارد و باید برای موجودیت اینها هم فکری کرد. و لهذا در طول تاریخ، این قشر مستمند و مستضعف و محروم در طول تاریخ شاهنشاهی و در این تاریخی که شماها هم ادراک کردید زمان محمدرضا و بعضیتان هم زمان رضاخان را ادراک کردید، میبینید که حکومت، حکومت اشراف بود. اگر در یک مجلسی یک نفر، دو نفر هم از طبقه محرومین پیدا میشد، در یک اقلیت بسیار ضعیف بودند که در مقابل آن جمعیت کثیر نمیتوانستند کاری انجام بدهند. اصل جنس اسکلت حکومت اشرافی این است که به مردم نرسند. و لهذا تمام این روستاهای ایران تقریباً از همه مواهبی که باید به دست حکومتها تحقق پیدا کند برای این روستاها و این دهات دورافتاده هیچ تحققی پیدا نکرد؛ کمی بوده است، آن هم روی یک مطالبی که باز پای مالکین و اشراف تو کار بود. اگر روستایی بود که یکی از اشراف مالک او نبود یا یکی از- حکومت- افراد حکومت مالک او نبود، او از تمام مواهب محروم بود. برق یک مطلبی بود که الآن هم در اکثر روستاهای ما کمی رفته است و مشغولاند که برود، بهداری ابداً نبود، راه نبود، به طوری که اگر یکی مریض میشد، یک زنی میخواست وضع حمل بکند، در آنجا اسبابش فراهم نبود، میخواستند بیاورند به یک شهرستانی، از باب اینکه راه نبود، بین راه، مریض یا آن زن بدبخت تلف میشد یا کمیاش میرسید به معالجه. این وضع حکومت اشرافی در جهان است. (2)لزوم عبرتپذیری از تاریخ
تاریخ و آنچه که به ملتها میگذرد، این باید عبرت باشد برای مردم. از جمله، تاریخ عصر حاضر ببینیم که چه شد که یک همچو قدرتی از بین رفت، دولتها ببینند که برای چه اینطور منهدم شد یک همچو قدرتی، و اجزای دولتی، ادارات، ببینند که چه شد قضیه؛ و موجب عبرت همه باشد.هر دولتی که متکی بر ملت نباشد، بلکه مقابل ملت بایستد، این عاقبتش، ولو یک قدری هم طولانی باشد، عاقبتش به همین عاقبتی که این پدر و پسر منتهی شدند، منتهی خواهد شد. رضاخان کاری کرد که بین ملت هیچ پایگاهی نداشت. و من شاهد قضیه بودم که متفقین که به ایران رو آوردند و ایران را گرفتند و همه چیز ایرانیها در معرض خطر بود، وقتی که نتیجه این شد که رضاخان رفت شادی کردند مردم! من به این پسر نادانش گفتم (3) که تو نکن کاری که همانطوری که پدرت رفت و شادی کردند، برای رفتن تو هم شادی بکنند. و نشیند. و دیدید که برای این بیشتر شادی کردند! و حق هم همین بود؛ چرا؟ برای اینکه بین مردم پایگاه نداشت. اساس این بود که یک دولتی که خیانتکار است، این نمیتواند با مردم بسازد. و برای خیانتکاریای که دارد و چپاولگریای که میکند و وابستگی به بیگانگان که دارد، این همیشه از خودش میترسد. یک دولت همیشه نگران است که مبادا این خیانتها که کرده است، ملت جبران بکند و ملت تلافی کند. از این جهت، اینها مجبورند به اینکه با ملت به فشار و ارعاب عمل کنند. و لهذا هر روز که میگذرد فشار آنها زیادتر میشود؛ تنفر ملت هم از این طرف زیادتر. در این پنجاه و چند سال، اینها هر روز فشارشان زیادتر شد؛ و هر روز ملت از آنها تنفرش زیاد شد؛ تا رسیدن به آنجایی که دیدید که تمام ملت، نه یک قشر، دو قشر، همه ملت، یکدفعه از او روبرگرداندند. و چون بین مردم هیچ پایگاه نداشت نتوانست. نه خودش توانست؛ و نه قدرتهای بزرگ توانستند او را نگه دارند. (4)
این باید مایه تنبه برای ماها بشود فرق نمیکند یک قدرتی که در رأس است و همه مملکت تحت سیطرهاش است؛ یا یک قدرتی که در یک استان است؛ یا یک قدرتی که در یک شهر است؛ یا یک قصبه است. اگر چنانچه عقل داشته باشد قدرتها، باید از این تاریخ موجود عبرت ببرند؛ که وقتی حکومتی پایه قدرتش به دوش ملت نباشد و ملت با قلبش با آن موافق نباشند، هرچه قدرتمند باشد هم نمیتواند پایداری کند. دیدید که قدرت خودش چه بود؛ علاوه بر او، همه قدرتها با او موافق بودند؛ یعنی ما در تمام دنیا یک کسی که با او مخالف باشد حالا شاید یک نفر، مثلاً یکی از دولتها، شاید آن هم اظهار میکرد حالا راست گفته یا نه نمیدانم اما تمام دول بزرگ با او موافق بودند؛ ابرقدرتها موافق بودند؛ تمام دول عربی با او موافق بودند؛ این خلیج و این کویت و این، عرض میکنم که دول عربی با او موافق بودند؛ در عین حال چون پایه قدرت بر قلوب مردم نبود، روی دوش ملت نبود، همه قدرتها دستشان را روی هم گذاشتند و قدرتهایشان را روی هم گذاشتند که نگه دارند او را و نتوانستند رفت! این یک تاریخ موجود است؛ و باید برای ما همه عبرت باشد. (5)
سرنوشت شاه درسی برای دولتها
وقتی یک ملت یک چیزی را خواست، نمیشود خلافش را کسی عمل بکند. و ملت ما همه با هم خواستند که رژیم طاغوتی نباشد، و لهذا کوششهایی که دولتهای بزرگ و ابرقدرتها هم کردند برای نگهداشتن او به جایی نرسید و نتوانستند نگهش دارند. این باید یک سرمشقی برای دولتها باشد. دولتهایی که در عالم هستند که ببینند که چه شد که یک همچو قدرت بزرگی که همه قدرتها همه دنبالش بودند، همه هم از او پشتیبانی میکردند، نه فقط ابرقدرتها، این قدرتهای کوچکتر هم، اینها هم از او پشتیبانی میکردند و میشود گفت که همه قدرتهای شیطانی جمع شده بودند با هم که این را حفظش کنند و نتوانستند. این باید یک سرمشقی باشد از برای دولتها که وظیفه خودشان را بدانند. چه دولتهایی که بعدها در ایران تشکیل میشود، و امید است که دولت اسلامی انسانی باشد، و چه دولتهایی که در خارج این مملکت هستند، این باید یک سرمشقی برای آنها باشد که با ملت چه بکنند، چه جور رفتار بکنند. اگر با ملت اینها رفتار خوب کرده بودند، همه قدرتها میخواستند اخراجش کنند نمیتوانستند، اگر ملت پشتیبان او بود و مردم میخواستند او را، فرض کنید که دولتهای بزرگ میخواستند او را بیرونش کنند، قدرت ملت او را نگهش میداشت؛ نمیتوانستند کاری با او بکنند. چنانکه عکسش هم همینطور بود، که همه خواستند باشد، ملت گفت نه، تمام شد. (6)جدایی دولتها از ملتها، منشأ گرفتاریها
این جدایی دولتها از ملتها منشأ همه گرفتاریهایی است که در یک کشوری تحقق پیدا میکند. اگر آنطوری که اسلام طرح دارد راجع به حکومت و راجع به ملت، حقوق ملت بر حکومت، حقوق حکومت بر ملت، اگر آن ملاحظه بشود و مردم به آن عمل بکنند، همه در رفاه هستند؛ نه مردم از حکومت میترسند، برای اینکه حکومت ظالم نیست که از آن بترسند، همه پشتیبانش هستند؛ و نه حکومت فرمانفرمایی میخواهد بکند؛ حکومت هم خدمت میخواهد بکند. مسئله، مسئله خدمتگزاری دولت به ملت است؛ نه فرمانفرمایی دولت به ملت. همین فرمانفرمایی جدا میکند شما را از ملت، و ملت را از شما و منشأ فساد زیاد میشود. اگر جوری باشد که وقتی رئیس دولتی نخستوزیرش، رئیس جمهورش بیاید توی مردم، با مردم باشد؛ فواصل نباشد، آنطور فواصلی که در طاغوت هست. فرماندارها با مردم فواصل نداشته باشند که مردم پشت اتاقش بیایند بایستند و راهشان ندهند و چه. البته با عدالت راه باید بدهند، نه اینکه؛ هرج و مرج نباشد که هر کس آمد، بخواهد جلو بیفتد. یک موازینی که خود شما میدانید. اما مردم از کارهای شما احساس کنند که شما از خودشان هستید و میخواهید خدمت کنید بهشان، نمیخواهید فرمانفرمایی کنید و نمیخواهید مردم را تحت فشار قرار بدهید، و نمیخواهید ظلم بکنید، این حرفها نباشد. (7)جایگاه مقامات دولتی در اسلام
عمده این است که همه ماها بدانیم که مسئول هستیم پیش خدای تبارک و تعالی. و همه بدانیم که عقل هم اقتضا میکند به همان طوری که اسلام دستور داده با مردم رفتار بشود. حکومتها همان طور رفتار بکنند. وقتی که در صدر اسلام مأمورین را میفرستادند، همان که سردار بود، همان که استاندار بود، امام جماعت هم بود؛ یعنی اینقدر مورد اعتماد مردم بود و مردم او را به عدالت میشناختند که به او اقتدا میکردند و با او نماز میخواندند. و همان هم جنگ میرفت و مردم هم به او اعتنا میکردند. (8)حکومت آرمانی
حکومت اسلامی که ما میخواهیم یک همچو چیزی ما میخواهیم که آن کسی که در رأس است، آن هم با مردم رفیق باشد. و بنشیند و خودش را نگیرد؛ در بین مردم بنشیند با آنها صحبت بکند؛ هر کس حاجتی دارد به او بگوید، وقت داشته باشد با او صحبت بکند. آن هم که رئیس ارتش است و آن هم که رئیس شهربانی است و آن هم که رئیس ژاندارمری است، آن هم در بین مردم همانطور باشد. وارد بشود بین مردم، نه او از مردم وحشت کند؛ نه مردم از او وحشت بکنند. این باید دستور باشد برای همه حکومتها و ملتها. وقتی یک حکومت اینطور شد، ملت دنبالش است؛ ملت حافظش است. همانطور که او حافظ ملت است، ملت هم حافظ او هستند. و ما میخواهیم یک همچو چیزی پیدا بشود که ملت حافظ دولت به همه جهات باشد؛ دولت هم حافظ منافع ملت به همه جهات باشد. اگر یک همچو چیزی شد، یک مملکت آرامی [پدید میآید] که هیچ کس هم نمیتواند در آن تصرف بکند. تا خیانت بزرگان نباشد، دولتهای خارج نمیتوانند تصرف بکنند. خیانت هست که اسباب این میشود اینها راهشان را باز میکنند؛ مستشار میآورند نمیدانم کارشناس میآورند؛ از این بساط درست میکنند. این خیانت است که راه آنها را باز میکنند. اگر یک دولت غیرخائن باشد، راه باز نمیشود بر آنها که بیایند منافع ما را ببرند. (9)رژیم اسلامی، رژیمی مردمی
در رژیم اسلامی شاید در رأس برنامه همین تفاهم مابین دولت و ملت باشد. یعنی نه دولت خودش را جدا میداند و بخواهد تحمیل بکند و مردم را تهدید بکند، ارعاب بکند، اذیت بکند؛ و نه مردم درصدد این بودند که دولت را تضعیف بکنند یا فرار بکنند از مقررات دولتی. اسلام وضعش از اول اینطور بوده است که آن حاکمش که رأس بوده است، در زندگی، در معاشرت، در اینها، با مردم یا پایینتر بوده است، یا همان جور ... (10)سیره پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در رفتار با مردم
رئیس اول اسلام هم اینطور بود که با مردم معاشرت میکرد؛ مثل معاشرت یک نفر آدم با یک نفر دیگر. مثل دو نفر برادر که اینجا نشسته بودند. پیغمبراکرم که رئیس اسلام بود در مسجد میآمدند مینشستند، و رفقایشان هم، اصحابشان هم دورشان مینشستند با هم. جوری بود که جلسه که وقتی یک کسی میآمد از خارج نمیشناخت که اینها کدام یکی پیغمبرند کدام یکی غیرپیغمبر. میپرسید که کدام یکیشان [هستید]؟ وضع اینطوری بود. اینطور با جامعه رفتار، اینطور با مردم رفتار میکردند. اینطور نبود که وقتی که وارد میشود، هزار تا پرده جلو باشد، و بعد هم باید دید کجا بنشیند و سان بدهند و چه. این حرفها نبود در کار ... از آن طرف قدرت اینطور بود که ایران را، آن امپراتوری بزرگ ایران را، شکست دادند، آن امپراتوری بزرگ روم را هم شکست دادند. در عین حالی که وضع یک وضع سادهای بود، بین خودشان به دستور قرآن رحمت بود، و بر دیگران شدت. (11)الگو قراردادن پیشوایان دین در رفتار با مردم
کوشش کنید که با بندگان خدا جوری رفتار کنید که امامان شما رفتار میکردند، پیغمبر شما رفتار میکرد و سایر انبیا رفتار میکردند. گمان نکنید که حالا فلان نخستوزیر است، فلان وزیرکشور است، فلان رئیس جمهور است، فلان رئیس مجلس است فلان استاندار است، فلان بخشدار است، فرماندار است، گمان نکنید که اینها یک چیزی است. آن که همه چیز است به دست آوردن رضای خداست، و آن به این است که رضای مخلوق خدا را به دست بیاورید. با مردم که شما سروکار دارید این مردم را باید رضایشان را به دست بیاورید. همین مردم کوچه و بازار و کشاورزهای بسیار عزیز و کارمندان و کسانی که در کارخانهها زحمت میکشند اینها هستند که مایه افتخار یک ملت و مایه پیروزی یک ملت است. پیروزی را برای ما و شما اینها به دست آوردند و اینها ولیّ نعمت ما هستند. و ما باید این معنا را در قلبمان احساس کنیم که با این ولیّ نعمتهای خودمان رفتاری بکنیم که خدا از آن رفتار راضی باشد. گمان نکند آن کسی که فرماندار یک جایی است باید به رعیت آنجا، به مردم عادی آنجا، به بازاری آنجا یک وقت خدای نخواسته یک بالاتری بفروشد، آن طوری که ساخت فرمانداران زمان سابق بود. فرق ما بین جمهوری اسلامی و شاهنشاهی این است که جمهوری اسلامی از مردم است و جمهوری اسلامی رهین همین مردم عادی کشور است، و شاهنشانی میگفت نه، من این طور نیست که به مردم کار داشته باشم، ما خودمان باید کارها را، مردم باید تحت سلطه ما باشند و با مردم آن طور میکردند. با بندگان خدا رفتار خوب بکنید و پیروزی از آنها به دست ما آمده است. (12)مردمی بودن مسئولان در نظام اسلامی
امروز ما میبینیم که فرماندارهای سرتاسر کشور، به طوری که آقا گفتند و بخشدارها و بعضی از کشاورزها و بعضی از مردم عادی در یک جا نشستند. اگر نخستوزیر و وزیر کشور هم که اینجا تشریف دارند و رئیسجمهور و اینها هم بودند اینها هم در بین اینها همانطور نشسته بودند که اگر کسی از خارج بیاید تشخیص نمیدهد که کدام وزیرند و کدام فرماندارند و کدام بخشدارند و کدام از مردم عادی کشاورز است. این همان بود که در روایات ما هست که اگر کسی وارد میشد در مسجد رسول الله و ایشان با اصحاب نشسته بودند تمیز نمیداد، میگفت کدام یکیتان هستید. سابق معلوم بود هر که میآمد در مجلسی، در یک جایی وارد میشود معلوم بود که حکومت کی هست. برای اینکه آن در آن بالا نشسته بود با یک یال و کوپال و یک طور وضع خاص، مردم میفهمیدند که این است که باید چه باشد. اما رسول خدا در مدینه که مرکز حکومت ایشان بود و سعه حکومتش هم آن وقت زیاد بود، عرب میآمد میدید که چند نفر نشستند دور هم با هم صحبت میکنند، او نمیتوانست بفهمد که کدام یکی اینها در رأس واقع است و حاکم است و کدام یکی از اینها پایینتر هستند. وضع زندگی این بود که تعلیم بدهد به ما که باید اینجور باشید که ما بفهمیم تکلیفمان چی است. من امیدوارم که همینطوری که وضع ظاهری شما آقایان فرمانداران و بخشداران و دیگران و همینطور همه اجزاء حکومت اسلامی، امروز هم همان طور که وضع ظاهریشان یک وضع بیآلایشی است، وضع روحی و معنویتان هم همانطور باشد. همان طوری که حضرت امیر- سلام الله علیه- میفرماید که وقتی به او اطلاع داده بودند که یک خلخالی را از پای یک زن حالا یک یهودی بوده یا نصاری کشیدند، میفرماید که به حسب نقل است که انسان اگر از غصه بمیرد عیب نیست. (13) این طور در مقابل ظلم ناراحت میشدند. شما همه در محضر خدا هستید، هر جا باشید. قلبهای شما در محضر خداست، بازوهای شما، چشمهای شما، همه چیز شما در محضر خداست و خدا حاضر است در همه جا. (14)مردمی بودن دولتمردان
ملتها و دولتها باید با هم تفاهم داشته باشند. یعنی دولت جوری باشد، ارتش جوری باشد، شهربانی جوری باشد، ژاندارمری جوری باشد، که مردم به آنها محبت داشته باشند؛ احساس دوستی و محبت بکنند. نه اینکه وقتی که شهربانی بیاید یا مأمور شهربانی بیاید توی بازار، مردم از او بترسند و از او تنفّر داشته باشند. چنانکه در این نقاط اینطور بود. بلکه در طول سلطنت اینطور بودند. در سلطنتی که یعنی در حکومتی که، «سلطنت» که نباید گفت در حکومتی که در اسلام هست اینطور است که آنکه رأس است با آنکه در لشکر واقع شده است و در ارتش واقع شده است، و آنکه در ادارات واقع شده، همه اینها با سایر ملت فرقی ندارند که از هم جدا باشند، همین ملت هستند که یک مقداری از آنها ارتش شده، و یک چند تا از آنها هم حکومت را اداره میکنند و اینها. و وقتی که رئیسشان بیاید توی جمعیت، هیچ باکی از این ندارد که مردم با او چه میکنند. هیچ. برای اینکه با آنها خوبی کرده است. وقتی خوبی کرد، مردم هم با او خوب هستند. شما دیدید که یک روز نمیتوانست، یک ساعت نمیتوانست، محمدرضا بیاید توی مردم! اگر میخواست از این خیابان عبور کند، قبل از اینکه بیاید از این عبور کند، تمام منازل آنطور که میگفتند، تمام منازلی که در سر راه او بود کنترل میشد! سازمان امنیت میفرستاد تمام اینجاها را میدیدند، میگرفتند و کنترل میکردند. برای چه؟ برای اینکه خوب این را داشتند که از اینجاها یک کسی سوءقصد بکند به او. که حسن قصد اسمش بود! اما یک حکومتی که برای مردم باشد، مردم آن را بخواهند، این نمیترسد از اینکه توی بازار مردم بیاید، توی جمعیتها بیاید و با آنها بنشیند صحبت کند؛ هیچ از اینها باکی ندارد. چنانکه در صدر اسلام اینطور بوده است که آنکه رأس هم بوده هم توی مسجد میآمده مینشسته و منبر میرفته و مینشسته و با مردم صحبت میکرده. (15)پینوشتها:
1. صحیفه امام، ج18، ص 278 تا 279.
2. همان، ص 27 تا 28.
3. در سخنرانی 13 خرداد 1342 در مدرسه فیضیه.
4. صحیفه امام، ج8، ص 348- 349.
5. صحیفه امام، ج7، ص 510.
6. همان، ص 349.
7. همان، ج9، ص 118 تا 119.
8. همان، ج8، ص 235 تا 236.
9. همان، ص 351 تا 352.
10. همان، ص 230 و 231.
11. همان، ص 127.
12. همان، ج18، ص 280.
13. نهجالبلاغه، خطبه 27 خطبه جهاد.
14. صحیفه امام، ج18، ص 279 تا 280.
15. همان، ج8، ص 350.
سعادتمند، رسول؛ (1390)، درسهایی از امام: قناعت و سادهزیستی، قم: انتشارات تسنیم، چاپ دوم