برگردان: حسام زندحسامی
اگرچه این بهسازی، پس از جنگ جهانی دوم و در شهرهای جهان پیشرفتهی سرمایهداری رخ داده است، اما میتوان گونههای قدیمیتر آن را نیز مشاهده کرد. شارل بدلر (1)، شاعر فرانسوی، در شعر مشهور خود به نام «چشمهای فقرا (2)» که دربارهی عشق و جدایی است نخستین توصیف بهسازی را ارائه کرده است. محیط این شعر، در اواخر دههی 1850 و اوایل دههی 1860 شکل گرفته است، یعنی در اواسط هنگامی که بارون هوسمان (3)، نخست وزیر وقت فرانسه مناطق کارگرنشین را تخریب میکرد و به احداث بناهای باشکوه میپرداخت. (4) شخصیت راوی در این شعر میکوشد برای معشوق خود توضیح دهد که چرا احساس میکند این همه از معشوق جدا شده است. در ابتدای شعر راوی، رویدادی نه چندان دور را به یاد میآورد، یعنی زمانی را که با معشوق در بیرون یک رستوران «پر زرق و برق» نشسته بود و چراغهای گازی، خیابان را روشن میکرد. درون رستوران نیز بسیار رویایی و جادویی بوده و آثار هنری پر زرق و برق آن روزگار، در آنجا به چشم میخورده است. نقاشیهایی از سگهای شکاری و شاهینها، «دختران زیبا و ایزدبانوهایی (5) که قدحهایی از میوه، انواع دسر و جانوران شکار شده را روی سر حمل میکردهاند». این مجموعهی عظیم از «همهی تاریخ و همهی اسطورهها، همهی نیازهای روحی را برآورده میکرد.» رستوران در کنج بلواری جدید قرار دارد که هنوز کف آن، پوشیده از سنگریزه است. همچنان که دو دلداده، چشم در چشم، همدیگر را میستایند، خانوادهای فقیر و گلآلود که شامل پدر، پسر و کودک است در برابر آن دو میایستند و با چشمانی گشاده به نقاشیهای رستوران خیره میشوند. پسرک، با آنکه خاموش است انگار با نگاهش میگوید: «چه نقاشی زیبایی! ولی فقط کسانی میتوانند به داخل این نقاشی بروند که مانند ما نباشند». راوی داستان احساس میکند «به خاطر لیوان شرابخوری و صراحی خود و معشوقش کمی خجل شده است زیرا شراب موجود در این دو ظرف بیش از تشنگی آن دو دلداده است» و دل راوی، یک لحظه از «چشمان فقرا» به درد میآید. سپس رو به معشوق میکند و به چشمان او مینگرد. معشوق فریاد میزند: «این آدمها را با آن چشمهای گرد شدهشان نمیشود تحمل کرد! چرا نمیروی به مدیر رستوران بگویی که آنها را از اینجا دور کند؟» (6)
مارشال برمن (7)، در آغاز بحث دربارهی «نوگرایی در خیابانها»، این شعر را آورده و این نخستین دورهی تبدیل پاریس به محیط مناسب خردهکاسبکاری (8) را همان دورهی پیدایش خردهکاسبکاری نوین میداند. همین رابطه را در انگلستان آن زمان نیز ذکر کردهاند. هشتاد سال قبل از آنکه رابرت پارک (9) و ئی. برگس (10)، (11) الگوی تأثیرگذار «حلقههای هم مرکز (12)» را برای ساختار شهری شیکاگو مطرح کنند، فریدریک انجلز تعمیمی مشابه را دربارهی منچستر به دست داده است:
در قلب شهر منچستر، منطقهای تجاری و به نسبت گسترده قرار دارد که شاید طولی حدود 800 متر و عرضی در همین حدود داشته باشد. تمام این منطقه از دفترهای محل کار و انبارها تشکیل شده است. ساکنین قدیمی، کل منطقه را ترک کردهاند... راههای اصلی، از میان این منطقه میگذرد و همیشه ترافیک سنگینی بر آنها حاکم است. در امتداد این راهها و در طبقات همکف، سلسلهای از مغازههای پر زرق و برق قرار دارد... به استثنای این منطقهی تجاری، همهی حوزهی منچستر، [شامل] محلههای یکپارچهی کارگرنشین است که حلقهوار، پیرامون منطقهی تجاری گسترش یافتهاند و عرضی در حدود 2/5 کیلومتر دارند. پس از حلقهی محلههای کارگرنشین، محل سکونت خردهکاسبکارهای (13) طبقات متوسط و عالی جامعه قرار دارد. (14)
انجلز، دربارهی تأثیرات اجتماعی این جغرافیایی شهری، بسیار موشکاف بوده و به ویژه، به این نکته توجه کرده که «فقر و فلاکت» موجود در محلههای کارگرنشین را از «چشمان مردان و زنان ثروتمند» ساکن در حلقهی بیرونی، پنهان کردهاند. با این حال، وی از «بهبودهایی» سخن گفته که در بریتانیا و در اواسط سده نوزدهم وقوع یافته است. او فرایند منجر به این بهبودها را «فرایند هوسمانی» نامیده و توضیح داده است که «مقصود من، از این اصطلاح، تنها شیوهی ناپلئونیای که هوسمان، برای بهسازی پاریس به کار برد و تنها کمالگرایی در بهسازی پاریس نیست که طی آن بلوارهایی از میان محلههای «تنگ کارگرنشین کشیده شد و در طرفین این بلوارها، ساختمانهای لوکس احداث شد» و هدف راهبردی آن، «ایجاد موانعی برای مبارزهی کارگران»، و تبدیل «شهر پاریس، به شهری لوکس، ناب و ساده بود». (15) بلکه به نظر وی، این فرایند، فرایندی فراگیرتر است:
مقصودم از به کار بردن اصطلاح «هوسمانی»، روشی مرسوم و فراگیر است که عبارت از نفوذ به محلههای کارگرنشین در شهرهای بزرگ کشور، به ویژه نفوذ به محلههای مرکزی شهرها است. دلیل این نفوذ، ملاحظات مربوط به بهداشت عمومی یا زیباسازی یا نیاز به ساختمانهای بزرگ تجاری در مرکز شهر و یا ملزومات ترافیکی است... این نفوذ، هر دلیلی که داشته باشد، نتیجهی حاصل از آن، در همه جا یکسان است. در نتیجهی این نفوذ، بدنامترین کوچهها و خیابانها، از میان میروند و سپس، طبقهی خردهکاسبکار، موفقیت چشمگیر خود را در نابودی این اماکن بسیار ستوده و به آن افتخار خواهند کرد. (16)
نخستین نمونههای بهسازی مورد بحث، در کتب مختلف آورده شده است. برای مثال، رومن سایبریوسکی، دست نوشتهای از سده نوزدهم چاپ کرده که در آن بیرون رانده شدن یک خانواده از آپارتمانی استیجاری در شهر نانتس (17) فرانسه در سال 1685 و آوارگی این خانواده توصیف شده است. وی از حکم تفویضی به نانتس گزارش میدهد که این حکم را هنری چهارم در سال 1598 به امضا رسانده و مطابق آن حقوقی از جمله حق برخورداری از مسکن را به پروتستانهای فقیر فرانسه اعطا کرده است. با این حال هنگامی که حدود یک سده بعد، لویی چهاردهم این حکم را لغو کرد صاحبخانهها، تاجران و شهروندان ثروتمندتر، بسیاری را آواره ساختند. (18) به هر حال پدیدهای شبیهتر به بهسازی مذکور در زمان معاصر، در اواسط سده نوزدهم ظهور یافته است و تفاوتی ندارد که نام آن را «تبدیل به محیط مناسب خردهکاسبکاری (19)» بگذاریم یا «فرایند هوسمانی» یا «بهبودها». البته، برخلاف گفتهی انجلز، این پدیده نه «فراگیر» بلکه پراکنده بوده و به یقین به اروپا محدود میشده است، زیرا شمار اندکی از شهرهای قارهی آمریکای شمالی، استرالیا چنان تاریخ شهرنشینی طولانی داشتهاند که بتوانند گرفتار حذف سرمایهگذاری از کل یک محله شوند. هنگامی که انجلز، به مشاهدهی علمی دربارهی منچستر پرداخت شهر شیکاگو فقط ده ساله بود. همچنین، تا سال 1870، شهرنشینی و توسعهی شهری اندکی در استرالیا وقوع یافته بود. شاید بتوان قدیمیترین بهسازی قارهی آمریکای شمالی را مربوط به فرایندی دانست که طی آن ساختمانهای چوبی، به سرعت تخریب شد و سازههای آجری جای آنها را گرفتند. سپس این سازههای آجری دست کم در شهرهای ساحل شرقی آمریکا تخریب شدند تا جای کافی برای احداث مجتمعهای بزرگتر استیجاری یا خانههای تک خانوار فراهم آید. با این همه در مواردی که توسعهی مجدد، بخش جداییناپذیر از گسترش جغرافیایی هر شهر به بیرون از محدودهی خود بوده و برخلاف بهسازی مذکور، به مثابهی تمرکز دوبارهی جمعیت در فضاها نبوده باشد، اشتباه است که این فرایند را بهسازی از راه اسکان جمعیت مرفهتر دانست.
حتی تا دههی 1930 و 1940 بهسازی مذکور همچنان به طور پراکنده رخ میداد با این وجود اولین تجربهها در این دو دهه اتفاق افتاد. اگرچه این بهسازی را با لفاظی دربارهی اصلاحطلبی موجه جلوه دادند، حال و هوای این بهسازی بدون تردید اروپایی و اشرافی ماند. حال و هوای این تجارت، در نمایشگاه مرور بر آثار یکی از روزنامهنویسان به نام مرین دود (20)، به خوبی نشان داده شده است. در این نمایشگاه، بخش جرج تاون واشینگتن دی سی، یعنی بخشی که بیشترین بهسازی در آن به انجام رسیده، از دید تاریخدانی به نام سوزن مری آلساپ که یکی از صاحبخانههای جزو خانوادههای اصیل شهر بوده، این گونه توصیف شده است:
بخش جرج تاون را از راه اسکان جمعیت مرفهتر بهسازی کردهاند. این بخش، محلهای کارگرنشین و بدنام بود که گروه بزرگی از ساکنان آن سیاهپوست بودند. مجله شهر و روستا به نقل از خانم آلساپ چنین مینویسد (21): «سیاهپوستها، به خوبی از خانههایشان نگهداری میکردند. همهی ما که دهههای 1930 و 1940، مکانهایی را به قیمت نازل خریداری کردیم و این سیاهپوستها را از آن محله به بیرون راندیم، گناهی بزرگ مرتکب شدهایم».
طبقهی مرفهتر و صاحبخانهها در دههی 1970، به تدریج در این محله کاهش یافتند (22).
رویدادهایی مشابه در تپهی بیکن (23) در شهر بوستون مرکز ایالت ماساچوست اتفاق افتاده است و این در حالی است که ویژگیهای هر تجربه و هر یک از رویدادها منحصر به فرد و متفاوت بوده است. در لندن نیز طبقهی عالی جامعه به شیوهای مشابه برای تملک بسیاری از محلههای لندن اقدام کرده و پافشاری میکنند.
حال پرسش اساسی این است که چه چیزی سبب شده تجربههای فوق را «پیش درآمد» فرایند بهسازی دانست که بعد از جنگ جهانی دوم، به طور جدی آغاز شد؟ جواب، عبارت است از دامنه و ماهیت نظاممند بازسازی و بهسازی (24) مرکز شهرها و مناطق مجاور مرکز شهر در دههی 1950. تجارب سده نوزدهم در لندن و پاریس در نوع خود منحصربه فرد بود و در نتیجهی تلاقی سیاست طبقاتی و فرصت اقتصادی دورهای برای کسب سود از بازسازی، وقوع یافت. هدف از این سیاست طبقاتی، تهدید طبقات کارگر و تحکیم قدرت خردهکاسبکارها در شهر بود. اگرچه «بهبودهایی» که در لندن و پاریس به انجام رسید، به شیوههای مختلف و در ابعاد کوچکتر در شهرهایی دیگر از قبیل ادینبورو مرکز اسکاتلند، برلین پایتخت آلمان و مادرید پایتخت اسپانیا وقوع یافت اما باید بهسازیهای لندن و پاریس را منحصر به فرد دانست. در نخستین دهههای سده بیستم، بهسازیها در لندن، فاقد نظام و قاعدهای خاص بوده است. در همان دوره نیز استمرار نظاممند تبدیل پاریس به توسعه مراکز خرید چشمانداز پاریس را دگرگون ساخت. بهسازیهایی که از راه اسکان جمعیت مرفهتر در اواسط سده بیستم رخ داده چنان پراکنده بود که در همان زمان بسیاری از شهرهای بزرگ، از وقوع این فرایند اطلاعی نداشتهاند. به بیان دیگر این شیوه بهسازی فرایندی استثنایی نسبت به سایر فرایندها در جغرافیای شهری به شمار میآمده است. عاملان فرایند بهسازی مذکور در بخشهایی از قبیل جرج تاون یا تپهی بیکن، از طبقهی اجتماعی محدودی بوده و در بسیاری از موارد، چنان ثروتی داشتهاند که میتوانستند اصول حاکم بر بازار زمینهای شهری گرفته و یا دست کم، بازار محلی را با روشهای تجاری خود مطابقت دهند.همهی این مسایل دورهی پس از جنگ جهانی دوم را دگرگون کرد و تصادفی نیست که اصطلاح «بهسازی از راه اسکان جمعیت مرفهتر» در اوایل دههی 1960 خلق شده است. در بخش گرینیچ ویلیچ شهر نیویورک، بهسازی مذکور با فرهنگی نوظهور و مغایر با ارزشهای جامعه مرتبط بوده است. در منطقه گلیب از مناطق حومه سیدنی (25)، عواملی که موجب وقوع بهسازی شد، عبارت بودند از حذف یا کاهش دائمی سرمایهگذاری، حذف نظارت دولتی بر اجارهبها، ورود دائمی مهاجرانی از جنوب اروپا و پیدایش گروهی ضربتی از ساکنین طبقهی متوسط (26). در منطقهی ایزلینگتن لندن، فرایند بهسازی مورد نظر، به طور نامتمرکز انجام شده است. در همین دوره بسیاری از شهرهای بزرگ قارهی آمریکای شمالی، اروپا و استرالیا، بهسازی مذکور را آغاز کردند اما هرگز آن را نمیتوان به بزرگترین شهرها محدود دانست. در پژوهشی به این نتیجه رسیدهاند که تا سال 1976 حدود نیمی از 260 شهر ایالت متحده که جمعیتی بیش از 50 هزار نفر داشتهاند بهسازی مذکور وقوع یافته است. (27) فقط دوازده سال پس از آن اولین بار روث گلس این اصطلاح را خلق کرد نه تنها نیویورک، لندن و پاریس در دست بهسازی بودند، بلکه این بهسازی در بریزبن مرکز استان کویینزلند استرالیا، شهر داندی اسکاتلند، شهر برمن مرکز استان برمن آلمان و شهر لنکستر در ایالت پنسیلوانیا در حال وقوع بوده است.
امروزه در جهان پیشرفتهی سرمایهداری، بهسازی در مرکز شهرها و مناطق مجاور آن به طور گستردهای فراگیر شده است. حتی شهر گلاسکو (28) در اسکاتلند که نماد و سنگر سیاس و شهامت طبقهی کارگر به شمار میآید تا قبل از سال 1990 به دفعات بهسازی شده است. فرایند بهسازی گلاسکو را دولتی محلی و ستیزهجو تشدید کرد تا سرانجام این شهر، «شهر فرهنگ اروپا» (29) نامیده شد. (30) شاید بتوان شهر پیتسبرگ (31) در ایالت پنسیلوانیا و شهر هبکن (32) در ایالت نیوجرسی را هماتایان گلاسکو در ایالات متحده دانست. منطقهی شینجوکو (33) در مرکز توکیو که زمانی محلی برای ملاقات هنرمندان و نوابع بود، امروزه در میان هجوم بازار املاک و مستغلات به «میدان جنگی قدیمی» بر سر بهسازی تبدیل شده است (34). بخش منپارناس (35) در پاریس نیز همین وضع را دارد. از سال 1989 در مقابل هجوم بازار مسکن پراگ، پایتخت فعلی جمهوری چک مورد بهسازی شدید از راه اسکان جمعیت مرفهتر قرار گرفته است. در بوداپست، پایتخت مجارستان نیز همین امر مصداق دارد (36). در مادرید پایتخت اسپانیا پایان حکومت فاشیستی فرانکو و ایجاد مردمسالاری نسبی در حکومت شهری راه را برای سرمایهگذاری دوباره هموار کرد (37). در منطقهی کریستینهاون (38) که پیرامون «شهر آزاد» و آزمایشی کریستیانیا (39) در قسمت ساحلی شهر کپنهاگ پایتخت دانمارک قرار دارد و در خیابانهای دورافتادهی مجاور کاخ الحمراء (40) در شهر گرنادای (41) اسپانیا، بهسازی مورد نظر همبسته با گردشگری انجام شده است. حتی خارج از آمریکای شمالی، اروپا و استرالیا و اقیانوسیه (42)، فرایند بهسازی مذکور آغاز شده است. در شهر ژوهانسبورگ (43) آفریقای جنوبی پس از آنکه با پیروزی حزب کنگرهی ملی آفریقا در انتخابات آوریل 1994، سفیدپوستها شروع به ترک این شهر کردند، (44) بهسازی نسبت به دههی 1980، (45) بسیار کند و کمرنگ شد اما شهرهای کوچکتر این کشور از قبیل شهر استلنباس (46) نیز از بهسازی در امان نماند (47). در شهر سائوپائولو (48) برزیل الگوی حذف یا کاهش سرمایهگذاری، بسیار متفاوت بود (49) با این حال نوسازی و سرمایهگذاری دوباره که در حدی متوسط و مایل به پایین در بخش تاتوپی (50) شهر مذکور به انجام رسید به سبب حضور مالکان کسب و کارهای کوچک و پیشهورانی بود که در بخش تجاری مرکز شهر کار میکردند ولی به سبب آنکه تورم موجب افزایش سریع قیمتها شده بود مردم امکان زندگی در معتبرترین نواحی مرکز این شهر از قبیل ناحیهی جاردن (51) را نداشتند. بخش بزرگی از توسعهی دوباره در این شهر برزیل، شامل «بلندمرتبهسازی» (52) بود، زیرا از زمینهای تحت پوشش خدمات ابتدایی کمی برخوردار بود. به طور کلی، «نواحی میانی» در اطراف شهرهای سائوپائولو و ریودیژانیرو (53) در برزیل [که در گذشته کارگرنشین بودهاند]، برای سکونت طبقهی متوسط، توسعه و توسعهی دوباره یافتهاند. (54)
بنابراین نه تنها بهسازی مورد نظر از دههی 1960 بطور گسترده رخ داده، بلکه به شکل نظاممندی، با فرایندهای فراگیر شهری و جهانی، انسجام یافته است. همین انسجام موجب تمایز بهسازی جدید از بهسازی قدیم شده است. در بهسازی قدیم، «بهسازی (55) در سطح واحدهای مسکونی مجزا» انجام میشد. اگرچه فرایندی که روث گلس در آغاز دههی 1960 در لندن مشاهده کرد و یا بازسازی برنامهریزی شده در بخش سسایتی هیل (56) در فیلادلفیای ایالت پنسیلوانیا، در همان دهه، توسعههای مجزا و نه یکپارچهای را در بازارهای زمین و مسکن نشان میداد امروزه این توسعهها دیگر منفرد نیستند. تا دههی 1970، بهسازی، به وضوح بخش جداییناپذیر از بازسازی شهری که برای مرمت مناطق مسکونی به کار میرفت، شده بود. هنگامی که در شرایط اقتصادی بسیاری از شهرها در جهان پیشرفتهی سرمایهداری، مشاغل تولیدی به شدت کاهش یافت و ارائهدهندگان خدمات (57)، استخدام متخصصان و اشتغالزایی در بخشهای مالی، بیمه و املاک و مستغلات، به همان اندازه افزایش پیدا کرد، به همراه این دگرگونی قابل توجه کل جغرافیای شهری این اقتصادها بازسازی شد. تغییر کاربری مجتمعهای ساختمانی و خانههای تعاونی در ایالات متحده، تبدیل واحدهای استیجاری به واحدهای شخصی (58) در لندن و به کار انداختن سرمایههای جهانی در منازل لوکس واقع در مرکز شهرها تحول بزرگی بود که در مناطق مسکونی رخ داد. این تغییر بخشی از مجموعهای فراگیر از تغییراتی به شمار میآمد که موجب رونق بخش اداری در بارانداز قناری (59) لندن (60) و منطقهی بتری پارک سیتی (61) نیویورک (62) و ایجاد چشماندازهای جدید تفریحی و پیلهوری در مناطقی از قبیل لنگرگاه دارلینگ (63) در سیدنی و منطقهی اکربریگ (64) در شهر اوسلو، (65) پایتخت نروژ شدند. این تغییرات اقتصادی به همراه تغییراتی سیاسی رخ میداد که ناشی از رقابت شهرها در بازار جهانی و محرومیت این شهرها از حمایتی بود که سابق بر آن، مؤسسات و مقررات ملی دولتی عرضه میداشتند. آنچه به سرعت پس از تغییرات اقتصادی مذکور رخ داد، عبارت بود از حذف نظارت دولتی، خصوصیسازی خدمات شهری و مسکن، از میان بردن انسجام خدمات رفاهی و به بیان خلاصه، بازاریابی دوباره برای کارکردهای دولتی و این موارد حتی در سنگرهای مردم سالاری اجتماعی، از قبیل کشور سوئد نیز اتفاق افتاد. در چنین بافتی، بهسازی مورد نظر ویژگی متمایز «شهرهای جهانی» (66) نوظهور شد. با این حال در مراکزی ملی و منطقهای نیز که وضع اقتصادی، سیاسی و جغرافیایی خود را بازسازی میکردند، بهسازی مذکور به میزان وقوع در مراکز جهانی، بروز یافت. (67)
از این دیدگاه، بهسازی، گذاری اساسی را پشت سر گذاشته است. اگر در اوایل دههی 1960 به نظر میرسید که بهسازی (68) را باید همانند روش روث گلس با زبانی تخصصی و ناآشنا بررسی کرد امروزه دیگر چنین نیست. در پژوهشی که پیش از این به انجام رساندم، کوشیدم بهسازی مذکور را (که شامل بهسازی ساختمانهای موجود است) از توسعهی دوباره (که شامل احداث ساختمانهایی به کلی جدید است) به طور کامل جدا کنم (69). این کار در آن زمان معقول بود زیرا بهسازی با نوسازی شهری در مقیاس کلان تفاوت داشت. با این همه در حال حاضر بر این باورم که تمایز مزبور دیگر فایدهای ندارد. در واقع در سال 1979 نیز ایجاد این تمایز، کمی دیرهنگام بود. در بافت بزرگتر جغرافیای در حال تغییر جوامع، چگونه میتوانیم به نحوی کافی، تمایزی بین بهسازی (70) خانهی سده نوزدهم، احداث برجهای جدید، افتتاح بازارهای جشنواره (71) برای جذب گردشگران بومی و غیربومی، افزایش شدید تعداد شراب فروشیها و بوتیکها و فروشگاههایی با تنوع زیاد فروش، احداث ساختمانهای اداری نوین و پسانوین قایل شویم؟ همهی این مکانها، هزاران متخصص را استخدام میکنند و همهی این متخصصان جویای مکانی برای زندگی هستند (72). این توصیف بیانگر چشماندازهای جدید در مرکز شهر بالتیمور در ایالت مریلند و قسمتهای ساحلی شهر سیدنی و مینیاپلیس (73) در ایالت مینهسوتا است. در این شرایط بهسازی از راه اسکان جمعیت مرفهتر را نمیتوان رویدادی عجیب، محدود و دور از انتظار در بازار مسکن به شمار آورد بلکه میتوان آن را رایجترین عرصهی بازسازی مناطق مسکونی به حساب آورد که بخشی از فعالیت بزرگ و فراگیر بازسازی چشمانداز و منظر مرکز شهر براساس طبقات اجتماعی است. در این شرایط نمیتوان توسعهی دوباره را جدا از مقولهی بهسازی دانست و نباید چنین فرض شود که این بهسازی تنها محدود به احیای تاریخ باشکوه خیابانها و کوچههای جذاب شهرهای قدیمی بوده است، زیرا این بهسازی ارتباطی نزدیک با بازسازی در مقیاسی بزرگتر دارد. (74)
اکنون که بر فراگیر بودن این فرایند در پایان سده بیستم و رابطهی مستقیم آن با فرایندهای اساسی بازسازی اقتصادی، سیاسی و جغرافیایی تأکید ورزیدهام، بر این باورم که ضرورت دارد این دورنما را مطابق با بافت فعلی تعدیل کنم. معقول نیست تصور کنیم که سرمایهگذاری دوباره و ناقص در مناطق مرکزی شهر، (75) حاشهنشینی را خاتمه خواهد داد. مسلم است که حاشیهنشینی و بهسازی به هم مربوط هستند. حاشیهنشینی شدید در چشمانداز شهرهای سده بیستم و بیست و یکم محل جغرافیایی دیگری برای انباشت سرمایه ایجاد کرده و بدین وسیله کاهش نسبی سرمایهگذاری را در مرکز شهرها ترغیب ساخته است. علاوه بر موارد اشاره شده در این قسمت و پراکندگی سرمایهگذاری در مرکز شهرها، حاشیهنشینی موجب جذب سرمایههای اجتماعی و اقتصادی جامعه نشده و از سوی دیگر با گسترش بیرویه و اجباری شهرها، برنامههای توسعه شهر را برهم زده و گستردگی ناهمگون شهر را موجب میشود. با رویکردی متفاوت میتوان دریافت که حاشیهنشینی نظام طبقاتی شهر و اجتماع را تهدید میکند، به عبارتی بسیاری از بیخانمانها و آوارگانی که از محلات خود آواره میشوند و در بافت حاشیهای سکونت میکنند، ممکن است حوزههای شمالی شهر را برای سکونت انتخاب کنند. این امر، در ایالات متحده بیشتر مصداق دارد. در واقع، نمیتوان ادعا کرد که این نوع بهسازی حاشیهنشینی را کاهش نداده بلکه افزایش نیز داده است. همان عوامل مؤثری که در بازسازی شهر از راه بهسازی موجب پیدایش چشماندازهای جدید در مرکز شهرها شده، حومههای این شهرها را نیز به وضعی دیگر تبدیل ساخته است. تمرکز دوبارهی دفترهای محل کار، فروشگاههای پیلهوران، مراکز تفریحی و هتلها [در بخشهای مرکزی شهرها] با چنان تمرکززداییای همراه بوده که موجب شده حومهی شهرها، به لحاظ کارکردی انسجام بیشتری یابند و کمابیش خود دارای مراکزی شوند. این مراکز شکل گرفته در حومهی شهرها را شهرهای حاشیهای نامیدهاند. (76) اگر هم توسعهی حومهی شهرها، در بیشتر جاها از دههی 1970 بسیار سریعتر و در واکنش به چرخههای رونق و رکود اقتصادی تغییر کرده باشد، ولی حاشیهنشینی هنوز هم در شکلگیری جغرافیای کلان شهرها، از بهسازی مذکور قدرتمندتر است.
با وجود انتقادها و مخالفتهای فراوان دانشگاهیان و سیاسیون از حاشیهنشینی از دهه 1960 تا 1990 به اعتقاد بسیاری بهسازی مذکور مایهی خوشبینی موجه یا غیرموجه در قبال آیندهی شهر بود. با وجود آشوبهای شهری و جنبشهای اجتماعی در دههی 1960، این بهسازی موجب شد چشمانداز شهر به گونهای دور از انتظار، شکلی نوین یابد. این بهسازی نشانگر مجموعهای جدید از فرایندهای شهری بود که بلافاصله اهمیت نمادینی یافتند. بحثها بر سر بهسازی مذکور از یک سو بر سر فضاهای جدید و قدیمی شهر و از سوی دیگر برای کسب قدرت سیاسی در تعیین آیندهی شهرها بود. شدت این بحثها در روزنامهها و خیابانها به یک اندازه بود و به ازای هر دفاعی که از بهسازی مذکور میشد (مانند مقالهی تبلیغی هیئت املاک و مستغلات نیویورک) انتقادی شدید نیز از آوارگی ناشی از بهسازی، افزایش اجارهبها و تغییر محلهها کلیشهای بود.
پینوشتها:
1. Charles Baudelaire (1821-1867)
2. The Eyes of the Poor
3. Baron Haussmann
4. Pinkney 1972
5. Goddess
6. Baudelaire 1947 edn. no. 26
7. Marshall Berman 1982:148-150
8. Gaillard 1977; see also Harvey 1985a
9. Robert Park
10. E.Burgess
11. Park et al. 1925
12. Concentric ring
13. Commercial district
14. Engels 1975 edn.: 84-85
15. Engels 1975 edn.: 71
16. Engels 1975 edn.: 71
17. Nantes
18. Cybriwsky 1980
19. Embourgeoisement
20. Maureen Dowd
21. Town and Country magazine
22. Dowd 1993:46
23. Beacon Hill
24. Rehabilitation
25. Glebe
26. B. Engels 1989
27. Urban Land Institute 1976
28. Glasgow
29. European City of Culture
30. Jack 1984; Boyle 1992
31. Pittsburgh
32. Hoboken
33. Shinjuku
34. Ranard 1991
35. Montparnasse
36. S?kora 1993
37. V?zquez 1992
38. Christianhavn
39. Christiania
40. Alhambra
41. Granada
42. Australasia
43. Johannesburg
44. Murray 1994:44-48
45. Steinberg et al. 1992
46. Stellenbosch
47. Swart 1987
48. S?o Paulo
49. Castillo 1993
50. Tatuapé district
51. Jardin
52. Verticalization
53. Rio de Janeiro
54. Queiroz and Correa 1995:377-379
55. Rehabilitation
56. Society Hill
57. Producer services
58. Tenure conversions
59. Canary Wharf
60. A. Smith 1989
61. Battery Park City
62. Fainstein 1994
63. Darling Harbor
64. AckerBrygge
65. Oslo
66. Sassen 1991
67. M. P. Smith 1984; Castells 1985; Beauregard 1989
68. Rehabilitation
69. N. Smith 1979a
70. Rehabilitation
71. Festival markets
72. A. Smith, 1989
73. Minneapolis
74. Smith and Williams 1986
75. The partial geographical reversal in the focus of urban reinvestment
76. Garreau 1991
اسمیث، نیل؛ (1390)، مرزبندی نوین شهری بهسازی بافت شهری از راه اسکان جمعیت مرفه در شهرهای کینهتوز، ترجمه حسام زندحسامی، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول