شکل‌گیری طبقه‌ی متوسط جدید در میان طبقات اجتماعی

برای متمایز ساختن خود، بیش از آنکه پس‌انداز کند خرج می‌کند. ضمیمه‌ی رنگی روز یکشنبه، زندگی پر زرق و برق طبقه‌ی متوسط جدید و مجموعه‌ای از نشانه‌های فرهنگی این طبقه را نشان می‌دهد. بخش بزرگی از این ادعای فرهنگی،
شنبه، 25 ارديبهشت 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
شکل‌گیری طبقه‌ی متوسط جدید در میان طبقات اجتماعی
 شکل‌گیری طبقه‌ی متوسط جدید در میان طبقات اجتماعی

 

نویسنده: نیل اسمیث
برگردان: حسام زندحسامی



 

آیا طبقه‌ی متوسط جدید وجود دارد؟

طبقه‌ی جدید متوسط را چه کسانی تشکیل می‌دهند؟ رافایل سامویل (1)، بطور واضح این گونه استدلال می‌کند که طبقه‌ی متوسط جدید:
برای متمایز ساختن خود، بیش از آنکه پس‌انداز کند خرج می‌کند. ضمیمه‌ی رنگی روز یکشنبه، زندگی پر زرق و برق طبقه‌ی متوسط جدید و مجموعه‌ای از نشانه‌های فرهنگی این طبقه را نشان می‌دهد. بخش بزرگی از این ادعای فرهنگی، نمایش افراطی سلیقه‌ی این طبقه است. این سلیقه ممکن است در لوازم آشپزخانه یا غذاهای اروپایی، به ویژه فرانسوی، یا سفر با قایق بادبانی و اقامت در کلبه در تعطیلات آخر هفته، نمود پیدا کند. اشکال جدید جامعه‌پذیری، از قبیل شرکت در ضیافت‌ها و روابط عشقی نامشروع موجب شده تبعیض بین زن و مرد از میان رفته و این دو، دیگر در عرصه‌هایی به طور کامل جدا نباشند...
اعضای طبقه‌ی متوسط جدید، بیش از آنکه درون‌نگر باشند، برون‌نگر هستند. این طبقه، در خانه‌اش را به روی بازدیدکنندگان باز کرده و موجب حیرت همگان می‌شود. طبقه‌ی مذکور، پرده‌های توری خانه و کرکره‌های ویترین مغازه‌اش را برداشته است. اعضای این طبقه در دفترها و مؤسساتی با اتاق‌های بزرگ و دیوارهای داخلی اندک کار می‌کنند. پنجره‌ی این اتاق‌ها، شیشه‌ی شفاف دارد و درها و تیغه‌ها هم شفاف هستند. در محیط خانه، از دغدغه‌های طبقه‌ی مذکور، فضاها و نور است. به همین دلیل به جای اتاق، از محوطه‌هایی باز برای زندگی استفاده کرده و گوشه‌ای تاریک در خانه‌هایشان وجود ندارد... بعید است مفهوم طبقه‌ی متوسط جدید به ذهن خود این طبقه، خطور کند. بسیاری از اعضای این طبقه در مؤسساتی با رده‌بندی دقیق اعضا کار می‌کنند. با این حال، این رده‌بندی در آن مؤسسات به خصومتی آشکار نمی‌انجامد...
طبقه‌ی متوسط جدید، نسبت به پیشینیان خود در قبل از جنگ جهانی دوم، اقتصاد احساسی (2) متفاوتی داشته و به جای به تعویق انداختن بهسازی از راه اسکان جمعیت مرفه‌تر، طرفدار تسریع این بهسازی هستند. مخارج خود را جزو فضایل اخلاقی دانسته و افراط در برآوردن تمایلات را به صورت خودنمایی در سلیقه نمایش می‌دهند. این طبقه، نه تنها لذت‌های حسی را نفی نکرده، بلکه آنها را عرصه‌ای دانسته که ادعاهای اجتماعی فرد در آن به وجود آمده و هویت جنسی فرد به اثبات می‌رسد. به ویژه، نوع غذا که یکی از علایق خرده‌کاسبکارهای پس از جنگ جهانی دوم به شمار می‌آید، از نشانه‌های اصلی این طبقه شده است. (3)
در شرح بریتانیایی فوق، جنبه‌های ملی آشکار است. با این وجود ویژگی‌ای را که در شرح مزبور غالب و بنیادین است، می‌توان در زمینه‌های ملی فراوانی تشخیص داد. اما بحث درباره‌ی «طبقه‌ی متوسط جدید»، نه تنها پدیده‌ی جدیدی نیست بلکه بیشتر بر این باورند که می‌توان قدمت آن را از آغاز سده بیستم دانست. به گفته‌ی مورخی به نام رابرت ویبی (4)، که در بافت ایالات متحده سخن گفته است، «انقلابی در هویت» این گروه پیشه‌وران، متخصصان و مدیران شهری رخ داد، زیرا نیازهای خاص نظام صنعتی شهری نوظهور، پیوسته نقش اجتماعی برجسته‌تری به این افراد داد. به گفته‌ی وی، اعضای این «طبقه‌ی متوسط جدید»، سرشار از «اعتماد به نفس» بوده و تمایل فراوانی را برای بازسازی جهان مطابق با الگوهای شخصی خود می‌پرورند.
هنگامی که از «نخستین تازه به دوران رسیده‌ها» در دوره‌ی جنبش پیشرفت‌طلبی (ترقی‌خواهان) (5) بین سال‌های 1896 و 1920 می‌گذریم و به زمان حال نزدیک‌تر می‌شویم، صاحب‌نظران درباره‌ی این طبقه‌ی متوسط جدید، دیگر به توافقی قطعی نمی‌رسند. با وجود چند دهه بحث و جدل، نه تنها تعریفی همه‌پسند درباره‌ی این طبقه به دست نیامده، بلکه حتی درباره انتخاب نام دقیق این طبقه نیز توافقی حاصل نشده است. این طبقه را تفسیر مفهومی کرده و در سلسله مراتب اجتماعی جایگاه‌های متفاوتی را قایل شده و گواه این امر نام‌های متعدد و مختلفی است که برای این طبقه برگزیده‌اند. جدا از «طبقه‌ی متوسط جدید» و طبقه‌ی پیشه‌وران و مدیران، در منابع علوم اجتماعی به دفعات مفاهیمی درباره‌ی «طبقه‌ای جدید در جامعه (6)»، «طبقه‌ی جدید کارگر» (7)، «طبقه‌ی متوسط حقوق بگیر» (8)، «قشر میانی جامعه» (9)، «طبقه‌ی متوسط شاغل» (10) و «طبقه‌ی متوسط پیشه‌ور» (11) اشاره شده است. به علاوه، برخی نیز اصطلاح «طبقه‌ی متوسط» را برای این طبقه به کار برده‌اند. به بیان کوتاه، اگرچه این مفاهیم مختلف از نظر طبقات اجتماعی وجوه مشترکی دارند، ولی این که هر یک از مفاهیم به چه کسانی اطلاق می‌شود، به طور کامل مشخص نیست. در واقع، مفهوم طبقه‌ی اجتماعی نیز به روش‌های بسیاری تعبیر شده است. در بحث حاضر، این که طبقه‌ی اجتماعی براساس روابط اجتماعی مردم با ابزار تولید تعریف می‌شود، به عنوان پیش‌فرض اصلی پذیرفته می‌شود.
مسئله‌ی مهم این است که چرا باید این طبقه‌ی متوسط را جدید بدانیم؟ در مقاله‌ای از ایرنرایچ و ایرنرایچ، (12) که توجه دوباره‌ای را حداقل برای 15 سال به این موضوع جلب کرد، استدلال شده طبقه‌ی پیشه‌وران و مدیران، برخلاف طبقه‌ی متوسط قدیم از جمله صنعت‌گران، مغازه‌داران، کشاورزان مستقل و پیشه‌وران دارای شغل آزاد، از رابطه‌ی سرمایه و کار مستقل نبوده‌اند، بلکه این طبقه‌ی پیشه‌وران و مدیران را به وسیله‌ی سرمایه، برای مدیریت طبقه‌ی کارگر یا نظارت بر این طبقه یا مراقبت از آن استخدام می‌کنند. براساس برآوردهای صورت گرفته، در حال حاضر، این طبقه 25 درصد از جمعیت ایالات متحده را تشکیل می‌دهد. براساس نظر کسانی که تفاوتی بین طبقه‌ی متوسط جدید و کل نیروی کار «اداری» قایل نمی‌شوند نزدیک به 60 درصد از جمعیت ایالات متحده متعلق به این طبقه است. نیکز پولانسز (13) در چارچوب نظری که برای بررسی نظام طبقاتی معاصر ارائه نموده، طبقه‌ی متوسط جدید را طبقه‌ای بین طبقه‌ی کارگر و سرمایه‌دار قرار داده و آنها را به عنوان گروهی از کارگزاران که نه دارای ابزار تولید بوده و نه کار تولیدی انجام می‌دهند، دانسته است (14). اریک الن رایت (15)، در تحلیلی پیچیده‌تر نسبت به پولانسز، محدود کردن جامعه به گروه‌های مختلف طبقاتی را نفی می‌کنند. به اعتقاد وی در تعیین جایگاه هر طبقه‌ی جامعه (16) تناقضی وجود دارد و طبقات جامعه به جای آنکه مقوله‌هایی به طور کامل متمایز باشند به مجموعه‌هایی فازی شباهت دارند. به نظر رایت، طبقه‌ی متوسط جدید، نمونه‌ی کلاسیک تناقض در تعیین جایگاه هر طبقه‌ی جامعه (17) است. طبقه‌ی متوسط جدید، به سبب آرزوهای اقتصادی طبقه‌ی بالاتر و توانایی سیاسی بالقوه‌ی طبقه‌ی پایین‌تر و اصول ایدئولوژیک مشاغل خود، به هر سو کشیده می‌شود. در تحلیل‌های سنتی‌تر که بسیاری از آنها به دهه‌ی 1950 باز می‌گردد، کوشیده‌اند این طبقه‌ی جدید را براساس الگوهای مصرف تعریف کنند و از همین رو در مبحث «کارکنان اداری»، پیدایش این طبقه را یکی از نتایج فرعی مصرف‌گرایی دانسته‌اند. (18)
همچنین، این طبقه سوابق سیاسی بسیار مبهمی دارد و شاید این امر پشتوانه‌ی مفهوم کلی ارائه شده‌ی رایت درخصوص تناقض در تعیین جایگاه طبقات جامعه باشد. تازه به دوران رسیده‌هایی که ویبی به آنها اشاره کرده و من آنها را «نخستین تازه به دوران رسیده‌ها» می‌نامم، آشکارا «پیشرفت‌طلب یا ترقی‌خواه» بوده‌اند (مقصود از پیشرفت‌طلب، همان مفهومی است که در دوره‌ی جنبش پیشرفت‌طلبی (19) بین سال‌های 1896 و 1920 در ایالات متحده پدید آمد). شش دهه‌ی بعد، ایرنرایچ (20)، رهبران جنبش سیاسی چپ نو (21) را گسترش یافته‌ی همان طبقه دانسته است. در واقع اصطلاح تازه به دوران رسیده در ایالات متحده در سال 1983 و به سبب نامزدی گری هارت (22) برای سمت ریاست جمهوری پدید آمد. اگرچه نه او و نه طرفدارانش، به جنبش سیاسی چپ نو وابسته نبودند، شاید بتوان آنها را پیشرفت‌طلبان محافظه‌کار معاصر دانست. این افراد در دهه‌ی 1980، طرفداران جدید مکاتب قدیم (23) بوده و نو اصلاح‌طلب و نومحافظه‌کار و یا هر دو به شمار می‌آمدند. هنگامی که کلینتن (24) در سال 1990 به ریاست جمهوری ایالات متحده رسید، طرفداران و مخالفان دولت اغلب در زمره‌ی طرفداران جدید مکاتب قدیم بودند. در استرالیا تصورها سیاسی قالب در میان طرفداران «مد روز» که از طبقه‌ی متوسط جدید هستند، نشان می‌دهد که آنها به صورت شخصی محافظه‌کار بوده ولی خود را به لحاظ اجتماعی و در حزب کارگر استرالیا، فعالانی هوشیار می‌دانند. در بافت بریتانیا، طیف این طبقه‌ی متوسط جدید را «چپی‌های طرفدار مد روز»؛ طرفداران اصلی حزب مردم‌سالاری اجتماعی (25) (که بیش از دیگران نواصلاح‌طلب بوده و اکنون به حزب مردم‌سالاری اصلاح‌طلب (26) تبدیل شده‌اند) و نیز؛ محافظه‌کاران جوان تشکیل می‌دادند. به گفته‌ی یکی از مقاله‌نویسان روزنامه‌ی فایننشل تایمز لندن، تشکیل حزب مردم‌سالاری اجتماعی در وهله‌ی نخست، پیشرفت جامعه‌شناختی را نشان می‌داد که نمونه‌ای از آغاز هماهنگی نظام سیاسی با تغییرات اجتماعی بود.... طبقه‌ی جدیدی در جامعه پدید آمده که تعداد اعضای آن بیش از قالب تعداد افراد طبقه‌ی کارگر یا سرمایه‌دار است». (27)
هر چند مفهوم کلی طبقه‌ی متوسط جدید، مفهوم مبهمی است، ولی مضامین کلی آن به طور عموم پذیرفته شده است. به کمک این مضامین می‌توان در عمل طبقه‌ی مذکور را تا حدودی شناسایی کرد. علاوه بر ابهام موجود در تعریف این طبقه، مشکلات جدی در تطابق نظریه‌پردازی درباره‌ی طبقه‌ی مذکور و شناسایی تجربی آن وجود دارد. به همین سبب در بحث حاضر باید دو شیوه‌ی شناسایی ساختاری و اقتصادی را در نظر گرفت. نکته‌ی نخست، آنکه پیدایش طبقه‌ی متوسط جدید را نتیجه‌ی تغییر ساختار مشاغل و درآمد می‌دانند. این دو ساختار الگوی تغییر آشنایی دارند. در اقتصادهای سرمایه‌داری غرب، اهمیت نسبی مشاغل تولیدی کاهش یافته و به موازات آن، اهمیت مشاغل تخصصی، اداری - اجرایی، خدماتی و مدیریتی افزایش پیدا کرده است. مصادیق بارز این امر عبارتند از ارائه‌دهندگان خدمات (تأمین مالی، بیمه، املاک و مستغلات و مواردی از این دست)، خدمات غیرانتفاعی (اغلب بهداشت و آموزش) و نیز بخش دولتی. برای مثال، در بریتانیا، درصد شاغلانی که در مقوله‌ی متخصصان قرار دارند، از 6/6 درصد در سال 1951 به 19/1 درصد در سال 1993 افزایش یافته است. در حالی که طی همان چهار دهه، درصد استخدام‌شدگان بخش‌های کشاورزی و دامپروری، صنعت و دیگر کارهای یدی، از 72/2 درصد به 49/3 درصد تقلیل پیدا کرده است (28).
تغییر ساختار مشاغل را نمی‌توان انکار کرد، ولی این تغییر ساختار دلیلی بر یکسان بودن آن با پیدایش طبقه‌ی متوسط جدید نیست،‌ زیرا از دیدگاه انتقادی، نمی‌توان تقسیمات طبقاتی جامعه را با تفاوت‌های شغلی یکسان دانست. همچنین براساس نتایج تحقیقات میدانی (29) انجام شده درباره‌ی بهسازی از راه اسکان جمعیت مرفه‌تر نمی‌توان انکار نمود که خدمه‌ی بخش‌های تخصصی، مدیریتی و اداری - اجرایی سطوح عالی در بخش‌های اقتصادی رو به توسعه، بسیاری از عاملان بهسازی مذکور را تشکیل می‌دهند (30). با این همه نباید تغییر ساختار مشاغل را مهم‌ترین عامل ارتباط بین تازه به دوران رسیده‌ها و بهسازی از طریق اسکان طبقات مرفه‌تر دانست.
این که وقوع بهسازی مزبور ناشی از الگوهای بازسازی اجتماعی است، نه تنها متضمن این نکته است که ساختارهای اشتغال دگرگون شده است، بلکه به تلویح نشان می‌دهد که به لحاظ اقتصادی طبقه‌ی متوسط جدید به سبب تملک ثروت نامعقول و هنگفت از سایر طبقات جامعه تمایز یافته است. در این رابطه چنین فرض شده که الگوهای مصرف مربوط به طبقه‌ی متوسط جدید، از جمله الگوی مصرف مسکن، ناشی از افزایش درآمد و بیشتر شدن توان پرداخت این طبقه است. بنابراین می‌توان پیش‌بینی کرد که پیدایش طبقه‌ی متوسط جدید، موجب افزایش کل سهم درآمد این قشر در جامعه شود. به بیان دیگر، پیدایش طبقه‌ی متوسط جدید به توزیع دوباره و قابل ردیابی درآمد در بین قشر میانی جامعه (31) خواهد انجامید. با این وجود، ایدئولوژی طبقه‌ی متوسط جدید، شامل داستان‌ها و روایت‌هایی درباره‌ی آلونک‌نشینانی از قبیل هریشیو الجرز (32) است که با پیشرفت در طبقات جامعه، خود را به محله‌ی تجاری وال‌استریت نیویورک یا شهر لندن (33) رسانده‌اند. بر این اساس اعضای این طبقه را «متخصصان جوان و دارای امکان پیشرفت در طبقات جامعه» دانسته‌اند. بنابراین اگرچه تبعیض در درآمد، به هیچ وجه با تبعیض طبقاتی یکسان نیست، ولی در بحث ایجاد ارتباط بین بهسازی مذکور و طبقه‌ی متوسط جدید، می‌توان پیش‌بینی کرد که مشخصه‌ی پیشرفت این طبقه عبارت از افزایش نسبی سهم درآمد باشد.

جدول 1- سهم خانوار از کل درآمد جامعه در ایالات متحده، 1992-1967 (34)


 

توزیع درآمد

سال

یک پنجم پایینی

خمس دوم

خمس سوم

خمس چهارم

یک پنجم بالایی

پنج درصد صدر

1967

4

10.8

17.3

24.2

43.8

17.5

1970

4.1

10.8

17.4

24.5

43.3

16.6

1975

4.3

10.4

17

24.7

43.6

16.6

1980

4.2

10.2

16.8

24.8

44.1

16.5

1985

3.9

9.8

16.2

24.4

45.6

17.6

1990

3.9

9.6

15.9

24

46.6

18.6

1992

3.8

9.4

15.8

24.2

46.9

18.6


با این همه هنگامی که توزیع درآمد را در چند دهه‌ی گذشته بررسی کنیم، در می‌یابیم که افزایش نسبی سهم درآمد این طبقه مصداق نیافته است. داده‌های موجود نه تنها دلیلی بر توزیع دوباره‌ی درآمد نیست، بلکه نشان می‌دهد توزیع درآمد به طور چشمگیری ثابت بوده و با نوسانات ادواری مطابقت داشته است. با وجود رشد اقتصادی پس از جنگ جهانی دوم، دو دهک پایینی (20 درصد جمعیت فقیر) جمعیت ایالات متحده از کل درآمد جامعه سهم چندانی نبرده‌اند. همچنین 20 درصد ثروتمندتر این جمعیت همچنان نیمی از کل درآمد جامعه را به خود تخصیص داده‌اند (جدول 1). اگر بتوان نوسانی در توزیع پایدار درآمد یافت، حاکی از روند حداقل مردم‌سالارانه کردن درآمد (35) است که یکی از خصوصیات اقتصاد تا اواسط دهه‌ی 1970 بود، این ویژگی تا دهه‌ی 1980به طور چشمگیری وارونه شده [و حداقل درآمد به نسبت کاهش یافته] است. تا دهه‌ی 1990، اختلاف درآمد فقرا و ثروتمندان به بیشترین میزان خود در یک چهارم پایانی سده بیستم رسید. در خصوص طبقه‌ی متوسط جدید که به احتمال زیاد در دهک سوم و چهارم درآمدی جامعه قرار دارند، میزان درآمد در سراسر دهه‌ی 1970 ثابت ماند ولی از سال 1982 به شدت افت پیدا کرد. دهه‌ی 1980 با وجود آنکه دوره‌ی اوج بهسازی مذکور قلمداد می‌شود، نه تنها دوره‌ی پیشرفت طبقه‌ی متوسط جدید به شمار نمی‌آید، بلکه به ظاهر زمان پسرفت واقعی این طبقه نیز بوده است. اگرچه از اواخر دهه‌ی 1970، شکل‌گیری دوگانگی اجتماعی به دلیل درآمد و ثروت، در ایالات متحده شدت بیشتری یافته، اما تغییر مشابه و در عین حال بی سروصدا در توزیع درآمد، در دیگر نقاط جهان پیشرفته‌ی سرمایه‌داری نیز رخ داده است. بنابراین این تغییر در توزیع درآمد با تغییرات اقتصادی فراگیر ارتباط دارد.
با مروری بر موارد بالا می‌توان به این نتیجه رسید که مفهوم «طبقه‌ی متوسط جدید»، دست کم در بافت بهسازی مذکور، را نمی‌توان مفهومی نظریه محور قلمداد کرد و شاید بتوان آن را مفهومی تعمیم یافته مبتنی بر مشاهدات حسی و فاقد بنیاد منطقی» دانست (36). در این تعمیم، خصوصیات فرایندی را با دقتی فریبکارانه بر می‌شمرند و این خصوصیات به نظر بیشتر ما به طور کامل واضح است، ولی در واقع خصوصیات مذکور را در نمی‌یابیم. به بیان دیگر، اگرچه شاید پدیده‌ای شبیه به طبقه‌ی متوسط جدید پدیدار آمده باشد، ولی این پدیده دست کم از بعد اقتصادی اهمیت چندانی ندارد. در همین رابطه می‌توان چند احتمال را در نظر گرفت:
(الف) طبقه‌ی متوسط جدید، هویت اقتصادی و شغلی واضحی داشته، ولی در تجربه‌های بسیار آشکار، از قبیل بهسازی مذکور، در بیان این هویت مبالغه کرده‌اند.
(ب) طبقه‌ی متوسط جدید، آن قدر که بر پایه‌ی معیارهای شغلی، سیاسی و شاید فرهنگی متمایز است، براساس درآمد، قابل تفکیک و شناسایی نیست. به احتمال زیاد، کار تخصصی، مدیریتی و اداری - اجرایی موجب می‌شود شخص، نقش اجتماعی خود را متمایز قلمداد کرده و این طرز تلقی سبب می‌شود انتخاب‌های مبتنی بر مصرف‌گرایی شخص نیز تمایز یابد. در نتیجه، این گونه اشخاص، در فضاهای مرکز شهر و مناطق مجاور آن تمرکز می‌یابند. درآمد افرادی که به این طبقه می‌پیوندند، افزایشی مطلق می‌یافته و از همین رو، تمرکز این افراد در فضاهای مزبور میسر می‌شود.
(ج) نمی‌توان براساس هیچ معیاری، طبقه‌ی متوسط جدید را گروهی متمایز دانست و ضرورت دارد دلیلی دیگر برای وقوع بهسازی مذکور بیابیم.
پیش از آنکه امکان‌پذیری این سه احتمال را بررسی کنیم، شایسته است مسئله‌ی ساختار و ویژگی‌های اجتماعی بهسازی را بسط دهیم. در استدلالی که بازسازی اجتماعی را به بهسازی مذکور ارتباط می‌دهد، نه تنها از مسایل درباره‌ی ساختار طبقات جامعه استفاده می‌کنند، بلکه مسایل مربوط به جنسیت از قبیل تغییر نقش زنان (و مردان)، دگرگونی معاصر در میزان زادوولد و تغییر پیوسته در رابطه‌ی بین کار با دستمزد، کار با حقوق و زادوولد را نیز به کار می‌برند.

پی‌نوشت‌ها:

1. Raphael Samuel
2. Emotional economy
3. Samuel 1982:124-125
4. Robert Wiebe 1967:111-132
5. Progressive Era
6. Bruce-Briggs 1979
7. Miller 1965
8. Gould 1981
9. Aronowitz 1979
10. Zussman 1984
11. Ehrenreich and Ehrenreich 1979
12. Ehrenreich and Ehrenreich 1979
13. Nicos Poulantzas
14. Poulantzas 1975
15. Erik Olin Wright 1978
16. Contradictory class positions
17. Contradictory class location
18. Parker 1972
19. Progressive Era
20. Ehrenreich and Ehrenreich 1979
21. New Left
22. Gary Hart
23. Neos
24. Clinton
25. Social Democratic Party (SDP)
26. Liberal Democrats
27. Rutherford 1981
28. Routh 1980; International Labour Organization 1994
29. Case study
30. Laska and Spain 1980
31. Toward the centre
32. Horatio Algers
33. City of London
34. US Department of Commerce, Bureau of the Census 1993. Money Income of Households, Families, and Persons in the United States: 1992. Series P60-184.
35. Minimal democratization of incomes
36. Chouinard et al. 1984

منبع مقاله :
اسمیث، نیل؛ (1390)، مرزبندی نوین شهری بهسازی بافت شهری از راه اسکان جمعیت مرفه در شهرهای کینه‌توز، ترجمه حسام زندحسامی، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط