زنان و بهسازی از راه اسکان جمعیت مرفه‌تر

مطابق مشاهده‌های رز «امروزه نقش فعال و مهم زنان در تحقق بهسازی از راه اسکان جمعیت مرفه‌تر بیشتر و بیشتر پذیرفته می‌شود». وی ابراز می‌دارد که هنوز به دلایل حضور زنان در این بهسازی به قدر کافی پرداخته نشده است
شنبه، 25 ارديبهشت 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
زنان و بهسازی از راه اسکان جمعیت مرفه‌تر
 زنان و بهسازی از راه اسکان جمعیت مرفه‌تر

 

نویسنده: نیل اسمیث
برگردان: حسام زندحسامی



 

مطابق مشاهده‌های رز (1) «امروزه نقش فعال و مهم زنان در تحقق بهسازی از راه اسکان جمعیت مرفه‌تر بیشتر و بیشتر پذیرفته می‌شود». وی ابراز می‌دارد که هنوز به دلایل حضور زنان در این بهسازی به قدر کافی پرداخته نشده است و در عین حال، مطرح می‌کند که شاید دلیل افزایش تعداد زنان حاضر در بهسازی مذکور این باشد که آنها برای نخستین بار استطاعت خانه‌های بهساخته را یافته یا استطاعت سایر خانه‌ها را ندارند. شاید شفاف‌ترین و دقیق‌ترین نقش و اهمیت زنان در بهسازی را مارکوسن (2)، بیان کرده باشد:
بهسازی از راه اسکان جمعیت مرفه‌تر، یکی از نتایج فروپاشی پدرسالاری در خانواده است. مردان همجنس‌باز، مجردها و نیز زوج‌های شاغل که محل کارشان در بخش تجاری مرکز شهر است، به طور چشمگیری به مکان‌های واقع در مرکز شهر جذب می‌شوند... بهسازی مذکور، همبستگی بالایی با خانوارهای با بیش از یک شاغل دارد. این خانوارها ناگزیرند در خانه‌هایی نزدیک به مرکز شهر زندگی کنند تا هزینه‌های سفر به محل کار، برای دو یا چند حقوق بگیر خانوار کاهش یابد. همچنین، باید محل زندگی این افراد موجب رونق‌بخشی به تولید محصولات خانگی (3) شود (در مرکز شهر فروشگاه‌ها [که مایحتاج اولیه‌ی محصولات خانگی را ارائه می‌کنند] به مناطق مسکونی نزدیکتر هستند) و نیز، در تولید محصولات خانگی، به جای استفاده از کالاهای مصرفی تولید بازار (رختشویخانه، رستوران و مراقبت از کودکان) مؤثر باشد. (4)
ارتباط زنان و بهسازی مذکور به استناد روندهای تجربی به طور کلی به تأیید رسیده است. از آنجا که بسیاری از پژوهش‌های مربوط به این بهسازی بر پایه‌ی سنت تجربه‌گرایانه شکل گرفته، تأیید رابطه‌ی مذکور به روش غیرتجربی به خودی خود جای تعجب دارد. با این حال، در موارد کمی از حجم وسیع نمونه‌های عملی سطح محله، آشکارا میزان حضور زنان در بهسازی مذکور به ثبت رسیده است (5). در این قسمت، به اختصار پشتوانه‌ی آماری رابطه‌ی بین زنان و بهسازی مورد نظر را با استفاده از داده‌های ملی (ایالات متحده) و محلی ارائه می‌شود.
همگان این واقعیت را پذیرفته‌اند که از جنگ جهانی دوم به بعد حضور زنان در نیروی کار، پیوسته افزایش یافته است. در ایالات متحده میزان این حضور از 30/8 درصد در سال 1946، پیوسته بیشتر شده و به 57/9 درصد در سال 1993 رسیده است (6) (در خصوص مردان این میزان از 83 درصد به 78 درصد کاهش یافته است). به نظر می‌رسد افزایش مشارکت زنان در بازار «رسمی» کار، با افزایش درآمدهای نسبی توأم بوده است. نسبت میانه‌ی درآمد زنان به مردان (7)، در سال 1970، 33/5 درصد بوده، اما این میزان به طور دایم بیشتر شده و تا سال 1992 به 52/2 درصد رسیده است (8). ولی این درآمد بیشتر به گونه‌ای بسیار نابرابر در میان زنان توزیع یافته و بیشتر سهم این اضافه درآمد به پردرآمدترین زنان رسیده است. در سال 1970، 8/9 درصد از زنان شاغل، حقوقی بیش از 25 هزار دلار داشته‌اند، ولی تا سال 1992، این رقم افزایش پیدا کرده و به 19/4 درصد رسیده است. 87 درصد از پردرآمدترین زنان، سفیدپوست هستند. در مقایسه تعداد مردانی که جزو گروه پردرآمدترین شاغلان بوده‌اند، در سراسر دوره‌ی مذکور بین 40 تا 44 درصد ثابت مانده، در دوره‌های رکود اقتصادی مانند اوایل دهه‌ی 1980 و دهه‌ی 1990 کاهش یافته و در دوره‌های شکوفایی اقتصادی (به طور مثال در اوایل دهه‌ی 1970 و اواخر دهه‌ی 1980) بیشتر شده است. این امر از آن حکایت دارد که جمعیت افراد پردرآمد، بدون قیاس با دیگر جمعیت‌های شاغل گسترش یافته و در جمعیت افراد پردرآمد، تعداد زنان، به ویژه زنان سفیدپوست، پیوسته بیشتر شده است، البته زنان، بخش اقلیت این گروه بوده‌اند. نکته‌ی دیگر آن است که افزایش تعداد زنان دارای امکان پیشرفت در طبقات جامعه، توأم است با افت نسبی درآمد زنانی که در پایین‌ترین سطح درآمد قرار دارند. این همبستگی منفی مطابق است با استفاده از فمینیسم در مبحث فقر. (9)
اهمیت آمارهای ارائه شده در آن است که مشخص می‌شود در صدر سطح درآمدها، افزایشی چشمگیر در تعداد زنان در حال وقوع است و این گروه، مجموعه‌ای از عاملان بالقوه‌ی بهسازی مذکور هستند. به گفته‌ی رز، این زنان می‌توانند در طبقات مختلف جامعه پیشرفت کنند و شاید برای نخستین بار باشد که استطاعت خرید خانه‌های به نسبت نو را یافته‌اند. حال پرسش مهم این است که وضعیت کلی ملی، چه شباهتی به وضعیت محلی دارد؟ از آنجا که نظرسنجی و نگرش‌سنجی جامعی درباره‌ی وضعیت‌های محلی به انجام نرسیده است، وضعیت محلی را براساس پژوهشی که در نیویورک در دست اجرا است، ارائه می‌کنم. با توجه به نتایج اختصاصی این پژوهش به نیویورک، بهتر است با توجه به غیرقابل تعمیم بودن، نتایج آن را فقط به عنوان شاخصی ناقص برای میزان حضور زنان در بهسازی مذکور قلمداد کرد.

بهسازی مذکور در هر پنج محله‌ی نیویورک که در این قسمت بررسی می‌شوند، قبل از دهه‌ی 1970 آغاز شده، در دهه‌ی 1980 ادامه یافته و در دهه‌ی 1990، به میزان کمتر تداوم پیدا کرده است. براساس نتایج سرشماری بین سال‌های 1970 و 1990 مربوط به درآمد و اجاره‌بها تأیید می‌شود که تغییرات اجتماعی و کالبدی آشکاری در این پنج محله وقوع یافته است. ترکیب کالبدی و اجتماعی این محله‌ها بطور کامل متنوع است. نخستین منطقه‌ی موضوع بررسی، محله‌ی گرنیچ ویلیج (10) است که اغلب کاربری مسکونی داشته و با وجود آشوب فرهنگی، مجموعه‌ای ثابت از جوامع محلی را در خود جای می‌دهد. بیشتر فعالیت‌های بهسازی اخیر در منطقه‌ی ویلیج (11)، در حاشیه‌ی آن به انجام رسیده است. البته، بهسازی در محله‌ی وست ویلیج که اغلب با هدف اسکان مردان همجنس باز بوده، از اواخر دهه‌ی 1950 آغاز شده است. دومین و سومین محله‌های موضوع پژوهش، سوهر و ترایبکا (12) هستند که در مرز جنوبی منطقه‌ی ویلیج قرار دارند. این دو محله جزو مناطق صنعتی گذشته هستند و کاربری تغییر یافته‌ی انبارها و اتاق‌های زیرشیروانی در آنها بیش از هر چیز رواج دارد (13). همچنین، محله‌ی سوهر را منطقه‌ی هنرمندان (14) نامیده‌اند. منطقه‌ی چهارم، محله‌ی وست ساید شمالی است که درست در کنار مرکز موسیقی و هنرهای نمایشی لینکن (15) قرار دارد و اگرچه اغلب مسکونی است ولی شامل خیابان کلامبس (16) نیز می‌شود که رستوران‌ها و بوتیک‌های گران قیمت دارد. منطقه‌ی پنجم، یرک ویل (17) است که شکلی نامنظمی داشته و در فاصله‌ی بین محله‌ی ایست ساید شمالی و محله‌ی هارلم شرقی (18) واقع است. در دهه‌ی 1970، خانه‌های موجود در این منطقه، به تدریج، تغییر وضعیت دادند، ولی در دهه‌ی 1980، این خانه‌ها، هدف برنامه‌ی فشرده‌ی احداث خانه‌های لوکس قرار گرفتند.

نتایج تحلیل حاضر شایسته‌ی توجه است. اول، آنکه اگرچه در دهه‌ی 1970، جمعیت نیویورک، بالغ بر 10 درصد کاهش یافت، ولی کل جمعیت در 75 درصد از نواحی بررسی شده در این شهر، افزایش پیدا کرده است. این امر، حاکی از تمرکز دوباره‌ی جمعیت در محله‌هایی است که پیش از این آنها را رها کرده یا دست کم، از آنها مهاجرت کرده بودند و یا از آن حکایت دارد که مهاجرت به محله‌هایی مانند محله‌ی ترایبکا صورت یافته که در گذشته، بیشتر کاربری‌های صنعتی، تجاری و دیگر کاربری‌های غیر مسکونی داشته‌اند. در دهه‌ی 1980، [رشد جمعیت در] 67 درصد از نواحی نیویورک به میزان 4 درصد بیشتر از میزان افزایش [جمعیت] در سراسر این شهر بوده است. حتی نکته‌ی عجیب‌تر آن است که به جز دو استثنا، جمعیت زنان این نواحی در دهه‌ی 1970، سریع‌تر از جمعیت مردان رشد کرده و درصدی فزاینده از ساکنین نواحی بهساخته، زن بوده‌اند. به علاوه، در دو ناحیه‌ای که رشد جمعیت زنان سریع‌تر نبوده، جمعیت زنان در واقع کاهش یافته است. این دو ناحیه، در آن بخشی از محله‌ی وست ویلیج هستند که فرایند بهسازی مذکور را اغلب مردان همجنس باز هدایت کرده‌اند. در دهه‌ی 1980، این افزایش بی‌تناسب در تعداد زنان مناطق بهساخته ادامه یافت و جمعیت زنان در همه‌ی نواحی نیویورک به جز چهار ناحیه، سریع‌تر از جمعیت مردان رشد کرد.
علاوه بر آنکه تعداد نسبی زنان افزایشی چشمگیر پیدا کرده است، تغییر خصوصیات بارز در میان زنان، مطابق با تغییری است که در محله‌های در دست بهسازی مذکور پیش‌بینی می‌شود. جمعیت زنان، به ویژه در محله‌های وست ساید شمالی و یرک ویل، به نحوی بی‌تناسب از زنان مجرد تشکیل شده است. در دهه‌ی 1970، افزایش زنان مجردی که تنها یا با کس دیگری زندگی می‌کردند، توأم با کاهش تعداد زنان متأهل و خانوارهای دارای سرپرست زن بود. شاید کاهش تعداد زنان سرپرست خانوار در این محله‌ها به سبب آوارگی خانواده‌های فقیرتر و خانوارهای دارای سرپرست زن و ورود زنان مجرد ثروتمندتر بوده باشد. از نظر سنی، میانگین سن زنان این محله‌ها نسبت به میانگین سن زنان در سراسر نیویورک افزایش یافته و رشدی چشمگیر در تعداد زنان 25 تا 44 ساله رخ داده است. مهم‌ترین تغییر در خصوص اشتغال، افزایش نسبی مشاغل اداری در میان زنانی بوده است که با همسر خود در یک خانه زندگی می‌کرده‌اند. این امر بدان معناست که نسبت بیشتری از خانواده‌ها، دارای دو یا چند حقوق بگیر شده‌اند. سرانجام، آنکه به نظر می‌رسد درصدی فزاینده‌ای از ساکنین این محله‌ها، مشاغل تخصصی، مدیریتی و فنی دارند.
هنوز معلوم نیست که آیا یافته‌های درباره‌ی زنان در نیویورک، درخصوص دیگر شهرها نیز مصداق دارد یا آن این یافته‌ها نیز مانند برخی دیگر از جنبه‌های این شهر، منحصر به فرد است. با این حال به نظر نمی‌رسد که شواهد حاصل از این محله‌های نیویورک، عادی باشد. این شواهد، پشتوانه‌ی استدلال درخصوص وجود رابطه‌ی بین زنان و بهسازی مذکور است. با وجود این، کاری دشوارتر آن است که مشخص کنیم این زنان، به طور دقیق چه نقشی در بهسازی مزبور داشته‌اند. اشتباه است این گونه نتیجه بگیریم که زنان مهم‌ترین علت بهسازی مذکور هستند، زیرا رابطه‌ی همبستگی، رابطه‌ی علی و معلولی نیست و مشارکت زنان در این بهسازی، بدان معنا نیست که زنان، این بهسازی را آغاز کرده باشند. در واقع دو پرسش مطرح می‌شود؛ پرسش اول آنکه آیا بیشتر بودن دارایی اقتصادی تعداد اندکی از زنان دلیل مشارکت آنان در بهسازی مذکور است؟ (اگر جواب مثبت باشد، توضیحی اقتصادی به دست می‌آید). و آنکه آیا تغییرات سیاسی و ساختاری در بازار کار و در سبک و شیوه‌ی تولید دوباره و زاد و ولد که ناشی از جنبش فمینیستی است، موجب کاهش محدودیت بی‌رحمانه‌ی زنان شده است. البته این کاهش محدودیت، براساس طبقه‌ی اجتماعی و نژاد، فقط درباره‌ی گروه خاصی از زنان مصداق دارد؟ پرسش دوم، این که زنان تا چه حد در بهسازی مذکور، نقشی خاص و متفاوت ایفا می‌کنند؟
زبان به کار رفته درباره‌ی «بهسازی مذکور» حاکی از آن است که تحلیل این جنبه از دگرگونی شهری، مبتنی بر طبقات اجتماعی است و احتمال می‌رود که توضیح دلایل اجتماعی بروز بهسازی مذکور، شامل وجوهی مشترک در ساختار طبقات جامعه و ساختار جمعیت زن و مرد باشد. (19) این امر، بدان معنا نیست که باید استدلال‌های مبتنی بر اقتصاد را رها ساخته و مطابق نظر وارد (1991) (20)، دوباره بر مصرف‌گرایی تأکید کرده و آن را مهم‌ترین عامل دگرگونی شهری بدانیم. (21) بلکه، این امر، بدان معناست که باید بحث‌های اجتماعی و اقتصادی را مکمل همدیگر سازیم. گمان می‌کنم در چنین بافتی، حق با بریج است (22) که اصرار دارد در بحث‌های اجتماعی درباره‌ی بهسازی مذکور، ساختار طبقات جامعه را در مقیاسی بزرگ‌تر از مقیاس محله بررسی کرده‌اند.

پی‌نوشت‌ها:

1. Rose 1984:62
2. Ann Markusen
3. Household production
4. Markusen 1981:32
5. Rothenberg 1995
6. US Department of Commerce 1994
7. Ratio of women"s to men"s median income
8. US Department of Commerce 1994
9. Stallard et al. 1983; Scott 1984
10. Greenwich Village
11. Village
12. Tribeca
13. Zukin 1982; Jackson 1985
14. Artists" Zone
15. Lincoln Center
16. Columbus Avenue
17. Yorkville
18. East Harlem
19. Bondi 1991a, 1991b
20. Warde 1991
21. Filion 1991
22. Bridge 1994, 1955

منبع مقاله :
اسمیث، نیل؛ (1390)، مرزبندی نوین شهری بهسازی بافت شهری از راه اسکان جمعیت مرفه در شهرهای کینه‌توز، ترجمه حسام زندحسامی، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط