نویسنده: رسول سعادتمند
تفاوت دانشگاه اسلامی با دانشگاه غربی
فرق بین دانشگاههای غربی و دانشگاههای اسلامیای باید در آن طرحی باشد که اسلام برای دانشگاهها طرح میکند. دانشگاههای غربی به هر مرتبهای هم که برسند طبیعت را ادراک میکنند، طبیعت را مهار نمیکنند برای معنویت. اسلام به علوم طبیعی نظر استقلالی ندارد. تمام علوم طبیعی به هر مرتبهای که برسند باز آن چیزی که اسلام میخواهد نیست. اسلام طبیعت را مهار میکند برای واقعیت؛ و همه را رو به وحدت و توحید میبرد. تمام علومی که شما اسم میبرید و از دانشگاههای خارجی تعریف میکنید و تعریف هم دارد اینها یک ورق از عالم است؛ آن هم یک ورق نازلتر از همه اوراق. عالم، از مبداء خیر مطلق تا منتها الیه، یک موجودی است که حظ طبیعی اش یک موجود بسیار نازل است؛ و جمیع علوم طبیعی در قبال علوم الهی بسیار نازل است؛ چنانکه تمام موجودات طبیعی در مقابل موجودات الهی بسیار نازل هستند. فرق مابین اسلام و سایر مکتبها نه مکتبهای توحیدی را عرض نمیکنم بین مکتب توحیدی و سایر مکتبها، که بزرگترینش اسلام است، این است که اسلام در همین طبیعت یک معنای دیگری میخواهد، در همین طب یک معنای دیگری میخواهد، در همین هندسه یک معنای دیگری را میخواهد، در همین ستاره شناسی یک معنای دیگری میخواهد... .کسی که مطالعه کند در قرآن شریف این معنا را، میبیند که جمیع علوم طبیعی جنبه معنوی آن در قرآن مطرح است نه جنبه طبیعی آن تمام تعقلاتی که در قرآن واقع شده است و امر به تعقل، امر به اینکه محسوس را به عالم تعقل ببرید و عالم تعقل؛ عالمی است که اصالت دارد و این طبیعت، یک شبحی است از عالم؛ منتها ما تا در طبیعت هستیم، این شبح را، این حظ نازل را میبینیم. در حدیث است که ان الله تعالی ما نظر الی الدنیا یا الی الطبیعه منذ خلقها نظر رحمه؛ (1) نه اینکه این جزء رحمت نیست لکن نظر به ماورای این عالم است، به ماورای این طبیعت است. اینهایی که ادعا میکنند که ما عالم را شناختیم و اعیان عالم را شناختیم، اینها یک ورق نازل کوچکی از عالم را دیدند و اقناع شدند به همان. آنهایی که میگویند که ما انسان را شناختیم، اینها یک شبحی از انسان- آن هم نه انسان، شبحی از حیوانیّت انسان- را شناختند و گمان کردند که انسان همین هست. آنهایی که ادعا میکنند که ما اسلام شناسی هستیم، اینها هم یک چیزی از این مرتبه نازل اسلام را دیدند و به همین قناعت کردند و گمان کردند که اسلام را شناختند. انسان به مراتبی که دارد، مرتبه طبیعتش از همه مراتبش نازلتر است؛ منتها محسوس ماست. آن چیز چون محسوس ماست، ما که طبیعی هستیم و الان در عالم طبیعت هستیم، این محسوس ما را گاهی اشباع میکند. معنویت نیست آلان، محسوسات هست.
اسلام برای برگرداندن تمام محسوسات و تمام عالم به مرتبه توحید است. تعلیمات اسلام تعلیمات طبیعی نیست، تعلیمات ریاضی نیست؛ همه را دارد. تعلیمات طب نیست؛ همه این را دارد لکن اینها مهار شده به توحید. برگرداندن همه طبیعت و همه ظلهای ظلمانی به آن مقام نورانی، که آخر مقام الوهیت است. بنابراین، باید این معنا که علوم - ما از آن هم تمجید میکنیم؛ تعریف میکنیم؛ همه علوم طبیعی، همه علوم مادی؛ لکن آن خاصیتی که اسلام از اینها میخواهد در غرب از آن خبری نیست. اگر هم باشد فقط یک چیز نازلی است... . (2)
آموزش و تربیت معنوی، دو بال برای پرواز
چیزی که مهم است، قضیه پروراندن روح این اطفال از کوچکی تا برسد در هر جا که میروند، آنها را تربیت روحی بکنند و تربیت علمی، اگر علم در یک قلب فاسد وارد شد، در یک مغز فاسد از جهت اخلاق وارد شد، ضررش بیشتر از نادانی است. نادانی فقدان یک امر بزرگ است، اما دیگر ضرر زدن نیست و نابود کردن نیست. به خلاف اینکه اگر دانش باشد بدون بینش اخلاقی و بینش نفسانی و الهی، این است که بشر را به هلاکت میرساند. انبیاء هم آن قدری که در تربیت پافشاری میکردند و آن قدری که مردم را سوق میدادند به اینکه مهذب باشند، آن قدر علم را سوق نمیدادند به علم. سوق به تهذیب بیشتر از او است برای اینکه، او فایدهاش بیشتر است. البته علم هم یک چیزی است که مورد نظر همه بوده و هست، لکن اینها باید با هم باشند. اینها یک دو بالی هستند که اگر یک ملتی بخواهد پرواز کند طرف سعادت، با دو تای اینها باید پرواز کند، یکی اش که ناقص باشد نمیشود. و من امیدوارم که شما آقایان اساتید دانشگاه، علمای حوزهها، این روابطتان را حفظ بکنید. یکی از خیانتهایی که به این کشور شد، جدا کردن فیضیه باصطلاح با دانشگاه بود. اساتید از ملاها میترسیدند. میگفتند اینها هیچ اند. اینها تهی مغزند. اینها هیچی نمی دانند. حوزههای ما هم از دانشگاهیها میترسیدند. میگفتند آنها بی دین اند همه شان. تفاهم وقتی بشود، من گمان میکنم امروز این جور نیست دیگر مسئله. وقتی که پای علما در دانشگاه باز شد و پای اساتید دانشگاه در حوزه ها باز شد، آن وقت میفهمند که چه جنایتی وارد شده است بر این کشور، وقتی که اساتید دانشگاه تشریف بردند به قم و با آقایانی که مشغول هستند. به این کارها تماس گرفتند و با هم نشستند و مسائل را طرح کردند، آن وقت میفهمند که این قدر فریاد که زده میشود که اسلام یک فرهنگی غنیای است در همه چیز. این اسباب این نمیشد که آن وقت در دیوارهای دانشگاه نوشته بشود که اسلام یک... یا به تعبیر این طور هم نباشد، نظیر این را. این برای این است که، تفاهم در کار نبوده است. از اول این طوری میخواستند درست بکنند دانشگاه را، و اطفال ما را از اول میخواستند به یک فرمی اینها را بار بیاورند که دشمن بشوند با اسلام، و با هر چه که مربوط به اسلام است. اسم آخوند را توی دانشگاه نمیشد ببری، اسم دانشگاهی هم در محیط فیضیه نمیشد ببری. هر یک از اینها اگر میرفتند آنجا، خودشان را غریب میدیدند. خودشان را هیچ میدیدند. میدیدند که به محیط بدی وارد شدهاند. این برای این بود که، این طوری درست کردند تا اینکه این دو جبهه که میتوانند کشور را حفظ کنند و میتوانند نجات بدهند از گرفتاریها، اینها دشمن هم بشوند. این سرکوبی او را بکند، او سرکوبی او را بکند، آنها نتیجهاش را بگیرند و نتیجه را گرفتند، دیدیم که گرفتند. آن قدر پافشاری در دشمن کردن این دو قشر، برای چه بود؟ آن قدر تبلیغات سوء از همه اطراف نسبت به این طبقه مظلوم علما و از آن طرف در آنجا، آن همه تبلیغات برای دانشگاهی و دانشگاه و اینها چه بود؟ برای چه این طور بود؟ آن برای این بود که، میترسیدند که اگر اینها به هم نزدیک بشوند و تفاهم کنند و بفهمند که اسلام چه چیز است، اگر بروند این آقایان اساتید دانشگاه در حوزههای علمی و پیش اساتید ببینند که اسلام چیست وحشت نمیکنند آن وقت. آن وقت میفهمند که ما چقدر مصیبت کشیدیم در این دورانها و خصوصاً این پنجاه سال. برای اینکه ما با برادرهای خودمان دشمن بودیم. هر کدام دیگری را تضعیف میکردیم. شما توجه داشته باشید به این معنا که باید این پیوند بین دانشگاه و فیضیه برقرار باشد. بین حوزههای علمیه قدیمی و حوزههای علمی جدید باید پیوند باشد تا بتوانید شما کشور خودتان را حفظ کنید. کشور شما اگر چنانچه، شما دو قشر، قشر دانشگاهی، جوانهای دانشگاه، اساتید دانشگاه، معلمهای دبیرستان و دبستان و امثال ذلک، کوشش کنند به اینکه بچهها را با حوزههای علمی آشنا کنند، علمای آنجا هم کوشش کنند که اهل علم آنجا و جوانهای تحصیلکرده و محصل آنجا را با دانشگاه نزدیک کنند، هماهنگ کنند، اگر این دو قشر هماهنگ بشود و اگر صالح بشود این دو قشر دانشمند، کشور ما هیچ نقصی دیگر نمیتواند پیدا بکند. همه مصیبتها برای این است. یک فردی که رفت در دانشگاه و به آن طور فساد بیرون آمد، که امثال اشخاصی که شما میدانید، البته یک کشور را به باد فنا خواهد داد و اگر صالح باشد هم، صلاح در یک کشوری ایجاد خواهد شد. «اذا فسدالعالم فسد العالم» (3) عالم را عالم فساد میکند، توده مردم فاسد نمیکند. (4)ساختن انسان معتقد و متعهد، مسئولیت حوزه و دانشگاه
شما دانشگاهیها کوشش کنید که انسان درست کنید. اگر انسان درست کردید، مملکت خودتان را نجات میدهید. اگر انسان متعهد درست کردید، انسان امین، انسان معتقد به یک عالم دیگر، انسان معتقد به خدا، مؤمن به خدا، اگر این انسان در دانشگاههای شما و ما تربیت شد، مملکتتان را نجات میدهد. بنابراین، کار، کار بسیار شریف، و مسئولیت، مسئولیت بسیار زیاد. الان این مسئولیت به دوش ما و شماست. این مسئولیت بزرگ، یعنی سعادت ملت را شما و ما باید بیمه کنیم: قشر روحانی و قشر دانشگاهی، سعادت ملت را شماها باید بیمه کنید. این مسئولیت به دو شتان آمده، نرفتید زارع بشوید. اگر زارع بودید مسئولیت داشتید، اما نه این مسئولیت را. اگر یک کاسبی بودید مسئولیت داشتید در حدود شعاع خودتان؛ اما الان مسئولیت، مسئولیت یک ملت است؛ مسئولیت یک کشور است. مسئولیت برای اسلام است. مقابل خدا، الان همه مسئولیم. باید همه ما کوشش کنیم. دانشگاه کوشش کند، دانشگاههای دینی کوشش کند، دانشگاههای علمی شما کوشش کنند، انسان درست کنند همه دنبال این باشید: انسان.اگر انسانیت را استثناء بکنید، یک فردی درست کنید دانشمند، یک طبیبی که بهتر از همه اطبای دنیاست، اگر این وجهه انسانی نداشته باشد، همین طبیب مضر است. همین طبیب وقتی که میخواهد یک کسی را معالجه کند، دنبال منافع است، به دنبال معالجه دنبال این است از این چقدر درمی آید هرچه بشود بیشتر بدوشد او را اگر یک طبیب درست کنید که انسانی بار بیاید، او دنبال معالجه است؛ نه دنبال اینکه از این چقدر در میآید. قضیه کسب نیست؛ قضیه علاج انسانی است؛ الهی است. یک طبیب میتواند معالجهاش الهی باشد؛ میشود معالجهاش شیطانی و طاغوتی باشد. معالجه طاغوتی، اینکه برود دنبال اینکه چقدر از این درمی آید. چقدر ما قضیه استخوان لای زخم! چقدر ما میتوانیم از این استفاده کنیم. هر چقدر میتوانیم استفاده کنیم معطلش کنیم الهی میخواهد این را نجات بدهد، ولو چیزی گیرش نیاید؛ میخواهد این را نجات بدهد. اگر در دانشگاه شما انسان درست شد، او میخواهد ملت را نجات بدهد؛ در فکر این نیست که خودم چی باشم؛ مقام خودم چی باشد؛ میخواهد نجات بدهد؛ و اگر طاغوتی شد، میخواهد استفاده کند؛ نمیخواهد نجات بدهد؛ میخواهد خودش را، برای خودش کار کند، نه برای کشور. (5)
دانشگاه مرکز علم و تهذیب
مهم این است که دانشگاه یک کسی که از آن بیرون بیاید بفهمد که من با بودجه این مملکت تحصیل کرده ام، متخصص شده ام، به مقامات عالیه علم رسیده ام، و باید برای این مملکت خدمت بکنم. و برای استقلال این کشور باید خدمتگزار باشم. باید این اساتید دانشگاه آن چیزهایی که در سالهای طولانی و خصوصاً در این تقریباً پنجاه سال آخر در مغز این جوانها انباشته کردهاند؛ و به آنها همچو باورانده بودند که ما خودمان چیزی نیستیم و باید همه چیزمان از آنجا باشد، که این موجب این شد که مغزهای اینها به کار نیفتاد برای این که، خودشان یک چیزی را ایجاد کنند. باید آنهایی که به این کشور علاقه دارند، آنهایی که به این ملت علاقه دارند، آنهایی که خودشان وابسته نیستند و خدمتگزار ابرقدرتها نیستند، آنها همت کنند به اینکه دانشگاه را یک مرکزی درست کنند که مرکز علم و تهذیب باشد، که همه تخصصها در خدمت خود کشور باشد نه اینکه متخصص بشود و با آن تخصصش ما را به دامن امریکا بکشد. متخصص بشود و با آن تخصصش به کشور ما ضربه وارد کند. هر چه متخصصتر؛ بدتر.آن کسی که مهذب نشده است، و آن کسی که برای کشور خودش احساس نکرده که من برای این کشور هستم و از این کشور، من استفاده کرده ام و استفاده علمی ام را باید به این کشور تحویل بدهم، اگر این احساس نباشد و این باور نباشد، دانشگاه بدترین مرکزی است برای اینکه ما را به تباهی بکشد. و اگر این احساس پیدا شد و این اساتید دانشگاه، آنهایی که متعهدند، آنهایی که توجه دارند، آنهایی که در زمان سابق برای این مملکت غصه میخوردند، باید خودشان را مجهز کنند که این فرزندان ایران، متعهد و در خدمت خود ایران باشند. اگر این طور بشود، دانشگاه بالاترین مقامی است که کشور ما را به سعادت میرساند.
دانشگاه دو راه دارد: راه جهنم و راه سعادت. راه ذلت و مسکنت و نوکر مآبی و امثال اینها، و راه عظمت و عزت و بزرگمنشی، دانشگاه همین دانشگاه را تا ما داریم فایده ندارد. اما دانشگاه پنجاه سال است داریم. و از دانشگاه هر چه فساد توی این مملکت پیدا شد از این اشخاصی بود که در دانشگاه تحصیل کرده بودند، تخصص هم شاید داشتند.
آن «احمدی» (6) زمان رضا خان که بسیاری از رجال این مملکت را او با آمپولش کشت، آن هم از دانشگاهها، تخصص هم داشت، ولی تخصص را به این راه که آنهایی را که امر میشد به او که باید کشته بشوند، با یک آمپول آنها را میکشت. شما یک همچو دانشگاهی میخواهید و یک همچو اساتیدی و یک همچو تخصصی؟ از آن طرف هم دانشگاه، از آن، اشخاص شریف بیرون میآید، و ما میخواهیم همه شان شریف باشند. (7)
انسان امین و متعهد، حافظ منافع ملی
پیروزی نه برای این است که ما برسیم به یک مثلاً آزادی؛ برسیم به یک استقلالی و منافع برای خودمان باشد، همین؛ همین دیگر تمام؟ حالا که دیگر منافع مال خودمان شد، دیگر کاری دیگر نداریم؟ اینها مقدمه است. همهاش مقدمه این است که یک ملت انسان پیدا بشود؛ یک ملتی که روح انسانیت در آن باشد پبدا بشود تحول پیدا بشود در خود اشخاص، آن چیزی که مطرح است پیش انبیا انسان است. آن چیز، چیز دیگر نیست؛ انسان مطرح است پیش انبیا؛ چیز دیگر پیش انبیا مطرح نیست. همه چیز به صورت انسان باید درآید. میخواهند انسان درست کنند. انسان که درست شد، همه چیز درست میشود. رژیمها، به تبع خارجیها، میخواستند که در این ممالک شرقی انسان درست نشود. آنها از انسان میترسند. آنها میخواهند که یک انسانی پیدا نشود. انسان اگر پیدا شد، زیر بار زور نمیرود. انسان اگر پیدا شد، منافع مملکتش را به خارج نمیدهد. امین است انسان. انسان برای خدا کار میکند و برای خداست. زندگی اش برای خداست و مردنش هم برای خداست. یک همچو موجودی ممکن نیست که برای اجانب خدمت بکند و به ضد کشور خودش قیام بکند. اینها نخواستند در دانشگاههای ما انسان درست بشود. از انسان میترسیدند. کوشش کردند که نیروی انسانی ما را نگذارند رشد بکند؛ نیروی انسانی ما را نگذارند جلو برود؛ کوشش کردند؛ با هر ترتیبی که توانستند؛ با هر نقشهای که داشتند. عمده کارشان روی انسانها بود که انسانها را نگذارند رشد بکنند. (8)پینوشتها:
1- کنزالعمال، ج 3، ص 214.
2- صحیفه امام، ج 8، ص 433 تا 434.
3- «فساد یک دانشمند، جهانی را فاسد میکند».
4- صحیفه امام، ج 16، ص 501 تا 503.
5- همان، ج 8، ص 67 تا 68.
6- پزشک احمدی، پزشک شهربانی که عده زیادی از مبارزان عصر رضاخان را با آمپول هوا کشت و یا برای افرادی که زیر شکنجه کشته میشدند، گواهی مرگ طبیعی صادر میکرد.
7- صحیفه امام، ج 13، ص 418 – 420.
8- همان، ج 8 ص 65 تا 66.
سعادتمند، رسول؛ (1390)، درسهایی از امام: رسالت فرهنگیان و دانشگاهیان، قم: تسنیم، چاپ دوم