گردآوری و تنظیم: رسول سعادتمند
سازمان ملل، در خدمت ابرقدرتها
اساسا هر تشکیلاتی که این ابرقدرتهای بزرگ در آن دست دارند، این تشکیلات تشکیلاتی است که باید به نفع آنها تمام شود. همین سازمان ملل، همین جلساتی که در خارج هست، شورای امنیت، همه اینها در خدمت ابرقدرتها هستند و برای بازی دادن سایر کشورهاست و لهذا، برای خودشان وتو (1) قرار میدهند و هر مطلبی مخالف با رأی خودشان است کنار میگذارند و اصلاً خود آنها هم اساساً در خدمت ابرقدرتها هستند. سازمانهایی هم که به هر اسمی اینها درست میکنند، میخواهند بکشند همه را به طرف منافع **خودشان. و ما به ابرقدرتها آنقدر سوء ظن داریم که اگر یک مطلب راستی هم بگویند، ما اعتقادمان طوری میشود که برای این مصلحتی گفتند که مردم را اغفال کنند. (2)غیر انسانی بودن حق «وتو»
در این عصر ما، همه الفاظ محتوای خودشان را از دست دادهاند. ما در عصری واقع شدهایم که الفاظ از آن معنا که دارند، فرار کردهاند؛ یک معانی دیگری دنبالش آمده. معنای «عدالت» را وقتی انسان نگاه میکند در دنیا، الان یک جور دیگر است؛ معنای «خلقی بودن» را آدم ملاحظه میکند، میبیند یک وضع دیگری دارد؛ سازمانهای امنیت دنیا را انسان وقتی ملاحظه میکند، میبیند که سازمان ناامنی است، نه سازمان امن، اما اسمش سازمان امن است، جمعیتهای طرفدار بشر را انسان [نگاه] میکند، میبیند که همین جمعیت طرفدار بشر، طرفدار که ظالماند، طرفدار بشر نیستند، طرفدار ظلمه هستند. این کارهایی که این چیزهایی که در دنیا الان از این قدرتهای بزرگ واقع میشود، هیچ کس نیست که از آنها بپرسد که چرا؟ گاهی یک جایی، یک چیزی یک کسی میگوید، اما مسئله، مسئلهای است که وقتی بنا باشد که سازمانهای بزرگ دنیا اختیارش دست چهار پنج نفر باشد، این را نمیشود گفت که این امنیت بشر، سازمان طرفدار بشر نمیدانم سازمان کذا. این اختیارش دست چهار پنج نفر است، این هم مطلب خودش را از دست داده، که باید برای همه مردم باشد. چهار پنج نفر همه چیزها را دارند؛ هر کاری همه بکنند یک نفر بگوید «نه»، تمام میشود. حق «وتو» یک امری است که هیچ آدمی نمیتواند بپذیرد و این مجالس مثلاً عمومی دنیا، که برای این امور است، این را پذیرفتهاند. اینکه هیچ آدمی، هیچ انسان نابالغی هم نمیتواند بپذیرد که ما میخواهیم همه دنیا بر عدالت باشند، لکن اختیار دست این دو نفر، این چند نفر باشد! هر جا را اینها میچاپند اگر چنانچه مثلاً سازمان بینا کذا بخواهید جلویش را بگیرد، فوراً «وتو» میکنند، میگوید نه. غلط میکنید این حرف را میزنید.(3)مدعیان دروغین حقوق بشر
اینها اعلام میکنند که این دو در آنجا قدغن ببرید در شرق بفروشید! به حال ما چه فکری میکنند اینها؟ آن دوایی که آنجا قدغن است دوایی است که مضراست لابد تا قدغن کردند. اگر مضر نباشد قدغن نمیکنند. این باید آنجا فروش برود!آنها چه فکر میکنند در حال شرق و در حال دنیای سوم؟ اینها چه فکری میکنند؟ اینها را چه جوری تصور میکنند؟ همینهایی هستند که برای «حقوق بشر» و نمیدانم برای حتی حقوق حیوانات، مجامع دارند! اما همهاش این مجامع، مجامع برای حفظ حقوق خودشان است. با اسم حقوق بشر، حقوق خودشان را حفظ میکنند، و حقوق ما را پایمال میکنند. اینکه میگویند حقوق حیوانات هم باید [محفوظ] باشد، طرفداری از حتی حیوانات میکنند، یک طایفهای میگویند طرفداری از حیوانات، و در ویتنام هزارها مردم را در سایر شهرها هزارها، صدها میلیون مردم را به اتش میکشند! یک طایفهای قضیه «حقوق بشر» را میگویند که این بشر را پایمال کردند. و مع الاسف باورمان میآید از این مسائل، و گویندگان ما از همین حقوق بشر و از همینها پشتیبانی میکنند! حقوق بشر را اسلام میتواند پایه گذاری کند که سرانش مثل علی بن ابیطالب است؛ نه کسانی که بشر را میخورند و اسم «حقوق بشر» رویش میگذارند!(4)
ظلم به ملتها با اسم اصلاح طلبی
وضع الأن اینطور نشده است که اصلاً گرفتار شدهایم ما بین قوههای مقتدری که برخلاف نظر حتی ملت خودشان عمل میکنند. گمان نمیکنم ملت امریکا راضی باشد که دولت امریکا از هر سوراخی سرش را بیرون بیاورد و جوانهای خودشان را به کشتن بدهد، و همین طور فرانسه و سایر جاها. حالا که انگلیسی هم آمده است، فرانسه هم سرش را تو سرها آورده، جزو خیاطها شده است. آن پالان دوز را میگفتند که همراه خیاطها میرفت، گفتند تو کجا میروی؟ گفت: ما هم اهل بخیه هستیم. حالا این قدرتمندهای بزرگ که توی دنیا جمع شدهاند و مردم را دارند اذیت میکنند، از آن طرف فرانسه هم آمده و انگلستان هم تازه آمده و خودشان را سرشان را داخل در سرها کردهاند که بگویند ما هم جزو بخیه زنها هستیم. چرا وضع اینطور شده؟ مگر آنها چه بردند در این کار؟ مگر آنها در این جنایات چاه شرافتی تهیه کردهاند؟ الان امریکا، دولت آمریکا، دولت شوروی که این جنایات را میکنند و با هم مسابقه میکنند در جنایتکاری، در ظلم به مردم، در جنایت به مردم، مگر آنها چه بردند که شما میخواهید شما هم همراه آنها باشید؟ شما هم بروید چه بکنید؟ بالأخره مسلمین باید فکر بکنند. این مسلمانها و این اعراب که تقریباً اکثر بسیاری از مسلمین را آنها تشکیل میدهند و گرفتار دست اینها هستند، اینها فکر بکنند که نباید اینطور خودشان را دست آنها بدهند که هر جا الان لبنان را آن طور کردهاند، لبنانی دیگر برای کسی نمانده است. خوب، چرا این اختلافاترا شما دست بر نمیدارید تا اینکه اینها نتوانند بیایند سراغ شما؟ و چرا باید آنها بیایند و مردم را آن طور اذیت بدهند به اسم اینکه ما میخواهیم اصلاح بکنیم؟ این اصلاح که نیست. شما اگر مصلح بودید، اگر صلح طلب بودید که اینطور وضع تان نبود. شما صلح طلبید و میآیید در لبنان به اسم اینکه ما صلح طلب هستیم و مردم را ناراخت میکنید؟ شما بروید کنار، مردم خودشان کار خودشان را درست میکنند نمیگذارید که مردم اصلاح کنند کار خودشان را. هر کدامتان به یک اسمی وارد میشوید در یک کشوری، مثلاً فرض کنید که روسیه وارد میشود در افغانستان به اسم اینکه میخواهیم اصلاح کنیم آنجا را. امریکا و فرانسه و انگلستان و اینها هم وارد میشوند در لبنان میخواهیم اصلاح کنیم. این برای این است که، مسلمانها بیدار نیستند.
دولتهای مسلمین نمیدانند چه قوهای دستشان هست و چه جور اینها را میتوانند از بین ببرند. اگر یک ده روز این مسلمین منافع خودشان را قطع کنند از شرق و غرب، آنها سر جای خودشان مینشینند. ولی افسوس این است که نمیتوانند، نمیفهمند چه باید بکنند. آنها را ترساندهاند به طوری که اگر چنانچه بکنید چه خواهد شد. خوب، این «اگر» در ایران هم بود، لکن ایران کار خودش را کرد و هیچ کاری هم نتوانستند بکنند. حالا هم نمیتوانند بکنند، بعدها هم نمیتوانند بکنند. یعنی مادامی که ایران این ایران است، مادامی که بین همه روابط اسلامی و انسانی هست، مادامی که یک ملت هست اینها، مادامی که زن و مرد و بچه و بزرگ ایران این وضع را دارند، هیچ قدرتی در عالم نمیتواند کاری بکند. چرا مسلمانها اینطور نشوند؟ چرا حجاز اینطور نشود؟ و چرا عراق اینطور نشود؟ و مع الأسف به واسطه حماقت بعض - رأس - رؤوس، به جان هم میاندازند همه را، این را وادار میکنند حمله کند به ایران، آن قدر ضرر ببرد، آن قدر رنج ببرد، آن قدر چه بکند ملت عراق را، آن طور صدمه وارد به آن بکند برای یک حماقتی که آنها گفتند برو سردار قادسیه بشو! از آن طرف هم فلسطینیها را به جان هم انداختهاند. جنگ بین خودشان آن طور میبینید که واقع شده. از آن ور هم اختلاف ما بین خود ما، دولتهای مسلمین، آخر چرا باید اینطور باشد؟ اینها اگر واقعاً بیدار بشوند و بفهمند چه قدرتی در دستشان هست و چه منابعی در دست اینها هست که منابع، رگ حیات آنها در دست اینهاست، خوب، با هم روابط پیدا میکنند، روابط دوستی پیدا میکنند. خوب، ما هی فریاد میزنیم که آقا بیایید با هم دوست باشیم، چه هی آنها میگویند نه، ایران میخواهد همه کشورهای دنیا را از بین ببرد. ایران چرا میخواهد ببرد، ایران میخواهد همه را اصلاح کند؛ میخواهد که با هم باشند همه شان، برادر باشند همه شان. مع ذلک نمیفهمند و باید چه کرد این را، و من امیدوارم که کم کم درست بشود، و کم کم ملتها بیدار بشوند و از راه ملتها این کارها اصلاح بشود و إن شاء الله خداوند تأیید میکند و خداوند شما را و همه کسانی که در این کشور خدمت میکنند به این کشور، خدمت میکنند به اسلام، تأیید کند. و مادامی که قصد خالص باشد، توجه به خدا باشد و خالص باشد، تا اینطور باشد بلااشکال پیروز هست این کشور و از اینجا هم موجش میرسد به همه جا و رسیده است. و انقلاب شما بحمدالله صادر شده است، نه اینکه صادر میشود، صادر شده و تقویت میشود در خارج.(5)
تبلیغ ناتوانی ملتها برای استعمار آنها
اساس همه شکستها و پیروزها از خود آدم شروع میشود. انسان اساس پیروزی است و اساس شکست است. باور انسان اساس تمام امور است. غربیان و در سابق انگلستان و بعد از او امریکا و سایر کشورهای قدرتمند دنبال این بودند که با تبلیغات دامنه دار خودشان به ممالک ضعیف بباورانند که ناتواناند، بباورانند که اینها نمیتوانند هیچ کاری انجام بدهند؛ اینها باید در صنعت، در نظام، در اداره کشورها، دستشان به طرف قدرتهای بزرگ از شرق و غرب دراز باشد. آنهایی که میخواستند مخازن این کشورهای ضعیف را ببرند، نقشههای درست فکر کرده آنها این بود که مردم این کشور را، ملت این کشورها را، باورشان بیاورند که خودشان ناتوانند؛ ناتوانی را به خورد کشورهای مستضعف بدهند و خود مردم باور [کنند] که ما نمیتوانیم صنعتی را خودمان ایجاد کنیم و نمیتوانیم لشکری را خودمان اداره کنیم و نمیتوانیم اداره مملکت خودمان را بکنیم. این باور که به وسیله تبلیغات غربزدگان در این ممالک پیاده شد، این کشورها را به تباهی و عقب ماندگی کشاند. هر کاری را که انسان باورش این است که ضعیف است نسبت به آن کار، نمیتواند آن کار را انجام بدهد. هر قدر، قدرت ارتشی زیاد باشد، لکن قدرت روحی نداشته باشد و باورش آمده باشد که در مقابل فلان قدرت و فلان قدرت نمیتواند ایستادگی کند، این ارتش محکوم به شکست است و هر کشوری که اعتقادش این باشد که نمیتواند خودش صنعتی را ایجاد کند این ملت محکوم به این است که تا آخر نتواند و این اساس نقشههایی بوده است که برای ملل ضعیف دنیا قدرتهای بزرگ کشیدهاند و قلمفرسایانی که در راه آنها قلمفرسایی میکردند و غربزدگانی که وابسته به آنها بودند، این مطلب را به طور وسیع تبلیغ کردند، به طوری که این ممالک باورشان آمده بود که هیچ کاری از آنها ساخته نیست و هیچ امری از امور کشوری و لشکری و صنعت و سایر اموری که در تمدن بشر دخالت دارد از عهده اینها ساخته نیست و باید از غرب و از قدرتهای بزرگ اینها تبعیت کنند، لشکرشان مستشار لازم دارد و کشورشان مدبر. این باور مادامی که در کشورهای جهان و کشورهای مستضعف هست، برای خاطر همین باور تا آخر مبتلا و وابسته هستند.(6)ایجاد خوف برای پیشرفت مقاصد شوم
از جمله چیزهایی که دولتهای بزرگ، ابرقدرتها و به تبع آنها دولتهای کوچک عمل میکنند و از چیزهایی که آنها برای پیشرفت مقاصد خودشان اجرا میکنند این است که ایجاد خوف بکنند در ملتها، دولتهاى كوچک در بین ملت خودشان ایجاد خوف بکنند. شما دیدید که در این مدتی که محمدرضا غصب کرده حکومت ایران را، ساواک آنطور تبلیغات میکرد که هر خانوادهای شاید گمان میکرد که اگر یک کلمه راجع به دولت یا راجع به شاه مخلوع بگوید، این کلمه را آنها میشوند و این را به جزا میرسانند. در همه قشر [های] ملت، این خوف را اینها ایجاد کرده بودند با تبلیغات دامنهدار خودشان که ساواک همچو هست که در هر چند نفر آدمای از آنها ساواکی است و حرفها را اگر در داخل خانهها هم بر ضد رژیم گفته بشود به ساواک میرسانند و ساواک هم چه خواهد کرد و چه کرد. اینها در باطن در خود کشور خودشان هر کشوری که زیر دست آن کشورها بود در کشور خودشان این معنا را دامن میزدند، به طوری که در زمان شاه مخلوع، آنطور در بین مردم خوف بود که شاید برادر از برادرش میترسید، پدر از پسر، پسر از پدر، هر دو از زن میترسیدند که مبادا یکوقت ما یک حرفی بزنیم و موجب گرفتاری و آزار و اذیت بشود، و اعدام و حبس و کذا.
دولتهای بزرگتر که شیاطینی هستند معلم این شیطانها، آنها از باب اینکه دایره سلطهشان زیاد بود به همه کشورها، اینطور مسائل را با حکومتهای آنها و با ملتهای دیگر باز تبلیغ میکردند و ایجاد خوف و رعب میکردند در همه کشورها و اینطور وانمود میکردند که اگر یک کشوری یک کلمه برخلاف این قدرت بزرگ، آن قدرت بزرگ، برخلاف امریکا، برخلاف شوروی و قبلاً برخلاف انگلستان، یک کلمه اگر بگوید، دولت را چه خواهند کرد و مملکت را خواهند گرفت و چه و چه خواهند کرد. این یک حیلهای بود که از سالهای طولانی اینها برای پیشرفت مقاصد خودشان، این حیله را به کار برده بودند. ملتها هم باورشان آمده بود. دولتهای کوچک هم نسبت به آن بزرگها باورشان آمده بود که اگر یک کلمه برخلاف فلان دولت بگویند اینها ساقط خواهند شد و از بین خواهند رفت و آنها هجوم خواهند کرد. لهذا، در بعضی از اوقات، که در چندین سال پیش از این، یک اولتیماتومی آنها میدادند به ایران مثلاً با همان لفظی که آنها، تشری که آنها میزدند، هر امری را که میخواستند، به مجلس تحمیل میکردند و به دولت تحمیل میکردند. اینها هم نسبت به ملت خودشان همین طور بود: همچو که صحبت حکومت نظامی میشد، دیگر مردم بکلی به واسطه خوفی که از اینها داشتند، بکلی خودشان را میباختند.
این معنا از اول به نظرمان آمد که باید این خوف را شکست. این یک رعبی است و ارعابی است که واقعیت ندارد زیاد. آنقدر که واقعیتش است صد چندان تبلیغات است. دامن میزنند به آن و همه مردم را یا همه دولتها را میترسانند. به نظر میرسید که یابد اگر بخواهد یک ملتی پیش ببرد یا مقابله بکند با دولت یا مقابله بکند با دولتهاى بزرگ، به نظر میرسید که اگر ما بخواهیم یک عملی انجام بدهیم، باید این بتها را شکست و او به این است که باید خود آنهایی [را] که در رأس واقع شدند، هدف قرار داد. ابتدا با صحبت، با حرف، اینها را همچو کرد که از دل مردم این مسئله خارج بشود که نمیشود برخلاف فلان قدرت حرف زد. کم کم مردم این معنا را حس کردند که نه، آنطورها نیست که تصور میشد که اگر یک کلمه راجع به آن درجه اولیها صحبت بشود، عالم به هم میخورد. لهذا، دیدید که وقتی که صحبت از خود آن مردک هم شد، هیچ اشکالی پیش نیامد. اگر هم اشکالی پیش آمد، اشکالی بود که رفع میشد و دیدید که وقتی که اعلام حکومت نظامی در روز هم کردند، مردم ریختند بیرون و حکومت نظامی را و هیچ چیز نشد. عمده این است این خوفهایی که اینها ایجاد کردند در دل ملتها، این شکسته بشود.
از جمله چیزهایی که خیلی به آن دامن زده بودند و میترساندند همه را، این معنا بود که این دو تا قدرت بزرگی که الان در عالم هست. از این دو قدرت نمیشود اصلاً کسی احتمال بدهد که کنار برود و خودش مستقل باشد؛ حتماً یا باید در بلوک شرق باشد یا در بلوک غرب، از این دو حال هیچ نمیشود خارج شد؛ اگر یک وقتی کسی بخواهد خیال این معنا را بکند که خودش هم یک آدمی است، خودش هم مستقل است، این یک خیال غلطی است که همان تصورات است، واقعیت نمیتواند داشته باشد، لکن وقتی که کم کم ملتها به خود آمدند، فهمیدند که نه، به آنطورها نیست. ما دیدیم که مداخله نظامی شوروی در افغانستان، که یک ملت ضعیفی ولی زندهای است و با قدرت ایمان مقابله کرد، در عین حالی که حکومت افغانستان، حکومت غاصب افغانستان با شوروی و حزبها بعضی از حزبهای چپی همه با هم هستند، مع ذلک جوانهای برومند افغانستان در مقابل آنها ایستادند و الان مدتهای زیادی است که از برای شوروی ایجاد اشکالات کردهاند، به طوری که باید بگوییم شوروی را شکست سیاسی دادهاند. این برای این بود که فهمیده شد که اینطور نیست که اگر شوروی به یک جایی حمله بکند، دیگر نمیشود حرفی زد، این صد در صد باید تسلیم شد. یا اگر امریکا یک وقت دست به آن زده بشود. دیگر مملکت مثلاً ایران بکلی منهدم میشود و از بین خواهد رفت. کم کم این مسئله، این رعب شکسته شد نسبت به رژیم منحوس پهلوی، که همه دیدید که با همان فریادهای شما جوانها، مردها و قیام ملت، نتوانستند آنها دیگر نگه دارند او را. با همه قوایی که داشتند بالفعل و دنبال او هم بودند، مع ذلک فریادهای شما و وحدت کلمه شما آنها را شکست داد.
پس این معنا که اگر ما برخلاف این دستگاه یک کلمهای بگوییم نابود خواهیم شد، معلوم شد نه، مسئله درست نبوده. اینها به واسطه تبلیغاتشان ایجاد خوف کرده بودند که با همین خوف، کارهای خودشان را انجام میدادند. بیشتر مردم به واسطه این خوف کنار[ه] میگرفتند و بیتفاوت میشدند و میترسیدند. آنها هم با اینکه قدرتشان به آن بزرگی نبود که یک ملت را از بین ببرند، استفاده میکردند، لکن ملت ایران این مطلب را شکست در هم و این رژیم را از بین برد.
نسبت به قدرتهای بزرگ هم همین طور است قضیه و همین طور بود قضیه که ارعابش بیشتر از واقعیتش بود. اگر یک مطلبی فرض کنید در یک دولت کوچکی واقع میشد برخلاف میل شوروی مثلاً یا برخلاف میل امریکا، کافی بود که امریکا یا شوروی یک تشر بزنند. با همان یک تشر، مسئله ختم میشد. یا مثلاً در آن وقتی که انگلستان قدرتش زیادتر بود از دیگران، یک کشتی را بیاورند در این آبهای نزدیک ایران، یک کشتی را که آوردند اینجا، دیگر نه مجلسش میتوانست حرفی بزند و نه دولتش و هر چه آنها میخواستند تحمیل میکردند. این مطلب هم در ایران شکسته شد، این معنا که یکی برود در سفارت امریکا و یک تعرضی بکند به سفارت آمریکا، در سابق و در زمان رژیم سابق، جز تخیلات و شعرها به نظر میآمد. چطور امکان دارد که ملتی که هیچی ندارد، جوانهایی که دستشان چیزی نیست، بروند و سفارت امریکا را یک تعرضی به آن بکنند؛ یک سنگی حتی اندازند؟! اگر یک همچو چیزی بشود، اصلاً ملت و دولت ایران به باد فنا خواهد رفت! اینها چیزهایی بود که با شیطنت و تبلیغات تو مغز مردم کرده بودند و مردم را از آن قدرت ملی و انسانی و اسلامی که داشتند غافل کرده بودند.
ما دیدیم که جوانهای ما به واسطه آنهمه ناراحتیهایی که ملت ما از این قدرت فاسد کشیده بود، عکس العمل نشان دادند و رفتند و ریختند و آن اعضای آنجا را گرفتند و اینها، و هیچ آسمان به زمین نیامد. ویژگی این عمل این بود که این قدرت امریکا و این ارعابی که کرده بودند اینها که اگر یک تعرضی بشود به دیوار سفارت آمریکا، کسی یک خطی بکشد، چه ها خواهد شد، این از بین رفت. شما جوانها که رفتید و آنجا را گرفتید، و بعد هم به همه معلوم شد که اینها اصلش یک افرادی نبودند که راجع به یک سفارتخانه متعارف باشند، اینها مرکز یک توطئهای بودند که در همه شئون کشور ما، بلکه منطقه دخالت میکردند و دولتهای سابق دانسته یا ندانسته از آنها باید تبعیت بکند و هر کاری که میخواهد انجام بدهد باید با مشورت اینها باشد. چنانچه خود محمدرضا گفت که لیست وکلا از سفارت میآمد و ما باید این لیست را همان طوری که آنها نوشتند، عمل بکنیم. این خدمتی که این جوانها کردند و رفتند و شکستند و گرفتند آنجا را و آن افراد فاسد را نگه داشتند، این یک مطلبی بود که آن واهمههایی که در ذهن مردم بود، در ذهن ملتها بود، در ذهن دولتها بود و آن هیولایی که نشان داده بودند آنها از قدرتهای بزرگ، آن را شکستند.(7)
ادامه دارد...
پینوشتها:
1- اختیاری است که به پنج کشور عضو دائم شورای امنیت «امریکا، انگلیس، فرانسه، چین و روسیه» داده شده است تا هر تصویبنامهای را که در شورای امنیت بر خلاف خواست خود دانستند بدون جلب رضایت کشورهای دیگر نپذیرند و بدین ترتیب از اجرای آن جلوگیری کنند.
2- صحیفه امام، ج 13، ص190.
3- همان، ج16، ص 431-432.
4- همان، ج 10، ص 360-361.
5- همان، ج18، ص 224-226.
6- همان، ج 14، ص 306-307.
7- همان، ج 13، ص 301-305.
سعادتمند، رسول؛ (1390)، درسهایی از امام: بهار جوانی، قم: انتشارات تسنیم، چاپ دوم