شرايط واقف، عين موقوفه و موقوف‏ عليه از ديدگاه فقه اسلام

مي‏دانيـم که وقف داراي چهار رکن است: صيغـه، واقـف، عين موقوفه و موقوف عليه. رکن اول، يعني صيغه وقف از نگاه فقه اسلامي پيش از اين مورد بررسي قرار گرفت (1). در اين مقاله رکن دوم و سوم و چهارم از نگاه فقه اسلامي به گونه فشرده مورد بررسي قرار مي‏گيرد:
جمعه، 17 آبان 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شرايط واقف، عين موقوفه و موقوف‏ عليه از ديدگاه فقه اسلام
شرايط واقف، عين موقوفه و موقوف‏ عليه از ديدگاه فقه اسلام
شرايط واقف، عين موقوفه و موقوف‏ عليه از ديدگاه فقه اسلام

نويسنده: محمد ابراهيم جناتي

مقدمه

مي‏دانيـم که وقف داراي چهار رکن است: صيغـه، واقـف، عين موقوفه و موقوف عليه. رکن اول، يعني صيغه وقف از نگاه فقه اسلامي پيش از اين مورد بررسي قرار گرفت (1).
در اين مقاله رکن دوم و سوم و چهارم از نگاه فقه اسلامي به گونه فشرده مورد بررسي قرار مي‏گيرد:
1. ترديدي نيست که صحت انشاي وقف منوط به کمال عقلي واقف است، از اين روي وقف ديوانه صحيح نيست، زيرا داراي تکليف نيست و عقلا براي کار و گفتار وي اعتباري قائل نيستند و در اين مسأله بين عالمان مذاهب اختلافي نيست.
2. عالمان مذاهب اسلامي اتفاق دارند که بلوغ از شرايط صحت وقف است، لذا وقف صبي را جائز ندانسته‏اند، چه مميز باشد و چه نباشد، ولي و قاضي و ديگران نيز نمي‏توانند از طرف او مالش را وقف نمايند، زيرا جواز تصدي اين کار از طرف او نياز به دليل دارد و دليلي در بين نيست، ولي بعضي از فقهاي اماميه برآنند که وقف صبي در صورتي که به ده‏سالگي رسيده باشد صحيح است، ولي بيشتر آنان اين نظريه را نپذيرفته‏اند.
3. عالمان اماميه وقف سفيه را صحيح ندانسته‏اند (2)، زيرا او را محجور مي‏دانند، ولي حنفيان در صورتي که وصيت وي در موارد برّ و احسان باشد، آن را در ثلث مالش جايز دانسته‏اند و فرقي نگذاشته‏اند بين آنکه وصيت وي به گونه وقف باشد يا جز آن. (3).
4. ترديدي نيست که آگاهي و قصد در تحقق وقف دخالت دارد، پس اگر کسي در حال مستي يا بيهوشي يا خواب و مانند اينها صيغه وقف را بر زبان جاري کند، وقف تحقق نمي‏پذيرد. در اين مسأله اختلافي بين عالمان مذاهب به چشم نمي‏خورد.
5. عالمان مذاهب اسلامي در اينکه قصد قربت (قصد امتثال امر و اطاعت خدا)، مانند بلوغ و عقل از شرايط صحت وقف باشد اختلاف نموده‏اند.
برخي از عالمان اماميه، مانند مرحوم آيت‏اللّه‏ العظمي شيخ محمدحسن نجفي، صاحب جواهر، قائل به عدم اعتبار اين شرط در صحت وقف شده‏اند. بلي تنها اجر و ثواب وقف را بر آن منوط نموده‏اند، از اين‏رو که قصد
قربت را تنها در موارد تعبدي و مسايل عبادي شرط صحت قرار مي‏دانند نه در غير آنها.
حنفيان، پيروان ابوحنيفه (4)، مالکيان، پيروان مالک بن انس اصبحي و شافعيان، پيروان محمد بن ادريس نيز همانند صاحب جواهر قائل به عدم اعتبار قصد قربت در صحت وقف شده‏اند. (5)
حنبليان، پيروان احمد بن حنبل شيباني بر اين اعتقادند که مورد وقف بايد امور خير و آنچه باعث تقرب به خداست باشد؛ مانند وقف بر نيازمندان، مساجد، خويشان و کتابهاي علمي. از اين روي قصد قربت را در وقف اعتبار کرده‏اند، چون به اعتقاد آنان وقف براي به دست آوردن ثواب و اجر تشريع شده است و بدون قصد قربت، مقصود شرع از تشريع آن حاصل نمي‏شود. (6)
6. آيا قبض موقوف‏عليه در تحقق وقف و تماميت آن اعتبار شده است؟ فقها و عالمان مذاهب اسلامي در اين مسأله اختلاف نموده‏اند:
اماميه بر اين اعتقادند که قبض از شرايط لزوم وقف است نه از شرايط صحت آن، بر اين اساس هر گاه مالک مالي را وقف نمايد و پيش از آنکه به قبض موقوف‏عليه برساند نادم و پشيمان شود مي‏تواند از آن برگردد.
بر اين اساس اگر واقف پيش از آنکه عين موقوفه را به قبض موقوف‏عليه بدهد، بميرد وقف باطل مي‏شود و ملک به عنوان ارث به ورثه منتقل مي‏شود. از ديدگاه حقوق مدني نيز قبض يکي از ارکان وقف است.
مالکيان بر اين اعتقادند که قبض به تنهايي براي لزوم وقف کفايت نمي‏کند، بلکه بايد علاوه بر آن يک سال کامل در حيازت موقوف‏عليه و يا متولي قرار گيرد و بعد از تمام شدن مدت مذکور وقف لازم مي‏شود. پس اگر موقوف‏عليه و يا متولي عين مال را قبض کند، ولي يک سال در حيازت و تصرف او نباشد وقف لازم نمي‏شود.
شافعيان و احمد بن حنبل، در برخي از گفته‏هايش، بر اين اعتقادند که تماميت وقف به قبض نياز ندارد، بلکه به مجرد القاي صيغه وقف، ملک از ملکيت واقف زايل مي‏شود. (7)

دلايل اعتبار قبض در تحقق وقف

اماميه بر اعتبار قبض در تحقق وقف علاوه بر ادعاي نفي خلاف به رواياتي تمسک جسته‏اند از آن جمله:
1. روايت صفوان بن يحيي از ابوالحسن، عليه‏السلام:
سألته عن الرجلٍ يقف الصيغة ثمّ يبدو له ان يحدث في ذلک شي‏ء. فقال ان کان وقفها لولده و لغيرهم ثمّ جعل لها قيّما لم يکن له ان يرجع فيها، و ان کانوا صغارا و قد شرط ولايتها لهم حتي يبلغوا فيحوزها لهم لم يکن له ان يرجع فيها و ان کانوا کبارا و لم يسلمها اليهم و لم يخاصموا حتي يحوزوها عنه فله ان يرجع فيها لانهم لايحوزونها عنه و قد بلغوا. (8)
درباره مردي که مزرعه کوچک خود را وقف مي‏کند سپس منصرف مي‏شود و تصميم مي‏گيرد که در آن چيزي احداث کند، حضرت در مقام پاسخ فرمود: اگر مزرعه را براي فرزندان خود و غير آنها وقف کرده و براي موقوفه سرپرست و قيّم قرار داده حق رجوع ندارد و اگر موقوف‏عليهم صغير باشند و در عقد وقف ولايت موقوفه را تا زمان بلوغ آنها براي خود شرط کرده باشد تا آن را براي آنان حيازت نمايد، در چنين صورت، حق رجوع ندارد و اگر موقوف‏عليهم کبير باشند و مزرعه را به آنان تسليم نکرده باشد و با او براي حيازت مزرعه مخاصمه نکرده باشند، در اين صورت مي‏تواند برگردد، زيرا موقوف‏عليهم حيازت بالفعلي نسبت به مزرعه ندارند با اينکه بالغ‏اند.
2. روايت محمد بن عثمان از حضرت ولي‏عصر صاحب‏الزمان، عليه‏السلام:
و امّا ما سألت عنه من الوقف علي ناحيتنا و ما يجعل لنا ثمّ يحتاج اليه صاحبه فکل ما لم يسلم فصاحبه بالخيار، و کل ما سلم فلاخيار فيه لصاحبه احتاج او لم‏يحتج، افتقر اليه او استغني عنه ـ الي ان قال: ـ و امّا ما سألت من امر الرجل الذي يجعل لنا حيتنا ضيعةً و يسلمها لمن يقوم فيها و يُعمرها و يؤدي من دخلها خراجها و مؤونتها و يجعل ما بقي من الدخل لنا حيتنا فان ذلک جائز لمن جعله صاحب الضّيعة قيّما عليها، انما لايجوز ذلک لغيره. (9)
و اما آنچه درباره آن پرسيدي که عبارت باشد از وقف بر ناحيه ما يا آنچه براي ما قرار داده مي‏شود و پس از مدتي صاحب آن چيز نيازمند به آن مي‏شود، در اين مورد هر چيزي که به ما تسليم نشده صاحب آن اختيار رجوع دارد و هر چيزي که تسليم شده صاحبش اختيار بازگشت ندارد، چه محتاج باشد و چه نباشد.
و در ادامه فرمود:
و اما آنچه پرسيدي درباره مردي که مزرعه‏اي را براي ناحيه ما قرار مي‏دهد و آن را تسليم مي‏کند
به کسي که در آن امارت دخل و تصرف کند و از درآمد آن مزرعه خراج و مؤونه آن را ادا کند و باقيمانده درآمد را براي ما قرار دهد، چنين امري براي آن کسي که از سوي صاحب مزرعه به عنوان قيّم معين شده جائز است، ولي براي غير قيّم هيچ‏گونه تصرفي جائز نيست.
3. خبر عبيد بن زرارة از امام صادق، عليه‏السلام:
في رجل تصدق علي وُلد له قد أدرکوا، قال: اذا لم يقبضوا حتي يموت فهو ميراث، فان تصدق علي من لم يدرک من ولده فهو جائز لان الوالد هو الذي يلي امره و قال، عليه‏السلام، لايرجع في الصدقة اذا تصدّق بها ابتغاء وجه‏اللّه‏. (10)
عبيد بن زراره از امام، عليه‏السلام، پرسيد درباره حکم مالي که صاحبش براي فرزندان بالغ خويش صدقه قرار داد حضرت فرمود: اگر مرد پيش از قبض اموال به دست موقوف‏عليهم بميرد آن مال به ارث برده مي‏شود، ولي اگر بر فرزندان غير بالغ خود صدقه قرار داده باشد آن وقف نافذ است، زيرا پدر، وليّ امر آنان است و فرمود: اگر صدقه به نيت قربت الي‏اللّه‏ انجام شده باشد برگشتن از آن جايز نيست.
ولي استدلال به اين روايت در صورتي تمام است که بر وقف، صدقه اطلاق شود. و اگر اين را ملتزم نشويم و قائل به اختصاص آن به صدقه غير وقف شويم و يا احتمال آن را بدهيم استدلال به آن تمام نيست.
بلي تمسک به جمله‏اي که در آخر حديث: «لايرجع في الصدقة...» بر اختصاص حکم به صدقه خاصِ اصطلاحي و عدم شمول آن بر وقف قابل نقد و اشکال است، زيرا مي‏توان حکم را به صدقه خاص با ادعاي اينکه وقف داخل در صدقه به معني عام آن است، نپذيرفت.
در هر حال قبض در وقف خاص به دليل اخباري که دلالت بر اعتبار قبض در تحقق آن دارد شرط است، اما در وقف بر جهات عامه قبض شرط نيست، زيرا دليلي بر اعتبار آن وجود ندارد.
بلي ممکن است بر اعتبار حيازت موقوف‏عليه در تماميت وقف، به بعض اخبار يادشده تمسک جوييم.
در صورتي که مورد را مخصَّص ندانيم، همان‏گونه که معروف است، امام، عليه‏السلام، در صحيح صفوان گذشته فرمود: «لانّهم لايجوزونها عنه و قد بلغوا.»
بر اين اساس نمي‏توان در وقف بر جهات عامه بر قبض ناظر، در صورتي که عنوان حيازت بر آن صدق نکند، بسنده کرد، در هر حال در مثل مدارس، قبض به تصرف طلاب و در مثل پل‏ها به مرور عابرين تحقق مي‏پذيرد.
بلي اگر زميني را وقف کند تا منافع آن صرف مسجد شود و درآمد حاصله، صرف آب وضو و چراغ و خادم شود مي‏توان قائل به کفايت قبض متولي مسجد شد و با نبودِ او قبض حاکم و يا عدول مؤمنين کافي است.
راوي مي‏گويد: از ابوالحسن، عليه‏السلام، سؤال کردم درباره مردي که مزرعه خود را وقف مي‏کند، سپس منصرف مي‏شود و تصميم مي‏گيرد چيزي در آن احداث کند. حضرت پاسخ داد: اگر مزرعه را براي فرزندان خود و ديگران وقف کرده و براي آن قيم قرار داده نمي‏تواند عدول کند. همچنين اگر موقوف‏عليهم صغير باشند و واقف تصدي وقف را براي خود، تا زمان بلوغ موقوف‏عليهم، شرط کرده باشد، در اين صورت نيز نمي‏تواند از وقف عدول کند، امّا اگر موقوف‏عليهم کبير باشند و موقوفه را به آنها تسليم نکرده باشد در صورتي مي‏تواند از آن عدول کند که موقوفه هنوز به قبض آنها داده نشده باشد (11)
در هر حال هر گاه مالي بر طفل وقف شود، قبض ولي اعم از پدر و يا جد و يا وصي (12) کفايت مي‏کند، در اين مورد به صحيح صفوان و خبر عبيد بن زراره، که گذشت، تمسک شده و بر کفايت قبض قيم از طرف او نيز به ادله‏اي که او را قائم‏مقام ولي شرعي قرار داده است استدلال کرده‏اند.
7. مالک عين موقوفه کيست؟ بي‏ترديد مال پيش از وقف در ملک مالک قرار داشت، فعلاً بحث در اين است که بعد از وقف و تمام‏شدن آن آيا عين موقوفه بر ملک مالک
باقي مي‏ماند (همان‏گونه که پيش از وقف در ملک او بود، غاية‏الامر عين موقوفه نسبت به او مسلوب‏المنفعة است) يا اينکه به ملک موقوف‏عليه منتقل مي‏شود، يا آنکه بدون مالک مي‏ماند؟
در اين مسأله آرا و نظريات گوناگوني وجود دارد:
فقهاي اماميه بر اين اعتقادند که با تحقق وقف، مالکيت واقف زايل مي‏شود و اختلاف آنها تنها در اين است که آيا زوال عنوان ملک به گونه کلي است، يعني نه در ملک مالک باقي مي‏ماند و نه به ملک موقوف‏عليه درمي‏آيد، و يا آنکه زوال عنوان ملک از آن به گونه کلي نيست، بلکه عين موقوفه از ملک مالک خارج و در ملک موقوف‏عليه داخل مي‏شود. دسته‏اي از فقيهان در اين مسأله بين وقف عام (مانند وقف مساجد و مدارس) و بين وقف خاص (مانند وقف بر اولاد) تفصيل قائل شده‏اند. اينان در نوع اول زوال ملک را از عين موقوفه به گونه کلي و در نوع دوم زوال ملک را از واقف و داخل شدن آن در ملک موقوف‏عليه دانسته‏اند. ابن‏زهره در کتاب غنيه و ابن‏ادريس در سراير بر اين تفصيل ادعاي اجماع کرده‏اند.
ثمره اين بحث در آنجا ظاهر مي‏شود که جهت موقوف‏اليها منقرض شود. زيرا ما اگر معتقد به بقاي عين موقوفه در ملک واقف باشيم، فروش آن براي واقف جائز مي‏شود و اما در غير اين صورت نمي‏تواند آن را بفروشد، زيرا «لا بيع الاّ في ملک» و همين‏طور است اگر قايل به انتقال آن به ملک موقوف‏عليه شويم.
گفتني است که ابوزهره در کتاب خويش (13) قول به بقاي عين موقوفه بر ملک واقف را به اماميه نسبت داده، ولي در موضع ديگري از کتاب يادشده (14) نوشته است که اين قول نزد آنان رجحان دارد و او در نقلهايش مصدري را ذکر نکرده است، با اين همه صاحب جواهر مي‏نويسد: بيشتر فقهاي اماميه قايلند بر اينکه بعد از تمام شدن وقف، عين موقوفه از ملک واقف خارج مي‏شود.

نظر مالکيان و حنفيان

مالکيان عقيده دارند که عين موقوفه بر ملک واقف باقي مي‏ماند، ولي نمي‏تواند در آن تصرف کند.
حنفيان معتقدند که آن مال، مالک ندارد و همين قول را شافعيان نيز برگزيده‏اند (15) و حنبليان بر انتقال آن به ملک موقوف‏عليه عقيده دارند.
8. وقف تحقق نمي‏پذيرد مگر زماني که واقف قصد استمرار نمايد و از اين‏رو است که آن را «صدقه جاريه» مي‏گويند. پس اگر آن را محدود به مدت معين کرد؛ مثل اينکه بگويد تا 10 سال مال را وقف کردم و يا آنکه هر وقت خواستم يا در وقت نياز خود يا نياز اولادم از آن برگردم، اين وقف صحيح نيست، و بيشتر عالمان اماميه قائل به بطلان آن شده‏اند، ولي بر اين اعتقادند اگر قصد «حبس» کند عقد به گونه حبس منعقد مي‏شود و اگر قصد وقف کند نه وقف واقع مي‏شود و نه حبس. بنابراين در صورتي که به گونه حبس محقق شود موقوف‏عليه در مدتي که صاحب عين معلوم کرده است مي‏تواند از آن استفاده کند و بعد از آن مدت، عين به مالک برمي‏گردد.
مالکيان در صحت وقف، تأييد را شرط نکرده‏اند و لذا وقف کسي را که مالش را براي مدت معين، مثلاً يک سال، وقف کند صحيح و لازم دانسته‏اند. در اين صورت بعد از گذشتن مدت مزبور، عين موقوفه به مالک برمي‏گردد و نيز اگر واقف شرط کرده باشد که او يا موقوف‏عليه، پس از انقضاي مدت حبس، عين موقوفه را بفروشد صحيح است. (16)
هر گاه واقف، مالي را بر موردي که منقرض مي‏شود وقف کند، مثل اينکه بگويد: اين عين را بر اولاد موجود خود وقف نمودم، آيا اين وقف صحيح است يا باطل؟ و بر فرض صحت، بعد از انقراض موقوف‏عليه عين موقوفه از آن چه کسي است؟
حنفيان مي‏گويند: اين وقف صحيح است و بعد از انقراض آن در مصرف فقرا قرار مي‏گيرد.
حنبليان قايل به صحت آن شده‏اند و بعد از انقراض
موقوف‏عليه بهره‏مندي از موقوفه را در اختيار کساني قرار مي‏دهند که نزديکترين مردم به واقف باشند و اين يکي از دو قول شافعي است.
مالکيان قائل به صحت اين وقف‏اند و معتقدند که موقوفه پس از انقراض به نزديکترين فقرا به واقف باز مي‏گردد. (17).
اماميه قائل به صحت اين وقف هستند و مي‏گويند: بعد از انقراض موقوف‏عليه، عين موقوفه به ورثه واقف برمي‏گردد. (18)
9. عالمان مذاهب اسلامي بر اين اعتقادند که مريض اگر چيزي از املاکش را وقف کند در صورتي که به مقدار ثلث مالش باشد صحيح است و در مازاد بر ثلث، به شرط اجازه ورثه جايز است.

شرايط تماميت رکن دوم

تماميت اين رکن (واقف) نياز به اموري دارد که مناسب است در اينجا آنها را بيان کنيم.
1. فقها اموري را که واقف در مقام وقف شرط مي‏کند مانند نص و تصريح شارع مي‏دانند و معتقدند عمل طبق الفاظ او همانند الفاظ شارع واجب است. بر اين اساس اگر قصد او از وقف معلوم باشد بايد از آن پيروي شود؛ حتي اگر با فهم عرفي مخالف باشد، مثلاً اگر بدانيم از لفظ «برادر» دوستش را اراده کرده است بايد عين موقوفه را در اختيار او قرار داد نه در اختيار برادرش؛ زيرا اعتبار عرف بدين جهت است که وسيله کشف مقصود است و هر گاه ما قصد واقف را از راه ديگر احراز کرديم زمينه‏اي در اين جهت براي عرف باقي نمي‏ماند و از درجه اعتبار ساقط مي‏شود.
بلي اگر از راه ديگري قصد واقف احراز نشود بايد از عرف پيروي شود و اگر عرف داراي اصطلاح خاصي نباشد و از الفاظ واقف نتوانيم معناي مقصود او را به دست آوريم بايد براي تعيين آن به لغت رجوع کنيم.
2. هر شرطي که واقف در حين وقف تعيين کند واجب‏الوفاست؛ مگر در اين موارد:
الف. شرط با طبيعت و مقتضاي عقد منافات داشته باشد. مثلاً اگر در ضمن وقف شرط کند که عين موقوفه در ملک او باقي بماند و بتواند در آن، مانند اموال ديگرش تصرف کند اين شرط باطل است، زيرا حقيقت اين شرط بازگشت به اين دارد که وقفي صورت نگرفته است.
حال اين واقف شبيه به حال بايعي است که به مشتري بگويد: اين مال را به تو فروخته‏ام به شرط اينکه به تو منتقل نشود و ثمن آن به من منتقل نشود! و بدين جهت فقيهان مذاهب اسلامي اتفاق دارند که هر شرطي که با مقتضاي عقد منافات داشته باشد باطل و باطل‏کننده عقد است و فرقي در اين جهت بين وقف و غير وقف نيست.
ب. شرط با احکام شرع مخالف باشد. مثل اينکه کسي خانه‏اش را بر کسي وقف نمايد و شرط کند که او فعل حرامي در آن انجام دهد يا واجبي را ترک کند، زيرا در حديث وارد شده «من اشترط شرطا سوي کتاب‏اللّه‏ عزّ و جلّ فلايجوز له و لا عليه» کسي که بر خلاف کتاب خدا (در ضمن عقدي) شرط کند، اين شرط نافذ نيست؛ نه به نفع او و نه عليه او.
«و قال: المسلمون عند شروطهم الاّ شرطا حرّم حلالاً او احلّ حراما» مسلمانان بر شرايط خود پايبندند مگر شرطي که حلالي را حرام و يا حرامي را حلال نمايد. در اين مسأله اختلافي بين فقيهان نيست، تنها اختلاف آنان در اين است که آيا بطلان شرط باعث بطلان عقد نيز مي‏شود به گونه‏اي که وفاي به آن لازم نباشد چنانچه وفا به شرط لازم نيست يا آنکه تنها بطلان متوجه شرط است نه عقد که در اين صورت شرط باطل و اصل عقد (مشروط) صحيح خواهد بود.
ابو زهره در کتاب خويش از حنفيان نقل کرده است که تنها شروطي که با مقررات شرعي مخالف‏اند باطل است، اما اصل وقف صحيح است و فساد شرط باعث فساد وقف نمي‏شود، زيرا وقف تبرع است و شروط فاسد موجب بطلان تبرعات نمي‏شوند. (19)
عالمان اماميه در اين مسأله اختلاف دارند؛ بعضي قائل شده‏اند که فساد شرط باعث فساد عقد که مشروط است
مي‏شود و بعضي ديگر قائل شده‏اند که فساد شرط باعث فساد عقد نمي‏شود و برخي در مسأله توقف کرده‏اند. (20) از ديدگاه نگارنده بطلان شرطي که با ذات عقد و طبيعت آن منافات نداشته و تنها منافات با احکام کتاب و سنت داشته باشد به عقد سرايت نمي‏کند و فساد آن باعث فساد عقد نمي‏شود، زيرا عقد داراي ارکان و شروطي است (مانند ايجاب و قبول و عقل و بلوغ براي عاقد و ملک بودن مبيع براي عاقد و قابليت نقل و انتقال) که با وجود اينها حکم به صحت عقد و با نبودن اينها حکم به بطلان آن مي‏شود. اما شرايط فاسد هيچ‏گونه مساسي با ارکان عقد و شرايط آن ندارد و لذا فساد آن فساد عقد را به دنبال ندارد اين مسأله نياز به تفصيل بحث دارد که بيان آن از حوصله اين نوشتار خارج است.
ج. واقف براي خود حق خيار را شرط کند؛ مانند آنکه واقف در وقت انشاي عقد، شرط کند تا مدت معلومي داراي خيار در امضا و عدول از وقف باشد. در اين مسأله فقهاي مذاهب اسلامي اختلاف دارند. بيشتر عالمان مذاهب مانند عالمان اماميه، شافعيه و حنبليه قايل به بطلان شرط وقف شدند زيرا آن را شرطي مي‏دانند که با طبيعت عقد وقف منافات دارد.(21)
د. حنبليان و شافعيان بر اين اعتقادند که هر گاه واقف شرط کند که بتواند برخي از اهل وقف را خارج کند و برخي از غير اهل وقف را مشمول وقف قرار دهد، اين شرط به دليل منافات داشتن با ذات و مقتضاي عقد، صحيح نيست و باعث بطلان وقف مي‏شود (22)، ولي حنفيان و مالکيان قائل به صحت آن شده‏اند (23) و اماميه قائل به تفصيل‏اند بدين صورت که اگر واقف شرط کند که اختيار داشته باشد کسي از اهل وقف را از آن وقف خارج کند، وقف او باطل است و اگر شرط کند کساني را که بعدا متولد مي‏شوند مشمول وقف قرار دهد وقف صحيح است؛ چه وقف بر اولاد خودش باشد يا اولاد ديگري. (24)
هـ. اماميه و شافعيه بر اين اعتقادند هر گاه واقف مالي را وقف بر غير کند، ولي شرط کند که ديون و هزينه زندگي خود را نيز از آن موقوفه برداشت کند، شرط و وقف هر دو باطل مي‏شوند. (25)

خيار شرط و شرط خيار

بجاست در اينجا فرق بين خيار شرط و شرط خيار را يادآور شويم.
شرط خيار در مواردي اطلاق مي‏شود که عاقد هنگام انشاي عقد لفظ «خيار» را بر زبان بياورد و آن را براي خود شرط کند؛ مثل اينکه بگويد: «بعتک هذا و لي الخيار في فسخه والرجوع منه مدة کذا» و يا بگويد: «وقفت هذا و لي الخيار في ابطاله» ولي خيار شرط و يا به تعبير ديگر خيار تخلف شرط از مشروط در مواردي اطلاق مي‏شود که عاقد هنگام انشاي عقد لفظ «خيار» را به کار نبرد و تنها به ذکر امر مورد نظر خود بسنده نمايد؛ مثل اينکه بايع به مشتري بگويد: «بعتک هذا علي ان تکون عالما» در اين صورت اگر بعدا معلوم شود که او جاهل بوده است اين تخلف باعث خيار براي بايع در فسخ بيع و رجوع از آن مي‏شود؛ اگر بخواهد مي‏تواند آن را امضا کند و اگر نخواهد مي‏تواند آن را فسخ نمايد.

عقد مطلق و مطلق عقد

عقد مطلق عقدي است که مجرد از هر قيدي باشد، امّا مطلق عقد اعم است و شامل عقد مطلق و عقد مقيد به قيد ايجابي و يا سلبي و نيز عقدي مي‏شود که در آن اطلاق و يا ايجاب و سلب شده باشد.

موقوف

در اينجا بجاست شرايط و اموري را که در متعلق وقف اعتبار شده است يادآور شويم.
شرايطي که در صحت بيع معتبر است در عين موقوفه (يعني در آنچه متعلق وقف قرار مي‏گيرد) نيز معتبر است. اين شرايط عبارت‏اند از:
1. موجود بودن، قيمت داشتن، معلوم بودن و مملوک تام براي واقف بودن؛ بنابراين شرط وقف چيزي که مال
نيست؛ مانند منفعت به تنهايـي، و نيـز وقف مال غير معين، مانند اينکه بگويد: «قطعه زميني از زمينهايم را وقف کردم» و نيز وقف چيزي که مسلمان مالک آن نمي‏شود، مانند خوک، صحيح نيست. و نيز وقف دين صحيح نيست، زيرا حق است و حق، مال نيست. حنفيان (26)، شافعيان، حنبليـان و مالکيان اين شرط را قبول دارند(27).
2. اجماعي است که موقوف بايد از چيزهايي باشد که با بقاي آن بتوان بهره برد، لذا وقف چيزي که بهره بردن از آن امکان نداشته باشد مگر با از بين رفتن عين آن مثل چيزهاي خوردني و يا آشاميدني صحيح نيست (28)و نيز چنين است وقف منفعت؛ پس کسي که مالک منفعت خانه‏اي از راه اجاره در مدت معين است، صحيح نيست که آن را وقف کند، زيرا مفهوم وقف، يعني «تحبيس اصل و رها کردن منفعت» بر آن صدق نمي‏کند.
3. عالمان همه مذاهب بر اين اعتقادند که وقف اعياني که در خارج ثابت‏اند، مانند زمين، خانه، باغ و... صحيح است زيرا قاعده وقف، يعني «تحبيس‏الاصل و تسبيل‏المنفعة» بر آنها انطباق دارد.
و نيز عالمان مذاهب، سواي حنفيان، اتفاق کرده‏اند بر صحت وقف اعياني که قابل نقل باشند، مانند حيوانات، زيرا انتفاع از آنها با بقاي عين امکان دارد. (29)
4. فقهاي مذاهب اتفاق کرده‏اند بر صحت وقف حصّه مشترک از اعيان، مانند نصف يا ربع يا ثلث از خانه و امثال آن، مگر در مسجد و مقبره، زيرا اينها قابل شرکت نيستند. (30)
5. وقف عين مرهونه و چيزي که تسليم او امکان ندارد، مانند پرنده در هوا و ماهي در آب، اگرچه مالک آن باشد و حيوان گمشده و عين مغصوبه، در صورتي که واقف و موقوف‏عليه توانايي به دست آوردن آن را ندارند صحيح نيست. بلي اگر آن را براي غاصب وقف کند صحيح است، زيرا قبض محقق است.

موقوف ‏عليه

شرايطي که در موقوف‏عليه اعتبار شده است عبارت‏اند از:
1. وجود موقوف‏عليه در زمان وقف. پس اگر موجود نباشد؛ مثل اينکه مالي را براي بچه‏اي که در شکم مادر است و هنوز به دنيا نيامده، وقف کند صحيح نيست. اين نظر اماميه، شافعيه و حنبليه (31) است. زيرا اهليت براي تملک ندارد، مگر زماني که به دنيا آيد و اما جدا کردن ارث و جواز وصيت براي او به خاطر دليل خاص است تا محذور تفويت حق يا بازگشت به تقسيم جديد که در آن عسر و حرج است از ميان برود. مالکيان چنين وقفي را صحيح دانسته‏اند، ولي لزوم آن را منوط به آمدن او به دنيا دانسته‏اند پس اگر بچه مرده به دنيا بيايد وقف باطل مي‏شود.(32).
ولي اگر مالي را بر معدوم به تبع موجود فعلي وقف نمايد نزد همه عالمان مذاهب صحيح است؛ پس اگر کسي مالش را بر اولادي که وجود دارند و نيز بر اولادي که بعدا وجود پيدا مي‏کنند وقف کند صحيح است.
2. موقوف‏عليه براي تملک قابل باشد. پس وقف بر حيوان صحيح نيست و اما صحت وقف بر مساجد و مدارس و مانند آنها، با اينکه قابليت تملک ندارند، بدين جهت است که وقف براي اينها وقف براي انسانهايي است که از آنها منتفع مي‏شوند، از اين روي صحيح است.
3. موقوف‏عليه از معاصي خداوند نباشد، مثل وقف بر خريدن آلات قمار براي اهل آن و مجالس شراب و راهزني. زيرا وقف از امور معروف و برّ محسوب مي‏شود و معصيت عکس آن است. (33) در اين مسأله اختلافي بين عالمان مذاهب نيست.
4. وقف بر غير مسلمانان، مانند اهل ذمه، صحيح است و اين مسأله مورد اتفاق است. (34) به دليل قول خداوند که فرمود: «لاينهاکم اللّه‏ عن الّذين لم يقاتلوکم في الدّين و لم يخرجوکم من ديارکم ان تبرّوهم و تقسطوا اليهم»(ممتحنه: 8) شهيد ثاني در کتاب شرح لمعه مي‏گويد: اين کار گناه نيست، زيرا غير مسلمانان نيز بندگان خداي‏اند. (35) حصني دمشقي شافعي مي‏گويد وقف صدقه تطوع محسوب است و اين براي غير مسلمان جائز است. (36) و مرحوم طباطبائي يزدي حتي وقف بر کافر حربي را نيز، ترغيبا للخير، جائز مي‏داند (37) ولکن شافعيان وقف بر کافر حربي و مرتد را قبول ندارند، زيرا از قبيل وقف بر کسي است که دوامي ندارد، چون به حکم شرع کشته مي‏شوند. (38)
5. تعيين موقوف‏عليه. پس اگر مالي را، بدون تعيين موقوف‏عليه، بر مرد يا زن وقف کند باطل است. ولي مالکيان، حتي اگر واقف قرينه‏اي معين نکند قائل به صحت آن شده‏اند. پس اگر واقف بگويد: «اين خانه من وقف است.» صحيح است و منافع آن در راه خير و کارهاي پسنديده مصرف مي‏شود.
و اما اگر موقوف‏عليه بين دو شخص يا دو جهت مشتبه شود حلّ مشکل در اين فرض با قرعه و يا صلح قهري است و معناي صلح قهري اين است که نتيجه و حاصل موقوفه بين دو طرف تقسيم شود.
همچنين اگر عين موقوفه بين دو چيز مردد باشد؛ مثل اينکه علم به تحقق وقف داشته باشيم وليکن ندانيم عين
موقوفه خانه است يا دکان، اين مشکل نيز با کمک قرعه و يا صلح قهري صورت مي‏گيرد؛ به اين طريق که نصف دکان و نصف خانه را موقوفه محسوب مي‏کنيم.
6. اگر واقف چيزي را بر خودش وقف کند و يا خودش را يکي از موقوف‏عليهم قرار دهد، چنين وقفي صحيح نيست. پس اگر کسي دکاني را وقف کند که عايدي آن را بعد از مرگ، خرج مقبره‏اش نمايند، اين وقف صحيح نيست، زيرا معقول نيست انسان مالش را به خودش تمليک کند؛ بلي اگر مثلاً مالي را بر فقرا وقف کند و خودش فقير شود مي‏تواند از منافـع آن استفاده کنـد و نيز اگر مالي بر طالبان علم وقف کند و خودش طالب علم شود.
شافعيان نيز داراي همين نظريه‏اند، زيرا معناي وقف تمليک قطعي منفعت است و انسان نمي‏تواند چيزي را به خودش بفروشد. (39) ولي حنفيان و حنبليان اين وقف را صحيح دانسته‏اند (40) و نيز جمعي از فقيهان اهل سنت مانند ابن‏سريج و زبيري و روياني نيز قايل به صحت آن شده‏اند (41) اينان به روايتي از عثمان تمسک کرده‏اند که وقتي بئر باروقه را وقف کرد، گفت: «دلوي فيها کدلاء المسلمين» دلو من در اين چاه مانند دلوهاي مسلمانان است. (42) ولکن اين نظر نقدپذير است، زيرا معني وقف، تمليک منفعت است و عقلا اتفاق نظر دارند که صحيح نيست کسي چيزي را به خودش بفروشد. مگر گفته شود که مراد عثمان اين بوده است که واقف هم مي‏تواند از وقفهاي عام خود استفاده کند و مثلاً کسي که مسجدي را وقف کرده مي‏تواند در آن نماز بخواند.
7. هر گاه واقف مالي را بر اولاد ذکور خود وقف کند و مثلاً بگويد: «وقفت علي ولدي او اولادي». دختران از موقوف‏عليهم محسوب نمي‏شوند، کما اينکه هر گاه مالي را بر اولاد اناث خود وقف کند مثل اينکه بگويد: «وقفت علي بناتي» اولاد ذکور در آن داخل نمي‏باشند و هر گاه مالي را بر اولاد ذکور و اناث خود وقف کند؛ مثل اينکه بگويد: «وقفت علي اولادي ذکورهم و اناثهم» همگي از موقوف‏عليهم محسوب و از منافع عين موقوفه به گونه متساوي برخوردار مي‏شوند.
ابوزهره در کتاب خود از عالمان مالکي نقل مي‏کند که آنان تنها وقف بر اولاد ذکور را صحيح نمي‏دانند، و اجماع دارند که هر کس مالي را تنها بر اولاد ذکورش وقف کند و دختران را مشمول آن قرار ندهد و يا آنکه استحقاق وقف را مقيد کند بر عدم زواج آنها گناهکار است و بعضي از آنان اين گناه را علت بطلان وقف قرار داده‏اند. (43)
اگر واقف به جاي «ولد» لفظ «عقب» (دنبال) را به کار برد و بگويد: «وقفت علي اعقابي» حکم آن لفظ ولد است.
اما اگر لفظ «ذريه» و «نسل»، را استعمال کند و بگويد: «وقفت علي ذريتي او نسلي» دختران نيز در آن داخل مي‏باشند.
و اما لفظ «اهل» در آن‏جا که بگويد: «وقفت علي اهلي» پسران، دختران، برادران، خواهران، عموها و عمه‏ها را در بر مي‏گيرد و در شمول آن بر داييها و خاله‏ها اختلاف است.
لفظ «اقرباء» (خويشان) همه کساني را که از رحم به حساب مي‏آيند شامل مي‏شود. (44)
8. هر گاه واقف تنها بگويد: «هذا وقف علي اولادي» (اين مال را بر اولاد خود وقف نموده‏ام) آيا شامل اولاد اولاد هم مي‏شود؟ بر فرض شمول آيا شامل اولاد پسران و دختران مي‏شود يا تنها به اولاد پسر اختصاص پيدا مي‏کند؟
مشهور بين عالمان مذهب اماميه اين است که لفظ «اولاد» شامل اولاد اولاد نمي‏شود و تنها مرحوم اصفهاني است که نظري ديگر دارد و فرقي بين اولاد پسر و دختر نگذاشته است و حق همين است، زيرا در اين مورد فهم عرفي محل اعتبار است.
احمد بن حنبل مي‏گويد: لفظ «ولد» بر دختر و پسر صلبي و نيز اولاد پسر صدق مي‏کند، ولي بر اولاد دختر صادق نيست. (45)
شافعيان لفظ ولد صلبي را بر ذکور و اناث صادق مي‏دانند، ولي بر اولاد اولاد به گونه مطلق صادق نمي‏دانند، وليکن لفظ ولد را بر ذکور و اناث تعميم مي‏دهند. حنفيان نيز بر همين عقيده‏اند. (46)
مالکيان اناث را در لفظ «اولاد» داخل مي‏دانند، ولي در الفاظ اولاد اولاد داخل نمي‏دانند. (47) ولي اين نظر مالک قابل نقد و متناقض با نظر خود اوست، زيرا ماده لفظ در اولاد و اولاد اولاد يکي است و آن عبارت از «و، ل، د» است. بر اين اساس چگـونه مي‏توان پذيرفت که لفظ مذکـور در فرض عدم اضافه به «اولاد» شامل اناث شود و در فرض اضافه شامل آنها نشود و تنها شامل اولاد ذکور باشد؟

پی نوشت:

1- فصلنامه وقف؛ ميراث جاويدان، شماره 9، ص70.
2- «سفيه» به کسي مي‏گويند که مال خود را در کارهاي بيهوده مصرف نموده و توانايي تشخيص نفع و ضرر مادي را نداشته باشد و تصرفاتش عقلائي نباشد.
3- الفقه علي المذاهب الاربعة، ج2، باب مبحث الحجر علي السفيه.
4- فتح‏القدير، کمال‏الدين ابن‏همام، کتاب وقف.
5- کتاب وقف، ابوزهره، ص92. .
6- منارالسبيل، ابن‏ضويان، ص6. .
7- کتاب وقف، ابوزهره. .
8- وسايل، ج19، باب 4 از ابواب کتاب الوقوف و الصدقات، ص180، حديث 4. .
9- همان، ص182، حديث 8. .
10- همان، ص180، حديث5. .
11- همان، ص180، حديث4. .
12- وصي کسي است که پدر يا جدّ او را قيّم طفل قرار داده‏اند.
13- کتاب وقف، ص49.
14- همان، ص106.
15- فرق بين وقف و حبس در اين است که با وقف، ملک از ملکيت واقف براي هميشه جدا مي‏شود و بدين‏جهت نمي‏تواند در آن تصرف کند و به ارث هم برده نمي‏شود و اما در حبس، عين بر ملک حابس باقي مي‏ماند، ارث برده مي‏شود و مي‏تواند آن را بفروشد. مطلبي که تذکر آن به جاست اين است که شيخ ابوزهره چون فرق بين وقف و حبس را از ديدگاه اماميه تشخيص نداده است به آنان نسبت داده است که وقف را دو نوع مي‏دانند: مؤبد و موقت و اين خطاست زيرا وقف به نظر اماميه آنجاست که مؤبد باشد نه موقت.
16- شرح زرقاني بر مختصر ابي‏ضياء، باب وقف، ج7. .
17- المغني، ابن‏قدامة و زرقاني و مهذب ابواسحاق شيرازي، باب وقف.
18- جواهرالکلام، کتاب وقف. .
19- کتاب وقف، ابوزهره، ص162. .
20- جواهرالکلام، کتاب وقف.
21- ولي حنفيان اين شرط و وقف را صحيح دانسته‏اند فتح‏القدير، شرح مبتدي کمال‏الدين ابن‏همام و مغني ابن‏قدامه حنبلي. .
22- مغني، ابن‏قدامة، باب وقف.
23- شرح الرزقاني بر مختصر ابي‏ضياء.
24- تذکرة الفقهاء، باب وقف. .
25- جواهرالکلام و مهذب ابواسحاق شيرازي. .
26- بدايع، ج6، ص220، الدّر المختار و ردّ المحتار، ج3، ص393.
27- الفقه الاسلامي و ادلته، ج8، ص184.
28- القوانين الفقهية ابن‏جزّي، ص243؛ کفاية الاخيار، ج1، ص197.
29- فتح‏القدير، شرح مبتدي ابن‏همام، ج6؛ شرح زرقاني بر مختصر ابي‏ضياء، ج7. .
30- ميزان شعراني و کتاب وقف، محمد سلام مدکور. .
31- کفاية الاخيار، ج1، ص197؛ کتاب شرح الزرقاني بر مختصر ابي‏ضياء، ج7.
32- القوانين الفقهية، ابن‏جزي، ص243.
33- کفاية الاخيار، ج1، ص198.
34- کفاية الاخيار، ج1، ص198؛ القوانين الفقهيه، ابن‏جزي، باب وقف.
35- لمعه دمشقي، ج1، باب وقف.
36- کفاية الاخيار، ج1، ص198.
37- ملحقات عروه، باب وقف.
38- کفاية الاخيار، ج1، ص199؛ شرح زرقاني بر مختصر ابي‏ضياء، ج7. .
39- کفاية الاخيار، ج1، ص199.
40- مغني، ابن‏قدامة، باب وقف؛ کتاب وقف ابوزهره و ميزان الشعراني.
41- کفاية الاخيار، ج1، ص199.
42- همان.
43- القوانين الفقهية، ابن‏جزي، ص243. .
44- همان. .
45- مغني، ابن‏قدامة، باب وقف. .
46- فتح‏القدير، شرح مبتدي کمال‏الدين ابن‏همام، مهذب ابواسحاق شيرازي، باب وقف. .
47- شرح زرقاني بر مختصر ابي‏ضياء، ج7، باب وقف.
منبع: ميراث جاويدان



معرفي سايت مرتبط با اين مقاله


تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط