نویسنده: جعفر محمدحسین فضلالله (1)
چکیده
تکفیر عملی که منجر به قتل و جنایت میشود از دو عامل نشأت میگیرد. اول فراتر رفتن تکفیر از سطح اندیشه به تکفیر شخص و دوم شرایط محیطی که فرد تکفیری در آن رشد میکند. اعتقاد به یگانه بودن حقیقت مستلزم پذیرش حقانیت یک اندیشه و بطلان اندیشه معارض آن میشود. طبعاً اگر در اندیشهای شرطی برای پیوستن به اسلام باشد، اندیشههای دیگر فاقد آن شرط باشند کفر به حساب میآیند. همچنان که قرآن نیز به صراحت برخی اندیشهها را کفر خوانده است. اما فرق است میان تکفیر اندیشه و تکفیر صاحب آن. با دقت در مضمون آیات قرآن درمییابیم که قرآن برخی اندیشهها را کفر شمرده و همین کافران را گاهی به خاطر صفات و رفتارشان مذمت و گاهی ستایش کرده است. تاریخ معصومین نیز نشان میدهد که آنان نیز در عین باطل شمردن اندیشههای کافران با صاحبان آنها تعاملات علمی و اجتماعی داشتهاند. عدم درک صحیح و تحلیل عمیق روایات پیامبر و بکار نبستن عقل موجب برداشت سطحی از روایات و تسری دادن تکفیر از اندیشه به تکفیر شخص میشود. خصوصیات اخلاقی و زمینههای تربیتی که موجب میشود فرد پاکی را تنها در اندیشه خود بیابد و دیگر اندیشهها و صاحبان آنرا نجس بشمارد منجر به حذف و نابود کردن دیگران میشود. فراهم کردن شرایط پژوهش در زمینه پیشرفت اندیشهها و اجازه دادن به ارائه اندیشههای مختلف در جامعه مانع از رشد تکفیر جنایتکارانه خواهد شد.مقدمه:
برخی از پژوهشها به این نتیجه رسیدهاند که رفتار جنایتکارانه گروههای تکفیری بر دو پایه شکل میگیرد:یکی: گرایش تکفیری علیه دیگران نه افکار و اندیشه آنان و دیگری عوامل داخلی و خارجی که در شکل دادن این شخصیت نقش مؤثر دارد و به این گرایش اجازه داده است تا خود را در قالب رفتاری وحشیانه و بزهکارانه ابراز کند، که در این دوران بینظیر است.
ما درک این دو امر را مهم میدانیم، زیرا میتوان برای بررسی این پدیده در نظامهای آموزشی و تربیتی- خواه در کانونهای دینی و خواه در مدارس- و همچنین در نظامهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و مانند آن برنامهریزی کرد، زیرا نظام اقتصادی با توجه به فشاری که بر روی جوامع اعمال میکند در ایجاد فضایی متناسب با رفتار خشونتآمیز و یا غیرخشونتآمیز تأثیرگذار است.
در بعد فکری تکفیر، اشاره میکنیم که هیچ راه گریزی از تکفیر فکری در نزاع اندیشهها وجود ندارد، زیرا یقین به این که اندیشه شما حقیقت است منجر به این نتیجه میشود که اندیشه مخالف دروغ، باطل، گمراهی و مانند آن پنداشته شود و اگر اندیشهای را دروغ و گمراهی به شمار آوریم، نوعی تکفیر پدید میآید و اگر امری را مشخص و تأکید کنیم که شرطی برای پیوستن به اسلام است، فقدان این امر موجب اختلال در پیوستن به اسلام میشود و این به معنای آن است که انکار آن شرط، انکار اسلام است و مانند دیگر مثالها پیرامون وجود تضاد میان باورها و افکار مخالف، بر اساس این اندیشه که حقیقت، تعدّدپذیر نیست.
قرآن کریم نیز مشابه این گونه از بیان را ابراز داشته است؛ آن چنان که خداوند تعالی میفرماید: «لَّقَدْ كَفَرَ الَّذِینَ قَالُواْ إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ»؛ (2) «کسانی که [به تثلیث قائل شده و] گفتند خدا سومین [شخص از] سه [شخص] است» و یا «لَّقَدْ كَفَرَ الَّذِینَ قَآلُواْ إِنَّ اللّهَ هُوَ الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ»؛ (3) «کسانی که گفتند خدا همان مسیح پسر مریم است مسلماً کافر شدهاند» و مانند موارد دیگر که در چهارچوب بررسی علمی اندیشه دیگران و عقیده آنان قرار میگیرد. اگر قصد داشته باشیم مثالی از گفت و گوهای خود را بیاوریم، در این جا قادر خواهیم بود که کفر را این گونه به تصویر بکشیم که فردی میگوید: فقط اندیشهی من حقیقت است و اندیشه تو خطاست و فرد دیگری برخلاف آن اظهار میکند و ... که در بحثهای فکری و عقیدتی ما جریان دارد.
همه این مسئله- با چشمپوشی از نسبیت مفهوم کفر در عالم اندیشه- به این معناست که او با استفاده از کفر از کسی یاد میکند که اندیشه خاصی را انکار کرده است؛ در حالی که در قیاس با اندیشه دیگر، مؤمن به شمار میرود و قرآن کریم نیز از این گرایش استفاده کرده است؛ در جایی که خداوند میفرماید:
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُواْ وَالَّذِینَ هَادُواْ وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ» (4) «کسانی که ایمان آوردند و کسانی که آیین یهودان و ترسایان و صابئان را، برگزیدند، اگر به خدا و روز بازپسین ایمان داشته باشند و کاری شایسته کنند، خدا به آنها پاداش نیک میدهد و نه بیمناک میشوند و نه محزون» جایی که ایمان به خداوند و روز قیامت را برای آنان اثبات کرده است و- در نظر آنان- این عده در تصور خود از خداوند کفر ورزیدهاند و این همان چیزی است که استفاده قرآن از اصطلاح کفر در مقابل اندیشههای مشخصی را تأکید میکند در صورتی که مورد بررسی علمی قرار بگیرد و بدون استثنا نیز نمیباشد.
در این جا اشاره میکنیم که مجموعه ارزشها از دیدگاه اسلام تفصیلی است؛ به این معنا که تک تک آنها بررسی میشود وصرفاً بر اساس ارتباط با یک گروه نیست و این همان چیزی است که سبب گردید تا قرآن، مسلمانان را به دلیل رفتار اشتباه آنان مذمت و به دلیل رفتار صحیح از کافران ستایش کند. همچنین موجب شد تا قرآن یهودیان را مذمت کند نه به این دلیل که آنها کافرند بلکه به این دلیل که آنها مستکبر هستند و پیامبران را به ناحق میکشند: «وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ» (5) و به قسمتی از قرآن ایمان داشته و قسمتی دیگر را انکار میکنند و همچنین قرآن، نصرانیها را خطاب ستایش خود قرار داد، زیرا «أَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لاَ یَسْتَكْبِرُونَ»؛ (6) «برخی از آنان دانشمندان و رهبانانیاند که تکبر نمیورزند» «تَرَى أَعْیُنَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ الْحَقِّ» (7) «میبینی بر اثر آن حقیقتی که شناختهاند اشک از چشمهایشان سرازیر میشود» و مانند آن تا جایی که اهل کتاب را به «کلمه سواء» (8) (سخنی که میان ما و شما یکسان است) فراخواند.
بنابراین انکار اندیشهها چه بسا تجلی آزادی در نقد باشد، امری که در آن هر گروه و یا هر انسان و یا هر طرفی میتواند اندیشه خود را ابراز و آنچه را که نماینده اوست بیان کند و همچنین درباره اندیشه دیگران و آنچه که «به نسبت او» آنان است به ابراز نظر بپردازد.
در این جا و مشخصاً در بیان «به نسبت او» تفاوت میان تکفیر فکری و تکفیر اشخاص ناشی میشود؛ زیرا انکار اندیشه نسبت به اندیشه «من» حاصل شده است و حتی زمانی که این «خود من» درباره دیگران میگوید که او کافر است، مقصود از این گفته این است که وی به نسبت اندیشهای که به حقیقت بودن آن باور داشته و آن را مدار حقیقت میداند، دیگری را کافر شمرده است.
طبعاً، این مسئله، نفی کننده این نیست که اصطلاح کفر بسیاری از اندیشهها و صورتهای منفی را در خود جای داده است و حتی اطلاق کفر برای ارزیابی منفی آنچه که بیان میشود، واجب است و با این وجود اگر در مرزهای عالم اندیشه و در چهارچوب قواعد گفت و گو و جدال احسن باقی بماند، در اصل خود مصطلح علمی است.
در آغاز کار، نسبیت مرا وامیدارد تا چیزی را که برای من واضح است، بیان کننده حقیقت بپندارم که چه بسا برای دیگران این گونه نباشد و بلکه از دیدگاه دیگران من کافر باشم و نه آنها؛ و در این اندیشه نیز که حقیقت، تعددپذیر نیست تأثیر نمیگذارد و همانا مردم یا حقیقت را شناخته و یا در آن دچار اشتباه میشوند و چیزی جز حق و باطل وجود ندارد. آن چنان که خداوند تعالی فرمود: «فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ»؛ (9) «و بعد از حقیقت جز گمراهی چیست» زیرا اشتباهاتی که ما به عنوان بشر غیرمعصوم مرتکب آن میشویم، همان اندیشههاست، به این معنا که اندیشه من ضرورتاً همان حق است؛ ضرورتاً این گونه نخواهد بود، بنابراین مانع اینکه اندیشه من خطا و یا غیردقیق باشد چیست! آیا بسیاری از اندیشههای سابق خود را در اثر اطلاع از دستاوردهای جدید و یا بر اثر تغییر دیدگاه درباره یک موضوع تغییر نمیدهیم؟ در حالی که اگر پیشتر از ما درباره ارزیابی اندیشه خود میپرسیدند بدون شک و با جزم و یقین پاسخ میدادیم که اندیشه ما همان حقیقت است.
بنابراین، مشکل از آن جا ناشی میشود که تکفیر از نزاع اندیشه به نزاع با اشخاص منتقل میشود زیرا نزاع اندیشه معمولاً در چهارچوب دلایل و برهانها و بر اساس اعتقاد «من» و اعتقا دیگری که من حق هستم، محدود میشود، در حالی که نزاع با دیگری در چهارچوب ابزارهای تخریب و دورکردن از عرصه صورت میپذیرد.
شاید برخی بگویند نابود کردن تکفیر حتی از عالم اندیشه نیز مطلوب است، زیرا تکفیر به عنوان نزاع میان ذات بر تکفیر در عالم اندیشه متمرکز خواهد شد و این نابودی میتواند با بیان تعدد حقایق صورت بپذیرد و ما شرعی بودن همه اندیشههای انسانی موجود را میپذیریم و این همان روحی است که در کالبد قرن بیست و یکم دمیده میشود و میثاق حقوق بشر سازمان ملل متحد نیز آزادی دینی را ضمانت میکند و میزان تمدن و توسعه نیز با آن سنجیده میشود.
ولی ما امروز آن را صرفاً توهّم و خیال میبینیم، زیرا اگر اندیشهها به یک سو متمایل شود، طرف مقابل به شکل قهری جانب منفی را میگیرد؛ به گونهای که نمیتوان میان طبیعت دو نفی کننده جمع بست و حتی اگر همه ادیان را حق بپنداریم آیا میتوان مسائل را در افکار خود نابود کرد!
در عرصه تاریخ اسلام درمییابیم که «کافران» با حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در مدینه زندگی میکردند و روابط میان آنها و مسلمانان در تحولات بعدی تمدن، بر پایه احترام متقابل و مشارکت ایجابی است، تا جایی که برخی از آنان به ترجمه اندیشه دیگران در عرصه علمی و اسلامی همت ورزیدهاند، امری که موجب مشارکت علمی میان آنان و مسلمانان شد. همچنین کسانی که از نظر اندیشه، امام علی (علیه السلام) را تکفیر کردند در جامعه اسلامی با امنیت زیستند و آنان همان خوارج بودند که حضرت به دلیل این مسئله با آنان به پیکار برنخاست، بلکه نبرد حضرت با آنان پس از اختلال در امنیت، راهزنی و ارتکاب قتل وحشیانه صورت پذیرفت ... و همه این امور بدین معناست که اندیشه تکفیری به تکفیر عملی و تخریب وجود منتقل نشده بود؛ به گونهای که گروههای تکفیری جنایتکار آن را ترویج میدهند.
ما اعتقاد داریم که شیوه تکفیر سطحی که تمسک به ظاهر روایات میکنند، از تحلیل ژرف درباره مدلول آن به دور بوده و بر ابزارهای بیان بر اساس قرآن، سنت، عقل، و منطق سلیم تکیه ندارد و محیط فکری مناسبی را برای انتقال تکفیر فکری به گرایش عملی و جنایتکارانه خود فراهم کرده است. اگر عوامل تربیتی و فرهنگی مساعد با ایجاد شخصیت در کنار هم قرار نگیرند قتل را آسان و توحش را احیا میکند، زیرا این روش، شما را در مقابل شخصیتهای نصگرا و جدا از اجتماع و زندگی قرار میدهد که برای خود عالمی دارد که در آن زندگی میکند و آن جهانی است «پاک» که نباید «جهان نجس» که مردم در آن زندگی میکنند آن را آلوده کند، جهانی که در عقلیات و فلسفه غوطهور و مردم در آن شرک میورزند و مانند این مسائل که در ادبیات این گروهها شنیده و خواندهایم.
این روش که پایه و اساس آن محافظت از پاکی و نابودکردن دیگران از نجاست است، پرده از ضعف در ساختار فکری آنان برمیدارد؛ زیرا صاحبان این اندیشه با محافظت از این روش قادر نخواهند بود با زندگی ارتباط برقرار کنند، چرا که تغییر و پیشرفت شامل آن میشود. در این جا اندیشه پیشرفت خود به بدعت تبدیل میشود که مبارزه و حذف ان از زندگی مردم با زور، لازمه آن است، زیرا به دلیل ضعف دلایل و گفت و گوی اصحاب این اندیشه تنها راه برای نابودکردن بدعت است.
چه بسا امروز لازم باشد که پژوهشگران در عرصه علم کلام، فرقهها و مذاهب به گونه دیگری از پژوهشها روی بیاورند که هدف از آن کشف میزان ارتباط میان پیشرفت فکری فرقه و یا مذهب اسلامی و میان عدم تبدیل آن به روش کشتار و نابود کردن دیگران باشد تا بدین صورت و به شکل کلی، عاملی برای تعمق جدی در فرآیند توسعه ساختار فکری باشد و باید فرآیند نقد آگاهانه از ساختارهای فکری ضعیف که امروز مسئولیت بدنامی اندیشه دینی در همه جوامع را برعهده دارند سرآغاز کار قرار بگیرد.
و با توجه به دستآوردهای علم جامعهشناسی نباید کسی این انتظار را داشته باشد که هرگونه پیشرفت در آن ساختارها، فقط از نقد روش تفکر آن گروهها آغاز شود؛ بلکه نیازمند تغییر در ساختارهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی این گونه گروههاست، زیرا یکی از نشانههای مهم آن، ارتباط میان اندیشه و جامعهای است که در آن زندگی میکنند و این که آن عرصه بر اساس استبداد سیاسی، بریدگی فرهنگی، توحش اجتماعی و هم چنین فقر، محرومیت و بحران اقتصادی است.
در این جا درمییابیم که هدف بسیاری از تعالیم اخلاقی و تربیتی اسلام، اصلاح عرصهای است که انسان در آن زندگی میکند، زیرا فساد جامعه بر روی کسانی که در آن زندگی میکنند تأثیر منفی خواهد داشت و این همان چیزی است که از اخلاقیات مرتبط با تسامح، عفو، بردباری، سعه صدر، رحمت، دوست داشتن و مانند آن درمییابیم. ساختارهایی هستند که جامعه بشری بر پایه آن استوار است، مانند عدالت، قانون، همکاری اجتماعی، دانش، آزادی بیان و گفت و گوی احسن و ...، و هدف از همه اینها، تبدیل نشدن جامعه به محیطی است که یک انسان بحران زده را در عرصه تولید اندیشه و یا انتقال نزاع از اندیشه به نزاع با دیگران دربر بگیرد.
همه این عناوین اخلاقی که پیشتر ذکر شد ناگزیر باید به مجموعه و شبکههایی تبدیل شود که در عمق فرآیند ساخت جامعه و مستحکم کردن جریان آن وارد شود. به طور مثال ستودن علم باید با شیوه آموزشی بیان شود که استقلال در اندیشیدن را برای انسان تضمین کند و باید سازمانهایی داشته باشیم که از پژوهشهای علمی حمایت و عرصهای را برای آزمایش اندیشهها حتی اندیشههای افراطی ایجاد کند و حتی به آنچه که به آبادانی سازمان تربیتی و معماری آن و میزان گشایش فکری و انعکاس در روح و روان مرتبط است، پرداخته شود.
پینوشتها:
1. از علمای تأثیرگذار شیعه در لبنان و استاد حوزه
2. سوره مائده، آیه 73.
3. سوره مائده، آیه 17.
4. سوره بقره، آیه 62.
5. سوره آل عمران، آیه 21.
6. سوره مائده، آیه 82.
7. سوره مائده، آیه 83.
8. سوره آل عمران، آیه 64.
9. سوره یونس، آیه 32.
گروه نویسندگان؛ (1393)، مجموعه مقالات کنگره جهانی جریانهای افراطی و تکفیری از دیدگاه اسلام، قم: انتشارات دارالإعلام لمدرسة اهل البیت (علیه السلام)، چاپ اوّل.