با نفس اماره چه کنم؟
آیت الله ابراهیم امینی:
گاهی که علما از شهرستانها به قم میآمدند، مرسوم بود که علما و مراجع قم از آنها دیدن بکنند. اما امام جز از کسانی که با آنها آشنا بود دیدن نمیکردند و گاهی هم که ما پیشنهاد میدادیم قبول نمیکردند. یک روز به ایشان گفتم: «مگر دید و بازدید و اظهار محبت نسبت به اشخاص جزء اخلاق اسلامی نیست؟» فرمودند: «چرا» گفتم: «مگر اخلاق اسلامی نباید مورد عمل قرار گیرد؟« گفتند: «چرا: گفتم: «ما از شما انتظار داریم اخلاق اسلامی را نه برای مردم داری و ریا بلکه برای خدا عمل کنید» فرمودند: «بله درست است باید من چنین بکنم، لکن با نفس اماره چه کنم؟» در صورتی که بعضی افراد شاید این رفتار ایشان را حمل بر تکبر میکردند. در صورتی که چنین نبود. در همان زمانها من مریض شدم و حدود یک ماه در حجره مدرسه حجتیه بستری بودم. در طول این مدت امام روزهای چهارشنبه در حجره از من عیادت میکردند، در صورتی که یک طلبه گمنام بیشتر نبودم. (1)نمیتوانم قصد قربت کنم
حجت الاسلام و المسلمین مرتضی تهرانی:
یک نفر اهل منبر از همدان که مرد خوبی در منطقه بود به برادرش که یکی از شاگردان امام بود در قم وارد شد. بنده با مرحوم شهید شاه آبادی به خدمت امام رسیده عرض کردیم: «فلانی از همدان آمده و مردم خوب و اهل مبارزهای است و در ایام مبارزات خیلی کوشش کرده است، مناسب است از ایشان دیدن کنید.» امام فرمودند: « من حالم مساعد نیست» مرحوم شاه آبادی اصرار کردند که برادرش شاگرد شماست و خودش هم ارادتمند شماست و هم در مبارزه کوشا بوده و اقتضا میکند که شما یک دیدنی از او بنمایید. امام باز فرمودند: «این که گفتم حالم مساعد نیست چون تب دارم، ولی آنقدر تب ندارم که نتوانم به منزل این آقا بروم و از آن آقا دیدن کنم ولی چون نمیتوانم قصد قربت کنم بعد از آن که شما گفتید این آقا چنین کرده و به شما ارادتمند است، به این جهت نمیآیم.» مرحوم شاه آبادی ساکت شد و بنده هم بر اعتقادم به امام افزوده شد. (2)در فکر جمع مرید نبودند
حجت الاسلام و المسلمین سید جلال الدین آشتیانی:
امام در فکر جمع کردند مرید نبود و بسیاری از شاگردان خود را نمیشناخت و بلکه در صدد شناسایی آنها هم بر نمیآمد. (3)از تظاهر به تقوا بیزار بودند
آیت الله جعفر سبحانی:
امام در حالی که فردی متعبد و شب زنده دار بودند؛ ولی از تظاهر به تقدس و تقوا در انظار مردم فوق العاده بیزار بودند. در طول عمرشان دیده نشد که در انظار مردم تسبیح به دست بگیرند و ذکر بگویند. ایشان در حالی که مردی زاهد و وارسته بودند و هرگز دل به دنیا نبسته بودند، سعی میکردند که از نظر لباس و وضع ظاهری در سطح مطلوبی باشند و از پوشیدن لباسهای کهنه و پاره یا لباسهای کم قیمت اجتناب میورزیدند. (4)در پی محراب و مسجد نبودند
حجت الاسلام و المسلمین رحیمیان:
در زمانی که یکی از نشانههای شخصیت یک مجتهد یا یک مرجع در این بود که در مسجدی بزرگ و معروف یا نزدیک به حرم نماز جماعتش برگزار شود و مأمومین بیشتری داشته باشد امام در حالی که مجلس درسشان در مسجد سلماسی در نزدیکی کوچه یخچال قاضی، آکنده از درسخوانترین طلاب و فضلا بود، برای امامت جماعت هرگز در پی محراب و مسجد نبودند و فقط تعدادی انگشت شمار که به هنگام مغرب خود را به خانه محقرشان میرساندند توفیق مییافتند که با امام نماز جماعت بخوانند. (5)قصد قربت کن
حجت الاسلام و المسلمین حاج سید احمد خمینی:
بارها امام به من گفتهاند که: «کارهای عادیات را هم قصد قرب کن تا پاداش داشته باشی.» (6)نامی از من نباشد
آیت الله محمد فاضل لنکرانی:
امام کتابی دارند به نام «کشف الاسرار» این کتاب رد کتابی است که یکی از آقازادههای علما متأسفانه نوشته بود به نام «اسرار هزار ساله» و مسایل اعتقادی شیعه را در این کتاب به مسخرگی گرفته بود و به روحانیت و امامت و همه اینها جسارت کرده بود. امام بزرگوار روی دلسوزی به حال اسلام، درس و بحث و مطالعهشان و همه چیزشان را یکباره در حوزه تعطیل کردند و به نوشتن جواب به این کتاب پرداختند.این طوری که من شنیدهام و در ذهنم است حدود چهل روز تمام این کارها را کنار گذاشتند و کتابی به عنوان «کشف الاسرار» در رد آن کتاب نوشتند و برای این که شایبه این معنا نباشد که کسی بگوید در آن یک نوع خودنمایی وجود دارد، آن کتاب در چاپهای اول و دومش حتی در یک جا اشاره به آن معنی ندارد که این کتاب مؤلفش امام بزرگوار است؛ یعنی ذکری از مؤلف در این کتاب اصلاً مطرح نیست و فقط کتابی است برای جواب به کتاب «اسرار هزار ساله»؛ که این کشف از خلوص ایشان در این مقام میکند که با وجودی که امام جواب را نوشتهاند اما به خاطر اینکه نخواستهاند که کسی بگوید مثلاً جواب دهنده چه مقامی دارد دستور دادهاند که نامی از ایشان در این کتاب مطرح نشود. (7)
نمیخواستم معروف بشوم
آیت الله جعفر سبحانی:
یکبار امام میفرمودند: از طرف علمای حوزه برای نوشتن جواب کتاب اسرار هزار ساله به من مراجعه شد و من کتاب کشف الاسرار را در ظرف دو ماه با تعطیل کردن درس خود نوشتم و یک قلم هم نوشتم. بعد فرمودند: اما روی جلد آن اسمم را ننوشتم چون نمیخواستم معروف بشوم ولی عکس آن شد. بعد از انتشار این کتاب، حکمی زاده برای من پیغام فرستاد و گفت جوابهایی که شما نوشتهاید بسیار متین است و من غرضی از انتشار کتاب اسرار هزار ساله نداشتم جز اینکه این سؤالها برای مردم مطرح بود و من میخواستم کسی مثل شما به آنها جواب بدهد. (8)نوشته شد به دست اقل فانی!
حجت الاسلام والمسلمین علی اکبر مسعودی خمینی:
چاپ کتاب «مکاسب محرمه» امام را یکی از شاگردانشان به عهده گرفت. امام در آخر کتاب، نام خودشان را نوشته بودند. وقتی به ایشان گفتم: آقا! شما لطفاً بنویسید که این کتاب به دست چه کسی نوشته شده است» فرمودند: نخیر! لازم نیست. مطالب باید باشد». هرچه اصرار کردم، موافقت نکردند و سرانجام فرمودند: «نمیخواهد. همین طوری میخواهد چاپ بشود، نمیخواهد، نشود» بالاخره یک حیله شرعی به کار زدم و گفتم: «آقا! شما لااقل اسمتان را در کتاب مرقوم بفرمایید که اگر کسانی اشکالاتی داشتند، بدانند به چه کسی میخواهند ایراد بگیرند و معلوم باشد که مطالب مال کیست.» ایشان فرمودند: «خوب، اگر این طور است، مینویسم» و نوشتند: «این نوشته شد به ید اقل فانی روح الله الموسوی الخمینی». (9)بی توجهی به دنیا و تسلیم در برابر وظیفه
آیت الله محمد مؤمن:
بی توجهی به دنیا و تسلیم در برابر وظیفه و مسئولیت از ویژگیهای امام بزرگوار (رحمه الله) بود که به دو نمونه اشاره میشود:1. با اینکه اقدام به هیچ مسألهای را که از مظاهر ارائه خویش و احیاناً دعوت به نفس باشد، نمیپذیرفتند، مع ذالک وقتی در یکی از روستاهای کم جمعیت قم احتیاج به مسجدی بود و یکی از متمکنینی که از عمده مالکین روستا و مقلد آن بزرگوار بود، اعلام داشته بود که آقا (منظور امام) اگر برای زدن کلنگ این مسجد به روستا تشریف بیاورد، من فلان مبلغ را کمک میکنم.
یکی از دوستان این مطلب را با داماد محترمشان، مرحوم آقای اشراقی (رحمه الله) مطرح و راه چاره خواست. آقای اشراقی اظهار داشتند اگر حاج آقا احساس وظیفه کند، امکانش هست. به دنبال این، نیاز آن روستا را برای ایشان تشریح نمودند و خلاصه برای زدن کلنگ به همراه سه چهار نفر دیگر- که بنده هم توفیق داشتم- به آن روستا رفته به دست مبارکشان کلنگ توسعه مسجد زاده شد. این در حالی بود که خیلیها از شرکت در امثال این امور و مطالبی به مراتب بالاتر از آن ابا داشتند.
2. در سال 1348 برای آخرین سفر به عراق مسافرت کردم و در اتاق مخصوص تنها به حضورشان رسیدم. خدمتشان مفاد اعلامیه سیزده نفری را که برای مرجعیت ایشان- بعد از فوت مرحوم آقای حکیم (رحمه الله)- داده شد و اسمای آقایان اعاظم امضا کنندگان را عرض کردم. به صورت اعتراض فرمودند: چرا اینها این کار را کردند؟!! عرض کردم: آقایان کسی را که با قاطعیت در برابر خلافکاریهای شاه بایستد، همچون جنابعالی سراغ نداشتند و لذا وظیفه شرعی خود دانستند و به این کار اقدام کردند وقتی صحبت وظیفه شرعی پیش آمد، اعتراض و عصبانیت مبدل به سکوت و آرامش شد. (10)
در نجف وظیفه من غیر از ایران است
آیت الله عباسعلی عمید زنجانی:
وقتی امام به نجف اشرف تشریف آوردند، دوستان جمع شدیم و از امام خواهش کردیم برای اولین بار در حوزه نجف درس را آغاز کنند ولی ایشان نمیپذیرفتند. سیاست تخریبی ساواک این بود که امام را از یک تبعیدگاهی به تبعیدگاه دیگر منتقل کند؛ رژیم میخواست امام را از ترکیه به نجف منتقل کند چون در نجف اساتید فقه هستند، امام از نظر فقه در آنجا غریب واقع شوند و آن تلالؤ و آن لمعات علمی ایشان تحت الشعاع قرار بگیرد، بلکه ملت مسلمان ایران دست از امام بردارد. این نقشهی شومی بود که ساواک با خیال باطل آن را به عنوان یک توطئه چیده بود که عملی کند، ولی امام با توجه به این نکته وقتی وارد نجف اشرف شدند خود را یک طلبه معرفی کردند. من خاطرم هست بسیاری از دوستان آن زمان حالت گریه و حالت شکستگی عجیبی پیدا کرده بودند. شخصیتی با این عظمت که با سخنانش توانسته بود یک ملتی را تکان بدهد و یک دستگاه جبار مبتنی بر شرق و غرب را متزلزل کند، چگونه آمده در نجف و میگوید من یک طلبه هستم. ما وقتی خدمت امام برای اولین بار رسیدیم که از ایشان خواهش کنیم بحث را شروع بکنند، حتی گفتیم که درس مکاسب شما در ایران و در حوزه علمیه قم ناقص مانده و دنبال همان را شروع بکنید. امام میفرمودند: «من در نجف یک طلبه هستم و در نجف وظیفهام غیر از وظیفهای است که در ایران داشتم». (11)در قم هم نماز جماعت نمیخواندم
آیت الله عباسعلی عمید زنجانی:
امام طبق اخلاق و روشی که داشتند معمولاً کم صحبت میکردند، مگر اینکه از ایشان سؤال میشد. ولی در نشستهای نجف بنا را بر این گذاشته بودند که بیشتر صحبت کنند. یک روز مرحوم آقای حکیم از ایشان سؤال کردند که جنابعالی جایی نماز میخوانید؟ ایشان فرمودند: من قم هم که بودم نماز جماعت نمیخواندم. آقای حکیم نظرشان این بود جایی را به امام تعارف کنند یا جایی را خود ایشان برای نماز قبول کنند که امام با این جواب در حقیقت بیان فرمودند که مایل به این مسأله نیستند. (12)به کسی نگویید به درس من بیاید
حجت الاسلام والمسلمین محی الدین فرقانی:
بعد از اینکه یکی دو ماه از اقامت امام در نجف میگذشت و خانواده ایشان هم هنوز به نجف نیامده بودند امام با چند نفر از اطرافیان که دور ایشان بودیم نماز را در منزل میخواندند. یک روز چند نفر از فضلای حوزه نجف از ایشان خواستند درس بگویند، ولی امام میفرمودند حالا باشد. بعد که قبول کردند ما را در اندرونی خواستند چون حتی بیرونی هم برای خودشان نگرفته بودند و فرمودند حالا که من قبول کردهام که بیایم و درس بگویم و شما گرد من جمع بشوید، این از باب این است که من یک خرده از شما مسنتر هستم لذا یک مباحثه با هم میگذاریم و اسمش را هم درس نمیگذاریم. ولی من از شما خواهشم این است که شما خواهش مرا قبول کنید که نباید به هیچ کس متعرض بشوید که مثلاً به درس من بیاید. این حرفها نباید باشد. همین چند نفری که هستید کفایت میکند. (13)مسجد متروکهای انتخاب کردند
حجت الاسلام والمسلمین محتشمی:
به هنگام ورود امام به نجف همه علما و طلاب به دیدار ایشان میآمدند. مدتی هم امام مشغول بازدید از آنها بودند. بعد از یکی دو ماه تقاضاهای مکرری از ایشان جهت تدریس به عمل آمد و پیشنهاد شد که در مدرسه آیت الله بروجردی نماز بخوانند و درسی داشته باشند. امام پس از بررسی کامل، مسجد مرحوم شیخ انصاری را که مسجد متروکهای شده بود انتخاب و در آن به تدریس مشغول شدند. (14)از شما توقع داشتم مرا نصیحت کنید
حجت الاسلام والمسلمین محمد سروش محلاتی:
در نجف بعد از ماه مبارک رمضان یک روز پس از پایان درس به منزل امام آمدم و به مشهدی نادعلی خادم بیرونی امام گفتم آقا تشریف دارند؟ گفت: بله، گفتم: خدمت آقا سلام برسانید و بگویید سروش میگوید من یک عرضی دارم خدمت شما، اگر اجازه بفرمایید خدمت شما برسم. مشهدی نادعلی آمد و گفت آقا فرمودند بفرمایید.من به اتاق رفتم و آن روز خودم را آدم جسور و شجاعی دیدم و خدمتشان گفتم: آقا من استخارهای کردم و چون استخاره مساعد بود، آمدم خدمت جنابعالی که یک جملهای را عرض کنم. فرمودند: «چیست؟» گفتم آقا شما یک پولی تهیه بکنید ولو اینکه هر ماه هم امکانش نباشد یک شهریهای به طلبهها داده بشود. آقا فرمودند: «پول تهیه کردنی نیست، بلکه اگر پول آمد انسان یک وظیفه شرعی پیدا میکند که به مصرف برساند.» من عرض کردم اگر اوایلش تهیه بشود بعد دنبالش خواهد رسید. آقا فرمودند: «نخیر.» من دوباره تکرار کردم. فرمودند: «خیر» بنده عرض کردم آقا مثل اینکه جنابعالی منزل هستید و از بیرون خبری ندارید- با همین لحان هم گفتم- فرمودند: «چه خبری؟» گفتم بعضیها تبلیغات مرجعیت را روی همین مسأله، معیار قرار میدهند. جملهی بنده به اینجا که رسید امام نگاهی کرد و فرمود: «آقای سروش من از شما تواقع نداشتم. من اگر چنین بودم از شما توقع داشتم که مرا نصیحت کنید. این حرفها چیست؟ ما همّمان بر این است که حوزه علمیه قم اداره بشود. در حوزه علمیه قم اگر کسی پول تهیه کند کسی دیگر هم درس میدهد.» و هنوز این جمله در گوش من طنین انداز است که چند مرتبه فرمود: «من هم اگر چنین بودم باید شما مرا نصیحت میکردید». بنده باز هم خواستم همین معنی را در قالبی دیگر تکرار بکنم. فرمودند آقای سروش اگر مطلب دیگری دارید بفرمایید در غیر این صورت من خواهش میکنم از این موضوع صرف نظر کنید. و بنده از محضر ایشان بیرون آمدم. (15)
پرداخت شهریه برای من امکان ندارد
آیت الله عباسعلی زنجانی:
یک روز خدمت امام پیشنهاد شد به طلاب نجف شهریه بدهند. ایشان نپذیرفتند و فرمودند برای من امکان ندارد. حاج شیخ نصرالله خلخالی که پیشنهاددهنده بود گفت من وجه شهریه را به عنوان قرض در اختیار شما میگذارم، شما فقط اجازه بفرمایید. امام به خاطر آن عنوانی که شهریه دادن دارد از این کار ابا داشتند، اما با اصرار زیاد قبول کردند به مناسبت ماه رمضان (که زمان پیشنهاد مصادف بود با فرا رسیدن آن ماه) تقسیمی داشته باشند بعد حاج شیخ نصرالله خلخالی با تلاش زیاد به امام قبولاندند که شهریه را ادامه بدهند. (16)پینوشتها:
1- همان، ج3، ص 223.
2- همان، ص224.
3- همان.
4- همان، ص 214 و 215.
5- همان، ص 219.
6- همان، ص 226.
7- همان، ص208.
8- همان، ص 209.
9- همان، ص 210.
10- صحیفه دل، ج 1، ص 158.
11- برداشتهایی از سیره امام خمینی، ج 5، ص 160-161.
12- همان، ص 161.
13- همان، ص 161-162.
14- همان، ج 3، ص 219.
15- همان، ج5، ص 162-163.
16- همان، ص 162.
سعادتمند، رسول؛ (1389)، درسهایی از امام: اخلاص و تقوا، قم: انتشارات تسنیم، چاپ اول