امام در کلام امام (1)

به حسب شناسنامه شماره 2744 تولد 1279 شمسی در خمین، اما در واقع 20 جمادی الثانی 1320 هجری قمری، تاریخ قطعی تولد 20 جمادی الثانی مطابق اول مهر 1281 شمسی است.
شنبه، 30 مرداد 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
امام در کلام امام (1)
 امام در کلام امام (1)

 

نویسنده: رسول سعادتمند




 

فرازهایی از زندگی امام خمینی به قلم ایشان

بسمه تعالی
به حسب شناسنامه شماره 2744 تولد 1279 شمسی در خمین، اما در واقع 20 جمادی الثانی 1320 هجری قمری، تاریخ قطعی تولد 20 جمادی الثانی مطابق اول مهر 1281 شمسی است.
نام خانوادگی: مصطفوی
پدر: آقا مصطفی
مادر: خانم‌هاجر- دختر مرحوم آقا میرزا احمد مجتهد خوانساری الاصل و خمینی المسکن. صدور در گلپایگان به وسیله صفری نژاد رئیس اداره آمار ثبت گلپایگان.
در خمین در مکتبخانه مرحوم ملا ابوالقاسم تحصیل شروع و نزد مرحوم آقا شیخ جعفر و مرحوم میرزا محمد «افتخارالعلما» درسهای ابتدایی، سپس در خلال آن نزد مرحوم حاج میرزا محمل مهالدى «دایی) مقدمات شروع و نزد مرحوم آقای نجفی خمینی منطق شروع و نزد حضرتعالی (1) ظاهراً «سیوطی» (2) و «شرح باب حادی عشر» (3) و منطق و مسلما در «مطوّل» (4) مقداری.
در اراک که سنه 1339 قمری برای تحصیل رفتم نزد مرحوم آقا شیخ محمد علی بروجردی «مطول» و نزد مرحوم آقا شیخ محمد گلپایگانی «منطق» و نزد مرحوم آقا عباس اراکی «شرح لمعه» (5) پس از هجرت به قم به دنبال هجرت مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم رحمه الله علیه ظاهراً هجرت ایشان رجب 1340 قمری بود، هجرت آیت الله حائری به قم، رجب 1340 و نوروز 1300 شمسی است تتمه «مطوّل» را نزد مرحوم ادیب تهرانی موسوم به آقا میرزا محمدعلی و «سطوح» (6) را نزد مرحوم آقای حاج سید محمدتقی خوانساری مقداری یا بیشتر نزد مرحوم آقا میرزا سید علی یثربی کاشانی تا آخر «سطوح» و با ایشان به درس خارج مرحوم آیت الله حائری حاج شیخ عبدالکریم می‌رفتیم و عمده تحصیلات خارج نزد ایشان بوده است و فلسفه را مرحوم حاج سید ابوالحسن قزوینی و ریاضیات، «هیئت»، (7) حساب نزد ایشان و مرحوم آقا میرزا علی اکبر یزدی (8) و عمده استفاده در علوم معنوی و عرفانی نزد مرحوم آقای اقامیرزا محمد علی شاه آبادی بوده است.
پس از وفات مرحوم آقای حائری با عده‌ای از رفقا بحث داشتیم تا آنکه مرحوم آقای بروجردی «رحمه الله» به قم آمدند برای ترویج ایشان به درس ایشان رفتم و استفاده هم نمودم و از مدتها قبل از آمدن آقای بروجردی عمده‌اشتغال به تدریس «معقول» (9) و «عرفان» و سطوح عالیه اصول و فقه بود. پس از آمدن ایشان به تقاضای آقایان مثل مرحوم آقای مطهری به تدریس خارج فقه مشغول شدم و از علوم عقلیه باز ماندم و این اشتغال در طول اقامت قلم و مدت اقامت نجف مستدام بود، و پس از انتقال به پاریس از همه محروم و به امور دیگر اشتغال داشتم که تاکنون ادامه دارد.
نام عیال اینجانب خدیجه ثقفی معروف به «قدس ایران» متولد 1292 شمسی، صبیه حضرت آقای حاج میرزا محمد ثقفی تهرانی. تاریخ ازدواج 1308، فرزند اول: مصطفی، متولد 1309 شمسی، سه دختر در قید حیات با یک پسر احمد متولد 1324، دختران به ترتیب سن: صدیقه، فریده، فهیمه، سعیده و بعد از احمد: لطیفه، آخرین فرزند در حیات، احمد». (10)

افتخار به قمی بودن

«قم حرم اهل بیت است. قم مرکز علم است. قم مرکز تقواست. قم مرکز شهادت و شهامت است. از قم، علم به همه جهان صادر شده است و می‌شود و از قم شهامت به همه جا صادر می شود. قم شهری است که در آن ایمان و علم و تقوا پرورش یافته. از آن وقتی که قم بوده، قم از زمان ائمه اطهار مورد توجه اسلام بوده است. از قم تقوا، شجاعت، شهامت و همه فضایل به همه جا صادر می‌شود و صادر خواهد شد. علمایی که در قم من ادراک کرده ام کسانی بودند که در دنیا نمونه بودند، در علم و در تقوا، من امیدوارم که ادامه پیدا کند این علم و تقوا در شهر شما تا زمان ظهور امام زمان - سلام الله علیه - من هر جا باشم، قمی هستم و به قم افتخار می‌کنم. دل من پیش قم است و قمی، و دل من پیش همه اهل تقوا و همه کسانی [است] که به اسلام خدمت می‌کنند. من گرچه از قم مع الأسف، تا یک مقداری دور هستم، لکن به حسب قلب، نزدیکم. (11)

پاسخ به سؤالات

[امام عزیز، سلامم را پذیرا باشی، امیدوارم حالتان خوب باشد. سؤالهایم را پاسخ بگویید. سؤالها از روی سرگرمی نیست؛ نتیجه فکر کردن در اوقات فراغت است. عمیق و کامل و مفصل پاسخم را بگویید. قبل از آن، امام، از شما می‌خواهم شما را به خدا در دعاهایتان فراموشم نکنید؛ شما را به خدا فراموشم نکنید؛ فراموشم نکنید.]
بسمه تعالی
دخترم!
إن شاء الله تعالی با سعادت و سلامت در خدمت اسلام و بندگان محروم خداوند تعالی باشید.
کوشش کلید رضای خداوند را به دست بیاورید. والسلام.
روح الله الموسوی الخمینی
[1. از رشته‌های مختلف علوم کدام یک را بیشتر مطالعه کرده‌اید؟ چرا؟]
بیشتر در فقه و آنچه مربوط به آن بوده و دلیلش علاوه بر آنکه در رأس برنامه‌های حوزه‌های علمیه بوده، مورد احتیاج خود و همه است.
[2. عده‌ای از متفکرین تفکر را سیر از باطل به حق می‌دانند. آیا شما نیز سیر در باطل کردید و به حق رسیدید یا در حق بودید و به حق رسیدید؟]
اگر مقصود آن است که هر باطل در هر جا باید مطالعه شود، تفکر باطلی است؛ زیرا به دست آوردن حق باطل را ابطال می‌کند؛ و برهان اقامه نمودن به امری، تمام مخالفان آن امر را محکوم می‌کند - بدانیم یا ندانیم.
[3. آیا در زندگی احساس خستگی کرده‌اید؟ اگر کرده‌اید چه موقع؟]
یادم نیست.
[چه کنم به جز درسی که می‌خوانم و به آنچه که در سر دارم، به چیز دیگر فکر نکنم؟ در حوزه درسی بخوانم یا در دانشگاه؟ منتظر جوابهایتان.
معصومه اسدی] (12)

شخصیت‌ها و کتاب‌های مؤثر

«خبرنگار: [یک سئوال شاید کمی شخصی دارم که مطرح کنم؛ چه شخصیت یا شخصیتهایی در تاریخ اسلامی یا غیراسلامی- غیر از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و امام علی (علیه السلام) شما را تحت تأثیر قرار داده است و روی شما مؤثر بوده است؟ و چه کتابهایی- بجز قرآن در شما اثر گذاشته است؟]
امام: من نمی‌توانم به این سئوال الآن جواب بدهم. احتیاج به تأمل دارد. کتابهای زیادی ما داریم؛ شاید بتوان گفت در فلسفه: ملاصدرا، از کتاب اخبار: کافی، از فقه: جواهر. علوم اسلامی ما خیلی غنی هستند؛ خیلی کتب داریم. نمی‌توانم برای شما احصا کنم». (13)

یادی از دوران نوجوانی

ما امروز مبتلای با یک همچو انسانها یا آدمها یا موجوداتی هستیم که باید همه ملت ما با آن مبارزه کند. و ما نمی‌ترسیم از اینکه در اقتصاد ما را منزوی کند. یا فرض کنید که دخالت نظامی، ما از این چیزها نمی‌ترسیم. ما قبل از این حرفها، شاید شما هیچ کدامتان یادتان نباشد، همه این شلوغیها که حالا می‌بینید بود. ما شاهدش بودیم. ما در همان محلی که بودیم، یعنی خمین که بودیم سنگربندی می‌کردیم. من هم تفنگ داشتم. منتها من بچه بودم به‌ اندازه بچگی ام. بچه شانزده، هفده ساله. ما تفنگ دستمان بود. تعلیم تفنگ هم می‌کردیم. من بلدم الان تفنگ اندازی را. این اخوی ما بزرگتر از ما بود. ایشان تفنگ انداز است. منتها حالا پیرمرد است. ما سنگر می‌رفتیم و با این اشراری که بودند و حمله می‌کردند و می‌خواستند بگیرند و چپاول بکنند. هرج و مرج بود. دیگر دولت مرکزی قدرت نداشت. و هرج و مرج بود. قبل از این رضا خان بود. هرج و مرج و دولت مرکزی هم بدون قدرت. و همه جا، کاشان و این حدود قم و کاشان دست نایب حسین کاشی بود؛ «نایب حسین» (14) و پسرش، [به] آن حدود ما هم حمله می‌کردند «زلقی (15)»ها و نمی‌دانم اینها حمله می‌کردند. و یک دفعه هم آمدند یک محله‌ای از خمین را گرفتند. و مردم با آنها معارضه کردند. و تفنگ دست گرفتند. و ما هم جزء آنها بودیم که به‌اندازه‌ای که می‌توانستیم حرکت بکنیم.
ما امیدواریم که این ملت ما همه تفنگدار باشند و همه جنگجو، آن قدری که می‌توانیم می‌زنیم. حالا شما فانتوم آوردید ریختید سر ما هر کاری می‌خواهید بکنید. ما را نترسانید از اینکه ما نظامی می‌آوریم. ما نظامیهای شما را اینجا دفنشان می‌کنیم. و ما را نترسانید از اینکه به شما برای خاطر انساندوستی گرسنگی می‌دهیم تا بمیرید. نخیر، اینطور نیست. روزی ما با خداست. و ما قدرت این را داریم که از این زمین خدا روزیمان را بیرون بیاوریم. همه کشاورزهای ما ان شاءالله بیدار شدند و کشاورزیشان را تقویت می‌کنند. در هر صورت مسئله این است که ما الآن مبتلای به یک همچو قدرتی هستیم. و مع آسف در داخل ما هم جناحهایی هستند دست و پا می‌کنند که همان مسائل را درست کنند. یعنی دست و پا می‌کنند که امریکا قدرت پیدا کند. این ننگ را ما کجا باید ببریم که اهالی یک کشوری، افرادی که از همین مملکت است، اینجا زاییده شده و اینجا پرورش پیدا کرده، حالایی که مملکت ما و ملت ما قدرت امریکا را در اینجا شکست داده است، باز روابط با امریکا دارند که برگردانند. ما این ننگ را باید کجا ببریم. این شکایت را پیش کی بکنیم که باز هم در بین جمعیت ما اشخاصی هستند که اخلال می‌کنند که نمی‌خواهند جمهوری اسلامی تحقق پیدا بکند. جمهوری اسلامی اگر تحقق پیدا کند دست اربابها کوتاه می‌شود، نبادا این کار بشود! (16)

بیان وقایعی از دوران تبعید

من مختصراً قصه‌ای که واقع شد عرض می‌کنم. ما که از ترکیه وارد عراق شدیم، بعد هم وارد نجف، از طرف دولت عراق کراراً آمدند و اظهار داشتند که عراق مال شماست، و هر جا باشید، هر جا بخواهید، هر کاری داشته باشید انجام می‌دهیم. تا دولتها تغییر کرد. یکی پس از دیگری تغییر کرد، و منتهی شد به این اواخر، که ما مقتضی دیدیم بیشتر از آن مدت در عراق فعالیت بکنیم. کم کم دولت عراق به طور تدریج در صدد جلوگیری شد. ابتدا چند نفری در [اطراف] منزل ما به عنوان حفاظت. و شایعه هم درست می‌کردند که ‌اشخاصی آمده‌اند برای ترور شما. بلکه یک دفعه گفتند پنجاه نفر آمده‌اند! که من گفتم این متنش دلیل بر دروغ بودن است، برای اینکه ترور پنجاه نفری هیچ وقت نمی‌شود؛ باید یک نفر بیاید. کم کم مأمورها زیاد شدند. باز هم همین که ما می‌خواهیم حفاظت کنیم. لکن من از اول به بعضی دوستان می‌گفتم قضیه حفاظت نیست؛ قضیه مراقبت از این است که ما چه می‌کنیم. کم کم از بغداد یک وقت رئیس أمن آمد. او آدم ملایمی بود، و صحبتهایش هم همه تعارف بود و اینکه شما هر کاری بخواهید بکنید مانعی ندارد و هر عملی انجام بدهید مانعی ندارد و فلان، و ایشان رفت. بعد از چند روز یک نفر دیگری آمد که گفتند این مقدم است بر آن رئیس امن ایشان به طور رسمی به ما گفت که ما چون یک معاهداتی، تعهداتی، با دولت ایران داریم، از این جهت، نمی‌توانیم تحمل کنیم که شما اینجا فعالیت بکنید. و شاید امروز همین مقدار گفت. و روز بعدش باز آمد و بیشتر و گفت که نباید شما چیزی بنویسید، یا در منبر صحبتی بکنید، یا نواری پر کنید و بفرستید؛ برای اینکه این مخالف تعهدات ماست. من به او گفتم که این یک تکلیف شرعی است که به من متوجه است. من هم اعلامیه می‌نویسم، و هم در موقعش در منبر صحبت می‌کنم، و هم نوار پر می‌کنم و به ایران می‌فرستم. این تکلیف شرعی من است. شما هم هر تکلیفی دارید عمل کنید. بعد صحبتهایی کرد و چه و بالاخره منتهی شد به اینکه من همچو علاقه‌ای به یک محلی ندارم. من هر جایی که بتوانم خدمت بکنم آنجا خواهم رفت و نجف پیش من مطرح نیست که من اینجا بمانم. گفت: خوب، شما هر جا بروید همین مسائل هست؛ یعنی جلوگیری می‌شود. گفتم که من در صورتی که هیچ در ذهن من این نبود، تا آن وقت هم نبود که من می‌روم خارج من می‌روم پاریس که مملکتی است که آن دیگر وابسته به ایران و مستعمره ایران نیست. البته ناراحت شد اما حرفی نزد. بعد آقای دعایی (17) هم بودند آنجا برای ترجمه آقای دعایی که الآن سفیرند بعد من دیدم که اینها بنا دارند که با دوستان من بدرفتاری کنند. گفته بودند آقای دعایی گفت به من که ما با خودش کاری نداریم؛ لکن ما آنهایی که اطراف او هستند چه خواهیم کرد، چه خواهیم کرد. من خوف این را داشتم که به اینها صدمه‌ای وارد بشود. به آقای دعایی گفتم که شما برای من بروید تذکره را بگیرید و ویزا بگیرید. البته قبلاً هم یک دفعه ایشان برده بود پیش رئیس امن، ایشان با ناراحتی گفته بود که شما می‌خواهید ما را با فلانی طرف بکنید؟ نه، نمی‌دهیم. لکن این دفعه ویزا دادند برای خروج و ما می‌خواستیم به سوریه برویم که آنجا اقامت کنیم؛ لکن اول بنا گذاشتیم کویت برویم؛ و از کویت که دو سه روز بمانیم، برویم به سوریه. و هیچ هم در ذهن من این نبود که به فرانسه بروم. بنابراین گذاشتیم، و بین الطلوعین یک روزی البته، تحت مراقبت مأمورین اینجا، از در که من بیرون آمدم آقای یزدی (18) را دیدم. آقای یزدی از همان در که من آمدم بیرون، دیگر همراه ما بود تا حالا بعد، حرکت کردیم طرف کویت. و به سر حد کویت که رسیدیم، بعد از یک چند دقیقه ای، که مثل اینکه حالا روابط بود با ایران، چه بود نمی‌دانم گمانم این است که رابطه با ایران بود آمد آن مأمور و گفت که نه، شما نمی‌توانید بروید کویت. من گفتم به او بگویید که خوب، ما می‌رویم از اینجا به فرودگاه، از آنجا میرویم. گفت خیر، شما از همین جا که آمدید از همین جا باید بر گردید. از همانجا برگشتیم ما به عراق، و شب بصره بودیم، و فردایش به بغداد. و من در بصره بنابراین گذاشتم که نروم به سایر بلاد اسلامی، برای اینکه احتمال همین معنا را در آنجاها می‌دادم. بنا گذاشتیم برویم فرانسه، و بعد، در همانجا هم حالا بصره بود یا بغداد یادم نیست که یک اعلامیه‌ای باز من نوشتم خطاب به ملت ایران، و وضع رفتنمان، کیفیت رفتنمان را برایشان گفتم. ما هیچ بنا نداشتیم که به پاریس برویم. مسائلی بود که هیچ اراده ما در آن دخالت نداشت. هرچه بود، و تا حالا هرچه هست و از اول هرچه بود با اراده خدا بود. من هیچ برای خودم یک چیزی که، عملی خودم کرده باشم، یک چیزی برای خودم قائل باشم نیستم، برای شما هم قائل نیستم. هرچه هست از اوست. کارهایی می‌شود که ما اصلاً در دهانمان نمی‌آمد که این کار مثلاً باید بشود می‌شد، و می‌دیدیم که نتیجه دارد. در همین آخر که ما آمدیم تهران، و آقایان هم به عنوان وزارت بودند؛ حکومت نظامی اعلام کردند، من اصلاً نمی‌دانستم که اینها برای چه حکومت نظامی اعلام کرده‌اند بعد به ما گفتند لکن به ذهنم آمد که ما بشکنیم این حکومت نظامی را. آنها روز اعلام کردند که از ظهر به آن طرف حکومت نظامی، و من نوشتم و شکسته شد، و بعد ما فهمیدیم که توطئه بوده است. این حکومت نظامی برای این بوده است که بعد شی مستقر بشوند در خیابانها نظامیها و قوایی که دارند؛ و شب کودتا کنند و همه ماها را و شماها را از بین ببرند، این را هم خدا کرد، هیچ ما در ذهنمان یک مسئله‌ای نبود. ما به حسب آن عادت که نباید حکومت نظامی این قدر باشد و دارند مخالفت می‌کنند. ما در پاریس که وارد شدیم، البته دوستان آنجا، آقایانی که بودند، همه به ما محبت کردند. من جمله آقای حبیبی (19) تشریف داشتند؛ آقای بنی صدر (20) بودند؛ آقای قطب زاده (21) بودند؛ آقای یزدی که همراهمان بودند؛ و دوستانی که در آنجا بودند. و بعد هم در خود پاریس یک جایی بود که من گفتم اینجا مناسب ما نیست. رفتیم به همان دهی (22) که نزدیک بود. آنجا هم از اطراف کم کم هی آمدند. البته دولت فرانسه ابتداء، حالا چه جور بود، یک قدری احتیاط می‌کرد؛ لکن بعدش نه، با ما محبت کردند. و ما مطالبمان را در پاریس بیشتر از آن مقداری که توقع داشتیم منتشر کردیم. و گاهی خبرگزاریهای امریکا یک مقداری هم در خارج امریکا پخش می‌شود. ما مسائل ایران را، آنکه واقع بود در ایران، و مصایبی که بر ملت می‌گذشت، آنجا گفتیم. و قشرهای مختلفی که از دوستان و جوانان ایران در خارج بودند از همه اطراف هر روز تقریباً دسته ای، دسته‌هایی می‌آمدند. و آن هم اسباب باز تقویت ما بود. آنها هم فعالیت می‌کردند؛ صحبت می‌کردند؛ مجالس داشتند. ما اخیراً که بنا گذاشتیم که بیاییم به ایران، فعالیتهای شدید شروع شد برای اینکه نیاییم ایران. البته قبلش هم از طرف دولت امریکا و آنها خیلی پیغامها می‌دادند، که بعضی وقتها خودشان می‌آمدند، یک نفر می‌آمد بعنوان می‌گفت من بازرگانم. لکن معلوم بود که یک مرد سیاسی بود، و صحبتها می‌کرد، و اینکه شما حالا نروید به ایران؛ حالا زود است رفتن ایران؛ نورس است حالا، و بعد هم که پشتیبانی از شاه می‌کردند زیاد. و بعد هم که شاه رفت و شاه سابق رفت، و بختیار وارث بحقش؛ یعنی در جنایت جای او بود، آن وقت هم فعالیتها شروع شد به اینکه شما نیایید به ایران، حتی از ایران- از کجا بود- به وسیله دولت فرانسه برای ما آوردند خواندند که شما حالا نیایید ایران؛ و حالا اسباب چه هست و چه می‌شود. و اگر شما بروید به ایران، حمام خون راه می‌افتد! و از این حرفها زیاد زدند. و این اسباب این شد که من در ذهنم آمد که رفتن ما به ایران برای اینها یک ضرری دارد! اگر چنانچه نفع داشت برایشان. و می‌توانستند که ما وقتی رفتیم ایران فوراً ما را توقیف کنند، این حرفها را نمی‌زدند، می‌گفتند بیایید ایران، ما عازم شدیم و آمدیم. و خدای تبارک و تعالی در همه این مسائل از اول نهضت تا حالا با ما و با شما و با ملت ایران همراهی فرمود. (23)

پی‌نوشت‌ها:

1. آقای سید مرتضی پسندیده، برادر بزرگ امام خمینی.
2. از کتب درسی حوزه‌های علمیه در ادبیات عرب «علم نحو»، این کتاب شرحی است از جلال الدین سیوطی بر الفیه ابن مالک.
3. از کتب درسی حوزه‌های علمیه در علم کلام و اعتقادات دینی، این کتاب شرحی است از فاضل مقداد بر بخشی از یک کتاب علامه حلی.
4. کتابی است معروف در علم معانی و بیان «فنون مربوط به بلاغت کلام»؛ خلاصه این کتاب به نام «مختصرالمعانی» یا «مختصر» نیز معروف است و هر دو از تألیفات سعدالدین تفتازانی است.
5. کتابی است مشهور که مشتمل بر یک دوره فقه امامیه است و متن آن اثر شهید اول بوده که توسط شهید ثانی بر آن شرح نوشته شده است و به «شرح لمعه» مشهور گردیده است.
6. تحصیلات حوزه‌ای به سه مقطع: مقدماتی، سطح و عالی یا خارج تقسیم می‌شود و منظور از خواندن سطوح، قرائت کتابهای قوانین، رسائل، مکاسب و کفایة الاصول نزد اساتید فن است.
7. علم «هیئت» یا نجوم از جمله دروس متداول در حوزه‌های علمیه قم بوده است.
8. آقای علی اکبر حکمی یزدی، از شاگردان مبرز آقای علی مدرس تهرانی در فلسفه که خود از
فیلسوفان بزرگ بوده و در سال 1343 ه. ق. در قم درگذشته است.
9. مراد از معقول، دانش فلسفه است که امام خمینی سالها به تدریس شرح منظومه و اسفار «دو متن مهم درسی فلسفه» در حوزه قم اشتغال داشته‌اند.
10. صحیفه امام، ج19، ص 426 تا 428.
11. همان، ج 13، ص 165.
12. همان، ج 8، ص 321 و 322.
13. همان، ج 5، ص 271.
14. نایب حسین کاشی یکی از یاغیان معروف منطقه مرکزی بود که سرانجام با ترفند وثوق الدوله همراه با چند تن از پسران و نزدیکانش به تهران آمد و او را دستگیر و اعدام کردند.
15. «زلقی»ها نیز گروهی از یاغیان اواخر سلسله قاجار و اوایل حکومت رضا خان بودند.
16. صحیفه امام، ج 11، ص 259 تا 260.
17-آقای سید محمود دعایی.
18. آقای ابراهیم یزدی.
19. آقای حسن حبیبی.
20. آقای ابوالحسن بنی صدر.
21. آقای صادق قطب زاده.
22. «نوفل لوشاتو».
23. صحیفه امام، ج 10، ص 194 تا 198.

منبع مقاله :
سعادتمند، رسول؛ (1390)، تاریخچه انقلاب اسلامی در کلام امام خمینی (ره)، قم: انتشارات تسنیم، چاپ سوم.

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط