نویسنده: یان نی یدره
مترجم: روحی ارباب
مترجم: روحی ارباب
داستانی از لتونی
یک روز مرد روستایی فقیری کوزهای یافت که در آن داروی عجیبی بود.به این معنی که هر کس با این دارو چشم چپش را میشست از دور میدید که در کجا چه گنجی پنهان شده است. مرد روستایی نزد مباشر ده رفت از او چند تا گاری خواست که برود و گنجی را که یافته بود بیاورد. مباشر ده تاگاری و باربر همراه او فرستاد و خودش هم با او رفت.
مرد روستایی آن ده گاری را پر از انواع چیزهای قیمتی کرد، ولی هنوز همین مقدار از گنج در زیر خاک ماند. مباشر که از باقیماندهی گنج آگاه بود دستور داد که بقیهی آن را به منزل او ببرند.
چندی بعد باز مرد روستایی به سراغ گنجی رفت و به کمک مباشر و باربرها آنها را در ده گاری بار کرد. کسی که گنج را پیدا کرده بود فکر میکرد که بار این گاریها را به او خواهند داد ولی مباشر دستور داد که بارگاریها را مستقیم به منزل او ببرند.
مرد روستایی بیچاره که گنج را یافته بود با کوزهی داروی خودش به منزل رفت. در این موقع مباشر نزد او آمد و گفت:
- این کوزه چیست؟
- روستایی بدون آن که مطلبی را پنهان کند همه چیز را برای مباشر گفت:
- خوب، اجازه بده من هم این دارو را امتحان کنم.
- فقط چشم چپت را بشوی و به چشم راست کاری نداشته باش. او چشم چپش را شست. بعد از روی طمع چشم راستش را هم شست. ولی همین که چشم راست را شست از هر دو چشم کور شد.
مرد کور چون دیگر نمیتوانست ملک اربابی را اداره کند کارش را از دست داد و ویلان و سرگردان ماند. هر کس از او میپرسید چرا کور شدی؟ در جواب میگفت:
- چون چشمانی طمعکار داشتم بینایی خود را از دست دادم.
منبع مقاله :
نی یدره، یان؛ (1382)، داستانهای لتونی؛ ترجمهی روحی ارباب؛ تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم