چکیده
در مقاله حاضر، با روش توصیفی- تحلیلی در پی آنیم که ابعاد گوناگون نظری و عملی مواضع «ابوحنیفه» را در رویارویی با امویان معرفی کنیم. (1) در بعد نظری، ابوحنیفه خلافت سلسله اموی را از بنیاد نامشروع میداند و معاویه (نخستین خلیفه و پایه گذار آن) را باغی و ناحق میخواند. در بعد عملی نیز از حمایت قیامهای ضداموی گرفته تا ارادت و نگرش مثبت وی به اهل بیت پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و بیان فضایل این خاندان و همچنین رفتار نیکوی ایشان با علویان، همگی در فهرست مواضع اموی ستیزانه امام حنفیان قرار گرفته است. در پایان، با توجه به دیگر علتها و عوامل، اندیشهها و گرایشهای شیعی ابوحنیفه در موضوع امامت و خلافت به مثابه دلیل اساسی انگیزه بخش به کردارهای اموی ستیزانه و علویگرایانه ایشان بررسی و تحلیل شده است.مقدمه
پس از شهادت امام علی (علیه السلام) در سال چهلم هجری، مسلمانان در كوفه با امام حسن (علیه السلام) بیعت کردند، اما معاویه پس از قتل خلیفه سوم (عثمان) به بهانه خون خواهی وی، پرچم مخالفت برافراشت. وی آشکارا برای رسیدن به منصب خلافت میکوشید و به این دلیل از بیعت با امام حسن (علیه السلام) خودداری کرد و سرانجام با تحمیل صلح بر ایشان، رسماً به کرسی خلافت تکیه زد که نوزده سال (41-60 ه.ق.) طول کشید. سپس با معرفی کردن پسرش یزید به عنوان ولی عهد، خلافت را به سلطنت تبدیل و درخاندان اموی موروثی کرد.حکومت بنی امیه از همان آغاز با مخالفتهایی از طرف مسلمانان مواجه شد که با توجه به ظلم و فساد فزاینده خلفا و کارگزاران آن، هر روز شدت و گسترش مییافت. علی رغم این واکنشها و مخالفتها، امویان با اعمال روشهای گوناگون و ایجاد فضای اختناق، توانستند نزدیک به یک سده (41 س132ه.ق.)، بسر مسلمانان حکومت کنند.
در میان مخالفان سلسله اموی، ابوحنیفه (80-150 ه.ق.) یکی از چهرههای سرشناس است که با داشتن اعتبار علمی، اندیشه انتقادی، تمکن اقتصادی و پایگاه اجتماعی، از خطرهای بزرگ برای حکومت و دستگاه اموی در آن روزگار به حساب میآمد. پیشوای حنفیان، همواره بر موضع اموی ستیزانه خود استوار بود، تا آنجا که در هر فرصت مناسبی، از هر گونه مخالفت با این سلسله ابایی نداشت. امویان نیز به این دلیل، ابوحنیفه را به حال خود وا ننهادند و برای مهار کردن او اقداماتی انجام دادند. در این مقاله، نگارنده میکوشد، در حد ممکن، به بررسی ابعاد مواضع اموی ستیزانه ابوحنیفه و علتها و عوامل آن بپردازد.
آنچه در زندگی علمی، سیاسی و اجتماعی ابوحنیفه جلب توجه میکند و در واقع قسمت عمده و مهم مواضع اموی ستیزانه او را تشکیل میدهد، نگرش مثبت و رفتار و روابط صمیمانه او با اهل بیت (علیهم السلام) و بزرگان شیعه است، اما این بخش از زندگی ایشان، همواره خواسته یا ناخواسته مغفول مانده و عواملی باعث شده است که نگرش ابوحنیفه در مورد اهل بیت (علیهم السلام) و رفتار و تعاملش با آنها، تیره و غیردوستانه جلوه کند. علی رغم پندار جریان غالب، نگرش ابوحنیفه در مورد اهل بیت (علیهم السلام) و رابطه اش با آن پیشوایان و علویان و بزرگان شیعه بسیار مثبت گزارش شده است. به هر حال، افزون بر گزارشهای تاریخی موجود، شواهد و قراین بسیاری نیز هم اکنون در تأیید مواضع و علویگرایانه ابوحنیفه وجود دارد؛ مانند اشتراکات گسترده کلامی حنفیه و شیعه، وابستگی و سرسپردگی حنفیان صوفی مسلک به اهل بیت (علیهم السلام)، نگرش انتقادی حنفیان درباره سلسله اموی، اهل بیت گرایی و وهابیت ستیزی آنها از گذشته تا به امروز. افزون بر این، شواهد و قراین مذکور به عنوان زمینههای مساعد و مشترک میان حنفیه و امامیه، میتواند پیروان این دو مذهب را در رسیدن به راهبرد وحدت اسلامی، تقریب مذاهب و هم زیستی مسالمت آمیز نیز یاری رساند.
الف. مکتب کلامی «ماتریدیه»، که در واقع همان شکل مبسوط و نظام یافته اندیشههای اعتقادی ابوحنیفه است، اشتراکهای بسیار گسترده روشی و محتوایی در عرصه کلام با امامیه دارند. با قطع نظر از مواردی نادر، به جد میتوان ماتریدیه را در مقایسه با دیگر مذاهب کلامی، نزدیک ترین فرقه به شیعه دانست. علاوه بر مطابقت نظریه «کسب» ماتریدیه با نظریه «امر بین الامرین» امامیه در باب جبر و اختیار، برخی از ماتریدیان متأخر به اعتقاد به نظریه «امر بین الامرین» تصریح کردهاند و آن را برگرفته از فرمایش امام باقر (علیه السلام) میدانند و تأکید دارند که ابوحنیفه نیز آن را از استاد خود امام باقر (علیه السلام) فرا گرفته است. (2) یادآوری این نکته درباره ماتریدیه از دو جهت اهمیت دارد: اولاً، اشتراکهای چشمگیر این مکتب با تشیع و نگرش مثبت ماتریدیان به ائمه شیعه، معلول گرایشهای شیعی و روابط نیکوی ابوحنیفه با اهل بیت است؛ ثانیاً، پیروان فقهی ابوحنیفه که 53 درصد کل جمعیت اهل سنت را در جهان امروز تشکیل میدهند، اکثرشان به کلام ماتریدیه معتقدند و متقابلاً شخص «ابومنصور ماتریدی»، بنیان گذار مکتب کلامی ماتریدیه، به فقه حنفی عمل میکند. چنان که در کلام نیز مدعی پایه گذاری مکتب کلامی خویش بر بنیاد اندیشههای اعتقادی ابوحنیفه بود. (3)
ب. حنفیان متصوفه، ضمن پذیرش خلافت خلفای راشد، به امامت دوازده امام امامیه نیز به عنوان اقطاب بزرگ صوفیه و رهبران روحانی معتقدند، اما رهبری سیاسی را دون شأن ائمه میدانند. حنفیان صوفی چون «مولوی»، «سنایی»، «جامی»، «عطار»، «ملاحسین واعظ کاشفی» و... به مهدی موعود، فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام)، نیز باور دارند. (4) ناگزیر، باید اذعان کرد که این پیوند نیکو از روی تصادف و بی هیچ پیشینه مثبت تاریخی پدید نیامده است، بلکه در همان تعامل و رابطه صمیمانه امام حنفیه با اهل بیت (علیهم السلام)، علویان و بزرگان شیعه ریشه دارد.
ج. موضع انتقادی حنفیان و شیعیان در مورد خلفای اموی از دیگر زمینههایی است که میتواند این دو مذهب را در جبهه واحدی گرد هم آورد. حنفیان واقعی به تأسی از امام مذهب خود، عملکرد ناشایست خلفای اموی را تأیید و از آنان دفاع نکرده اند. خلاصه آنکه اگر وهابیان در مدح و دفاع از بنی امیه و ذم اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دهها کتاب و رساله نوشته اند، (5) از متن مسلحان و متفکران نامدار حنفی نیز کسانی چون «ابوالاعلی مودودی» صاحب کتاب ارجمند خلافت و ملوکیت، هستند که با پژوهشهای ارزنده و منصفانه علمی شان، کارنامه سلسله اموی را بررسی انتقادی کرده اند.
د. یکی دیگر از وجوه مشترک و زمینههای همگرایی مذهب حنفی- ماتریدی شیعه، وهابیت ستیزی آنهاست. ماتریدیان حنفی از همان آغاز شکل گیری وهابیت با این فرقه میانه خوبی نداشتند و آن را مذهبی برساخته میدانستند. گرایش وهابیت ستیزانه دو جنبش «بریلویه» به رهبری «احمدرضاخان بریلوی» و «دیوبندیه» به رهبری «شیخ محمد قاسم نانوتی» در قرنهای سیزده و چهارده هجری در هند، متهم کردن وهابیت به شرک و ردیه نویسی علیه این فرقه از سوی «شیخ محمد زاهد کوثری» (1296-1371 ه.ق.) شیخ الاسلام امپراتوری عثمانی، خود شاهد این مدعاست. وهابیان نیز ماتریدیان را مانند دیگر مذاهب، بدعت گذار میخواندند و تکفیر میکردند، (6) اما چنین خوش بین نیز نباید بود. زیرا وهابیت امروزی، افزون بر حفظ روشهای خشونت بار اسلاف خود، که تنها با حربه تکفیر و شمشیر با مذاهب اسلامی مقابله میکردند، این بار با بهره گیری از عناصر نرم تدبیر سیاسی و تبلیغ مذهبی، بیش از پیش موفق عمل کرده اند. هم اکنون نیز از طرفی با تاکتیک همگون نمایی با مذاهب اهل سنت، فرصتی فراهم آوردهاند تا در سایه آن به تربیت و اعزام مبلغان وهابی در سراسر جهان اسلام با هدف وهابی سازی اهل سنت، به خصوص حنفیان بپردازند. از سوی دیگر، با تفکیک شیعه از مذاهب اسلامی، در تکاپوی ایجاد، تجهیز و تکثیر گروهکهای تندروی تکفیری چون «النصره»، «داعش» نظایر آن و طراحی و اجرای حملات خونین تروریستی در سرزمینهای شیعی هستند تا در نهایت از این طریق، شیعیان را تضعیف و کاملاً حذف کنند. بنابراین، در صورت پیروزی وهابیت در پاکسازی شیعیان، آنگاه فراروی دیگر مذاهب اسلامی نیز دو راه بیشتر وجود نخواهد داشت: اینکه یا در کیش وهابیت در آیند، یا به شمشیر آنها گردن نهند.
باری، در کنار این دسته از روایات مثبت تاریخی، گزارشهایی هم وجود دارد که در آن نگرش و ارتباط ابوحنیفه با ائمه زمانه اش و شیعیان، تیره و منفی ترسیم شده است، اما این گزارشها به لحاظ صحت و اعتبار به پای گزارشهای مثبت نمیرسد، زیرا اولأ، گزارشهای مثبت، از نظر کمی و کیفی بر روایتهای منفی برتری دارد. بنابراین، از دید پژوهش گران، شمار روایتهای منفی در مقایسه با روایات مثبت، کمتر و از نظر کیفی، سستی و ناهمگونی فراوان دارد. (7) ثانیاً، دیدگاههای منفی و مخالف ابوحنیفه، متوجه غالیان آن روزگار بوده، نه شیعیان حقیقی که در برخی موارد به معنای نگاه منفی ایشان به شیعه تلقی شده است، در حالی که باید حساب شیعیان راستین را کاملاً جدا کرد. (8)
با وجود زمینههای مساعد فکری و تاریخی برای همگرایی و هم زیستی مسالمت آمیز میان حنفیان و شیعیان، که تاکنون بررسی شد، عواملی هستند که از آغاز در واگرایی این دو مذهب نقش داشته اند: 1. افزایش جریان «غلو» در دوره حضور ائمه؛ 2. افول مکتب کلامی و عدل گرای حنفی (نزدیک به شیعه و معتزله) و غلبه یافتن پیروان مکتب فقهی ابوحنیفه که بیشتر نص گرا و از اهل حدیث متأثر بودند؛ 3. تأثیر روش و اندیشه «بخاری» (اهل حدیث و بدبین به شیعه) و نفوذ صحیح او در میان حنفیان؛ 4. دعوا و نزاع سیاسی عثمانیان و صفویان؛ 5. نفوذ وهابیت و باورها و نگرشهای متعصبانه و افراطی آنها در میان حنفیان. (9) با توجه به این عوامل تنش زا، واضح است که بسیاری از ناملایمتیها و بدبینیها میان این دو مذهب، ریشه ذاتی و درونی ندارد، بلکه به عوامل بیرونی و مرتبط باز میگردد.
به هر حال، اکثریت نسبی حنفیان در جهان اسلام و وجود زمینههای مشترک میان آنها و شیعیان، فعالیتهای تفرقه افکنانه و گسترش تفکر متحجرانه وهابیت، تبلیغات اسلام ستیزانه رسانههای غربی با معرفی وهابیت و جریانهای تکفیری به جای اسلام اصیل و کمک به فراگیر شدن گفتمان «تقریب مذاهب اسلامی»، از جمله عواملی است که اهمیت موضوع پیش رو و ضرورت پرداختن به آن را بیش از پیش روشن میکند. سوء تفاهمها، کژفهمیها و برداشتهای نارسا و نادرست چندسویه پیروان مذاهب از آموزهها و رهبران مذهبی همدیگر، همواره زمینه ساز رفتارهای خشونت بار و کینه توزانه میان آنان بوده است که با اندک نگاهی به تاریخ ظهور و گسترش مذاهب، میتوان به روشنی به این مسئله پی برد. واقعیت آن است که در جهان امروز، چاره ای جز همزیستی مسالمت آمیز از طریق هم پذیری میان پیروان مذاهب وجود ندارد. زیرا درگیریهای گذشته ناشی از اختلافات مذهبی در گذر تاریخ، نشان داده است که این دشمنیها نمیتواند راه حل و پایان بخش این آشفتگیها و نابسامانیها باشد. نکته دیگر این است که هرچند نمیتوان وجود اختلافات یا تفاوتها را که عامل تمایز مذاهب هستند، انکار کرد، اما چنان که عیان است، بخش عمده اختلافات موجود کنونی، بی پایه، واهی، غیر واقعی و برخاسته از نادانی و سوء تفاهمهاست. یکی از راههای غلبه بر این مشکل، معرفی و شناساندن واقعی و منصفانه پیشوایان مذهبی فرق مختلف اسلامی و آموزههای آنهاست که نقش و تأثیرگذاری آنها در آگاهی و تغییر نگرشها از واگرایی به همگرایی میان پیروان مذاهب بر کسی پوشیده نیست.
خلفای اموی در آینه پندار و گفتار ابوحنیفه
ابوحنیفه در نامه ای خطاب به «ابراهیم بن عبدالله حسنی» چنین نوشت:در مورد سپاهیان عباسی به سیره پدرت در جمل، عمل نکن که تسلیم شده را نمیکشت، اموال را نمیگرفت، فراری را دنبال نمیکرد و زخمی را از بین نمیبرد، زیرا اصحاب جمل گروه خامی (فئه و پشتوانه) نداشتند، بلکه به سیره ایشان در جنگ صفین رفتار کن که در آن اسیر میگرفت، زخمی را میگشت و غنایم را تقسیم میکرد، زیرا اهل شام، سپاه و پشتوانه داشتند. (10)
ابوحنیفه در تأکید موضع خود علیه معاویه گفته است که اگر سیره حضرت علی (علیه السلام) با آنان (لشکریان معاویه) نمیبود، هیچ کسی از مسلمانان نمیدانست با آنها چگونه برخورد کند. ابوحنیفه در جواب کسی که از او پرسید: چرا اهل شام از او بیزارند، گفت: علت این امر هواداری او از علی (علیه السلام) و دوی از معاویه است و نیز گفته است اگر وی در صفین میبود، در صف علی (علیه السلام) علیه معاویه قرار میگرفت. (11) همچنین معتقد بود هیچ کس با علی (علیه السلام) نجنگیده، مگر اینکه حق با علی (علیه السلام) بوده است. (12) از نظر ابوحنیفه، امام علی (علیه السلام) نسبت به دیگران دوست داشتنی تر است و کسی است که «قتال با اهل البغی» را به مسلمانان آموخته است. وی در پاسخ به پرسشی درباره جنگ صفین میگوید: «خونهای آنان (لشکریان معاویه)، شمشیرهای ما را تطهیر کرد، پس چرا زبانهایمان را [با بازگویی حقایق در مورد آن] تطهیر نکنیم». (13) بنابراین روشن میشود که ابوحنیفه دیدگاههای خود را درباره امویان، آشکارا ابراز میکرده است.
مواضع عملى ابوحنیفه در برابر خلفای اموی
1. حمایت از قیامهای ضد اموی
ابوحنیفه از قیامهای ضد اموی حمایت کرده است و پشتیبانی از قیامهای علویان از مواضع مهم عملی ضد اموی ابوحنیفه به حساب میآید. آنچه در ذیل میآید، تفصیل تحرکات سیاسی و انقلابی ابوحنیفه علیه امویان به هواداری از علویان و دیگر مخالفان اموی است:الف. حمایت از «زید بن علی» علیه «هشام عبدالملک»
در 121 هـ. ق.، هنگامی که از زید بن علی علیه هشام بن عبدالملک اموی خروج کرد، موضع ابوحنیفه در حمایت از زید بسیار روشن است. ایشان، قیام زید را به غزوه جدش رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) در بدر تشبیه میکند: « ضاهی خروجه خروج جده رسول الله یوم البدر» (14) ابوحنیفه از «طریق فضل بن زبیر» به زید پیغام داد که نزد او کمکهای مالی و نیروی نظامی برای جهاد فراهم است و زید و یارانش میتوانند از این کمکها بهره مند باشند. فضل ابن زبیر میگوید: «این کمکها را من بردم و زید از من تحویل گرفت». (15) ابوحنیفه، همان طور که خودش از این قیام حمایت کرد، از دیگر فقها نیز انتظار حمایت داشت. فضل بن زبیر میگوید: «در جواب ابوحنیفه که پرسید چه کسانی از فقیهان با این قیام هم سویی دارند، گفتم: سلیمه بن کهیل، یزید بن ابی زیاد،هارون بن سعد،هاشم بن برید، ابوهاشم رمانی و حجاج بن دینار». (16)زمانی که از علت عدم حضور مستقیم ابوحنیفه در قیام زید پرسیدند، ایشان دلیل آن را امانتهای مردم نزد خود خواند. ایشان این امانتها را به «ابن ابی لیلی» عرضه میکند، اما او نمیپذیرد و به همین دلیل میترسد که به مرگ جاهلیت بمیرد. (17) افزون بر این، ترس از عدم حمایت مردم از قیام و نیز بیماری ابوحنیفه، از دیگر علل عدم حضور ایشان در قیام ذکر شده است. هر چند ابوحنیفه توفیق حضور مستقیم در قیام را نیافت، اما زید را با ده هزار درهم یاری رساند تا او خود و لشکریانش را در برابر دشمن مجهز و نیرومند کند و به فرستاده خود گفت: «عذر مرا به زید بازگو کن». (18)
از نظر ابوحنیفه، زید «امام برحق» بود. به همین علت خود را به حمایت از او ملزم میدانست (19) و هنگام به خاطر آوردن قیام و شهادت زید میگریست. (20) محمد، فرزند امام صادق (علیه السلام)، ضمن نفرین «ابن مبارک» که فضایل اهل بیت (علیهم السلام) را کتمان میکرد، در حق ابوحنیفه چنین دعا کرد: «رحم الله اباحنیفه، لقد تحققت مودته لنا فی نصرته لزید بن علی». (21) البته یکی از پژوهش گران متأخر معتقد است این دعا را خود امام صادق (علیه السلام) در حق ابوحنیفه کرده است. (22) به هر صورت، نسبت صدور این دعا به امام صادق (علیه السلام) یا فرزند ایشان، از این حقیقت پرده بر میدارد که میان ابوحنیفه و خاندان علوی رابطه صمیمانه ای برقرار بوده و ابوحنیفه از قیام زید حمایت کرده است.
ب. حمایت از «یحیی بن زید» علیه «ولید بن یزید»
هنگامی که یحیی بن زید در 125 ه. ق. در خراسان علیه ولید بن یزید اموی قیام کرد، ابوحنیفه از تأیید قیام او نهراسید و آشکارا در تمامی جلسهها و حلقههای درس خود، با برانگیختن مردم به پشتیبانی از یحیی علیه سلسله اموی او را یاری رساند. (23)ج. حمایت از «حارث بن سریج» علیه «یزید بن ولید بن عبدالملک»
هنگامی که در خراسان علیه امویان شورش شد، والیان و دست اندرکاران حکومت اموی، از جمله «نصر بن سیار» در مرو به تعقیب مخالفان و سخت گیری با آنها پرداختند. نصر بن سیار، عمال خود را به سوی «حارث بن سریج» یکی از چهرههای برجسته مخالفان اموی در خراسان، فرستاد تا جلوی تحرکات او را گرفته، اموالش را مصادره، و از منطقه تحت نفوذش، او را تبعید کنند. «خالد بن زیاد ترمذی» و «خالد بن عمر»، دو تن از هواداران حارث بن سریج، به قصد دریافت امان نامه برای وی از یزید بن ولید، خلیفه اموی، راهی دارالخلافه شدند. وقتی این دو به کوفه رسیدند، پیش ابوحنیفه رفتند تا نامه ای به «اجلح» از نزدیکان یزید بن ولید بنویسد. آن دو نفر پس از دریافت نامه از ابوحنیفه و گذراندن مراحل دیگر، از خلیفه امان نامه گرفتند و به مرو بازگشتند و با تقدیم امان نامه خلیفه بن نصر بن سیار، والی مرو، حارث بن سریج آزاد و اموال تصرف شده او بازگردانده شد. (24)از این گزارش میتوان به چند نکته دست یافت؛ 1. شهرت علمی، مواضع اموی ستیزانه و نفوذ اجتماعی ابوحنیفه از عراق تا خراسان را در برمی گرفته است؛ 2. ابوحنیفه همواره کوشیده است حتی الامکان به شیوههای گوناگون از مخالفان و سران قیامهای ضد اموی حمایت کند؛ 3. ابوحنیفه به یکی از نزدیکان یزید بن ولید نامه نوشت، نه به شخص خلیفه که این خود از کراهت باطنی ابو جنیفه به خلیفه و تیرگی روابط میان آنها حکایت دارد؛ 4. دستگاه حاکم به انجام دادن درخواست ابوحنیفه مبنی بر امان نامه دادن به حارث بن سریج مجبور میشود که قطعاً ناخوشایند بود. این گزارش نشان میدهد که دارالخلافه از موقعیت اجتماعی ایشان در هراس بوده و چاره ای جز مدارا کردن با وی نداشته است.
2. نپذیرفتن منصب از سوی امویان
افزون برحمایت از قیامهای ضداموی، ابوجنیفه در طول عمر خود، هیچ گاه منصبی را در دستگاه اموی نپذیرفت. این در حالی بود که امویان بارها کوشیدند ابوحنیفه را جذب دربار خود کنند و بدین طریق ایشان را، که از مخالفان سرسخت اموی بود، کنترل کنند، اما ایشان تمام پیشنهادهای آنها را رد کرد و سرانجام در نتیجه همین مخالفتها و مواضع اعتراضی، از کوفه به مکه رفت و چند سال پایانی حکومت اموی را در آنجا سپری کرد.الف- رد مقام قضاوت
«مروان» اموی توسط عامل خود «یزید بن عمربن هبیره»، پست قضا را به ابوحنیفه پیشنهاد کرد که با مخالفت ایشان رو به رو شد. مروان در واکنش به این عمل ابوحنیفه، ایشان را ضرب و شتم کرد و ابن هبیره، عامل مروان نیز ابوحنیفه را به سبب نپذیرفتن مقام قضاوت، صد تازیانه در چند نوبت زد. فشار ابن هبیره بر ابوحنیفه برای پذیرفتن پست قضاوت به قدری بوده است که تعدادی از چهرههای معروف کوفه به ایشان پیشنهاد میکنند این پست را به عهده بگیرد، ولی ایشان هرگز نمیپذیرد. (25)گفتهاند وقتی مادر ابوحنیفه آثار و داغهای شکنجه را در چهره فرزند خود دید گفت: «این دانش، تو را به این روز انداخته است؛ خوب بود که از آن دوری میجستی». ابوحنیفه در پاسخ گفت: «دانش را برای خدا فرا گرفته است، نه برای دنیا». (26) «ابن شبرمه» با شگفتی به «ابن ابی لیلی» گفت: «ابوحنیفه را میزنند تا دنیا را بپذیرد، اما او امتناع میکند». (27) هر گاه «حماد» فرزند ابوحنیفه از منطقه «کناسه» میگذشت، اشک میریخت و یادآوری میکرد که در این مکان پدر ایشان ضرب و شتم شده است. (28) این رنج و شکنجه به قدری غم انگیز بود که حتی احمد بن حنبل هر گاه به یاد این ماجرا میافتاد، از روی رقت و ترحم بر ابوحنیفه میگریست. این تأثر، زمانی برای احمد بن حنبل رخ داد که خود او نیز شکنجه شد. (29)
بنا بر قولی، سرانجام با ادامه فشارها، ابوحنیفه مسئولیت کنترل و آمار واردات محمولههای انجیر و انگور به کوفه را میپذیرد و به این بهانه خودش را از مقام قضا میرهاند. (30) نباید از نظر دور داشت که اولاً این قول نسبت به گزارشهای دیگر که اثبات میکند ابوحنیفه هیچ گونه مسئولیتی را نپذیرفته، ضعیف تر است؛ ثانیاً، حتی در صورت صحت این، قول، ابوحنیفه با به عهده گرفتن این مسئولیت با توجه به دنائتش در مقایسه با مسئولیت قضاوت، به نوعی دستگاه خلافت اموی را به سخره گرفته است؛ و در اصل وی با اطلاع از اهمیت منصب قضاوت، که به عهده گرفتن آن به معنای به رسمیت شناختن دستگاه خلافتی زمان بوده، از تصدی آن به هر شکلی امتناع کرده است.
ب. رد مسئولیت نظارت بر بیت المال
افزون بر مقام قضاوت، یزید بن عمر بن هبیره، عامل مروان اموی، مسئولیت بیت المال را نیز به ابوحنیفه در عراق پیشنهاد کرد که باز هم نپذیرفت. به این دلیل، ابن هبیره مانند گذشته بر ایشان سخت گرفت و او را آزار و شکنجه بسیار کرد. (31) «ربیع بن عاصم» میگوید: «یزید بن عمر ابن هبیره مرا به دنبال ابوحنیفه فرستاد. وقتی ایشان را آوردم، ابن هبیره از او خواست تا نظارت بر بیت المال را بپذیرد، اما ابوحنیفه نپذیرفت و به همین علت، ابن هبیره او را شلاق زد.» (32)ج. رد مسئولیت امور دیوانی
هنگامی که حکومت بنی امیه رو به زوال بود و شورشها علیه این سلسله هر روز بیشتر میشد، ابن هبیره، فقهای بزرگ عراق چون «ابوحنیفه»، «ابن ابی لیلی»، «ابن شبرمه» و «داود ابن ابی هند» را خواند تا به هر کدام مقامی تفویض کند. بدیهی است که اقدام جذب فقها در بدنه حکومت از سوی مروان اموی از آن جهت بود تا وانمود کند که اولاً، حکومت وقت با دین و عالمان دینی رابطه نزدیک و حسنه ای دارد و از این رهگذر رضایت متدینان را به دست آورد؛ ثانیاً هدف دیگر او از اعطای مناصب دولتی- سیاسی به عالمان دینی که پایگاه اجتماعی قابل توجهی داشتند، وابسته کردن آنها به حکومت بود تا بدین طریق از آنها به عنوان مجریان اوامر و خواستههای خلفا بهتر بتواند استفاده کند. در این میان، ابن هبیره مقام اداره امور دیوانی را به ابوحنیفه پیشنهاد کرد که ایشان نپذیرفتند. در این مسئولیت پیشنهادی، مهر رسمی حکومت به ابوحنیفه واگذار میشد که هیچ فرمان و نامه رسمی خلافت اموی بدون مهر و تأیید او رسمیت نداشت و قابل اجرا نبود.ابوحنیفه به دو دلیل این مقام را نپذیرفت: اولاً نمیخواست عمر حکومت در حال فروپاشی اموی را، که خود نیز از آن ناراضی بود، طولانی کند؛ ثانیاً برای ایشان پذیرفتنی نبود که عامل حکومتی باشد که در آن از دانش، خرد، مروت و دین خبری نیست. دانشمندان دینی دل سوز معاصر ابوحنیفه، با توجه به تهدیدهای ابن هبیره، از روی خیرخواهی و برای نجات جان ابوحنیفه، ضمن اعتراف به اینکه آنها نیز از حکومت کنونی ناراضی اند، به او گفتند که با این پیشنهاد موافقت کند. اما ابوحنیفه در پاسخ به آنها گفت: «اگر به او دستور د هند که درهای مسجد منطقه «واسط» را بشمارد، هرگز نخواهد پذیرفت، چه برسد به اینکه دستگاه اموی، مثلاً دستور قتل کسی را صادر و او آن دستور را مهر کند.» او سوگند خورد که هرگز با تصدی چنین مسئولیتی موافقت نخواهد کرد. پس از شنیدن جواب ابوحنیفه، ابن ابی لیلی بر درستی موضع ایشان و اشتباه خود اعتراف کرد. (33)
در نتیجه همین مخالفتها بود که ابن هبیره، ابوحنیفه را به زندان انداخت و چند روز متوالی تا حد مرگ او را ضرب و شتم کردند. کسی که مسئولیت حراست از ایشان را در زندان بر عهده داشت، دلش به رحم آمد و به فکر راه چاره ای برای آزادی ایشان افتاد. سرانجام ابوحنیفه با موافقت ابن هبیره به بهانه مشورت و تجدید نظر در مواضع خود از زندان آزاد و فوراً به سمت مکه عازم شد تا از شر حکومت اموی در امان باشد و بعد از سقوط آنها و روی کار آمدن سلسله عباسی در 139 ه.ق. به کوفه بازگشت. (34)
3. نپذیرفتن هدایا
بدون تردید، اعطا و دریافت هدایا میان دو جانب اهداکننده و پذیرنده در هر زمان میتواند بیانگر رابطه دوستانه میان آنها باشد. در این باب نیز ابوحنیفه هیچ گاه از خلفای اموی و عباسی چیزی به عنوان هدیه نپذیرفت و برای تأمین زندگی خود کار میکرد. (35) «مصطفی شکعه» مینویسد: «ابوحنیفه و شافعی هدایای خلفه را نمیپذیرفتند، در حالی که مالک بن انس چنین نبود». (36) این موضع ابوحنیفه در قبال خلفا در صورتی است که ایشان هدایای مردم را با کمال رضایت میپذیرفت، ابوحنیفه هدایای حکام را حرام میدانست. زیرا باور داشت که آنها را از بیت المال برمی دارند نه از مال شخصی. (37)4. بازگویی فضایل اهل بیت (علیهم السلام)
در روزگار خفقان سلسله اموی، اگر کسی را زندیق و کافر میخواندند، بهتر از آن بود که او را شیعه امیرالمؤمنین (علیه السلام) بگویند. (38) در چنین شرایطی، ابوحنیفه رابطه صمیمانه با اهل بیت (علیهم السلام) داشت و از محضر آنها دانش اندوزی میکرد. افزون بر آن، گاه و بی گاه از فضایل آن بزرگواران سخن میگفت (39) و در موضع گیریهای سیاسی با علویان هم سو بود و مردم را با فتواهای خود به حمایت از آنها برمی انگیخت. این در حالی است که با پایه پژوهشهای انجام شده، ابوحنیفه جز در ستایش ائمه اهل بیت (علیهم السلام) و افراد وابسته به این خاندان سخنی نگفته و در شأن کسی فضیلتی نقل نکرده است. (40) خلاصه آنکه ابراز دوستی و نقل فضایل اهل بیت (علیهم السلام) از سوی ابوحنیفه، یکی از علل اصلی دشمنی محدثان با پیشوای حنفیان معرفی شده است. (41)5. مرجعیت علمی اهل بیت (علیهم السلام)
ابوحنیفه به مرجعیت علمی اهل بیت (علیهم السلام) معتقد بود و در روزگار حاکمیت اهل بیت ستیزانه امویان، بی هیچ هراسی در مسائل و مشکلات علمی به خاندان نبوت رجوع میکرد. وی در موارد متعددی در مسائل گوناگون فقهی و کلامی که در اینجا، مجال تفصیلی آنها نیست، از دیدگاه خود منصرف و به آرای امام باقر (علیه السلام)، (42) امام صادق (علیه السلام) (43) و امام کاظم (علیه السلام) (44) ملتزم شده است. هر گاه از ائمه اهل بیت (علیهم السلام) روزگارش حدیثی میشنید بی چون و چرا میپذیرفت؛ چون در نگرش ابوحنیفه سخن هر یک از ائمه اهل بیت (علیهم السلام)، علم النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) است، نه روایت النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) تا نیازمند سند باشد. (45) امام صادق (علیه السلام) در پاسخ به پرسش ابوحنیفه درباره ایمان، حدیثی از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرد که او بی هیچ پرسشی بدان قناعت کرد. ابوحنیفه در پاسخ به اعتراض «عمر بن ذر» که گفته بود چرا از امام صادق (علیه السلام) سند آن حدیث را نپرسیده است، گفت: «از کسی که میگوید قال رسول الله چیزی نمیپرسم». (46)6. گرامی داشت واقعه عاشورا و شهادت جان گداز امام حسین (علیه السلام)
«عبدالجلیل قزوینی رازی» به شرکت کردن ابوحنیفه در عزاداری امام حسین (علیه السلام) اشاره میکند و در پاسخ به کسانی که برپایی این مراسم را بدعت میخواندند، میگوید: «این سنت به شیعه اختصاص ندارد و بزرگان اهل سنت، از جمله امام ابوحنیفه و امام شافعی این سنت را رعایت کرده و آن را نگاه داشته اند. اگر این سنت عیب باشد، باید اول به امام ابوحنیفه و امام شافعی و اصحاب ایشان اعتراض کرد و آنگاه بر شیعه». (47) حنفیان در پیروی از پیشوای خود در برپایی سنت عزداری حسینی بسیار کوشیدند و «ملاحسین واعظ کاشفی هروی»، عالم بزرگ حنفی، کتاب روضه الشهدا را ویژه عزداری امام حسین (علیه السلام) نوشت و چنان مورد توجه و استقبال عموم قرار گرفت که از آن پس مراسمهای عزاداری شهیدان کربلا موسوم به «روضه خوانی»، نام خود را از این کتاب گرفت. (48) برپایی عزاداری و اشک ریختن برای مظلومیت امام حسین (علیه السلام) از سوی ابو جنیفه، نشان دهنده رابطه عمیق عاطفی و ولایت مدارانه او با سالار شهیدان و باینگر حقانیت نهضت حسینی در نگرش ایشان است. زیرا همواره قیام امام حسین (علیه السلام) را به خاطر داشت و در هر فرصت مناسبی آن را یادآوری میکرد. هنگامی که از قیام زید بن علی بن الحسین (علیه السلام) اطلاع یافت، گفت: «اگر میدانستم که مردم حقیقتاً از زید حمایت میکنند و او را مانند پدرش در قیام تنها نمیگذارند، از او پیروی و با مخالفان او جهاد میکردم. حال که چنین است، زید را با اموالم حمایت میکنم». (49)7. رفتار و رابطه ابوحنیفه با ائمه و بزرگان شیعه
الف. ابوحنیفه و امام باقر (علیه السلام)
امام باقر (علیه السلام) اولین شخص از اهل بیت (علیهم السلام) است که ابوجنیفه از ایشان علم آموخته است. (50) جایگاه امام باقر (علیه السلام) نزد ابوحنیفه، مانند جایگاه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) برای صحابه است؛ حقیقتی که ابوحنیفه خود در حضور امام باقر (علیه السلام) بدان اعتراف کرده است. (51) این نگاه و خطاب ابوحنیفه به امام پنجم شیعیان، بیانگر رابطه صمیمانه میان آنهاست. همچنین ابوحنیفه از امام باقر (علیه السلام) حدیث نیز روایت کرده است. (52)ب. ابوحنیفه و امام صادق (علیه السلام)
ابوحنیفه میگوید: «فقیه تر از امام صادق کسی را ندیده است». (53) پژوهش گران شیعی و سنی امام صادق (علیه السلام) را از استادان ابوحنیفه میدانند؛ (54) چیزی که ابوحنیفه خود نیز بدان اعتراف کرده است: «لولا السنتان لهلک النعمان». (55) بدون تردید در سایه همین رابطه استاد و شاگردی بوده که ابوحنیفه از امام صادق (علیه السلام) حدیث روایت کرده است. (56)روزی در مراسم حج، ابوحنیفه نزد امام صادق (علیه السلام) رفت. امام با او معانقه کرد و احوال او و خانواده اش را پرسید. در این حین کسی از امام (علیه السلام) میپرسد که این مرد را میشناسد یا نه؟ امام (علیه السلام) در پاسخ میفرماید :«بلی، ابوحنیفه را میشناسم و بدین سبب احوال او و خانواده اش را میپرسیم». (57) ابوحنیفه امام صادق (علیه السلام) را «امام بر حق» میدانست. (58) فردی از ابوحنیفه درباره شناخت امام عادل میپرسد تا مقداری از اموالش را که نذر کرده است به او بدهد. ایشان امام صادق (علیه السلام) را به آن مرد معرفی کرد. (59) همچنین امام صادق (علیه السلام) در پاسخ به درخواست ابوحنیفه، حدیثی از جدش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره طینت اهل بیت (علیهم السلام) و شیعیان نقل فرمودند که ابوحنیفه و همراهانش پس از استماع آن متأثر شدند و به شدت گریستند. (60)
به هر حال، بر اساس گزارشهای متعدد چنین برمی آید که وجود رابطه حسنه میان ابوحنیفه و ائمه معصومین (علیه السلام) روزگارش امری مسلّم است و از این روست که یکی از پژوهش گران با تأکید میگوید: «آنچه که ابوحنیفه را متهم به دکانداری در برابر امام صادق (علیه السلام) مینماید، دروغ است». (61) باری، رابطه ابوحنیفه با امام صادق (علیه السلام) صمیمانه و بسیار گسترده بوده است. البته در کنار همه آنچه ذکر شد، منابعی هم هست که از وجود تنش و روابط غیردوستانه میان امام صادق (علیه السلام) و ابوحنیفه حکایت میکند، اما این گزارشها، چنان که در آغاز گفته شد، نسبت به روایتهایی که نشان دهنده رفتار مثبت و دوستانه است، سست تر مینماید.
ج. ابوحنیفه و امام موسی کاظم (علیه السلام)
رابطه ابوحنیفه با امام موسی کاظم (علیه السلام) نیز صمیمانه بوده است. گفتهاند ابوحنیفه شخصیت و دانایی امام کاظم (علیه السلام) را ستوده است و در پایان یکی از گفت و گوهای خود با ایشان در شأن آن حضرت فرمود: (ذُرِّیةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ). (62) در ادامه همین روایت در تحف العقول آمده است که ابوحنیفه میخواست در باب جبر و اختیار از امام صادق (علیه السلام) مسئله ای بپرسد، اما وقتی پاسخش را از امام موسی کاظم (علیه السلام) میشنود، به جواب آن حضرت اکتفا و اعتماد میکند و دیگر نیازی نمیبیند که به امام صادق (علیه السلام) مراجعه کند. (63)به هر حال، نگرش مثبت و تعامل نیکوی ابوحیفه با ائمه شیعه و علویان، پیش از آنکه معلول مبانی فکری او باشد، مدیون پیوند ژرفی است که میان پدر و جد ابوحنیفه با امام علی (علیه السلام) وجود داشته است. گفتهاند در نوروز، جد ابوحنیفه، امام علی (علیه السلام)را به مهمانی دعوت کرد و در این روز امام نخستین شیعیان در حق ثابت (پدر ابوحنیفه) و ذریه اش دعا فرمود. (64)
د. ابوحنیفه و زید بن علی (علیه السلام)
ابوحنیفه با زیدیه مراوده داشته، از حضور ایشان دانش آموخته و از دانایی و جایگاه فقهی، سرعت پاسخ گویی و بیان زیبا و اقناعی زید بسیار تمجید کرده است. (65) آری، نگرش مثبت ابوحنیفه به اهل بیت (علیهم السلام) به طور عام و پیوند نزدیک و صمیمانه اش با شخص زید بن علی (علیه السلام) و نیز باور او بر حقانیت امامت استادش زید (66) را، به طور خاص، میتوان از عوامل و اسباب اصلی جلب حمایت ابوحنیفه از قیام زید بن على (علیه السلام) علیه هشام بن عبدالملک برشمرد. رابطه زید و ابوحنیفه به قدری صمیمانه بوده است که زید نه تنها او را در ان شرایط پرمخاطره از جریان قیام خود باخبر کرد، بلکه از وی استمداد نیز کرد. نگرش مثبت و روابط حسنه میان ابوحنیفه و ائمه اهل بیت (علیهم السلام) و علویان را نباید معلول چیزی جز باور و ارادت عمیق ابوحنیفه به ائمه شیعه و علویان دانست؛ به خصوص در شرایط دشوار و خفقان عهد اموی که هواداری از ائمه اهل بیت (علیهم السلام) و علویان جرم به حساب میآمد. ابوحنیفه بر خلاف بسیاری از فقیهان و محدثان عصر خود، تحت تأثیر سلطنت اموی قرار نگرفت و در نهان و عیان بر مواضع اموی ستیزانه خود اصرار میورزید که هواداری آشکار از اهل بیت (علیهم السلام) و حمایت از قیامهای ضد اموی از مواضع مهم عملی ایشان علیه امویان به شمار میرود.بررسی زمینهها و علل مواضع ابوحنیفه
از آغاز مقاله تا به اینجا، ابعاد نظری و عملی مواضع اموی ستیزانه ی ابوحنیفه بررسی شد و اینک، زمان آن رسیده است تا اندکی هم به کیفیت مواضع ایشان بپردازیم.1. گرایشها و نگرشهای شیعی ابوحنیفه
اساسی ترین عاملی که ابوحنیفه را بر آن داشت تا هیچ گاه به سلسله اموی و نیز عباسی نپیوندد و همیشه خود را از آنها دور نگه دارد، باور تشیع سیاسی و در مجموع، گرایشهای شیعی ایشان بوده است. از نظر باورمندان به تشیع سیاسی، شایستگی خلافت مختص اهل بیت (علیهم السلام) است. در زمانه ای که ابوحنیفه در آن میزیست، مفهوم تشیع، مصادیق وسیع و گونههای مختلفی را با عناوین «تشیع اعتقادی»، «سیاسی»، «اعتزالی» و «محب» در بر میگرفته است. در این مجال، پس از توضیح اجمالی گونههای یادشده، تشیع در آن روزگار و جایگاه ابوحنیفه در این مراتب پلکانی بررسی و تحلیلی خواهد شد.الف. تشیع اعتقادی:
پیروان این نوع تشیع به اطاعت دقیق از امامان اهل بیت (علیهم السلام) در تمام عرصههای دینی، چون فقه، کلام و اخلاق معتقدند و سخنان و رفتار ایشان را مانند سیره پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) حجت میدانند. (67) تشیع اعتقادی به وجود نص (جلی یا خفی) مبنی بر مرجعیت و امامت اهل بیت (علیهم السلام) باور دارد که شامل سه گروه «امامیه»،«اسماعیلیه» و «زیدیه» میشود. (68)ب. تشیع سیاسی؛
به کسانی که به برتری خاندان علوی و شایستگی آنها برای خلافت معتقد بودند و مشخصاً علی (علیه السلام) را از عثمان برتر میدانستند، «تشیع سیاسی» اطلاق شده است، که اکثر شیعیان کوفه از این دسته بودند. در قرنهای نخستین، عثمانیان به کسانی که امام على (علیه السلام) را برتر از عثمان میدانستند، «شیعه» میگفتند، در حالی که به منکران خلافت شیخین و معتقدان به منصوص بودن امامت و خلافت امام علی (علیه السلام)، «رافضی» گفته میشد. (69)ج. تشیع اعتزالی؛
کسانی که در کلام، معتزلی مسلک هستند، ولی به دلیل نقل فضایل اهل بیت (علیهم السلام)، اعتقاد به برتری امام علی (علیه السلام) بر عثمان و به باور برخی از آنها، بر ابوبکر و عمر و شرکت برخی از معتزلی مذهبان در قیامهای علویان، مثل قیام «محمد نفس زکیه» و برادرش «ابراهیم بن عبدالله» و روابط ایشان با زیدیان دارند، دارای گرایش شیعی دانسته شده اند. (70)د. تشیع محب؛
عثمانی مذهبان، این دسته را به دلیل محبتشان به اهل بیت (علیهم السلام) و نقل فضایل آنها به شیعه متهم کرده اند. این در حالی است که شاید در میان شیعه محب، از باور به برتری امام علی (علیه السلام) بر عثمان یا بر دیگر خلفا خبری نبوده باشد. احتمالاً بتوان «محمد بن ادریس شافعی» (150-204 ه.ق.) را با استناد به اشعار و آثارش، از چهرههای شاخص این گرایش دانست. شافعی نه تنها به تشیع، بلکه به «رفض» نیز متهم شده است. (71)به هر حال، اگر رفتار خصمانه ابوحنیفه با خلفای اموی و رابطه صمیمانه وی با ائمه اهل بیت (علیهم السلام) و علویان با نگرش و اعتقاد وی مبنی بر انحصار خلافت در میان فرزندان على (علیه السلام) و حضرت فاطمه زهرا (علیها السلام) (چنان که در پی خواهد آمد) و تقدم امام على (علیه السلام) بر عثمان (72) و باغی بودن دشمنان امیرالمؤمنین در همه جنگها (73) در مجموع سنجیده شود، روشن میشود که وی فراتر از گونههای تشیع محب، اعتزالی و سیاسی و حتی از جهاتی در ذیل تشیع اعتقادی زیدی قرار میگیرد، زیرا: 1. «محمد بن نوفل» میگوید که ابوحنیفه بر ما وارد شد و از علی (علیه السلام) سخن به میان آمد و در این مورد میان ما گفت و گویی صورت گرفت. ابوحنیفه گفت: «همانا من به اصحاب خود گفته ام که حدیث غدیر را اذعان مکنید وگرنه با شما به خصومت برمی خیزند»، «هیثم بن حبیب صیرفی» که آنجا بود، رنگ رخساره اش برافروخته شد و گفت: «چرا بدان اقرار و اذعان نکند، مگر تو آن را صحیح نمیدانی؟ گفت: چرا، صحیح میدانم و خودم هم روایت دارم»؛ (74) 2. افزون بر آنکه ابوحنیفه خود را به شیعه نسبت داده است، (75) دیگران نیز وی را در شمار زیدیه قرار داده اند؛ 3. نگرش سیاسی ابوحنیفه در مورد امامت و خلافت (چنان که در ادامه بررسی خواهد شد) با عقاید زیدیه در این موضوع مطابقت میکند. از دیدگاه «جارودیه»، شاخه ای از زیدیه، سه امام نخست، یعنی امام علی (علیه السلام) و حسنین (علیه السلام)، منصوص وصفی هستند و امامان بعدی باید از میان فرزندان بزرگ امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) از طریق شورا انتخاب شوند؛ (77) 4. ابوحنیفه مانند زیدیه، ضمن اعتقاد به مرجعیت سیاسی و برتری علمی و معنوی اهل بیت (علیهم السلام)، خلافت خلفای راشده را نیز صحیح (جواز تقدم مفضول بر فاضل) میدانست. (78) به هر صبورت، ابوحنیفه به لحاظ سیاسی، شیعه بود و حکومت و خلافت را برای آل علی (علیه السلام) میخواست. (79) بنابراین، با امویان به علت دشمنی آنها با اهل بیت (علیهم السلام) هم پیمان نشد، هیچ گاه از آنان به نیکی یاد نکرد و همواره سقوط و اضمحلال این سلسله را آرزو داشت. (80)
بررسی تأثیرپذیری ابوحنیفه از تفکر سیاسی شیعه
بررسی و تحلیل مسئله «تاثیرپذیری ابوحنیفه از تفکر سیاسی شیعه» در موضوع امامت و خلافت، در واقع از لوازم مواضع ضداموی ایشان و فرعی بر آن است. تاکنون گفته شد که ابوحنیفه در اندیشه و عمل، به شکلهای گوناگون به سلسله خلفای اموی تاخته و در مقابل، همواره از علویان تا پای جان حمایت کرده است. بنابراین، تردیدی نیست که رفتارها و کردارهای سیاسی ابوحنیفه شیعی و برخاسته از تفکر شیعی اوست. لذا وقت آن رسیده است که دلایل، زمینهها و عوامل تأثیرپذیری ابوحنیفه را از تفکر سیاسی شیعه تحلیل و بررسی کنیم.الف.
ابوحنیفه به «حدیث غدیر» اعتراف کرده است، اما به علت شرایط خفقان زمان خود، سکوت پیشه کرده و شاگردانش را نیز به تقیه توصیه کرده است؛ب.
به جز ابوحنیفه، که شخصاً خود را به شیعه نسبت داده است، برخی دیگر نیز او را در شمار زیدیه قرار داده اند.ج.
پیش از ابوحنیفه، میان پدر وجدش با امام علی (علیه السلام) پیوند نیکویی برقرار بوده است و به ایشان ارادت داشتهاند که بدون تردید، رابطه خانوادگی در جهت گیری فکری و سیاسی افراد، همواره نقش مؤثری دارد. بنابراین، افزون بر علتها و عوامل دیگر، پیشینه پیوند خانوادگی، زمینه مساعدی بود تا ابوحنیفه را تحت تأثیر دیانت، دانش، دادگری و درایت امیرالمؤمنین (علیه السلام) قرار دهد.د.
کوفه، زادگاه و خاستگاه فکری ابوحنیفه است و تمام اهالی آن، به جز دو نفر به نام طلحه بن مصر» و «عبدالله بن ادریس»، گرایش شیعی داشته اند. (81) خلاصه آنکه با در نظر داشتن پیوند خانوادگی ابوحنیفه با امام علی (علیه السلام) و شرایط فکری و سیاسی کوفه، گرایشهای شیعی او امری بدیهی و طبیعی مینماید.ه.
ابوحنیفه، افزون بر آنکه به مرجعیت علمی اهل بیت (علیهم السلام) اعتقاد داشت، در محضر صادقین (علیه السلام) نیز دانش اندوخته است. این رابطه استاد و شاگردی بر ابوحنیفه تأثیر شگرفی گذاشته است؛ برای نمونه، ابوحنیفه در مسئله «جبر و اختیار» چنان که دیدیم، به تأسی از استادش امام باقر (علیه السلام) به «امر بین الامرین» قائل میشود. امامان شیعه، که به هیچ روی امویان را برنمیتافتند، طبیعتاً تفکر سیاسی شیعه را در خصوص امامت به شاگردان و شیعیانشان گوش زد میکردند. ابوحنیفه از محضر زید بن علی (علیه السلام) نیز دانش آموخته است. اندیشه خروج بر امام جور، هرچند به شیعه منحصر نیست، اما وجه برجسته تفکر سیاسی شیعه به حساب میآید. با توجه به اینکه در میان اهل سنت و جماعات، اندیشه «خروج بر امام جور» مجاز نیست، به ناچار باید پذیرفت که ابوحنیفه این اندیشه را از تشیع از طریق مراودات علمی با ائمه اهل بیت (علیهم السلام)، علویان و بزرگان شیعه گرفته است. انحصار گرفتن اندیشه خروج بر امام جور از شیعه توسط ابوحنیفه در صورتی معلوم میشود که مواضع و واکنشهای سیاسی شیعی گونه او را مد نظر قرار دهیم. «ابو زهره» نیز معتقد است ابوحنیفه اندیشههای سیاسی خود را از طریق پیوند علمی با ائمه شیعه، به خصوص زید بن علی (علیه السلام) به دست آورده است. (82)و.
امویان با غصب کرسی خلافت، اسلام را وارونه کردند (چنان که در کارنامه سیاهشان بررسی خواهد شد). اسلام که پیش از این بر بنیاد برادری و برابری استوار بود، این بار رنگ و بوی نژادی و عربی به خود گرفت. بنی امیه، در کنار دیگر اعمال غیرانسانی و ضد اسلامی شان، در جامعه اسلامی نظام طبقاتی عرب و موالی را پدید آوردند. در چنین نظامی، عربها، ممتاز و غیرعربها (عجم)، موالی، یعنی بردگان و انسانهای فرودست و فرومایه به حساب میآمدند. این در حالی بود که هنوز مسلمانان، دادگریهای علی (علیه السلام) را در کوفه به یاد داشتند. ابوحنیفه که خود از موالی بود، از رنجها، حقارتها و ملالتهایی که موالیان میکشیدند، مستثنا نبود. این وضعیت ناخوشایند عرب گرایی، بیش از پیش موجب رو گردانی ابوحنیفه و خیل موالیان از خلفای بنی امیه و گرایش آنها به ائمه اهل بیت (علیهم السلام)، علویان و شیعیان و وارثان اندیشه برابری و دادگری علوی شد.2. نداشتن مشروعیت
از نظر ابوحنیفه، خلافت و امامت زمانی مشروعیت مییابد که اولاً، شخص خلیفه یا امام شایستگی تصدی مقام خلافت را داشته باشد (شایستگی فردی). با تکیه بر این مبنا، ابوحنیفه معتقد بود که امامت مختص آل علی (علیه السلام) است و دیگر خلفا که این مقام را تصرف کرده اند، به دلیل ناشایستگی، غاصب هستند؛ ثانیاً، روش انتخاب امام از نظر او این بود که امام باید قبل از سلطه پیدا کردن با بیعت مسلمانان انتخاب شود. از دیدگاه وی، امامت و خلافت با وصایت (ولی عهدی) و اینکه فرد خودش را امام یا خلیفه معرفی کند، ثابت و مشروع نمیشود، هرچند مسلمانان بعداً از او پیروی کنند و از خلافتش راضی باشند، چون خلافت باید قبل از تولی حکم و سلطه بر حکومت با اختیار آزادانه پیشین به دست آید. (83) ابوحنیفه در جواب خواسته خلفای معاصرش مبنی بر تأیید و اعتراف خلافت آنها میگفت: «زید بن علی (84)، امام صادق (علیه السلام) یا هر کسی که این دو بزرگوار معرفی کنند، «امام برحق» خواهد بود، نه خلفای حاکم». (85) چنان که مشهود است، از دیدگاه ابوحنیفه خلفای سلسله اموی نه شایستگی تصدی مقام خلافت را داشتند، و نه در نصب آنها در این جایگاه، اجماعی صورت گرفته بود.به طور خلاصه، از دیدگاه ابوحنیفه، شایستگی تصدی خلافت تنها از آن فرزندان امام علی (علیه السلام) و آن هم فقط زادگان حضرت زهرا (علیها السلام) است که باید از طریق اجماع مسلمانان، تحقق و مشروعیت یابد. از جانب دیگر، با در نظر گرفتن اندیشه خروج بر امام جائر، این مشروعیت به رفتار عادلانه مشروط است که در صورت این شرط، خلیفه یا امام مشروعیت خود را از دست خواهد داد.
3. اندیشه خروج بر امام جائر
ابوحنیفه به «قیام به سیف علیه امام جائر» باور داشت (86) و معتقد بود کسی به سوی این امام با هدف امر و نهی رود و سرانجام این راه شهید شود، سیدالشهداء او را در روز قیامت بعد از حمزة بن عبدالمطلب (علیه السلام) میخواند. (87) «اوزاعی»، یکی از فقهای معاصر ابوحنیفه میگوید: «ما ابوحنیفه را در همه چیز تحمل کردیم تا اینکه به قیام به سیف فتوا داد و دیگر نتوانستیم او را تحمل کنیم». (88) «محمد زاهد کوثری»، عقیده امام ابوحنیفه را به خروج علیه امام جائر میپذیرد و میگوید با وجود روایتهای فراوان در این زمینه، نمیتوان منکر آن شد، زیرا مذهب امام ابوحنیفه در جهاد با ستمگران و ائمه جور مشهور است. (89) شخصی به ابوحنیفه به دلیل صدور فتوای وی مبنی بر جواز شرکت در قیام «ابراهیم حسنی» علیه برادرش اعتراض کرد و حدیثی در رد قیام به سیف از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نقل کرد. ابوحنیفه در پاسخ گفت: «این حدیث خرافه است». (90) از نظر محمد زاهد کوثری، ابوحنیفه این حدیث را بدان سبب که از «فزاری» نقل شده بود، معتبر ندانسته است؛ زیرا افزاری کثیرالغلط بود. (91)4.. کارنامه سیاه امویان
اگر به کارنامه سلطنت بنی امیه از آغاز تا فرجام نگریسته شود، چیزی جز تباهی، فساد، انحراف و رسوایی در آن نمیتوان دید. بی درنگ یکی از دلایل دوری ابوحنیفه از دستگاه بنی امیه کردار ناشایسته امویان است. زیرا پذیرش خلافت بنی امیه یا سکوت در برابر آنها، به معنای مهر تأییدی بر رفتار ضداسلامی آنان بود که این امر نه تنها برای ابوحنیفه که خود فقیه و عالم وارسته دینی بود، بلکه نزد هیچ مسلمان آگاه به جوهره اصلی اسلام، پذیرفتنی و قابل دفاع نبود. علاوه بر خشونت، کشتار و هتک حرمت مقدسات دینی، عرب گرایی و تبعیض نژادی نیز از معتقدات اصلی حاکمان بنی امیه بود. در سایه چنین نگرشی، عنوان «موالی» یا بندگان بر مسلمانان غیرعرب تحمیل شد. عنوان «موالی»، مسلمانان غیرعرب را از تمام حقوق اجتماعی شان محروم میکرد به علاوه، توهینها و تحقیرهای زیادی نیز بر آنها تحمیل میکرد. بنابراین، ابوحنیفه که خود از موالی (غیرعرب) بود، طبعاً از چنین وضعیتی که آن را معلول حاکمیت بنی امیه میدانست، ناخشنود بود. به هر حال، سیاست نژادپرستانه و کردارهای ناشایست ضد اسلامی و غیرانسانی حاکمیت اموی، باعث بدبینی ابوحنیفه به امویان و نارضایتی از آنها شد. این نارضایتی و نگرش انتقادی- اعتراضی ابوحنیفه در مورد خلفای بنی امیه، در قالب مواضع تند سیاسی در گستره وسیعی مجال بروز و ظهور یافت. در ادامه، گزارشی هرچند اجمالی از کارنامه سیاه امویان در زمینههای مختلف ارائه میدهیم تا بدین طریق، علت مواضع سیاسی ابوحنیفه در قبال این سلسله بهتر و بیشتر روشن شود:1.4. عرب گرایی و تبعیض نژادی
بنی امیه حکومت خود را بر اصل «سیادت عرب» بنا نهادند و مسلمانان غیرعرب را «موالی» یا بندگان خویش میخواندند. (92) بنابراین، سلطنت اموی از بدو تأسیس، شاکله حکومتی عربی به خود گرفت که در آن تمام تعصبهای عهد جاهلیت، چون نژادپرستى مجدداً ظهور یافت. (93) دامنه این تعصبها و تبعیضهای نژادی از درون دستگاه حاکمیت اموی به بیرون گسترش یافت و به صورت نگرشی فراگیر در میان توده اعراب درآمد که به تدریج تقریباً در همه زمینهها میان عرب و غیر عرب تفکیک صورت میگرفت. بر این اساس، منصب قضاوت مختص عرب بود و موالی حق بر عهده گرفتن آن را نداشتند. (94) «نافع بن جبیر»، اقامه نماز پشت سر موالی را نشانه تواضع در برابر خدا میدانست. (95) اعراب، موالی را به نشانه تحقیر به جای کنیه با اسامی والقاب خطاب میکردند، از همراهی کردن با آنها در یک مسیر امتناع داشتند و در برخی موارد، موالی را در سطح موجودات مادون انسان تنزل میدادند. (96) در کوفه به دستور «حجاج بن یوسف ثقفی»، عامل اموی، غیرعرب حق امامت نماز جماعت نداشت. (97) عربها فراگیری ادبیات عرب از سوی موالی را مایه فساد زبان عربی میپنداشتند. آنها حق نداشتند نماز میت بخوانند، مگر در صورتی که کسی از عرب در میان نبود. ازدواج با دختران موالی (غیرعرب) تنها با کسب رضایت صاحبان موالی (اعراب) میسر بود. بنابراین، اگر نکاحی بدون رضایت صاحبان موالی (اعراب) و تنها با خواستگاری از طریق پدر یا برادر دختر (غیرعرب) منعقد میشد، باید فسخ و در صورت واقع شدن، زنا محسوب میشد. (98) خلاصه آنکه موالی از تمام حقوق و شئون مدنی و اجتماعی محروم بودند و حق نداشتند به هیچ کار آبرومندانه ای، مانند اسلحه سازی، سوارکاری، قضاوت و سرودن شعر بپردازند. (99) این روش بنی امیه، احساسات ضد عربی در میان غیرعربها پدید آورد و بر همین اساس، موالی از قیام عباسیان حمایت کردند تا شاید در سایه این حکومت بتوانند از حقوق مساوی اسلامی و به دور از تبعیض بهره مند شوند و دمار از روزگار اعراب درآورند. (100)2.4. گرفتن جزیه و خراج از نومسلمانان
کارگزاران حجاج در بصره به وی نوشتند: «خراج رو به شکست نهاده است، چون که اهل ذمه مسلمان شدهاند و به شهرها کوچیده اند». حجاج دستور داد تا همه نو مسلمانان به روستاهای خود باز گردند و مانند گذشته جزیه و خراج بپردازند. نومسلمانان با مشاهده چنین وضعیتی میگریستند و فریاد «وامحمداه» (صلی الله علیه و آله و سلم) سر میدادند. چندی پس از این واقعه، نومسلمانان با «ابن اشعث»، که علیه حجاج خروج کرده بود، بیعت کردند و حجاج و عبدالملک را از امارت و خلافت مخلوع اعلام کردند. (101)3.4. استبداد، خشونت و کشتار
کسی از «زیاد بن ابیه» که بالای منبر بود، پرسید که پدر شما کیست؟ زیاد به رئیس شرطه گفت تا پاسخ وی را بدهد و او هم پرسش گر را گردن زد. (102) «عبدالملک بن مروان» در خطبه اش در مدینه گفت: «من فقط با شمشیر، این امت را مداوا خواهم کرد و بعد از این هر کس مرا به تقوا سفارش کند، گردنش را میزنم». (103) شخصی به «ولید بن عبدالملک» که خطبه نماز جمعه را تا نزدیک غروب طول داده بود، اعتراض کرد و گفت: وقت منتظر شما نیست و در پیش گاه خدا برای این کار هیچ عذری نداری. ولید نیز به این علت دستور داد تا گردن او را بزنند. (104) بنی امیه کسانی چون حجاج بن یوسف ثقفی را در سرزمینهای اسلامی میگماشتند که از ریختن خون مسلمانان هیچ گونه ابایی نداشتند. تاریخ گواهی میدهد که حجاج در دوران امارت خود 120 هزار نفر را کشته است. (105) در واقع، پایه گذار این همه تبعیض، خشونت، تباهی و انحراف معاویه بود. روزی وی به «احنف بن قیس» و «سمره بن جنداب» گفت: «از کثرت گروه حمراء (گروهی از عجمان) هراس دارم که مبادا در مورد گذشتگان ما بدگویی کنند و بر اعراب و سلطنت بتازند. بر آن شدم تا نیمی از آنان را بکشم و نیمی را برای چرخاندن بازار و و راه سازی زنده گذارم، نظرتان چیست؟ احنف گفت: دلم به این تصمیم رضایت نمیدهد». (106)در یک نگاه گذرا، کارنامه سیاه امویان به این قرار است: تبدیل خلافت به سلطنت با ولی عهدی کردن یزید، (107) سب امام علی (علیه السلام) تا دوره عمر بن عبدالعزیز، (108) قتل «حجر بن عدی» و «عمرو بن حمق» و بسیاری از شیعیان به جرم دوستی امام على (علیه السلام) و هواداری از ایشان، نسبت یافتن زیاد بن سمیه (بن ابیه) به ابوسفیان از سوی معاویر بر خلاف حدیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) (الولد للفراش و للعاهر الحجر)، حادثه جان سوز و دل خراش کربلا، شورش مردم مدینه و به وقوع پیوستن فاجعه شرم آور «حره»، سنگ باران کردن و سوزاندن خانه کعبه در عهد یزید بن معاویه و عبدالملک بن مروان، (109) به شهادت رساندن ائمه شیعه، (110) به کنیزی درآوردن زنان مسلمان در روزگار معاویه که در جنگ اسیر میشدند (111) و....
نتیجه گیری
بر پایه منابع متقدم و متأخر شیعی و سنی، ابوحنیفه، فقیه و متکلم نامدار سده دوم هجری، در مورد سلسله خلفای اموی نگرش منفی داشته است و بدین سبب در جنگ صفین، معاویه را باغی و امام علی (علیه السلام) را برحق دانست و رفتار امام علی (علیه السلام) با ستمگران را ملاک تشخیص حق و باطل و تکلیف شرعی قرار داد و معتقد بود که پس از امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)، خلافت فقط سزاوار فرزندان آن حضرت و فاطمه زهرا (علیها السلام) است. بر اساس این نگرش، ابوحنیفه با خلفای غاصب و ظالم زمانه اش در ابعاد بسیار وسیعی مخالفت کرد. او همچنین از کمکهای سیاسی، نظامی و مالی خود در حمایت از مخالفان بنی امیه، به خصوص علویان، از جمله زید بن علی (علیه السلام) دریغ نورزید. ابوحنیفه با پذیرش مرجعیت علمای اهل بیت (علیهم السلام)، بازگویی فضایل این خاندان، دانش اندوزی از محضر صادقین (علیه السلام) زید بن علی و دیگر بزرگان شیعه و برقراری روابط نیکو با آنها، عملاً خلفای اموی را تحقیر کرد. وی علی رغم تلاشها و فشارهای امویان، هیثچ منصب و پاداشی را از آنها نپذیرفت. او با افزایش سخت گیری امویان، مجبور شد کوفه را ترک کند و به مکه برود و تا سقوط این سلسله در جوار بیت الله الحرام زندگی کند. اساسی ترین پاسخ بر چراییهای مواضع اموی ستیزانه ابوحنیفه، وجود اندیشه و گرایشهای سیاسی شیعه است که آن را در پرتو شرایط تاریخی، سیاسی و اجتماعی زمانه و دانش اندوزی از محضر صادقین (علیه السلام)، و به خصوص زید بن علی (علیه السلام) به دست آورده بود. نگرش ابوحنیفه در خصوص امامت و خلافت با عقاید زیدیه در این موضوع مطابقت دارد، زیرا اولاً، او مانند زیدیه، ضمن اعتقاد به مرجعیت علمی و سیاسی اهل بیت (علیهم السلام)، خلافت خلفای راشده را نیز صحیح میداند (جواز تقدم مفضول بر فاضل)؛ ثانیاً، با وجود انحصار خلافت در میان فرزندان امام علی (علیه السلام) و حضرت زهرا (علیها السلام)، طریقه انعقاد مشروع خلافت را به شیوه اجماع میپذیرد؛ ثالثاً، به اعتقاد وی تداوم مشروعیت امام یا خلیفه به رفتار عادلانه وی مشروط است و در غیر این صورت باید علیه او خروج کرد. به هر حال، عدم مشروعیت سلسله اموی، اندیشه خروج بر امام جائر، محبت و مودت در مورد اهل بیت (علیهم السلام)، نفرت از کارنامه سیاه خلفای اموی و تمکن اقتصادی و مناعت طبع ابوحنیفه از دیگر عوامل تأثیرگذاری است که به ایشان انگیزه و قدرت لازم بخشید تا همواره بر امویان بتازد و از علویان و دیگر مخالفان این سلسله حمایت کند.پینوشتها
1- دانش پژوه کارشناسی ارشد مذاهب اسلامی، جامعة المصطفی العالمیه، مجتمع آموزش عالی امام خمینی (رحمه الله)- قم
2- سید لطف الله جلالی، تاریخ و عقاید ماتریدیه، ص269 و 344.
3- همان، ص 44 و 130.
4- محمد شفق خواتی، جایگاه اهل بیت از دیدگاه امام ابوحنیفه، ص 232.
5- عصام عماد، نقد وهابیت از درون، ترجمه سید جعفر نوری، ص 69-78.
6- سید لطف الله جلالی، تاریخ و عقاید ماتریدیه، ص 117 و 132-133.
7- محمد عارف بصیر، «رابطه ابوحنیفه با ائمه اهل بیت (علیهم السلام) و شیعیان»، فصل نامه طلوع، ش27، 1388، ص 137-141.
8- محمد شفق خواتی، جایگاه اهل بیت از دیدگاه امام ابوحنیفه، ص 60 و 61.
9- همان، ص 60 و 266.
10- ابوالفرج اصفهانی، مقاتل طالبین، ص367.
11- عمر بن احمد ابن عدیم، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج 1، ص 342.
12- موفق بن احمد مکی، مناقب ابی حنیفه، ج 1، ص342.
13- همان، ج 2، ص 36 و 344-347.
14- محمد ابو زهره، ابوحنیفه، حیاته و عصره، آراؤه و فقهه، ص 33.
15- ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبین، ص 146 و 147.
16- همان، ص 146 و 147.
17- مصطفی سکعه، الائمة الاربعة، ص115.
18- موفق بن احمد مکی، مناقب ابی حنیفه، ج 2، ص267 و ج1، ص239.
19- موفق بن احمد مکی، مناقب ابی حنیفه، ج1، ص239.
20- همان، ص2، ص267.
21- ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبین، ص146 و 147.
22- یوسف فضایی، تحقیق در تاریخ و فلسفه مذاهب اهل سنت و فرقه اسماعیلیه، ص97.
23- عبدالهادی فضلی، و دیگران، المذاهب الاسلامیه الخمسه، ص201.
24- محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ج4، ص269 و 270.
25- محمد بن خلف بن حیان و کیع، اخبار القضات، ج1، ص29.
26- ابن ابی وفاء قرشی، الجواهر المضیئه قی طبقات الحنفیه، ص 606.
27- موفق بن احمد مکی، مناقب ابی حنیفه، ج 2، ص106.
28- ابن ابی وفا قرشی، الجواهر المضیئه فی طبقات الحنفیه، ص 606؛ مصطفی، شکعه، الائمه الاریعه، ص 74.
29- تقی الدین تمیم داری، الطبقات السنیه فی تراجم الحنفیه، ج 1، ص104.؛ ابومحمد یافعی، مرآة الجنان و عبره الیقظان، ج1، ص244؛ مصطفی شکعه، الائمه الاربعه، ص74.
30- موفق بن احمد مکی، الجوامر المضیه فی طبقات الحنفیه، ج2، ص 307.
31- مصطفی شکعه، الائمه الاربعه، ص 74 و 84.
32- خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج 13، ص 327.
33- مصطفی شکعه، الائمة الاربعه، ص 116؛ موفـق بن احمد مکی، الجواهر المضییه فی طبقات الحنیفه، ج2، ص306.
34- مصطفی شکعه، الائمة الاربعه، ص 116.
35- تقی الدین تمیمی، الطبقات السنیه فی تراجم الحنفیه، ج 1، ص 107؛ ابومحمد یافعی، مرآة الجنان و عبره الیقظان، ص 244.
36- مصطفی شكعه، الائمة الاربعه، ص 125-135.
37- همان، ص 135.
38- ابن بی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 44؛ عبدالرحمان شرقاوی، ائمة الفقه التسعه، ص73.
39- ابی وفاء قرشی، الجواهر المضمئة فی طبقات الحنفیه، ص598؛ حیدر اسد، الامام الصادق (علیه السلام) و المذاهب الاربعه، ج1، ص 53؛ شیخ مفید، الفصول المختاره، ص44.
40- محمد شفق خواتی، جایگاه اهل بیت (علیهم السلام) از دیدگاه امام ابوحنیفه، ص 180؛ محمد عارف بصیر، «رابطه ابوحنیفه با ائمه اهل بیت (علیهم السلام) و شیعیان»، فصل نامه طلوع، ش27، 1388، ص 135.
41- موفق ین احمد مکی، الجواهر المضیئه فی طبقات ج 2، ص 275? و ج 1، ص259 و 260.
42- همان، ج 1، ص 363.
43- کلینی، فروع الکافی، ج7، ص 72؛ شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج6، ص1792.
44- شیخ مفید، الفصول المختاره، ج 2، ص 72 و 73.
45- محمد ابو زهره، ابوحنیفه حیاته و عصره، آراؤه وی فقیه، ص 146.
46- شیخ مفید، الامالی، مجموعه مصنفات شیخ مفید، ج13، ص22.
47- عبدالجلیل قزوینی رازی، النقض، ص401 و 402.
48- محمد شفق خواتی، جایگاه اهل بیت (علیهم السلام) از دیدگاه امام ابوجنیفه، ص247.
49- موفق بن احمد مکی، الجواهر المضیئه فی طبقات الحنیفه، ج1، ص239.
50- مصطفی شکعه، الائمة الاربعة، ص 49.
51- موفق بن احمد مکی، الجواهر المضیه فى طبقات الحنیفه، 2، ص221.
52- محمد ابوزهره، ابوحنیفه حیاته وعصره، آراؤه و فقهه، ص164.
53- ابن ابی وفاء قرشی، الجواهر المصیئه فی طبقات الحنیفه، ص598.
54- عبدالرسول عبدالحسین غفار، کلینی و کافی، ص73؛ شیخ طوسی، الخلاف، ج1، ص33؛ محمد ابوزهره، الامام صادق (علیه السلام) حیاته و عصره- آراؤه و فقهه، ص 73؛ مصطفی شکعه، الائمه الاربعه، ص 56.
55- محمد ابوزهره، الامام صادق (علیه السلام)...، ص31.
56- احمد بن یوسف قرمانی، اخبار الدول وآثار الاول، ج 1، ص334.
57- ابوالمؤید خوارزمی، جامع المسانید لابی حنیفه، ج 2، ص 83 و 84.
58- عبدالجلیل قزوینی رازی، التقض، ص 130 و 131.
59- محمد تفی مدرسی، امامان شیعه و جنبشهای مکتبی، ص 100.
60- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج 10، باب13، ص204، حدیث8؛ شیخ مفید، الاختصاص، ص189 و 190.
61- واعظ زاده خراسانی، «چشم انداز تقریب»، فصل نامه هفت آسمان، ش 9 و 10، بهار و تابستان 1380؛ یوسف قضایی، تحقیقی در تاریخ و فلسفه اهل سنت و فرقه اسماعیلیه، ص 97.
62- آل عمران، آیه 34، شیخ مفید، الفصول المختاره، ص44.
63- ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص 435.
64- مصطفی شکعه، الائمه الاربعه، ص8.
65- همان، ص 52-54؛ محمد ابو زهره، ابوحنیفه عصره و حیاته- آراؤه و فقهه، ص70.
66- موفق بن احمد مکی، مناقب ابی حنیفه، ج 1، ص 114.
67- نعمت الله صفری فروشانی، غالبان، ص309-327.
68- محمد شفق خواتی، جایگاه اهل ییت (علیه السلام) از دیدگاه امام ابوحنیفه، ص37.
69- رسول جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ج 1، ص 22 و 23.
70- نشوان بن سعید حمیری، الحسور العین، ص 234 و 266-267؛ رسول جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ج 1، ص31.
71- رسول جعفریان، تاریخ تشیع در ایران، ج 1، ص28.
72- موفق بن احمد مکی، مناقب ابی حنیفه، ج 2، ص 345 و ج 2، ص75 و 76.
73- همان، ج 1، ص 342؛ عبدالجلیل قزوینی، النقض، ص405.
74- شیخ مفید، امالی، مجموعه مصنفات...،ج13، ص26؛ همان، چاپ ذوی القربی، ص 14 و 15؛ محمود شهابی، ادوار فقه، ج3، ص 560 و 561.
75- مصطفی شکعه، الائمة الاربعة، ص8.
76- محمد بن عبدالکریم شهرستانی، المللی و انحل، ج1، ص254 و 255؛ مصطفی شاكهه، الائمة اربعة، ص8؛ موفق بن احمد مکی، مناقب ابی حنیفه، ج 1، ص254.
77- نشوان بن سعید حمیری، الحور العین، ص 207 و 208.
78- محمد شفقی خواتی، جایگاه اهل بیت (علیهم السلام) از دیدگاه امام ابوحنیفه، ص 49.
79- محمد واعظ زاده خراسانی، «چشم انداز تقریب»، هفت آسمان، ش 9 و 10، بهار و تابستان 1380؛ محمد ابوزهره ابوحنیفه حیاته و عصره- آراؤه و فقهه، ص 166.
80- مصطفی شکعه، الائمه الاربعه، ص114.
81- احمد بن محمد ابوبکر خلال السنه، ص 394 و 395.
82- محمد ایوزهره، ابوحنیفه حیاته و عصره- آراؤه و فقهه، ص 146.
83- همان، ص 147 و 148.
84- موفق بن احمد مکی، مناقب ابی حنیفه، ج1، ص239.
85- عبدالجلیل قزوینی، النقض، ص 130 و 131.
86- خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج13، ص395 و 399.
87- عبدالقادر تمیمی داری، الطبقات السنیه فی تراجم المنفیه، ج3، ص59.
88- محمد زاهد کوثری، تأنیب الخطیب، ص115.
89- همان.
90- حسین بن علی صمیری، اخبار ابی حنیفه و اصحابه، ص114.
91- محمد زاهد کوثری، تأنیب الخطیب، ص115.
92- عبدالحسین زرین کوب، دو قرن سکوت، ص92 و 93.
93- ابو الاعلی مودودی، خلافت و ملوکیت، ص152.
94- محمد بن یزید مبرد، الکامل فی الغه والادب، ج 2، ص362.
95- ابن عبد ربه اندلسی، العقد الفرید، ج3، ص360 و 365.
96- همان.
97- همان، ج 2، ص 98 و 99 و 307.
98- همان، ج3، ص 360 و 362.
99- عبدالحسین زرین کوب، دو قرن سکوت، ص 92 و 93.
100- ابوالاعلی مودودی، خلافت و ملوکیت، ص 154.
101- ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج3، ص 146.
102- ابن عبد ربه اندلسی، العقد الفرید، ج 1، ص52.
103- ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج3، ص97.
104- ابن عبد ربه اندلسی، العقد الفرید، ج 1، ص57.
105- همان، ج5، ص304.
106- همان، ج3، ص360 و 362.
107- ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 508.
108- همان، ج 3، ص 255.
109- همان، ج2، ص 468-471، 497-499، 551-582، 598 و 602 و ج4، ص 23.
110- ابن صباغ مالکی، الفصول المهمه، ص 196 و 209؛ شیخ مفید، الارشاد، ج 2، ص 16.
111- ابو الاعلی مودودی، خلافت و ملوکیت، ص159.
1. ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن هبة الله، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، دار احیاء الکتب العربیه، بیروت 1961 م.
2. ابن ابی وفاء قرشی، عبدالقادر، الجواهر المضیئه فی طبقات الحنفیه، به کوشش محمد عبدالله الشریف، چاپ اول: دارالکتاب العلمیه، بیروت 1426 ق/ 2005م.
3. ابن اثیر، عزالدین ابوالحسن علی بن ابی کرم، الكامل فى التاریخ چاپ اول: مؤ سسه تاریخ عربی، بیروت 1989 م.
4. ابن شعبه حرانی، ابومحمد حسن بن علی بن الحسین، تحف العقول، ترجمـه محمد باقر کمره ای، تصحیح: علی اکبر غفاری، چاپ هشتم: کتابچی، قم1380.
5. ابن صباغ مالکی، علی بن محمد، الفصول المهمه، چاپ دوم: دارالاضواء، بیروت 1409 ق.
6. ابن عبد ربه اندلسی، احمد بن محمـد، العقد الفرید، تحقیق عبدالمجید الترحینی، چاپ سوم: دارالکتب العلمیه، بیروت 1407ق.
7. ابن عدیم، عمر بن احمد بن ابی جراده، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، تحقیق دکتر سهیل زکار، دارالفکر، بیروت 1408ق.
8. ابن کثیر، اسماعیل بن عمر، البدایه والنهایه، چاپ اول: دار احیاء تراث العربی، بیروت 1413 ق.
9. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبین، شرح و تحقیق سید احمد صقر، دارالمعرفه، بیروت [بی تا].
10. ابوزهره، محمد، ابوحنیفه، حیاته و عصره-آراؤه و فقهه، چاپ دوم: دارالفکر العربی، قاهره 1369ق.
11. ابوزهره، محمد، الامام الصادق (علیه السلام) حیاته و عصره - آراؤه و فقهه، دارالفکر العربی، قاهره 1993م.
12. ابوزهره، محمد، تاریخ المذاهب الاسلامیه، دارالفکر العربی، قاهره 1996م.
13. بصیر، محمد عارف، «رابطه ابوحنیفه با ائمه اهل بیت و شیعیان»، فصل نامه طلوع، ش27، 1388.
14. تمیمی داری، تقی الدین ابن عبدالقادر المصری، الطبقات السنیه فی تراجم الحنفیه، تحقیق عبدالقادر الحلو، چاپ اول: دار رفاعی، ریاضی 1403 ق/1983 م.
15. جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران، چاپ سوم: انصاریان، قم 1380.
16. جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، چاپ اول: انصاریان، قم 1379.
17. جلالی، سید لطف الله، تاریخ و عقاید ماتریدیه، چاپ دوم: دانشگاه ادیان و مذاهب، قم 1386.
18. حمیری، نشوان بن سعید، الحور العین، تحقیق کمال مصطفی، چاپ دوم: دار آزال، بیروت 1985م.
19. حیدر اسد، الامام الصادق (علیه السلام) والمذاهب الاربعه، چاپ سوم، بیروت 1403 ق، [بی نا].
20. خطیب بغدادی، ابوبکر احمد بن علی، تاریخ بغداد، دارالکتاب العلمیه، بیروت [بی تا]
21. خلال، ابویکر احمد بن محمد السنه، چاپ دوم: دارالرایه، ریاض 1415 ق/ 1994 م.
22. خوارزمی، ابوالمؤید محمد بن محمود، جامع المسانید لابی حنیفه، دارالکتاب العلمیه، بیروت [بی تا].
23. زرین کوب، عبدالحسین، دو قرن سکوت، چاپ دهم: سخن، تهران 1378.
24. شرقاوی، عبدالرحمان، ائمة الفقه التسعه، چاپ اول: دار اقرا، بیروت 1401 ق/1981م.
25. شفق خواتی، محمد، جایگاه اهل بیت از دیدگاه امام ابوحنیفه، چاپ اول: مؤسسه تحصیلات عالی خاتم النبیین (صلی الله علیه و آله و سلم)، کابل 1388.
26. شکعه، مصطفی، الائمة الاربعة، چاپ چهارم: دارالکتاب المصری، قاهره 1998م/1418ق.
27. شهابی، محمود، ادوار فقه، چاپ پنجم: سازمان و چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد، تهران 1375.
28. شهرستانی، ابوالفتوح محمد بن عبدالکریم، الملل والنحل، تصحیح: شیخ احمد فهمی محمد، چاپ اول: مکتبه الحسین التجاریه، قاهره 1368 ق.
29. شیخ طوسی، الخلاف، چاپ چهارم: مؤسسه نشر اسلامی، قم 1415 ق.
30. شیخ کلینی، فروع الکافی، تصحیح: محمد جعفر شمس الدین، چاپ اول: دارالتعارف، بیروت 1413ق.
31. شیخ مفید، الاختصاص، تصحیح: علی اکبر غفاری، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، قم [بی تا].
32. شیخ مفید، الارشاد، چاپ دوم: مؤسسه آل البیت (علیه السلام)، قم 1416ق.
33. شیخ مفید، مجموعة مصنفات شیخ مفید (الفصول المختاره)، چاپ اول: مؤتمر العالمی لالفیه الشیخ مفید، 1413 ق، [بی جا].
34. شیخ مفید، مجموعه مصنفات شیخ مفید، تحقیق: حسین استاد ولی و علی اکبر غفاری، چاپ دوم: دارالمفید، بیروت 1414 ق.
35. صفری فروشانی، نعمت الله، غالیان، چاپ اول: بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، مشهد 1378.
36. صیمری، ابوعبدالله حسین بن علی، اخبار ابی حنیفه و اصحابه، چاپ دوم: عالم الکتاب، بیروت 1405 ق.
37. طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ طبری، اعلمی، بیروت 1418 ق.
38. علامه مجلسی، بحارالانوار، دارالکتاب الاسلامیه، تهران [بی تا].
39. عماد، عصام یحیی علی، نقد وهابیت از درون، ترجمه سید جعفر نوری، چاپ اول: خاکریز، قم 1386.
40. غفار، عبدالرسول عبدالحسن، الکلینی والکافی، چاپ اول: مؤسسه نشر اسلامی، قم 1416 ق.
41. فضائی، یوسف، تحقیق در تاریخ و فلسفه اهل سنت و فرقه اسماعیلیه، چاپ دوم: آشیانه کتاب، تهران، 1387.
42- فضلی، عبدالهادی و دیگران، المذاهب الاسلامیة الخمسه، چاپ اول: الغدیر، بیروت 1419 ق/ 1998 م.
43. قرمانی، احمد بن یوسف، اخبار الدول وآثار الاول، چاپ اول: عالم الكتاب، بیروت 1412 ق.
44. قزوینی، عبدالجلیل بن ابی الحسین بن ابی الفضل، النقض، تحقیق جلال الدین محدث ارموی، تهران 1331، [بی نا].
45. کوثری، محمد زاهد بن الحسن، تأنیب الخطیب، چاپ اول: المکتبه الازهریه، قاهره 1419ق،
46. مبرد، محمد بن یزید، الکامل فی اللغة والادب، چاپ اول: دارالکتب العلمیه، بیروت 2003 م.
47. مدرسی، محمد تقی، امامان شیعه و جنبشهای مکتبی، ترجمه حمیدرضا آژیر، چاپ سوم: بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، مشهد 1372.
48. مکی، موفق بن احمد، مناقب ابی حنیفه، دارالکتب العربی، بیروت 1401 ق/1981م.
49. مودودی، ابوالاعلی، خلافت و ملوکیت، ترجمه منصوره، چاپ اول: میوند، کابل 1390.
50. واعظ زاده خراسانی، محمد، «چشم انداز تقریب»، هفت آسمان، ش 9 و 10، بهار و تابستان 1380.
51. وکیع، محمد بن خلف، اخبار القضات، چاپ اول: عالم الکتاب، بیروت 1422ق.
52. یافعی، ابومحمد عبدالله بن اسعد، مرآة الجنان و عبره الیقظان، چاپ اول: دارالکتاب العلمیه، بیروت 1417 ق.
53. یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، چاپ اول: المكتبه الحیدریه، قم 1383.
منبع مقاله :
نجارزادگان، فتح الله؛ (1393)، کنگره جهانی «جریانهای افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام»، به کوشش: مهدی فرمانیان، قم: دارالاعلام لمدرسه اهل البیت (علیه السلام)، چاپ اول