ژرژ دومزیل (Georges Damézil)

دانشمند فرانسوی ژرژ دومزیل، اسطوره‌شناس سترگ قرن ما، در 1898 چشم به جهان گشود و در 11 اکتبر 1986، در 88 سالگی درگذشت. در عین حال باستانشناس و زبانشناس و اسطوره‌شناس و تاریخ‌دان بود. در حدود بیست زبان
چهارشنبه، 3 آذر 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
ژرژ دومزیل (Georges Damézil)
 ژرژ دومزیل (Georges Damézil)

 

نویسنده: جلال ستاری


 

دانشمند فرانسوی ژرژ دومزیل، اسطوره‌شناس سترگ قرن ما، در 1898 چشم به جهان گشود و در 11 اکتبر 1986، در 88 سالگی درگذشت. در عین حال باستانشناس و زبانشناس و اسطوره‌شناس و تاریخ‌دان بود. در حدود بیست زبان می‌دانست، از جمله یونانی (قدیم) و سانسکریت و لاتینی و روسی و ترکی و قفقازی و ارمنی و زبانهای باستانی ایران (1)... صدها مقاله و در حدود پنجاه تألیف به یادگار گذاشت. فروتنانه خود را نه نظریّه‌پرداز و فیلسوف، بلکه فقط مورخ و واقعه نگار و پژوهنده در تاریخ تطبیقی می‌دانست و در سراسر عمر، با وسواس، تحقیقات علمیش را مرتباً تصحیح و تنقیح کرد و از سر گرفت و خاصه از تعمیم‌های شتابزده پرهیز داشت.
روش دومزیل، بیشتر قیاس است تا تفسیر، برخلاف فروید فی المثل که مبنای روشش، تفسیر معانی است. البته گفتن ندارد که روش قیاس و تطبیق دومزیل، بسانِ «روشِ هم‌سنجی» بعضی، سطحی و سرسری که موجب تعمیم‌های شتابزده شود (چنانکه مثلاً دو داستان یکی از شاهنامه و دیگری مجلسی از تعزیه را کنار هم بگذارند و بگویند ببینید چقدر همانندند؟) نیست، بلکه چنانکه خود می‌گوید: روش «قیاس، مفصل بندی اجزاء را روشن می‌کند، اما این مفصل بندی باید قبلاً از راه نقد و بررسی ژرفانگر، کشف و ظاهر شده باشد». به بیانی دیگر، دومزیل، واقعیاتی را با هم قیاس می‌کند که قبلاً از راه تحلیل و غوررسی، به عمقشان دست یافته است، و در آن عمق است که معنای شامل و نیز علل و انگیزه‌های موجبه‌ی‌ آن واقعیات، بازیافته و معلوم می‌شود.
کشف بزرگ دومزیل که ‌از گشت و گذارها و تأمل و سیر و نظر طولانیش در اساطیر هند و اروپایی حاصل آمده و دومزیل به مرور آنرا دقیق‌تر و ظریف‌تر و مستند‌تر و مستدل‌تر ساخته است، اینست که خصلت ممتاز ایدئولوژی هند و اروپایی، قول به سه کارویژه است:
کارویژه‌ی اول: پادشاهی یا فرمانروایی جادویی و قضایی و مذهبی و خردمندانه.
کارویژه‌ی دوم: جنگجویی.
کارویژه‌ی سوم: برکت و نعمت و آبادانی.
این ساختار سه بخشی، گواه بر آنست که‌ اقوام هند و اروپایی، نوع یا نحوه‌ی واحد اندیشه و تفکّری، مبنی بر هماهنگی و توازن سه کارویژه‌ی شهریاری و رزم و کسب و کار را به میراث برده‌اند. به سخنی دیگر، میان اقوام هند و اروپایی، از سواحل بالتیک و دریای شمال تا ایران و هند، متکلم به زبانهای سانسکریت و ایرانی و یونانی و لاتینی و ژرمنی و سلتی و غیره... مناسباتی ساختاری در مرام و مسلک که همان جهان نگری واحدی مشتمل بر ایدئولوژی سه کارویژه است و آن جهان نگری خاصه در اسطوره انعکاس یافته، برقرار شده است.
در هند، سه طبقه‌ی ‌اجتماعی بوده است: نخستین، برهمنان؛ دومین، جنگجویان و سلحشوران [کشاتریا (راجنیا Rajanya و کشاتریا Ksatriya)]؛ سومین کشاورزان و برزیگران (ویشیا Vaicya).
این سه کارویژه، در قدیم‌ترین مذهب هند، یعنی مذهب ودایی نیز به چشم می‌خورد: مظهر نخستین، یعنی فرمانروایی و شهریاری، جفت میترا- واروناست که ‌انسان برابر و همتایشان، شاه- کاهن است. دوّمین کارویژه، یعنی جنگ را ایندرا (Indra) تصویر می‌کند. سوّمین یعنی برکت، توسطّ دو آشوین (Acvin، خدای آسمانی) همزاد، یا دوناساتیا (Nasatya) توأمان به نمایش درآمده‌ است که در کنارشان، پوشان (Puchan) خدای گله‌ها هست و ساراسواتی (Sarasvati) الهه‌ی جویبار و رود.
در مهابهاراتا نیز همین کارویژه‌های سه گانه‌انعکاس یافته‌است.
در ایران، فریدون پس از آزمون پسرانش که سه تن‌اند، جهان را میان آنان قسمت می‌کند: به سلم که خواستار مال و خواسته‌ی بسیار بود؛ سرزمین روم را می‌بخشد؛ به تور که طالب دلاوری است؛ توران را؛ و به ایرج که جوانترین آنهاست، و خواهان قانون و آئین و دین و داد، ایران را که سرزمین میانی و برترین پادشاهی است.

نهفته چو بیرون کشید از نهان *** به سه بخش کرد آفریدون جهان
یکی روم و خاور دگر ترک و چین *** سیم داشت گردان و ایران زمین

زمینه‌ی ولادت زرتشت نیز آنچنانکه کای بار (Kaj Barr) بر اساس تحقیقات دومزیل نشان داده، با ترکیب سه‌ اصل که یکی فرمانروایی و دومی‌ جنگاوری و سومین مبدأ قدرت جسمانی است، فراهم آمد.
سه کارویژه به ترتیب: 2- 3 - 1 در کتیبه‌ای از داریوش هخامنشی که‌ از اهورا مزدا می‌خواهد تا پادشاهیش را از گزند دشمنان و خشکسالی و دروغ نگاه دارد، انعکاس یافته است. دروغ در اینجا نشانه‌ی نشناختن حقوق شاهان و فرمانروایان و پاس نداشتن آنهاست.
الهه‌ی ‌آناهیتا، ونوس ایرانی که قبلاً دانشمندی آلمانی او را با الهه‌ی هندو ساراسواتی قیاس کرده بود، نامی ‌سه گانه دارد: اردویسورا آناهیتا (Ardvi Sura Anahita) که مظهر «آب و آبادانی و نیرومندی و پاکی» است، یعنی همان سه کارویژه‌ی باروری، جنگاوری و دینداری (به طور نظری برترین کارویژه (2)).
در روم، Flamineهای اعظم (کاهنان خدمتگزار خدایی خاص) سه تن بودند، یکی کاهن ویژه‌ی برترین خدای، ژوپیتر؛ دوّم، کاهن خدای جنگ، مارس؛ سوم، کاهن خدای پشتیبان کشاورزان: Quirinus که فقط به کشت و زرع اشتغال داشت و نامش تقریباً به همان معنای «ویشیا» است.
در اسکاندیناوی (سوئد) نیز خدایان سه گانه‌ی: Odhin (شاه) یا مقوله و فقره‌ی سحر و جادو و دین، Thôrr (جنگ) و Freyr (مردم) یا نعمت و فراوانی در صلح وآرامش، معرّف همان کارویژه‌های سه گانه‌اند.
همانگونه که در وداها، Mitra، «خدای حاکم قانونگذاری است و وارونا، «خدای فرمانروای جادوگر»؛ Tyr، خدای بزرگ ژرمنی نیز، مظهر قانون و رعایت حقوق است؛ و Odhin، برترن استاد سحر و جادو (اعم از Rune یعنی علامات کتابت ژرمنی که‌ از آغاز تا اواسط قرون وسطی کاربرد جادویی داشت و قدرت پیشگویی و غیبدانی و مسخ شدن به صورت جانوران).
دومزیل افسانه‌ای از سکائیان (چادرنشینان و کوچندگان ایرانی) را که هرودوت نقل کرده، بدینقرار که در دوران پادشاهی سه شاه که فرزندان نخستین سکایی بودند، «از آسمان، چندین ابزار زرین: خیش و یوغی و تبری و جامی، در سرزمین سکائیان فرود افتاد» که جوانترین پسر آنها را به دست آورد، چنین تفسیر می‌کند که برادر کوچکین، علامات سه کارویژه را تصاحب کرد: خیش و یوغ، نمودگار کشاورزی و دامداری‌اند؛ تبر، نشانه‌ی جنگ؛ و جام نمودار دین و آئین که به طور نظری، حاکم و فرمانرواست (3).
حماسه‌ی قوم Ossète قفقاز که بازمانده‌ی سکائیان‌اند و حماسه‌شان مشتمل بر سه گروه یا سه خانواده‌ی دانایان و توانگران و زورمندان است، نیز نمایشگر همان ایدئولوژی سه کارویژه ‌است. این Ossète‌های قفقاز، قفقازی اصل نیستند، بلکه اخلاف سکائیان‌اند و به زبانی ایرانی که از زبان سکایی مشتق شده، سخن می‌گویند و سنن و روایاتی شفاهی که‌از خانواده‌ی هند و ایرانی است با قدمت چندین هزار ساله، دارند.
در داستان آرتور شاه، اشیاء سحرآمیزی که در کاخ شاه ماهیگیر نگاهداری می‌شود، یعنی شمشیر و نیزه‌ای که از آن خون می‌چکد، و جام (جهان نمای) گرال (Graal) و بشقاب چوبی برای پاره پاره کردن گوشت (یا ظرف غذا)، به ترتیب، نمودار دومین و اولین و سومین کارویژه‌اند.
انعقاد نطفه‌ی آرتور شاه به قسمی است که کاربرد هر سه کارویژه را ایجاب می‌کند، بدین معنی که شاهی (پدر آرتور) بر زن دوک یا امیری شیفته می‌شود، و به وی هدیه‌های گرانبها می‌بخشد؛ اما زن، دست ردّ بر سینه‌اش می‌نهد. آنگاه شاه به جنگی بی‌امان با امیر خویش می‌پردازد، اما باز کاری از پیش نمی‌برد، و به کام دل نمی‌رسد، و سرانجام به یاری مرلن (Merlin) جادوگر، به سیمای شوهر زن درمی‌آید، با وی می‌آرامد و از این آمیزش، پسری به دنیا می‌آید که آرتور شاه آتی است.
آرتور شاه خود پس از پیروزی در سه‌ آزمون، بر تخت شهریاری می‌نشیند که هر یک از آن سه آزمون، نمودار توانایی و چیرگی وی در قلمروی خاص است: بیرون کشیدن شمشیر از سنگ (کارویژه‌ی دوم)، دادن پاسخی خردمندانه و درست (کارویژه‌ی اول) و تقسیم عاقلانه‌ی ثروت (کارویژه‌ی سوم).
منظومه‌ی حماسی ناربونی‌ها (Narbonnais) هم که داستان کنت ناربون و فرزندان اوست، و به زبان فرانسه قدیم، در آغاز قرن سیزدهم میلادی سروده شده، جلوه‌گر همان سه کارویژه‌ی اجتماعی است. بنابراین در اروپای قرون وسطی هم الگوی سه کارویژه وجود داشته است.
تقسیم سه گانه‌ی جامعه‌ی فرانسه پیش از انقلاب، به سه رده‌ی روحانیون و اشراف و طبقه‌ی سوم، نیز بازتابی از همان سه کارویژه ‌است. و در اینجا، ذکر توضیحی ضرور می‌نماید.
در حدود قرن دهم میلادی، مسیحیت مغرب زمین، در بعضی مضامین تورات، ساختار سه بخشی هند و اروپایی را منعکس می‌بیند. بدینگونه که از سه پسر نوح که رمزهای سه نظام اجتماعی و مظاهر مجسم سه کارویژه محسوب می‌شوند، سام و یافث نمودار لایه‌های روحانیون و جنگجویانند، و حام، نمودگارِ لایه‌ی روستائیان و برزیگران برده. همچنین سه مصیبت و بلای آسمانی: شیوع بیماری و جنگ و قحطسالی (که در مکاشفات، با سه شهسوار، یا سه تیری که بالاپوش مریم بتول سدّ راه آنها می‌شود، تمثیل شده)، صور منفی سه کارویژه‌اند که مورد بی اعتنایی و اهمال قرار گرفته‌اند: یعنی بیماری واگیردار که رمز گناه است، پارسایی را زیر پا نهاده؛ و خسارات جنگ و خصومت ویرانساز، قدرت و نیرو را از بین برده؛ و بروز و گسترش قحط و غلا و گرسنگی، نعمت و خیر و برکت را نابود کرده است.
دومزیل که نظام سه کارویژه‌ی قداست یا روحانیت و قدرت و نعمت را مختص به هند و اروپائیان می‌داند، معتقد است که‌ اندراج این الگوی سه بخشی در قالبی که‌ از آغاز صبغه‌ای متفاوت داشت، به دست سلت‌های حافظ و ناشر سنن هند و اروپایی در مسیحیت، صورت گرفته است. و بعداً روشنفکران قرون وسطی، مضمون جامعه‌ی سه بخشی را که چون گنجی نهفته در خاک یا همچون آتش زیر خاکستر بود، از مخزن حافظه‌ی جمعی بیرون کشیدند، چون با مرام و مسلکشان سازگاری داشت. زیرا تحمیل الگوی: مردان جنگ و مردان عبادت و مردان کار به جامعه، نیرنگی بود برای غلبه بر مبارزات طبقاتی.
به اعتقاد (4) Jacques Le Goff صاحبنظر والامقام در تاریخ قرون وسطی، پذیرش این الگو در قرون میانه، دو علت عمده داشته است: یکی «پیوستن» از لحاظ مرام و مسلک به طبقه‌ی اجتماعی‌ای که سر برمی‌آورد (یعنی طبقه‌ی زحمتکشان)، یا قبول آن طبقه‌ از نظر عقیدتی و دو دیگر، توجیه تعادل یا موازنه‌‌ی اجتماعی نوظهور به سبب «خروج» طبقه‌ی سوّم. دین و نیروی جسمانی، به سهولت پذیرفته یا بر همه بار می‌شدند، اما نیروی کار می‌بایست حقِ اهلیّت بیابد و ارزش اجتماعی و معنوی کسب کند. این نظام سوم یعنی نظام کار، در غرب میان قرون 9 و 11 پدیدار می‌گردد؛ پس به رشد اقتصادی وابسته است و به همین علت، قدرتهای مادی و اجتماعی و عقلانی یعنی روشنفکران زمانه را وادار می‌کند که بپذیرندش. در واقع این کار به دست روشنفکران عصر صورت می‌گیرد که برای حصول مقصود، الگوی سه بخشی را چون ابزار عقیدتی و مرامی‌ به کار می‌برند. یعنی به برکت آن الگو، طبقه‌ی جدید را که خطرناک است، هم رام و مهار می‌کنند و هم حق‌اش را می‌شناسند و پاس می‌دارند؛ بدین وجه که در ساختاری هماهنگ و منسجم، مبتنی بر همبستگی سه نظام، جایش می‌دهند یا می‌گنجانند.
به علاوه داور و حَكَم این همبستگی، شاه ‌است؛ و از اینرو توفیق الگوی جامعه‌ی سه بخشی در قرون وسطای غرب، به ظهور قدرت سلطنت وابسته است، و به عنوان یکی از عناصر مرام سلطنت، تا سال 1789 (انقلاب کبیر فرانسه) باقی می‌ماند. منتهی پیش از آن، سه نظام، جای به‌الگوی انعطاف پذیرتر و «دموکراتیک» تری پرداخته بود که همان الگوی سه «حال» یا سه «وضعیت» است.
حاصل سخن اینکه ژرژ دومزیل در سه مجلّد از کتاب عظیم Mythe et Epopée (5)، تجلیات سه کارویژه را در ادبیات: اسطوره و حماسه، به روش ویژه‌اش که قیاس است، بررسی می‌کند؛ یعنی به مقایسه‌ی‌ ادبیات حماسی و اساطیر هند و روم و قفقاز و... با یکدیگر می‌پردازد، و به سخنی دقیق‌تر، در یک جلد، تصاویر و تماثیل قهرمان و شاه و جادوگر را در ادبیات هند و اسکاندیناوی و یونان با هم قیاس می‌کند؛ در جلد دیگر، همان تصاویر را در ادبیات هند و ایران؛ و در جلد سوم، باز همان تصاویر را در ادبیات هند و ایران و ایرلند، ضمن تطبیق افسانه‌های سلتی و هند و ایرانی و لاتینی با هم. و در این پژوهش سترگ می‌کوشد تا یگانگی آغازین بسیاری از خدایان اساطیری و قهرمانان افسانه‌ای را بر آفتاب اندازد. مثلاً معلوم می‌دارد که دو شخص پاک متفاوت، در اصل هویت یگانه‌ای داشته‌اند: منظور پسر ییمه (Yima)، شاه‌ایرانی دوران طلایی و نجات بخش در آخرت و پسر Vivanghan (و یونگهان و یوسوت) که خواهری Yimak نام دارد؛ و خدای هندی یمه (Yama)، شاه مردگان، ملک‌الموت، پسر Vivasat (برابر Vivanghan) و برادر Yami (برابر Yimak) است (6).
نمونه‌ی دیگر، Loki خدای اسکاندیناویائیست که خدائی دغل و نیرنگ باز و محتال و نابکار و دسیسه‌ساز است که همواره، به طور نامنتظر ظاهر می‌گردد و به خدایان، هم خدمت می‌کند و هم خیانت، دمدمی مزاج است و سرانجام نیز قربانی تردستی‌هایش می‌شود، و چون در سایه و حاشیه می‌زید، خدایی است که جایگاه و آئین پرستش و عبادی و کارویژه دقیق صریحی ندارد، امّا از باد و آتش، تیزتک‌تر و گرم‌روتر است و در اساطیر شمال اروپا، به سیماهای گوناگون، در مواقع خطیر و حساس و تاریخساز، چهره می‌نماید. جنسیّتش نیز مشخص نیست، گاه مادینه است و زمانی نرینه و پاره‌ای اوقات نیز به صورت حیوان مسخ می‌شود. در هر جنایتی و خیانتی که به «غروب و افول خدایان» بیانجامد و یا دنیا را به‌ آخرت برساند، دست دارد. از اینرو مأمور کشتن Balder، پسر زیبای Odinn می‌شود و برادر بالدار را که نابینایی به نام Hodr است برای انجام دادن آن کار اجیر می‌کند، یعنی شاخه‌ای از داردوست (Gui) به وی می‌دهد که بالدر روئین تن، تنها از آن زخم پذیر است. لوکی پس از این جنایت، به ‌امر خدایان، چنین شکنجه و عقوبت می‌شود که به صورت ماهی آزاد، به دام می‌افتد، دامی که‌ از ابداعات خود اوست و پس از تحمل عذاب بسیار می‌میرد.
گفتنی است که مدتها فلکلورشناسان در لوکی، به دیده‌ی ابلیس که تا اندازه‌ای از شیطان در آئین مسیحیت تأثیر پذیرفته است، می‌نگریستند. منتهی مسیحیت در حدود سال هزار میلادی به شمال اروپا رسید، و اسطوره‌ی لوکی، بسی کهنسال‌تر است.
دومزیل برعکس ثابت می‌کند که شخص واحدی با کارویژه‌های مشابه یا برابر در جاهای مختلف ظاهر می‌شود: همتای لوکی، Syrdon در قفقاز است و دوریودهانا (Duryodhana) در مهابهاراتا و بهاگوات گیتا؛ و درباره‌ی روش تطبیقی خویش در کتابی که به لوکی اختصاص دارد می‌گوید که روش تطبیقی، روشی است که «در علوم انسانی، طبیعتاً شکل روش تجربی را می‌یابد» (7).
این نیز گفتنی است که دانشمندی ژاپنی به نام Atsuhito Yoshida به جستجوی نشانه‌های سه کارویژه در افسانه‌های ژاپنی برخاسته، و اساطیر ژاپنی را از آن دیدگاه، تفسیر کرده است. وی معتقد است که ممکن است سکائیان و ژاپنی‌ها، در پهن دشتهای سیبری، با هم ارتباطاتی برقرار کرده و مراوده داشته‌اند.
به هر حال این ایدئولوژی مشتمل بر سه بهره، بیگمان به لحاظ سازمان اجتماعی خاص اقوام هند و اروپایی (هند و ایرانی، لاتینی، سلتی، ژرمنی و غیره) به وجود آمده است. با اینهمه جستجوی بازتابش در اساطیر یونان، با دشواریهایی همراه شد و مدّتی چنین می‌پنداشتند که اساطیر یونان، تنها اساطیری است که‌ ازین تقسیم سه گانه، در آنها، نشانی نیست، امری که بیگمان سخت شگفت انگیز می‌نمود.

همچنانکه گذشت، سه‌ اصلی که در ریگ ودا، پیش نمایش تقسیم جامعه‌ی هند، به سه «کاست»، در ادوار بعد است، با مراسم عبادی‌ای که سه Flamine اعظم در روم قدیم، انجام می‌دادند برابر است. این کشف دومزیل به سال 1938 بود، و اشارت رفت که وی همین ساختار سه بخشی را در کهن‌ترین الهیات اسکاندیناویایی (منظومه‌ی حماسی Edda) و در ایران (گاتها) نیز بازیافت. اما کشفِ نشانِ آن در اساطیر یونان، چندان آسان نبود، و اندکی به درازا کشید. در واقع سه کارویژه، مبنای اساطیر و الهیات یونانی هم هست، و در صحنه‌ای که پاریس باید میان هرا، زن زئوس (برتر از همه‌ی خدایان) که‌ اگر مقبول پاریس افتد، به وی شاهی وعده می‌دهد؛ و آتنا، الهه‌ی جنگ که پیروزی و کشورگشایی نثارش خواهد کرد؛ و آفرودیت، الهه‌ی عشق که هلن، زیباترین زنان را به گزیننده‌اش خواهد بخشید، یک تن را برگزنید، مجال انعکاس یافته است و می‌دانیم که پاریس، هلن را برمی‌گزیند و این انتخاب، انگیزه‌ی جنگ ترواست. به اعتقاد دومزیل، این اسطوره چندین سال پیش از ایلیادِ هُمر، پدید آمده است و یونانیان آنرا نیافریده‌اند و منظور اصلی یا مسأله‌ی عمده، امر انتخاب است، یعنی قهرمان ناگزیر از گزینش است و این مضمونی است که از هند تا ایرلند، رواج و انتشاری بس گسترده دارد (8).

گفتنی است که سه کارویژه، حتی وقتی که تقسیم جامعه به سه کنش، با سازمان اجتماعی فی الواقع مطابقت نمی‌کند، باز در اساطیر و حماسه‌ها و نیز گاه در نهادهای هند و اروپایی، انعکاس یافته و یا وجود دارد؛ حال آنکه در هندودایی، تحقیقاً با طبقات اجتماعی: راهبان، جنگجویان و روستائیان و نیز مناسبات آنها با هم، یعنی اتحاد و اتفاق یا نزاع کارویژه‌ها و غلبه‌ی یکی بر بقیه، تطبیق می‌کرده است و بنابراین می‌بایست نزد هند و اروپائیان نیز بر اصل تقسیم جامعه به سه طبقه، مبتنی بوده باشد. اما حتی هنگامیکه جامعه، دیگر به سه طبقه تقسیم نمی‌شده نیز، آن ایدئولوژی همچنان پایدار مانده، یعنی اهل نظر آنرا به جهان بینی تبدیل کرده‌اند. برعکس وقتی در آفریقا و آسیا یا در آمریکا، گاه به‌ اساطیری برمی‌خوریم که سه کارویژه را انعکاس می‌دهند، این تجلی، پایدار و روابطشان نیز تنظیم یافته نیست. حال آنکه در اساطیر هند و اروپایی، عکس این معنی را مشاهده می‌توان کرد.
نکته‌ی جالب اینکه سه کارویژه در هند و نزد قوم سلت، یکسان انعکاس یافته است، گرچه‌ آنان هیچگاه با هم روابط مستمر دائم نداشته‌اند. و بقای این خصائص مشترک، در غیاب مناسبات فرهنگی، گواه بر دوام میراثی فرهنگی است. اما دومزیل همواره با جمع و ترکیب‌های شتابزده و تعمیمهای عجولانه و تفسیر بر مبنای اصلی واحد، آنچنانکه دورکم و فریزر کرده‌اند، مخالفت ورزیده ‌است و آن قبیل نظریه‌پردازی‌ها را فلسفه بافی ناکام و محکوم به شکست می‌داند، گرچه قبول دارد که ایدئولوژی واحدی، در رم، داستانی در باب اصل و منشأ رم آفریده و در ایران، الهیاتی انتزاعی پرداخته و در اسکاندیناوی، رشته‌ افسانه‌های هولناکی پدید آورده است.
ذکر این نکته بدین جهت اهمیت و ضرورت دارد که به اعتقاد دومزیل، ساختار موصوف، دیرزمانی است که دیگر فعّال و در کار نیست و بنابراین، به گمان وی، اساطیر هند و اروپایی، هیچ پیام و رسالتی در زمینه‌ی مرام و مسلک، برای بشر امروزین ندارد. اما، به زعمش، حکومتهای یکّه تاز (totalitaire) زمانه‌ی ما، آن ساختار سه بخشی را با آگاهی و هشیاری، تجدید و احیاء می‌کنند: رایش سوم و اتحاد شوروی، ولی (به گفته‌ی وی) این بدین معنی نیست که‌ ایدئولوژی‌های نازیسم یا شوروی، بازمانده‌ی سه کارویژه‌اند.
با اینهمه بعضی (و خاصه Arnoldo Momnigliano) از استلزامات سیاسی برنهاده‌های دومزیل به هراس افتادند، و کتابش به نام Les Dieux Germains را که در 1936 انتشار یافت، ستایشی از نازیسم ظفرمند پنداشتند. دومزیل خود به این طعن‌ها پاسخ گفته و خاطرنشان ساخته‌ است که تحقیقش الزاماً به قیاس ایدئولوژی نوظهور نازیسم با اساطیر کهن ژرمنی می‌انجامد، اما او که مورّخ است، هرگز تبیین و تفهیم را با همدلی و ستایش خلط نمی‌کند و نکرده‌ است. و در واقع هم، دومزیل هند و اروپائیان را صاحب امتیازی خاص و برتر از اقوام دیگر، نشمرده است (9).
***
در پایان این مختصر، ترجمه‌ی گزیده‌های مقدمه‌ای را که دومزیل بر تحقیق دلچسب و گیرای یک تن از دانشجویان و پیروان قفقازی خود Georges Charachidze استاد مدرسه‌ی عالی السنه‌ی شرقیه و مدرسه‌ی تتبعات عالیه پاریس، به نام: پرومته یا قفقاز Promethé ou le Caucase, Essai de mythologie contrastive نوشته که در نوامبر سال 1986 طبع و انتشار یافت و یکی از آخرین نوشته‌های وی است، و به رغم ایجاز، نمونه‌ایست از روش «اسطوره‌شناسی تطبیقی» به معنای علمی کلمه، می‌آورم:
«اسطوره‌ی یونانی پرومته، طی قرون متمادی، همواره موضوعی بوده و هنوز هم هست که پیوسته بدان اندیشیده‌اند و استناد جسته‌اند. این ربّ النوع که در پیکار خانوادگی برادرانش با پسر عمشان: شاه زاوش بر سرِ کسبِ قدرت انباز نمی‌شود، اما شخصاً به عشق برکشیدنِ انسانهای میرا، همان زئوس را به هیچ نمی‌گیرد و خوار می‌شمرد و ریشخند می‌کند و در نتیجه موجب تیره بختی خود می‌گردد و نیز انگیزه‌ی خلق پاندور که برای نظرکردگانش عواقب مصیبت بار و دردناک و غم انگیزی داشت (10)، آشوب طلبی است که در درون ما، لایه‌های تیره و حساسی را متأثر و آشفته می‌سازد. مگر یکی از زیباترین قصه‌های Pierre Louys، داستان پیکرتراش ناموری نیست که در میان اسیران شهری ویران، پزشک نامداری را به غنیمت می‌برد و همچون الگو، دیرزمانی بر صخره‌ای چارمیخ می‌کند؟ آیا بهره‌ای از این هنرمند سنگدل و آسوده خیال در درون‌مان نهفته نیست؟
«اما در بسیاری متون، صخره‌ی این تیتان (11) (Titan)، (کوه) قفقاز است. و این تعیین جا که در بادی امر ظاهراً منظره‌ی بلندترین کوههای سرراستی (که یونانیان می‌شناختندش) آنرا به قدر کفایت توجیه می‌تواند کرد، مسأله‌ی عمده‌ای مطرح می‌سازد و آن اینکه در میان اقوام عدیده‌ی ساکن دامنه‌ی دو سوی سلسله جبال، و نیز بینِ اقوام ساکن دشتهای شمالی و جنوبی، از کوبان (Kouban) تا ارمنستان، تصویر مرد غول پیکری زنده‌ است که جاودانه در سلسله بوده است و شباهتش با پرومته‌ی میخکوب بر صخره یا در زنجیر، شگفت انگیز است. به علاوه همان چهره‌ی دردناک و غم انگیز، البته با دقت و صراحتی کمتر، یادآور اشخاصی است که غالباً با تصاویر پایان جهان، چه در فلات ایران، مهد کیش زرتشت و چه در اسکاندیناوی «شامگاهِ خدایان» (12)، پیوند یافته‌اند و سرانجام «ربودن آتش» و «اختراع (کشف) آتش»، در همه‌ی قاره‌ها، مضمون اساطیر یا افسانه‌هائیست که بسیاری از آنها، داستان پرومته را به ذهن خطور می‌دهند. اینها طبقات بنایی خیالی است که ژرژشاراشیدزه، تصمیم به تجسس و کاوش در دو اشکوبه‌‌ی اولش گرفته است. «تجسس و کاوش، به رغم کتابشناسی عظیمی که در اینباره هست و تحقیقات نامدارانی چون Axel Olrik و فریزر (Frazer) و مقالات و رسالاتی که در باب امیرانی (Amirani) («برادر» گرجی پرومته) نوشته‌اند... امّا امری که در این میان نو است، چاپ علمی شماره‌ی عظیمی‌ از روایات مربوط به قهرمانان در زنجیر قفقاز، در گرجستان و ابخازیه (یا ابخاز) و مسکو است. اُلریک تنها حدود پانزده روایت در اختیار داشت. حال آنکه‌ امروزه قریب به دویست روایت در دست است. قطعاً پاره‌ای از آنها، روایات دست دوم و فرعی و حتی تکراری است که «داده‌های» شناخته و دانسته را تأیید می‌کنند. اما بسیاری نیز متضمن مشخّصات نوی است که به یاری آنها باید روایات را دسته بندی کرد.
«خدمت بیهمال شاراشیدزه به پژوهشهای ما اینست که جهانی نو به روی‌مان گشوده است. زبانهای مادریش: گرجی (قفقازی جنوبی) و روسی است و از بیست و اندی سال پیش، به فراگیری یک یا چندین زبان از گروهها (یا پاره گروه‌های) سه گانه‌ای که در شمال قفقاز تکلم می‌شود (یا در حدود صد و بیست سال پیش تكلّم می‌شد) اشتغال دارد، یعنی زبانهای چرکسی، اوبیخی (Obykh) و ابخازی در غرب؛ چچنی (Tchéchéne) و اینگوشی (Ingouche) در مرکز؛ اواری [ (Avar) (خنزاقی Khunzaq)] در شرق. علاوه بر این، شناختی بیش از پیش پیشرفته‌ از زبان اوستی (Osséte)، آخرین گویش سکایی (Scythique) که زبانی ایرانی و هند و اروپایی است و در میان سه سرزمین چچن و داغستان و گرجستان، هنوز زنده است، دارد. اندکند قفقازشناسانی که خارج از شوروی چنین معلوماتی داشته باشند.
«شاراشیدزه می‌توانست به‌ این بسنده کند که سال به سال، این مایه معلومات زبانشناختی را افزونتر و غنی‌تر سازد تا موجبات پیشرفت دستور زبان تطبیقی السنه‌ی قفقازی را که روابط‌شان با یکدیگر و با دیگر زبانها (مثلاً گویش باسک؟) بسی نامشخص است، فراهم آورد. اما او عالم در مردم‌شناسی اجتماعی، اسطوره شناسی و از زمره دانشمندان فرهنگ عامه‌شناس نیز هست. از کلودلوی- استروس و من، بسی جوانسالتر است و در نتیجه با بررسی روشهایمان، شیوه و روش پژوهش خویش را «اسطوره‌شناسی تباینی (13)» (Contrastive) اصطلاح کرده، و دلیلش را هم عرضه داشته ‌است. من شخصاً آن روش را وصلت و پیوند موفقیت آمیزی میان «اسطوره‌شناسی تطبیقی» (در سرزمینی که شاراشیدزه در نخستین تألیفش، ثنویتی بنیانی و پیگیر در آن یافته و پدیدار ساخته بود، امری که در همسایگی ایران پدیده‌ای طبیعی است) و تحلیل ساختارگرایانه می‌دانم. کثرت روایاتی که‌ از هر داستان و اسطوره دارد، ویرا در این ورزش ذهنی همانقدر چالاک ساخته که وفور اسناد و مدارک راجع به سرخ پوستان آمریکایی، کلودلوی استروس را در کارش ورزیده کرده و آن روایات کثیر، مشتمل بر اسناد و گواهی‌های مستقل و واقعی و نیز دگرگونی‌های اساسی‌ای می‌شود که ‌البته هیچگاه در جزئیات قابل پیش بینی نیستند، ولی دست کم منطقاً می‌توان پیدایی چنان دگرگونیهایی را در انبوه مصالح و موادّی که حد و حصر ندارد و عواقب و اثرات مترتب بر آنها، عدیده‌ است، انتظار داشت. در این میان، دو دگرگونگی، بر مجموعه‌ی مدارک و اسناد قفقازی حاکم اند: قلب یا عکس (inversion) و حمل یا نقل (transfert)؛ فی المثل قلب در صبغه‌ی اخلاقی و عاطفی اشخاص مختلفی که نمایش داده شده‌اند، بدین معنی که جایی گنهکارند و به حق کیفر می‌بینند، ولی جای دیگر نیکوکارند و به ناحق سیاست می‌شوند؛ و حمل یا نقل (با بسط و گسترش یافتن روایات متوازی و متشابه)، بدین معنی که «داو» از موضوع و ماده‌ای به موضوع و ماده دیگر جابجا می‌شود، مثلاً از «کلید آتشین» به «کلید آبگونه، و این تحوّلی است که دانشمندان وداشناس با آن آشنایی کامل دارند...
«آنچه می‌ماند مسأله‌ی مناسبات میان این تیتان یونانی و غول پیکران قفقازی است. شاراشیدزه، عناصر گشایش محتمل مشکل را فراهم آورده، اما علیه ظن و گمان اقتباس‌ها و به عاریت گرفتن‌های عدیده و آشفته و بی‌نظم که در کشورهای همجوار (وقتی روایات یا نهادها را طی دوره‌های طولانی، مشاهده و با هم قیاس می‌کنیم) متقابلاً بارها به وقوع می‌پیوندند و باز دیگر سان شکل می‌گیرند، کاری نمی‌توان کرد».
***
این بود، ترجمه‌ی بخشهایی از مقدمه‌ی استاد بر تحقیق یک تن شاگردانش. گفتنی است که همین ژرژ شاراشیدزه (یا شاراهیدزه) در کتابی دیگر:
La mémoire indo- européenne du Caucase, Hahette, 1987 کشف بزرگ دومزیل را تکمیل می‌کند. چنانکه گفتیم دومزیل در حماسه‌ی قوم قفقازی Ossète که هند و اروپایی اصل‌اند، آثار و بقایای الگوی سه کارویژه را بازیافته بود، گرچه‌ آن الگو دیگر نزد آنان و همسایگانشان چرکس‌ها و ابخازها، کارکرد اجتماعی نداشت (غلبه «ساختار» بر تاریخ؟). شاراهیدزه پرونده را از سر گرفته، معلوم می‌دارد که دیگر اقوام قفقازی، بی آنکه هند و اروپایی تبار باشند، همان الگو را در الهیاتشان با ظرافت بسیار منظور داشته، ولی در قلمرو اسطوره نادیده گرفته و از قلم انداخته‌اند. و به اعتقاد وی، قوم Alain که تا قرن دوازدهم در منطقه‌ای در گرجستان می‌زیسته‌اند، این الگو را به‌ آنان منتقل ساخته‌اند.
***
آیا الگوی سه بخشی، لحظه‌ای در تاریخ مرامی و مسلکی وابسته به مرحله‌ای از سیر تکامل همه‌ی جوامع بشری است، آنگونه که فی المثل دانشمندان شوروی دعوی می‌کنند که نظایر داستان اسب تروای همر را در قفقاز یافته‌اند؟ دومزیل در مقابل این نظریه‌ی تکامل «مکانیستی» بشریت، نمونه‌های خلاف گوناگونی عرضه داشته که شگفت انگیز و غیرمنتظر و ناسازند و بر اثر دوام و پایندگی ساختارهای ذهنی مربوط به سنخی خاص از تمدن، در تاریخ، راه یافته‌اند. ظاهراً ساختار نمونه‌هایی عرضه می‌دارد و تاریخ، یکی را بر می‌گزیند، اما نه با آزادی و اختیار کامل، و چنین پیداست که غالباً می‌ تازه را در قدح کهن می‌ریزد، و بدین گونه نوشندگان را همچنان سرمست می‌کند. مهابهاراته تاریخ است یا اسطوره؟ به گفته‌ی دومزیل بیگمان اسطوره، امّا اسطوره‌ای که عالمانه و از روی وقوف و بصیرت، انسانی یا تاریخی شده است. منتهی اگر تاریخ، صورتی را که سنت به وی تقدیم داشته یا بر او الزام کرده، محترم شمرده است، متقابلاً آنرا به تبعیت از نقشه‌های خود نیز واداشته ‌است. هر بار که پیشوایان فکری جامعه‌ای هند و اروپایی، الگوی جامعه‌ی سه بخشی را باز می‌یابند، برای مهار کردن رشدی خطرناک و جلوگیری از نزاع و کشاکش‌های طرفین دعوا (توانگران- تنگدستان، نیرومندان- ناتوانان، نژادگان- دونان و فرومایگان، بورژواها- پرولترها) در سایه‌ی هماهنگی ضمنی آن تقسیم بندی است. و این مکر و نیرنگی خودآگاه یا ناخودآگاه برای غلبه بر مبارزات طبقاتی و فرو نشاندن تنش‌های اجتماعی است. اما چون تقسیم سه گانه، غالباً چیزی جز پیوستن شریک سومی ‌به دو قدرت پیشین نیست، مبارزه‌ی طبقاتی و تنش اجتماعی، غالباً تخفیف می‌یابد، لکن از بین نمی‌رود. دو سرور قدیمیِ هم پیمان، می‌توانند دیرزمانی شریک فرودست را به فرمانبرداری و اطاعت از خود وادارند یا در حالت ناتوانی و ضعف نگاه دارند. اما زمانی هم فرا می‌رسد که سومی می‌خواهد با دو دیگر، برابر باشد.

پی‌نوشت‌ها

1- دومزیل در حدود ده زبان رایج در قفقاز، یعنی: گرجی، چچنی، اینگوشی، چرکسی، ابخازی، اوبیخی و... را با همه‌ی گویشهای گوناگون آنها فرا گرفته بود. زبانهای مختلف چرکسی، اوبیخی، ابخازی و... در عین حال که خویشاوندند، بسیار مشکل‌اند. مثلاً اوبیخی، 80 حرف گنگ و فقط دو حرف صدادار دارد!
2-G.Dumézil, Trapeia, Cinq essai de philologie comparée indo européenne, 1947. P.55-56.
G.Dumézil, Naissance d’Archange.Essai sur la formation de la théologie zoroastrienne, 1943.
3- G.Dumézil,Mythe et épopée,I,1968, P.586-588.
4- Le Nouvel Observateur, 19 Août 1968.
5- I, 1968,1974,1979,1981; II, 1971,1977,1980; III, 1973,1978,1981.
در: La Saga de Hadingus (1953) مسأله‌ی گذار از اسطوره به رمان را بررسی می‌کند.
6- ر.ک. به: مهرداد بهار، پژوهشی در اساطیر ایران، پاره‌ی نخست، 1362، ص 175 و بعد.
7- G.Dumézil, Loki, 1986 (1948).
8- G.D.Mythe et Epopée, I.P. 579-601.
9- Dialogue entre Georges Dumézil et Michel Foucault) in: Actes de la recherche en aciences sociales, No 61, 1986.
شایان ذکر است که حزب دست راستی افراطی فرانسه: Front national به زعامت ژان- ماری لوپن Jean-Marie Le Pen ژرژ دومزیل را سخت می‌ستاید و نوشته‌هایش را درباره‌ی انسان هند و اروپایی به کرّات نقل می‌کند و در واقع وی را «خودی» می‌داند! ر. ک. به مقاله‌ی Michel Guerrin در لوموند، مورخ 6 فوریه 1992.
10- پاندور نخستین زن است که به دستور زاوش، خلق شد و زاوش، ویرا مأمور تنبیه نژاد بشر که پرومته‌ آتش خدایی را به خاطرشان ربوده بود، کرد. پاندور سبوئی داشت آکنده‌ از همه‌ی دردها و مصایب و چون به زمین رسید، محتویات سبو را در میان افراد بشر، پراکند و بدینگونه مردمان، دچار انواع بدبختی‌ها شدند و تنها، امیدشان که در ته سبو باقی ماند، مایه‌ی تسلی آدمی‌است (م.).
11- پرومته پسر Japet یک تن از تیتان‌هاست (م.).
12- Crépuscule des Dieux عنوان چهارمین اپرا از اپراهای چهارگانه‌ی ریچارد واگنر که بهAnneau des Niebelungen نیز شهرت دارد (م.).
13- روشی در زبانشناسی که توضیح پدیده‌های زبانشناختی را بر تحلیل تباین میان زبانهای مختلف و یا گشتارهای مختلف یک زبان استوار می‌کند (م.).

منبع مقاله :
قاسم زاده، محمد، (1389)، افسانه‌های ایرانی، تهران: هیرمند، چاپ اول

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط