شاعر: محمدحسین بهجتی
ای آبروی عالم جان خاک پای تو
ای کرده جان به دوست فدا، جان فدای تو
عقل بشر چگونه به گرد رهت رسد
ای ماورای خلوت افلاک، جای تو
کونین نیست قیمت یک تار موی تو
گردی است خلد، از حرم دلگشای تو
بال فرشته فرش ره زائران توست
ای آفتاب، سایه نشین لوای تو
خون خدایی تو به عشق خدا چو ریخت
غیر از خدا کسی نبود خون بهای تو
ای یاور حسین و علمدار کربلا
دارد بهشت، رایحه کربلای تو
بیند پایگاه تو در حشر، هر شهید
حسرت برد ز حشمت بی انتهای تو
جانا ز هر کسی تو رضایی، خدا رضاست
نبود جدا رضای خدا از رضای تو
بوسیدن ضریح تو ما راست آرزو
دلهای ما به سینه تپد از برای تو
ای کعبه امید، تو را جان فدا کنم
روزی اگر فتد گذرم بر منای تو
هیچ آشنا ز نزد تو نومید برنگشت
خوش باد حال آنکه بود آشنای تو
هر مشکلی که ریخت به جانم شراشر غم
حل شد به یک اشاره مشکل گشای تو
هر کس خطی ز مهر تو بر لوح دل نگاشت
او را به آبروی تو بخشد خدای تو
قربان شور عشق تو ای میر کربلا
شد نینوا پر از عظمت از نوای تو
سقای کربلایی و لب تشنه جان دهی
در پیش آب، جان به فدای وفای تو
شد قامت حسین خم و پشت او شکست
در خون چو دید غرقه، قد دلربای تو
چون داستان قتل تو بشنید مادرت
آتش گرفت همچو شفق در عزای تو
دیگر ندید مثل وفای تو روزگار
باشد خجل فرات هنوز از وفای تو
با جسم چاک چاک به دریا زدی تو دل
مواج شد شریعه خون از شنای تو
از تن جدا دو دست تو، لیکن به اشتیاق
پویا به عشق حسینی دو پای تو
جانبازی تو رفت فراتر ز اوج وهم
مبهوت و مات شد خرد از ماجرای تو
بعد از تو خاندان حسینی نبافتند
پشت و پناه ملجأ دیگر به جای تو
دیگر ندید دیده گردون برادری
هرگز به پاکبازی و صدق و صفای تو
ای بهترین شهید نداند به جز خدای
هیچ آفریده جاه و جلال و جزای تو
ای آفتاب مرحمت، ای ماه هاشمی
خواهم سلامت دل خویش از عطای تو
بپذیر این چکامه که این شعر آتشین
با سوز دل سرود «شفق» در رثای تو