شاعر: اعظم قلندری
و پیچید و گذشت از آسمانها اختری در باد
رها شد هق هق گهواره بی اصغری در باد
و در بغض غریب شانههای آسمان میریخت
صدای لای لای دلنشین مادری در باد
سلام ای دختر صحرا نشین، ای عطر آویشن
تویی تلفیق شعر آفتاب دیگری در باد
شنیدم از لب باران که نجوا گونه میخواندی:
بخواب آرام جانم میان بستری در باد
چه کردی با گلوی زخمی آیینهها آن شب
چه دیدی در مسیر کهکشانها پیکری در باد
بزن چنگی به تار سینه این آسمان بانو!
کمین کرده است پشت هر سیاهی خنجری در باد
و من یک جرعه از خون سیاوش در رگم جاری ست
مگر دست تو گیرد آتش خاکستری در باد
بگیر از من تمام شعله پیراهنم را خوب!
بخوان شعری حکایت کن حدیث دیگری در باد