ارزش های جاویدان هنر اسلامی
نويسنده: تيتوس بوركهارت
مترجم: سيد حسین نصر
مترجم: سيد حسین نصر
دربارة پيدايش هنر اسلامي از عناصر قبلي از قبيل منابع بيزانسي و ايراني و هندو و مغولي مطالب فراوان نگاشته شده است لكن دربارة نيرويي كه تمام اين عناصر متباين را در تركيبي واحد جمع كرد، بسيار كم سخن رفته است. هيچ كس نميتواند وحدت هنر اسلامي را منكر شود ؛ چه زمان و چه در مكان ؛ زيرا وجود اين وحدت بس آشكار و بديهي است. چه انسان به مشاهدة مسجد قرطبه بپردازد و چه در مدرسة بزرگ سمرقند تأمل كند، چه مزار عارفي را در مغرب ببيند و چه در تركمنستان چين، گويي يك نور و فقط يك نور در تمام اين آثار هنري متجلي است. پس بايد پرسيد خصلت و ماهيت اين وحدت چيست.
شريعت اسلام صور و سبكهاي خاصي از هنر را تجويز نميكند بلكه قلمروهاي تجليات هنر را هنر معين ميسازد و حدود و تعينات فينفسه خلاق نيست. از سوي ديگر نسبت دادن اين وحدت به يك «احساس ديني» چنانكه خيليها گفتهاند؛ حداقل، گمراه كننده است. هرقدر احساس قوي باشد هرگز نميتواند دنيايي از اشكال و صور را به صورتي همآهنگ درآورد كه در عين حال غني و وزين، مستغرق كننده و دقيق باشد. اتفاقي نيست كه وحدت و نظم و هنر اسلامي يادآور قوانيني است كه بر جواهر و بلورها حكمفرماست. حقيقتي در بين است كه بدون شك مافوق صِرفِ قوة احساس است، قوهاي كه مبهم و همواره در تغيير است. اين حقيقت را شهود عقلي كه ذاتاًدر هنر اسلامي موجود است ميناميم و مقصود ما از «عقل» به معناي اصلي آن يعني نيرويي است بس وسيعتر از استدلال و فكر، نيرويي كه مربوط به شهود حقايق ابدي است. معناي عقل در معارف اسلامي نيز همين است. ايمان، كامل نيست مگر اينكه، توسط عقل منور شده باشد، عقلي كه تنها قادر به درك معني و نتايج توحيد است. به همين نحو زيبايي هنر اسلامي همواره از حكمت سرچشمه ميگيرد.
از آنجا كه تاريخ هنر، علمي جديد است طبعاً مانند تمام علوم جديد، هنر اسلامي را از طريق تجزيه و تحليل و تقليل دادن آن به شرايط و عوامل تاريخي بررسي ميكند. آنچه در هنر جاويدان و مافوق زمان است از دسترس چنين روشي به دور است در حاليكه يك هنر ديني مانند هنر اسلامي، همواره شامل عاملي جاويدان و ابدي ميباشد. ممكن است برخي اعتراض كنند كه همه هنرها از اشكال و صور تركيب يافته و از آنجا كه صورت محدود است بالضروره محكوم به زمان است و مانند تمام پديدارهاي تاريخي، صور به وجود آمده و توسعه مييابد و سپس انحطاط يافته و ميميرد. بنابراين علم تاريخ هند به اجبار يك علم تاريخي است.
اين نظر فقط نيمي از حقيقت است. صورت گرچه محدود و در نتيجه محكوم به زمان است، ممكن است حاكي از حقيقتي مافوق زمان بوده و جاويدان باشد و از اين جهت مافوق شرايط تاريخي قرار گيرد، نه تنها در تكوين خود كه تاحدي مربوط به ساحت معنوي است بلكه همچنين اقلاً تا حدي در حفظ و بقاي آن، از آنجا كه فقط به علت ارزشهاي جاويدان بعضي از صور و اشكال است كه عليرغم تمام تحولات و انقلابهاي مادي و رواني يك عصر اين اشكال باقي ميماند. معناي سنت (1) درست همين است و جز اين نيست.
از سوي ديگر تاريخ جديد هنر، بيشتر معيارهاي زيباييشناسي خود را از هنر كلاسيك يونان و يا دورة بعد از قرون وسطاي غرب اخذ كرده است. صرف نظر از تحولات اخير آن، اين علم همواره فرد را خالق واقعي هنر شناخته است و در نظر آن يك اثر «هنري» است، تاحدي كه نشانة خصوصيات يك فرد را منعكس سازد. حال بايد توجه داشت كه از نظرگاه اسلامي زيبايي اساساً تجلي حقيقت كلي است.
پس عجيب نيست اگر علم جديد در مقابل هنر اسلامي عموماً نظري منفي ابراز ميدارد چنين قضاوت منفي در بسيار و حتي شايد بتوان گفت اكثر كتب عالمانه دربارة هنر اسلامي ديده ميشود. اين قضاوتها كم و بيش يكسان است گرچه داراي درجات گوناگون ميباشد. خيلي اوقات خوانده ميشود كه هنر اسلامي فقط در مراحل اوليه، هنگامي كه به وحدت بخشيدن به ميراثهاي قبلي و تغيير دادن آن ميپرداخت، خلاقيت داشت و سپس بيش از پيش به صورت تكرار اسلوبهاي عادي بيثمر استحجار يافت. و نيز گفته ميشود كه اين اسلوبهايي كه كوركورانه تكرار ميشود فرقهاي قومي و نژادي اقوام اسلامي را كاملاً از ميان برنداشته لكن متأسفانه ابتكار محض هنرمند را از بين برده است اين امر ظاهراً آسان تر انجام شد از آنجا كه هنر اسلامي به علت تحريم تصاوير مذهبي از يك ساحت حياتيتر و عميقتر محروم شده بود. ما اين قضاوتها را به صورت افراطي آن تكرار كردهايم با علم به اينكه كمتر دانشمند اروپايي تمام آنها را قابل قبول ميداند، لكن بهتر است صريحاً با اين قضاوتها روبرو شويم زيرا نفس محدوديت اين نظرها به ما كمك خواهد كرد تا حقيقتي را كه واقعاً مطابق با طبيعت و خصلت هنر اسلامي است بيابيم
از آخرين اين انتقادات كه دربارة تحريم تصوير مذهبي است آغاز كنيم. اين تحريم داراي دو جنبه است : اول تكفير قرآني از هرگونه تصويري بت پرستي است كه از ديدگاه عمومي اسلامي شامل ساختن هرگونه تصويري از خداوند است از آنجا كه ذات الوهيت مافوق هر نوع توصيف شرح است حتي به صورت كلمات و الفاظ از جانب ديگر حديث نبوي ميفرمايد كه تقليد از خلقت خالق به صورت موجودات زنده و مخصوصاً تصوير انسان مخالف ادب و حتي كفرآميز است. از اين دستور آخري در همه جا و در همه ادوار كاملاً پيروي نشده است از آنجا كه بيشتر با نيت عمل سر و كار دارد تا با خود فعل. مخصوصاً در دنياي ايراني و هندي گفته شده است كه تصويري كه ادعاي تقليد از موجود واقعي را نداشته و بلكه اشارهاي به آن باشد مجاز است. اين يكي از دلايل سبك مخالف با فريبندگي مينياتور ايراني و عدم سايه و دورنما در آن ميباشد. لكن هيچگاه مسجدي با تصاويري شبه بشري تزيين نيافته است.
اگر بطور سطحي قضاوت كنيم شايد به وسوسه افتيم كه نظرگاه اسلامي را به مكتب «پوريتانيسم» كه به تمثيل و رمز (Symbol) توجه نكرده و بنابراين همه گونه هنر ديني را يك نوع كذب و دروغ ميداند تشبيه كنيم. تمثيل مبتني برتطابق بين مراتب مختلف وجود است. از آنجا كه وجود يكي است (الوجود واحد) آنچه داراي هستي است بايد به اجبار به نحوي مبدأ سرمدي خود را جلوه گر سازد. اسلام به هيچ وجه اين حقيقت را نديده نگرفته است بلكه اين حقيقت را نديده نگرفته است بلكه اين حقيقت به لباس هزار نوع استعاره و تمثيل در قرآن كريم بيان شده : «وان من شيء الا يسبح بحمده» (سوره اسراء، آيه44) به علت غفلت از جنبة مقدس خلقت نيست كه اسلام تصوير بشري را تحريم كرده است. بلكه برعكس به علت اين است كه انسان خليفة خداوند بر روي زمين است (خليفةالله فيالارض) چنانكه قرآن ميفرمايد. پيغمبر(ص) فرمود كه خداوند انسان را از روي «صورت» خود خلق كرد «خلق الله آدم علي صورته». صورت در اين جا به معناي شباهت كيفي است زيرا انسان داراي قوايي است كه مظاهر هفت صفت «شخصي» خداوند است يعني حيات و علم و اراده و قدرت و سمع و بصر و كلام.
مقايسهاي بين نظر اسلامي و مسيحي دربارة تصوير انسان مطلب را روشنتر خواهد ساخت. در پاسخ به «شمايلشكني»بيزانسي كه كم و بيش تحت نفوذ اسلامي قرار داشت هفتمين مجلس اسقفهاي مسيحي (Oecumenic Council) به كاربردن شمايل مذهبي را در مراسم آييني مسيحي با اين برهان توجيه كرد : خداوند در ذات خود غيرقابل توصيف است ولي از آنجا كه كلام الهي صورت انساني را به صورت اصل خود بازگردانيد و جمال الهي را وارد آن ساخت. پس در تصوير صورت بشري حضرت مسيح (ع) هنر، انسان را از اسرار حلول يادآور ميسازد. بدون شك بين اين نظر و عقيدة اسلامي اختلاف فاحش وجود دارد لكن در عين حال هر دو به يك اساس مشترك اشاره ميكند كه آن صورت انساني به عنوان تجليگاه اسماء و صفات الهي است.
حائز توجه است كه در اين جا تذكر دهيم كه يكي از عميقترين تعبيرهايي كه تاكنون از نظر مسيحي دربارة هنر شده است از عارف معروف شيخاكبرمحييالدينابن عربي است كه در فتوحات مكية خود ميفرمايد «مردم روم (بيزانس) هنر نقاشي را به كمال خود رسانيدند زيرا براي آنها طبيعت فرد (فردانية) حضرت عيسي (ع) چنانكه در تصوير او بيان شده است بهترين كمك به مشاهدة وحدانيت حق است. » چنانكه اين گفتار نشان ميدهد ارزش تمثيلي و رمزي يك تصوير في نفسه براي مسلمانان عارف و متفكر غيرقابل فهم نيست گرچه با پيروي از شريعت قرآن آنان همواره به كاربردن تصاوير مذهبي را طرد كرده و بنابراين تنزيه را بر تشبيه ترجيح ميدهند. از لحاظي ميتوان گفت جنبة اول تنزيه و تعالي خداوند باشد حتي خصلت انسان را به عنوان مرآت صفات و اسماء الهي در خود جذب ميكند و در واقع هفت صفت كلي كه صورت الهي آدم را تشكيل ميدهد يعني حيات و علم اراده و قدرت و سمع و بصر كلام بيرون از هر نوع تجلي بصري است. يك تصوير نه حيات دارد و نه قدرت و نه هيچ چيز ديگر از اين صفات.
تصوير، انسان را به حدود جسمانياش تقليل ميدهد. گرچه اين صفات در انسان محدود است او بالقوه محل حضور فيض الهي ميباشد چنانكه حديث قدسي، ميفرمايد : من گوشي خواهم بود كه با آن خواهد شنيد و چشمي كه با آن خواهد ديد، و قس علي هذا (فاذا احببته كنت له سمعا و بصرا و لساناو يدابي يسمع و بي يبصرو بي ينطق و بييبطش). در انسان حقيقتي وجود دارد كه هيچ نحوه بيان طبيعي نميتواند آشكارش سازد. قرآن كريم ميفرمايد :
«انا عرضناالامانة عليالسموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملهاالانسان» (سوره احزاب، آيه 72). اين امانت در افراد عادي فقط بالقوه موجود است و در انسان كامل، در انبياء و اولياء فعليت مييابد. در اين افراد اين حقيقت حتي از درون آنان به سوي بيرون فوران يافته، وجود جسماني آنها را منور ميسازد. با بيم از اهانت به اين امانت الهي، هنر اسلامي از ايجاد تصوير انبياء و رسل و اولياء همواره اكراه داشته است.
به جاي اصطلاح «شمايل شكني اسلامي» كه معمولاً در غرب به كار برده ميشود ما ترجيح ميدهيم «فاقد شمايل بودن» (aniconism) اسلامي را به كار بريم از آنجا كه وجود نداشتن تصوير ديني يا شمايل (icon) در اسلام فقط جنبة منفي ندارد بلكه داراي معنايي مثبت است. با حذف هرگونه تصوير بشري، اقلادر قلمرو دين، هنر اسلامي به انسان كمك ميكند تا كاملاً خودش باشد. به جاي اينكه روح خود را به خارج از خود افكند انسان در مركز وجودي خود باقي ميماند، آنجا كه او در عين حال خليفه و عبد خداوند است. هنر اسلامي بطور كلي ميكوشد تا محيطي به وجود آورد كه در آن انسان بتواند وزن و وقار فطري خود را بازيابد و بنابراين از هرگونه بت دوري ميورزد حتي به معناي نسبي و موقت آن. هيچ چيز نبايد حجاب بين انسان و حضور نامرئي خداوند قرار گيرد.
پس هنر اسلامي ايجاد يك نوع خلأ ميكند و همة پريشانيها و تمايلات شهواني دنيا را از ميان برميدارد و نظامي را جايگزين آن ميسازد كه مبين تعادل و آرامش و صلح است. از اين امر ميتوان فوراً به اهميت اساسي و مركزي معماري در هنر اسلامي پي برد. گرچه پيغمبر (ص) فرمودند كه خداوند امت خود را مورد عنايت قرار داده و تمام سطح زمين را جايگاه عبادت او قرار داده است، معماري است كه در اماكن پر جمعيت بايد وضع صفا و آرامش را كه همه جا در طبيعت يافت ميشود از تو ايجاد كند و اما زيبايي طبيعت بكر و دست نخورده كه بمثابة آثار دست خالق و آيات قدرت اوست، آن نيز در سطح و مرتبهاي ديگر توسط معماري به وجود ميآيد، در مرتبهاي كه به عقل بشري نزديكتر و به همين جهت به نحوي محدودتر است ولي به هرحال از حكومت جابرانة شهوات فردي بري است.
در يك مسجد فرد مؤمن هيچگاه فقط يك ناظر و شاهد نيست بلكه ميتوان گفت او در خانة خود قرار دارد، گرچه در اينجا خانه به معناي عادي آن نيست. هرگاه او توسط وضوع خود را تطهير كرده به اين نحو از تحولات و دگرگونيهاي عرضي رهايي يافته باشد وسپس به قرائت كلمات نازل شدة قرآن بپردازد، به نحوي رمزي به مقام حضرت آدم(ع) كه در مركز جهان است بازميگردد. بنابراين همة معمارهاي اسلامي ميكوشيدند تافضايي به وجود آورند كه كاملاً متكي به خود است و همه جا در تمام «مقامات» خود كلية صفات و كيفيات فضا را متجلي ميسازد. اين هدف توسط طريقي آن چنان متفاوت مانند اطاقهاي افقي با ستون در مسجد قديمي مدينه و گنبدهاي متحدالمركز تركيه تحقق يافته است. در داخل هيچ يك از اين فضاها انسان احساس نميكند كه به سوي جهتي خاص كشيده ميشود، نه به سوي جلو و نه به بالا. نيز هيچگاه به واسطة محدوديتهاي فضا انسان تحت فشار احساس نميكند. به درستي گفته شده است كه معماري مسجد فاقد هرگونه كشش بين زمين و آسمان است.
يك تالار مستطيل كليساي مسيحي اساساً طريقي است كه انسان خود را تحت فشار احساس نميكند. به درستي گفته شده است كه يك گنبد مسيحي يا به سوي آسمان صعود ميكند و يا به سوي ميز عشاء رباني نزول ميكند. تمام معماري يك كليسا فرد مؤمن را يادآور ميشود كه حضور الهي از عشاء رباني كه برروي ميز خاص آن قرار گرفته است فيضان مييابد مانند نوري كه در تاريكي ميدرخشد. مسجد داراي يك مركز از براي مراسم آييني نيست، محراب فقط نشان دهندة جهت قبله است در حاليكه تمام نظام فضا آن چنان است كه حضور خداوند را در جميع جهات و محيط بر انسان خاطر نشان ميسازد.
بس آموزنده است اگر مشاهده كنيم چگونه معمار بزرگ ترك سينان، مبتني بر نقشة ساختمان اياصوفيه، آن نقشه را طبق نظر اسلام توسعه داد تا بالاخره در مسجد سليميه در آدريانپل آن را به كمال رسانيد. گنبد بزرگ اياصوفيه توسط دو نيمه گنبد نگاهداري شده و چند محراب طاقدار (apse) در امتداد آن قرار دارد. تمام فضاي داخلي در جهت محور مراسم آييني مسيحي كشيده شده و قسمتهاي گوناگون در يكديگر در يك عظمت بيحد و حصر حل شده است. سينان گنبد اصلي آدرنا را بر روي يك هشت گوش ساخت كه بر روي ديوار صاف در جهات اصلي اربعه و محرابهاي طاقدار در جهات اريب قرار دارد. به اين نحو او يك نوع جواهري كه دقيقاً تراشيده شده است به وجود آورد كه كرانههاي آن نه در حال نوسان است و نه باريك است.
هنگامي كه معمارهاي اسلامي بعضي گنبدهاي مسيحي را گرفته و توسعه ميدادند در بسياري از موارد، نقشة داخلي را تغيير ميدادند به اينسان كه طول آن تبديل به عرض ميشد. در موارد متعدد علاوه براين تغييرات رواقهاي مسجد سراسر فضاي اصلي را فرا ميگيرد و مانند رواقهايي كه قسمت وسيع مركز يك كليساي بزرگ را در بر ميگيرد در جهتي خاص پيش نميرود. رواقهاي مسجد حركت فضا را مسدود ميسازد بدون اينكه در آن مداخله كند و بهاين نحو انسان را به آرامش و و سكون دعوت ميكند.
معمارهاي اسلامي توجه و علاقة زياد به شكل رواق داشتند، و جاي تعجب نيست كه كلمة روق يا رواق در عربي تقريباً مترادف با زيبايي و موزون بودن و پاكي است. در هنر اروپايي فقط دو نوع قوس رومي كه ساده و منطقي و ثابت است و آنچه قوس گوتيك مينامند غيرمستقيم از هنر اسلامي اخذ شده است و داراي حركت صعودي است. لكن هنر اسلامي انواع فراواني از اشكال قوس به وجود آورد كه دو تاي آن بيشتر معروف است:
قوس ايراني به شكل تبرته يا حمال كشتي و قوس مغربي به شكل يك نعل اسب با نقطهاي كه كم و بيش كشيده شده است. هر دوي اين قوسها دو صفت مذكور در فوق، يعني آرامش ثابت و سبكي را، توأم ميسازد. قوس ايراني در عين حال فراخ و موزون است و بدون كوشش و تقلا مانند شعلة يك مشعل نفتي كه از باد مصون باشد صعود ميكند. و اما قوس مغربي که عرض فوق العادة آن توسط يک چهارچوب مستطيل تعديل مي شود ترکيبي است از ثبات و وسعت. در آن يک نوع تنفس بدون حرکت وجود دارد و آن تصويري است از فضايي که توسط فيضان برکت الهي به سوي درون بسط مييابد طبق كلام قرآن كريم «الم نشرح لك صدرك». (سورة انشراح، آية1). يك رواق ساده كه طبق اندازهگيريهاي درست ساخته شده باشد اين اثر را دارد كه فضا را از يك واقعيت صرفاً كمي به يك واقعيت كيفي مبدل ميسازد. فضاي كيفي صرفاً بعد و امتداد نيست بلكه به عنوان مرتبهاي از وجود، در حال وجد، تجربه ميشود. معماري سنتي، انسان را به مشاهده و شهود سوق ميدهد.
بين معماري يك مسجد و يك خانة شخصي اسلامي در نقشه تفاوت وجود دارد لكن نه در سبك از آنجا كه در خانة اسلامي جايگاه نماز و نيايش وجود دارد و درآن همان مراسم عبادي كه در مسجد انجام ميگيرد عمل ميشود. بطور كلي زندگي اسلامي به دو قلمرو ديني و دنيوي يا شرعي و عرفي تقسيم نشده است. هر مسلمان كه فكراً سالم و داراي اصول اخلاقي باشد ميتواند وظيفة امام را در نماز عهدهدار شود. اين وحدت حيات در يك رنگ بودن شرايط خارجي اين زندگي متجلي است. چه در داخل يك مسجد و چه در يك خانة شخصي، قانوني كه بر آن حكمفرما است تعادل و توازن و آرامش و صفاست. تزيينات آن نبايد هيچگاه ناقض فكر فقر معنوي باشد. در واقع تزيين در معماري اسلامي با وزن و نظمي كه دارد كمك ميكند تا خلائي به وجود آورد كه بدنة ناپختة ديوارها و ستونها را جذب كند و اثر سطوح بزرگ سفيد را كه آن چنان شاخص داخل عمارتهاي اسلامي است بيشتر سازد. روي كف اطاقهاي خانههاي سنتي اسلامي مانند مساجد هيچگاه با كفش راه نميرود و اطاقها پر از ميز و صندلي نيست.
قسمت مهمي از وحدت زندگي اسلامي با پوشيدن لباسهاي روزانه كه ديگر مطابق با مراسم ديني مسلمين نيست از بين ميرود. لباس يكي از اركان چهارچوبهاي بود كه هنر اسلامي براي اسلام به وجود آورد، و هنر لباس پوشيدن به هيچوجه كمترين هنرهاي اسلامي نيست، چنانكه قرآن به وضوح دستور ميدهد «بني آدم خذوا زينتكم عند كل مسجد... » (سورة اعراف، آية31). لباس مردانة سنتي در اسلام انواع و اشكال فراوان دارد لكن همواره اهميتي را كه اسلام از براي مرد به عنوان خليفه و عبد خداوند قائل است منعكس ميسازد، بنابراين در عين حال باوقار و متين است، حتي ميتوانيم بگوييم در عين شاهانه و درويشوار با شكوه و ساده است. اين لباس طبيعت حيواني انسان را ميپوشاند و خصوصيات انساني را تقويت ميكند،
حركات انسان را با وقار ميسازد و انجام حركات مختلف نماز را آسان ميسازد. برعكس لباس جديد اروپايي در حالي كه ادعا ميكند انسان را از عبوديت آزاد ميسازد در واقع منكر وقار فطري انسان است.
ديديم كه طرد تصوير در هنر اسلامي كه در ممالك سني از كشورهاي شيعه شديدتر است حتي در سطح هنر يك معني مثبت دارد از آنجا كه وقار را به انسان بازميگرداند، وقار كه ميتوان گفت در جاهاي ديگر توسط تصوير انسان غصب شده است. عدم تحركي كه برخي هنر اسلامي را به علت آن انتقاد كردهاند به يك معني با نبودن تصوير ارتباط دارد از آنجا كه با ساختن از خود است كه بشر تغيير ميكند. انسان روح خود را بر كمال مطلوبي كه به آن شكل ميبخشد وآن را ميسازد ميدهد و به اين نحو خود تحت نفوذ قرار ميگيرد تا اينكه مجبور ميشود تصويري كه از خود ساخته است عوض كند، و اين امر به نوبه خود باعث عكسالعمل در او ميشود و به همين نحو اين سلسله بدون وقفه ادامه مييابد چنانكه در هتر اروپايي از دورهاي كه آن را رنسانس مينامند، يعني از زماني كه اهميت رمزي و تمثيلي تصوير به فراموشي سپرده شد، ديده ميشود. معمولاً هنر ديني توسط قوانين سنتي خود از هبوط در اين سيل تغيير و تحول مصون ميماند. لكن به كاربردن تصاوير بشري همواره خطير است از آنجا كه در انسان اين تمايل وجود دارد كه محدوديتهاي رواني خود را به تصويري كه ميسازد، عليرغم تمام قوانين سنتي، منتقل سازد. سپس زودتر يا ديرتر انسان عليه آن قيام ميكند و قيام او نه تنها عليه تصوير است بلكه عليه حقيقتي است كه تصوير، تمثيل و نشانه آن است. بروز مرض مسري كفر و اهانت به دين كه در بعضي ادوار تاريخ اروپا ديده ميشود قابل تصور نيست مگر به علت انحطاط واقعي هنر كه پاية آن تصوير بشري است. اسلام تمام اين مسئله را ريشهكن ميكند. در اين امر مانند امور ديگر اسلام خود را به صورت آخرين اديان جلوهگر ميسازد، ديني كه ضعف بشرهاي واقعي را در نظر ميگيرد و خود را به عنوان دين حنيف آشكار ميسازد. سكون هنراسلامي كه مورد انتقاد قرار گرفته است صرفاً فقدان هرگونه محرك ذهني و فردي است. اسلامي هنر است كه با مسائل سروكار ندارد و فقط آن عوامل را حفظ ميكند كه براي همه زمانها و ادوار حائز ارزش است.
علت توسعة اعجاب انگيز تزيينات هندسي در هنر اسلامي نيز همين است. برخي كوشيدهاند تا وجود اين توسعه را معلول تحريم تصوير بدانند كه باعث خلائي شد كه نوعي ديگر از هنر آنرا پر كرد، لكن اين دليل كافي نيست. طرحهاي اسليمي بجاي تصوير بكاربرده نشده است بلكه درست عكس هنر تصويري و ناقض آن است. با مبدل ساختن يك سطح به بافتي از الوان و يا در نقاشي از نور و ظلمت، تزيين مانع اين ميشود كه ذهن بيننده بروي صورت خاصي كه «من» ميگويد متمركز شود چنانكه يك تصوير ميگويد «من» مركز طرح اسليمي همه جا هست و هيچ جا نيست، هر اثبات يك نفي به دنبال دارد و هر نفي اثباتي.
دو نوع طرح اسليمي متداولوجود دارد : يكي از آنها طرحهاي هندسي درهم پيچيدهاي است كه از مقدار كثيري ستارههاي هندسي كه شعاعهاي آنها در طرحهاي لطيف و بيپايان و به هم پيوسته است تركيب يافته است. اين نوع طرح اسليمي يك رمز گيرا از مقام شهودي انسان در مرتبهاي است كه وحدت را در كثرت و كثرت را در وحدت مشاهده ميكند.
آنچه معمولاً به نام طرح اسليمي معروف است مركب از اشكال نباتي است كه تا آن حد به صورت سبك خاص هنر اسلامي درآورده شده است كه هرگونه شباهت خود را به طبيعت از دست داده و صرفاً پيرو قوانين وزن است. اين طرح اسليمي واقعاً يك رسم وزن است كه هر خط آن در دورههاي مكمل يكديگر در عين حال موجزدن است و هر سطح سطح متقابل خود را دربر دارد. طرح اسليمي در عين حال منطقي و داراي وزن است، رياضي و داراي آهنگ موسيقي است. از لحاظ روح اسلام اين حقيقت داراي نهايت اهميت است كه طرح اسليمي تعادلي است بين سكر عشق و صحو عقل.
در چنين هنري جنبة انفرادي هنرمند به اجبار از ميان برميخيزد بدون اينكه شادي خلاقيت از او سلب شود، بلكه اين شادي كمتر جنبة شهواني و بيشتر جنبة معنوي به خود ميگيرد. از بين بردن هرگونه شادي كه از خلاقيت سرچشمه ميگيرد فقط امتياز صنعت جديد است. و اما در مورد هنر سنتي و حتي فقط در مرحلة صنايع دستي، زيبايي آن لذت عميقي را كه با ساختن آن توأم بوده است اثبات ميكند.
وانگهي خصلت كلي و عمومي تزيين هندسي كه اساس آن اصولاً يكي است، چه در يك قالي بدوي باشد و چه باشد وچه در تزيين ظريف شهرنشيني، كاملاً مطابق با طبيعت جهاني اسلام است كه باديهنشينان صحرا با علماي شهرها و عصر مؤخر ما را با زمان حضرت ابراهيم(ع) متحد ميسازد.
آنچه كه تا كنون گفتهايم من غيرمستقيم گفتار منتقدان اسلامي را كه در بدو امر متذكر شديم پاسخ داده است، لكن هنوز به اين امر نپرداختهايم كه مفهوم هنر در تفكر اسلامي چيست ؟ از نظرگاه تفكر اسلامي هنر را نميتوان هيچگاه از يك صنعت كه پاية مادي آن است و يك علم كه بطور منظم انتقال مييابد جدا ساخت. هنر با فن به معناي خاص آن هم از صنعت و هم از علم بهرمند است. وانگهي اين علم فقط يك علم منطقي و استدلالي نيست بلكه بيان يك حكمت است كه اشياء را به اصول كلي خود مرتبط مي،سازد.
پيغمبر(ص) فرمود : «ان الله كتب الاحسان علي كل شيء». كمال يا زيبايي شيء در حمد و ثناي آن از پروردگار است يا به عبارت ديگر يك شيء كامل يا زيباست تا حدي كه يك صفت الهي را متجلي ميسازد. پس ما ميتوانيم كمال هيچ شيء را به دست آوريم مگر اينكه بدانيم چگونه آن شيء ميتواند آيينه صفت خداوند باشد.
اگر معماري را به عنوان نمونه برگزينيم ميبينيم كه پاية مادي آن فن معمار است است و علمي كه با آن سرو كار دارد هندسه است. در معماري سنتي هندسه محدود به جنبههاي كم و بيش كمي نيست مانند مثلاً مهندسي جديد بلكه جنبة كيفي دارد كه در قوانين تناسب و همآهنگي نمايان است و توسط آن يك بنا وحدت تقريباً بيمانند خود را به دست ميآورد. قوانين تناسب بطور سنتي مبتني بر تقسيم دايره توسط اشكال منتظمي است كه مماس با آن در داخل آن رسم شده است. بنابراين تمام ابعاد يك بنا از دايره به دست ميآيد كه رمز واضح وحدت وجود است كه تمام امكانات هستي را در بر دارد. چند گنبد ميتوان يافت كه با پايههاي چند ضلعي و چند طاق مركب از گوشههاي مشبك ما را يادآور اين رمز و تمثيل ميسازد ؟
با توجه به سلسله مراتب دروني هنر كه برپاية فن يا صنعت دستي و علم و حكمت معنوي نهاده شده است ميتوان به آساني به اين حقيقت پي برد كه هنر سنتي را ميتوان يا از بالا از بين برد و يا از پايين. هنر مسيحي با از دست دادن اصول معنوي خود منحط شده است در حاليكه هنر سنتي اسلامي بتدريج به علت از بين رفتن صنايع دستي سنتي در حال ازبين رفتن است.
ما بيشتر از معماري از جهت اهميت اساس آن در جهان اسلامي سخن گفتهايم. ابن خلدون اكثر صنايع ظريفه را از قبيل نجاري و درودگري و منبتكاري در چوب يا گچ و كاشي ساخته شده از سفال و گل و نقاشي تزييني و حتي قالي بافي را كه آنقدر شاخص جهان اسلامي است در حقيقت با معماري مرتبط ميسازد. حتي هنر خط را ميتوان به صورت كتيبههاي تزييني با معماري ارتباط داد، لكن هنر خط اسلامي ذاتاً يك هنر فرعي نيست از آنجا كه اين خط براي نوشتن قرآن كريم به كار ميرود داراي بالاترين مقام در هنرهاي اسلامي ميباشد.
بحث دربارة تمام هنرهاي اسلامي به طول ميانجامد. كافي است به دو قطب هنرهاي بصري در اسلام، يعني معماري و خط بنگريم ؛ اولي هنري است كه بيشتر از ديگر هنرها مشروط به عوامل مادي است در حالي كه دومي از اين لحاظ از همة هنرها آزادتر است. با وجود اين هنر خط تحت قوانين شديد از لحاظ اشكال مشخص حروف و تناسب آنها و استمرار وزن و انتخاب سبك قرار دارد. از سوي ديگر امكانات تركيب حروف تقريباً بينهايت است و سبكها فرق بسيار دارد از سبك چهارگوش كوفي تاروانترين سبكهاي نسخي. وحدت بين حداكثر نظم با حداكثر آزادي به خط اسلامي جنبة شاهانه ميبخشد و در هيچ يك از هنرهاي بصري روح اسلام آن چنان آزادانه تجلي نميكند.
تكرار فروان كتيبههاي مأخوذ از قرآن كريم بر روي ديوارهاي مساجد و ساير ابنيه انسان را يادآور اين حقيقت ميسازد كه تارو پود حيات اسلامي از آيات قرآني تنيده شده و از لحاظ معنوي متكي بر قرائت قرآن و نيز نماز و اوراد و اذكاري است كه از آن كتاب آسماني اخذ شده است. اگر بتوان فيضي را كه از قرآن كريم سرچشمه ميگيرد يك ارتعاش معنوي خواند،
و كلامي بهتر از اين براي تفسير آن نداريم از آنجا كه اين نفوذ قرآني هم معنوي و هم مسموع است، بايد بگويم تمام هنر اسلامي بايد بالضروره اثر اين ارتعاش را در بر داشته باشد. بنابراين هنر بصري اسلامي فقط انعكاس بصري كلام قرآني است و جز اين نميتواند باشد.
لكن تناقضي وجود دارد از آنجا كه اگر به جستجوي نمونههاي قرآني از مراحل هنر رويم آن را نه در محتويات قرآن خواهيم يافت و نه در قالب صوري آن. از يك سو هنر اسلامي، مگر در مورد برخي مينياتورهاي ايراني، داستانها و حكايتي را كه در قرآن وجود دارد مجسم نميسازد مانند هنر مسيحي كه داستانهاي عهد قديم و جديد را مصور ميسازد، و نيز يك نوع جهانشناسي قرآني كه بتوان آنرا به صورت معماري درآورد مانند جهانشناسي ودايي كه در معماري هندو منعكس است وجود ندارد. از سوي ديگر جستجو در قرآن جهت يافتن يك اصل تركيب و تدوين كه ممكن است در هر هنري بكار برده شود امري عبث و بيهوده است. قرآن كريم داراي گسستگي عجيبي است و هيچ نظم منطقي (از نظر گاه شعري) و ساختمان دروني ندارد. حتي قافية آيات آن كه بس قوي و تكاندهنده است يك مقررات دائمي و مستمر را دنبال نميكند در حاليكه هنر اسلامي تماماً نظم و وضوح و سلسله مراتب و صورت بلورين است. در واقع نبايد رابطة بين كلام قرآني و هنرهاي بصري اسلامي را در سطح صور ظاهري جستجو كرد. قرآن كريم يك اثر هنري نيست بلكه حقيقتي كاملاً ديگر است با وجود زيبايي مستغرقكنندة بسياري از آيات آن. نيز هنر از معناي لفظي يا صورت كلام قرآني سرچشمه نميگيرد بلكه منشأ آن حقيقت با جوهر معنوي قرآن است.
در بادي امر اسلام احتياج به هنر نداشت، هيچ ديني هنگامي كه پا در اين جهان مينهد متوجه به هنر نيست. احتياج به چهارچوبي مركب از صور بصري و سمعي كه حافظ دين باشد بعداً پديد مي آيد مانند احتياج به تفاسير مفصل كتاب آسماني، گرچه تمام تجليلات اصيل يك دين بالقوه در آغاز ظهور آن موجود است. هنر اسلامي اساساً از توحيد يعني پذيرش وحدت الهي يا مشاهدة آن سرچشمه ميگيرد.
ذات توحيد ماوراء الفاظ و كلمات است و در قرآن خود را توسط لمعات منقطع و ناگهاني جلوهگر ميسازد. اين لمعات در برخورد با سطح نيروي متخيلة انسان در جنبة بصري آن در صور بلورين، منجمد و متبلور ميشود و اين صور است به نوبة خود، اساس هنر اسلامي را تشكيل ميدهد.
منبع: کتاب مباني هنر معنوي
شريعت اسلام صور و سبكهاي خاصي از هنر را تجويز نميكند بلكه قلمروهاي تجليات هنر را هنر معين ميسازد و حدود و تعينات فينفسه خلاق نيست. از سوي ديگر نسبت دادن اين وحدت به يك «احساس ديني» چنانكه خيليها گفتهاند؛ حداقل، گمراه كننده است. هرقدر احساس قوي باشد هرگز نميتواند دنيايي از اشكال و صور را به صورتي همآهنگ درآورد كه در عين حال غني و وزين، مستغرق كننده و دقيق باشد. اتفاقي نيست كه وحدت و نظم و هنر اسلامي يادآور قوانيني است كه بر جواهر و بلورها حكمفرماست. حقيقتي در بين است كه بدون شك مافوق صِرفِ قوة احساس است، قوهاي كه مبهم و همواره در تغيير است. اين حقيقت را شهود عقلي كه ذاتاًدر هنر اسلامي موجود است ميناميم و مقصود ما از «عقل» به معناي اصلي آن يعني نيرويي است بس وسيعتر از استدلال و فكر، نيرويي كه مربوط به شهود حقايق ابدي است. معناي عقل در معارف اسلامي نيز همين است. ايمان، كامل نيست مگر اينكه، توسط عقل منور شده باشد، عقلي كه تنها قادر به درك معني و نتايج توحيد است. به همين نحو زيبايي هنر اسلامي همواره از حكمت سرچشمه ميگيرد.
از آنجا كه تاريخ هنر، علمي جديد است طبعاً مانند تمام علوم جديد، هنر اسلامي را از طريق تجزيه و تحليل و تقليل دادن آن به شرايط و عوامل تاريخي بررسي ميكند. آنچه در هنر جاويدان و مافوق زمان است از دسترس چنين روشي به دور است در حاليكه يك هنر ديني مانند هنر اسلامي، همواره شامل عاملي جاويدان و ابدي ميباشد. ممكن است برخي اعتراض كنند كه همه هنرها از اشكال و صور تركيب يافته و از آنجا كه صورت محدود است بالضروره محكوم به زمان است و مانند تمام پديدارهاي تاريخي، صور به وجود آمده و توسعه مييابد و سپس انحطاط يافته و ميميرد. بنابراين علم تاريخ هند به اجبار يك علم تاريخي است.
اين نظر فقط نيمي از حقيقت است. صورت گرچه محدود و در نتيجه محكوم به زمان است، ممكن است حاكي از حقيقتي مافوق زمان بوده و جاويدان باشد و از اين جهت مافوق شرايط تاريخي قرار گيرد، نه تنها در تكوين خود كه تاحدي مربوط به ساحت معنوي است بلكه همچنين اقلاً تا حدي در حفظ و بقاي آن، از آنجا كه فقط به علت ارزشهاي جاويدان بعضي از صور و اشكال است كه عليرغم تمام تحولات و انقلابهاي مادي و رواني يك عصر اين اشكال باقي ميماند. معناي سنت (1) درست همين است و جز اين نيست.
از سوي ديگر تاريخ جديد هنر، بيشتر معيارهاي زيباييشناسي خود را از هنر كلاسيك يونان و يا دورة بعد از قرون وسطاي غرب اخذ كرده است. صرف نظر از تحولات اخير آن، اين علم همواره فرد را خالق واقعي هنر شناخته است و در نظر آن يك اثر «هنري» است، تاحدي كه نشانة خصوصيات يك فرد را منعكس سازد. حال بايد توجه داشت كه از نظرگاه اسلامي زيبايي اساساً تجلي حقيقت كلي است.
پس عجيب نيست اگر علم جديد در مقابل هنر اسلامي عموماً نظري منفي ابراز ميدارد چنين قضاوت منفي در بسيار و حتي شايد بتوان گفت اكثر كتب عالمانه دربارة هنر اسلامي ديده ميشود. اين قضاوتها كم و بيش يكسان است گرچه داراي درجات گوناگون ميباشد. خيلي اوقات خوانده ميشود كه هنر اسلامي فقط در مراحل اوليه، هنگامي كه به وحدت بخشيدن به ميراثهاي قبلي و تغيير دادن آن ميپرداخت، خلاقيت داشت و سپس بيش از پيش به صورت تكرار اسلوبهاي عادي بيثمر استحجار يافت. و نيز گفته ميشود كه اين اسلوبهايي كه كوركورانه تكرار ميشود فرقهاي قومي و نژادي اقوام اسلامي را كاملاً از ميان برنداشته لكن متأسفانه ابتكار محض هنرمند را از بين برده است اين امر ظاهراً آسان تر انجام شد از آنجا كه هنر اسلامي به علت تحريم تصاوير مذهبي از يك ساحت حياتيتر و عميقتر محروم شده بود. ما اين قضاوتها را به صورت افراطي آن تكرار كردهايم با علم به اينكه كمتر دانشمند اروپايي تمام آنها را قابل قبول ميداند، لكن بهتر است صريحاً با اين قضاوتها روبرو شويم زيرا نفس محدوديت اين نظرها به ما كمك خواهد كرد تا حقيقتي را كه واقعاً مطابق با طبيعت و خصلت هنر اسلامي است بيابيم
از آخرين اين انتقادات كه دربارة تحريم تصوير مذهبي است آغاز كنيم. اين تحريم داراي دو جنبه است : اول تكفير قرآني از هرگونه تصويري بت پرستي است كه از ديدگاه عمومي اسلامي شامل ساختن هرگونه تصويري از خداوند است از آنجا كه ذات الوهيت مافوق هر نوع توصيف شرح است حتي به صورت كلمات و الفاظ از جانب ديگر حديث نبوي ميفرمايد كه تقليد از خلقت خالق به صورت موجودات زنده و مخصوصاً تصوير انسان مخالف ادب و حتي كفرآميز است. از اين دستور آخري در همه جا و در همه ادوار كاملاً پيروي نشده است از آنجا كه بيشتر با نيت عمل سر و كار دارد تا با خود فعل. مخصوصاً در دنياي ايراني و هندي گفته شده است كه تصويري كه ادعاي تقليد از موجود واقعي را نداشته و بلكه اشارهاي به آن باشد مجاز است. اين يكي از دلايل سبك مخالف با فريبندگي مينياتور ايراني و عدم سايه و دورنما در آن ميباشد. لكن هيچگاه مسجدي با تصاويري شبه بشري تزيين نيافته است.
اگر بطور سطحي قضاوت كنيم شايد به وسوسه افتيم كه نظرگاه اسلامي را به مكتب «پوريتانيسم» كه به تمثيل و رمز (Symbol) توجه نكرده و بنابراين همه گونه هنر ديني را يك نوع كذب و دروغ ميداند تشبيه كنيم. تمثيل مبتني برتطابق بين مراتب مختلف وجود است. از آنجا كه وجود يكي است (الوجود واحد) آنچه داراي هستي است بايد به اجبار به نحوي مبدأ سرمدي خود را جلوه گر سازد. اسلام به هيچ وجه اين حقيقت را نديده نگرفته است بلكه اين حقيقت را نديده نگرفته است بلكه اين حقيقت به لباس هزار نوع استعاره و تمثيل در قرآن كريم بيان شده : «وان من شيء الا يسبح بحمده» (سوره اسراء، آيه44) به علت غفلت از جنبة مقدس خلقت نيست كه اسلام تصوير بشري را تحريم كرده است. بلكه برعكس به علت اين است كه انسان خليفة خداوند بر روي زمين است (خليفةالله فيالارض) چنانكه قرآن ميفرمايد. پيغمبر(ص) فرمود كه خداوند انسان را از روي «صورت» خود خلق كرد «خلق الله آدم علي صورته». صورت در اين جا به معناي شباهت كيفي است زيرا انسان داراي قوايي است كه مظاهر هفت صفت «شخصي» خداوند است يعني حيات و علم و اراده و قدرت و سمع و بصر و كلام.
مقايسهاي بين نظر اسلامي و مسيحي دربارة تصوير انسان مطلب را روشنتر خواهد ساخت. در پاسخ به «شمايلشكني»بيزانسي كه كم و بيش تحت نفوذ اسلامي قرار داشت هفتمين مجلس اسقفهاي مسيحي (Oecumenic Council) به كاربردن شمايل مذهبي را در مراسم آييني مسيحي با اين برهان توجيه كرد : خداوند در ذات خود غيرقابل توصيف است ولي از آنجا كه كلام الهي صورت انساني را به صورت اصل خود بازگردانيد و جمال الهي را وارد آن ساخت. پس در تصوير صورت بشري حضرت مسيح (ع) هنر، انسان را از اسرار حلول يادآور ميسازد. بدون شك بين اين نظر و عقيدة اسلامي اختلاف فاحش وجود دارد لكن در عين حال هر دو به يك اساس مشترك اشاره ميكند كه آن صورت انساني به عنوان تجليگاه اسماء و صفات الهي است.
حائز توجه است كه در اين جا تذكر دهيم كه يكي از عميقترين تعبيرهايي كه تاكنون از نظر مسيحي دربارة هنر شده است از عارف معروف شيخاكبرمحييالدينابن عربي است كه در فتوحات مكية خود ميفرمايد «مردم روم (بيزانس) هنر نقاشي را به كمال خود رسانيدند زيرا براي آنها طبيعت فرد (فردانية) حضرت عيسي (ع) چنانكه در تصوير او بيان شده است بهترين كمك به مشاهدة وحدانيت حق است. » چنانكه اين گفتار نشان ميدهد ارزش تمثيلي و رمزي يك تصوير في نفسه براي مسلمانان عارف و متفكر غيرقابل فهم نيست گرچه با پيروي از شريعت قرآن آنان همواره به كاربردن تصاوير مذهبي را طرد كرده و بنابراين تنزيه را بر تشبيه ترجيح ميدهند. از لحاظي ميتوان گفت جنبة اول تنزيه و تعالي خداوند باشد حتي خصلت انسان را به عنوان مرآت صفات و اسماء الهي در خود جذب ميكند و در واقع هفت صفت كلي كه صورت الهي آدم را تشكيل ميدهد يعني حيات و علم اراده و قدرت و سمع و بصر كلام بيرون از هر نوع تجلي بصري است. يك تصوير نه حيات دارد و نه قدرت و نه هيچ چيز ديگر از اين صفات.
تصوير، انسان را به حدود جسمانياش تقليل ميدهد. گرچه اين صفات در انسان محدود است او بالقوه محل حضور فيض الهي ميباشد چنانكه حديث قدسي، ميفرمايد : من گوشي خواهم بود كه با آن خواهد شنيد و چشمي كه با آن خواهد ديد، و قس علي هذا (فاذا احببته كنت له سمعا و بصرا و لساناو يدابي يسمع و بي يبصرو بي ينطق و بييبطش). در انسان حقيقتي وجود دارد كه هيچ نحوه بيان طبيعي نميتواند آشكارش سازد. قرآن كريم ميفرمايد :
«انا عرضناالامانة عليالسموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها و حملهاالانسان» (سوره احزاب، آيه 72). اين امانت در افراد عادي فقط بالقوه موجود است و در انسان كامل، در انبياء و اولياء فعليت مييابد. در اين افراد اين حقيقت حتي از درون آنان به سوي بيرون فوران يافته، وجود جسماني آنها را منور ميسازد. با بيم از اهانت به اين امانت الهي، هنر اسلامي از ايجاد تصوير انبياء و رسل و اولياء همواره اكراه داشته است.
به جاي اصطلاح «شمايل شكني اسلامي» كه معمولاً در غرب به كار برده ميشود ما ترجيح ميدهيم «فاقد شمايل بودن» (aniconism) اسلامي را به كار بريم از آنجا كه وجود نداشتن تصوير ديني يا شمايل (icon) در اسلام فقط جنبة منفي ندارد بلكه داراي معنايي مثبت است. با حذف هرگونه تصوير بشري، اقلادر قلمرو دين، هنر اسلامي به انسان كمك ميكند تا كاملاً خودش باشد. به جاي اينكه روح خود را به خارج از خود افكند انسان در مركز وجودي خود باقي ميماند، آنجا كه او در عين حال خليفه و عبد خداوند است. هنر اسلامي بطور كلي ميكوشد تا محيطي به وجود آورد كه در آن انسان بتواند وزن و وقار فطري خود را بازيابد و بنابراين از هرگونه بت دوري ميورزد حتي به معناي نسبي و موقت آن. هيچ چيز نبايد حجاب بين انسان و حضور نامرئي خداوند قرار گيرد.
پس هنر اسلامي ايجاد يك نوع خلأ ميكند و همة پريشانيها و تمايلات شهواني دنيا را از ميان برميدارد و نظامي را جايگزين آن ميسازد كه مبين تعادل و آرامش و صلح است. از اين امر ميتوان فوراً به اهميت اساسي و مركزي معماري در هنر اسلامي پي برد. گرچه پيغمبر (ص) فرمودند كه خداوند امت خود را مورد عنايت قرار داده و تمام سطح زمين را جايگاه عبادت او قرار داده است، معماري است كه در اماكن پر جمعيت بايد وضع صفا و آرامش را كه همه جا در طبيعت يافت ميشود از تو ايجاد كند و اما زيبايي طبيعت بكر و دست نخورده كه بمثابة آثار دست خالق و آيات قدرت اوست، آن نيز در سطح و مرتبهاي ديگر توسط معماري به وجود ميآيد، در مرتبهاي كه به عقل بشري نزديكتر و به همين جهت به نحوي محدودتر است ولي به هرحال از حكومت جابرانة شهوات فردي بري است.
در يك مسجد فرد مؤمن هيچگاه فقط يك ناظر و شاهد نيست بلكه ميتوان گفت او در خانة خود قرار دارد، گرچه در اينجا خانه به معناي عادي آن نيست. هرگاه او توسط وضوع خود را تطهير كرده به اين نحو از تحولات و دگرگونيهاي عرضي رهايي يافته باشد وسپس به قرائت كلمات نازل شدة قرآن بپردازد، به نحوي رمزي به مقام حضرت آدم(ع) كه در مركز جهان است بازميگردد. بنابراين همة معمارهاي اسلامي ميكوشيدند تافضايي به وجود آورند كه كاملاً متكي به خود است و همه جا در تمام «مقامات» خود كلية صفات و كيفيات فضا را متجلي ميسازد. اين هدف توسط طريقي آن چنان متفاوت مانند اطاقهاي افقي با ستون در مسجد قديمي مدينه و گنبدهاي متحدالمركز تركيه تحقق يافته است. در داخل هيچ يك از اين فضاها انسان احساس نميكند كه به سوي جهتي خاص كشيده ميشود، نه به سوي جلو و نه به بالا. نيز هيچگاه به واسطة محدوديتهاي فضا انسان تحت فشار احساس نميكند. به درستي گفته شده است كه معماري مسجد فاقد هرگونه كشش بين زمين و آسمان است.
يك تالار مستطيل كليساي مسيحي اساساً طريقي است كه انسان خود را تحت فشار احساس نميكند. به درستي گفته شده است كه يك گنبد مسيحي يا به سوي آسمان صعود ميكند و يا به سوي ميز عشاء رباني نزول ميكند. تمام معماري يك كليسا فرد مؤمن را يادآور ميشود كه حضور الهي از عشاء رباني كه برروي ميز خاص آن قرار گرفته است فيضان مييابد مانند نوري كه در تاريكي ميدرخشد. مسجد داراي يك مركز از براي مراسم آييني نيست، محراب فقط نشان دهندة جهت قبله است در حاليكه تمام نظام فضا آن چنان است كه حضور خداوند را در جميع جهات و محيط بر انسان خاطر نشان ميسازد.
بس آموزنده است اگر مشاهده كنيم چگونه معمار بزرگ ترك سينان، مبتني بر نقشة ساختمان اياصوفيه، آن نقشه را طبق نظر اسلام توسعه داد تا بالاخره در مسجد سليميه در آدريانپل آن را به كمال رسانيد. گنبد بزرگ اياصوفيه توسط دو نيمه گنبد نگاهداري شده و چند محراب طاقدار (apse) در امتداد آن قرار دارد. تمام فضاي داخلي در جهت محور مراسم آييني مسيحي كشيده شده و قسمتهاي گوناگون در يكديگر در يك عظمت بيحد و حصر حل شده است. سينان گنبد اصلي آدرنا را بر روي يك هشت گوش ساخت كه بر روي ديوار صاف در جهات اصلي اربعه و محرابهاي طاقدار در جهات اريب قرار دارد. به اين نحو او يك نوع جواهري كه دقيقاً تراشيده شده است به وجود آورد كه كرانههاي آن نه در حال نوسان است و نه باريك است.
هنگامي كه معمارهاي اسلامي بعضي گنبدهاي مسيحي را گرفته و توسعه ميدادند در بسياري از موارد، نقشة داخلي را تغيير ميدادند به اينسان كه طول آن تبديل به عرض ميشد. در موارد متعدد علاوه براين تغييرات رواقهاي مسجد سراسر فضاي اصلي را فرا ميگيرد و مانند رواقهايي كه قسمت وسيع مركز يك كليساي بزرگ را در بر ميگيرد در جهتي خاص پيش نميرود. رواقهاي مسجد حركت فضا را مسدود ميسازد بدون اينكه در آن مداخله كند و بهاين نحو انسان را به آرامش و و سكون دعوت ميكند.
معمارهاي اسلامي توجه و علاقة زياد به شكل رواق داشتند، و جاي تعجب نيست كه كلمة روق يا رواق در عربي تقريباً مترادف با زيبايي و موزون بودن و پاكي است. در هنر اروپايي فقط دو نوع قوس رومي كه ساده و منطقي و ثابت است و آنچه قوس گوتيك مينامند غيرمستقيم از هنر اسلامي اخذ شده است و داراي حركت صعودي است. لكن هنر اسلامي انواع فراواني از اشكال قوس به وجود آورد كه دو تاي آن بيشتر معروف است:
قوس ايراني به شكل تبرته يا حمال كشتي و قوس مغربي به شكل يك نعل اسب با نقطهاي كه كم و بيش كشيده شده است. هر دوي اين قوسها دو صفت مذكور در فوق، يعني آرامش ثابت و سبكي را، توأم ميسازد. قوس ايراني در عين حال فراخ و موزون است و بدون كوشش و تقلا مانند شعلة يك مشعل نفتي كه از باد مصون باشد صعود ميكند. و اما قوس مغربي که عرض فوق العادة آن توسط يک چهارچوب مستطيل تعديل مي شود ترکيبي است از ثبات و وسعت. در آن يک نوع تنفس بدون حرکت وجود دارد و آن تصويري است از فضايي که توسط فيضان برکت الهي به سوي درون بسط مييابد طبق كلام قرآن كريم «الم نشرح لك صدرك». (سورة انشراح، آية1). يك رواق ساده كه طبق اندازهگيريهاي درست ساخته شده باشد اين اثر را دارد كه فضا را از يك واقعيت صرفاً كمي به يك واقعيت كيفي مبدل ميسازد. فضاي كيفي صرفاً بعد و امتداد نيست بلكه به عنوان مرتبهاي از وجود، در حال وجد، تجربه ميشود. معماري سنتي، انسان را به مشاهده و شهود سوق ميدهد.
بين معماري يك مسجد و يك خانة شخصي اسلامي در نقشه تفاوت وجود دارد لكن نه در سبك از آنجا كه در خانة اسلامي جايگاه نماز و نيايش وجود دارد و درآن همان مراسم عبادي كه در مسجد انجام ميگيرد عمل ميشود. بطور كلي زندگي اسلامي به دو قلمرو ديني و دنيوي يا شرعي و عرفي تقسيم نشده است. هر مسلمان كه فكراً سالم و داراي اصول اخلاقي باشد ميتواند وظيفة امام را در نماز عهدهدار شود. اين وحدت حيات در يك رنگ بودن شرايط خارجي اين زندگي متجلي است. چه در داخل يك مسجد و چه در يك خانة شخصي، قانوني كه بر آن حكمفرما است تعادل و توازن و آرامش و صفاست. تزيينات آن نبايد هيچگاه ناقض فكر فقر معنوي باشد. در واقع تزيين در معماري اسلامي با وزن و نظمي كه دارد كمك ميكند تا خلائي به وجود آورد كه بدنة ناپختة ديوارها و ستونها را جذب كند و اثر سطوح بزرگ سفيد را كه آن چنان شاخص داخل عمارتهاي اسلامي است بيشتر سازد. روي كف اطاقهاي خانههاي سنتي اسلامي مانند مساجد هيچگاه با كفش راه نميرود و اطاقها پر از ميز و صندلي نيست.
قسمت مهمي از وحدت زندگي اسلامي با پوشيدن لباسهاي روزانه كه ديگر مطابق با مراسم ديني مسلمين نيست از بين ميرود. لباس يكي از اركان چهارچوبهاي بود كه هنر اسلامي براي اسلام به وجود آورد، و هنر لباس پوشيدن به هيچوجه كمترين هنرهاي اسلامي نيست، چنانكه قرآن به وضوح دستور ميدهد «بني آدم خذوا زينتكم عند كل مسجد... » (سورة اعراف، آية31). لباس مردانة سنتي در اسلام انواع و اشكال فراوان دارد لكن همواره اهميتي را كه اسلام از براي مرد به عنوان خليفه و عبد خداوند قائل است منعكس ميسازد، بنابراين در عين حال باوقار و متين است، حتي ميتوانيم بگوييم در عين شاهانه و درويشوار با شكوه و ساده است. اين لباس طبيعت حيواني انسان را ميپوشاند و خصوصيات انساني را تقويت ميكند،
حركات انسان را با وقار ميسازد و انجام حركات مختلف نماز را آسان ميسازد. برعكس لباس جديد اروپايي در حالي كه ادعا ميكند انسان را از عبوديت آزاد ميسازد در واقع منكر وقار فطري انسان است.
ديديم كه طرد تصوير در هنر اسلامي كه در ممالك سني از كشورهاي شيعه شديدتر است حتي در سطح هنر يك معني مثبت دارد از آنجا كه وقار را به انسان بازميگرداند، وقار كه ميتوان گفت در جاهاي ديگر توسط تصوير انسان غصب شده است. عدم تحركي كه برخي هنر اسلامي را به علت آن انتقاد كردهاند به يك معني با نبودن تصوير ارتباط دارد از آنجا كه با ساختن از خود است كه بشر تغيير ميكند. انسان روح خود را بر كمال مطلوبي كه به آن شكل ميبخشد وآن را ميسازد ميدهد و به اين نحو خود تحت نفوذ قرار ميگيرد تا اينكه مجبور ميشود تصويري كه از خود ساخته است عوض كند، و اين امر به نوبه خود باعث عكسالعمل در او ميشود و به همين نحو اين سلسله بدون وقفه ادامه مييابد چنانكه در هتر اروپايي از دورهاي كه آن را رنسانس مينامند، يعني از زماني كه اهميت رمزي و تمثيلي تصوير به فراموشي سپرده شد، ديده ميشود. معمولاً هنر ديني توسط قوانين سنتي خود از هبوط در اين سيل تغيير و تحول مصون ميماند. لكن به كاربردن تصاوير بشري همواره خطير است از آنجا كه در انسان اين تمايل وجود دارد كه محدوديتهاي رواني خود را به تصويري كه ميسازد، عليرغم تمام قوانين سنتي، منتقل سازد. سپس زودتر يا ديرتر انسان عليه آن قيام ميكند و قيام او نه تنها عليه تصوير است بلكه عليه حقيقتي است كه تصوير، تمثيل و نشانه آن است. بروز مرض مسري كفر و اهانت به دين كه در بعضي ادوار تاريخ اروپا ديده ميشود قابل تصور نيست مگر به علت انحطاط واقعي هنر كه پاية آن تصوير بشري است. اسلام تمام اين مسئله را ريشهكن ميكند. در اين امر مانند امور ديگر اسلام خود را به صورت آخرين اديان جلوهگر ميسازد، ديني كه ضعف بشرهاي واقعي را در نظر ميگيرد و خود را به عنوان دين حنيف آشكار ميسازد. سكون هنراسلامي كه مورد انتقاد قرار گرفته است صرفاً فقدان هرگونه محرك ذهني و فردي است. اسلامي هنر است كه با مسائل سروكار ندارد و فقط آن عوامل را حفظ ميكند كه براي همه زمانها و ادوار حائز ارزش است.
علت توسعة اعجاب انگيز تزيينات هندسي در هنر اسلامي نيز همين است. برخي كوشيدهاند تا وجود اين توسعه را معلول تحريم تصوير بدانند كه باعث خلائي شد كه نوعي ديگر از هنر آنرا پر كرد، لكن اين دليل كافي نيست. طرحهاي اسليمي بجاي تصوير بكاربرده نشده است بلكه درست عكس هنر تصويري و ناقض آن است. با مبدل ساختن يك سطح به بافتي از الوان و يا در نقاشي از نور و ظلمت، تزيين مانع اين ميشود كه ذهن بيننده بروي صورت خاصي كه «من» ميگويد متمركز شود چنانكه يك تصوير ميگويد «من» مركز طرح اسليمي همه جا هست و هيچ جا نيست، هر اثبات يك نفي به دنبال دارد و هر نفي اثباتي.
دو نوع طرح اسليمي متداولوجود دارد : يكي از آنها طرحهاي هندسي درهم پيچيدهاي است كه از مقدار كثيري ستارههاي هندسي كه شعاعهاي آنها در طرحهاي لطيف و بيپايان و به هم پيوسته است تركيب يافته است. اين نوع طرح اسليمي يك رمز گيرا از مقام شهودي انسان در مرتبهاي است كه وحدت را در كثرت و كثرت را در وحدت مشاهده ميكند.
آنچه معمولاً به نام طرح اسليمي معروف است مركب از اشكال نباتي است كه تا آن حد به صورت سبك خاص هنر اسلامي درآورده شده است كه هرگونه شباهت خود را به طبيعت از دست داده و صرفاً پيرو قوانين وزن است. اين طرح اسليمي واقعاً يك رسم وزن است كه هر خط آن در دورههاي مكمل يكديگر در عين حال موجزدن است و هر سطح سطح متقابل خود را دربر دارد. طرح اسليمي در عين حال منطقي و داراي وزن است، رياضي و داراي آهنگ موسيقي است. از لحاظ روح اسلام اين حقيقت داراي نهايت اهميت است كه طرح اسليمي تعادلي است بين سكر عشق و صحو عقل.
در چنين هنري جنبة انفرادي هنرمند به اجبار از ميان برميخيزد بدون اينكه شادي خلاقيت از او سلب شود، بلكه اين شادي كمتر جنبة شهواني و بيشتر جنبة معنوي به خود ميگيرد. از بين بردن هرگونه شادي كه از خلاقيت سرچشمه ميگيرد فقط امتياز صنعت جديد است. و اما در مورد هنر سنتي و حتي فقط در مرحلة صنايع دستي، زيبايي آن لذت عميقي را كه با ساختن آن توأم بوده است اثبات ميكند.
وانگهي خصلت كلي و عمومي تزيين هندسي كه اساس آن اصولاً يكي است، چه در يك قالي بدوي باشد و چه باشد وچه در تزيين ظريف شهرنشيني، كاملاً مطابق با طبيعت جهاني اسلام است كه باديهنشينان صحرا با علماي شهرها و عصر مؤخر ما را با زمان حضرت ابراهيم(ع) متحد ميسازد.
آنچه كه تا كنون گفتهايم من غيرمستقيم گفتار منتقدان اسلامي را كه در بدو امر متذكر شديم پاسخ داده است، لكن هنوز به اين امر نپرداختهايم كه مفهوم هنر در تفكر اسلامي چيست ؟ از نظرگاه تفكر اسلامي هنر را نميتوان هيچگاه از يك صنعت كه پاية مادي آن است و يك علم كه بطور منظم انتقال مييابد جدا ساخت. هنر با فن به معناي خاص آن هم از صنعت و هم از علم بهرمند است. وانگهي اين علم فقط يك علم منطقي و استدلالي نيست بلكه بيان يك حكمت است كه اشياء را به اصول كلي خود مرتبط مي،سازد.
پيغمبر(ص) فرمود : «ان الله كتب الاحسان علي كل شيء». كمال يا زيبايي شيء در حمد و ثناي آن از پروردگار است يا به عبارت ديگر يك شيء كامل يا زيباست تا حدي كه يك صفت الهي را متجلي ميسازد. پس ما ميتوانيم كمال هيچ شيء را به دست آوريم مگر اينكه بدانيم چگونه آن شيء ميتواند آيينه صفت خداوند باشد.
اگر معماري را به عنوان نمونه برگزينيم ميبينيم كه پاية مادي آن فن معمار است است و علمي كه با آن سرو كار دارد هندسه است. در معماري سنتي هندسه محدود به جنبههاي كم و بيش كمي نيست مانند مثلاً مهندسي جديد بلكه جنبة كيفي دارد كه در قوانين تناسب و همآهنگي نمايان است و توسط آن يك بنا وحدت تقريباً بيمانند خود را به دست ميآورد. قوانين تناسب بطور سنتي مبتني بر تقسيم دايره توسط اشكال منتظمي است كه مماس با آن در داخل آن رسم شده است. بنابراين تمام ابعاد يك بنا از دايره به دست ميآيد كه رمز واضح وحدت وجود است كه تمام امكانات هستي را در بر دارد. چند گنبد ميتوان يافت كه با پايههاي چند ضلعي و چند طاق مركب از گوشههاي مشبك ما را يادآور اين رمز و تمثيل ميسازد ؟
با توجه به سلسله مراتب دروني هنر كه برپاية فن يا صنعت دستي و علم و حكمت معنوي نهاده شده است ميتوان به آساني به اين حقيقت پي برد كه هنر سنتي را ميتوان يا از بالا از بين برد و يا از پايين. هنر مسيحي با از دست دادن اصول معنوي خود منحط شده است در حاليكه هنر سنتي اسلامي بتدريج به علت از بين رفتن صنايع دستي سنتي در حال ازبين رفتن است.
ما بيشتر از معماري از جهت اهميت اساس آن در جهان اسلامي سخن گفتهايم. ابن خلدون اكثر صنايع ظريفه را از قبيل نجاري و درودگري و منبتكاري در چوب يا گچ و كاشي ساخته شده از سفال و گل و نقاشي تزييني و حتي قالي بافي را كه آنقدر شاخص جهان اسلامي است در حقيقت با معماري مرتبط ميسازد. حتي هنر خط را ميتوان به صورت كتيبههاي تزييني با معماري ارتباط داد، لكن هنر خط اسلامي ذاتاً يك هنر فرعي نيست از آنجا كه اين خط براي نوشتن قرآن كريم به كار ميرود داراي بالاترين مقام در هنرهاي اسلامي ميباشد.
بحث دربارة تمام هنرهاي اسلامي به طول ميانجامد. كافي است به دو قطب هنرهاي بصري در اسلام، يعني معماري و خط بنگريم ؛ اولي هنري است كه بيشتر از ديگر هنرها مشروط به عوامل مادي است در حالي كه دومي از اين لحاظ از همة هنرها آزادتر است. با وجود اين هنر خط تحت قوانين شديد از لحاظ اشكال مشخص حروف و تناسب آنها و استمرار وزن و انتخاب سبك قرار دارد. از سوي ديگر امكانات تركيب حروف تقريباً بينهايت است و سبكها فرق بسيار دارد از سبك چهارگوش كوفي تاروانترين سبكهاي نسخي. وحدت بين حداكثر نظم با حداكثر آزادي به خط اسلامي جنبة شاهانه ميبخشد و در هيچ يك از هنرهاي بصري روح اسلام آن چنان آزادانه تجلي نميكند.
تكرار فروان كتيبههاي مأخوذ از قرآن كريم بر روي ديوارهاي مساجد و ساير ابنيه انسان را يادآور اين حقيقت ميسازد كه تارو پود حيات اسلامي از آيات قرآني تنيده شده و از لحاظ معنوي متكي بر قرائت قرآن و نيز نماز و اوراد و اذكاري است كه از آن كتاب آسماني اخذ شده است. اگر بتوان فيضي را كه از قرآن كريم سرچشمه ميگيرد يك ارتعاش معنوي خواند،
و كلامي بهتر از اين براي تفسير آن نداريم از آنجا كه اين نفوذ قرآني هم معنوي و هم مسموع است، بايد بگويم تمام هنر اسلامي بايد بالضروره اثر اين ارتعاش را در بر داشته باشد. بنابراين هنر بصري اسلامي فقط انعكاس بصري كلام قرآني است و جز اين نميتواند باشد.
لكن تناقضي وجود دارد از آنجا كه اگر به جستجوي نمونههاي قرآني از مراحل هنر رويم آن را نه در محتويات قرآن خواهيم يافت و نه در قالب صوري آن. از يك سو هنر اسلامي، مگر در مورد برخي مينياتورهاي ايراني، داستانها و حكايتي را كه در قرآن وجود دارد مجسم نميسازد مانند هنر مسيحي كه داستانهاي عهد قديم و جديد را مصور ميسازد، و نيز يك نوع جهانشناسي قرآني كه بتوان آنرا به صورت معماري درآورد مانند جهانشناسي ودايي كه در معماري هندو منعكس است وجود ندارد. از سوي ديگر جستجو در قرآن جهت يافتن يك اصل تركيب و تدوين كه ممكن است در هر هنري بكار برده شود امري عبث و بيهوده است. قرآن كريم داراي گسستگي عجيبي است و هيچ نظم منطقي (از نظر گاه شعري) و ساختمان دروني ندارد. حتي قافية آيات آن كه بس قوي و تكاندهنده است يك مقررات دائمي و مستمر را دنبال نميكند در حاليكه هنر اسلامي تماماً نظم و وضوح و سلسله مراتب و صورت بلورين است. در واقع نبايد رابطة بين كلام قرآني و هنرهاي بصري اسلامي را در سطح صور ظاهري جستجو كرد. قرآن كريم يك اثر هنري نيست بلكه حقيقتي كاملاً ديگر است با وجود زيبايي مستغرقكنندة بسياري از آيات آن. نيز هنر از معناي لفظي يا صورت كلام قرآني سرچشمه نميگيرد بلكه منشأ آن حقيقت با جوهر معنوي قرآن است.
در بادي امر اسلام احتياج به هنر نداشت، هيچ ديني هنگامي كه پا در اين جهان مينهد متوجه به هنر نيست. احتياج به چهارچوبي مركب از صور بصري و سمعي كه حافظ دين باشد بعداً پديد مي آيد مانند احتياج به تفاسير مفصل كتاب آسماني، گرچه تمام تجليلات اصيل يك دين بالقوه در آغاز ظهور آن موجود است. هنر اسلامي اساساً از توحيد يعني پذيرش وحدت الهي يا مشاهدة آن سرچشمه ميگيرد.
ذات توحيد ماوراء الفاظ و كلمات است و در قرآن خود را توسط لمعات منقطع و ناگهاني جلوهگر ميسازد. اين لمعات در برخورد با سطح نيروي متخيلة انسان در جنبة بصري آن در صور بلورين، منجمد و متبلور ميشود و اين صور است به نوبة خود، اساس هنر اسلامي را تشكيل ميدهد.
منبع: کتاب مباني هنر معنوي