نویسنده: نجف لکزایی
در این خصوص میتوان به سه فیلسوف برجسته اشاره کرد: فارابی، خواجه نصیر و ملاصدرا.
ملاصدرا دو مکتب را تأسیس کرد: حکمت متعالیه و حکمت سیاسی متعالیه؛ با این توضیح که به «حکمت سیاسی متعالیه» ایشان عنایت نشد، کما اینکه به «حکمت متعالیه» او نیز در ابتدا چندان توجهی صورت نگرفت. برخی از محققان معتقدند که اندیشههای ملاصدرا یک قرن پس از وفات ایشان مطالعه و بررسی شده است. (1) به نظر میرسد که انقلاب اسلامی محصول حکمت سیاسی متعالیه است؛ به دلیل آنکه صدرالمتألهین در حکمت سیاسی متعالیه، به بحث رهبری سیاسی مجتهدان در آثاری چون کتابهای مبدأ و معاد و الشواهد الربوبیه پرداخته است. وی در بحث خود، رابطهی دین و سیاست را همچون رابطهی روح و جسد میشناسد و معتقد است: سیاستی که دین نداشته باشد، همچون جسدی است که روح ندارد. ملاصدرا در این تشبیه، دین را به مشابه روح و سیاست را به مثابه جسد معرفی میکند. اهمیت این تغییر در آن است که در مقابل دیدگاهی قرار میگیرد که سیاست را به روح و دین را به جسد تشبیه مینماید. (2) در این دیدگاه، سیاست، دین را رهبری میکند و در واقع، دین به مثابه ابزار سیاست شناخته میشود؛ همانگونه که امویها، عباسیها و شاهان دیگر از نقش ابزاری دین بهره میبردند. دیدگاه محمدرضا پهلوی در خصوص دین، برگرفته از همین بینش بود. وی در مصاحبه با اوریانا فالاچی تأکید کرد: من بارها گفتهام که حتی اگر خدایی هم وجود نمیداشت، ما باید آن را اختراع میکردیم. (3)
این کاربرد ابزاری از دین موجب مشکلاتی برای جامعهی بشری شده است که چنین برداشتی از دین قطعاً مطلوب اسلام نیست. سیاست علوی و سیاستی که امام خمینی مطرح نمود و مبنای جمهوری اسلامی قرار گرفت، برگرفته از سنت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بود که دین را روح سیاست قرار میداد و قدرت و سیاست را به خدمت دین فرامیخواند و این همان نکتهای است که در فلسفهی سیاسی و مدینهی فاضله فیلسوفان مسلمان، بر آن تأکید شده است.
بیشک همهی کسانی که در تحکیم پایههای انقلاب اسلامی فعال بودهاند، از سیدجمال تا علامه طباطبایی، شهید مطهری و امام خمینی، از پیروان و ادامه دهندگان حکمت سیاسی متعالیه بودهاند. یکی از مباحث حکمت متعالیه، مسئله حرکت جوهری است که ظرفیت بالایی در تبیین تحولات سیاسی - اجتماعی دارد؛ هر چند بسیاری این ظرفیت را در نظر نمیگیرند و حرکت جوهری را همچون برخی از مفاهیم دیگر، به حوزههای انتزاعی و خارج از عرصههای سیاسی و اجتماعی سوق میدهند. تا پیش از ملاصدرا، دیدگاه مشهور این بود که حرکت در اعراض صورت میگیرد؛ اما از دیدگاه این حکیم عالی مقام، خود جوهر هم در معرض تغییر مداوم قرار دارد. بر این اساس، دیگر هیچ امر تغییرناپذیری در عرصهی ممکنات، وجود نخواهد داشت؛ بنابراین نظام سلطنتی را نیز میتوان تغییر داد. از این نکته میتوان نتیجه گرفت که صدرالمتألهین آغازگر مسیری بود که تحولات سیاسی - اجتماعی در آن رقم میخورد. این کاملاً در مقابل دیدگاهی است که منکر هرگونه اندیشه و فلسفهی سیاسی برای ملاصدرا است.
به طور کلی، فیلسوفان سیاسی مسلمان، دولت را به دو بخش متمایز تقسیمبندی کردهاند:
1. دولت فاضله؛
2. دولت غیرفاضله.
به اعتقاد آنها، دولت فاضله بر سه نوع است:
1) دولتی که رئیس اول، یعنی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در رأس آن قرار دارد؛
2) دولتی که در رأس آن، رئیس مماثل، یعنی ائمه معصومین (علیهم السلام)، قرار گرفته است؛
3) دولتی که در رأس آن، رئیس سنت قرار میگیرد.
به اعتقاد فارابی، با رحلت رئیس اول، نوبت به رئیس مماثل خواهد رسید. رئیس مماثل در همه چیز شبیه به رئیس اول است؛ با این تفاوت که به وی وحی نمیشود. این مطالب در آثار فارابی، از جمله رسالهی الملّة بررسی شده است. (4) رئیس سنت، سیره و سنت رئیس اول و مماثل را به خوبی میشناسد و با قرآن و علوم لازم، همچون فقه، لغت، نحو، زبان و...، به خوبی آشناست. به تعبیر فارابی، چنین فردی با تمسک به اصولی که رئیس اول و رئیس مماثل ارائه کردهاند، قادر به استنباط و به دست آوردن پاسخ مسائل جدید است. او در ادامه میگوید: ما به چنین فردی «فقیه» میگوییم. به نظر فارابی، اگر فقیهی همهی شروط لازم را برای این سِمت داشته باشد، خود به تنهایی حکومت میکند. در غیر این صورت، مجموعهای از افراد که با هم دیگر جامع شرایط باشند، به این امر اقدام میکنند.
فیلسوفان اسلامی، دولتهای غیرفاضله را نیز به سه بخش مختلف تقسیم نمودهاند: 1) 1) فاسقه؛
2) ضالّه؛
3) جاهله.
برخی معتقدند فارابی تعابیر فوق را از افلاطون گرفته است و به عبارتی، وی را مقلّد افلاطون میشناسند؛ در حالی که این سخن نادرست است، زیرا به روشنی پیداست که این تعابیر قرآنی است. خود فارابی نیز در کتاب الحروف، این مسئله را طرح و به آن پاسخ داده است. وی میگوید: به من نسبت میدهند که از افلاطون و ارسطو تقلید میکنم؛ در حالی که چنین نیست، بلکه من مطالب آنان را خواندهام و آنچه مناسب یافتم، استفاده نمودم، نه اینکه از آنها تقلید کرده باشم. (5)
دولت فاسقه:
این دولت سعادت قصوی را میشناسد، ولی عمداً به دنبال آن نمیرود؛ یعنی علیرغم تشخیص راه سعادت، آن را انتخاب نمیکند؛ به تعبیری، میتوان آن را دولت «کجراه» معرفی کرد.دولت ضاّله:
دولتی است که اساساً نمیداند سعادت قصوی چیست؛ از این رو راه انحرافی ونادرست را در پیش میگیرد، زیرا راه درست را گم کرده است، ولی تصور میکند راهی که در پیش گرفته، راه صحیح است و او را به سعادت میرساند؛ به تعبیری، میتوان این دولت و نظام سیاسی را «دولت گمراه» نامید.دولت جاهله:
این دولت، نه خیر و سعادت را میشناسد و نه قصد نیل به آن را دارد؛ یعنی به دلیل نشناختن راه صحیح، به دنبال آن نیز نمیباشد؛ به تعبیری، میتوان این دولت را «دولت بیراه» نامید.با تأمل در آیات قرآن کریم میتوان تمثیلهایی برای این تعبیرها پیدا کرد؛ از باب نمونه در سورهی حمد به موارد فوق اشاره شده است.
فاضله: صراط مستقیم؛
فاسقه: مغضوب؛
ضالّه و جاهله: ضالّین.
از منظر فیلسوفان سیاسی، مانند فارابی، خواجه نصیر، ملاصدرا، ملا هادی سبزواری و در دورهی معاصر، علامه طباطبایی و امام خمینی، هیچ کدام از نظامهای پادشاهی مشروع نبودهاند، زیرا در زمرهی دولتهای غیرفاضله قرار میگرفتند، هر چند همهی آن فیلسوفان ممکن است به مصداق و نام نظام سیاسی وقت خود اشاره نکرده باشند. در واقع، وقتی نظریههای آنان را با نظامهای سیاسی وقت تطبیق میدهیم، به روشنی نظر واقعی آنان دربارهی حاکمان زمان خویش مشخص میگردد؛ مثلاً نظامهای سیاسی عباسیان (در زمان فارابی)، ایلخانان (در زمان خواجه نصیر)، صفویه (در زمان ملاصدرا)، قاجاریه (در زمان ملاهادی سبزواری) و نظام پهلوی (در زمان امام خمینی)، همگی در ردیف نظامهای سیاسی غیرفاضله قرار میگرفتند؛ البته با در نظر گرفتن اختلاف مراتبی که در غیرفاضله، یعنی فاسقه، ضالّه و جاهله، وجود دارد.
اقسام سهگانهی دولتهای غیرفاضله (جاهله، فاسقه و ضالّه) هر کدام به شش نوع تقسیم و درجهبندی میشوند که فیلسوفان اسلامی، همچون فارابی، خواجه نصیر و ملاصدرا، ضمن اشاره به آنها، اهداف مشخصی را دنبال نمودهاند؛ به تعبیری، میتوان گفت که نوع بیان و تقسیمبندیهای آنان، الزاماً یکسان نبوده است. به تعبیر مولوی:
دیده میباید که باشد شهشناس *** تا شناسد شاه را در هر لباس
به هر حال، غرض اصلی آنها، شکل ظاهر و صورت تقسیمبندی نبوده، بلکه محتوا در نزد آنها مهمتر بوده است. این نکته دربارهی امام خمینی نیز صادق است. ایشان برای رهبر و حکومت دینی اوصافی برمیشمارد که اگر حکومتی آن ویژگیها را داشته باشد، «حکومت فاضله» و در غیر این صورت، «غیرفاضله» نامیده میشود.
بر اساس تعریف نظامهای سیاسی و تقسیم آنها به فاضله و غیرفاضله، میتوان نتیجه گرفت که از نظر فیلسوفان سیاسی شیعه، در میان نظامهای سیاسیِ عصر غیبت، نظامی مشروع است که رئیس سنت، یعنی فقیه جامع شرایط، در رأس آن باشد. بنابر تعریف فوق، فلاسفهی اسلامی نمیتوانستهاند از نظام سیاسی سلطنتی، به مثابه یک نظام سیاسی مشروع دفاع کنند؛ البته آنان گاهی به دلیل برخی ملاحظهها، از بعضی نظامهای سیاسی حمایت میکردند، ولی به نظر میرسد که این امر به دلیل مشروع دانستن آنها نبوده است، زیرا از دیدگاه فلاسفه شیعی، اساساً نظام سیاسی سلطنتی مشروع نبوده است و الگوی اینها، یعنی نظام سیاسی فاضله، نمیتواند به سلطنت استبدادی ختم شود.
پینوشتها
1. محمدعلی فتحاللهی، «فلسفه مقبول»، پگاه حوزه، شماره 243.
2. اندیشهی سیاسی ملاصدرا به تفصیل در اثر ذیل آمده است: نجف لکزایی، اندیشه سیاسی صدرالمتألهین.
3. علیرضا ازغندی، روابط خارجی ایران، ص 52.
4. متن عربی الملة در شمارهی 12 و ترجمهی فارسی آن در شمارهی 6 فصلنامه علوم سیاسی آمده است.
5. مستندهای این مسئله در کتاب اندیشهی سیاسی فارابی نوشته محسن مهاجرنیا آمده است.
لکزایی، نجف، (1391)، تحولات سیاسی- اجتماعی ایران معاصر، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، چاپ دوم