شاهنامه‌ی ابوشکور بلخی

پیش از دقیقی که شاید در حدود سنه‌ی 370 وفات یافته و حتّی شاید پیش از عهد ابوالمؤیّد بلخی که ظاهراً خیلی مقدّم بر دقیقی است شعرای دیگر فارسی زبان دست به کار نظم قصص قدیمه‌ی ایرانی زده‌اند و چند نفر از آنها بر ما معلوم است.
سه‌شنبه، 28 دی 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
شاهنامه‌ی ابوشکور بلخی
شاهنامه‌ی ابوشکور بلخی

 



 

سیدحسن تقی‌زاده از جمله رجال سیاسی تاریخ ایران است که فراز و فرودهای زیادی در زندگی شخصی و سیاسی او وجود دارد. تقی‌زاده بر جدایی دین از سیاست تأکید می‌کرد تا حدی که گروهی از علمای نجف از جمله آیت‌الله عبدالله مازندرانی و آخوند خراسانی فتوا به «فساد مسلک سیاسی» وی دادند. تقی‌زاده در سال 1325ه. ق عضو «لژ بیداری ایران» شد. وی پس از مدتی به بالاترین مقام فراماسونری؛ یعنی استاد اعظم می‌رسد. شاید برای شناخت تقی‌زاده هیچ‌چیز بهتر از سرمقاله‌ی خود او در شروع دوره‌ی جدید مجله‌ی کاوه در تاریخ 22ژانویه1920 نباشد. او می‌نویسد: «امروز چیزی که به حدّ اعلا برای ایران لازم است و همه‌ی وطن‌دوستان ایران با تمام قوی باید در آن راه بکوشند و آن را بر هر چیز مقدم دارند سه چیز است که هرچه درباره شدت لزوم آنها مبالغه شود کمتر از حقیقت گفته شده: نخست قبول و ترویج تمدن اروپا بلاشرط و قید و تسلیم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و عادات و رسوم و ترتیب و علوم و صنایع و زندگی و کلّ اوضاع فرنگستان بدون هیچ استثنا... این است عقیده‌ی نگارنده‌ی این سطور در خط خدمت به ایران: ایران باید ظاهراً و باطناً، جسماً و روحاً فرنگی مآب شود و بس». سایت راسخون تصمیم دارد در راستای وظیفه‌ی اطلاع‌رسانی خود، تعداد محدودی از نوشته‌های وی را در موضوعات مختلف که دارای نکات قابل توجهی است و می‌تواند مورد استفاده‌ی محققان قرار بگیرد، منتشر کند. مقاله‌ی ذیل یکی از مقالات این مجموعه است.

پیش از دقیقی که شاید در حدود سنه‌ی 370 وفات یافته و حتّی شاید پیش از عهد ابوالمؤیّد بلخی که ظاهراً خیلی مقدّم بر دقیقی است (1) شعرای دیگر فارسی زبان دست به کار نظم قصص قدیمه‌ی ایرانی زده‌اند و چند نفر از آنها بر ما معلوم است. شاید قدیمترین آنها مسعودی مروزی باشد که تاریخ قدیم ایران و در واقع شاهنامه (2) را ظاهراً به اختصار به شکل مثنوی به نظم فارسی کشیده است ولی تاریخ دقیق زمان او فعلاً بر ما معلوم نیست و به هر حال به نظر نمی‌آید که از اواخر قرن سوم یا اوایل قرن چهارم متأخّرتر باشد. بعد از وی رودکی شاعر مشهور بخارا را می‌دانیم که چندین منظومه‌ی مثنوی داشته و یکی از آنها قطعاً کتاب کلیله‌و دمنه بود که بنا به میل امیرنصربن احمد سامانی آن را (در بحر رمل مسدّس مقصور) به نظم درآورده و فعلاً اگر چه از نسخه‌ی اصلی آن اثری نیست ولی ابیات متفرّقه از آن (شاید بالغ بر صد بیت) در کتب متفرّقه پیدا می‌شود (3) و یکی دیگر به اغلب احتمال سندبادنامه بوده (4) که آن هم در همان وزن و عین همان بحر است. علاوه بر اینها قطعاتی از یک مثنوی رودکی در بحث هزج (مسدّس مقصور) و دیگری در بحر متقارب بر وزن شاهنامه‌ی فردوسی در دست است که فعلاً معلوم نیست از چه منظومه یا کتابی است. (5)
شاعر معروف و بزرگ دیگری (6) که داستان‌سرائی منظوم را ترقّی داده و ظاهراً چندین داستان به شکل مثنوی به نظم آورده ابوشکور بلخی است که در این مقاله شرح حال او موضوع ما است و با آنکه سرمایه‌ی بسیار کم و غیرکافی از حالات و آثار او در دست است می‌خواهیم سعی کنیم که آنچه را که از آن بابت از کتب متفرّقه توان به دست آورد در سطور ذیل جمع نمائیم:

هویّت او

اسم این شاعر از هیچ مأخذی برای ما معلوم نیست و فقط مانند ابوالمؤیّد و ابوسلیک و ابوشعیب و غیرهم با کُنیه‌ی خود معروف است و ابوشَکور به فتح شین (نه ضمّ چنانکه بعضی مؤلّفین فرنگی ضبط کرده‌اند) اسمی است که در همه‌ی مآخذ به این سخنگوی ایرانی داده شده است. در مسقط الرّأس او هم اختلافی نیست زیرا اجماعاً او را به نسبت بلخی نام برده‌اند و لهذا در اینکه وی یک همشهری متأخّر ابوالحسن شهید و ابوالمؤیّد و جمعی از شعرای قدیم شهر گشتاسپ و هجرتگاه زردشت بوده نباید شکّی داشته باشیم.

تاریخ عهد او

تعیین تاریخ دقیق نشأت یا وفات او با مایه‌ای که از آثار یا اخبار او فعلاً در دست است میسّر نیست ولی می‌شود به طور قطع گفت که در اواسط و اواخر نیمه‌ی اوّل قرن چهارم می‌زیسته و بعد از وفات رودکی (329) در حیات بوده و آثار عمده‌ی خود را بعد از آن تاریخ نوشته است. دلایل و قراین این مدّعا اوّلاً اقتباسی است که مشارالیه از اشعار رودکی کرده و به قول مؤلّف کتاب المعجم فی معاییر اشعار العجم یک شعر رودکی را ابوشکور «سلخ» کرده (7) و سَلخ به اصطلاح علمای ادبیّات نوعی از سرقت است و این فقره قرینه‌ای است بر تأخّر زمانی ابوشکور. ثانیاً تصریحی است که عوفی در لباب‌الألباب (8) بر تاریخ تألیف آفرین نامه کرده که ابوشکور آن کتاب را به قول وی در سنه‌ی 336 به پایان رسانیده. ثالثاً جمله‌ای است که استاد اته در جزوه‌ی تاریخ ادبیّات فارسی از اجزای کتاب اساس زبان‌شناسی ایرانی (9) ذکر کرده، علّامه‌ی مشارالیه گوید که ابوشکور اوّلین شاعری است که علاوه بر رباعی که پیش از او رایج شده بود منظومه‌های مزدوج که «مثنوی» گویند پرداخته (10) و از آن جمله یک تألیف منظومی است که به اسم «کتاب» موسوم بوده و در سنه‌ی 330 آن را به اتمام رسانیده است. (11) علاوه بر اینها در یک بیت از مثنویهای او که در لغت‌فرس اسدی طوسی آمده و به احتمال قوی متعلّق به یک منظومه‌ی داستانی است تاریخ سنه‌ی 333 ذکر شده و آن بیت این است:

 

کس آن داستان کس نگفت از فیال *** ابر سیصد و سی و سه بود سال (12)

بنابراین قراین زمان زندگی و اشتغال به سخن‌سرایی او تقریباً به دست می‌آید. و شاید خیلی هم بعد از تواریخ مذکوره نزیسته چه اوّلاً همه‌ی شعرای متقدّمین و تذکره‌نویسان که اسم از او برده‌اند وی را در عداد قدما و با رودکی و امثال آن در یکجا ذکر کرده‌اند. مثلاً منوچهری گوید:

از حکیمان خراسان کو شهید و رودکی *** بوشکور بلخی و بوالفتح بستی هکذی (13)

و ثانیاً فردوسی بعضی از اشعار او را سَلخ یا نقل کرده چنانکه این شعر ابوشکور را که گفته:

درختی که تلخش بود گوهرا *** اگر چرب و شیرین دهی مر ورا
همان میوه‌ی تلخت آرد پدید *** ازو چرب و شیرین نخواهی مزید (14)

فردوسی به شکل دیگر آورده و گفته:

درختی که تلخست وی را سرشت *** اگر برنشانی به باغ بهشت
ور از جوی خلدش به هنگام آب *** به بیخ انگبین ریزی و شهد ناب
سرانجام گوهر به کار آورد *** همان میوه‌ی تلخ بار آورد

و این تا اندازه‌ای قرینه‌ی آن تواند شد که فاصله‌ی زمانی کمی میان عهد این دو شاعر نبوده چه این نوع نقل و اقتباسها مشکل است در میان معاصرین یا با کمی تقدّم زمانی به عمل آید. از ابوشکور بعضی رباعیها هم در دست است (15) و آن نیز در صورت صحّت اسناد اختراع رباعی به رودکی قرینه‌ی تأخّر زمانی ابوشکور است از رودکی.
از همه‌ی این قراین شاید بتوان این نتیجه را گرفت که ابوشکور در اواخر ایّام رودکی می‌زیسته و پس از وی نیز چند سالی زندگی کرده و شاید دوره‌ی شهرت و نشر آثارش در میان سنه‌ی 320 و 340 بوده. ولی معلوم است که این فقط حدسی است و چیزی که در آن قطعی باشد فقط قول لباب‌الألباب است که تاریخ تألیف آفرین‌نامه را قید کرده و چون ظاهراً ابوشکور به سنّ پیری هم رسیده بود چنانکه از این شعر او استنباط می‌شود:

چو بر رویت از پیری افتاد انجوغ *** نبینی دگر در دل خویش افروغ (16)

لهذا ممکن است که قبل و بعد از تواریخ مزبوره هم منشأ آثار بوده باشد ولی به هر حال تاریخ حقیقی زمان زندگی و شهرت او نباید خیلی از تواریخ مذکوره در حدس فوق دور باشد.
مثال عجیبی از خلط و غلط‌کاری متأخّرین شرحی است که صاحب مجمع‌الفصحا در باب ابوشکور می‌نویسد که در آن از یک طرف وی را از شهید (متوفّی قبل از رودکی) و رودکی (متوّفی سنه‌ی 329) قدیمی‌تر پنداشته و از طرف دیگر «ظهورش» را «در سنه‌ی 336» گذاشته!

جزئیّات راجع به او

اوّلاً مشارالیه هم مانند خیلی از شعرای معاصر خودش مدّاح بوده یعنی علاوه بر منظومه‌های مثنوی خود قصاید مدحیّه نیز دارد مثلاً ابیات ذیل که هر کدام از یک قصیده‌ی مختلفی بوده این مطلب را نشان می‌دهد:

 

الا تا ماه نو خیده کمانست *** الا تا چون سپر باشد مه بدر (17)
و: چنانکه مرغ هوا پرّ و بال برهنجد *** تو بر خلایق بر پرّ مردمی برهنج (18)
و نیز:

چون دینار باید مرا یا درم *** فراز آورم من ز نوک قلم (19)
و: راعی عدل ملک پرور او *** گرگ را داده منصب نخراز (20)
و: تذرو تا همی اندر خرند خایه نهد *** گوزن تا همی از شیر پُر کند پستان (21)

ثانیاً مطابق رسم شعرای عهد خود هجوگوئی هم می‌کرده چنانکه از این ابیات مستفاد می‌شود:

ای ز همه مردمی تهی و تهک *** مردم نزدیک تو چرا باید (22)
و هم:
هرزه و مفلاک بی‌نیاز از تو *** با تو برابر که راز نگشاید (23)
و نیز:

زستن و مردنت یکیست مرا *** غلبکین در چه باز یا چه فراز (24)
و هکذا.
ثالثاً مثل اغلب شعرای معاصر خودش از مسقط‌الرّأس خود خارج شده و به غربت افتاده (شاید در طلب یک حامی) چنانکه از ابیات ذیل استنباط می‌شود:

گاهی چو غول گرد بیابان روان شوم *** گاهی چو گوسپندان در غول جای من (25)
و: ادب مگیر و فصاحت مگیر و شعر مگیر *** نه من غریبم و شاه جهان غریب‌نواز (26)

مقصود از «شاه جهان» معلوم نیست و شاید نوح بن نصر یا پدر او نصربن احمد سامانی منظور باشد که ابوشکور در زمان آنها می‌زیست. استطراداً می‌خواهیم بگوئیم که از شعر مذکور معلوم می‌شود که وی در علم و ادب و شعر هم مایه‌ی بزرگی داشته و خود به علوّ مقام خویش در این زمینه متوجّه بوده و با وجود این در یک شعر دیگر گوید:

تا بدانجا رسید دانش من *** که بدانم همی که نادانم (27)

مخصوصاً مؤلّف قابوس‌نامه او را به ستایش اسم می‌برد و هم اینکه ابوالفتح علی‌بن محمّدعمید بستی کاتب معروف (متولّد سنه‌ی 360 و متوفّی سنه‌ی 401) که خود از فضلا و شعرای بزرگ و معروف بوده و در بیت سابق‌الذّکر منوچهری در جزو «حکیمان خراسان» اسمش ذکر شده یک دو بیت فارسی ابوشکور را به نظم عربی ترجمه کرده (28) باز قرینه‌ی شهرت و مقام بلند ابوشکور است.

آثار و اشعار او

از اشعار ابوشکور (که ظاهراً خیلی زیاد هم بوده و به قول ادبا هم مُکثِر بوده و هم مجید) تا آنجا که نگارنده‌ی این سطور اطّلاع دارد کمتر چیزی باقی مانده. از کتب مثنوی او که ظاهراً متعدّد بوده نسخه‌ای به دست ما نرسیده و فقط از ابیات متفرّقه‌ی آنها مبلغی دیده می‌شود. نگارنده 9 بیت متفرّق مثنوی در بحر هزج (مسدّس مقصور) و 91 بیت متفرّق دیگر باز مثنوی در بحر متقارب از اشعار وی از کتب متفرّقه جمع‌آوری کرده‌ام.
غیر از این دو مثنوی 61 بیت متفرّق هم در بحور مختلفه (24 اوزان مختلفه) التقاط نموده‌ام که آنچه با محدودی مآخذ در دست من توانسته‌ام به دست بیاورم 161 بیت و یک مصراع از این شاعر هزار سال قبل است که گرد آمده و کمک مختصری به شناختن سیاق کلام او و بعضی حالات وی می‌نماید. این اشعار چنانکه گفتیم در اوزان و بحور مختلف و در مواضیع مختلف است. در عشقبازی با ترکان (چنانکه رسم ننگین آن زمان بوده)، مدح شراب، شکایت از روزگار و از هجران یار، تغزّل، هجو، اندرز و حکمت، مدح و قصّه سخن گفته و مخصوصاً مثنویهای او نزدیک به یقین داستان و قصص منظومه بوده یا نظم یکی از کتب قدیمه‌ی ایرانیان و داستانهای ملّی و مذهبی بوده‌اند چنانکه گوید:

 

تو از من کنون داستانی شنو *** برین داستان بیشتر زین منو (29)

و همچنین بیت سابق‌الذّکر «کس آن داستان کس نگفت از فیال...». این ابیات که ما فعلاً به طور متفرّق در دست داریم جزو کدام کتاب او بوده و کتب منظوم و مثنویهای وی در چه باب بوده درست بر ما معلوم نیست جز آنکه آفرین‌نامه اگر از اسم او حکم کنیم ممکن است نظم فارسی یکی از «آفرین»های پهلوی (30) باشد که چند تا از آنها تا امروز باقی است و مانند ادعیه و اوراد است و بعید نیست که این بیت:

بتا روزگاری برآید برین *** کنم پیش هرکس هزار آفرین

از ابیات آن کتاب بوده باشد. یک بیت از ابیات مثنوی نشانه‌ای از موضوع منظومه‌ای که آن بیت جزو آن بوده می‌دهد و آن این است:

به افزای خوانند او را به نام *** هم از نام و کردار و هم اوستام (31)

و چون «به‌افزای» (یا برافزای به ضبط مجمع‌الفرس و بافزای به ضبط فرهنگ انجمن‌آرا) به اغلب احتمال تصحیف «بدافراه» است (که در کتب عربی مانند طبری و غیره و همچنین در «شاهنامه» «به آفرید» [بهافرید] و در بعضی کتب متأخّرین (32) «به آفرین» ضبط شده) که از کلمه‌ی «پاذافره» پهلوی و «اَنوهی آفریتی» آوستائی می‌آید و نام دختر گشتاسپ و خواهر اسفندیار است که برادر خود را از حبس در دست ارجاسپ در «روئین‌دز» خلاص کرد و هم اسم چندین اشخاص داستانی یا تاریخی دیگری هم هست مانند بهافرید اشکانی و بهافرید پسر ساسان اوّل و پدر زَرار پدر بابک اوّل از اجداد اردشیر بابکان لهذا می‌شود احتمال داد که آن منظومه که این بیت جزو آن بوده راجع به داستان قدیم ایران بوده است.
اشعار مثنوی ابوشکور که در دست است اغلب سهل و ساده و سلِس بوده و شاهد قول لباب‌الألباب است در خصوص آفرین‌نامه که گوید «کتابی مقبول و عبارتی معمول...» ولی با وجود این اغلب شامل بعضی لغات قدیمی است که آثار پازندی در آنها نمودار است و همچنین در یک بیتی (33) کلمه‌ی «فَغ» را به معنی بت‌ استعمال می‌کند که لغت خوارزمی است (و به زبان پهلوی بَغ بوده) و آن نیز شاید به واسطه‌ی نزدیکی خوارزم و بلخ مسقط‌الرّأس شاعر بوده. و دیگر در اشعار ابوشکور کلمه‌ی «فیلسوف» مکرّر آمده و از قول فیلسوف حرف می‌زند چنانکه گوید:

بیاید فیلسوفی سخت شیوا *** که باشد در سخن گفتن توانا (34)
و: جان و روان یکیست به نزدیک فیلسوف *** وز چه ز راه نام دو آید روان جان (35)
و: چه بیند بدین اندرون ژرف‌بین *** چه گوئی تو ای فیلسوف اندرین (36)

یک نکته دیگر هم که ابتدا استاد نولدکه متوجّه آن گشته آن است که در اشعار باقیه از ابوشکور بر وزن و بحر متقارب بعضی ابیاتی هستند که درست اسم شعر رزمی بدانها توان داد و می‌شود تخم رزم‌سرائی شاهنامه‌ی فردوسی را در آنها دید. از آن جمله نولدکه دو بیت ذیل را ذکر کرده:

ز زر بر نهاده به سر مغفری *** ز پولاد کرده به بر بَکتَری (37)
و: یکی زشت‌روی بدآغار بود *** تو گوئی به مردم گزی مار بود (38)

نگارنده به چندین بیت دیگر نیز هم شبیه به اشعار رزمی این شاعر برخوردم مثلاً:

بدان گه که گیرد جهان گرد و میغ *** گل پشت چوگانت (39) گیرد ستیغ (40)
و: سری بی تن و پهن گشته به گرز *** تنی بی سر افکنده بر خاک برز (41)
و: منش باید از مرد چون سرو راست *** اگر برز و بالا ندارد رواست (42)
و: یکی دژ برو هست پرخاشجو *** کزو هست شیر ژیان را خدو (43)

و هکذا چندین بیت دیگر که محض اختصار از ذکر آنها صرف نظر شد.
در خیلی از اشعار مثنوی ابوشکور شباهت تامّی به اشعار شاهنامه‌ی فردوسی موجود است که می‌شود گفت قطعاً فردوسی منظومه‌های ابوشکور را خوب خوانده بود مثلاً ابوشکور گوید:

به نشکرده ببرید زن را گلو *** تفو بر چنان ناشکیبا تفو (44)
و: زدن مرد را چون بر تار خویش *** به از بازگشتن ز گفتار خویش (45)
و: ز دانا شنیدیم که پیمان شکن *** زن جاف جافست بل کم ز زن (46)
و: پرد رخش از دیدن بُرز او *** کفد چرخ از هیبت گرز او (47)
و: کشاورز و آهنگر و پای‌باف *** چو بیکار باشند سرشان بکاف (48)

که همه‌ی این ابیات را می‌شود در شاهنامه نظیر پیدا کرد. اغلب ابیات مثنوی که از ابوشکور باقی مانده متفرّق است یعنی متّصل به همدیگر نیست مگر ابیات ذیل که از یک منظومه و پشت سر همدیگر بوده‌اند:

پریچهره فرزند دارد یکی *** کزو شوخ‌تر کم بود کودکی
مر او را خرد نی و تیمار نی *** به شوخیش اندر جهان یار نی
شد آمدش بینم سوی زرگران *** هماره ستوهند ازو دل گران
بخواهند آنگهی زرگر دند را *** ز همسایگان [هم] تنی چند را (49)

و همچنین پنج بیت دیگر مذکور در مجمع الفصحا که ابیات سابق‌الذّکر «درختی که تلخش بود گوهرا... الخ» از آن جمله است. علاوه بر این بعضی ابیات متفرّقه که در وزن و قافیه و گاهی در مطلب هم تماماً مثل هم است وقتی که پشت سر همدیگر گذاشته می‌شود به احتمال قوی جزوی از اجزای یک قصیده محسوب توان کرد. (50)

پی‌نوشت‌ها:

1.پس از نگارش مقاله‌ی راجع به شرح حال ابوالمؤیّد در شماره‌ی 2 کاوه ذکری از او و از شاهنامه‌ی او در ترجمه‌ی فارسی تاریخ طبری به نظر رسید که بسیار اهمیّت دارد زیرا که اوّلاً این کتاب که در سنه‌ی 352 تألیف شده قدیمترین مأخذی است که ذکر از ابوالمؤیّد بلخی کرده و هم دلیل بر آن است که ابوالمؤیّد مدّتی پیش از تاریخ تألیف آن کتاب می‌زیسته زیرا که بلعمی مترجم کتاب در باب او در موقع ذکر پادشاهی بیوراسپ (چاپ لکنو، صفحه‌ی 40) و شرح عاقبت حال جمشید و اولاد و اعقاب او چنین گوید: «و حدیثها و اخبار ایشان بسیار گوید ابوالمؤیّد بلخی به شاهنامه‌ی بزرگ» و ثانیاً از این فقره معلوم می‌شود که حدسی که در مقاله‌ی راجع به ابوالمؤیّد زده شده دائر بر اینکه وی شاید یکی از مؤلّفین شاهنامه‌ی معروف ابومنصوری بود صائب نبوده زیرا که آن شاهنامه ظاهراً در سنه‌ی 346 و به هر صورت بعد از سنه‌ی 338 (که ابومنصور محمّدبن عبدالّرزاق از هجرت فراری خود و اقامت اضطراری در ری و آذربایجان به طور برگشت) تألیف شده و بسیار بعید است که به بخار رسیده و آن‌قدر شهرت یافته باشد که بلعمی از آن مانندکتاب معروفی به عنوان «شاهنامه‌ی بزرگ» سخن براند. در یک مقدّمه‌ی شاهنامه‌ی خطّی هم که در کتابخانه‌ی دولتی برلین محفوظ است و تفصیلات زیادی علاوه بر مقدّمه‌ی معروف بایسنقری دارد نیز از ابوالمؤیّد بلخی و «شاهنامه‌ی بزرگ» او سخن رفته است.
2. لفظ «شاهنامه» پیش از آنکه اسم کتاب فارسی بشود مانند شاهنامه‌ی ابوالمّید بلخی و شاهنامه‌ی ابوعلی محمّدبن احمدبلخی شاعر و شاهنامه‌ی ابومنصوری ظاهراً کلمه‌ی عامّی بوده در فارسی عهد اسلام که به بجهت اجتناب از لفظ قدیمی «خدای‌نامه» که پیشترها به کتاب مجموعه‌ی داستانها و تواریخ ایران داده شده بود به همه‌ی آن نوع کتبی که در عربی به عنوان «سِیَرملوک الفُرس» نامیده می‌شد داده می‌شد چنانکه بلعمی در مقدّمه‌ی ترجمه‌ی تاریخ طبری ذکر از کتاب سِیَرالملوک الفرس عبدالله ابن المقفّع که ترجمه‌ی عربی «خدای‌نامه‌ی» پهلوی بود به عنوان «پسر مقفّع در شاهنامه‌ی بزرگ...» می‌کند.
3.علاوه بر 16 بیت از آن کتاب که پاول هورن در مقدّمه‌ی خود به کتاب لغت‌فرس اسدی طوسی جمع‌آوری و با اصل کلیله و دمنه مطابقه کرده قریب هفت هشت بیت دیگر هم نگارنده‌ی سطور در یک کتاب خطّی قدیمی فارسی موسوم به تحفةالملوک که اکنون در کتابخانه‌ی «موزه‌ی بریطانی» است و یک نسخه‌ی دیگر تازه‌تر از همان کتاب در لَیدِن موجود است پیدا کردم. و غیر از اینها نیز عدّه‌ی زیادی از ابیات دیگر از رودکی که در وزن و بحر و موضوع تماماً شبیه به ابیات سابق‌الذّکر است به طور التقاط از کتب متفرّقه و فرهنگها جمع‌آوری کرده‌ام که محتاج به تدقیق و مقابله با اصل کتاب کلیله و دمنه است و تفصیل همه‌ی آنها در مقاله‌ی راجع به «رودکی» در کاوه بیاید.
4.استاد نولدکه چند بیت از اشعار رودکی را که در لغت فرس اسدی به طور استشهاد آمده تحقیق و به واسطه‌ی مطابقه‌ی با مآخذ سریانی و کتاب الف لیله ثابت کرده که راجع به سندبادنامه است.
5.تفصیل همه‌ی این جزئیات در مقاله‌ای که نگارنده در باب شرح حال رودکی در صدد تهیّه است و در کاوه نشر خواهد شد به استیفای لازم خواهد آمد. در بعضی فرهنگها کتابی به اسم «کتاب دوران آفتاب» به رودکی اسناد داده شده.
6.در اینکه ابوشکور بلخی از مشاهیر شعرای ایران بوده شکّی نیست و مخصوصاً اینکه منوچهری متوفّی در سنه‌ی 432 او را «از حکیمان خراسان» می‌نامد و عنصرالمعالی مؤلّف قابوس‌نامه در سنه‌ی 475 از وی به عبارت «ابوشکور بلخی خویش را به دانش بزرگ در بیتی همی ستاید» یاد می‌کند دلیل بر شهرت و اهمیّت او حتّی در یک قرن بعد از زمان خودش می‌باشد.
7.المعجم، صفحه‌ی 439.
8. صفحه‌ی 21.
9. Dr. Hermann Ethé: Neupersische Literatur, in “Grundriss der Iranischen Philologie”. Bd. II.
10. این ادّعای اته صحیح نیست زیرا که چنانکه گفته شد ترتیب مثنوی خیلی قبل از ابوشکور رایج بوده است.
11.اته مأخذ این شرح را که در باب ابوشکور ذکر کرده به دست نداده ولی شکّی نیست که از روی تذکره‌‌های خطّی فارسی بوده که از روی آنها اته جزوه‌های چندی درباره‌ی شرح حال شعرای معاصر و مقدّم بر رودکی را نوشته و در این کتاب که ما این روایت را از آن نقل کردیم همه‌جا رجوع به آن رساله‌های خود نموده و خلاصه و نتیجه‌ی آنها را ذکر کرده و فعلاً آن رساله‌ها دم دست ما نبود.
12.لغت فرس، صفحه‌ی 89. در فرهنگ ولرس این بیت چنین ضبط شده: «پس این داستان کش بگفت...».
13.در این بیت ظاهراً ترتیب تاریخی در اسامی شعرا منظور شده. شهید و رودکی که تربیت زمانشان معلوم است و ابوالفتح بستی هم قطعاً در زمان بعد از ابوشکور بوده چه به قول لباب‌الألباب شعر ابوشکور را برداشته و به نظم ترجمه به عربی کرده.
14.مجمع الفصحا، صفحه‌ی 65.
15.مثلاً:
ای گشته من از غم فراوان تو پست *** شد قامت من ز درد هجران تو شست
ای شسته من از فریب و دستان تو دست *** خود هیچ کسی به سیرت و سان تو هست
[مجمع الفصحا]
16.مجمع الفرس در مادّه‌ی «انجوغ».
17.مجمع الفرس در مادّه‌ی «خیده».
18. لغت اسدی، صفحه‌ی 17.
19. لغت فرس اسدی، صفحه‌ی 72.
20.فرهنگ ولرس در مادّه‌ی «نخراز».
21. لغت فرس اسدی، صفحه‌ی 19.
22. لغت فرس اسدی، صفحه‌ی 66.
23. لغت فرس اسدی، صفحه‌ی 64.
24. لغت فرس اسدی، صفحه‌ی 110.
25. فرهنگ ولرس در مادّه‌ی «غول».
26. المعجم فی معاییر اشعار العجم، صفحه‌ی 383. (حسن تقی‌زاده) شعر «ادب مگیر و فصاحت مگیر و شعر مگیر» در کتاب ترجمان‌البلاغه (تألیف اواخر قرن پنجم ق)، که قدیمتر از المعجم است، به نام ابوالحسن آغاجی آمده است (محمّدبن عمرالرادویانی، ترجمان البلاغه، به تصحیح و اهتمام احمد آتش. تهران: اساطیر، 1362 (چاپ دوم): 255). (پژمان فیروزبخش)
27. قابوس‌نامه، صفحه‌ی 37.
28. لباب‌الألباب، صفحه‌ی 21.
29. فرهنگ ولرس در مادّه‌ی «نویدن».
30.آفرین در زبان فارسی قدیم به معنی دعا و ثنای مذهبی است در حقّ کسی و نفرین (که اصلاً ناآفرین بوده) ضدّ اوست.
31. لغت ‌فرس اسدی، صفحه‌ی 89.
32.برهان قاطع و مجمع‌الفرس و فرهنگ انجمن‌آرا.
33. فغفور بودم و فغ پیش من/ فَغ رفت و من بماندم فَغواره (فرهنگ ولرس در مادّه‌ی «فغواره»).
34.فرهنگ ولرس در مادّه‌ی «شیوا».
35.لغت فرس، صفحه‌ی 96.
36. لغت فرس، صفحه‌ی 59.
37.مجمع‌الفرس در مادّه‌ی «بکتر».
38. مجمع‌الفرس در مادّه‌ی «آغار».
39.در مجمع‌الفرس این طور ضبط شده «سرنوک رمح تو...».
40. فرهنگ ولرس در مادّه‌ی «گل».
41.لغت فرس، صفحه‌ی 38.
42.مجمع‌الفرس در مادّه‌ی «برز».
43. فرهنگ ولرس در مادّه‌ی «دِژ برو».
44. لغت فرس، صفحه‌ی 112.
45.مجمع‌الفرس در مادّه‌ی «تار».
46. مجمع‌الفرس در مادّه‌ی «جاف جاف».
47.فرهنگ ولرس در مادّه‌ی «کفیدن». در مجمع‌الفرس «پرد روحش» و «کفد مغزش» ضبط شده.
48. مجمع‌الفرس در مادّه‌ی «پای‌باف».
49. لغت فرس، صفحه‌ی 29.
50. برای آگاهی بیشتر از اشعار پراکنده‌ی ابوشکور بلخی و آفرین نامه‌ی او، نک: Lazard, 1964, 1: 27-30, 94-126؛ لازار، 1342، 2: 78 – 128؛ مدبّری، 1370: 82 – 110؛ مظفّر بختیار و حمید رضائی، «شعرهای کهن فارسی در کتاب ارشاد قلانسی»، مجله‌ی دانشکده‌ی ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، ش 186، دوره‌ی 59، تابستان 1387: 8-9، 17، 18؛ علی‌اشرف صادقی، «اشعار تازه‌ای از آفرین‌نامه‌ی ابوشکور بلخی»، جرعه بر خاک، یادنامه‌ی استاد دکتر یحیی ماهیار نوابی، به کوشش محمود جعفری دهقی. تهران: مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، 1387، 65 – 70. (پژمان فیروزبخش)

منبع مقاله:
دوره‌ی جدید کاوه، شماره‌ی 8، سال پنجم (شماره‌ی مسلسل 43)، 7 فروردین ماه قدیم 1290 یزدگری = غرّه‌ی ذی‌الحجّه 1338 = 16 اوت فرنگی 1920 میلادی. [صفحات 376 – 380 چاپ جدید کاوه].

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط