تولّی و تبرّی و جايگاه آن در آيات و روايات

تولّى؛ يعنى دوست داشتن و محبت ورزيدن به اهل‏بيت «عليهم‏السلام» و تمام اوليا و دوستان خدا. تبرّى؛ يعنى برائت جستن و دشمنى كردن با دشمنان اهل‏بيت و تمام دشمنان خدا و اولياى الهى؛ به اين معنى كه مؤمن و شيعه واقعى
شنبه، 12 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: حجت اله مومنی
موارد بیشتر برای شما
تولّی و تبرّی و جايگاه آن در آيات و روايات
تولّى و تبرّى و جايگاه آن در آيات و روايات
 
 
نويسنده: سيد جعفر صادقى فدكى
تولّى؛ يعنى دوست داشتن و محبت ورزيدن به اهل‏بيت «عليهم‏السلام» و تمام اوليا و دوستان خدا.
تبرّى؛ يعنى برائت جستن و دشمنى كردن با دشمنان اهل‏بيت و تمام دشمنان خدا و اولياى الهى؛ به اين معنى كه مؤمن و شيعه واقعى اهل‏بيت وظيفه دارد اهل‏بيت «عليهم‏السلام» و تمام اوليا و دوستان خدا را دوست بدارد و با دشمنان اهل‏بيت و دشمنان خدا دشمنى ورزد و از آنان تبرّى جويد.
محبت اولياى الهى و تبرّى از دشمنان خدا از عقايد و اصولى است كه تنها به شيعه يا مسلمانان اختصاص ندارد؛ بلكه يكى از اصول مسلم و ثابت در تمام اديان الهى است كه در آيات و روايات مورد تأكيد فراوان قرار گرفته است.
قرآن كريم مى‏فرمايد:
«لا يَتَّخِذِ المؤمِنونَ الكفِرينَ اَولياءَ مِن دونِ المؤمِنين»؛ «افراد با ايمان نبايد به جاى مؤمنان، كافران را (به عنوان) دوست و سرپرست خود انتخاب كنند».
در آيات ديگرى مى‏فرمايد:
«يا اَيُّهَا الذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذوا عَدُوّى و عَدُوَّكُم اَولياءَ تُلقونَ اِليهِم بِالمَودَّةِ و قَد كَفَروا بِما جاءَكُم مِنَ الحَقِّ... و مَن يَفعلهُ مِنكُم فَقَد ضَلَّ سَواءَ السَّبيل»؛ «اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، دشمن من و دشمنان خود را دوست نگيريد، شما نسبت به آنان اظهار محبت مى‏كنيد در حالى كه آن‏ها به آنچه از سوى حق براى شما آمده كافر شده‏اند و هر كس از شما چنين كارى كند از راه راست گمراه شده است».

اهل‏بيت «عليهم‏السلام» كامل‏ترين مصاديق اولياى الهى

چنان كه در ابتداى بحث اشاره شد، محبت به دوستان خدا و تبرى جستن از دشمنان خدا يكى از اوصاف شيعه و بلكه يكى از تكاليف واجب هر مسلمان است؛ زيرا طبق تعاليم قرآن و سنت بر هر فرد مسلمان لازم است كه به اولياى الهى و دوستان خدا محبت ورزد و از دشمنان خدا برائت جويد؛ اما در ميان اولياى الهى، اهل‏بيت «عليهم‏السلام» مصداق اكمل و اتم اولياى الهى و دوستان خدا هستند كه بر همه مسلمانان واجب است نسبت به آنان محبت ورزند و از دشمنان آن بيزارى جويند.
محبت به اهل‏بيت «عليهم‏السلام» و بيزارى از دشمنان آنان از چنان اهميتى برخوردار است كه خدا و رسول او علاوه بر اين كه به طور كلى مسلمانان را نسبت به محبت ورزيدن به دوستان خدا سفارش كرده‏اند به طور خاص نيز نسبت به دوستى و محبت به اهل‏بيت او فرمان داده‏اند.
خداوند در آيه 23 شورى خطاب به پيامبر اسلام «صلى الله عليه و آله» مى‏فرمايد:
«قُل لا اسئَلُكُم عَلَيهِ اجرا اِلاّ المَوَدَّةِ فِى القُربى و مَن يَقتَرِف حَسَنةً نَزِد لَهُ فيها حُسنا اِنَّ اللهَ غَفورٌ شَكور»؛ «اى پيامبر! [به مسلمانان] بگو: من هيچ اجر و مزدى در مقابل رسالتم از شما نمى‏خواهم، جز دوست داشتن نزديكانم و هر كس كار نيكى انجام دهد بر نيكى‏اش مى‏افزاييم؛ چرا كه خداوند آمرزنده و سپاسگزار است».
وقتى اين آيه نازل شد اصحاب پيامبر «صلى الله عليه و آله» به آن حضرت گفتند:
«يا رسول اللّه! مَن قَرابَتُك؟ مَن هُؤلاءِ الَّذينَ وَجَبتَ عَلَينا مَوَدَّتُهُم؟ قال: عَلِىُّ و فاطِمَةُ و ابناهُما و قالَها ثَلاثا»؛ «هنگامى كه آيه قل لا اسئلكم نازل شد، گفتند: «اى رسول خدا!» خويشاوندان تو كه محبت آنها بر ما واجب است چه كسانى هستند؟». پيامبر «صلى الله عليه و آله» فرمود: على و فاطمه و دو فرزند آنان و اين سخن را سه بار تكرار فرمود».
اين كه پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله» سه مرتبه نام على و فاطمه و دو فرزند آنان را تكرار مى‏كند براى اين است كه مسلمانان گمان نكنند كه اهل‏بيت پيامبر همسران آن حضرت يا ديگران هستند؛ چنان كه برخى از علماى اهل‏سنت با چشم‏پوشى از اين روايت و امثال آن همسران پيامبر و برخى خويشاوندان ديگر آن حضرت را نيز از اهل‏بيت پيامبر و مصداق اين آيه شمرده‏اند.
در روايتى ديگر كه شيعه و اهل‏سنت آن را نقل كرده‏اند، پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله» فرمود: «اَساسُ الاسلامِ حُبِّى وَ حُبُّ اَهلِ بَيتِى»؛ «اساس و زيربناى اسلام محبت من و اهل‏بيت من است».
همچنين زمخشرى، فخر رازى و قرطبى - از علما و مفسران بزرگ اهل‏سنت - در كتب تفاسير خود آورده‏اند كه پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله» فرمود:
«آگاه باشيد! هر كس با محبت آل محمد بميرد، شهيد مرده است».
«آگاه باشيد! هر كس با دوستى آل محمد بميرد، آمرزيده مرده است».
«آگاه باشيد! هر كس با محبت آل محمد بميرد، با توبه مرده است».
«آگاه باشيد! هر كس با محبت آل محمد بميرد، با ايمان كامل از دنيا رفته است».
«آگاه باشيد! هر كس با محبت آل محمد بميرد، عزرائيل و سپس نكير و منكر او را به بهشت مژده مى‏دهند».
«آگاه باشيد! هر كس با محبت آل محمد بميرد، او را آن گونه به بهشت مى‏برند كه عروس را به خانه شوهر مى‏برند».
«آگاه باشيد! هر كس با محبت آل محمد بميرد، دو درب از قبرش به [سوى] بهشت باز مى‏شود».
«آگاه باشيد! هر كس با محبت آل محمد بميرد، خداوند قبر او را زيارتگاه ملائكه رحمت قرار مى‏دهد».
در روايتى ديگر نيز آن حضرت فرمود:
«لَو أنَّ عَبدا عَبدَ اللّهَ بَينَ الصَّفا و المَروَةِ، اَلفَ عامٍ، ثُمَّ اَلفَ عامٍ، ثُمَّ اَلفَ عامٍ حتّى يَصيرَ كَالشَّنِّ البالى ثُمَّ لَم يُدرِك مَحَبَّتَنا اَكبَّهُ اللّهُ عَلى مَنخَريهِ فِى النّارِ، ثُمَّ تَلا: «قُل لا اسئَلُكُم»»
«اگر بنده‏اى خدا را سه هزار سال ميان صفا و مروه عبادت كند تا همچون مشك كهنه گردد، اما محبت ما خاندان را نداشته باشد، خداوند او را با صورت در آتش خواهد افكند. سپس آيه «قل لا اَسئلُكُم...» را تلاوت نمود».
بر اساس آيه و روايات مذكور، محبت به اهل‏بيت پيامبر اكرم «صلى الله عليه و آله» نه تنها بر شيعيان، بلكه بر اهل سنت و تمام فرقه‏هاى اسلامى واجب است و آن‏ها نيز موظفند كه به على و فاطمه و فرزندان آنان «عليهم‏السلام» محبت بورزند.
به همين دليل مى‏بينيم كه بسيارى از بزرگان اهل‏سنت اين عشق و ارادت درونى خود را به اهل‏بيت پيامبر «صلى الله عليه و آله» مخفى نكرده و آن را در موارد مختلف ابراز و اظهار نموده‏اند كه از جمله اين افراد مى‏توان از «شافعى» - رئيس فرقه شافعيه اهل‏سنت - ياد كرد كه در اشعار زيادى كه از او نقل گرديده، اين اظهار ارادت و محبت خود را نمايان نموده است. وى در يكى از اشعارش مى‏گويد:
«اى سوارى كه عازم حج هستى! در آن جا كه در نزديكى منى ريگ براى رمى جمرات جمع مى‏كنند و همه مردم جمع مى‏شوند، به آنان كه در مسجد خيف مشغول عبادتند و آنان كه در حال حركت هستند فرياد بزن و نيز فرياد بزن به هنگام سحرگاه كه حاجيان همچون رود فرات از مشعر به سوى منى در حركتند، فرياد بزن و بگو: اگر محبت آل محمد رفض و ترك است، پس اى جن و انس! شهادت بدهيد كه من رافضى هستم».
بيت اخير شعر شافعى اشاره به لقبى دارد كه برخى از اهل‏سنت به شيعه نسبت داده و شيعه را «رافضيه» مى‏نامند؛ يعنى فرقه‏اى كه سنت پيامبر «صلى الله عليه و آله» را رها كرده و روش ديگرى را براى خويش برگزيده‏اند.
وى در شعرى ديگر مى‏گويد:
يا اهلَ بَيتِ رَسولِ اللّهِ حُبُّكُم
فَرضُ مِنَ اللّهِ فِى القُرآنِ أنزَلَهُ
كَفاكُم مِن عَظيمِ القَدرِ أنَّكُم
مَن لَم يُصَلِّ عَلَيكُم لا صَلاةَ لَهُ
«اى اهل‏بيت رسول خدا! محبت شما از جانب خدا واجب شده و در قرآن نازل شده است؛ در عظمت قدر و منزلت شما همين بس است كه اگر كسى در نمازش بر شما درود نفرستد نمازى برايش نيست».
بيت اوّل شعر فوق، اشاره به مفاد همان آيه مودت دارد كه خداوند در آن محبت آل محمد را مزد رسالت آن حضرت دانسته و آن را بر همگان واجب نموده است.
بيت دوم اشاره به ذكر «صلوات» در تشهد هر نماز دارد كه وى نيز همانند شيعه معتقد است كه گفتن اين ذكر در تشهد هر نماز واجب است و هر كس عمدا آن را ترك نمايد، نمازش باطل است.

چرا دوستى و دشمنى؟

چرا انسان بايد اولياى الهى و اهل‏بيت «عليهم‏السلام» را دوست داشته باشد و دشمنان خدا و اهل‏بيت «عليهم‏السلام» را دشمن دارد و از آنان بيزارى بجويد؟
چرا در آيات و روايات اين قدر به تولى و تبرى اهميت داده شده، به گونه‏اى كه مهم‏ترين دستگيره ايمان و اساس اسلام دانسته شده است و حتى در برخى روايات از نماز و روزه و زكات و جهاد در راه خدا بالاتر دانسته شده است؟
آنچه در پاسخ به اين سؤالات مى‏توان گفت، اين است كه حب و بغض، خمير مايه و محور اصلى هدايت و ضلالت انسان‏ها به شمار مى‏رود؛ اگر انسان كسى را دوست داشته باشد تلاش مى‏كند به همان سمت و سويى حركت كند كه محبوب او حركت مى‏كند و همان اعمالى را انجام دهد كه محبوب او انجام مى‏دهد و اگر كسى فردى را دشمن بدارد سعى مى‏كند از راه دشمن دورى گزيند و تمام كارهايى را كه او انجام مى‏دهد، ترك نمايد.
دوستى اهل‏بيت «عليهم‏السلام» و اولياى الهى موجب مى‏شود تا انسان، همچون محبوب خود اهل نماز و روزه، زكات، حج و ديگر اعمال خير گردد و به تمام آنچه آنان دستور داده‏اند، عمل نمايد.
دشمنى با دشمنان خدا و اولياى الهى نيز باعث مى‏گردد انسان از غيبت، دزدى، حرام خوارى و معصيت الهى دورى گزيند و بدين وسيله به خدا نزديك‏تر گردد.
برخى مى‏گويند: دوست داشتن اولياى الهى امرى پسنديده و قابل قبول است؛ اما دشمنى چرا؟ دشمنى نوعى خشونت است و از خشونت بايد پرهيز كرد؛ زيرا اساسا اسلام دين رأفت، صلح و مهربانى است و با خشونت و دشمنى مخالف است؛ لذا انسان بايد با همگان دوست و مهربان باشد؛ هر چند آن فرد دشمن انسان يا دشمن خدا و اولياى الهى باشد!
در ردّ اين باور بايد گفت: چنين عقيده‏اى هم با عقل مخالف است و هم شريعت اسلام آن را مردود مى‏شمارد؛ زيرا برخى امور در دنيا ضد يكديگر و با هم متناقض هستند؛ خدا و شيطان، حق و باطل، معصيت و اطاعت و امثال اين موارد در مقابل يكديگر قرار دارند؛ در قلبى كه خدا آمد، شيطان جاى ندارد و در قلبى كه شيطان آمد خدا جاى ندارد؛ آن‏جا كه اطاعت است عصيان نيست و آن‏جا كه عصيان و گناه است، اطاعت معنا ندارد. انسان نمى‏تواند دو امر ضد و مقابل يكديگر را در يك نقطه جمع نمايد.
بنابراين، كسى كه محبت و دوستى خدا و اولياى او را داشته باشد، نمى‏تواند با دشمنان خدا و اولياى او نيز دوست باشد و كسى كه با دوستان خدا و اولياى او دشمنى دارد نمى‏تواند با دوستان خدا دوست باشد و به آنان محبت و عشق بورزد؛
در نتيجه، كسانى كه مى‏گويند ما مى‏توانيم بين اين دو امر جمع كنيم و با هر دو بسازيم و روى همين جهت، روزى بر سر سفره مؤمن و گاه بر سر سفره منافق و حرام خوار مى‏نشينند، اين‏ها در واقع دروغ مى‏گويند؛ نه دوستى و ايمان اينان دوستى واقعى است و نه دشمنى اينان دشمنى حقيقى است. كسى كه ادعاى دوستى خدا و دوستان او را دارد، حق ندارد با دشمنان خدا و كسانى كه به طور علنى معصيت خدا مى‏كنند و به فسق و فجور مشهور هستند، دوست شود.
استاد شهيد مطهرى (ره) در كتاب «جاذبه و دافعه على «عليه‏السلام» مطالب جالبى در اين باره آورده است.
ايشان مردم را، به طور عموم به سه دسته تقسيم نموده، مى‏نويسد:

دسته اول:

كسانى هستند كه نه دوستى دارند و نه دشمنى؛ همچون گوسفندى كه غذايى مى‏خورد. خوابى مى‏رود، موجوداتى بى‏ارزش و انسان‏هايى پوچ و ميان تهى هستند؛ زيرا انسان به دوست نياز دارد و هم مى‏توانيم بگوييم كه نياز دارد كه دشمن بدارد و او را نيز دشمن بدارند. مردمى كه جاذبه دارند، اما دافعه ندارند با همه مى‏جوشند و گرم مى‏گيرند و همه مردم و همه طبقات را مريد خود مى‏كنند، در زندگى همه كس آنها را دوست دارد و كسى منكر آنان نيست، وقتى هم كه بميرند مسلمان با زمزمشان مى‏شويد و هندو بدن آن‏ها را مى‏سوزاند:
چنان با نيك و بد خو كن كه بعد از مردنت «عُرفى»
مسلمانت به زمزم شويد و هندو بسوزاند
برخى خيال مى‏كنند كه حُسن خُلق و لطف معاشرت و به اصطلاح امروز «اجتماعى بودن» همين است كه انسان همه را با خود دوست كند و با همه بجوشد، اما اين براى انسان هدفدار و مسلكى كه فكر و ايده‏اى را در اجتماع تعقيب مى‏كند و تنها به منفعت خود نمى‏انديشد، ميسر نيست؛ چنين انسانى خواه ناخواه يك رو، قاطع و صريح است، مگر آنكه منافق و دو رو باشد؛ زيرا همه مردم به يك گونه فكر نمى‏كنند و يك احساس ندارند؛ در بين مردم دادگر هست، ستمگر هم هست، خوب هم هست، بد هم هست، اجتماع منصف دارد، متعدّى دارد، عادل دارد، فاسق دارد و آن‏ها همه نمى‏توانند يك نفر آدم كه هدفى را به طور جدى تعقيب مى‏كند و خواه ناخواه با منافع بعضى از آن‏ها تصادم پيدا مى‏كند، را دوست داشته باشند. تنها كسى موفق مى‏شود دوستى طبقات مختلف و صاحبان ايده‏هاى مختلف را جلب كند كه متظاهر و دروغگو باشد و با هر كسى مطابق ميلش رفتار كند و سخن بگويد.

دسته دوم:

مردمى هستند كه دافعه دارند، اما جاذبه ندارند؛ دشمن سازند، اما دوست ساز نيستند؛ اينها نيز افراد ناقصى هستند و اين دليل بر اين است كه فاقد خصايص مثبت انسانى هستند؛ زيرا اگر از خصايص انسانى بهره‏مند بودند گروهى - هر چند اندك - طرفدار و علاقمند داشتند؛ زيرا در ميان مردم همواره آدم خوب وجود دارد؛ هر چند عددشان كم باشد، قهرا كسى كه همه دشمن او هستند خرابى از ناحيه خود اوست و الاّ چگونه ممكن است در روح انسان خوبى‏ها وجود داشته باشد ولى انسان هيچ دوستى نداشته باشد.

دسته سوم:

مردمى كه هم جاذبه دارند و هم دافعه، انسان‏هاى با مسلكى كه در راه عقيده و مسلك خود فعاليت مى‏كنند؛ گروه‏هايى را به سوى خود مى‏كشند، در دل‏هايى به عنوان محبوب و مراد جاى مى‏گيرند و گروه‏هايى را هم از خود دفع مى‏كنند و مى‏دانند هم دوست سازند و هم دشمن ساز، هم موافق پرور و هم مخالف پرور».
البته دوست داشتن اولياى الهى و اهل‏بيت «عليهم‏السلام» و دشمنى با دشمنان آنان بايد براى خدا و در راه احياى ارزش‏هاى دينى و اسلامى باشد، نه براى انگيزه‏هاى ديگر؛ لذا اگر كسى بر اساس انگيزه‏هاى مادى و دنيوى دوستان خدا را دوست بدارد و از دشمنان آنان بيزارى بجويد ارزشى ندارد. از اين رو، در روايات فراوانى كه به اين موضوع اشاره شده بر روى موضوع «الحب فى اللّه و البغض فى اللّه»؛ يعنى دوستى براى خدا و دشمنى براى خدا تأكيد شده است.

پي نوشت :

1. سوره آل عمران (3) آيه 28.
2. سوره ممتحنه (60) آيه 1.
3. الكشّاف، ج 4، ص 220 - 221؛ مجمع البيان، ج 9 - 10، ص 43.
4. شرح الاخبار، ج 3، ص 515؛ كنز العمال، ج 12، ص 105 و ج 13، ص 645.
5. الكشاف، ج 4، ص 220؛ التفسير الكبير، ج 27، ص 165 - 166؛ الجامع لاحكام القرآن، ج 16، ص 23.
6. بحارالانوار، ج 23، ص 230؛ شواهد التنزيل، ج 2، ص 203.
7. فخر رازى، التفسير الكبير، ج 27، ص 166؛ الام، ج 1، ص 14؛ نظم درر السمطين، ص 111.
8. ينابيع المودة، ج 2، ص 434.
9. جاذبه و دافعه على «عليه‏السلام»، ص 22- 28 (با اندكى تصرف).

منبع: ماهنامه یاس

 


نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط