فیوضات عُقاب و هسته‌های تجریدی روح

کاستاندا نام کتاب ششم خود را «هدیه‌ی عُقاب» نهاده و در بخش سوم این اثر ما را با مفهوم عقاب آشنا می‌سازد. عقاب استعاره‌ای است برای قانون، آن هم قانونی که طریقت معرفت را در بردارد، یا قانون ناوال که سالکان این طریق در سیطره
چهارشنبه، 6 بهمن 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
فیوضات عُقاب و هسته‌های تجریدی روح
 فیوضات عُقاب و هسته‌های تجریدی روح

 

نویسنده: محمد تقی فعّالی

 

کاستاندا نام کتاب ششم خود را «هدیه‌ی عُقاب» نهاده و در بخش سوم این اثر ما را با مفهوم عقاب آشنا می‌سازد. عقاب استعاره‌ای است برای قانون، آن هم قانونی که طریقت معرفت را در بردارد، یا قانون ناوال که سالکان این طریق در سیطره آن سیر می‌کنند.
از نگاه دون‌خوان، قدرتی که سرنوشت موجودات زنده را رقم می‌زند، عقاب نامیده می‌شود. البته نه برای آنکه عقاب است و یا ربطی به عقاب دارد، بلکه به نظر بیننده، سیاهی قیرگون عظیمی پدیدار می‌شود که همچون عقاب ایستاده و بلندی آن سر به فلک کشیده است.
هنگامی که بیننده به این سیاهی یا عقاب خیره می‌شود، چهار پرتو درخشان نشان می‌دهند که عقاب چگونه است: اولین پرتو که به پرتو آذرخش می‌ماند، به بیننده کمک می‌کند خطوط اصلی بدن عقاب را بشناسد که سفیدی‌های لکه مانندی هستند شبیه بال و پر و چنگال‌های عقاب. دومین پرتو نور، سیاهی مواج بال و پرزدنی را مشخص می‌کند که مانند بال زدن عقاب به نظر می‌رسد. بیننده با سومین پرتو درخشان، چشم درنده‌ی نافذی را می‌بیند. چهارمین و آخرین پرتو درخشان، آن چیزی را فاش می‌سازد که عقاب انجام می‌دهد.
عقاب، آگاهی تمام موجوداتی را که لحظه‌ای پیش روی این کره خاک زندگی می‌کردند و هم اکنون مرده‌اند، می‌بلعد؛ موجوداتی که چون ازدحام بی‌پایان کرم‌های شب‌تاب بر منقارش تاب می‌خورند تا صاحب خود را که عامل حیات‌بخشی آن‌ها بوده است، ملاقات کنند. عقاب همچون، دباغی که پوست را پهن می‌کند، این شعله‌های کوچک را باز و صاف می‌کند و سپس به مصرف می‌رساند؛ چرا که آگاهی، غذای عقاب است.
عقاب، آن قدرتی که سرنوشت موجودات زنده را رقم می‌زند، همه‌ی آن موجودات زنده را همزمان و هم‌طراز منعکس می‌کند. بنابراین برای انسان هیچ راهی وجود ندارد که از درگاه عقاب طلب لطف و مرحمت کند و به بخشایش او امید داشته باشد. بخش انسانی عقاب برای به حرکت درآوردن کل، بیش از حد ناچیز است. فقط از روی اعمال عقاب است که بیننده می‌تواند بگوید او چه می‌خواهد. گرچه عقاب تحت تأثیر کیفیات موجودات زنده قرار نمی‌گیرد، به هر یک از این موجودات هدیه‌ای می‌دهد.
هر یک از آنان اگر بخواهد، به شیوه‌ی خود و بنابر حق خود، قدرت نگهداری پرتو آگاهی، قدرت سرپیچی از ندای مرگ و بلعیده شدن را دارند. به هر یک از موجودات زنده اگر بخواهد، اقتداری اعطا می‌شود که روزنه‌ای را به سوی آزادی جست‌وجو کنند و از میان آن بگذرند. بر بیننده‌ای که آن روزنه را می‌بیند و بر موجوداتی که از میان آن می‌گذرند، روشن است که عقاب به منظور جاودانه ساختن آگاهی، این هدیه را عطا کرده است.
عقاب ناوال را آفرید تا موجودات زنده را به آن روزنه هدایت کند. ناوال موجود دوگانه‌ای است که قانون را بر او فاش کرده‌اند. ناوال به هر شکل که باشد، انسان، حیوان، گیاه یا هر چیز زنده دیگری، به موجب دوگانه بودنش موظف است آن گذرگاه نهانی را جست‌وجو کند. (1)
توصیفات دون‌خوان به همین جا ختم نمی‌شود، بلکه این قدرت بی‌کران برای اجرای قانونش اولین ناوال مرد و زن را به عنوان بیننده می‌آفریند و بی‌درنگ آن‌ها را به دنیا می‌فرستد. این ناوال مرد یا زن به چشم بیننده مانند تخم مرغی با چهار قسمت است. برخلاف انسان‌های معمولی که فقط دو سوی چپ و راست دارند، این دو سو در ناوال هر کدام به دو بخش تقسیم شده است.
عقاب به اولین ناوال مرد و زن، چهار سالک مؤنث داد که «کمین کننده و شکارچی» بودند. سه سالک و یک پیک مذکر موظف بودند آن‌ها را تغذیه کنند، پرورش دهند و به سوی آزادی رهنمون شوند. سالکان زن چهار جهت اصلی نامیده می‌شوند که هر یک نماد چهار خُلق و خوی متفاوت دارند که شخصیت‌های مختلف زنانه‌ی نژاد بشر را شکل می‌دهند که به ترتیب عبارت است از: مشرق (نظم)، شمال (نیرو)، مغرب (احساس) و جنوب (رشد).
سه سالک مذکر و پیک نیز نماد چهار خُلق و خوی مردانه‌اند: خردمند، مرد عمل، سازمان‌دهنده پشت صحنه و نمونه.
هر یک از این انواع، نشانه‌های ویژه‌ای در جسم فروزان مردان و زنان این دنیا دارند که دون‌خوان تک‌تک آن‌ها را بیان می‌کند. (2)
ناوال مرد و زن در جسم درخشان خود دو حرکت متفاوت دارند: سوی راست موج می‌زند و سوی چپ می‌چرخد.
از لحاظ شخصیت، ناوال مرد، پشتیبان و استوار و باثبات است. ناوال بانو نیز موجودی است در جنگ و در عین حال در آرامش که بدون هیچ کوششی همیشه آگاه است. هر دو گروه بازتاب چهار شیوه‌ی رفتاری چهار نوع مرد و چهار نوع زن هستند. اولین فرمانی که عقاب به ناوال زن و مرد داد، این بود که به تنهایی چهار سالک مؤنث دیگر، یعنی چهار جهت را بیابند که کاملاً المثنای کمین کنندگان و شکارچیان ولی رؤیابین باشند.
هشت سالک مؤنث به دو گروه تقسیم شده‌اند که سیاره‌ی چپ و راست نامیده می‌شوند. سیاره‌ی راست متشکل از چهار کمین کننده و شکارچی و سیاره‌ی چپّ نیز شامل چهار رؤیابین است. عقاب به سالکان هر یک از سیاره‌ها، قانون و وظیفه‌ی خاص خودشان را آموخت.
دون‌خوان پس از بیان وظایف و اعمال خاص هر یک، فرمان‌هایی را از عقاب ذکر می‌کند که درخور تأمل‌اند:
عقاب برای اطمینان از اینکه ناوال مرد، گروهش را به سوی آزادی رهنمون شود و از طریقتش منحرف نگردد یا فاسد نشود، ناوال بانو را به دنیای دیگر بُرد تا مانند برج دیده‌بانی به کار آید و گروه را به سوی روزنه هدایت کند.
از این رو به ناوال و ساکنانش فرمان داد تا فراموش کنند و همچنین آن‌ها را به ظلمات فرستاد و وظایف جدیدی برایشان وضع کرد: به یاد آوردن خویشتن و به یاد آوردن عقاب. فرمان فراموشی چنان نیرومند بود که همه از هم گسیختند و دیگر به یاد نیاوردند که چه کسانی بودند. قصد عقاب این بود که آن‌ها دوباره خود را به یادآورند تا خویشتن خویش را بیابند؛ چرا که فقط در آن هنگام توانایی و تداومی را که برای جست‌وجو و سفر نهایی خود نیاز دارند، به دست می‌آورند. آخرین وظیفه‌ی آنان پس از دست یافتن به خویشتن خویش این بود که جفت جدیدی از موجودات دوگانه بیابند و با الهام قانون به آنان، آن‌ها را به ناوال مرد و ناوال بانوی جدیدی مبدل کنند. به محض آنکه آنان گروه کوچکی آماده کردند، باید چهار سالک مؤنث کمین کننده و شکارچی، سه سالک و یک پیک مذکر نیز به آن‌ها می‌دادند. هنگامی که اولین ناوال و گروهش آماده عبور از گذرگاه شدند، اولین ناوال بانو منتظر آن‌ها بود تا راهنمایی‌شان کند. سپس به آن‌ها فرمان داده شد که ناوال بانوی جدید را با خود به دنیای دیگر برند تا برای گروهش چون برج دیده‌بانی خدمت کند و ناوال مرد جدید نیز در دنیا بماند تا این دوره‌ی گردش تکرار شود. در طول اقامت ناوال در این دنیا، دست کم شانزده نفر تحت رهبری او هستند. در لحظه‌ی ترک این دنیا، هنگامی که ناوال بانوی جدید با آن‌هاست، تعدادشان هفده نفر است. اگر اقتدار شخصی او اجازه دهد که سالکان بیشتری داشته باشند، آنگاه با مضربی از چهار به تعداد آن‌ها اضافه می‌شود. (3)
وقتی کاستاندا از دون‌خوان می‌پرسد چگونه انسان‌ها از این قانون مطلع می‌شوند، او توضیح می‌دهد که قانون، بی‌انتهاست و تمام جنبه‌های رفتار سالک را در بر می‌گیرد. تفسیر و جمع‌آوری قانون، کار بینندگانی است که تنها وظیفه‌شان طی قرون، دیدن عقاب و مشاهده‌ی سیلان دائمی او بوده است.
دون‌خوان همچنین بر آن است که قانون، افسانه نیست و گذار به آزادی نیز زندگی جاوید نمی‌باشد. طبق قانون، شخص می‌تواند آگاهی را که معمولاً در لحظه‌ی مرگ رها می‌شود، حفظ کند. حامی‌اش به او گفته بود در لحظه‌ی گذار، شخص به سومین دقت می‌رسد و تمام جسم از معرفت روشن می‌شود. (4)
کاستاندا در کتاب هفتمش نیز فصلی را به فیوضات عقاب اختصاص داده و به نقل نظرات دون‌خوان در این ‌باره پرداخته است. در اینجا نیز دون‌خوان خاطر نشان می‌سازد که آنچه واقعاً در بیرون وجود دارد، فیوضات عقاب است؛ سیال در جنبش دائمی و با وجود این، تغییرناپذیر و جاودانه. (5)
بینندگان کهن دیدند این عقاب است که آگاهی می‌بخشد. عقاب همه‌ی موجودات حساس را می‌آفریند تا زندگی کنند و آگاهی را که عقاب به همراه زندگی به آنان عطا کرده غنی نمایند. همچنین دیدند که عقاب در لحظه‌ی مرگ، «موجودات حساس را وا می‌دارد تا آگامی غنی شده‌ی خویش را رها کنند» و سپس آن را می‌بلعد. (6)
وی در پاسخ به کاستاندا که پرسیده بود آیا عقاب با چشم دیده می‌شود، گفت:
هیچ چیزی در مورد عقاب ارتباطی به بینایی ندارد. تمام جسم بیننده، عقاب را حس می‌کند. چیزی در همه‌ی ماست که می‌تواند ما را وادارد تا با تمام جسممان مشاهده کنیم، بینندگان، عملِ دیدنِ عقاب را با بیان بسیار ساده‌ای توضیح می‌دهند. از آنجا که انسان از فیوضات عقاب تشکیل شده است، فقط به آن نیاز دارد که به اجزای سازنده‌اش باز گردد. مسئله از آگاهی بشر ناشی می‌شود. (7)
به نظر او، بینندگانی که فیوضات عقاب را می‌بینند، اغلب آن را فرامین می‌نامند. فقط بخش اندکی از این فیوضات در دسترس آگاهی بشری است و این قسمت کوچک نیز براثر اجبارهای زندگی روزمره‌ی ما به بخش ناچیزی مبدل می‌شود. این بخش ناچیز، شناخته شده است، اما قسمت کوچکی که در دسترس آگاهی بشری است. (8)
حال می‌توان گفت استعاره‌ی عقاب برای کاستاندا به معنای قانون است. قانون نظامی بی‌کران و پیچیده از عبارات اعتقادی و قوانین عملی است که زندگی تمام کسانی که آن را می‌پذیرند، تا کوچک‌ترین جزئیاتش را مشخص می‌کند. همچنین می‌توان آن را اسطوره‌ای دانست که وظیفه‌ی سالک مبارز، برآورده کردن آن در زندگی است.
این قانون، علت و هدف وجودی انسان را شرح می‌دهد و در مورد امکانات و راه آزادی شخصی، معرفت می‌بخشد. (9)
کاستاندا با آگاهی از این قانون در می‌یابد که ساحرانِ طریق معرفت هر یک اعضای انجمنی پایدار هستند که براساس اصول و ضوابط منظمی سیر و سلوک می‌کنند. او با شانزده نفر که در حلقه‌ی دون‌خوان به سلوک می‌پرداختند، آشنا شد و دریافت که همه با هم تلاش می‌کنند تا از عقاب بگذرند و به آزادی برسند. دستور قانون این است که یک سالک زمانی اجازه می‌یابد این دنیا را ترک کند که راه ورود به دنیاهای دیگر را یافته باشد. بنابراین کاستاندا نیز باید شاگردانی را پرورش دهد و دانش خویش را به گروه سالکانش منتقل کند و بدین‌سان سنت معرفت تولتک را زنده نگاه دارد که البته چنین نیز می‌کند.
خواننده شاید هنوز نتوانسته باشد مفهوم عقاب و فیوضات او را به درستی دریابد. این امر بعیدی نیست؛ چرا که شمنان تولتک نیز به گویا نبودن این نام معترف بوده‌اند.
کاستاندا در آخرین آثارش از واژگان دیگری نظیر «روح»، «تجرید»، «دریای تیره‌ی آگاهی» و «بی‌کرانگی» برای نامیدن این مفهوم استفاده کرده است. به اعتقاد او نمی‌توان گفت این چیز اسرارآمیز تنها مفهومی نمادین است؛ زیرا روح در تمام مراحل زندگی سالک مبارز حضور دارد و او را رهبری می‌کند. سالک باید مراقب پیوندی باشد که بین او و روح وجود دارد تا خود را شایسته‌ی درک معرفت و حفظ آن نماید. بدین ترتیب او از فرصت هدیه‌ی عقاب که همان جاودانه ساختن آگاهی است، به درستی استفاده می‌کند. هنوز برای خواننده‌ی امروز عجیب به نظر می‌رسد که باور کند جهان از میدان‌هایی انرژی تشکیل شده که «فیوضات عقاب» نامیده می‌شود و منشأ آن‌ها نیز همان عقاب یا روح است و این میدان‌های انرژی به صورت خوشه‌هایی دسته‌بندی می‌شوند که همان «نوارهای فیوضات» هستند؛ نوارهایی که از رشته‌ها یا تارهای انرژی بی‌شماری ساخته شده و همه‌ی موجودات این عالم از آن‌ها شکل شده‌اند.
بنابر عقاید تولتک، تعداد این نوارهای انرژی در کیهان بی‌نهایت است، اما شمارشان در زمین به 48 می‌رسد. دربارهای تقسیم‌بندی این تارهای انرژی چنین آمده است که از این 48 نوار، یک نوار مربوط به موجودات زنده (اُرگانیک)، هفت نوار مربوط به موجودات غیرارگانیک و چهل نوار باقی‌مانده نیز ساختارهای بدون آگاهی‌اند که آوند خوانده می‌شوند. (10)

تحلیل و بررسی

در این زمینه نکاتی به نظر می‌رسد، یکی اینکه در واقع این تفسیر از جهان نوع خاصی از جهان‌بینی تولتک‌هاست که در مقایسه با جهان‌شناسی مکاتب دیگر منحصر به ‌فرد است و قابل نفی و اثبات هم نیست، بلکه تنها باید تجربه شود. درباره‌ی عقاب می‌توان گفت که او به نوعی با آفرینش‌گر یا خدا در ادیان دیگر مناسبت دارد، اما بین عقاب یا روح و خدای ادیان توحیدی تفاوتی بسیار هست. شاید بتوان گفت عقاب با مفهوم نیروانا در آیین بودا یا دائو نزدیکی بیشتری دارد.
عقاب قانونی از پیش تعیین شده و سفت و سخت دارد که هر کس باید در طول حیاتش براساس آن زندگی کند تا پس از مرگش توسط عقاب بلعیده نشود و آگاهی خود را حفظ کند و در عوالم دیگر به سیرش ادامه دهد. این قانون تنها مختص زندگی فردی نیست، بلکه نوعی زندگی گروهی و قانون جمعی را نیز شامل می‌شود. چنان که پیش‌تر گفته شد، برای تشکیل گروه سالکان، قانون می‌گوید که هر ناوال باید سه سالک و یک پیک مذکر و چهار سالک کمین کننده و شکارچی زن و چهار سالک رؤیابین مؤنث را در گروه خویش جمع کند. براساس قانون، چهار سالک مؤنث به عنوان چهار جهت اصلی شرق، غرب، شمال و جنوب با ویژگی‌های خاص خویش‌اند و چهار سالک مذکر نیز هر یک با عناوین «خردمند، مرد عمل، سازمان‌دهنده‌ی پشت صحنه و پیک»، در این قانون به ایفای نقشی می‌پردازند.
بر پایه‌ی این قانون خدشه‌ناپذیر، هر یک از این سالکان زن و مرد در جسم درخشانشان نشانه‌هایی دارند و تحت نظارت و رهبری ناوال به وظایف خویش عمل می‌کنند تا بتوانند به آزادی یا هدیه‌ی عقاب دست یابند.
آیا به راستی این قوانین و عناوین و وظایف را روح فرستاده، یا نظامی است که شمنان سرخ‌پوست خود ایجاد کرده‌اند؟ به نظر کاستاندا همه‌ی این‌ها از جانب روح است و لحظه لحظه در زندگی سالک حضور دارد. وی در یک دسته‌بندی خاص این حضور و نقش فعال روح را «هسته‌های تجریدی» می‌نامد و در کتاب هشتم خود (قدرت سکوت) از هجده هسته (سه گروه شش تایی) نام می‌برد و به بیان اولین گروه شش‌‌تایی این مجموعه می‌پردازد. البته وی تعداد این هسته‌ها را از قول دون‌خوان 21 عدد می‌داند، اما تنها همان شش‌تایی اول را شرح می‌دهد و در کتاب‌های بعدی‌اش نیز نامی از هسته‌های دیگر نمی‌برد که این نیز یکی دیگر از تناقض‌گویی‌های این مکتب است.
این هسته‌های تجریدی در واقع داستان‌هایی از سیر و سلوک ناوال‌های پیشین و چگونگی مواجهه‌ی آن‌ها با اشاره‌های روح در زندگی و رفتارشان با شاگردان خویش بوده است. دون‌خوان به کاستاندا می‌گوید که این داستان‌ها افسانه نیستند، بلکه در زندگی هر سالکی به نوعی تکرار می‌شوند و رهرو باید به دقت درباره‌ی آن‌ها بیندیشد و جزئیات آن‌ها را در زندگی خود به گونه‌ای جدید درک کند. وی همچنین خاطرنشان می‌سازد که این حکایت‌ها آخرین هنر روح است که از شاگردان پنهان نگاه داشته می‌شوند، تا وقتی که قانون بگوید وقت نقل آن توسط ناوال به شاگرد فرارسیده است.
حکایت‌هایی از این دست را می‌توان در سایر مکاتب عرفانی نیز یافت که با بیانی رمزی و نمادین به شرح مبانی معرفتی خویش می‌پردازند. شش هسته‌ی تجریدی اول که کاستاندا در کتاب قدرت سکوت از آن‌ها یاد می‌کند، از این قرار است:
1. مظاهر روح، نشانه‌های روح، صدای ساکت روح؛
2. دق الباب روح؛
3. حیله‌گری روح، کمین و شکار خود، غبارزدایی پیوند با روح؛
4. هبوط روح، دیدن روح؛
5. نیازمندی‌های قصد؛
6. بررسی قصد.
پرسش مهمی که در این زمینه رخ می‌نماید اینکه چگونه می‌توان صحت یا سقم چنین قوانینی را دریافت؟ و از این مهم‌تر اینکه آیا اساساً چنین قوانینی وجود دارند؟ یا بیشتر ساخته و پرداخته‌ی ذهن سرخ پوستان مکزیکی است؟ راه‌های اثبات قوانین عقاب چیست؟ چگونه می‌توان به این قوانین دست یافت؟ اگر ما برای جهان هستی مبدأ و خالقی را در نظر نگیریم این قوانین از کجا آمده‌اند؟ و اگر آفریننده این قوانین آن‌ها را برای انسان بازگو نکند، آدمی از چه طریقی می‌تواند به آن‌ها دسترسی پیدا کند؟ و اگر شخصی مدعی کشف قانونی از این قوانین شد، بدون لحاظ خدای آفرینش‌گر، چگونه می‌توان ادعای او را اثبات کرد؟ و به درستی یا نادرستی دعوی او پی برد؟
پرسش مهم دیگری پدید می‌آید و آن اینکه اگر عقاب را قانون از پیش تعیین شده تفسیر کنیم و اگر عقاب، قانون طریقت و معرفت است که هر بیننده‌ای به سیاهی آن خیره می‌شود و چهار پرتو درخشان را در آن می‌بیند و اگر عقاب را هر کس باید در طول حیاتش بپذیرد، پس چگونه می‌توان با آن رابطه‌ای از جنس عشق و امید برقرار کرد؟ دون‌خوان صریحاً گفت: برای انسان هیچ راهی وجود ندارد که از درگاه عقاب طلب لطف و رحمت کند. بالاترین نقطه‌ی قله‌ی طریقت ساحری مقام عقاب است. اگر سالک نتواند با این نقطه‌ی اوج رابطه‌ی عاشقانه، عارفانه و همراه با امید و بخشایش برقرار کند، او خواهد مرد. حیات انسان به امید بسته است. زندگی انسان رهین لطف و رحمت است. اگر عناصری از قبیل: رحمت، بخشایش، شادی، عشق و امید را نه از طریقت معنوی بلکه از حیات انسانی برداریم، زندگی آدمی تفاوتی با مرگ نخواهد داشت و سیاهی، ظلمت و مرگ سراسر وجود آدم را فرا خواهد گرفت.
بی‌جهت نیست در عین حال که خداوند گفته‌ی ملائکه را تأیید می‌کند که آدمی اهل فساد و خونریزی است، اما در جای جای کتاب آسمانی‌اش انسان را دعوت به امید، بخشش، عشق و رحمت می‌کند. می‌فرماید:
«لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا (11) هرگز از رحمت خدا ناامید مباشید البته خدا همه‌ی گناهان شما را خواهد بخشید»
همچنین فرمود: «وَلَا تَیأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ؛ (12) از رحمت خدا ناامید مباشید». نکته‌ی ظریف اینکه اساساً عرفان از عشق و امید سر بر می‌آورد. اگر در جهان اسلام فراوان اندیشه‌ها و آثار معنوی روییده است که یکی از آن‌ها شاهکار ادبیات فارسی یعنی حافظ شیرازی است، همه حدیث عشق و امید گفته‌اند و شعر لطف و رحمت سروده‌اند. پس چگونه می‌توان این گونه عناصر حیات بخش را از عرفان حذف کرد و مسلکی خشک و بی‌روح عرضه داشت؟
سخن این بخش را با شعری یا به تعبیر کارلوس با وردی به پایان می‌بریم که او زمانی که وظیفه‌اش بیش از توانش بود، ان را زمزمه می‌کرد:
سرسپرده‌ام پیشاپیش
به نیرویی
حاکم بر سرنوشتم
و در پر کاهی نیز نمی‌آویزم
پس مرا چیزى نیست
تا به حفظ آن بکوشم.
مرا اندیشه‌ای نیست
پس می‌توانم ببینم.
مرا هراس از چیزی نیست
پس می‌توانم خود را به یاد آرم.
جدا و در سبک‌بالی
پیشی می‌گیرم از عقاب
تا رسم به رهایی. (13)
نکته‌ی مهم دیگری که در این قسمت به چشم می‌آید مسأله‌ی تناسخ است. دون‌خوان در بعضی از تعابیرش وظیفه‌ی ناوال را این می‌داند که جفت جدیدی از موجودات دوگانه یعنی مذکر و مؤنث بیایند و برای گروهشان خدمت کنند تا این دوره گردش تکرار شود و در مرحله‌ی بعدی ناوال در همین دنیا دست کم شانزده نفر را رهبری کند. مبنای این اندیشه، اعتقاد به قانون تناسخ است که از نظر معارف اسلامی امر باطل و محالی است. (14)

پی‌نوشت‌ها

1- کارلوس کاستاندا، هدیه‌ی عقاب، ص 170-172.
2- همان، ص 173-174.
3- همان، ص 176.
4- همان، ص 177.
5- کارلوس کاستاندا، آتش درون، ص 45.
6- همان، ص 46.
7- همان، ص 48.
8- همان، ص 50.
9- کاستاندا و آموزش‌های دون‌خوان، ص 151.
10- شمنیزم - تولتک، ج 1، ص 39.
11- زمر/ 53.
12- یوسف/ 87.
13- کارلوس کاستاندا، هدیه‌ی عقاب، ص 294.
14- عبدالله ابن سینا، الشفاء، ج 10، ص 256-259؛ صدرالدین شیرازی، الأسفار الأربعه، ج 9، ص 1-59؛ صدرالدین شیرازی، الشواهد الربوبیه، ص 318؛ ملاهادی سبزواری، شرح منظومه، ص 311.

منبع مقاله :
فعّالي، محمد تقي، (1388) نگرشي بر آرا و انديشه‌هاي کارلوس کاستاندا، تهران: سازمان ملي جوانان، معاونت مطالعات و تحقيقات، چاپ اول

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط