نویسنده: محمد تقی فعّالی
کارلوس کاستاندا چند سال اول کارآموزی خود را بیشتر صرف استفاده از گیاهان توهمزا نمود، یا به قول دونخوان گیاهان اقتدار بودند.
از آنجا که دو کتاب اول او تماماً به تبیین و توضیح روشهای استفاده از این گیاهان و شرح تجربههای توهمآمیز حاصل از آنها پرداخته و خوانندگان بسیاری نیز با خواندن این کتابها به این طریقت علاقهمند گشتند، نمیتوان این تعالیم را کاملاً نادیده شمرد. البته بهرغم تأکید کاستاندا بر اشتباه بودن آن تجربیات، دونخوان همواره تجربیاتی از این دست را نه توهم، که ادراک واقعیتی دیگر گونه از عالم میدانسته است. به نظر او، گیاهان نیز همچون فنون دیگر میتوانند در متوقف کردن گفتوگوی درونی سالک مؤثر باشند ولی صدمات شدیدی بر جسم وارد میسازند، لذا کاستاندا تأثیر شگرف این گیاهان را تأیید میکند:
آنها با متوقف کردن دیدگاه تو از جهان، ذهن تو را باز کردند. در این جهت، گیاهان اقتدار برتونال تأثیری شبیه «شیوهی درست راه رفتن» دارند. هر دوی اینها تونال را از اطلاعات لبریز کرده و مناظرهی درونی را وادار به توقف میکنند. گیاهان برای این کار بینظیرند ولی در ازایش قیمتی گزاف باید پرداخت؛ چرا که صدمات شدیدی بر جسم وارد میکنند. اشکال آنها بهویژه زبان علف شیطانی در همین است. (1)
وی دربارهی ارتباط با همزاد نیز معتقد بود این گیاهان، کارآموز را مستقیماً به ناوال میرسانند که همزاد یکی از جنبههای آن است. (2)
با این همه، دونخوان استفاده از این گیاهان را تنها در یک مقطع زمانی خاص و فقط برای برخی کارآموزان مناسب میداند. به نظر او، وقتی گفتوگوی درونی کارآموز تحت تأثیر گیاهان اقتدار متوقف شد، بنبستی اجتنابناپذیر در مقابلش ظاهر میشود و کارآموز شروع میکند به تفکر مجدد در مورد تمام دورهی کارآموزی خود؛ زیرا گیاهان اقتدار تونال را تکان داده، استحکام کلی آن را به خطر میاندازند. در این هنگام است که کارآموز عقبنشینی میکند و کار عاقلانه نیز همین است. (3)
دونخوان استفاده از سه گیاه «روان گردان» (4) را آموخت:
1. پیوت که نوعی کاکتوس توهمزاست؛
2. داتوره معروف به علف شیطانی؛
3. نوعی قارچ توهمزا از نوع اومیتو.
وی پیوت را «مسکالیتو» مینامید و آن را آموزگاری خیرخواه و نگهبان انسان بر میشمرد که راه درست زندگی کردن را میآموزاند. این گیاه از آنرو که معمولاً در مجالس جادوگران خورده میشد، «میتوت» نیز نام داشت.
اما تاتوره و قارچ را قدرتهایی از گونهای دیگر میدانست. او آنها را «دلیل» مینامید و میگفت که قابل رام شدن هستند. وی از این دو دلیل، قارچ را برتر میشمرد و مدعی بود که قدرت نهفته در قارچ «دلیل» شخصی اوست و آن را «دودک» میخواند.
روش کار دونخوان برای بهرهوری از قارچ این بود که آنها را در یک کدوی قلیانی کوچک میگذاشت تا خشک شوند. و به صورت گردی نرم درآیند. او سر کدو را برای مدت یک سال مهر میکرد و سپس گرد نرم را با پنج گیاه خشک شده دیگر میآمیخت و معجونی آماده کشیدن در چپق فراهم میکرد. شیوهی قارچ کشی در عمل مستلزم بلعیدن گرد نرم قارچ بود که در چپق سوخته و خاکستر نمیشد؛ همراه با فرو بردن دود پنج گیاه دیگری که این معجون را میساختند. (5)
این معجونهای روانگردان، حالات «واقعیت غیرعادی» را در کاستاندا به وجود میآوردند که جهانبینی او را برهم زده، یقین او را نسبت به فهم متعارف عالم متزلزل میساختند. استفاده از پیوته مستلزم جویدن غنچههای خشک شده آن بود که در محافل میتوت به طور دسته جمعی انجام میشد. جویدن آنها موجب تلخی شدید دهان و بیحسی آن میگردد که برای رفع آن از نوعی نوشیدنی استفاده میشود. تفالههای آن نیز بلعیده نمیشود و آثار بعدی آن نیز حالت تهوع و عطش شدید است.
کاستاندا در کتاب اولش شرح میدهد که پس از مصرف پیوته برای اولین بار اشیای اطرافش را شفاف و نورانی میدید. او سگی را در حال آب خوردن دید که آب شفاف در بدنش پیدا بود. سپس خود را در تونلی تاریک یافت. بعد با سگ نورانی در قابلمه آب خورد و آب را به شکل مایعی زرد و قرمز و سبز در رگهای بدنش میدید؛ تا جایی که تمام بدنش تابان شد. او مدتها با سگ مشغول بازی بود و از دنیای اطرافش خبر نداشت، اما وقتی به حالت طبیعیاش بازگشت، اندوهگین شد و گریست. (6) او پس از آن توسط دونخوان و همراهانی که شاهد کارهای او بودند، دریافت که پس از مصرف پیوته بدنش خشک و متشنج شده و مدتی به پشت خوابیده بود و دهانش حرکت میکرد و سرش را به زمین میکوبید و ساعتها نیز در حالت لرزیدن و ناله کردن بود. سپس به هوا میپرید و فریاد میکشید و قابلمه آب را برگرداند و در آن شروع کرد به شنا کردن لباسهایش را درآورد و به آب و فضا خیره شد. بعد به دنبال سگ میدوید و زوزه میکشید و پارس میکرد. سگ را به ایوان خانه آورد و شروع کرد به بازی کردن و گاز گرفتن او. سپس با هم آب نوشیدند و بعد حالت خفگی به او دست داد.
دونخوان به او کمک کرد تا از حالت تشنج خارج شود. یکی از ناظران بعدها برایش تعریف کرد که او در آن حالت به سر تا پای سگ ادرار پاشید و این کار موجب خندهی حاضران گردید. (7)
کاستاندا چند بار دیگر نیز پیوته را جویده و مشاهداتی داشته که به نظر دونخوان، او با مسکالیتو روبهرو شده بود.
استفاده از داتوره یا علف جیمسون نیز مستلزم شناخت دقیق گیاه است. داتوره چهار سر دارد: ریشه، ساقه و برگها، گلها و تخم. مهمترین سر در ریشههاست. ساقه و برگها نیز سری است که بیماری را شفا میبخشد. سومین سر، گلهای آن است و برای دیوانه کردن، مطیع نمودن یا کشتن مردم به کار میرود. ریشه و بذر آن نیز همواره مصرف میشوند. تخم، چهارمین سر آن و قدرتمندترین آنهاست. گیاه ماده بلندتر است و بالای زمین میروید ولی گیاه نر بزرگ است و روی زمین پهن میشود.
گیاهان باید با دقت کنده شده و اجزایشان از هم جدا گردند و ریشهها به شکل خاصی بریده و در آب خیسانده شوند. آنها پس از جوشانده شدن نوشیده میشود.
نوع دیگر استفاده از آن، خرد کردن اجزای مختلف آن و کوبیدن آنها در هاون همراه با چند قطره خون از انگشت بریدهشده و جوشاندن آنها در آب است که مخلوط حاصل به شکل خمیری در میآید که باید به آدمکی که پیشتر ساخته شده، آغشته گردد.
فن دیگری که دونخوان آموخت، غیبگویی با استفاده از مارمولکها بوده است؛ به این ترتیب که مخلوطی از گیاه و دانهها که خُرد و با مواد دیگری ترکیب شده و به شقیقهها مالیده میشود و دو مارمولک را که یکی دهان دوخته و دیگری پلک دوخته است و از قبل آماده شدهاند، در مقابل گرفته و از آنها از هر مورد سؤال میشود و آنها نیز پاسخ میدهند. در واقع تحت تأثیر همان مادهای که به شقیقهها مالیده شده، حالتی غیرعادی برای کاستاندا ایجاد شده و او را در رؤیاهایی فرو برده است. پاسخهایی که در آن حالت میدیده، ربط چندانی به مارمولکها نداشته، اما دونخوان این غیبگویی را مختص مارمولکها میدانسته است.
فن دیگر، استفاده از گیاه داتوره، نوشیدن یک فنجان از مخلوطی خاص از ریشهی داتوره که طبق آموزشهای دونخوان آماده شده بود همراه با مالیدن خمیر آن به بدن لخت است. کاستاندا در این حالت خود را با پاهایی بسیار دراز احساس کرد که با یک گام به هوا پرید و پرواز نمود. وقتی از آن حالت بیرون آمد، خود را در یک و نیم کیلومتری خانه دونخوان یافت که باید آن فاصله را لخت و بدون لباس میپیمود که دونخوان با لباسهایش نزد او آمد.
اولین باری که او قارچ توهمزا را کشید، بیش از سه سال از کارآموزیاش میگذشت. او در این باره میگوید:
بدنم کرخت شد؛ صورتم سنگین شد و آروارهام درد میکرد. بزاقی در دهانم جریان نداشت و از فرط خشکی میسوخت. احساس گرما میکردم. آب از بینیام راه افتاده بود. آن را با پشت دستهایم پاک کردم. لب فوقانیام زدوده شد! صورتم را پاک کردم. داشتم آب میشدم، پریدم و سعی کردم به چیزی چنگ بزنم. وحشت کردم. به ستونی که دونخوان به آن تکیه میداد، چنگ زدم. به دونخوان نگاه کردم. داشتم خفه میشدم. سرم در میان دیرک فرو رفت. دیرک را چنگ زدم ولی دستانم از میان آن میگذشت. به زمین افتادم. از دونخوان کمک خواستم از ترس دیوانهوار فریاد زدم. به دیوار خوردم. کاملاً در مایعی اسفنجی و نرم معلق بودم، در دیوار فرو میرفتم، چشمانم بسته نمیشد. دیگر به یاد نمیآورم چه اتفاقی افتاد. (8)
کاستاندا پس از هر بار مصرف این گیاهان و تجربهی حالات غیرعادی، با دونخوان به نقد و بررسی این حالات میپرداخت. وی در کتاب اولش از چندین تجربه استفاده از گیاهان و حالتهای عجیب و غریب حاصل از آنها بحث میکند. یکبار در آن حالتها به کمک راهنماییهای دونخوان به یک کلاغ تبدیل شد و دنیا را از چشم یک کلاغ مشاهده کرده بود!
کاستاندا در بخش دوم کتاب آموزشهای دونخوان، فنون به کار گرفته را تنظیم و دستهبندی میکند و سپس به نتیجهگیری آن میپردازد. او برآن است که به گفتهی دونخوان، این گیاهان کمک میکنند تا او بتواند با همزادی که در درون آنهاست، روبهرو شود. او این آموزشها را در شش هدف دستهبندی میکند:
1. آزمایش با همزادهایی که در داتوره اینوکسیا وجود داشتند. طرز دستکاری و تحت نفوذ درآوردن آن، فروبردن جرعهای نوشیدنی بود که با ریشهی گیاه داتوره درست شده بود.
2. هدف بعدی ویژهی غیبگویی بود؛ شامل مرحلهی «فروبری- جذب» که جرعهای از محلول ساخته شده از ریشهی داتوره نوشیده میشد و مرهمی که از تخمهای داتوره ساخته شده بود و روی گیجگاه و قسمتی از پیشانی مالیده میشد. این غیبگویی توسط دو مارمولک انجام میگرفت.
3. دیگری پرواز جسمی با گیاه داتوره بود. «فروبری- جذب» توسط نوشیدن جرعهای از عصارهی ریشهی داتوره و مالیدن مرهمی که از تخمهای آن تهیه شده بود، روی پاشنهی پاها و قسمت داخلی هر دو پا و روی اندامهای تناسلی.
4. آزمودن همزاد موجود در مکزیکانا (اومیتو) که از طریق دود کردن مخلوط قارچهای خشک شده که با قسمتهای مختلف پنج گیاه دیگر آمیخته بود انجام میشد. «فروبری- استنشاق».
5. هدف دیگر، آثار حالت اول (از واقعیت غیرعادی) ناشی از مکزیکانا بود. این کار شامل حرکت به کمک همزاد به درون و در میان اشیای بیجان و یا موجودات جاندار بود.
تکنیک کامل دستکاری احتمالاً به جز روند «فروبری- استنشاق»، شامل تلقینی خوابآور نیز بود.
6. آخرین هدف ویژه قانون که صحت و سقم آن در واقعیت غیرعادی مشخص شد ناپدید گشتن جسم ساحر و تبدیل شدن به هر چیز دیگری نظیر کلاغ بود. فن دستکاری آن علاوه بر «فروبری- استنشاق» شامل تلقین خوابآور نیز بود. (9)
کتاب دوم کاستاندا نیز سراسر آکنده از شرح تجربههای حاصل از تدخین با چپق است. بیشک خوانندهای که این دو کتاب را بخواند، خود را چنان سرگشته از اینگونه تجربهها مییابد که نمیتواند به هیچ تحلیل منطقی درستی برسد. او یا باید همه را حاصل تخیلات نویسندگی کاستاندا بداند، یا خود به تجربه دست زند که خطرهای گفته شده را در پی دارد.
تحلیل و بررسی
یک بار دیگر برخی از تعابیر و جملهها را مرور میکنیم و در ادامه چند پرسش اساسی را مطرح مینمائیم؛ گیاهان برای متوقف کردن مناظرهی درونی مؤثرند اما در ازای آن باید قیمتی گزاف پرداخت زیرا صدمات شدیدی بر جسم وارد میکند. دونخوان با یک روش خاصی قارچهای توهمزا را درون یک کدوی قلیانی کوچک میگذاشت تا خشک شود بعد آنها را به صورت گردی نرم در میآورد و پس از گذشت یک سال با پنج گیاه دیگر میآمیخت و این معجون را برای تدخین در چپق قرار میداد. کاستاندا بعد از استفاده از این گیاهان حالات عجیب و غریبی پیدا میکرد، مثل اینکه سگی را دید که بدنش شفاف شده بود، سپس خود را در یک تونل تاریک یافت که با سگ در یک ظرف آب میخوردند. یک بار دیگر پس از مصرف پیوته که گیاه مخدر قدرتمندی است، بدنش خشک و متشنج شد و سرش را به زمین میکوبید و ساعتها در حالت لرزش و ناله کردن ماند. همانند سگ زوزه میکشید و پارس میکرد و در این حالت به یک سگ ادرار پاشید و تعابیر فراوان دیگری از این قبیل.پرسش اساسی که به نظر میرسد اینکه آیا استفادهی یک دهه از این گیاهان میتواند راهی برای وصول به معرفت حقیقی باشد؟ آیا تکنیکها و روشهای متعددی که دونخوان برای استفاده از انواع گیاهان روانگردان یا توهمزا ارائه میکند، نقشی در سیر و سلوک معنوی دارند؟ آیا معجون دودک را درون چپق گذاشتن و آن را کشیدن و حالاتی شبیه جادوگران پیدا کردن، بینش انسان را تغییر داده برای سالک جهان بینی عمیق معنوی به ارمغان میآورد؟ و اگر شفافتر پرسش خود را مطرح کنیم، آیا استفادهی بیحد و حصر از تمامی انواع مواد تخدیری، روانگردان و توهمزا، عرفان را به ارمغان میآورد؟ آیا ترویج این گونه طریقتها در جوامع بشری به خصوص جامعه جوان ایران اسلامی نتیجهای جز تشویق به سوی اعتیاد خواهد داشت؛ آنهم به بهانهی طریقت معنوی و سیر و سلوک عرفانی؟ آیا با این وصف، میتوان دونخوان یا کاستاندا را یک عارف بزرگ غربی یا یک سالک حیران مغربی نامید؟ یا باید آنها را جادوگر یا معتاد حرفهای نامید؟
نکتهی مهمی که شایستهی توجه است اینکه اگر استفاده از گیاهان تخدیری معنویتزاست، چرا حتی یکبار هم استاد کاستاندا یعنی دونخوان خودش از آنها استفاده نکرده است. در هیچ موردی از آثار کاستاندا بیان نشده است که خود دونخوان که زمان زیادی را برای ساختن این موادّ مخدّر صرف میکرد ولو یکبار هم از آنها استفاده کرده باشد، بهراستی چرا؟
پینوشتها
1- کارلوس کاستاندا، افسانههای قدرت، ص 259.
2- همان، ص 260.
3- همان، ص 262.
4- Psychotropic.
5- کارلوس کاستاندا، حقیقتی دیگر، ص 10-11.
6- بنگرید به: همو، آموزشهای دونخوان، ص 35-39.
7- همان، ص 43.
8- همان، ص 128.
9- همان، ص 202-205.
فعّالي، محمد تقي، (1388) نگرشي بر آرا و انديشههاي کارلوس کاستاندا، تهران: سازمان ملي جوانان، معاونت مطالعات و تحقيقات، چاپ اول