تعزیه‌ی کمیک

در اصطلاحات مربوط به نمایش تعزیه، گوشه به قطعه‌ها و تعزیه‌نامه‌هایی گفته می‌شد که کوتاه بود، ارتباط چندانی به مایه‌های اصلی عزاداری نداشت و معمولاً قبل از تعزیه‌ی اصلی برگزار می‌شد. حال اگر این گوشه دارای جنبه‌های تفریحی بود به
دوشنبه، 11 بهمن 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
تعزیه‌ی کمیک
 تعزیه‌ی کمیک

 

نویسنده: دکترمحمدرضا اصلانی (همدان)

 

Comic Ta"ziyeh
معادل‌های دیگر: تعزیه‌ی شاد، تعزیه‌ی فکاهی، تعزیه‌ی مضحک
در اصطلاحات مربوط به نمایش تعزیه، گوشه به قطعه‌ها و تعزیه‌نامه‌هایی گفته می‌شد که کوتاه بود، ارتباط چندانی به مایه‌های اصلی عزاداری نداشت و معمولاً قبل از تعزیه‌ی اصلی برگزار می‌شد. حال اگر این گوشه دارای جنبه‌های تفریحی بود به طوری که بتواند جمعیت زیادی را به سوی محل اجرای تعزیه، تکیه یا حسینیه، جذب کند، تعزیه‌ی کمیک نامیده می‌شد. موضوع این تعزیه‌ها داستان‌هایی مذهبی بود که به شادی پایان می‌یافت و محور اصلی، معجزات و کرامات امامان و پیامبران و تجلیل از شخصیت‌ آن‌ها و همچنین تمسخر مخالفان و کفار بوده است. در تعزیه‌ی کمیک، برای نشان دادن مجالس کفار، گاهی از مطربان، تقلید‌چی‌ها و لودگان استفاده می‌شد.
البته در خود تعزیه یکی از شخصیت‌های طنزآمیز شیطان است که بدون هیچ‌گونه مقدمه‌ای پابرهنه وارد نمایش می‌شود، میدان را به دست می‌گیرد و به معرفی خود می‌پردازد.
شیطان:

دوستان! حضرت شیطانم من
رهزن جمله خلقانم من
دوستان حرف مرا گوش کنید
خالق خویش فراموش کنید
ثروت و عیش بود در دنیا
بهتر از این نبود هیچ کجا

در ادامه شیطان اعمال ناپسند خود را یک‌یک بر می‌شمارد و از آنها به عنوان نقاط قوّت خود یاد می‌کند. همچنین دوستان، یاران و طرفداران خود را در دنیای آدمیان یک به یک معرفی می‌کند و خصلت‌های آنها را بیان می‌کند. البته در دیگر نسخه‌ها شیطان به گونه دیگری خود را معرفی می‌کند.
شیطان:

مردمان حضرت شیطانم من
رهزن جمله خلقانم من
صبح صادق بزنم چنگ و رباب
تا کنم جمله خلقان را خواب
من نشینم به در مسجدها
تاکنم وسوسه خلق خدا
بی‌نمازان همه چون جان منند
همه در دهر رفیقان منند
شخص موذی و هوادار دروغ
حامیان من و خواهان منند
مردم پرطمع و بی‌انصاف
مایه رونق دکّان منند
مرتد و فاسق و نمّام و حسود
نورچشمان و عزیزان منند
ترک‌گویان نماز و روزه
در جهنّم همه مهمان منند

و یا باز در متنی دیگر:
شیطان:

یاوران! حضرت شیطانم من
رهزن جمله خلقانم من
من ببندم در مسجدها را
می‌کنم وسوسه بر خلق خدا
بی‌نمازان همگی یار منند
همگی رونق بازار منند
کم‌فروشان پسر من باشند
همگی تاج سر من باشند

در ادامه، شیطان به منظور تشویق تماشاگران به پرداخت پول، دوبیت زیر را می‌سراید:
شیطان:

دست هر کس برود داخل جیب
من به ایشان بدهم زود فریب
که به درویس مده مال و منال
خود نگهدار و ببر نزد عیال

شیطان برای ورود به تعزیه، منتظر کسب اجازه از این و آن نمی‌ماند. بی‌مقدمه و ناگهانی وارد تعزیه می‌شود، خودش را معرفی می‌کند و بلافاصله به فتنه‌گری می‌پردازد و هنگامی که کارش به پایان می‌رسد تعزیه را رها می‌کند و می‌رود. این ورود و خروج غیرمتعارف، همراه با لباس و صورتک غیرمتعارف و حرکات و رفتارهای غیرمتعارف و اغراق شده، فضای جذابی را به وجود می‌آورد.
از مشخصات متن تعزیه کمیک، شعرهایی ساده و عامیانه است که برحسب امکانات محل نمایش همچون امکان تغییر سریع و جهش از صحنه‌ای به صحنه‌ی دیگر تنظیم شده است. با توجه به این که محدودیت‌های مذهبی برای خنده‌دار بودن متن محدودیت‌هایی ایجاد می‌کرد، بار کمیک نمایش تا حد زیادی به عهده‌ی حرکات بازیگران بود. طبل‌زن‌ها و شیپورزن‌ها با آهنگ‌هایی خاص در تشدید این فضای کمیک نقش مهمی ایفا می‌کردند. برای مثال در گوشه‌ی شست بستن دیو وقتی دیو، عمر یا ابوبکر شکست می‌خورند، موسیقی نمایش ریتمی مضحک به خود می‌گیرد.
زمان اجرای تعزیه‌ی کمیک بیش‌تر عیدهای مذهبی، جمعه‌ها، ماه‌های محرم و صفر، به جز دهه‌ی عاشورا بود.
از دیگر نمونه‌های نمایش تعزیه‌ی کمیک، عروسی رفتن فاطمه زهرا (سلام‌الله علیه)، یوسف و زلیخا، حبیب‌بن مظاهر، قانیا – شاه فرنگ، دختر هندو، درةالصدف، سلیمان و بلقیس و امیر تیمور و والی شام را می‌توان نام برد.
تعزیه کمیک عروسی رفتن فاطمه زهرا (صلی‌الله‌علیه و آله‌وسلم) با مویه حضرت خدیجه بر مرگ دو فرزند ناکامش، قاسم و ابراهیم آغاز می‌شود و با وفات وی ادامه می‌یابد. حضرت فاطمه زنان قریش را برای شرکت در مراسم عزاداری مادر خویش دعوت می‌کند. خواهر عبدالعزیز که از زنان بانفوذ قریش است، دعوت را رد می‌کند و پیغام می‌دهد که ما خودمان عروسی داریم و به مجلس عزای شما نمی‌آییم. زنی از قریش به یاری خواهر عبدالعزیز می‌آید و به او راهنمایی می‌کند تا به خدمت حضرت فاطمه برود و او را به عروسی دعوت کند. حضرت فاطمه که عزادار مرگ مادر است، دعوت را رد می‌کند. خواهر عبدالعزیز به حیله‌ای دیگر متوسل می‌شود، به نزد پیغمبر می‌رود و از او می‌خواهد که فاطمه را به مجلس عروسی بفرستد. پیغمبر می‌گوید: فاطمه هنوز عزادار است. خواهر عبدالعزیز هم در پاسخ می‌گوید:

من از برای همین چیده‌ام بساط طرب
که از عزا درآریمش ای رسول عرب
بیا برای خداوند قادر ذوالمن
بده اجازه ز لطف و دل مرا مشکن

در این هنگام جبرئیل از جانب پروردگار بر پیغمبر ظاهر می‌شود و می‌فرماید:

سلام من به تو ای نوربخش ارض و سما
رسانده است سلامت خدای بی‌همتا
که ای جناب تو او را زخود مرنجانش
بده اجازه شود این عزیزه مهمانش
بده اجازه که سری بود در این مطلب
که بعد کشف شود بر تو ای رسول عرب

پیغمبر حضرت فاطمه را تشویق به حضور در مجلس عروسی می‌کند و حضرت فاطمه سرباز می‌زند. جبرئیل دوباره از پیغمبر می‌خواهد که حضرت فاطمه در مجلس عروسی حضور یابد و بالاخره حضرت فاطمه قبول می‌کند به مجلس عروسی برود.
در لحظه ورود حضرت فاطمه به مجلس، همین که چشم عروس حسود به جلال و جبروت حضرت فاطمه می‌افتد غش می‌کند و می‌میرد.
خواهر عبدالعزیز:

واحسرتا که تازه عروس از جهان گذشت
ببرید دل ز خانه و از خانمان گذشت

در پایان خواهر عبدالعزیز از حضرت فاطمه می‌خواهد تا از درگاه باری تعالی درخواست کند عروس مرده، زنده شود. به این ترتیب با زنده شدن عروس تعزیه با شادمانی پایان می‌یابد.
در تعزیه کمیک حبیب‌بن مظاهر، حبیب کودک خردسالی است که شیفته‌ی حسین (علیه‌السلام) و در آرزوی دیدار اوست. هر چقدر پدر و مادر، او را از این شیفتگی برحذر می‌دارند و او را نصیحت می‌کنند که به درس و مشقش برسد، حریفش نمی‌شوند. معلّم هم حریف حبیب نمی‌شود و در نهایت او را از مدرسه اخراج می‌کنند.
بی‌آرامی و سرگشتگی حبیب موجب می‌شود والدین حبیب تصمیم بگیرند پیغمبر، علی، حسن، و حسین را به میهمانی دعوت کنند. حبیب از شوق دیدار امام خود را از بام به زیر می‌اندازد و می‌میرد. پدر و مادر فرزند مرده را از میهمانان پنهان می‌کنند و در پاسخ به سؤال گله‌آمیز امام حسین که چرا حبیب به استقبال میهمان نیامده است، متوسل به بهانه می‌شوند.

امام حسین:
میهمانم به نزد او، ز وفا
پیشوازم نکرده است چرا؟

مظاهر:
رفته مکتب عزیز چشم ترم
نیست خانه، فدای تو، پسرم

جبرئیل موضوع مرگ حبیب را به پیغمبر می‌رساند امر خداوند به بازگرداندن مرده به زندگی، به او ابلاغ می‌کند.

جبرئیل:
جان خود را به امر ربّانی
بر حسین تو کرده قربانی
امر فرموده خالق کونین
که کند زنده‌اش امام حسین

پیغمبر:
آگهم ای مظاهر از کارت
جان سپردست طفل افکارت

مادر حبیب:
یا حسین! ای عزیز چشم ترم
زنده کن، زنده؛ از وفا پسرم
رحم کن بر دل پر از آهم
پسرم را من از تو می‌خواهم

با دعای امام حسین، حبیب مرده، زنده می‌شود و تعزیه با خوشی به پایان می‌رسد.
در تعزیه کمیک قانیا، شاه فرنگ، قانیا نماینده جهل و وزیر نماینده عقل است. قانیا سلطان مسیحی کشور ارمن، روزگار به خوشی و کامرانی می‌گذارند. در هنگامی که قانیا در تدارک جشن و سور است و مردم را به شادی و سرور می‌خواند، زن و مردی شیعه در ولایت غربت و دور از یار و دیار، به فکر عزاداری سالار شهیدان می‌افتند و با دعوت از روضه‌خوانان، مجلس عزای حسینی به پا می‌دارند.

مرد شیعه:
مهیا کن عزاداران بسیار
زن شیعه: به چشم ای شوهرزار و عزادار
مرد شیعه: ذاکرین شاه دین! قربانتان
روضه‌خوانان حزین! قربانتان
از وفا آیید در کاشانه‌ام
روضه‌خوانی هست اندر خانه‌ام

روضه‌خوان به منبر می‌رود، عزاداران گرد می‌آیند و مجلس عزاداری برپا می‌شود. صدای سینه‌زنی و نوحه‌خوانی، قانیا را که در انتظار شنیدن غلغه کوس و بانگ ناقوس است، به اعتراض وا می‌دارد.

قانیا:
ای وزیر! این چه نوایی است به ما می‌آید؟
این همه غلغله برگوز کجا می‌آید؟

وزیر:
پادشه را نرسد آفتی از چرخ دو رنگ
زین نوایی که با پا خواسته از شهر فرنگ
دوستداران حسینند که در ماتم او
دست بر سینه‌زنان گریه کنند از غم او

قانیا:
هی‌هی عجب است ای وزیرم
در شهر فرنگ، من امیرم
در عهد من و چنین نوایی؟
در عصر من و چنین بلایی؟
این شور و نوا به ماورا نیست
وین بی‌ادبی به هیچ‌جا نیست
اکنون برو از ره فراست
آور همه را کنم سیاست
این طایفه بس حیا ندارند
شرمی ز من و شما ندارند
دارند تمام خلق حیرت
گویند به شاه نیست غیرت
غیرت نکنم، حمیتم کو؟
در دین مسیح غیرتم کو؟

وزیر:
بگذار به دین و مذهب خویش
باشند و کنند سینه را ریش
اینها غربای شهرمایند
کن رحم که زار و مبتلایند

بالاخره به دستور قانیا شیعیان عزادار را دستگیر می‌کنند و برای مجازات به نزد او می‌آورند. به دستور قانیا دستگیرشدگان راهی زندان می‌شوند و این که صبح روز بعد اعدام شوند.

قانیا:
سر ببرم این جماعت را تمام
نیست غیر از این مرادم، والسلام

در هنگام خواب قانیا معجزه‌ای رخ می‌دهد. امام حسین به یاری شیعیان می‌آید و حضرت عیسی را از آسمان چهارم احضار می‌کند و اتفاقات را به آگاهی او می‌رساند. حضرت عیسی از قانیا بیزاری می‌جوید و مجازاتش را به امام وا می‌گذارد. امام فرشتگان عذاب را مأمور می‌کند سر قانیا را ببرند و کشان کشان به جهنم ببرند. قانیا طلب عفو می‌کند و امام تقاضای او را می‌پذیرد:

قانیا:
ای فدای سرت شود جانم
عفو کردی همه گناهانم
شد یقینم که برحقی به خدا
لعنت حق به قاتلان شما

قانیا ایمان می‌آورد و امام و حضرت عیسی در معیت یکدیگر به بهشت باز می‌گردند. در این هنگام قانیا از خواب بیدار می‌شود و تماشاگران تعزیه به وحشت می‌افتند مبادا این ماجراها همه در خواب بوده است. اما این بار وزیر به اسلام رو می‌آورد و به دستور قانیا عزاداران از زندان آزاد می‌شوند.

قانیا:
وای و صد وای، عجب خواب پریشانی بود
سهمگین خوابی و رویای هراسانی بود
دیده‌ام خواب که در قعر جهنم بودم
غل و زنجیر به گردن، دل پرغم بودم
شکرالله که مسلمان شدم از صدق و صفا
گشتم از صدق و صفا داخل این دین خدا

وزیر:
پادشاها! از چه بابت تو پریشان هستی؟
رعشه اندر تنت افتاده هراسان هستی؟
صاحب صدق و صفا، صاحب ایمان شده‌ای
بنده حیرت زده‌ام، کی تو مسلمان شده‌ای

قانیا:
شدم از کرده‌های خود پشیمان
مسلمانم، مسلمانم، مسلمان

وزیر:
کنون من هم شدم داخل به این دین
به این مذهب کنم از صدق تمکین

قانیا:
حالیا اصلاً غم اندر دل مگیر
رو سوی زندان به زودی ای وزیر!
دوستان خسرو دین را بیار
تا بنالم همچو ایشان زار زار

در پایان قانیا و وزیر همراه با شیعیان عزادار در کشور ارمن به سوگواری سالار شهیدان می‌پردازند.
تعزیه کمیک سلیمان و بلقیس شرح شیفتگی سلیمان به بلقیس و چگونه خواستگاری و ازدواج با این ملکه زیبا و ثروتمند سرزمین سباست.
قصّه از جایی آغاز می‌شود که سلیمان در حال سان دیدن، متوجه غیبت هدهد می‌شود.

سلیمان:
در صف پرندگان هدهد کجاست؟
بر تنش تادیب سلطان رواست

هدهد:
از ره دورای سلیمان آمدم
با خبرهای فراوان آمدم

سلیمان:
خوش خبر ای هدهد فرخ سیر
شادمانم ساختی از این خبر
کن بیان ای هدهد شهر سبا
بال و پر بگشوده بودی در کجا؟

هدهد:
ای رسول خالق ارض و سما
می‌رسم این لحظه از شهر سبا
دختری دیدم چو کاووس بهشت
چهره‌ای زیبا، رخی حوری سرشت
باشد آن خورشید روی مه‌لقا
پادشاه کشور و شهر سبا

سلیمان:
وصف حسن ماه آن کشور بگو
بر سلیمان نام آن دختر بگو

هدهد:
ای تو را زهره کنیز و مه غلام
دارد آن خورشید رو، بلقیس نام
پادشاه کشور نیک اختری
زهره در بازار حسنش مشتری

سلیمان:
وزیر! این‌سان که هدهد می‌سراید
بود مشکل که آسان در برآید
بیاید ملک او تسخیر کردن
پی تسخیر او تدبیر کردن

به تدبیر وزیر، سلیمان هدهد را نزد بلقیس به خواستگاری می‌فرستد و ملکه سبا به این خواستگاری جواب مثبت می‌دهد. سلیمان دیو را مأمور آوردن بلقیس از شهر سبا می‌کند و دیو بلافاصله بلقیس را با تخت به کول می‌گیرد و به کاخ سلیمان می‌آورد. پس از برگزاری مجلس عروسی، سلیمان و بلقیس سوار بر قالیچه در آسمان پرواز می‌کنند و دست بر قضا در دشت نینوا فرود می‌آیند و به این ترتیب، تعزیه کمیک با گریزی به صحرای کربلا پایان می‌پذیرد.
منبع مقاله :
مهدوی زادگان، داود؛ (1394)، فقه سیاسی در اسلام رهیافت فقهی در تأسیس دولت اسلامی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط