نسبت اخلاق و دين(1)
نويسنده: سعید بابایی
سخنران: احمد رضا همتى
همچنین رابطه بين اخلاق و دين را ميشود از لحاظ اپيستمولوژيكی و معرفتشناسي نیز بررسي كرد. كاري به وجود يا عدم وجود اخلاق و دین نداريم. فقط ميخواهيم بدانيم كه چگونه ميتوانيم آنها را بشناسيم. آيا ما ميتوانيم به صدق گزارههاي اخلاقي كه در دين وجود دارد پي ببريم يا نه؟
قسمت سوم بحث كه اكثر مباحث اين حوزه را تشكيل داده، بحثهاي معناشناختي است. يعني چگونه ميتوان گزارههاي اخلاقي را با گزارههاي ديني مرتبط كرد. چگونه ميتوانيم ويژگيهاي اخلاقي را از طريق اِلمانهاي ديني تعبير و معنا كنيم. مثلاً وقتي ميگوييم عمل x درست است يعني اين عمل موافق امر خداوند است.
سوال اینجاست آيا به لحاظ معناشناختي ميتوان چنين تحليلهايي داشته باشیم يا نه؟
دو قسمت آنتولوژيك و اپيستمولوژيك بسيار مفصل بوده و در اين جلسه به آنها نميپردازم. در اين جلسه فقط رابطة اخلاق و دين را از لحاظ معناشناختي (سمانتيك) مورد بررسي قرار ميدهم.
در دو سه دهه اخير كارهاي زيادي در اين زمينه صورت گرفته است. روبرت ادامز در اين زمينه كتابي به رشته تحرير درآورده است. ايشان در كتابش قصد دارد چهارچوبي خداباورانه براي اخلاق بسازد به طوریکه اين چهارچوب به سنت مسيحي محدود نميشود. به این معنا که هر دينداري ميتواند از اين چهارچوب استفاده كند. پيشفرض نظریه آدامز فقط وجود خداوند است.
فيليپ كوئين فيلسوف ديگري است كه در اين زمينه كار كرده است. مشخصترين، معروفترين و منسجمترين ديدگاه توسط آدامز ارائه شده است. از اين رو من به ديدگاه ايشان ميپردازم.
بحثهاي ارائه شده توسط آدامز، فرااخلاقي است. يعني بحثهاي ارائه شده در اين نوع به معناي واژگان اخلاقي ميپردازد. معناي خوب و بد چيست. درست يعني چه؟ الزام اخلاقي يعني چه؟
اخلاقهنجاري دستورالعملهايي ميدهد كه چه نوع اعمالي درستاند، چرا درستاند و چه كار بايد كرد.
اخلاق كاربردي، كاربرد مباحث نورماتيو در جاي خاصي است. مثلاً پزشكي و مهندسي. اما بحثهاي فرا اخلاقي، كاملاً بحثهاي فلسفه محض و بيشتر فلسفه زبان است.
عليرغم اينكه اسم آن فلسفه اخلاق است ولي با معناي واژهها سروكار دارد كه آنها هم در فلسفه زبان مطرح ميشوند. از اين رو آشنايي با فلسفه زبان در اين حوزه الزامي است.
آدامز در كتاب خود در بحث از فرااخلاق، هیچ تعهدي نميدهد كه از دل مباحث طرح شده توسط او حتماً ديدگاهي نورماتيو استخراج شود. البته دوست دارد چنين چيزي انجام شود.
كل كار ايشان توضيح دادن الزام اخلاقي از طريق عوامل الاهي است. از زمان افلاطون اين مباحث مطرح و نقدهايي هم بر آن صورت گرفته بود. ولي در سه دهه اخير بر اساس رويكردهاي فلسفه زبان مخصوصاً كارهايي كه كريپكي و پاتنم در حوزه فلسفه زبان انجام دادند و دستاوردهايي را سبب ساز شدند، آدامز از اين دستاوردها به خوبي استفاده كرد.
نظريههاي امر الاهي را در دو دسته ميتوان قرار داد. اول ديدگاههايي كه در فرااخلاق مطرح ميشود. دوم ديدگاههايي كه در اخلاق هنجاري مطرح ميشود.
ديدگاه اخلاق هنجاري معتقد است ما ميتوانيم الزام اخلاقي را از طريق امر الاهي تعريف كنيم و بگوييم چنين الزامهايي محق شدهاند، وجود داشته و قابل حصولاند.
ولي كسي كه در حوزه فرااخلاق كار كرده، فقط به تعريف دست ميزند و ميگويد من ميخواهم به تعريف برسم كه الزام اخلاقي را از طريق امر الاهي به دست بياورم. كاري ندارم كه اين الزامها محقق ميشوند يا نه. اگر بخواهيم شاكلهاي كلي از ديدگاه امر الاهي به دست دهيم ميتوانيم چنين بگوييم: وضعيت اخلاقی M با فعل الاهي A در رابطه وابستگي D قرار دارد. اين شاكله كلي است كه محققان اين حوزه آن را ميپذيرند. هر سه اينها ميتوانند محل بحث قرار گيرند.
سؤال اول اين است كه چه نوع وضعيتهای اخلاقي با عمل الاهي در رابطه وابستگي قرار ميگيرند؟
سؤال دوم این است: منظور از فعل الاهي چيست؟
سوال سوم اينكه رابطه D چه رابطهاي است؟
آدامز اين رابطه را (ريداكشن) در آراي اخيرش تحويل ميكند. ادامه بحث را در دو وضعيت اول و دوم بررسي ميكنيم.
اول اينكه چه نوع وضعيتهای اخلاقي با عمل الاهي در رابطه وابستگي قرار ميگيرند؟
همه وضعيتهای اخلاقي مثل خوبي و نادرستي را ميتوان از طريق عمل الاهي توضيح داد. يا اينكه محدود به يك سری ويژگيهای خاص اخلاقي دانست. عدهاي معتقدند همه وضعيتهای اخلاقي از طريق عمل الاهي قابل توضيحاند. افلاطون در اين باره دو راهي را مطرح كرد كه هنوز هم اين پرسش و ابهام بر جاي مانده است.
آدامز انتقادات فراواني به اين نكته مطرح كرد كه ميتوان همه وضعيتهاي اخلاقي را از طريق عمل الاهي انجام داد. او به اين معنا خود را محدود كرد. بنابراين ميتوان در اين زمينه دو ديدگاه داشت. اول ديدگاه محدود و دوم ديدگاه غيرمحدود. بر ديدگاه غيرمحدود اشكالات و انتقادات فراواني وارد شده است. ديدگاه محدود بر اساس محدود شدن به يك سري ويژگيهاست.
آلستون و آدامز و كوئين متأخر پذيرفتهاند كه فقط ميتوان ويژگيهاي خانواده الزام امر اخلاقي يا تكليف را توضيح داد. خوبي و بدي را نميتوان از طريق عمل الاهي توضيح داد. ويژگيهاي خانواده الزام عبارتند از درستي، نادرستي. يعني ما فقط ميتوانيم درستي يا نادرستي را از طريق امر يا عمل الاهي توضيح دهيم. خوبي و بدي به صورت مجزا تعريف ميشوند. آدامز براي خوبي پايهاي اخلاقي را جداي از فعل الاهي بنا نهاد. تعريف او از طريق فعل الاهي تعبير نميشود. او معتقد است خوبي يعني شايستگي تحسين و دوست داشتن.
ما معمولاً دنبال اين چيزها ميگرديم. حال ميخواهيم بدانيم كه چه ويژگي در X وجود دارد كه نقش خوب بودن را دارا ميشود. بايد دنبال اين ويژگي گشت.
آدامز ميگويد ويژگي خدا بودن باعث ميشود هر چيزي شايسته تحسين و دوست داشتن شود. او معتقد است خوبي و خدا با هم اين همان اند. يعني ويژگي خوبي مساوي ويژگي خدا بودن است.
معنای اين دو يكي نيست. بلكه فقط ويژگيها يكساناند. در عالم مثال افلاطون، ويژگيهايي وجود دارند كه در چيزهاي مختلف محقق ميشوند. آدامز اين مقايسه را از كريپكي و پاتنم وام ميگيرد. اين دو مدلي دارند به اينگونه: آب مساوي H2O. منظور اين نيست كه معناي آب و H2O يكي است. بلكه ويژگي آب بودن مساوي ويژگي H2O بودن است. هر چيزي كه ويژگي آب بودن دارد، ويژگي H2O بودن را هم دارد. خدا يعني خوبي. ويژگي خوبي يعني ويژگي خدا بودن. پس ما یک خوبي متعالي داريم كه خدا است. بقيه چيزها مثل X كه خوباند به واسطه شبيه بودن ويژگي با خدا است كه واجد ويژگي خوب بودن ميشوند.
آدامز معتقد است هر چيزي كه اسمش را خوب ميگذاريم و شايسته تحسين ميدانيم، اين ويژگي جلوهاي از الاهيت را بروز ميدهد. غروب خورشيد و انسان خوب اينگونهاند. اگر دقت كنيد اينجا خوبي به هيچ معنايي از طريق فعل الاهي تعريف نميشود. خوبي گرچه خداباورانه تعريف ميشود ولي هيچ ربطي به فعل الاهي ندارد. بلكه چهارچوب مختص و مستقل خود را داراست.
به اين دليل آدامز ابتدا خوبي را تعريف ميكند. سپس بدی را از طريق خوبی تعريف ميكند. پس قصد دارد ويژگيهای خانواده الزام را از طريق امر الاهي توضيح دهد. به نظر می آید او در كارش موفق شد. در مورد مسائل اول كه از چه نوع وضعيتهای اخلاقي پرسيده بود، امروزه معتقدند ديدگاه ما بايد محدود باشد. بايد ديدگاه اخلاقي خاص را مدنظر بگيريد. مثلاً شايد بخواهيد كه خوبي را از طريق فعل الاهي توضيح دهيد، نه الزام اخلاقي. ما از اين به بعد درباره ويژگيهای خانواده الزام صحبت ميكنيم يا تكليف اخلاقي.
اما سؤال دوم كه مهمتر بوده و جدال زيادی در اين باره انجام شده است. من براي فهم مطلب دو صورتبندي ارائه ميدهم. سؤال دوم را ميتوانيم در دو صورتبندي و ديدگاه مشخص كنيم.
صورتبندي اول را اينگونه پيميريزيم: الزام اخلاقي براي انجام عمل A با (فرمان) امر خداوند در رابطه وابستگي D قرار دارد.
صورتبندي دوم نظر مخالف صورتبندي اول را اتخاذ ميكند: الزام اخلاقي براي انجام عمل A با خواسته و اراده خداوند در رابطه وابستگي D قرار دارد.
آدامز موافق ديدگاه اول است. ولي به نظر من ديدگاه دوم قابليت دفاع بيشتري دارد. قبل از وارد شدن به اين دو صورتبندي در مورد الزام اخلاقی سخن ميگويم.
وقتي شما از واژه درست استفاده ميكنيد، درست واژهاي مبهم است. اين واژه يعني چه؟ در اين باره دو تعبير قابل بيان است: انجام عمل X درست است. انجام X نادرست است. آدامز ميخواهد درستي را از طريق نادرستي تعريف كند. او در كار اول خود، بدي را از طريق خوبي تعريف ميكرد. ولي اينجا برعكس عمل ميكند. به اينگونه تعاريف، آناليتيك ميگويند. يعني وقتي ميگوييم X به لحاظ تحليلي مقدم بر Y است، يعني ميتوان Y را از طريق X تبيين و تعريف كرد. اين امر ميتواند معنايي از درستي به ما بدهد. يعني عملي درست است كه انجام آن عمل نادرست نيست. ولي اين معنا از درستي بيشتر مجاز بودن يك عمل را ميسازد. يعني اگر انجام دهيد كار نادرستي نكردهايد. ولي شما ميتوانيد اين تعبير از درستي را نيز داشته باشيد: X درست است، اگر تنها و اگر انجام ندادن X نادرست است. يعني اگر اين كار را انجام ندهيد، كار بدي مرتكب شدهايد. به اين معنا از درستي، الزام اخلاقي ميگويند.
وقتي ميگوييم به لحاظ اخلاقي ملزمیم راست بگوييم، اگر راست نگوييم كار نادرستي انجام دادهايم. ما ملكف به راست گفتن هستيم. اين معنا يعني الزام اخلاقي. به بيان ديگر اگر ميگوييم ملزم به انجام عمل A هستيم، يعني انجام عمل A درست است. درستي انجام عمل A با فرمان و امر خدا در رابطه وابستگي D قرار ميگيرد. درستي به معناي الزام اخلاقي. يعني اگر اين كار را انجام ندهيد كار نادرستي مرتكب شدهايد. حال چگونه ميتوان از اين دو نظريه دفاع كرد؟
افرادي كه به ديدگاه اول معتقدند بيشتر بر محوريت تصوير خدا در اديان ابراهيمي تأكيد ميكنند. خدا در اديان ابراهيمي به صورت عامل و فرماندهنده شناخته ميشود. مخالفين معتقدند اگر بتوان فهميد كه قصد خداوند چه بوده است و ما آن را انجام دهيم، كار اخلاقي بهتري كردهايم تا اينكه خداوند به ما امر كند.
طرفداران دسته اول معتقدند اگر نيات و خواستههاي خداوند را براي توضيح الزام اخلاقي بپذيريم، نتيجه آن نامعقول خواهد بود. به اين معني كه هيچ الزامي نقض نميشود. در اين باره توضيحي ميدهم. در فلسفه ذهن به حالتهايي چون قصد كردن، اراده كردن و تصميم گرفتن حالتهاي ارادي ميگوئيم. معمولاً در فلسفه ذهن، پديدههاي ذهني را به چند دسته تقسيم ميكنند. اول احساسات، مثل درد، ديدن و شنيدن. دوم گرايشان گزارهاي مثل باور و ميل به چيزي. مثل اينكه من باور دارم هوا ابری است. اين گرايش و رويكردي است كه من و ما ميتوانيم نسبت به يك گزاره داشته باشيم. در فارسي آن را به صورت بندِ موصولي مينويسيم. مثل: من باور دارم كه تهران آلوده است. اين يك گزاره است. گزاره هم چيزي است كه حامل صدق و كذب باشد. حالتهايي مثل قصد كردن و اراده كردن در دسته ديگري قرار ميگيرند. مثل من قصد ميكنم امروز سخنراني داشته باشم. البته اينها فقط گزاره صرف نيستند بلكه با عمل هم رابطهای تنگاتنگ دارند. وقتي من قصد انجام كاری داشته باشم در واقع خود را به انجام آن ملزم كردهام. نه اينكه حتماً آن را انجام دهم. بلكه تا موقعي كه قصد من پابرجا باشد آن را انجام ميدهم. در واقع حالت الزام من تا موقع پابرجا بودن قصد من، پابرجا خواهد بود.
افرادي كه حالت دوم را پذيرفته اند، معتقدند الزامات اخلاقی از طريق نيات خداوند قابل تبيين است. مخالفين معتقدند اين امر نتيجه نامعقولی خواهد داشت. نتيجه آن اين است كه هيچ الزامی نقض نخواهد شد. بر اساس تصوير رايجي كه بحث كرديم، مخالفان معتقدند كه فرد عاقل هيچگاه چيزي را كه رخ نميدهد قصد انجام آن را نخواهد كرد. وقتي من ميدانم كه نميتوانم ماهي 200 ميليون درآمد داشته باشم چنين قصدی نخواهم كرد. فرد عاقل هيچگاه چيزي را كه خارج از حوزه عمل او باشد قصد نميكند.
ادامه دارد ...
منبع:
نگاهی معناشناختي به رابطه اخلاق و دين
همچنین رابطه بين اخلاق و دين را ميشود از لحاظ اپيستمولوژيكی و معرفتشناسي نیز بررسي كرد. كاري به وجود يا عدم وجود اخلاق و دین نداريم. فقط ميخواهيم بدانيم كه چگونه ميتوانيم آنها را بشناسيم. آيا ما ميتوانيم به صدق گزارههاي اخلاقي كه در دين وجود دارد پي ببريم يا نه؟
قسمت سوم بحث كه اكثر مباحث اين حوزه را تشكيل داده، بحثهاي معناشناختي است. يعني چگونه ميتوان گزارههاي اخلاقي را با گزارههاي ديني مرتبط كرد. چگونه ميتوانيم ويژگيهاي اخلاقي را از طريق اِلمانهاي ديني تعبير و معنا كنيم. مثلاً وقتي ميگوييم عمل x درست است يعني اين عمل موافق امر خداوند است.
سوال اینجاست آيا به لحاظ معناشناختي ميتوان چنين تحليلهايي داشته باشیم يا نه؟
دو قسمت آنتولوژيك و اپيستمولوژيك بسيار مفصل بوده و در اين جلسه به آنها نميپردازم. در اين جلسه فقط رابطة اخلاق و دين را از لحاظ معناشناختي (سمانتيك) مورد بررسي قرار ميدهم.
در دو سه دهه اخير كارهاي زيادي در اين زمينه صورت گرفته است. روبرت ادامز در اين زمينه كتابي به رشته تحرير درآورده است. ايشان در كتابش قصد دارد چهارچوبي خداباورانه براي اخلاق بسازد به طوریکه اين چهارچوب به سنت مسيحي محدود نميشود. به این معنا که هر دينداري ميتواند از اين چهارچوب استفاده كند. پيشفرض نظریه آدامز فقط وجود خداوند است.
فيليپ كوئين فيلسوف ديگري است كه در اين زمينه كار كرده است. مشخصترين، معروفترين و منسجمترين ديدگاه توسط آدامز ارائه شده است. از اين رو من به ديدگاه ايشان ميپردازم.
بحثهاي ارائه شده توسط آدامز، فرااخلاقي است. يعني بحثهاي ارائه شده در اين نوع به معناي واژگان اخلاقي ميپردازد. معناي خوب و بد چيست. درست يعني چه؟ الزام اخلاقي يعني چه؟
اخلاقهنجاري دستورالعملهايي ميدهد كه چه نوع اعمالي درستاند، چرا درستاند و چه كار بايد كرد.
اخلاق كاربردي، كاربرد مباحث نورماتيو در جاي خاصي است. مثلاً پزشكي و مهندسي. اما بحثهاي فرا اخلاقي، كاملاً بحثهاي فلسفه محض و بيشتر فلسفه زبان است.
عليرغم اينكه اسم آن فلسفه اخلاق است ولي با معناي واژهها سروكار دارد كه آنها هم در فلسفه زبان مطرح ميشوند. از اين رو آشنايي با فلسفه زبان در اين حوزه الزامي است.
آدامز در كتاب خود در بحث از فرااخلاق، هیچ تعهدي نميدهد كه از دل مباحث طرح شده توسط او حتماً ديدگاهي نورماتيو استخراج شود. البته دوست دارد چنين چيزي انجام شود.
كل كار ايشان توضيح دادن الزام اخلاقي از طريق عوامل الاهي است. از زمان افلاطون اين مباحث مطرح و نقدهايي هم بر آن صورت گرفته بود. ولي در سه دهه اخير بر اساس رويكردهاي فلسفه زبان مخصوصاً كارهايي كه كريپكي و پاتنم در حوزه فلسفه زبان انجام دادند و دستاوردهايي را سبب ساز شدند، آدامز از اين دستاوردها به خوبي استفاده كرد.
نظريههاي امر الاهي را در دو دسته ميتوان قرار داد. اول ديدگاههايي كه در فرااخلاق مطرح ميشود. دوم ديدگاههايي كه در اخلاق هنجاري مطرح ميشود.
ديدگاه اخلاق هنجاري معتقد است ما ميتوانيم الزام اخلاقي را از طريق امر الاهي تعريف كنيم و بگوييم چنين الزامهايي محق شدهاند، وجود داشته و قابل حصولاند.
ولي كسي كه در حوزه فرااخلاق كار كرده، فقط به تعريف دست ميزند و ميگويد من ميخواهم به تعريف برسم كه الزام اخلاقي را از طريق امر الاهي به دست بياورم. كاري ندارم كه اين الزامها محقق ميشوند يا نه. اگر بخواهيم شاكلهاي كلي از ديدگاه امر الاهي به دست دهيم ميتوانيم چنين بگوييم: وضعيت اخلاقی M با فعل الاهي A در رابطه وابستگي D قرار دارد. اين شاكله كلي است كه محققان اين حوزه آن را ميپذيرند. هر سه اينها ميتوانند محل بحث قرار گيرند.
سؤال اول اين است كه چه نوع وضعيتهای اخلاقي با عمل الاهي در رابطه وابستگي قرار ميگيرند؟
سؤال دوم این است: منظور از فعل الاهي چيست؟
سوال سوم اينكه رابطه D چه رابطهاي است؟
آدامز اين رابطه را (ريداكشن) در آراي اخيرش تحويل ميكند. ادامه بحث را در دو وضعيت اول و دوم بررسي ميكنيم.
اول اينكه چه نوع وضعيتهای اخلاقي با عمل الاهي در رابطه وابستگي قرار ميگيرند؟
همه وضعيتهای اخلاقي مثل خوبي و نادرستي را ميتوان از طريق عمل الاهي توضيح داد. يا اينكه محدود به يك سری ويژگيهای خاص اخلاقي دانست. عدهاي معتقدند همه وضعيتهای اخلاقي از طريق عمل الاهي قابل توضيحاند. افلاطون در اين باره دو راهي را مطرح كرد كه هنوز هم اين پرسش و ابهام بر جاي مانده است.
آدامز انتقادات فراواني به اين نكته مطرح كرد كه ميتوان همه وضعيتهاي اخلاقي را از طريق عمل الاهي انجام داد. او به اين معنا خود را محدود كرد. بنابراين ميتوان در اين زمينه دو ديدگاه داشت. اول ديدگاه محدود و دوم ديدگاه غيرمحدود. بر ديدگاه غيرمحدود اشكالات و انتقادات فراواني وارد شده است. ديدگاه محدود بر اساس محدود شدن به يك سري ويژگيهاست.
آلستون و آدامز و كوئين متأخر پذيرفتهاند كه فقط ميتوان ويژگيهاي خانواده الزام امر اخلاقي يا تكليف را توضيح داد. خوبي و بدي را نميتوان از طريق عمل الاهي توضيح داد. ويژگيهاي خانواده الزام عبارتند از درستي، نادرستي. يعني ما فقط ميتوانيم درستي يا نادرستي را از طريق امر يا عمل الاهي توضيح دهيم. خوبي و بدي به صورت مجزا تعريف ميشوند. آدامز براي خوبي پايهاي اخلاقي را جداي از فعل الاهي بنا نهاد. تعريف او از طريق فعل الاهي تعبير نميشود. او معتقد است خوبي يعني شايستگي تحسين و دوست داشتن.
ما معمولاً دنبال اين چيزها ميگرديم. حال ميخواهيم بدانيم كه چه ويژگي در X وجود دارد كه نقش خوب بودن را دارا ميشود. بايد دنبال اين ويژگي گشت.
آدامز ميگويد ويژگي خدا بودن باعث ميشود هر چيزي شايسته تحسين و دوست داشتن شود. او معتقد است خوبي و خدا با هم اين همان اند. يعني ويژگي خوبي مساوي ويژگي خدا بودن است.
معنای اين دو يكي نيست. بلكه فقط ويژگيها يكساناند. در عالم مثال افلاطون، ويژگيهايي وجود دارند كه در چيزهاي مختلف محقق ميشوند. آدامز اين مقايسه را از كريپكي و پاتنم وام ميگيرد. اين دو مدلي دارند به اينگونه: آب مساوي H2O. منظور اين نيست كه معناي آب و H2O يكي است. بلكه ويژگي آب بودن مساوي ويژگي H2O بودن است. هر چيزي كه ويژگي آب بودن دارد، ويژگي H2O بودن را هم دارد. خدا يعني خوبي. ويژگي خوبي يعني ويژگي خدا بودن. پس ما یک خوبي متعالي داريم كه خدا است. بقيه چيزها مثل X كه خوباند به واسطه شبيه بودن ويژگي با خدا است كه واجد ويژگي خوب بودن ميشوند.
آدامز معتقد است هر چيزي كه اسمش را خوب ميگذاريم و شايسته تحسين ميدانيم، اين ويژگي جلوهاي از الاهيت را بروز ميدهد. غروب خورشيد و انسان خوب اينگونهاند. اگر دقت كنيد اينجا خوبي به هيچ معنايي از طريق فعل الاهي تعريف نميشود. خوبي گرچه خداباورانه تعريف ميشود ولي هيچ ربطي به فعل الاهي ندارد. بلكه چهارچوب مختص و مستقل خود را داراست.
به اين دليل آدامز ابتدا خوبي را تعريف ميكند. سپس بدی را از طريق خوبی تعريف ميكند. پس قصد دارد ويژگيهای خانواده الزام را از طريق امر الاهي توضيح دهد. به نظر می آید او در كارش موفق شد. در مورد مسائل اول كه از چه نوع وضعيتهای اخلاقي پرسيده بود، امروزه معتقدند ديدگاه ما بايد محدود باشد. بايد ديدگاه اخلاقي خاص را مدنظر بگيريد. مثلاً شايد بخواهيد كه خوبي را از طريق فعل الاهي توضيح دهيد، نه الزام اخلاقي. ما از اين به بعد درباره ويژگيهای خانواده الزام صحبت ميكنيم يا تكليف اخلاقي.
اما سؤال دوم كه مهمتر بوده و جدال زيادی در اين باره انجام شده است. من براي فهم مطلب دو صورتبندي ارائه ميدهم. سؤال دوم را ميتوانيم در دو صورتبندي و ديدگاه مشخص كنيم.
صورتبندي اول را اينگونه پيميريزيم: الزام اخلاقي براي انجام عمل A با (فرمان) امر خداوند در رابطه وابستگي D قرار دارد.
صورتبندي دوم نظر مخالف صورتبندي اول را اتخاذ ميكند: الزام اخلاقي براي انجام عمل A با خواسته و اراده خداوند در رابطه وابستگي D قرار دارد.
آدامز موافق ديدگاه اول است. ولي به نظر من ديدگاه دوم قابليت دفاع بيشتري دارد. قبل از وارد شدن به اين دو صورتبندي در مورد الزام اخلاقی سخن ميگويم.
وقتي شما از واژه درست استفاده ميكنيد، درست واژهاي مبهم است. اين واژه يعني چه؟ در اين باره دو تعبير قابل بيان است: انجام عمل X درست است. انجام X نادرست است. آدامز ميخواهد درستي را از طريق نادرستي تعريف كند. او در كار اول خود، بدي را از طريق خوبي تعريف ميكرد. ولي اينجا برعكس عمل ميكند. به اينگونه تعاريف، آناليتيك ميگويند. يعني وقتي ميگوييم X به لحاظ تحليلي مقدم بر Y است، يعني ميتوان Y را از طريق X تبيين و تعريف كرد. اين امر ميتواند معنايي از درستي به ما بدهد. يعني عملي درست است كه انجام آن عمل نادرست نيست. ولي اين معنا از درستي بيشتر مجاز بودن يك عمل را ميسازد. يعني اگر انجام دهيد كار نادرستي نكردهايد. ولي شما ميتوانيد اين تعبير از درستي را نيز داشته باشيد: X درست است، اگر تنها و اگر انجام ندادن X نادرست است. يعني اگر اين كار را انجام ندهيد، كار بدي مرتكب شدهايد. به اين معنا از درستي، الزام اخلاقي ميگويند.
وقتي ميگوييم به لحاظ اخلاقي ملزمیم راست بگوييم، اگر راست نگوييم كار نادرستي انجام دادهايم. ما ملكف به راست گفتن هستيم. اين معنا يعني الزام اخلاقي. به بيان ديگر اگر ميگوييم ملزم به انجام عمل A هستيم، يعني انجام عمل A درست است. درستي انجام عمل A با فرمان و امر خدا در رابطه وابستگي D قرار ميگيرد. درستي به معناي الزام اخلاقي. يعني اگر اين كار را انجام ندهيد كار نادرستي مرتكب شدهايد. حال چگونه ميتوان از اين دو نظريه دفاع كرد؟
افرادي كه به ديدگاه اول معتقدند بيشتر بر محوريت تصوير خدا در اديان ابراهيمي تأكيد ميكنند. خدا در اديان ابراهيمي به صورت عامل و فرماندهنده شناخته ميشود. مخالفين معتقدند اگر بتوان فهميد كه قصد خداوند چه بوده است و ما آن را انجام دهيم، كار اخلاقي بهتري كردهايم تا اينكه خداوند به ما امر كند.
طرفداران دسته اول معتقدند اگر نيات و خواستههاي خداوند را براي توضيح الزام اخلاقي بپذيريم، نتيجه آن نامعقول خواهد بود. به اين معني كه هيچ الزامي نقض نميشود. در اين باره توضيحي ميدهم. در فلسفه ذهن به حالتهايي چون قصد كردن، اراده كردن و تصميم گرفتن حالتهاي ارادي ميگوئيم. معمولاً در فلسفه ذهن، پديدههاي ذهني را به چند دسته تقسيم ميكنند. اول احساسات، مثل درد، ديدن و شنيدن. دوم گرايشان گزارهاي مثل باور و ميل به چيزي. مثل اينكه من باور دارم هوا ابری است. اين گرايش و رويكردي است كه من و ما ميتوانيم نسبت به يك گزاره داشته باشيم. در فارسي آن را به صورت بندِ موصولي مينويسيم. مثل: من باور دارم كه تهران آلوده است. اين يك گزاره است. گزاره هم چيزي است كه حامل صدق و كذب باشد. حالتهايي مثل قصد كردن و اراده كردن در دسته ديگري قرار ميگيرند. مثل من قصد ميكنم امروز سخنراني داشته باشم. البته اينها فقط گزاره صرف نيستند بلكه با عمل هم رابطهای تنگاتنگ دارند. وقتي من قصد انجام كاری داشته باشم در واقع خود را به انجام آن ملزم كردهام. نه اينكه حتماً آن را انجام دهم. بلكه تا موقعي كه قصد من پابرجا باشد آن را انجام ميدهم. در واقع حالت الزام من تا موقع پابرجا بودن قصد من، پابرجا خواهد بود.
افرادي كه حالت دوم را پذيرفته اند، معتقدند الزامات اخلاقی از طريق نيات خداوند قابل تبيين است. مخالفين معتقدند اين امر نتيجه نامعقولی خواهد داشت. نتيجه آن اين است كه هيچ الزامی نقض نخواهد شد. بر اساس تصوير رايجي كه بحث كرديم، مخالفان معتقدند كه فرد عاقل هيچگاه چيزي را كه رخ نميدهد قصد انجام آن را نخواهد كرد. وقتي من ميدانم كه نميتوانم ماهي 200 ميليون درآمد داشته باشم چنين قصدی نخواهم كرد. فرد عاقل هيچگاه چيزي را كه خارج از حوزه عمل او باشد قصد نميكند.
ادامه دارد ...
منبع: