تاریخ‌ هنر اسلامی ( 4 )

شعر روح‌ و باطن ‌همه ‌هنرهاست‌ و هنرمندان‌همه‌در مرتبه‌سير وسلوك ‌باطني‌خود شاعرند. اگر هيچ‌هنري‌را در ميان ‌هنرهاي ‌اسلامي ‌به‌محك‌كلام‌نبي‌(صلّی الله علیه و آله و سلم) و ائمه‌: سنجيده‌ندانيم‌، شعر چنين‌نخواهد...
جمعه، 18 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تاریخ‌  هنر  اسلامی  ( 4 )
تاریخ‌ هنر اسلامی (4)
تاریخ‌ هنر اسلامی (4)

نویسنده : مرحوم دکتر محمد مددپور

فصل‌چهارم‌: صور مختلف‌هنر اسلامی
شعـر

شعر روح‌ و باطن ‌همه ‌هنرهاست‌ و هنرمندان‌همه‌در مرتبه‌سير وسلوك ‌باطني‌خود شاعرند. اگر هيچ‌هنري‌را در ميان ‌هنرهاي ‌اسلامي ‌به‌محك‌كلام‌نبي‌(صلّی الله علیه و آله و سلم) و ائمه‌: سنجيده‌ندانيم‌، شعر چنين‌نخواهد بود زيرا شواهد بسيار در ميان‌است‌تا بر اين‌نظر حجت‌آيد كه شعر حقيقي‌كلامي‌است‌كه‌روح‌القدس‌بر زبان‌شاعر جاري‌كند.
ابوالفتح ‌رازي‌بعد از ذكر بعضي‌مؤيدات‌دال‌بر حسن‌شعري‌كه‌دربارة‌امور ديني‌باشد، گفته‌: «در خبر است ‌كه‌ چون دعبل‌ علي ‌خزاعي ‌قصيده‌اي‌بر حضرت‌رضا (سلام الله علیه ) خواند كه‌در مدح‌او گفته‌بود، امام‌فرمود:
مدارس‌آيات‌خلت‌من‌تلاوة‌
و منزل‌وحي‌مقفرالعرصات‌
چون‌به‌ذكر صاحب‌الزمان‌عجل‌الله‌فرجه‌رسيد، آنجا گفت‌:
خروج‌امام‌لامحالة‌خارج‌
يقوم‌علي‌اسم‌الله‌والبركات‌
امام‌فرمود: «نفث‌بها روح‌القدس‌علي‌لسانك‌» يعني‌روح‌القدس‌اين‌بيت‌را بر زبان‌تو جاري‌كرد.
شاعر در ساحت‌خيال‌سكني‌مي‌گزيند و دل‌مي‌گشايد به‌سوي‌عالم‌و آدم‌و مبدأ عالم‌و آدم‌تا در افق‌چشم‌دل‌او حقيقتشان‌آشكار گردد. اين‌نمود جز به‌انكشاف‌حقيقت‌و از آنجا الهام‌حقيقت‌به‌واسطة‌حجاب‌و يا بي‌واسطه‌نيست‌. در مرتبة‌بيواسطگي‌است‌كه‌شاعر كلامش‌كلام‌روح‌القدس‌مي‌شود وگرنه‌مقام‌او همان‌است‌كه‌علي‌(سلام الله علیه ) فرمود: «نفث‌الشيطان‌علي‌اللسان‌. يعني‌شيطان‌درايشي‌بر زبان‌شاعر جاري‌سازد. اين‌بيان‌همان‌بيان‌سحري‌است‌كه‌در كلام‌حضرت‌نبي‌(صلّی الله علیه و آله و سلم) آمده‌است‌(ان‌من‌البيان‌سحراً). اما در مقام‌بيواسطگي‌و آينگي‌نسبت‌به‌حق‌بر زبان‌شاعر حكمت‌جاري‌مي‌گردد چنانكه‌فرمود: «ان‌من‌الشعر لحكمه‌»
گفت‌پيغمبر كه‌ان‌في‌البيان‌
سحراً و حق‌گفت‌آن‌خوش‌پهلوان‌
ليك‌سحري‌دفع‌سحر ساحران‌
مايه‌ترياك‌باشد در ميان‌
آن‌بيان‌اولياء و اصفياست‌
كز همه‌اغراض‌نفساني‌جداست‌
شاعران‌حقيقي‌همواره‌تمناي‌سير به‌مقام‌روح‌القدس‌داشته‌اند. مقام‌روح‌القدس‌هم‌مقام‌جبرئيل‌امين‌است‌هم‌مقام‌كمال‌ارتقاء روح‌انساني‌به‌نحوي‌كه‌اتحاد نوري‌ميان‌روح‌آدمي‌و روح‌فرشته‌وحي‌حاصل‌شود. زيرا با پايمردي‌قوه‌قدسي‌روح‌القدس‌مي‌توان‌به‌گنجهاي‌تحت‌العرش‌راه‌برد چنانكه‌حكيمان‌ انسي‌گفته‌اند «تحت‌العرش‌كنوزاً مفتاحه‌لسان‌الشعرا» يعني‌زير عرش‌گنجهايي‌است‌و زبان‌شاعران‌گشاينده‌آنند. اما شاعر عصر جاهلي‌كه‌درونش‌را هواي‌نفس‌پر كرده‌حتي‌زمين‌و آسمان‌حسي‌نزديكش‌را نمي‌بيند و صورت‌ممسوخي‌از آن‌را كه‌همان‌صورت‌سافل‌و اسفل‌حيات‌حيواني‌آدم‌است‌ادراك‌مي‌كند.
با اين‌اوصاف‌شعر شيطاني‌جاهلي‌ديگر نمي‌توانست‌در برابر شعر رحماني‌اسلام‌باقي‌بماند، همچنانكه‌بتهاي‌ 360گانه‌مكه‌به‌قوت‌عصاي‌پيامبر و تأييد روح‌القدس‌شكستند مي‌بايست‌ شعر و صورت‌خيالي‌كاو و گوژ نفس‌اماره‌جاهل‌فروپاشد و از ميان‌برود. حال‌با اين‌مقدمه‌، نظري‌به‌اوضاع‌آغازين‌ظهور شعر اسلام‌و بسط‌آن‌بيفكنيم‌.
از آنجا كه‌شعر تنها هنر يا هنر غالب‌قوم‌عرب‌قبل‌از اسلام‌و به‌يك‌اعتبار تنها طريق‌تفكر عصر جاهلي‌بود، ظهور وحي‌در صورت‌قرآن‌و كلام‌الهي‌همه‌شاعران‌را تا مدتي‌مرعوب‌خويش‌كرد و بسياري‌از اشعار را باطل‌ساخت‌و روح‌بسياري‌از شاعران‌را متحول‌گردانيد. اين‌تحول‌در مواجهه‌اي‌كه‌شاعران‌با كلام‌خدا (قرآن‌مجيد) داشتند حاصل‌شد قرآن‌هيچ‌مشابهتي‌به‌كلام‌بشري‌و شعر شاعران‌جاهلي‌نداشت‌. قرآن‌طي‌بيست‌وسه‌سال‌به‌حضرت‌نبي‌وحي‌شده‌بود.
در آغاز سخن‌از هنرمندي‌حضرت‌نبي‌ختمي‌مرتبت‌(صلّی الله علیه و آله و سلم) گفتيم‌. اين‌هنرمندي‌عبارت‌است‌از نسبت‌بي‌واسطه‌با ذات‌احديت‌و نيوشايي‌اسراري‌كه‌قدسيان‌با او در ميان‌گذاشته‌اند و بدينسان‌عالم‌اسلامي‌ابتدا در وحي‌اقامه‌شده‌است‌. قابليت‌وجود پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) منشأ اتصال‌روح‌القدس‌ (جبرئيل‌امين‌) فرشته‌كلام‌الهي‌به‌او بوده‌است‌. عالم‌اسلامي‌همان‌ظهور و تجلي‌اسم‌اعظم‌الله‌اكبر و كل‌و حقيقت‌محمدي‌است‌كه‌بي‌حجاب‌در افق‌چشم‌دل‌پيامبر اسلام‌(صلّی الله علیه و آله و سلم) و اهل‌بيت‌عصمت‌و طهارت‌: گشوده‌شده‌است‌. اين‌مرتبه‌يعني‌ظهور كلي‌عالم‌اسلامي‌اختصاص‌به‌انسان‌كامل‌دارد، اما در مراتب‌نزولي‌چنانكه‌ابن‌عربي‌در فتوحات‌مكيه‌بدان‌اشاره‌كرده‌وجود شاعران‌و هنرمندان‌را نيز فرامي‌گيرد و پرتو الهام‌رحماني‌و رباني‌روحشان‌را در حال‌سكرآميز ادراك‌وحدت‌حقيقي‌روشن‌مي‌گرداند.
سوره‌هاي‌آغازين‌كه‌در مكه‌وحي‌شدند دوران‌پرآشوبي‌را چون‌داهيه‌بزرگ‌براي‌شاعران‌پديد آورد. شاعران‌مجنون‌(جن‌زده‌) جاهلي‌ساحتي‌وراي‌ساحت‌شعر شيطاني‌(جني‌) نمي‌شناختند. كلمات‌مهيج‌و تشبيهات‌خلاف‌آمد عادت‌با آهنگي‌بي‌سابقه‌چون‌صاعقه‌بر دل‌محجوب‌كافران‌و مشركان‌فرود مي‌آمد و آنها را از عاقبت‌تاريكشان‌در دركات‌جهنم‌هراسان‌مي‌ساخت‌.
قرآن‌در آيات‌تشبيهي‌كه‌با صورتهاي‌خيالي‌به‌ظهور آمده‌بود، زبان‌پرراز و رمز راه‌تفكر حضوري‌تشبيهي‌را به‌شاعران‌آموخت‌. آياتي‌چون‌«الم‌تر كيف‌ضرب‌الله‌مثلاً كلمة‌طيبه‌كشجرةٍ طبيه‌اصلها ثابت‌و فرعها في‌السماء...» (ابراهيم‌: 24 و 25) و آيات‌نور نظير «الله‌نورالسموات‌والارض‌مثل‌نوره‌كمشكوة‌فيها مصباح‌. المصباح‌في‌زجاجه‌. الزجاجه‌كانها كوكب‌دري‌يوقد من‌شجرةٍ مباركة‌زيتونه‌لاشرقيه‌و لاغربيه‌يكاد زيتها يضيي‌ء و لولم‌تمسسه‌نارٌ نور علي‌ نور يهدي‌الله‌لنوره‌من‌يشاء و يضرب‌الله‌الا مثال‌للناس‌و الله‌بكل‌شي‌ءٍ عليم‌» (نور: 35) لحني‌بلند دارد، جمال‌و حسن‌الهي‌بالتمام‌در آنها ظاهر است‌و معنايشان‌عميق‌است‌؛ احساس‌شاعرانه‌را برمي‌انگيزد و صورتي‌از تخيل‌را ابداع‌مي‌كند كه‌در آن‌اشياء در حجمهاي‌نامعهودي‌جلوه‌گر مي‌شوند.
بدين‌ترتيب‌عالمي‌در قرآن‌و هنر قرآني‌اقامه‌مي‌شود كه‌هنر شرك‌را طرد و نفي‌مي‌كند از اينجاست‌كه‌قرآن‌در سورة‌شعرا در آياتي‌شاعراني‌را كه‌به‌آنها شياطين‌نازل‌مي‌شوند معكوم‌مي‌كند. هل‌انبئكم‌علي‌من‌تنزل‌الشياطين‌تنزيل‌علي‌كل‌افاك‌اثيم‌، يلقون‌السمع‌و اكثر هم‌كاذبون‌، والشعراء يتبهم‌الغاوون‌الم‌تر انهم‌في‌كل‌واديهمون‌، و انهم‌يقولون‌ما لايفعلون‌، الاالذين‌آمنوا و عمولواالصالحات‌و ذكرالله‌كثير.
اينان‌شاعران‌بت‌پرست‌مكه‌بودند و هنر خود را صرف‌هجو مقدسات‌اسلام‌و تحقير پيروان‌پيامبر مي‌كردند و از اين‌لحاظ‌در زمره‌اولياء شيطان‌و ضداسلام‌به‌شمار مي‌رفتند. بنابراين‌آيات‌شاعران‌دو دسته‌اند يك‌دسته‌كه‌تابع‌ضلالت‌شيطاني‌اند و ديگراني‌كه‌اهل‌ذكر كثير و عمل‌صالح‌اند و همين‌دو دسته‌اند كه‌در سرتاسر تاريخ‌اسلام‌مظهر دوگانگي‌هنر ديني‌و دنيوي‌بوده‌اند. ميراث‌ادب‌و فرهنگ‌ملل‌و نحل‌مشرك‌، و بهره‌مندي‌از مأثورات‌انبياء و اولياء اساس‌كار اين‌دو گروه‌بوده‌است‌و در بالاترين‌مرتبه‌شاعران‌از حقيقت‌شيطاني‌گذشته‌و در زمره‌حكماي‌انسي‌كلمات‌الله‌را تلقي‌كرده‌اند.
با ظهور حقيقت‌اسلام‌شعر شعراي‌باطل‌نسخ‌گرديد و تا وقتي‌كه‌درهاي‌آسمان‌باز بود و عالم‌محل‌نزول‌وحي‌الهي‌بود شاعران‌باطل‌مرعوب‌شده‌بودند. بالتبع‌شعر باطل‌قديم‌بالكل‌تعطيل‌شد و ديگر كسي‌مطابق‌ذوق‌شاعران‌كهن‌به‌ستايش‌شراب‌و عشق‌نمي‌پرداخت‌و اگر ستايش‌بود از اسلام‌و پيامبر اسلام‌و وصف‌مباني‌اسلام‌بود. در اين‌زمان‌خطبه‌به‌جهت‌فايده‌آن‌در تشحيذ حس‌ديني‌بسط‌يافته‌بود. در عصر خلفاي‌راشدين‌نيز اين‌وضع‌ادامه‌يافت‌اما با به‌قدرت‌رسيدن‌امويان‌وضع‌برگشت‌و رجوعي‌ديگر به‌سوي‌شعر شيطاني‌جاهلي‌به‌سراغ‌و سروقت‌مسلمين‌آمد.
از بزرگترين‌شاعران‌عصر پيامبر بايد از حسان‌بن‌ثابت‌نام‌برد. او شاعر مُخَضرمي‌بود. مخضرم‌نام‌شاعراني‌است‌كه‌چندي‌در عصر جاهلي‌و سپس‌در اسلام‌زيسته‌اند و به‌زباني‌مي‌توان‌اين‌شاعران‌را «دوساحتي‌و دوعالمي‌» خواند. حسان‌را «داهيه‌كبري‌» (بلاي‌بزرگ‌) قريش‌خوانده‌شد، زيرا به‌تشويق‌پيامبر آنان‌را هجو مي‌كرد. به‌فرمان‌پيامبر براي‌او در مسجد مدينه‌منبري‌نصب‌كرده‌بودند و او از آن‌موضع‌در حضور حضرت‌نبي‌مشركان‌را هجو مي‌نمود. و پيامبر به‌او مي‌فرمود «اللهم‌ايده‌بروح‌القدس‌» (بارالها او را به‌واسطة‌روح‌القدس‌مؤيد بدار). پيامبر همواره‌او را تأييد مي‌كرد و مي‌فرمود كه‌تا وقتي‌كه‌به‌زبان‌خويش‌ما را ياري‌كني‌به‌واسطة‌جبرئيل‌مؤيد باشي‌. سرانجام‌حسان‌بن‌ثابت‌از وَلايت‌و وِلايت‌علي‌روي‌برگرداند و پشت‌به‌حق‌و حقيقت‌نمود.
كعب‌بن‌زهير كه‌از شرك‌به‌اسلام‌روي‌آورده‌بود با قصيده‌اي‌به‌نام‌البرده‌(رداي‌افتخار) محبت‌رسول‌را طلبيد و پيامبر اجابت‌كرد. بيتي‌از اين‌قصيده‌چنين‌است‌:
ان‌الرسول‌لسيف‌يستضاء به‌
مهند من‌سيف‌الله‌ملول‌
«پيامبر شمشيري‌است‌هندي‌و آخته‌از شمشيرهاي‌خدا كه‌بر آن‌روشنايي‌طلبند». ديگر شاعران‌معروف‌مؤيد به‌روح‌القدس‌كعب‌بن‌مالك‌و عبدالله‌بن‌رواحه‌اند كه‌پيامبر آنها را مأمور به‌پاسخگويي‌به‌شاعران‌مشرك‌كرد. اين‌شاعران‌در پرتو قرآن‌و سنت‌اغلب‌در قلمرو سياست‌و اخلاق‌(حكمت‌عملي‌) منشأ اثر بودند. اما هنوز بنياد حكمي‌استواري‌نيافته‌بودند و حكمت‌اشعار آنان‌اغلب‌به‌حضور عملي‌محدود مي‌شد و برخي‌از آنها به‌بيان‌تجربيات‌معنوي‌شخصي‌مي‌پرداختند.
علاوه‌بر اين‌هنوز شقاقي‌ميان‌ظاهر و باطن‌پيدا نشده‌بود تا شاعراني‌به‌وصف‌ظاهر (و ملازمه‌اش‌جهاد صغير) و شاعراني‌به‌وصف‌باطن‌(و ملازمه‌اش‌جهاد اكبر) و عوالم‌روحاني‌بپردازند. در عصر پيامبر شاعران‌ديني‌همواره‌بنا به‌روايات‌اسلامي‌از ناحيه‌جبرئيل‌و عنايات‌ويژه‌روح‌القدس‌مطمئن‌بودند.
چنانكه‌اشاره‌رفت‌حسان‌به‌اعتقاد برخي‌گرچه‌بنيانگذار شعر ديني‌نيست‌، اما رسالت‌الهي‌پيامبر را مدح‌مي‌گفت‌و خداوند تعالي‌را ستايش‌مي‌كرد و از آيات‌قرآني‌بهره‌مي‌برد. در حقيقت‌شعر اسلامي‌در پرتو قرآن‌به‌ظهور آمد و شاعر و اديب‌و خطيب‌اسلامي‌كم‌وبيش‌از فيض‌حقيقت‌قرآني‌و روحي‌روح‌القدس‌(وحي‌دل‌و الهام‌عارفانه‌) برخوردار شده‌بودند. وگرنه‌تبايني‌ذاتي‌ميان‌ماده‌و صورت‌شعري‌صدر اسلام‌و عصر جاهلي‌پديدار نمي‌شد.
به‌هر تقدير هنر اسلامي‌به‌مثابه‌هنري‌مقدس‌همواره‌مبادي‌خود را در الهام‌رباني‌اولياءالله‌مي‌جسته‌است‌. بدين‌معني‌در شعر نيز شاعران‌در جستجوي‌بنيادهاي‌متعالي‌آن‌بوده‌اند. و قصصي‌را به‌مثابة‌مبدأ شعري‌ابداع‌كرده‌اند. مي‌گويند اول‌كس‌كه‌در عالم‌شعر گفت‌آدم‌بود. و سبب‌آن‌بود كه‌هابيل‌مظلوم‌را قابيل‌مشئوم‌بكشت‌و آدم‌را داغ‌غربت‌و ندامت‌تازه‌شد، در مذمّت‌دنيا و در مرثيه‌فرزند شعر گفت‌. همين‌حال‌رجوع‌به‌اصل‌موجب‌شده‌در پيدايي‌شعر ديني‌در عالم‌اسلامي‌، علي‌(سلام الله علیه ) مظهر و نمونه‌كمال‌انساني‌حضوري‌كامل‌داشته‌باشد. ديواني‌منسوب‌به‌او كه‌تقريباً شامل‌است‌بر 1500 بيت‌در باب‌معاني‌ديني‌(ترغيب‌بر ترك‌دنيا، عبارات‌نيايشي‌، جملات‌اندرزآميز در زمينة‌زهد و خرد) و رباني‌، چنين‌تفكري‌را بازمي‌گويد. در اين‌ديوان‌روح‌شاعرانه‌جاهلي‌رنگ‌باخته‌و عالمي‌نو در عرصة‌حضور تخيلي‌و تخيل‌ابداعي‌اقامه‌گرديده‌است‌. از اين‌نظر قرينه‌آن‌نهج‌البلاغه‌به‌مثابة‌اثر نثري‌امير مؤمنان‌تلقي‌مي‌گردد كه‌اساس‌تكوين‌ادب‌دنيا و دين‌اسلامي‌است‌.
مدح‌و هجا نخستين‌صور شعر عصر اسلامي‌است‌. غلبه‌حالت‌جهاد اصغر در صدر اسلام‌و اهميت‌آن‌جهت‌فروپاشي‌نظام‌ شرك‌جاهلي‌كهن‌اقتضاء مي‌كرد كه‌پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) نيز بر اين‌گونه‌شعر تأكيد ورزد. ساير صور شعري‌از جمله‌اشعار حماسي‌و تراژيك‌يا اشعار عاشقانه‌و تغزلي‌چندان‌مورد توجه‌نبود. زماني‌كه‌شعر «حسان‌» مورد ستايش‌قرار مي‌گرفت‌همواره‌از وارد شدن‌بلاي‌عظيم‌بر سر مشركين‌سخن‌به‌ميان‌مي‌آمده‌است‌كه‌خود بيانگر روح‌جهادي‌(جهاد اصغر) شعر است‌. در اين‌شعر ملاحظات‌ديني‌كاملاً داخل‌گرديده‌است‌، پس‌از صدر اسلام‌نيز همه‌فرق‌ديني‌جهت‌ تأييد تفكرات‌و آيينهاي‌خود و محكوميت‌تفكرات‌رقيبان‌از شعر فرقه‌اي‌بهره‌مي‌گرفتند. كه‌بر آن‌مي‌توان‌نام‌شعر كلام‌يا كلامي‌نهاد.
در دوره‌امويان‌شعر سياسي‌به‌تبع‌فرق‌مختلف‌از شيعه‌، سني‌، خارجي‌، مرجئه‌، جبريه‌، قدريه‌ـ كه‌گاه‌تحت‌تأثير عرف‌قومي‌و قبيله‌اي‌بود ـ و نفسانيات‌باطل‌به‌وجود آمد، و هر گروه‌سعي‌داشتند شاعراني‌را به‌طرفداري‌براي‌خود مهيا كنند. در كنار اين‌شعر سياسي‌ـ كلامي‌، شاعراني‌از جمله‌بعضي‌از خلفاي‌اموي‌نيز وجود داشتند كه‌سنن‌شعر غنائي‌باطل‌را احياء و از شراب‌و عشق‌و لذايذ اين‌جهاني‌ستايش‌كردند. غفلت‌و بُعد از حقيقت‌اسلام‌و سيرة‌نبوي‌و ولوي‌، رواج‌زندگي‌شهواني‌كه‌حتي‌به‌مكه‌و مدينه‌نيز سرايت‌كرده‌بود و وجود خلفاي‌بي‌دين‌و فاسد اموي‌كه‌تنها دل‌مشغوليشان‌شراب‌و عشق‌و لذايذ اين‌جهاني‌بود همراه‌با دوري‌ائمه‌از اريكه‌حكومت‌اسلامي‌مقتضي‌پيدايي‌مجدد اين‌شعر بوده‌است‌.
امويان‌براي‌مبارزه‌با مخالفان‌و رقيبان‌يعني‌شيعيان‌اهل‌بيت‌عصمت‌و طهارت‌: از شعر و جاذبه‌آن‌سوءاستفاده‌كردند و بيشترين‌بهره‌را گرفتند. معاويه‌مي‌گفت‌: «شعر را بالاترين‌وظيفه‌اخلاقي‌و ادبي‌خود قرار دهيد». علاقه‌امويان‌به‌شعر در هر حال‌نمي‌توانست‌بدون‌سوءغرض‌سياسي‌، براي‌تضعيف‌دشمنان‌خويش‌نباشد اما با اين‌وجود بسياري‌از شاعران‌حتي‌با وجود زندگاني‌در فسق‌و فجور نمي‌توانستند حق‌گويي‌را بالكل‌فراموش‌كنند، بدين‌معني‌كه‌بر اثر تجلي‌حقيقت‌مهدي‌و تأثيرات‌باطني‌روح‌ائمه‌اطهار در باطن‌و دل‌شاعران‌چه‌بسا كه‌به‌مدح‌ائمه‌اهل‌بيت‌مي‌پرداختند و كمتر جرأت‌تعرض‌به‌ايشان‌در جامعه‌وجود داشت‌.
يكي‌از ايشان‌«فرزدق‌» است‌كه‌با وجود مطالب‌راست‌و دروغ‌دربارة‌وي‌، مصيبت‌وارده‌نسبت‌به‌خانواده‌حضرت‌علي‌(سلام الله علیه ) را وصف‌و دشمنان‌ايشان‌را نفي‌مي‌كرد. وي‌مانند بسياري‌از شاعران‌از بني‌اميه‌پول‌مي‌گرفت‌و در باطن‌طرفدار بني‌هاشم‌بود و بني‌اميه‌اين‌را مي‌دانستند ولي‌نمي‌توانستند دست‌به‌اقدامي‌جدي‌بر عليه‌وي‌بزنند؛ في‌المثل‌، موقعي‌همين‌فرزدق‌مطالبي‌، بر ضد بني‌اميه‌گفت‌و «مروان‌بن‌حكم‌» والي‌معاويه‌در مدينه‌در صدد مجازات‌و تنبيه‌فرزدق‌برآمد. فرزدق‌كه‌آن‌را دانست‌از مدينه‌به‌بصره‌گريخت‌، مردم‌به‌مروان‌گفتند، بد كردي‌كه‌چنين‌كردي‌، زيرا ناموس‌و شرافت‌خود را به‌دست‌شاعر مصري‌سپردي‌. مروان‌گفتة‌مردم‌را پسنديد، توشه‌راه‌و صد دينار براي‌فرزدق‌فرستاد، تا از هجو او رهايي‌يابد.
با اين‌همه‌تا هربه‌احترام‌شاعر، موقعي‌كه‌«هشام‌بن‌عبدالملك‌» خليفه‌اموي‌مناسك‌حج‌به‌جا مي‌آورد، حضرت‌علي‌بن‌الحسين‌امام‌سجاد (سلام الله علیه ) را در طواف‌ديد، و او را ناشناس‌گرفته‌هويتش‌را جويا شد. «فرزدق‌» كه‌آنجا حضور داشت‌فوراً قصيده‌اي‌در مدح‌اهل‌بيت‌سرود. چنين‌بود كميت‌بن‌زيد اسدي‌كه‌همواره‌از سوي‌ائمه‌تأييد مي‌شد. ائمه‌اطهار : او را مؤيد به‌روح‌القدس‌دانستند.
اشراف‌اموي‌به‌زندگاني‌بي‌بندوبار انس‌گرفته‌بودند. اينان‌جامه‌هاي‌ابريشمين‌به‌تن‌مي‌كردند، باده‌مي‌نوشيدند، با كنيزكان‌آوازخوان‌رفت‌وآمد مي‌كردند و به‌اكراه‌و اعتراضهاي‌شديد پارسايان‌اعتنايي‌نمي‌نمودند. آنها نه‌تنها از نعمات‌دنيوي‌بهره‌مي‌گرفتند، بلكه‌به‌ارضاي‌ممنوع‌ترين‌و زشت‌ترين‌شهوات‌نيز دست‌مي‌زدند. در ميان‌خلفاي‌اموي‌كه‌همه‌در شرابخوارگي‌و لااباليگري‌مستغرق‌بوده‌اند، بعضي‌نظير «وليدبن‌يزيد» خود اشعاري‌در ستايش‌خمر ساخته‌است‌و شعرايي‌نظير «اخطل‌» در عهد ايشان‌وصف‌شيشه‌شراب‌مي‌كرده‌اند. تنها «عمربن‌عبدالعزيز» از روية‌پيشينيان‌خود عدول‌كرد و چون‌مردي‌پرهيزكار و پاكدامن‌بود و مي‌خواست‌مانند خلفاي‌راشدين‌رفتار كند از شعر و شاعري‌فسق‌آميز چشم‌پوشيد و اعلام‌داشت‌كه‌نه‌شاعر مي‌پذيرد و نه‌شعر گوش‌مي‌دهد.
مطالب‌فوق‌به‌وضوح‌نشان‌مي‌دهد كه‌با ظهور اسلام‌تا حدودي‌به‌مادة‌شعر قديم‌صورت‌ديني‌زده‌مي‌شود، و گاهي‌نيز به‌جهت‌فقدان‌قابليت‌، ماده‌شعري‌به‌همان‌وضع‌مي‌ماند. و در آن‌نحو شعري‌كه‌صورت‌اسلام‌را پذيرفته‌، در آغاز به‌جهت‌قرب‌به‌فرهنگ‌جاهلي‌، قالب‌شعر حفظ‌شده‌بود، بدين‌ترتيب‌كه‌شاعر پس‌از مقدمه‌اي‌درباره‌معشوق‌و هجران‌و بي‌وفايي‌او (نام‌مقدمه‌«نسيب‌» بود)، به‌وصف‌اشتر خود مي‌پردازد و قدرت‌و نرم‌بدني‌و توان‌او را در تحمل‌خستگي‌و گرما مي‌ستايد، سپس‌به‌موضوع‌اصلي‌مي‌رسد كه‌همانا مدح‌حضرت‌رسول‌اكرم‌(صلّی الله علیه و آله و سلم) است‌ولي‌به‌تدريج‌اين‌گونه‌مقدمه‌ها (يعني‌نسيب‌و وصف‌اشتر) جاي‌خويش‌را به‌مقدمه‌اي‌در وصف‌خدا و اسماء و صفات‌او مي‌دهد و همين‌طور در مدح‌انبياء و اولياء و صديقين‌، و سپس‌به‌موضوع‌قصيده‌مي‌پردازد. در صورتي‌كه‌شعر كوتاه‌باشد وصف‌خدا و اولياي‌خدا و قدسيان‌در ابيات‌مختلف‌بيان‌مي‌شود.
به‌هر حال‌با امويان‌بي‌ديني‌رواج‌پيدا مي‌كند و شعر نيز نمي‌تواند از اين‌وضع‌مبرا باشد. گرچه‌در حوزه‌علوم‌و معارف‌هنوز يونانيت‌و كلّ مطلق‌يوناني‌سراغ‌مسلمين‌نيامده‌بود، اما گرايش‌به‌لذايذ اين‌جهاني‌و فراموشي‌معاد و گاه‌چون‌شيطان‌انكار احكام‌الهي‌كردن‌، به‌جهت‌غلبه‌حضور و حيات‌انضمامي‌در هنر، به‌نمايش‌درمي‌آيد. نخستين‌شاعران‌نيست‌انگار تمدن‌اسلامي‌از جمله‌«الحطيئة‌» كه‌به‌زشتي‌ظاهر و باطن‌مشهور بودند در اين‌دوره‌قدرت‌گرفتند.
حطيئة‌شاعري‌نيست‌انگار بود كه‌زن‌و فرزند و حتي‌مادر و شخص‌خويش‌را آماج‌هجويات‌خود قرار داده‌بود. او از اين‌طريق‌به‌گذران‌زندگي‌مي‌پرداخت‌. در حالي‌كه‌در حوزة‌علمي‌شيعه‌بر كنار از جامعه‌سياسي‌ـ و برخي‌از جماعت‌پارسايان‌اهل‌سنت‌ـ طي‌قرن‌اول‌و اوايل‌قرن‌دوم‌هنوز قرآن‌حاكم‌مطلق‌است‌و حتي‌مذاهب‌فقهي‌رسمي‌چهارگانه‌اهل‌سنت‌و مباحث‌علوم‌شرعي‌شكل‌منظم‌و مدوني‌نيافته‌بود.
جاري‌شدن‌سيل‌ثروتها به‌دمشق‌و انتقال‌بخشي‌از آن‌به‌مكه‌و مدينه‌، همراه‌با ضعف‌ايمان‌موجب‌مي‌شد موسيقي‌و شراب‌و آواز و شهوتراني‌در عصر اموي‌روزبه‌روز افزايش‌يابد. در اين‌زمان‌زندگي‌شهواني‌شهري‌نوعي‌«غزل‌» را پديد آورد كه‌در واقع‌صورت‌مبتذلي‌از عشق‌تراژيك‌بدوي‌نظير عشق‌ليلي‌و مجنون‌بود.
مميزه‌غزل‌بدوي‌، پاكي‌شديد احساسات‌و آراستگي‌زيباي‌بيان‌است‌. شاعران‌اين‌نحله‌را شاعران‌عُذري‌مي‌نامند. اين‌نام‌از نام‌قبيلة‌بني‌عذره‌كه‌در حجاز مي‌زيستند اقتباس‌شده‌است‌. گويند شهرت‌بني‌عذره‌از صداقت‌و خلوصشان‌در عشق‌برخاسته‌. نيز گويند: چون‌عاشق‌شوند از عشق‌بميرند؛ يعني‌سبب‌مرگ‌ايشان‌خود عشق‌است‌، نه‌دست‌يافتن‌به‌معشوق‌. اين‌معني‌، بعداً گسترش‌يافت‌، عامل‌گسترش‌آن‌نيز بيشتر صوفيه‌بودند كه‌هريك‌، دقايق‌مورد بحثي‌بر آن‌افزودند و نظريه‌وحدت‌عشق‌در كنار نظريات‌«وحدت‌وجود» و «وحدت‌شهود» حضوري‌جدي‌داشت‌. عذري‌نامي‌بود كه‌بر هر عشق‌پاك‌و صادقانه‌اي‌اطلاق‌مي‌شد.
قيس‌بن‌ملوح‌اساطيري‌(مجنون‌عاشق‌ليلي‌) از همين‌قبيله‌عشاق‌بوده‌است‌كه‌نمونه‌ازلي‌شاعران‌عاشق‌است‌. كُثير عاشق‌عزه‌و شيعه‌علي‌(سلام الله علیه ) از جمله‌عشاق‌شاعر بوده‌است‌. تأسف‌بار اينكه‌در برابر غزل‌شكوهمند و ساده‌روستايي‌، شهرنشينان‌مدينة‌الرسول‌و مكه‌مكرمه‌علي‌رغم‌علو مقام‌اين‌اماكن‌مقدس‌و حرمين‌شريفين‌در پرستش‌عيش‌و عشرت‌و هوي‌و هوس‌گوي‌سبقت‌از همه‌ربوده‌بودند. موسيقي‌و شراب‌و آواز و شهوات‌در اين‌دو شهر رواج‌يافته‌بود. عمربن‌ابي‌ربيعه‌از نمونه‌هاي‌اصلي‌اين‌جماعت‌(دون‌ژوانهاي‌اموي‌) حِسّاني‌اشرافي‌بود.
در اينجا ديگر غزل‌شعر عاشقانه‌عميق‌كه‌بعدها سرمشق‌صوفيه‌قرار گرفته‌و صورت‌عشق‌حقيقي‌نه‌عشق‌مجازي‌پيدا كرد، نبود ـ با اين‌خصوصيات‌كه‌عشق‌مجازي‌پلي‌براي‌عشق‌حقيقي‌است‌: المجاز قنطره‌الحقيقة‌. چنانچه‌در غزلها و اشعار حكيمانه‌و عرفاني‌به‌ظهور پيوست‌، بلكه‌شاعر اموي‌ديگر از هيچ‌سخني‌زبان‌درنمي‌كشيد، دقايق‌ناگفتني‌عشق‌شهواني‌، ظرافتهاي‌زنانه‌و سخنان‌گستاخانه‌شرم‌انگيز همه‌را به‌زبان‌مي‌آورد و در اين‌وضع‌حتي‌در باب‌زنان‌خلفا و اميران‌نيز «نسيب‌» سروده‌مي‌شد.
خطبه‌و خطيبان‌به‌جهت‌خاص‌تا اين‌حد آلوده‌نشده‌و تا حدودي‌سلامت‌خويش‌را حفظ‌كرده‌بودند، كه‌علت‌اصلي‌آن‌عبارت‌بود از بار ديني‌فعاليتهاي‌رسمي‌اجتماعي‌و دعوت‌به‌اسلام‌كه‌در مضامين‌خطب‌وجود داشت‌. احتجاجات‌و تعرضات‌سياسي‌در رسالات‌اين‌عصر حضوري‌جدي‌داشت‌. «رسائل‌» نوشته‌هاي‌خطيباني‌بوده‌كه‌به‌صورت‌خطبه‌يا موعظه‌اي‌مكتوب‌تأليف‌يافته‌است‌. حاوي‌تفكرات‌اخلاقي‌و كلمات‌ديني‌مهيج‌، يا اندرزهاي‌خردمندانه‌كه‌بزرگان‌جهان‌خطاب‌به‌دوستان‌خود مي‌گفته‌اند.
قُصّاص‌يا قصه‌گويان‌نيز در عصر اموي‌در عرصه‌هنر اسلامي‌ظاهر شدند. آنان‌تمايل‌مردم‌را به‌عجايب‌و غرايب‌برمي‌انگيختند و اوصاف‌و اعمالي‌از براي‌خداوند متعال‌نقل‌مي‌كردند. اين‌دوران‌را بايد رونق‌اسرائيليات‌و اساطير و اماني‌نيز ناميد كه‌بعداً در تفسير قرآن‌تأثير نهاد.
پس‌از طي‌دوره‌اموي‌با آمدن‌عباسيان‌ وجوه‌ذوقي‌تجربيات‌اسلامي‌ايرانيان‌در هنر اسلامي‌غلبه‌كرد. در حقيقت‌اين‌وجوه‌بالذات‌و بالعرض‌منحل‌در كليت‌اسلام‌شده‌بود. گرچه‌ خلفاي‌اوليه‌عباسي‌ظاهراً در امور ديني‌سخت‌گير بودند، اما پس‌از هارون‌، سياست‌باز اباحيت‌را پيش‌گرفته‌، امور ديني‌را تا حدودي‌آزاد گذاشتند. اينان‌اهل‌تسامح‌و تساهل‌در امر دين‌بودند. هر دين‌و عقيدتي‌(ملل‌و نحل‌مشرك‌) را آزاد گذاشته‌بودند.
اما اين‌آزادي‌مستلزم‌استبداد عليه‌پارسايان‌اهل‌سنت‌و شيعة‌علوي‌(يعني‌اهل‌اسلام‌حقيقي‌) و بعضي‌ملل‌و نحل‌بود. شخصي‌چون‌مأمون‌از يك‌طرف‌دارالحكمه‌(اغلب‌حكمت‌و عقل‌آزاد از وحي‌ـ يعني‌حكمت‌فلسفي‌) را تأسيس‌و از طرف‌ديگر منشأ پيدايي‌دورة‌محنت‌(شكنجه‌= تفتيش‌عقايد) در اسلام‌گرديد، تا با زور و شكنجه‌عقيدة‌معتزليان‌را مبتني‌بر مخلوق‌بودن‌قرآن‌بر همه‌تحميل‌كند.
به‌هر تقدير عباسيان‌تا دوران‌متوكل‌، سياست‌تسامح‌و تساهل‌را نسبت‌به‌اصحاب‌عقايد و اديان‌جز شيعه‌علوي‌و پارسايان‌اتخاذ كرده‌بودند و اين‌گروه‌تا آنجا كه‌اهل‌هنر و صنايع‌و ثروت‌بودند، مورد تعرض‌قرار نمي‌گرفتند و هم‌اينان‌بودند كه‌تخم‌زندقه‌دورة‌مأمون‌به‌بعد را پاشيدند ـ مراد از زنديقان‌همان‌آزادانديشان‌از دين‌، غيرملتزم‌به‌وحي‌آسماني‌با اخلاق‌اباحيت‌و فساد عقيده‌يعني‌مانويان‌و دهري‌مذهبان‌بودند.
در چنين‌شرايط‌و اوضاعي‌گروهي‌از شاعران‌زندقه‌زده‌و زنديق‌ظهور كردند و علاوه‌بر طرح‌مسائل‌فلسفي‌دنباله‌رو سنن‌شعري‌امويان‌بودند. اينان‌دامنه‌اشعاري‌را كه‌در باب‌شراب‌و لااباليگري‌بود وسعت‌دادند و مضاميني‌جديد از قبيل‌باغ‌و بستان‌و ديگر مضامين‌را در شعر وارد كردند و متأثر از حكمت‌يوناني‌بدان‌عمق‌ملحدانه‌بخشيدند. در قرن‌اول‌از خلافت‌بني‌عباس‌معاشقه‌با غلامان‌و استعمال‌مسكر شيوع‌پيدا كرده‌و به‌ديگر اقوام‌از جمله‌ايرانيان‌نفوذ كرده‌بود. به‌طوري‌كه‌شاعراني‌نظير «رودكي‌» و «ابوشعيب‌صالح‌بن‌محمد هروي‌» از شعراي‌زمان‌سامانيان‌در همين‌موضوعات‌اشعاري‌ساخته‌اند. رودكي‌مي‌گويد:
مي‌، آرد شرف‌مردمي‌پديد
آزاده‌تر از درم‌خريد
مي‌آزاد پديد آرد از بد اصل‌
فراوان‌هنر است‌اندرين‌نبيذ
در پايان‌دوره‌اموي‌شاعران‌مقدمه‌عاشقانه‌قصايد (= نسيب‌) را كه‌به‌طور اجبار بر همه‌اشعار غالب‌بود گسترش‌دادند و آن‌را مستقل‌كردند و به‌صورت‌غزل‌درآوردند كه‌مذكور افتاد. گروهي‌از شاعران‌در دوره‌عباسي‌نسيب‌را به‌باد مسخره‌گرفتند و در مضامين‌شعري‌، نيز تحولاتي‌پديد آوردند و فلسفه‌شكاكيت‌و ملامتيه‌(كلبي‌مذهبان‌) و زهد و حكمت‌اشراقي‌و تمايلات‌عميق‌ديني‌باطني‌در كنار موضوعات‌قديم‌عاشقانه‌و تغزلي‌را هرچه‌بيشتر وارد شعر كردند.
سركردگان‌هنر و شعر نيست‌انگارانه‌اين‌ عصر دو تن‌بودند: «ابونواس‌» در شعر طرب‌و «ابوالعتاهيه‌» در شعر حكمي‌و يكي‌ديگر كه‌در مراتب‌بعد قرار مي‌گيرد «بشاربن‌برد» است‌كه‌از شاعران‌مشهور زنديق‌عصر بود و بارها از سوي‌اهل‌ديانت‌طرد و تبعيد شد، كه‌بدان‌اشاره‌داشتيم‌، «ابونواس‌» شاعري‌از شاعران‌لاابالي‌بود. وي‌كه‌بارها به‌زندقه‌متهم‌شد، اشعاري‌در خمريات‌و زهديات‌(دو نوع‌شعر از لحاظ‌مضمون‌) دارد.
«ابوالعتاهيه‌» شاعر حكمي‌در اثر كثرت‌سخن‌دربارة‌مرگ‌، رستاخيز و قضاوت‌روز آخرت‌را انكار كرد، از اين‌رو اهل‌ديانت‌او را نيز به‌زندقه‌متهم‌كردند. او با سرودن‌زهديات‌تحولي‌جديد از حيث‌مضامين‌در شعر عرب‌ايجاد كرد. در اين‌اشعار «ابوالعتاهيه‌» به‌سست‌پايگي‌و پوچي‌مال‌دنيا اشاره‌مي‌كند و از مرگ‌و گورستان‌و كالبدها و استخوانهايي‌كه‌در آن‌نهفته‌است‌و يا از تلخي‌تعلق‌آدميزاد به‌خاك‌سخن‌مي‌راند. از شاعران‌ديگري‌كه‌مشهور به‌شاعران‌حكمي‌(محدثين‌)اند مي‌توان‌«ابوالعلا معري‌» و «شريف‌رضي‌» را در دو جريان‌مخالف‌نام‌برد كه‌نكات‌فلسفي‌يا حكمي‌را در زمان‌انتقال‌فلسفه‌و كلام‌و علوم‌يوناني‌در اشعارشان‌وارد كرده‌اند. ابوتمّام‌شاعر قرن‌سومي‌نيز در اين‌زمان‌با تأثيرپذيري‌از عقل‌و تفكرات‌فلسفي‌و علم‌النفس‌يوناني‌ابداعاتي‌در شعر حكمي‌داشته‌است‌.
رعبي‌كه‌اهل‌ظاهر سنت‌و حديث‌پس‌از دوران‌متوكل‌و بعد تركان‌در مقابله‌با علوم‌و فرهنگ‌يوناني‌و ترويج‌علوم‌شرعي‌ايجاد كردند به‌همراه‌شكست‌شرك‌و زندقة‌جلي‌در شعر و نثر نيز مؤثر بود تا آنجا كه‌اشعار هرچه‌بيشتر صبغه‌ديني‌يافتند. با رواج‌فلسفه‌، كلام‌و تصوف‌به‌تدريج‌بسياري‌از مضامين‌و مواد اشعار خمريات‌و زهديات‌كه‌در حقيقت‌هر دو صورتي‌دنيوي‌داشتند، در مقام‌حقيقي‌گذشت‌از عالم‌طبيعت‌و كثرات‌و حكمت‌يوناني‌اخذ مي‌شود، و صورت‌ديني‌و عرفاني‌پيدا مي‌كند. بي‌ترديد ورود فلسفه‌يوناني‌توانست‌به‌نحوي‌محرك‌متفكران‌اسلامي‌در بسط‌هنر ديني‌باشد. فلسفه‌يوناني‌به‌مثابه‌ماده‌براي‌صورت‌نوعي‌اسلام‌قرار گرفت‌. عرفان‌و پيدايي‌غزل‌عرفاني‌شعر ديني‌را مستقر ساخت‌و تجربه‌ديني‌در عرصة‌هنر را به‌سنت‌محكمي‌تبديل‌و مستقر نمود.

موسيقي‌

عرب‌قبل‌از اسلام‌اشكال‌ساده‌اي‌از موسيقي‌را كه‌به‌صورت‌ترنم‌و ديگر صور تفنني‌كه‌با رقص‌و دف‌توأم‌بود ابداع‌كرده‌بود.
از آنجا كه‌دين‌اسلام‌هرگونه‌تعلقاتي‌را كه‌موجب‌حجاب‌و اشتغال‌صرف‌و غافلانه‌به‌لذايذ دنيوي‌مي‌شود، نفي‌مي‌كند، با ظهورش‌حكم‌به‌تحريم‌غناء و ساختن‌آلات‌طرب‌كرد. مسلمين‌تا زمان‌خلفاي‌راشدين‌كه‌احكام‌شرع‌اسلام‌با شدت‌هرچه‌تمامتر اجرا مي‌شد از هر جهت‌به‌دين‌پايبندي‌داشتند و در ساعات‌فراغت‌جز به‌امور ديني‌و زندگي‌ساده‌به‌كار ديگري‌نمي‌پرداختند تا آنجا كه‌همان‌آهنگهاي‌ساده‌جاهليت‌را هم‌ترك‌گفتند و تنها چيزي‌كه‌از غناء و موسيقي‌مي‌دانستند قرآن‌خواندن‌و زمزمه‌اشعار ديني‌با آواز زيبا بود. پيامبر همواره‌به‌قرائت‌قرآن‌با صوت‌جميل‌دعوت‌مي‌كرد. مسلمانان‌نخستين‌موسيقي‌خود را با ترتيل‌اكرام‌آميز و صادقانه‌كلام‌الهي‌آغاز كردند كه‌در آن‌با احساس‌روشنايي‌و گرمي‌و وزن‌و آهنگ‌در دل‌همراه‌بود.
موسيقي‌نيز در عصر اسلامي‌ابتدا با غلبه‌عشق‌و شهوتراني‌به‌ابتذال‌گرايش‌يافت‌و بيشتر در تفنن‌و ارضاي‌هوسهاي‌اشراف‌و عوام‌به‌كار آمد. اين‌وضع‌چنان‌بود كه‌مسلمين‌گويي‌كمتر نظري‌به‌موسيقي‌روحاني‌و ديني‌نخستين‌اسلام‌داشتند. اكثريت‌متفكران‌اهل‌ايمان‌نيز از موسيقي‌متعارف‌اشراف‌دوري‌مي‌گزيدند، اما به‌تدريج‌با نهضت‌ترجمه‌و عروج‌الحان‌و نغمات‌ديني‌و مواجهه‌متفكران‌اسلامي‌با حكمت‌نظري‌موسيقي‌در انديشه‌فيثاغورثيان‌اسكندريه‌و مدارس‌يوناني‌به‌تعالي‌موسيقي‌و تأمل‌در مبادي‌روحاني‌و آسماني‌موسيقي‌پرداختند. اين‌نظر در ميان‌متفكران‌اسلامي‌رايج‌گرديد كه‌موسيقي‌نظري‌بدور از هوي‌و هوس‌و شهوت‌و لهو و لعب‌نيز جهت‌عروج‌روحاني‌وجود داشته‌و بدينسان‌متفكران‌و هنرمندان‌مسلمان‌ميان‌موسيقي‌قرآني‌و موسيقي‌نظري‌ملل‌و نحل‌قديم‌جمع‌كردند و به‌تجربه‌معنوي‌فياض‌روح‌اسلامي‌در موسيقي‌دست‌يافتند.
اما اين‌تحول‌بسيار بطي‌ء بود و آنچه‌غلبه‌داشت‌همان‌هنر باطل‌و كفرآميز اموي‌بود؛ بدين‌ترتيب‌كه‌پس‌از عهد خلفاي‌راشدين‌دوران‌سلطنت‌اموي‌فرارسيد و اين‌موقع‌عهد عيش‌و عشرت‌شد و دوران‌زهد و تقوي‌به‌روزگار فسق‌تبديل‌گرديد. آمدن‌بسياري‌از اقوام‌تحت‌پرچم‌امويان‌فرهنگ‌ايشان‌را نيز به‌خدمت‌اينان‌درآورد و از آنجا كه‌همه‌خلفاي‌اموي‌(به‌استثناء عمربن‌عبدالعزيز) بي‌دين‌و متجاهر به‌فسق‌بودند، آن‌جهات‌و وجوهي‌از فرهنگ‌مشركين‌را مورد توجه‌قرار دادند كه‌به‌عياشي‌و ارضاي‌شهواتشان‌مدد مي‌رساند. از اين‌رو از تمام‌صنايع‌و هرهاي‌تجملي‌كه‌مي‌توانستند وسايل‌فسق‌و فجور باشند بهره‌جستند. سازندگان‌و نوازندگان‌ايراني‌و رومي‌از آن‌گروهي‌ بودند كه‌مورد حمايت‌امويان‌قرار گرفتند و موجب‌گسترش‌موسيقي‌فاسقانه‌در جامعه‌اسلامي‌شدند. بعضي‌از اعراب‌موسيقي‌ايراني‌را با شعر عرب‌آميختند و آن‌را متنوع‌ساختند.
سلاطين‌اموي‌عموماً در ترويج‌موسيقي‌و تشويق‌موسيقي‌دانان‌هم‌عقيده‌و يكزبان‌نبودند، بلكه‌بعضي‌چون‌«سليمان‌بن‌عبدالملك‌» ظاهراً مخالف‌رواج‌و شيوع‌موسيقي‌بود. وي‌بسياري‌از نوازندگان‌و خوانندگان‌خوش‌صدا را به‌بهانه‌تحريك‌زنان‌به‌زنا ناقص‌العضو و اخته‌كرد. لكن‌اكثر سلاطين‌اموي‌به‌جهت‌اينكه‌اهل‌خوشگذراني‌بودند به‌ترويج‌و تشويق‌موسيقي‌پرداختند و همين‌امر موجب‌رواج‌موسيقي‌(غناء) در عصر امويان‌شد.
نخستين‌خليفه‌خوشگذران‌عياش‌«يزيدبن‌معاويه‌» بود كه‌در دوران‌خلافت‌وي‌نه‌تنها موسيقي‌بلكه‌همه‌نوع‌هنرهاي‌فسق‌آميز در حجاز به‌خصوص‌مدينه‌و مكه‌شيوع‌يافت‌، ولي‌تا زمان‌«وليدبن‌يزيدبن‌عبدالملك‌» موسيقي‌در حجاز محصور ماند و همين‌كه‌وليد خليفه‌شد سازندگان‌و نوازندگان‌را از مدينه‌به‌دمشق‌آورد و از آن‌به‌بعد در سراسر ممالك‌اسلامي‌موسيقي‌رواج‌گرفت‌. زيرا خليفه‌وقت‌ميگسار و عياش‌بود و با نهايت‌بي‌باكي‌همه‌نوع‌هرزگي‌مي‌كرد.
يزيد دربارة‌معايب‌غناء چنين‌مي‌گويد: «از غناء بپرهيزيد، زيرا غناء آبرو و حيا را مي‌برد، شهوت‌را مي‌افزايد، مروت‌را نابود مي‌كند و مانند شراب‌انسان‌را مست‌و از خود بيخود مي‌كند. ساز و آواز مشوق‌فسق‌و فجور است‌. من‌اين‌را مي‌گويم‌اما غناء را از جان‌بيشتر دوست‌دارم‌. غناء براي‌من‌بهتر از آب‌سرد گوارا براي‌تشنه‌جگرسوخته‌مي‌باشد. ولي‌حق‌آن‌است‌كه‌حقيقت‌گفته‌شود.»
وقتي‌خليفه‌اي‌هرزه‌خوشگذران‌اين‌طور از غناء(موسيقي‌بزمي‌) بد بگويد، خلفاي‌پرهيزگاري‌چون‌«عمربن‌عبدالعزيز» اموي‌و «مهتدي‌» عباسي‌طبعاً بايد از شيوع‌موسيقي‌جلوگيري‌كنند. بعضي‌نيز به‌مصالحي‌مدتي‌محدود موسيقي‌را منع‌مي‌كردند و سپس‌آن‌را مورد حمايت‌قرار مي‌دادند و حتي‌بعضي‌از ايشان‌آهنگساز بودند. «عمربن‌عبدالعزيز» قبل‌از خلافت‌موقعي‌كه‌فرمانرواي‌حجاز شد به‌موسيقي‌و غناء مشغول‌گشت‌آنگاه‌وليدبن‌يزيد آهنگهايي‌ساخت‌كه‌به‌نام‌وي‌باقي‌ماند.
اولين‌كسي‌كه‌با اتخاذ روشهاي‌موسيقي‌ايراني‌به‌ابداع‌موسيقي‌تأليفي‌عربي‌ـ ايراني‌پرداخت‌«سعيدبن‌مسجع‌» بود. وي‌كه‌بنده‌اي‌زرخريد بود آوازي‌نيكو داشت‌و علاقه‌مند به‌موسيقي‌بود. او تحت‌تأثير بناهاي‌ايراني‌كه‌براي‌ترميم‌كعبه‌به‌كار گماشته‌شده‌بودند و موقع‌كار به‌عادت‌معمول‌زير لب‌زمزمه‌مي‌كردند قرار گرفت‌و تصنيفهاي‌ايراني‌را از آنها آموخت‌و سپس‌به‌شام‌و ايران‌رفت‌و آهنگهاي‌رومي‌و ايراني‌را آموخته‌به‌حجاز برگشت‌و آغازگر نحله‌جديدي‌شد كه‌علماي‌موسيقي‌در تمدن‌اسلام‌به‌تكميل‌آن‌پرداختند.
همين‌قسم‌در زمان‌بني‌اميه‌بخصوص‌در اواخر سلطنت‌آنان‌توجه‌به‌موسيقي‌فزوني‌يافت‌، به‌طوري‌كه‌دستگاه‌خلفا هيچ‌وقت‌بي‌ساز و آواز نمي‌ماند و در ميدان‌جنگ‌هم‌عده‌اي‌آوازخوان‌و سازنده‌آلات‌موسيقي‌همراه‌مي‌بردند. چنانكه‌«ابن‌اثير» مي‌نويسد پس‌از شكست‌از عباسيان‌در نزديكي‌اصفهان‌صدها «بربط‌» و «طنبور» و «مزمار» در اردوگاه‌امويان‌يافت‌شد. گروهي‌از خلفاي‌عباسي‌نيز آهنگساز بودند و مشهورترين‌افراد اين‌گروه‌واثق‌، منتصر، معتز، و معتضد است‌و فرزندان‌خلفا نيز مثل‌پدران‌آهنگسازي‌، خوانندگي‌و نوازندگي‌مي‌كردند. از اين‌رو به‌طريق‌امويان‌رفتند.
خلفاي‌اموي‌و عباسي‌و ديگر سلاطين‌و اميران‌حاكم‌در مناطق‌تمدن‌اسلامي‌در ترويج‌و تكميل‌موسيقي‌كوشش‌داشتند و براي‌رسيدن‌به‌آن‌مقصود همه‌قسم‌كمك‌مي‌كردند. خليفگان‌عباسي‌مقارن‌نهضت‌ترجمه‌سعي‌داشتند كه‌موسيقيدانان‌و خوانندگان‌اهل‌ادب‌و حكمت‌نيز باشند تا اشعار را درست‌بخوانند. «ابراهيم‌بن‌اسحق‌موصلي‌» موسيقيدان‌مشهور دورة‌عباسي‌علاوه‌بر اطلاع‌از موسيقي‌از علم‌فقه‌و صرف‌و نحو و لغت‌نيز مطلع‌بود و «زرياب‌» از هيئت‌اطلاع‌كامل‌داشت‌.
در اين‌زمان‌اساس‌تئوري‌موسيقي‌عصر اسلامي‌شكل‌گرفت‌. خلفا آهنگسازان‌را براي‌مناظره‌و تحقيق‌جمع‌كردند و به‌بهترين‌آنان‌جايزه‌و مقرري‌دادند. و اينان‌نيز در موسيقي‌بسيار كوشيدند، چنانكه‌آهنگهايي‌ساختند كه‌فقط‌در يك‌حالت‌خوانده‌مي‌شد. يا آلاتي‌براي‌موسيقي‌ساختند كه‌حالات‌مختلف‌را در انسان‌ايجاد مي‌كرد (داستان‌مشهور فارابي‌از همين‌باب‌است‌). علاوه‌بر موسيقي‌بزمي‌كه‌با ظهور اسلام‌تحريم‌شده‌و باز با به‌قدرت‌رسيدن‌امويان‌رواج‌يافت‌، نوع‌ديگري‌از موسيقي‌نيز در جامعة‌عرب‌جاهلي‌وجود داشت‌كه‌آن‌هم‌شكل‌ساده‌اي‌داشت‌ولي‌بعد از اسلام‌تنوع‌بيشتري‌يافت‌و كمتر مورد تحريم‌قرار گرفت‌. اين‌موسيقي‌عبارت‌بود از موسيقي‌رزمي‌.
در نهضت‌ترجمه‌كه‌دورة‌انتقال‌علمي‌ـ قبل‌از آن‌هنر ملل‌و نحل‌مختلف‌انتقال‌يافته‌بود ـ فرهنگ‌يوناني‌، ايراني‌، هندي‌(ملل‌و نحل‌مشرك‌) بود، كتابهاي‌موسيقي‌را نيز از فارسي‌و هندي‌به‌عربي‌ترجمه‌كردند. به‌اين‌ترتيب‌علاوه‌بر ارتباط‌انضمامي‌و ذوقي‌با هنر مشركين‌ارتباط‌انتزاعي‌و علمي‌نيز برقرار شد. پس‌از اين‌چه‌در جهات‌ذوقي‌و چه‌در جهات‌علمي‌بر تنوع‌موسيقي‌كوشيدند. آلات‌موسيقي‌جديدي‌اختراع‌و كتابهاي‌جديدي‌در موسيقي‌تأليف‌كردند. بدينسان‌تفكري‌در ميان‌مسلمين‌تكوين‌يافت‌كه‌ديگر از غناي‌متعارف‌و موسيقي‌تفنني‌اشرافي‌و مبتذل‌عصر بريده‌صورتي‌حكمي‌يافته‌بود، گرچه‌مانند شعر ابتدا متأثر از حكمت‌يوناني‌بود. حتي‌در قلمرو ميتولوژي‌و قصص‌اسلامي‌نيز بنياد فكري‌نويي‌پي‌افكنده‌مي‌شد كه‌به‌موسيقي‌نيز رنگي‌رباني‌مي‌زد. بوركهارت‌در كتاب‌هنر مقدس‌از زبان‌دوتارزني‌سخن‌مي‌آورد كه‌بيانگر اين‌معاني‌است‌.
«وقتي‌از او پرسيديم‌چرا سازش‌ـ دوتار كوچك‌عربي‌ـ كه‌همراه‌با نواي‌آن‌ترنم‌و قصه‌خواني‌مي‌كرد، تنها دو سيم‌دارد، پاسخ‌داد: افزودن‌سيم‌سومي‌به‌ساز، همانا نخستين‌گام‌در راه‌بدعت‌و الحاد است‌. وقتي‌خداوند جان‌حضرت‌آدم‌را آفريد، آن‌جان‌ نخواست‌به‌كالبد درآيد، و چون‌پرنده‌اي‌پيرامون‌قفس‌تن‌پرپر مي‌زد. آنگاه‌خداوند به‌فرشتگان‌فرمود دوتار را كه‌يكي‌«نرينه‌» نام‌دارد و آن‌ديگري‌«مادينه‌»، به‌صدا درآورند و جان‌كه‌مي‌پنداشت‌نغمه‌در ساز ـ كه‌همان‌كالبد است‌ـ جاي‌دارد، در كالبد شد و بندي‌آن‌گشت‌. از اين‌رو تنها دو سيم‌كه‌همواره‌نر و ماده‌نام‌دارند، براي‌آزاد ساختن‌جان‌از بدن‌كافي‌است‌».
در اين‌ميت‌(قصص‌) وجود در معنايي‌ابدي‌و جاويدان‌تجلي‌مي‌كند. بدينسان‌در هنر اسلامي‌همه‌امور شبيه‌آسمان‌خدا يا الوهيت‌مي‌گردد و اين‌چنين‌بنياد معنوي‌موسيقي‌در عصر اسلامي‌پي‌افكنده‌مي‌شود.

نظري‌به‌مباني‌موسيقي‌در تفكر و فلسفه‌ اسلامي‌

با ورود فلسفة‌يوناني‌و حضور تفكر متافيزيك‌و ماقبل‌متافيزيك‌يونان‌در تمدن‌اسلامي‌، اصول‌نظري‌فيثاغورث‌ كه‌طي‌قرون‌در حوزه‌هاي‌اسكندراني‌كمال‌يافته‌بود در عرفان‌، فلسفه‌، شعر و موسيقي‌عصر اسلامي‌جلوه‌اي‌ديني‌يافت‌. آراء فيثاغورث‌راجع‌به‌موسيقي‌كرات‌و سيارگان‌و اجرام‌آسماني‌اجمالش‌چنين‌بيان‌مي‌شد: «ادوار اجرام‌آسماني‌و فواصل‌آنان‌از يكديگر بنابر قوانين‌و مناسبات‌توازن‌موسيقي‌تعيين‌مي‌شود، و آدمي‌نيز به‌عنوان‌موجودي‌در جهان‌در نسبت‌با اين‌نغمات‌قرار مي‌گيرد و با آهنگ‌جهان‌آشنا مي‌شود و نواهاي‌موسيقي‌را به‌پيدايي‌مي‌آورد.
فلاسفه‌اسلامي‌با آغاز اين‌احتمال‌، نظريه‌فيثاغورث‌را كمال‌بخشيدند. قسمتي‌از اين‌نظر در رسائل‌اخوان‌الصفا آمده‌است‌. مطابق‌عقايد اخوان‌الصفاي‌بصره‌«از آن‌رو كه‌كرات‌سماوي‌در گردش‌اند و ستارگان‌نيز حركتي‌دارند، نواهاي‌موسيقي‌را پديد مي‌آورند و اين‌چنين‌است‌كه‌به‌زبان‌خود، خداوند را تجليل‌مي‌كنند و ارواح‌و فرشتگان‌را به‌وجد و شادماني‌مي‌آورند. همان‌گونه‌كه‌روح‌ما در قالب‌جسماني‌از آهنگهاي‌شيرين‌موسيقي‌مسرور مي‌گردد و اندوه‌را فراموش‌مي‌كند، و از آنجايي‌كه‌اين‌آهنگها انعكاساتي‌از «موسيقي‌علوي‌» است‌، روضة‌رضوان‌را به‌ياد مي‌آورد كه‌ارواح‌با چه‌حالات‌وجد و سرور در آنجا زيست‌مي‌كنند، و از همين‌روست‌كه‌ارواح‌ما شيفته‌آنند كه‌بدانجا پر گشوده‌، به‌اقران‌خود وصول‌يابند. بنابراين‌نظر، «اصوات‌» عوارضي‌هستند كه‌به‌وسيلة‌حركت‌و نفوذ در نفس‌و در جوهرها به‌وجود مي‌آيند. اين‌فلاسفه‌معتقدند كه‌احوال‌عالم‌اين‌جهاني‌، علل‌متقابل‌خود را در اولين‌چيزهايي‌دارند كه‌به‌وجود آمدند (الموجودات‌الاولي‌)، و بدنهاي‌خاكي‌، حركات‌و اصوات‌هماهنگ‌كرات‌را به‌همان‌گونه‌محاكات‌مي‌كنند كه‌كودكان‌، حركات‌و اصوات‌اولياي‌خود را.
گفته‌مي‌شود كه‌فيثاغورث‌علم‌موسيقي‌را اختراع‌كرد. او اين‌علم‌را از اصوات‌هماهنگ‌سماوي‌كه‌طبيعت‌اصيل‌و عقل‌دقيق‌او باعث‌شنيدن‌آنها مي‌شد به‌دست‌مي‌آورد. اين‌قياس‌به‌تفصيل‌مطرح‌شده‌است‌. مثلاً 12 مقامات‌، (سلام الله علیه ) اصوات‌، 24 شعب‌و 48 تراكيب‌، به‌ترتيب‌مطابق‌علائم‌منطقه‌البروج‌، سيارات‌، ساعات‌شب‌و روز و هفته‌هاي‌سال‌قمري‌مي‌باشند».
نظريه‌ابتدايي‌فيثاغورث‌و تكميل‌اسكندراني‌آن‌تحت‌تأثير روح‌اسلامي‌موسيقيدانان‌مسلمان‌به‌تدريج‌در حكم‌ماده‌نظرية‌موسيقي‌در وجهه‌نظر عرفاني‌درآمد. از اينجا عرفا در موسيقي‌نيز چون‌شعر راه‌تفكر ديني‌را گشودند و موسيقي‌يوناني‌و ايراني‌را به‌موسيقي‌آنجهاني‌متحول‌ساختند.
تفكر ديني‌نظريه‌فيثاغورثي‌را با «عهد الست‌» و «عالم‌ذر» پيوند داد. از اين‌منظر عرفا را عقيده‌بر آن‌بود كه‌پيوستگي‌تأثير روحاني‌موسيقي‌بر روح‌، امري‌ازلي‌است‌؛ و به‌هنگام‌استماع‌موسيقي‌، بار ديگر كلام‌حق‌را مي‌شنوند كه‌جملگي‌ارواح‌بشر در ازليت‌بدان‌پاسخ‌دادند، و به‌همين‌طريق‌با الحان‌سپاه‌بهشتي‌هم‌آواز گشتند. در نظر عرفا در مقام‌ازل‌، تمامي‌ارواح‌انساني‌در بهشت‌، جايي‌كه‌تنافر اصوات‌امري‌ناشناخته‌مي‌باشد، همراه‌با آدم‌ابوالبشر بوده‌است‌.
با اين‌اوصاف‌، چنانكه‌اشاره‌شده‌فيثاغورث‌و افلاطون‌تأثير موسيقي‌و نغمات‌موزون‌را در انسان‌از آن‌جهت‌مي‌دانستند كه‌يادگارهاي‌خوش‌موزون‌حركات‌آسمان‌را كه‌در عالم‌ارواح‌و مُثُل‌و عالم‌قبل‌از تولد و هبوط‌مي‌شنيده‌و به‌آن‌معتاد بوده‌اند ، در روح‌بشر برمي‌انگيزاند؛ به‌اين‌معني‌كه‌قبل‌از آنكه‌روح‌آدمي‌از خداوند جدا شود نغمات‌آسماني‌را مي‌شنيده‌و به‌آن‌مأنوس‌بوده‌است‌و موسيقي‌به‌واسطه‌آنكه‌آن‌يادگارهاي‌گذشته‌را بيدار مي‌كند ما را به‌وجد مي‌آورد.
صوفيه‌نيز به‌صورتي‌به‌بهره‌گيري‌از معاني‌قرآني‌، روح‌ديني‌بر اين‌نظر افكنده‌و معنويت‌ديني‌را جايگزين‌كاسموسانتريسم‌(جهان‌مداري‌) يوناني‌ساخته‌اند. اذ اخذ ربك‌من‌بني‌آدم‌من‌ظهورهم‌ذريتهم‌و اشهدهم‌علي‌انفسهم‌الست‌بربكم‌؟ قالوا بلي‌شهدنا ان‌تقولوا يوم‌القيمة‌انا كنا عن‌هذا غافلين‌. (و چون‌پروردگار تو از فرزندان‌، از پشتهاي‌ايشان‌، نژادشان‌را بياورد و آنها را بر خودشان‌گواه‌كرد كه‌آيا من‌پروردگاه‌شما نيستم‌؟ گفتند: بلي‌، گواهي‌مي‌دهيم‌. تا روز قيامت‌نگوييد كه‌از اين‌نكته‌غافل‌بوده‌ايم‌). اين‌تلقي‌قرآني‌را در اشعار مولانا مي‌توان‌مشاهده‌كرد:
پس‌حكيمان‌گفته‌اند اين‌لحنها
از دوار چرخ‌بگرفتيم‌ما
بانگ‌گردشهاي‌چرخ‌است‌اينكه‌خلق‌
مي‌سرايندش‌به‌طنبور و به‌حلق‌
مؤمنان‌گويند كاثار بهشت‌
نغز گردانيد هر آواز زشت‌
ما همه‌اجزاي‌آدم‌بوده‌ايم‌
در بهشت‌آن‌لحنها بشنوده‌ايم‌
گرچه‌بر ما ريخت‌آب‌و گل‌شكي‌
يادمان‌آيد از آنها اندكي‌
پس‌غذاي‌عاشقان‌آمد سماع‌
كه‌در او باشد خيال‌اجتماع‌
قوتي‌گيرد خيالات‌ضمير
بلكه‌صورت‌گردد از بانگ‌صفير
آتش‌عشق‌از نواها گشت‌تيز
آن‌چنانكه‌آتش‌آن‌جوز ريز
در جايي‌ديگر مولانا مي‌گويد:
پيش‌من‌آوازت‌آواز خداست‌
عشق‌از معشوق‌حاشا كي‌جداست‌
هست‌رب‌الناس‌را با جان‌ناس‌
اتصالي‌بي‌تكيف‌بي‌قياس‌
حاصل‌آنكه‌صوفيه‌سماع‌و آواز خوش‌و ترانه‌موزون‌را نشانه‌اي‌مي‌دانند از عالم‌ارواح‌و پيكي‌از عالم‌قدس‌مژده‌آسماني‌. البته‌تفاوت‌است‌ميان‌سماع‌و لهو و لعب‌در قول‌صوفيه‌، چنانكه‌غزالي‌در احياء علوم‌مي‌نويسد در حال‌سماع‌اگر غير از جمال‌حق‌در نظر آيد آن‌سماع‌حرام‌و باطل‌است‌. در اين‌نواي‌موسيقي‌ديگر آن‌پيك‌عالم‌غيب‌نيست‌كه‌نواز بهشتي‌را پيش‌از آمدن‌به‌اين‌عالم‌خاكي‌در روح‌ما طنين‌اندازد. پس‌سماع‌حقيقي‌همان‌موسيقي‌و آواز حقاني‌است‌كه‌بنياد آن‌در عالم‌روحاني‌است‌.
داني‌سماع‌چبود؟ صوت‌بلي‌شنيدن‌
از خويشتن‌بريدن‌، با وصل‌او رسيدن‌
داني‌سماع‌چبود؟ بي‌خود شدن‌ز هستي‌
اندر فناء مطلق‌، ذوق‌بقاء چشيدن‌
داني‌سماع‌چبود؟ در پيش‌ضرب‌عشقش‌
سر را چو گوي‌كردن‌، بي‌پا و سر دويدن‌
جان‌كلام‌اينكه‌در طريقت‌هنر ديني‌، موسيقي‌اين‌جهاني‌جلوه‌اي‌از موسيقي‌آن‌جهاني‌تلقي‌گرديد، و هنرمند جان‌خود را در مقام‌محاكات‌نغمات‌آسماني‌مشاهده‌كرد؛ با موسيقي‌آدمي‌مي‌توانست‌به‌عهد الست‌تذكر پيدا كند. در حالي‌كه‌موسيقي‌لهو و لعب‌بذات‌در مقام‌غفلت‌در كار مي‌آمد.

خـط‌

به‌بيان‌قرآن‌زبان‌و خط‌ودايعي‌اند الهي‌در انسان‌كه‌آدمي‌با آن‌از اسماءالله‌حكايت‌مي‌كند و به‌معرفت‌الله‌نائل‌مي‌گردد. به‌عبارتي‌اين‌معرفت‌الله‌و اسماء است‌كه‌مبدأ بيان‌است‌. يعني‌خداوند آدم‌را اسماء آموخت‌و تعليم‌اسماء خود، مبدأ و منشأ پيدايي‌زبان‌گرديد و چون‌هيچيك‌از مخلوقات‌الهي‌كل‌اسماء را نياموخته‌اند زباني‌چون‌زبان‌معنوي‌و مفهومي‌انساني‌ندارند و زبانشان‌محدود به‌تعليم‌يك‌اسم‌و وجودشان‌باقي‌يك‌اسم‌است‌در حالي‌كه‌انسان‌سير در اسماء مختلف‌مي‌كند و به‌اختلاف‌و كشمكش‌در عمل‌و نظر مي‌رسد و هريك‌به‌نحوي‌ديگر موجودات‌را مي‌نامند.
آيات‌متعددي‌در قرآن‌ناظر بر مراتب‌فوق‌است‌: الرحمن‌علم‌القرآن‌خلق‌الانسان‌علمه‌البيان‌ ؛ اقرأ و ربك‌الاكرم‌الذي‌علم‌بالقلم‌، علم‌الانسان‌مالم‌يعلم‌ ؛ ن‌والقلم‌و ما يسطرون‌ ؛ قال‌علم‌آدم‌الاسماء كلها يا آدم‌انبئهم‌باسمائهم‌فلما نباهم‌باسمائهم‌.
قاضي‌احمد قمي‌در گلستان‌هنر در باب‌قلم‌پس‌از ذكر حديث‌«اول‌خلق‌الله‌القلم‌» ابياتي‌چنين‌مي‌آورد:
هستي‌ز قلم‌رقم‌پذيرست‌
زو شمع‌قلم‌فروغ‌گيرست‌
سروي‌است‌قلم‌به‌باغ‌ادراك‌
سايه‌ز رقم‌فكنده‌بر خاك‌
او مي‌نويسد قلم‌يا نباتي‌است‌يا حيواني‌. قلم‌حيواني‌همان‌قلم‌موي‌نقاشان‌است‌كه‌سپرسازان‌ماني‌فرهنگ‌و جادو طرازان‌ختاي‌و فرنگ‌به‌دستياري‌آن‌اورنگ‌نشين‌كشور هنر و نقشبندان‌كارخانه‌قضا و قدر گشته‌اند، اما قلم‌كتابت‌نباتي‌است‌حسب‌الاشاره‌كثيرالبشاره‌منتخب‌جريدة‌موجودات‌و منتخب‌حضرت‌واجب‌بالذات‌نبي‌عربي‌محمدالابطحي‌عليه‌و آله‌افضل‌الصلوات‌و اكمل‌التحيات‌كه‌فرموده‌«من‌كتب‌بحسن‌الخط‌بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم‌دخل‌الجنه‌به‌غيرالحساب‌». قاضي‌در ادامه‌از قول‌حضرت‌مولا علي‌(سلام الله علیه ) مي‌نويسد كه‌غرض‌از حسن‌خط‌ـ نه‌همين‌لفظ‌بود و حرف‌و نقط‌:
بل‌اصول‌صفا و خوبي‌بود
زان‌اشارت‌به‌حسن‌خط‌فرمود
باز در شرح‌حسن‌خط‌قاضي‌اشاره‌به‌قول‌علي‌(سلام الله علیه ) دارد كه‌فرمود نيكويي‌خط‌زبان‌دست‌است‌و روشني‌درون‌(حسن‌الخط‌لسان‌اليد و بهجة‌الضمير). بدينسان‌قاضي‌مقدمات‌كلام‌را فراهم‌مي‌كند تا بگويد: «الخط‌اصل‌في‌الروح‌و ان‌ظهرت‌به‌جوارح‌الجسد» و لازمه‌حسن‌خط‌ترك‌منهيات‌و محافظه‌صلوات‌است‌. اصل‌خط‌در روح‌آدمي‌است‌و آن‌ با اعضاي‌بدن‌(دست‌) ظهور مي‌كند. به‌تعبير قاضي‌اگر روح‌از كدورات‌پاك‌افتاده‌است‌آنچه‌در درون‌است‌به‌اعضاي‌جسد و جوارح‌مثل‌دست‌و زبان‌ظاهر مي‌گردد. پس‌بايد روح‌از كدورت‌پاك‌افتاده‌شود تا خط‌نيز نيكو و صاف‌و پاك‌گردد. از قول‌او افلاطون‌نيز خط‌را «هندسه‌روحاني‌» مي‌دانسته‌كه‌با اعضاي‌بدن‌ظاهر مي‌شود: «الخط‌هندسه‌روحانيه‌ظهرت‌بالة‌الجسمانيه‌». از اين‌جهت‌افلاطون‌خط‌را مخصوص‌دست‌نكرده‌و به‌دست‌مقيد نساخته‌كه‌اعضاء را شامل‌است‌.
پيدايي‌خط‌نيز چونان‌شعر و موسيقي‌در وجهه‌نظر اسلامي‌هنرمندان‌مسلمان‌بنيادي‌ميتولوژيك‌و الهامي‌و ازلي‌يافته‌است‌و در قصص‌مقدس‌دربارة‌پيدايي‌خط‌روايات‌مختلفي‌است‌.
ابن‌نديم‌عقلي‌مذهب‌در الفهرست‌با كراهت‌اين‌قول‌را كه‌«حضرت‌آدم‌اول‌كسي‌بود كه‌خطوط‌اسلامي‌را وضع‌كرد» روايت‌مي‌كند. به‌اعتقاد معاصران‌او كه‌به‌قصص‌ديني‌تعلق‌خاطري‌داشته‌اند آدم‌(سلام الله علیه ) سيصد سال‌قبل‌از مرگش‌خطوط‌را در گل‌نوشت‌و به‌آتش‌پخت‌و وقتي‌كه‌زمين‌را طوفان‌زد، آن‌خطوط‌سالم‌ماند و هر دسته‌و گروهي‌خط‌خود را يافتند و به‌همان‌گونه‌نوشتند».
قاضي‌همين‌قصص‌را به‌صورتي‌ديگر بيان‌مي‌كند. به‌اعتقاد او حضرت‌آدم‌اول‌كسي‌است‌كه‌خط‌عربي‌را نگاشت‌و قلم‌به‌دست‌گرفت‌. پس‌از آن‌شيث‌بن‌آدم‌به‌كار نگارش‌خط‌ادامه‌داد و در زمان‌حضرت‌ابراهيم‌(سلام الله علیه ) خط‌عبري‌نوشته‌شد. به‌اعتقاد بعضي‌اين‌خط‌از ادريس‌نبي‌(سلام الله علیه ) بوده‌است‌. او به‌روايت‌ايرانيان‌منشأ خط‌را «تهمورث‌» مي‌داند. برخي‌نيز آن‌را به‌هود پيامبر (سلام الله علیه ) منسوب‌داشته‌اند و او را مبدأ خط‌دانسته‌اند.
از نظر خطاطان‌اسلامي‌نخستين‌خط‌كامل‌از آن‌حضرت‌علي‌(سلام الله علیه ) است‌: «خطي‌كه‌ديدة‌اولوالابصار را سرمه‌وار به‌وحي‌الهي‌و اوامر و نواهي‌حضرت‌رسالت‌پناهي‌(صلّی الله علیه و آله و سلم) روشنايي‌مي‌بخشيد خط‌كوفي‌بود و ارقام‌اقلام‌معجز نظام‌حضرت‌شاه‌ولايت‌پناه‌سلام‌الله‌عليه‌در ميان‌است‌كه‌چشم‌جان‌را ضياء و لوح‌ضمير را جلاء كرامت‌مي‌فرمايد و خوشتر از آن‌حضرت‌صلوات‌الله‌عليه‌كس‌ديگر ننوشته‌و بهترين‌خطهاي‌كوفي‌آن‌است‌كه‌آن‌حضرت‌سلام‌الله‌عليه‌نوشته‌است‌.
سند علم‌خط‌به‌حسن‌عمل‌
بس‌بود مرتضي‌علي‌ز اول‌
بعد از علي‌، ائمه‌اطهار يكي‌پس‌زا ديگري‌در خوشنويسي‌به‌كمال‌بوده‌اند و استادان‌خط‌هم‌از شاگردان‌ائمه‌محسوب‌يا ملهم‌از ائمه‌تلقي‌شده‌اند.
ابن‌خلدون‌نظري‌خلاف‌عقايد هنرمندان‌ و خوشنويسان‌دارد و با وجهه‌نظري‌عقلاني‌نسبت‌به‌قصص‌نقش‌ازلي‌و كمال‌هنر خط‌صحابه‌، متعرض‌آن‌شده‌است‌. به‌اعتقاد او صحابه‌با خطوطي‌نااستوار ـ از لحاظ‌زيبايي‌و اصول‌ـ «قرآن‌» را نوشته‌اند به‌طوري‌كه‌با اصول‌صنعت‌خط‌مخالف‌است‌. با اين‌وجود تابعان‌همين‌رسم‌الخط‌را تقليد كرده‌اند، چنانكه‌برخي‌نيز از خط‌ولي‌يا عالمي‌از لحاظ‌تبرك‌پيروي‌نموده‌اند. اما به‌هر حال‌راه‌و رسم‌صنعت‌خط‌متفاوت‌است‌.
ديگر اينكه‌برخي‌از بيخبران‌در جهت‌اثبات‌كمال‌هنر خط‌صحابه‌مي‌كوشند و آن‌را توجيه‌مي‌كنند كه‌بي‌وجه‌ است‌زيرا آنان‌تصور مي‌كنند كه‌با اينگونه‌توجيهات‌صحابه‌را از توهم‌نقص‌عدم‌مهارت‌در خط‌تبرئه‌و منزه‌مي‌كنند، و مي‌پندارند كه‌اين‌خط‌كمال‌است‌، در حالي‌كه‌خط‌از كمالات‌نيست‌.
در حقيقت‌خط‌از صنايع‌مدني‌و وسيلة‌كسب‌معاش‌است‌و كمال‌در صنايع‌از امور نسبي‌است‌و كمال‌مطلق‌نمي‌باشد، زيرا نقصان‌در آن‌به‌ماهيت‌دين‌يا خصال‌انسان‌بازنمي‌گردد، بلكه‌نقصان‌صنعت‌مربوط‌به‌وسايل‌معاش‌آدمي‌است‌و بر حسب‌عمران‌و تعاون‌در راه‌آن‌پيشرفت‌مي‌كند. زيرا عمران‌استعدادهاي‌نهفته‌انسان‌را نشان‌مي‌دهد.
به‌اعتقاد ابن‌خلدون‌پيامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) كه‌امي‌بود؛ اين‌صفت‌دربارة‌او و نسبت‌به‌مقام‌وي‌از كمالات‌به‌شمار مي‌رود، زيرا او از فراگرفتن‌صنايع‌عملي‌كه‌كلية‌آنها از وسائل‌معاش‌به‌شمار مي‌رود، منزه‌بود، اما امي‌بودن‌يا بيسوادي‌درباره‌ما كمال‌نيست‌چه‌پيامبر تنها متوجه‌پروردگار خويش‌است‌و ما در راه‌زندگاني‌دنيا با يكديگر همكاري‌مي‌كنيم‌ـ مانند كليه‌صنايع‌و حتي‌علوم‌اصطلاحي‌. بنابراين‌كمال‌درباره‌پيامبر منزه‌بودن‌از كليه‌اينهاست‌ولي‌برعكس‌درباره‌ ما چنين‌نيست‌.
با اين‌تلقي‌از خط‌، جلوه‌اي‌از آن‌در تمدن‌اسلام‌پيدا مي‌شود كه‌
در ديگر هنرها كمتر ملاحظه‌شده‌است‌و شايد تنها شعر حكمي‌و معماري‌در مرتبه‌اي‌وراي‌آن‌قرار گيرند. روحانيت‌خاص‌خط‌و نسبت‌بيواسطه‌آن‌با كلام‌مكتوب‌الهي‌بر اين‌حقيقت‌تأكيد مي‌كند، علي‌الخصوص‌بنياد خط‌عربي‌كه‌بنابر روايات‌تاريخي‌ـ اسلامي‌به‌خط‌مسند مي‌رسد كه‌به‌قول‌نخستين‌خطاطان‌عصر اسلامي‌هود پيامبر (سلام الله علیه ) آن‌را ابداع‌كرده‌است‌.
با ظهور اسلام‌نه‌تنها خط‌قديم‌عربي‌نسخ‌نشد بلكه‌صورت‌تمامتري‌پيدا كرده‌و به‌تدريج‌تنوع‌يافت‌. اين‌خط‌در آغاز در حجاز به‌دو صورت‌رايج‌بود كه‌بدان‌قرآن‌را مي‌نوشتند. در مراحل‌بعد در مناطق‌مختلف‌گسترش‌يافت‌و محكمترين‌و زيباترين‌آن‌عبارت‌بود از خط‌كوفي‌.
به‌عقيده‌بعضي‌از محققين‌در خطوط‌اسلامي‌، خط‌كوفي‌در حقيقت‌از خط‌مبسوط‌كه‌داراي‌زواياي‌مستقيم‌بود نشأت‌گرفت‌، و از خط‌ديگر يعني‌خط‌نسخي‌حجازي‌كه‌نسخ‌ناقص‌است‌به‌وجود آمد كه‌انحناي‌بيشتري‌دارد. اين‌دو خط‌به‌تدريج‌كمال‌و زيبايي‌خاصي‌پيدا كردند. در آغاز آنچه‌غلبه‌داشت‌عبارت‌بود از خط‌كوفي‌كه‌هرچه‌بيشتر در آثار هنري‌مختلف‌به‌كار مي‌رفت‌و به‌تدريج‌اقسام‌ساده‌و تزييني‌آن‌پديدار آمد.
نوع‌تزييني‌اين‌خط‌در كتابت‌، صفحه‌آرايي‌، گچ‌بري‌، حجاري‌و كتيبه‌ها و تزيينات‌به‌كار رفت‌و به‌تدريج‌با نقوش‌اسليمي‌تركيب‌گرديد و به‌نهايت‌زيبايي‌و كمال‌رسيد. يكي‌از زيباترين‌و در ضمن‌روازورانه‌ترين‌خطوط‌كوفي‌عبارت‌است‌از خطوط‌تزييني‌موشح‌، كه‌در حقيقت‌نوعي‌نقاشي‌ـ خط‌يا مبتني‌بر طرح‌هندسي‌ با حالتي‌روحاني‌بود. اين‌خط‌با ايجاد گره‌هاي‌متنوع‌و مختلف‌چنين‌ حالتي‌را بيشتر القاء مي‌كند؛ خطي‌مصور و مزين‌كه‌ظهور و بطون‌را با هم‌دارد؛ از جهتي‌به‌ظاهر آمده‌و از جهتي‌به‌باطن‌برمي‌گردد و خواننده‌و بيننده‌را به‌طريقي‌از عالم‌طبيعت‌برمي‌كند. به‌هر حال‌شايد بتوانيم‌خط‌كوفي‌را با اين‌مميزات‌نزديكترين‌خطوط‌به‌زبان‌و تفكر حقيقت‌اسلام‌بدانيم‌تا آنجا كه‌توانسته‌اين‌حقيقت‌را در صورت‌زيباي‌خويش‌به‌ظهور برساند و عمق‌و سادگي‌را چون‌اسلام‌به‌همراه‌داشته‌باشد.
خط‌معقلي‌خطي‌شبه‌كوفي‌است‌كه‌به‌اعتقاد مولا سلطانعلي‌مشهدي‌در كتاب‌صراط‌السطور از نخستين‌خطوط‌كتابت‌بوده‌است‌:
بيشتر از زمان‌شاه‌رسل‌
خلق‌را رهنما نشانة‌قل‌
سر به‌خطي‌كه‌خامه‌فرسودي‌
خط‌عبري‌و معقلي‌بودي‌
ميرعلي‌هروي‌(تبريزي‌) نيز مي‌گويد به‌اعتقاد پيشينيان‌جناب‌ادريس‌علي‌نبينا و (سلام الله علیه ) وضع‌آن‌را نهاده‌(خط‌عربي‌را) و مردمان‌با فراست‌و كياست‌در هر روزگار در آن‌تصرف‌كرده‌اند و تغيير داده‌تا «خط‌معقلي‌» بيرون‌آوردند و در قديم‌خط‌معقلي‌معمول‌بوده‌است‌.
علي‌رغم‌آراي‌اين‌استادان‌از خط‌معقلي‌تزييني‌فقط‌در عمارت‌و ابنيه‌متبرك‌و مكانهاي‌مقدس‌مانند مساجد، مشاهد و مزارات‌اولياء آثاري‌مشاهده‌شده‌است‌، چنانكه‌آن‌را «خط‌بنايي‌» نيز مي‌گويند. از نظر فني‌با چيدن‌آجر مي‌توان‌مجموعه‌اي‌از خطوط‌معقلي‌را جهت‌تزيين‌به‌كار گرفت‌. اين‌كار منشأ گسترش‌به‌كارگيري‌خط‌معقلي‌بوده‌است‌. به‌تعبير اساتيد اين‌هنر، خط‌معقلي‌سواد و بياض‌آن‌هر دو خوانده‌مي‌شود. يعني‌سياهي‌آن‌چيزي‌خوانده‌مي‌شود و سفيدي‌آن‌چيزي‌ديگر و هنر اين‌خط‌در آن‌است‌.
از خطوطي‌كه‌در دوره‌عباسي‌ترويج‌يافت‌خط‌«محقق‌» بود كه‌از
خط‌كوفي‌نشأت‌گرفت‌. خط‌«ريحان‌» تابع‌قلم‌محقق‌است‌. خط‌«ثلث‌» خطي‌ديگر بود كه‌در اين‌زمان‌پديد آمد و خط‌محقق‌را بي‌رونق‌ساخت‌، و فروعي‌چون‌«توقيع‌» و «رقاع‌» پيدا كرد كه‌مشهورترين‌خطوط‌ثلث‌اند. ابداع‌همه‌اين‌خطوط‌از سوي‌ابن‌مقله‌به‌الهام‌از علي‌(سلام الله علیه ) تلقي‌شده‌است‌. ابداع‌خط‌توقيع‌را برخي‌به‌محمدبن‌خازن‌ايراني‌نسبت‌مي‌دهند. خطوط‌غبار و مسلسل‌از خطوط‌تفنني‌اقلام‌سته‌محسوب‌مي‌شوند.
آنچه‌در اينجا آمده‌نقل‌قول‌مشترك‌و جمع‌ميان‌اقوال‌مورخان‌خوشنويسي‌اسلامي‌است‌. نويسندگان‌قديم‌مانند قاضي‌احمد منشي‌در گلستان‌هنر و برخي‌كه‌به‌اقول‌پيشينيان‌مقيدند اعتقاد دارند كه‌خط‌ثلث‌«ام‌الخطوط‌» است‌و علي‌بن‌مقله‌(2(سلام الله علیه )2 ـ 328) سياستمدار و خوشنويس‌نامدار عصر المقتدر بالله‌خليفه‌عباسي‌واضع‌خطوط‌ششگانه‌(اقلام‌سته‌) بوده‌است‌. قبل‌از ابداعات‌او، خطوط‌گوناگون‌و متنوعي‌بوده‌بدون‌قاعده‌كه‌تاكنون‌نمونه‌هايي‌از آنها به‌دست‌نيامده‌است‌(رشد خوشنويسي‌در دوران‌خلفاي‌عباسي‌به‌ويژه‌مأمون‌آغاز شده‌است‌). «ابن‌مقله‌» مدار خط‌را بر «دايره‌» نهاد و از طريق‌كوفي‌گردانيد (تغيير داد) شش‌خط‌ابداعي‌او عبارت‌بودند از: محقق‌، ريحان‌، ثلث‌، نسخ‌، توقيع‌، و رقاع‌.
در قرن‌پنجم‌«ابن‌بواب‌» خطوط‌ششگانه‌را به‌شيوه‌خود كمال‌بخشيد و «خط‌ريحاني‌» را ابداع‌نمود. «ياقوت‌مستعصمي‌» در قرن‌هفتم‌بنا به‌رواياتي‌از ميان‌شش‌نوع‌خط‌جز ثلث‌بقيه‌را برگزيد و آنها را به‌كمال‌رساند. نوعي‌خط‌ثلث‌نيز به‌نام‌خط‌ثلث‌ياقوتي‌مشهور شده‌است‌كه‌ظاهراً از قلم‌اوست‌. ميرزا احمد تبريزي‌از خوشنويساني‌بود كه‌در قرن‌دهم‌و يازدهم‌شيوه‌ايراني‌خط‌نسخ‌را ابداع‌كرد. سه‌خط‌ايراني‌يعني‌تعليق‌و نستعليق‌و شكسته‌نستعليق‌نيز در قرون‌هشتم‌و نهم‌ابداع‌گرديد.
خط‌نسخ‌به‌صورت‌ناقص‌با امكانات‌بالقوه‌در كنار خط‌كوفي‌به‌تدريج‌شكل‌گرفت‌اما تحت‌الشعاع‌آن‌بود و از اين‌رو براي‌تزيينات‌و ابداع‌آثار هنري‌از آن‌كمتر بهره‌مي‌جستند و فقط‌در نامه‌ها و مكاتبات‌فوري‌به‌كار مي‌رفت‌. خط‌نسخ‌كامل‌در دوره‌اي‌توانست‌با تحولاتي‌از خط‌محقق‌و ثلث‌به‌صورت‌كامل‌پديد آيد. اما وجه‌تسميه‌نسخ‌در عصر متأخر يعني‌دورة‌كمال‌مربوط‌به‌«نسخي‌» است‌كه‌اين‌خط‌به‌همراه‌داشته‌است‌و تقريباً همة‌خطوط‌را تحت‌الشعاع‌خود قرار مي‌دهد به‌طوري‌كه‌موجب‌شد كتب‌ادعيه‌و قرآن‌مجيد بيشتر به‌آن‌نوشته‌شود.
از ديگر خطوطي‌كه‌در مناطق‌مختلف‌تمدن‌اسلامي‌ظهور كرد، خط‌تعليق‌است‌. اين‌خط‌كه‌در عصر تيمور گوركاني‌در هرات‌ابداع‌گرديد، مظهر روح‌ايراني‌ـ اسلامي‌تلقي‌شده‌است‌. استادان‌مسلم‌آن‌خواجه‌تاج‌اصفهاني‌(مبدع‌اول‌)، خواجه‌ابوالمعال‌(مبدع‌دوم‌)، اميرعلي‌شيرنوايي‌و خواجه‌اختيار منشي‌گنابادي‌بوده‌اند. اين‌خط‌در عصر تيموري‌ابداع‌گرديد. هرچند از خط‌توقيع‌رنگ‌گرفته‌مع‌ذلك‌تابع‌نسخ‌است‌و چون‌تعلق‌به‌نسخ‌دارد آن‌را تعليق‌ناميده‌اند. اغلب‌مراسلات‌و مكاتبات‌دولتي‌را با آن‌خط‌مي‌نوشتند.
خط‌ديواني‌پس‌از تغييراتي‌در خط‌تعليق‌از سوي‌منشيان‌عثماني‌تكوين‌يافت‌.
احتمالاً خط‌«رقعه‌» نيز از سوي‌عثمانيها از خط‌ديواني‌استخراج‌شده‌است‌.
يكي‌از خطوط‌مهمي‌كه‌موجب‌نسخ‌خط‌«تعليق‌» گرديد، چنانكه‌از نامش‌پيدا است‌«نستعليق‌» نام‌گرفت‌كه‌در نيمه‌دوم‌قرن‌هشتم‌خط‌تعليق‌را نسخ‌كرد. بزرگترين‌استادان‌خط‌نستعليق‌ميرعلي‌تبريزي‌، جعفر بايسنغري‌، ميرعماد قزويني‌، كلهر، عمادالكتاب‌بوده‌اند. اين‌دو خط‌هر دو از سوي‌ايرانيان‌ابداع‌شده‌بودند. نستعليق‌در حقيقت‌خطي‌بين‌نسخ‌و تعليق‌بود و به‌عبارتي‌دور از افراط‌و تفريط‌. مبدع‌آن‌«ميرعلي‌تبريزي‌» خطاط‌عصر صفوي‌، اين‌خط‌را ملهم‌از علي‌بن‌ابيطالب‌(سلام الله علیه ) مي‌دانست‌كه‌در خواب‌بر او ظاهر شد، و خط‌نستعليق‌را به‌او آموخته‌بود.
از خط‌نستعليق‌، خط‌شكسته‌نستعليق‌نشأت‌گرفت‌كه‌در بسياري‌از امور رواج‌يافت‌و بسياري‌از نويسندگان‌و منشيان‌از آن‌بهره‌جستند و خوشنويسان‌به‌آن‌پرداختند. مبدع‌خط‌شكسته‌ميرزا فصيح‌انصاري‌هروي‌است‌و ميرزا شفيع‌شاگرد اوست‌. اين‌خط‌در هرات‌ابداع‌شد. بزرگترين‌استادان‌اين‌خط‌مرتضي‌قلي‌خان‌شاملو، و درويش‌عبدالمجيد طالقاني‌بوده‌اند.
هزمان‌با پيدايش‌و تنوع‌خطوط‌اسلامي‌نوعي‌از خطوط‌تأليفي‌و تفنني‌كه‌با طرحهاي‌هندسي‌توأم‌بود، تكوين‌يافت‌كه‌نوعي‌خط‌و نقاشي‌است‌. مشهورترين‌اين‌خطوط‌طغرا و شبه‌طغرا توأمان‌، گلزار، مثني‌، معما، تفنني‌، سياه‌مشق‌، قطعات‌جامع‌و ارقام‌بود.
خط‌، جلوه‌باطن‌و روح‌آدمي‌است‌، بنابراين‌از قواعد روح‌تبعيت‌مي‌كند. دل‌آگاهي‌بر روح‌آدمي‌مسلط‌است‌و از اينجا تجليات‌بي‌واسطه‌روح‌از مرز خودآگاهي‌بيرون‌مي‌شود. حركت‌قلم‌از چپ‌به‌راست‌و از راست‌به‌چپ‌از قلب‌به‌قلب‌، و از بالا به‌پايين‌بي‌ترديد با دل‌آگاهي‌روحاني‌بشر و باطنيترين‌تمايلات‌آدمي‌پيوند مي‌خورد. از اينجا بي‌وجه‌نخواهد بود كه‌نگارش‌خط‌چيني‌از بالا به‌پايين‌چونان‌سير آدمي‌ميان‌زمين‌و آسمان‌يا گشت‌انسان‌از آسمان‌به‌طبيعت‌درون‌تلقي‌گردد، و سير خط‌اسلامي‌از راست‌به‌چپ‌را سير ميان‌دو فرشته‌گوش‌و چشم‌دل‌تلقي‌نماييم‌. سيري‌از بيرون‌به‌سوي‌درون‌و قلب‌كه‌در سمت‌چپ‌سينه‌جاي‌دارد.
اما سير خطوط‌غربي‌همواره‌از درون‌به‌سوي‌بيرون‌است‌. از همين‌وجه‌نظر است‌كه‌برخي‌از نويسندگان‌خط‌را داراي‌وجهي‌سمبوليك‌مي‌دانند و خط‌افقي‌را به‌مثابه‌وجود و جوهر ثابت‌و حركت‌روي‌آن‌را به‌معرفت‌ضرورت‌و تكوين‌تلقي‌مي‌كنند، و هر خط‌به‌مانند مدارات‌فلكي‌عالم‌تصور مي‌شود. خطوط‌يك‌صفحه‌چونان‌تار و پود يك‌تكه‌پارچه‌مي‌تواند جلوه‌صورتي‌از وجود ثابت‌و وجود متغير، وحدت‌و كثرت‌باشند. خط‌عمودي‌پنداري‌وجود ثابت‌و خط‌افقي‌ماية‌كثرت‌مي‌شود.
بدينسان‌خط‌نيز گرايشي‌باطني‌و روحاني‌پيدا مي‌كند. «نقطه‌» چونان‌مبدأيي‌است‌براي‌بيان‌وحدت‌حقيقت‌متكثر خط‌. همين‌وحدت‌هنگامي‌كه‌در نقشهاي‌اسليمي‌به‌نهايت‌كثرت‌مي‌رسد، گويي‌مجدداً با تكرار نقوش‌واحد به‌يك‌مبدأ بازمي‌گردد. پيچكهاي‌درهم‌شونده‌خطوط‌كوفي‌نخستين‌جلوه‌متكثر و بيروني‌نقطه‌است‌. سير نقطه‌از صورت‌خط‌به‌صورت‌نقش‌درمي‌آيد و نهايتاً چون‌«كتاب‌جهاني‌» و «درخت‌جهاني‌» بيانگر كتاب‌تدوين‌و كتاب‌تكوين‌مي‌گردد كه‌چونان‌درخت‌طيبه‌اي‌اصلش‌ثابت‌و فرعش‌در آسمانهاست‌.
قلم‌نيز تقدير آدميان‌را در لوح‌محفوظ‌رقم‌زده‌است‌كه‌به‌تعبير صدرالمتألهين‌در اسفار همان‌جوهر قدسي‌است‌كه‌به‌اعتبار آنكه‌واسطة‌فيضان‌صور علميه‌بر موجودات‌و موجب‌وجود آنها است‌به‌آن‌قلم‌گويند. اين‌قلم‌است‌كه‌از واحد، كثير و از اجمال‌، تفصيل‌را بيرون‌مي‌آورد. سيدشريف‌جرجاني‌قلم‌را علم‌تفصيل‌مي‌داند زيرا حروف‌كه‌مظاهر تفصيل‌قلمند به‌طور اجمال‌در مداد موجود است‌و مادام‌كه‌در مداد است‌مجمل‌است‌و موقعي‌كه‌به‌قلم‌منتقل‌شد به‌واسطه‌آن‌ تفصيل‌مي‌يابد. آنچه‌در روح‌آدمي‌منطوي‌است‌و آنچه‌از عالم‌بالا به‌روح‌او نزول‌مي‌يابد با قلم‌بر لوح‌ آشكار مي‌گردد و مظهر اراده‌و واسطه‌ظهور و ابداع‌است‌.

تذهيب‌و تشعير

نقوش‌اسلامي‌با تناسب‌آهنگين‌و موزون‌خود همواره‌از وحدت‌به‌كثرت‌و از كثرت‌به‌وحدت‌روي‌مي‌آورند. كثرت‌و صيرورت‌در اينجا چونان‌تجلي‌وحدت‌و ابديت‌است‌. بي‌ترديد نقوش‌اسليمي‌و خطايي‌جلوة‌تفكر شعري‌اسلامي‌است‌كه‌از يك‌سرچشمه‌فيض‌گرفته‌اند. اين‌نقوش‌جلوه‌همان‌شجره‌طيبه‌هستند كه‌در فضاي‌قرآني‌افشانده‌شده‌اند. گياهان‌در اينجا به‌صورت‌سمبوليك‌و پرراز و رمز و از طبيعت‌مجرد پرداخت‌مي‌شوند و به‌تدريج‌صورت‌هندسه‌روحاني‌يافته‌و مظهر هماهنگي‌عالم‌مي‌گردند. تصنيع‌ Stylization يعني‌به‌سبك‌خاصي‌درآوردن‌ كه‌با زيبايي‌قرين‌باشد. در تصاوير استيليزه‌چهره‌ها عموماً به‌صورت‌مدور و خالي‌از عوارضي‌هستند كه‌نمايشگر خصوصيات‌مربوط‌به‌كالبدشناسي‌و ترسيم‌عضلات‌و استخوآنهاو ديگر ويژگيهاي‌فردي‌باشد.
سرچشمه‌مادي‌اسليمي‌ـ مأخوذ از اسلام‌ـ و خطايي‌ظاهراً همان‌تاك‌(مو = درخت‌انگور) است‌. تاك‌درختي‌است‌كه‌بيش‌از هر درختي‌مظهر عشق‌و راز و رمز كثرت‌عالم‌وجود بوده‌است‌. از اينجا در فطرت‌و هنر فطري‌بشر ريشه‌دارد. همواره‌انسانهاي‌امّي‌به‌تصوير آن‌گرايش‌داشته‌اند. حتي‌نقوش‌جانوري‌بدويان‌نيز از همين‌پيچيدگي‌بهره‌گرفته‌است‌. آنچه‌كه‌به‌هنر جانورنگاري‌Zoomorphic Art مشهور است‌بر اذهان‌همه‌بيابانگردان‌و دشت‌نشينان‌مشرق‌زمين‌و شمالي‌مسلط‌بوده‌، زيرا ساده‌ترين‌بيان‌عالم‌اساطيري‌بوده‌است‌. درخت‌مو از نظرگاه‌عرفان‌ Gnosis يوناني‌و آيين‌ديونوسوس‌به‌جهت‌آب‌ميوه‌اش‌(شراب‌) از عذاب‌ابدي‌رهايي‌بخش‌است‌. از اينجا اين‌نقش‌از دل‌اساطيري‌بشر برمي‌آيد و قصة‌باطني‌او را در ميان‌مي‌گذارد، بي‌آنكه‌اراده‌و تدبير آن‌كرده‌باشد.
به‌هر تقدير مادة‌نقوش‌اسلامي‌چه‌چونان‌مظهر شجره‌طيبه‌يا درخت‌كيهاني‌مظهر هماهنگي‌اجرام‌سماوي‌و افلاك‌و زمين‌تلقي‌گردد، چه‌چونان‌جلوه‌تاك‌رهايي‌بخش‌بوده‌و يا از جهان‌اساطيري‌اقوام‌بدوي‌به‌صورت‌اشكال‌جانوري‌در هم‌پيچيده‌گرفته‌شده‌باشند و چه‌مأخوذ از نقشه‌هاي‌پيچاپيچ‌رومي‌وابسته‌به‌احساسات‌كهن‌هنر و آئين‌ديونوسوسي‌يوناني‌ـ رومي‌باشند، به‌گردش‌روح‌آدمي‌در سير و سلوكهاي‌برين‌برمي‌گردند. در هنر مسيحي‌ـ ژرمني‌، اين‌نقوش‌در تذهيب‌انجيلها بسيار به‌چشم‌مي‌خورند.
اشكال‌بنيادي‌اين‌نقش‌مانند دو پيچ‌يا موج‌دريا يا دايره‌(ماندالا) با صور هندسي‌درون‌آن‌و يا پيچهايي‌كه‌در سواد و بياض‌خود را نمايش‌مي‌دهند يا نقش‌ساده‌چندضلعي‌يا نيم‌دايره‌يا تركيبات‌ابداعي‌آنها، و نظاير اينها از گل‌و بوته‌و برگ‌هنگامي‌كه‌تركيب‌مي‌شوند شكوفايي‌هنر اسلامي‌را ظاهر مي‌سازند. اين‌صور از نخستين‌هنرهاي‌تزييني‌اسلامي‌جاي‌تصوير جانوران‌را گرفته‌اند و بر اثر همان‌تجليات‌جلالي‌و تنزيهي‌حق‌براي‌مؤمنين‌همراه‌به‌طور مستمر بي‌احساس‌گناه‌تجربه‌شده‌اند. در حالي‌كه‌تجليات‌جمالي‌و تشبيهي‌حق‌آن‌را براي‌مسيحيان‌به‌صورت‌تجربه‌تصوير جانداراني‌كه‌مظهر تفرّد و تجسّم‌تلقي‌مي‌شوند سوق‌داده‌است‌.
از اينجا به‌سخن‌بوركهارت‌هنر مسيحي‌و هنر اسلامي‌دو جلوه‌از هنر را نمايش‌داده‌اند، در هنر مسيحي‌(علي‌الخصوص‌در نوع‌شمالي‌و ايرلندي‌آن‌) جانداران‌استيليزه‌و در جهان‌اسلامي‌گياهان‌استيليزه‌مدار كامل‌هنر قرار گرفته‌اند. چنانكه‌في‌المثل‌آنها را در مقايسة‌آرايشهاي‌انجيل‌لينديسفارن‌و موزائيكهاي‌كف‌كاخ‌اموي‌به‌عينه‌مي‌توان‌ديد. هيچ‌ضرورتي‌براي‌القاء ارتباط‌مكانيكي‌ميان‌اين‌دو نقش‌وجود ندارد، زيرا اين‌دو نمايشگر دو حال‌و وارد قلبي‌اند كه‌در مسير انقلاب‌ديني‌عصر مسيحيت‌و اسلام‌چونان‌مواد هنري‌به‌كار گرفته‌شده‌اند.
برخي‌ميان‌اروپاي‌پرآشوب‌و گرفتار تاخت‌و تاز بربران‌با خاورميانه‌از تبادلاتي‌فكري‌سخن‌گفته‌اند، همانند پاره‌اي‌از پديدارهاي‌بسياري‌كه‌در بسيط‌جهان‌يوناني‌ـ رومي‌كهن‌روي‌نموده‌و عوامل‌گوناگون‌انتزاعي‌را با هم‌در برخورد آورده‌است‌. اين‌عوامل‌به‌هنگام‌برخورد با جهان‌متمدن‌بيدرنگ‌مميزه‌سمبوليك‌خود را گم‌مي‌كنند و در آرايشها و تزيينات‌معناي‌اصيل‌آنها فراموش‌مي‌شود، چنانكه‌در قلمرو هنر مسيحي‌ايرلند اشكال‌كهن‌كه‌ميراث‌عصر اُميّت‌است‌به‌گونه‌اي‌بسيار طبيعي‌حفظ‌و مبدل‌گرديده‌اند.
اين‌مواد اغلب‌در عرصه‌هنر مسيحي‌و تمدن‌لاتيني‌به‌جهت‌غلبه‌تشبيه‌به‌تدريج‌كمرنگ‌و ناپديد مي‌شوند، اما در عرصة‌هنر اسلامي‌و تمدن‌شرقي‌تجلي‌تام‌و تمامي‌پيدا و با قواعد انتزاعي‌تر و ثبوتي‌تر بروز مي‌كنند (شكل‌گياهي‌گاه‌كاملاً از ميان‌برخاسته‌است‌) كه‌روح‌معنوي‌در آنها دميده‌شده‌است‌. يگانگي‌و چندگانگي‌با آهنگ‌و وزن‌جلوه‌گري‌مي‌كنند. بهره‌گيري‌از قرينه‌در هنر اسلامي‌آن‌را از طرحهاي‌اسليمي‌و پيچاپيچ‌يوناني‌ـ رومي‌متمايز مي‌كند و عقلانيت‌جهان‌مدارانه‌يوناني‌را مي‌پوشاند.
وحدت‌در كثرت‌نقوش‌مظهر الوهيت‌و توحيد وجود لايتناهي‌الهي‌است‌كه‌در جهان‌كرانمند و يتناهي‌به‌نمايش‌درمي‌آيند نه‌ظهور عالم‌ Cosmos آنچنان‌كه‌يوناني‌درك‌مي‌كند. آنچنان‌كه‌در سخن‌ژرژ مارسه‌اشاره‌شده‌بود روح‌كلي‌هنر اسلامي‌كاملاً خود را بيگانه‌از جهان‌يوناني‌ـ رومي‌نشان‌مي‌دهد. و اين‌رجوع‌مي‌كند به‌روح‌تفكر ديني‌كه‌وجهه‌نظر هنرمندان‌مسلمان‌را به‌مبدأ ربوبي‌متذكر مي‌ساخته‌است‌. اين‌تذكر و مشاهدة‌وحدت‌در كثرت‌به‌همة‌آثار هنري‌عالم‌اسلامي‌مهر وحدت‌زده‌است‌. طرحها و نقوش‌زينتي‌، گره‌سازي‌، طرحهاي‌هندسي‌، نقش‌نخلچه‌، گل‌نيلوفر، برگ‌كنگر و بسياري‌طرحهاي‌گوناگون‌ديگر كه‌در هنر نگارگري‌و تصويرگري‌جهان‌پراكنده‌و در هنر اسلامي‌نيز جمع‌شده‌است‌هويتي‌بيگانه‌از يكديگر دارند كه‌آن‌به‌روح‌و صورت‌نوعي‌هر تجربه‌هنري‌رجوع‌مي‌كند. اين‌نقوش‌از عالم‌ديگري‌در روح‌و چشم‌دل‌هنرمند مسلمان‌پرتو افكنده‌است‌.
تذهيب‌كتاب‌قرآن‌و تزيين‌كتابهاي‌ديني‌و علمي‌و هنري‌مقدمه‌اي‌بود براي‌تزيين‌آنها، از اينجا بايد صورتي‌از هنرهاي‌نگارشي‌تكوين‌مي‌يافت‌كه‌همچون‌خط‌، زيبايي‌و روحانيت‌قرآن‌را هرچه‌بيشتر نمايش‌مي‌داد. اين‌سنّت‌از تفكر ديني‌و هنري‌ مسيحيت‌و اديان‌در قلمرو تزيين‌انجيل‌و كتاب‌مقدس‌الهام‌گرفته‌است‌، با اين‌تفاوت‌كه‌در هنر قرآني‌جايي‌براي‌صورتهاي‌جانوري‌و انساني‌نبوده‌است‌آنچنانكه‌در حوزة‌مسيحيت‌اسكندراني‌و نسطوريان‌ايراني‌و ارتدكسهاي‌بيزانسي‌تا دوره‌هاي‌متأخرتر مسيحي‌مي‌بينيم‌.
اين‌هنر تذهيب‌نمي‌توانست‌چون‌هنرهاي‌تجسمي‌متعين‌با نقوش‌انساني‌يا طبيعت‌سازي‌مينياتوري‌و نظير آن‌باشد بلكه‌از مميزات‌اساسي‌آن‌همان‌دوري‌از طبيعت‌است‌كه‌حتي‌طبيعت‌سازان‌مينياتور نيز تا حدودي‌از آن‌مي‌گذرند. بنابراين‌وضع‌جديدي‌پيدا شد و هنرمندان‌مسلمان‌به‌سوي‌خاصي‌كشيده‌شدند.
يكي‌از نويسندگان‌در اين‌باب‌چنين‌مي‌گويد: «به‌نظر مي‌رسد همين‌طرز انديشه‌ـ توجه‌و مشاهده‌وحدت‌در كثرت‌ـ همواره‌هنروران‌مسلمان‌را به‌سوي‌نقشهاي‌انتزاعي‌و مجرد كه‌در آنها سرمشق‌طبيعي‌اوليه‌غالباً ناپيدا و ناشناخته‌مي‌نمايد سوق‌داده‌است‌. منظور ما در اين‌مورد هزاران‌هزار شكلهاي‌تزييني‌به‌صورتهاي‌اسليمي‌يا ختايي‌و پيچك‌و گره‌و نظاير آنها است‌كه‌تار و پود بيشتر آثار اسلامي‌را بنياد گذاشته‌است‌. گاه‌اين‌نقوش‌به‌هنگام‌الهام‌گيري‌از اشكال‌هندسي‌مفهوم‌«تجرد» را تا سرحد امكان‌گسترش‌مي‌دهند و با هم‌گذاري‌شكلهاي‌منتظم‌و غيرمنتظم‌كه‌به‌طور مستقيم‌زادة‌انديشه‌است‌با دنياي‌محسوس‌از نظر ظاهر قطع‌رابطه‌مي‌نمايد.
آنچه‌بدان‌خيال‌راجعه‌به‌مبادي‌عاليه‌نوريه‌يعني‌خيال‌ناظر به‌حقيقت‌قلب‌تعبير مي‌شود عبارت‌از خيالي‌است‌كه‌در آن‌دل‌از امور محسوس‌فاني‌منقطع‌و منعزل‌مي‌شود. به‌تعبير غزالي‌در اين‌حال‌خيال‌صور خويش‌را از حس‌ظاهر و محسوس‌نمي‌گيرد بلكه‌مبدأ الهام‌و تلقي‌آن‌نقوش‌عالم‌ملكوت‌(يا عالم‌مثال‌و خيال‌منفصل‌) است‌. در اين‌مرتبه‌و منزل‌روحاني‌دل‌و جان‌گرفتار انهماك‌در حيات‌دنيا نيست‌و از شواغل‌و اشتغالات‌دنيوي‌رسته‌است‌.
در اينجا قطع‌رابطه‌با دنياي‌قابل‌لمس‌محسوس‌... نمايان‌است‌. لازم‌است‌بيفزاييم‌كه‌چه‌بسا به‌هنگامي‌كه‌مبدعان‌آثار هنري‌تصور مي‌كنند نقوش‌ابداعي‌آنان‌منحصراً از انديشه‌خودشان‌سرچشمه‌گرفته‌و هيچ‌شباهتي‌ميان‌آنها و نقشهاي‌عالم‌خارج‌وجود ندارد در همان‌حال‌، وجود دروني‌آنان‌در اثر پيوستگي‌با مجموعه‌جهان‌به‌طور ناخودآگاه‌از طرحهايي‌كه‌در عالم‌كبير و يا در اجزا خود جهان‌وجود دارد و از چشم‌غيرمسلح‌پوشيده‌است‌الهام‌مي‌گيرد؛ نظير طرحهاي‌گوناگوني‌كه‌به‌عنوان‌گره‌سازي‌و نقشهاي‌هندسي‌مركب‌به‌وسيله‌هنرمندان‌روي‌تذهيبهاي‌مختلف‌و كاشيها و سطوح‌تزييني‌ابداع‌شده‌است‌.
به‌اين‌ترتيب‌مذهب‌كاران‌در تمدن‌اسلامي‌شيوه‌اي‌خاص‌را براي‌زينت‌قرآن‌گزيدند كه‌با شيوه‌مسيحيان‌متفاوت‌بود و آن‌خصوصيت‌تنزيهي‌هنري‌بود كه‌در قرآن‌به‌كار مي‌رفت‌. به‌هنگام‌گسترش‌ديانت‌اسلام‌در تزيين‌قرآن‌از سنتهاي‌ديني‌كهن‌بهره‌گرفته‌شد. در آغاز نسخه‌هاي‌قرآن‌فقط‌با طرحهاي‌هندسي‌آرايش‌مي‌شدند ولي‌بعد به‌كار بردن‌تزيينات‌مفصلتري‌با طلا و رنگهاي‌ديگر به‌عنوان‌سرلوح‌و سرسوره‌و تزيين‌حواشي‌بر روي‌قرآنها معمول‌شد و فن‌تذهيب‌و ترصيع‌و زرنشان‌و ديگر فنون‌مربوط‌پايه‌گذاري‌شد.
خطوط‌اسلامي‌در كنار تذهيبها دو شاخه‌از هنرهاي‌اسلامي‌اند كه‌از محدوده‌قرآن‌گذشته‌و به‌تمام‌شئون‌هنرهاي‌تجسمي‌و معماري‌و صنايع‌مستظرفه‌اسلامي‌نفوذ كرده‌اند و با اضافاتي‌گچ‌بريها، حجاريها و كتيبه‌ها و كاشيها و موزائيكها، نقوش‌روي‌ظروف‌و وسايل‌مساجد، اماكن‌مقدس‌و ابنيه‌و منازل‌همه‌از اين‌حكايت‌مي‌كنند. نكته‌قابل‌تأمل‌در باب‌تذهيب‌اين‌است‌كه‌هنرمندان‌تذهيب‌كار نيز اولين‌آموزگار اين‌هنر را چون‌خطاطان‌علي‌بن‌ابيطالب‌(سلام الله علیه ) مي‌دانند. در اين‌باره‌به‌قصصي‌اشاره‌مي‌شود كه‌ذكر خواهيم‌كرد.
منبع: سوره مهر




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط