شهاب الدین یحیی بن حبش بن امیرک ابوالفتوح سهروردی (540-578 ق)، ملقب به شیخ اشراق و شیخ مقتول، در روستایی نزدیک زنجان دیده به جهان گشود و نزد اساتیدی همچون مجد الدین جیلی به تحصیل حکمت پرداخت. از سهروردی آثار زیادی به ما رسیده است که برخی از این آثار عبارتاند از: 1. التلویحات اللوحیة العرشیة، که تمام قواعد فلسفی مشاء در آن خلاصه شده است 2. المقاومات که باید آن را ضمیمهای بر تلویحات به شمار آورد، بیش از آنکه ایضاحی باشد، جدلی است 3. المشارع و المطارحات که از مهمترین آثار سهروردی و طولانیترین نوشته های اوست و شامل مباحث منطقی و استدلالی و اشراقی است و سهروردی توصیه میکند که این کتاب پیش از کتاب حکمة الاشراق و بعد از تلویحات خوانده شود. 4. حکمة الاشراق، این کتاب شاهکار سهروردی به شمار میآید و دو بخش دارد. بخش نخست شامل فلسفه و منطق مشایی و بخش دوم شامل مصنفات اشراقی اوست 5. پرتونامه در فلسفه 6. هیاکل النور در فلسفه 7. الواح عمادی که به سیاق فلسفهی اشراقیون است 8. رسالة الطیر که ترجمهی رسالة الطیر ابن سیناست 9. آواز پرجبرئیل که عناصر اساسی تعالیم اشراقی و آداب ورود به طریقت را بیان میکند. 10. عقل سرخ، که در آن نظریهی سهروردی دربارهی علم بیان شده است. 11. روزی با جماعت صوفیان 12. رسالة فی حالة الطفولیة 13. رسالة فی حقیقة العشق که در فلسفه و بحث دربارهی نسبت بین علم و عقل است 14. واردات و تقدیسات این نوشته ها در صورت و محتوا خصلت عبادی و مذهبی دارند و آن ها را از سایر آثار سهروردی متمایز میکند. او در اینجا به رابطهی کرات و خصایص آن ها با خصایص قوای باطنی انسان میپردازد. 15. اللمحات که در منطق و فلسفه است و بنابر نظر خود سهروردی از جهت اهمیت مقدم بر تلویحات است. (1)
ما از میان تمام آثار یاد شده، به بررسی آراء سهروردی در حکمة الاشراق، المشارع و المطارحات و اللمحات میپردازیم؛ چون اولاً آراء سهروردی در باب مغالطات در این آثار آمده است و ثانیاً این آثار بنا به دلایلی که ذکر شد از مهمترین آثار وی به شمار میرود.
شیخ اشراق از جمله دانشمندانی است که در منطق نگاری، از نظام دو بخشی ابن سینا تبعیت نموده و در آثار مختلف خود از مغالطات سخن گفته است. تأمل در کتب حکمة الاشراق، المشارع و المطارحات و اللمحات (2) و تقسیمات ارائه شده در آن ها مبین آن است که شیخ اشراق اولاً مغالطات را به دو قسم «به سبب صورت» و «به سبب ماده» تقسیم میکند، ثانیاً برای هر یک از این دو قسم مواضعی را ذکر مینماید.
تقسیمات مغالطه در اللمحات حاوی بیست و سه قسم است، که تقریباً تمام این اقسام، موضعی از مواضع مغالطه هستند. (3)
سهروردی در حکمة الاشراق نیز، آنجا که بحث مغالطات را طرح میکند، رویکردی موضعی دارد و بیست و شش موضع از مواضع مغالطه را نام میبرد و دربارهی آن ها سخن میگوید. (4) و سپس در فصلی با عنوان «در پاره ای ضوابط و حل شکوک» بعضی از معماهای منطقی را طرح میکند و به حل آن ها مبادرت میورزد. (5)
المشارع و المطارحات اثری است که شیخ اشراق در آن، مفصل تر از دو اثر پیشین به بحث از مغالطات پرداخته است و در این اثر نیز رویکرد بحث از مواضع را در پیش میگیرد. (6)
بنابر مطالب فوق و آنچه پس از این خواهیم گفت، میتوان نتیجه گرفت که سهروردی در أخذ رویکردهای سه گانه ای که پیش از این ذکرشان گذشت، رویکرد بحث از مواضع را اتخاذ کرده است و به دیگر سخن رویکردش مانند رویکرد فارابی است، نه ارسطو و ابن سینا. او نه تنها در حکمة الاشراق پس از بحث از مغالطات، فصل مجزایی را به بحث «موردی» اختصاص میدهد؛ بلکه بحث از موارد مغالطات و به عبارت دیگر رویکرد دوم را در جای جای آثارش همچون حکمة الاشراق نیز میتوان یافت. شیخ اشراق در مباحث مختلف حکمت هرگاه لازم میداند یکی از معماهای منطقی را که متناسب با موضوع بحث است، طرح میکند و به پاسخ آن میپردازد. (7)
پس باید گفت سهروردی، هم رویکرد «بحث از مواضع» را در پیش گرفته است و هم رویکرد «بحث از موارد» را؛ اما هر یک را در جای خاصی أخذ کرده است و از این جهت با غزالی مشابهت دارد.
بحث از موارد مغالطه در جای جای آثار دانشمندان پیشین، همچون ارسطو، فارابی و ابن سینا نیز بوده؛ لیکن در غزالی و سهروردی این امر تجلی بیشتری مییابد و آشکارتر میگردد؛ به طوری که غزالی و شیخ اشراق بحث از برخی موارد مغالطه را در فصلی جداگانه، پس از بحث اقسام مغالطه آورده اند. (8)
همین امر ما را بر آن داشت تا حکم کنیم به اینکه شیخ اشراق همچون غزالی دو رویکرد أخذ کرده است: یکی رویکرد «بحث از مواضع» و دیگری رویکرد «بحث از موارد»؛ هر چند غزالی رویکرد سوم یعنی همان طبقه بندی را نیز در پیش گرفته بود.
تعریف مغالطه از دیدگاه سهروردی
شیخ اشراق در اللمحات و حکمة الاشراق، آنجا که از مغالطات سخن میگوید، بدون اینکه تعریفی ارائه کند، به تقسیم مغالطات و بیان انواع آن میپردازد. برای نمونه در اللمحات این گونه سخن را آغاز میکند:غلط در قیاس گاهی به سبب صورت واقع میشود؛ مانند ... و گاهی به سبب ماده؛ مانند ... . (9)
آغاز کلام سهروردی در حکمة الاشراق نیز این گونه است:
گاهی غلط در قیاس به سبب ترتیب آن واقع میشود و آن عبارت است از اینکه... . (10)
شیخ اشراق در المشارع و المطارحات، پس از اینکه از مغالطات و اقسام آن سخن میگوید و برای هر قسم مثالی ارائه میکند، در پایان بحث میافزاید:
من توجه به مغالطات را مهمترین مسئله در منطق یافتم زیرا ابزار و صناعتی است برای نگهداری ذهن از خطا. (11)
هر چند در آثار فوق الذکر تعریف مغالطه را نمیبینیم؛ لیکن با توجه به تقسیمات شیخ اشراق باید گفت از نظر او «قیاس دارای غلط» همان مغالطه است و با توجه به سخن پیشین او که گفت اعتنا به مغالطات (یعنی قیاس نادرست) مهمترین بخش منطق است؛ زیرا هدف منطق، دور نگه داشتن ذهن از خطاست و قسمت اعظم این مهم، به شناخت مغالطات یا همان قیاسات دارای غلط بستگی دارد بنابراین میتوان مغالطه از دیدگاه سهروردی را چنین تعریف کرد: مغالطه عبارت است از قیاس نادرستی که میتواند موجب خطای در ذهن شود.
شباهت این تعریف با تعریف ارسطو و ابن سینا و غزالی در این است که همگی در تعریف مغالطه میگویند «قیاسی است که...»؛ با این تفاوت که ارسطو و ابن سینا به جنبهی «ابطالیه» بودن مغالطه نیز با قید «مناقض للنتیجه» و قیودی از این قبیل اشاره کرده اند؛ ولی سهروردی در این مورد به نظر میرسد مانند فارابی و غزالی عمل کرده باشد؛ یعنی مانند آن ها منظورش از مغالطه، اعم از «مناقض و غیرمناقض نتیجه» است.
نکته ای که باید یادآور شد این است که سهروردی از مغالطات خارج از قیاس، یعنی مغالطات در احوال انسان، سخن نمیگوید و همین امر موجب میشود که ما تعریف سهروردی را ناظر به قیاس بدانیم.
غلط در قیاس (ص 182) |
به سبب صورت (ص 182) |
قیاس از ضروب منتج نباشد (ص 182) |
||
قیاس از اشکال منتج نباشد (ص 182) |
||||
غفلت از شرایط دو ترکیب (اولی و ثانوی) (ص 182) |
||||
عدم اتحاد یکی از طرفین در قیاس و نتیجه قیاس (ص 183) |
||||
عدم انتقال حد وسط به طور کامل به مقدمه دوم (ص 183) |
||||
به سبب ماده (ص 183 پ 2) |
مصادره به مطلوب اول (ص 183) |
|||
مقدمات، اخفی یا مساوی با نتیجه باشد (ص 183) |
||||
به سبب لفظ (ص 183) |
اسماء مشترک (ص 183) |
|||
ادوات مشترک (ص 183) |
||||
صرف (مشترک) (ص 183) |
||||
ترکیب (مشترک) (ص 183) |
||||
به سبب معنی (ص 183) |
به سبب جهت (ص 183) |
|||
به سبب سور (ص 183) |
||||
ایهام عکس (ص 183) |
||||
ترکیب مفصل (ص 183) |
||||
تفصیل مرکب (ص 183) |
||||
أخذ حکم امر عام برای امر خاص (ص 183) |
||||
أخذ لازم شیء به جای خود شیء (ص 183) |
||||
أخذ ما بالقوه به جای ما بالفعل و برعکس (ص 183) |
||||
|
أخذ ما بالعرض به جای ما بالذات و بالعکس (ص 183) |
|||
|
أخذ اعتبارات ذهنی به جای عینیات (ص 183) |
|||
أخذ جزء علت به جای خود علت (یعنی به جای علت تامه) (ص 183) |
||||
أخذ غیرعلت به جای علت (ص 183) |
غلط در قیاس (ص 87) |
ترتیب قیاس (صورت) (ص 87 پ 1)
|
منتج نبودن هیئت قیاس (ص 87 پ 1) |
|
حد وسط تماما به مقدمهی دوم انتقال نیافته باشد (ص 87 پ 2) |
|||
حد وسط در هر دو مقدمه یکی نباشد (ص 87 پ 3) |
|||
حد وسط مقول بر کل افراد نباشد (از جهت قوه و فعل) (ص 87 پ 4) |
|||
یکی از اصغر و اکبر در نتیجه قرار نگرفته باشد (ص 88 پ 2) |
|||
مادهی قیاس (ص 88 پ 4) |
نادرست بودن مقدمات (تشابه در لفظ) (ص 88 پ 5) |
ادات (ص 89 پ 1) |
|
استعاره و مجاز (ص 89 پ 1) |
|||
ترکیب یا تعریف محتمل الوجوه (ص 89 پ 1) |
|||
مصادرهی به مطلوب (ص 88 پ 4) |
|||
تقدم و تأخر و تکثر جهات و حروف بر سلب (ص 89 پ 2) |
|||
به سبب سور قضیه (ص 90 پ 3) |
|||
ایهام عکس (ص 90 پ 4) |
|||
ترکیب مفصل (ص 91 پ 1) |
|||
تفصیل مرکب (ص 91 پ 1) |
|||
خلط دو امر متلازم، با علت و معلول یا این همانی (ص 91 پ 1) |
|||
عام گرفتن چیزی که خاص است (ص 93 پ 3) |
|||
خلط امور بالقوه با بالفعل، ذاتی با عرضی، ذهنی و اعتباری با خارجی (ص 94 پ 1) |
|||
أخذ جزء علت به جای علت تامه (ص 94 پ 2) |
|||
آنچه در برهان خلف علت نادرستی نبود به جای علت أخذ شود (ص 94 پ 3) |
|||
اجرای طریقهی اولویت و لا اولویت (ص 95 پ 1) |
|||
موجود پنداشتن امر ممتنع (ص 95 پ 3) |
|||
کم مبالاتی به حیثیات و اعتبارات (ص 96 پ 1) |
|||
تغییر دادن اصطلاح (ص 96 پ 2) |
|||
أخذ عدم و ملکه به جای ضد (ص 97 پ 5) |
|||
به کار بردن لفظ عام (ص 100 پ 1) |
|||
أخذ حقیقت واحد به طور مطلق، هم برای کل و هم برای اجزاء آن (ص 101 پ 3) |
غلط در قیاس (ص 474 پ 1) |
به سبب صورت (ص 474 پ 1) |
اینکه قیاس از اشکال چهارگانه نباشد (ص 474 پ 1) |
||||
قیاس از ضروب منتج نباشد (ص 474 پ 1) |
||||||
حد وسط تماما به مقدمهی دوم منتقل نشود (ص 474 پ 1) |
||||||
کبری مقول بر کل نباشد (ص 474 پ 1) |
||||||
یکی از اصغر یا اکبر به نتیجه منتقل نشود (ص 476 پ 1) |
||||||
نتیجه غیر از مطلوب باشد (ص 476 پ 3) |
||||||
به سبب ماده (ص 474 پ 1) |
مصادره به مطلوب اول (ص 476 پ 5) |
|||||
بین تر نبودن مقدمات نسبت به نتیجه (ص 476 پ 5) |
||||||
کذب مقدمات (ص 477 پ 3) |
در لفظ (ص 478 پ 2)
|
|
اشتراک (ص 478 پ 2) |
خود لفظ (ص 478 پ 2) |
||
ادات (ص 478 پ 2) |
||||||
صرف (ص 478 پ 2) |
||||||
ترکیب (ص 478 پ 2) |
||||||
اشتباه لفظ با لفظ ( |
تجوز (مجاز) (ص 478 پ 2) |
|||||
خلط اشتداد و شدت، سیاهی و سیاه با هم (ص 480 پ 3) |
||||||
أخذ عدمی به جای عدم (ص 480 پ 1) |
||||||
ناشی از اعتبارات مختلف (ص 479 پ 5) |
||||||
اشتباه لفظ با معنا (ص 480 پ 2) |
|
|||||
در معنا (ص 481 پ 1) |
مراجعه شود به جدول صفحهی آتی (2-3-5) |
|||||
به سبب ماده و صورت (مجموع دو قسم فوق) (ص 474 پ 1) |
در معنا (ص 481 پ 1) |
ترکیب مفصل (ص 481 پ 1) |
||
تفصیل مرکب (ص 481 پ 2) |
|||
ایهام عکس (ص 481 پ 3) |
|||
أخذ حکم شیء برای لازم عام آن (ص 481 پ 4) |
|||
أخذ حکم لازم امر عام برای امر خاص (ص 482 پ 1) |
|||
أخذ لازم شیء به جای خود شیء (ص 482 پ 2) |
|||
أخذ خود شیء به عنوان علت متعین برای لازمش (ص 482 پ 3) |
|||
دور فاسد (ص 482 پ 5) |
|||
تقابل |
اعطای احکام وجود به معدوم (أخذ ما بالقوه به جای ما بالفعل و برعکس (ص 485 پ 2) |
||
أخذ عدم مقابل به جای ضد (ص 486 پ 2) |
|||
أخذ عدم و ملکه به جای سلب و ایجاب (ص 486 پ 3) |
|||
اثبات امری با ابطال دلیل خصم (ص 487 پ 3) |
|||
أخذ هر یک از اسماء اعدام به صورت واحد (ص 486 پ 5) |
|||
أخذ ضد شیء به عنوان ضد لازم شیء (ص 487 پ 4) |
|||
اثبات یکی از طرفین نقیض از طریق ابطال دلیل طرف دیگر (ص 488 پ 2) |
|||
عدم ادراک شیء را دلیل بر عدم شیء قرار دادن (ص 488 پ 2) |
|||
مؤثر دانستن جزء علت در حکم کل آن (ص 489 پ 1) |
|||
مؤثر دانستن جزء علت در جزء حکم (ص 489 پ 3) |
|||
عدم توجه به جهات و اعتبارات (ص 489 پ 3) |
|||
فرض نادرست (ص 490 پ 2) |
|||
عینی پنداشتن اعتبارات ذهنی (ص 490 پ 7) |
|||
در متصلات |
ادعای لازم بودن آنچه لازم نیست (ص 491 پ 3) |
||
وضع آنچه موضوع نیست (ص 491 پ 3) |
|||
رفع آنچه رفع نمیشود (ص 491 پ 3) |
|||
در منفصلات (عدم توجه به یک قسم و أخذ غیر حقیقیه به جای حقیقیه (ص 491 پ 4) |
|||
اولویت قائل شدن بین دو ضد (ص 492 پ 3) |
|||
به کارگیری مقدمات مشهوره به جای اولیات (ص 492 پ 5) |
|||
به کارگیری مقدمات وهمی به جای اولیات (ص 492 پ 6) |
|||
اجرای طریقهی اولویت (ص 492 پ 6) |
|||
کاذب بودن به سبب اجزاء و زواید (ص 493 پ 1) |
|||
خلط سالبه به جهت و سالبهی موصوف به جهت (ص 493 پ 1) |
|||
أخذ جهات و سوالب مدرج (دارای درجات مختلف) به جای غیرمدرج (ص 493 پ 1) |
|||
اشتباه به سبب سور (ص 493 پ 2) |
اقسام مغالطه از دیدگاه سهروردی
اللمحات
شیخ اشراق در اللمحات، همچون اسلاف خود ارسطو و ابن سینا (در اشارات) و غزالی، «غلط در قیاس» را مقسم قرار میدهد و تقسیم را از آنجا آغاز میکند. از این رو اقسام و مواضعی که ذکر میکند، مغالطات خارج از قیاس، یعنی مغالطات در احوال و روان انسان را شامل نمیشود؛ (13) حال آنکه آنچه فارابی گفته بود و آنچه ابن سینا در شفا بیان کرده بود مغالطات خارج از قیاس را هم دربر میگرفت.سهروردی، با توجه به اینکه قیاس از دو ترکیب اولی و ثانوی متأثر است، غلط در قیاس را به دو قسم «به سبب صورت» و «به سبب ماده» تقسیم میکند. (14) این انقسام را قبل از سهروردی، ابن سینا در اشارات بیان کرده بود. ابن سینا معتقد بود فساد در قیاس یا به سبب «صورت» است و یا به سبب «ماده»؛ اما در تقسیمات مغالطه مطابق جدول (2-3) عمل کرد. پس از ابن سینا، اگرچه غزالی نیز در طبقه بندی مغالطات عامل «فساد در ماده» و «فساد در صورت» را لحاظ کرده بود؛ ولی سهروردی به آن توجه بیشتری نشان داد؛ به طوری که تمام مغالطات در قیاس را در دو قسم «به سبب صورت» و «به سبب ماده» باز میگرداند.
شیخ اشراق معتقد است که بعضی از اقسام مغالطه یا در طبقه بندی ارسطو اصلاً بیان نشده بودند و یا اینکه به لحاظ محتوایی تحت یکی از طبقاتی که ارسطو قبلاً نام برده بود قرار میگیرند؛ مانند مغالطهی «اخفی یا مساوی بودن مقدمات با نتیجه»، «به سبب جهت»، «به سبب سور»، «أخذ ما بالقوه به جای ما بالفعل و بالعکس»، «أخذ اعتبارات ذهنی به جای عینیات» و ... که مراجعه و مقایسهی جداول (1) و (1-5) فهم این سخن را آسان تر میکند.
وقتی کلام سهروردی را با نظر فارابی مقایسه میکنیم و میبینیم که فارابی مستقیماً مغالطات در قیاس و جزء قیاس را به لفظی و معنایی تقسیم میکند؛ (15)
حال آنکه شیخ اشراق آن را به مغالطات «به سبب صورت» و «به سبب ماده» تقسیم کرده و سپس مغالطات «به سبب ماده» را به سه قسم مذکور در جدول (1-5) منقسم نموده است و از این سه قسم، مغالطات ناشی از کذب مقدمات را به «لفظی» و «معنایی» تقسیم کرده است. او برای مغالطات لفظی چهار قسم را نام میبرد؛ حال آنکه فارابی برای مغالطات لفظی هفده موضع نام برده است. (16) بنابراین باید مغالطات لفظی فارابی را جامع تر از مغالطات لفظی سهروردی دانست.
فارابی در تقسیماتی که ارائه کرده است، «أخذ غیر سبب به جای سبب» را جزء مغالطات معنایی دانسته و «فساد در ماده و صورت» را یکی از مواضع آن ذکر کرده است؛ (17) حال آنکه سهروردی مغالطهی «أخذ غیرعلت به جای علت» را تحت عنوان مغالطات معنایی ذکر کرده و آن را موضعی از مواضع مغالطات ناشی از فساد در ماده دانسته است؛ یعنی درست برخلاف آنچه فارابی گفته بود.
مغالطات «به سبب جهت» و «به سبب سور»، «أخذ ما بالقوه به جای بالفعل و برعکس» همچنین «أخذ اعتبارات ذهنی به جای عینی» همگی از جمله مغالطاتی هستند که فارابی به آن ها تصریح نکرده است.
اگرچه ابن سینا در شفاء «اجزاء صناعت مشاغبه» را مقسم قرار داده است تا مغالطات «خارج از تبکیت مغالطی» را نیز دربر گیرد؛ لیکن سهروردی همچون غزالی و ابن سینا (در اشارات) سخن را از مغالطات در قیاس آغاز میکند.
انقسام مغالطات لفظی به «مفرد» و «مرکب» را، که ابن سینا بیان کرده بود و تحولی در تقسیم مغالطات محسوب میشد، سهروردی ادامه نمیدهد؛ بلکه طرحی نو ارائه میکند که در جدول (1-5) قابل ملاحظه است. در این تقسیم سهروردی برای مغالطات لفظی چهار قسم قائل میشود؛ برخلاف ابن سینا که مغالطات لفظی را شش قسم میدانست. علت این امر آن است که دو قسم از مغالطات، یعنی مغالطهی «تفصیل مرکب» و «ترکیب مفصل» را ابن سینا جزء مغالطات لفظی ذکر میکند؛ حال آنکه شیخ اشراق آن ها را جزء مغالطات معنایی قرار داده است. (18)
نظام تقسیمات ابن سینا، نظامی ارسطویی است؛ بنابراین آنچه در مقایسهی ارسطو و سهروردی و تقسیمات آن ها گفتیم در اینجا نیز صادق است.
تفاوت تقسیمات سهروردی در اللمحات با آنچه غزالی گفته بود در جداول مربوط به این دانشمند نشان داده شده است و با مراجعه به آن ها میتوان دریافت که سهروردی در بیان اقسام مغالطه و نام گذاری آن ها بیش از اینکه به غزالی شباهت داشته باشد، با فلاسفهی مورد غضب غزالی شباهت دارد.
حکمة الاشراق
سهروردی در حکمة الاشراق نیز مانند اللمحات، «غلط در قیاس» را مقسم قرار میدهد و در اینجا هم آن را به دو قسم ناشی از «صورت» و ناشی از «ماده» تقسیم مینماید و برای مغالطات به سبب صورت همان پنج موضع را ذکر میکند؛ لیکن برخلاف کتاب اللمحات، بلافاصله پس از انقسام غلط در قیاس به دو قسم فوق، مغالطات به سبب ماده را به بیست و یک قسم تقسیم میکند، که این تقسیم با رویکرد موضعی صورت میگیرد و در واقع سهروردی به ذکر مواضع مغالطه میپردازد.سهروردی در حکمة الاشراق بحثی از مغالطات لفظی و معنایی در قالب یک قسم یا یک طبقه ندارد؛ حال آنکه ارسطو و فارابی و ابن سینا آن را مطرح کرده بودند. علاوه بر این، مغالطات مربوط به حالات آدمی که خارج از قیاس است و فارابی و ابن سینا (در شفا) بیان کرده بودند، سهروردی، همانند غزالی، بیان نمیکند. (19)
حکمة الاشراق حاوی بیش از بیست قسم از اقسام مغالطه است؛ یعنی کمی بیش از آنچه در اللمحات آمده است و به نظر میرسد سهروردی در حکمة الاشراق هدفش ارائهی تقسیمات مغالطه نبوده است؛ بلکه در نظر داشته است برخی از جاهایی را که مغالطه رخ میدهد، بیان کند. بنابراین جدول (2-5) که مربوط به اقسام مغالطه در حکمة الاشراق است، بیشتر به فهرستی از مغالطات شباهت دارد تا انقسامات مغالطات.
شیخ اشراق در این اثر خود نیز اقسام مغالطه را با رویکرد «موضعی» بیان میکند و بر این اساس مانند فارابی، شمار مغالطاتی که نام میبرد بیش از آن است که ارسطو و ابن سینا و غزالی بیان کرده بودند.
ما در جدول (2-5) کیفیت تقسیم مغالطات و مواضع ارائه شده در حکمة الاشراق را نشان دادیم. مراجعه به این جدول و جداول پیشین تفاوت ها و تشابهات در کیفیت انقسام، مقسم، اقسام، نام گذاری ها، تعداد مغالطات بیان شده و ... را بیش از پیش روشن میکند و ما را از اطالهی کلام مستغنی میسازد.
المشارع و المطارحات
سهروردی در المشارع و المطارحات بیش از دو اثری که قبلاً در مورد آن ها سخن گفتیم، بحث مغالطات را تفصیل میدهد. کیفیت انقسام در اینجا نیز، مانند حکمة الاشراق و اللمحات است که البته به انقسامات ارائه شده در اللمحات، شباهت بیشتری دارد؛ با این تفاوت که در المشارع و المطارحات، مغالطات «به سبب صورت» را شش قسم معرفی میکند؛ یعنی یک قسم بیش از آنچه پیش از این گفته بود. تفاوت دیگر اینکه در اینجا سهروردی مغالطات «در لفظ» را نه قسم دانسته است؛ یعنی مغالطهی «مجاز» و «اشتباه لفظ با معنا»، «أخذ عدمی به جای عدم» و «ناشی از اعتبارات مختلف» و «خلط اشتداد و ...» را به آنچه در دو اثر حکمة الاشراق و اللمحات گفته بود، میافزاید.مغالطات معنایی نیز از جمله مغالطاتی است که سهروردی در المشارع و المطارحات برای آن بیش از سی موضع ذکر میکند؛ حال آنکه در اللمحات برای آن ها دوازده موضع بیان کرده بود و در حکمة الاشراق نیز اصلاً از مغالطه ای با عنوان مغالطهی معنایی یاد نکرده بود.
جدول شمارهی (1-3-5) نشان میدهد که شیخ اشراق به قسم دیگری از مغالطه نیز توجه داشته است که شامل مغالطاتی میشود که هم صورت آن ها فاسد است و هم مادهی آن ها؛ به عبارت دیگر وی به این نکته توجه داشت که برخی از قیاسات از دو یا چند جهت مغالطی اند.
بررسی و مقایسهی سه اثر سهروردی که در بالا بیان کردیم، مبین این مطلب است که او در تمام این آثار، شیوهی واحدی را برای تقسیم مغالطات در پیش گرفته است؛ لیکن با تفاوت هایی که ذکرشان گذشت. بنابراین آنچه تا اینجا از تشابهات و تمایزات بین ارسطو، فارابی، ابن سینا و غزالی، با سهروردی هنگام مقایسهی اللمحات و حکمة الاشراق با نظرات آن ها گفتیم، در مورد المشارع و المطارحات نیز صادق است؛ زیرا آثار شیخ اشراق به لحاظ بحث از مغالطات، تفاوت اساسی با هم ندارند؛ جز اینکه برخی کامل تر و مفصل تر از دیگری است.
شیخ اشراق در سه اثر فوق چنین میگوید:
گاهی غلط در قیاس به سبب صورت واقع میشود... (20)
گاهی غلط در قیاسات به سبب صورت آن واقع میشود و ... (21)
بدان که غلط در قیاس از این حالت خارج نیست که یا به سبب صورتش است و یا ... (22)
تأمل در عبارات بالا و مراجعه به جداول مربوط به تقسیمات مغالطه از دیدگاه سهروردی نشان میدهد که او ملاک تقسیم مغالطات را «علل و اسباب» آن میداند، همان طور که در عبارات بالا نیز صراحتاً واژهی «سبب» را ذکر میکند. به عبارت دیگر باید گفت سهروردی مانند اسلاف خود، ارسطو، فارابی، ابن سینا و غزالی، ملاک تقسیم مغالطات را «اسباب» مغالطه میداند و در این مورد راهی را میرود که اسلافش نیز رفته بودند.
مثال های سهرودی
1. حد وسط تماماً به مقدمهی دوم منتقل نشود. این مغالطه زمانی اتفاق میافتد که حد وسط دارای اجزاء مختلف باشد و برخی از این اجزاء در مقدمهی دوم بیان نشود؛ مانند:انسان دارای مو است و هر مویی رشد میکند؛ پس هر انسانی رشد می کند (المطارحات، ص 474، پ 1).
در این مثال، «دارای مو»، حد وسط است؛ ولی در مقدمهی دوم تنها بخشی از حد وسط؛ یعنی «مو»، بیان و باعث وقوع مغالطه شده است.
2. کبری مقول بر کل نباشد. این مغالطه را شیخ اشراق با عناوین «غفلت از شرایط دو ترکیب» و «حد وسط مقول بر کل افراد نباشد» نیز بیان کرده است. مثال:
انسان حیوان است و حیوان جنس (یا عام) است؛ پس انسان جنس است! (المطارحات ص 474 پ 1) و (اللمحات ص 183) و (حکمة الاشراق، ص 87، پ 3).
چنانچه از نام این مغالطه معلوم است و در مثال نیز نشان داده شده است، این مغالطه زمانی واقع میشود که کبرای قیاس قضیهی کلیه نباشد و تمام افراد را دربر نگیرد؛ لیکن چنین پنداشته شود که قضیه، کلیه است.
پیشینیان دربارهی مغالطه ای به نام «قلت علم به تبکیت» سخن گفته بودند؛ اما صراحتاً به مغالطهی فوق اشاره نکردند، به جز غزالی که به قسمی از مغالطه اشاره میکند که عبارت است از «نتیجهی کلی گرفت از مقدمهی غیرکلی» و بدین سان در واقع به شرایط سور قیاس توجه نشان میدهد.
3. یکی از اصغر و اکبر به نتیجه منتقل نشود. مانند «فلک محدد، جسمی است که وراء آن جهتی نیست و هر جسمی که در ورائش جهتی نباشد، پیموده نمیشود؛ پس هیچ فلکی پیموده نمیشود» (المطارحات، ص 476، پ 1).
در مقدمهی اول مثال بالا، اصغر مقید به «محدد» است؛ لیکن در نتیجه، «هر فلک» اصغر قرار گرفته است؛ بدون اینکه مقید به قید «محدد» باشد (المطارحات، ص 476، پ 1).
مثال دیگر: «ارسطو در علوم برهانی رأیی کامل دارد و هر کس در علوم برهانی رأی کامل داشته باشد، حکیم است؛ پس ارسطو فقط حکیم است. (المطارحات، ص 476، پ 2)
سهروردی در توضیح مثال فوق بیان میکند که علت مغالطه در مثال بالا این است که بر حد اکبر در نتیجه، امری افزوده شده است که افادهی حصر میکند [و آن واژهی فقط است]؛ حال آنکه در مقدمات، چنین حصری نبود (المطارحات، ص 476، پ 2).
این قسم از مغالطات را نیز سهروردی جزء مغالطات ناشی از «صورت» ذکر کرده است؛ بنابراین در قیاس با اقسام مغالطاتی که اسلافش بیان کرده اند، معادل مغالطهی ناشی از «جهل به تبکیت» است و غزالی آن را ناشی از «عدم رعایت شرایط قیاس» دانست.
4. نتیجه غیر از مطلوب باشد. این مغالطه زمانی حادث میگردد که از قیاس نتیجه ای بگیریم غیر از آنچه باید نتیجه گرفت. سهروردی مثال میزند به کسی که ادعا میکند وجود دو قدیم متصور نیست و استدلالش را بر مبنای امتناع دو اله اقامه میکند، اما لزوم دو اله برای دو قدیم را تبیین نمیکند (المطارحات، ص 476، پ 3).
مغالطهی فوق را ارسطو و ابن سینا بیان نکرده اند. اگر ما بخواهیم این مغالطه را در یکی از طبقاتی که ارسطو و ابن سینا ارائه کرده اند جای دهیم، بهترین جا برای آن قرار گرفتن در ردیف مغالطهی «وضع غیرعلت به جای علت» است؛ یعنی درست همان طور که فارابی آن را به نام مغالطهی «انتاج نتیجه ای غیر از مطلوب اول» ذیل مغالطهی «أخذ غیرسبب به جای سبب» قرار داد.
5. مصادره به مطلوب اول. این قسم از مغالطه را ارسطو، فارابی، ابن سینا و غزالی نیز ذکر کردند و برای آن مثال زدند و حتی فارابی و ابن سینا نیز همین نام را بر آن نهادند.
سهروردی برای مصادره به مطلوب اول این گونه مثال میزند:
چنین شیئی جزء جوهر است و هر جزئی از جوهر، خود جوهر است (المطارحات، ص 477، پ 1).
شیخ اشراق در توضیح مثال فوق میگوید علت مصادره به مطلوب بودن آن، این است که این سخن بعد از تصور شیء با اجزاءش صحیح است؛ یعنی مقدمهی اول ما خودش به نوعی همان نتیجه است و اگر آن را قبول داشتیم، دیگر نیازی به انتاجش نبود. (المطارحات، ص 477، پ 1)
6. بین تر نبودن مقدمات نسبت به نتیجه. شیخ اشراق میگوید مثل آنچه بسیار گفته میشود: صورت آب، جزء آب است و آب جوهر است و گوینده میگوید، آب مجموع ماده و اعراض است. [این در حالی است که] جوهر بودن به جهت ماده اش بر آن حمل میشود. [نه به جهت اعراضش]
همین طور گفته میشود شمشیر جوهر است و حال آنکه جوهر بودنش به سبب اعراضش نیست (اگرچه با آن اعراض، شمشیر است)؛ بلکه به سبب ماده اش است و اعراض از آن جهت که شمشیر است بر آن داخل میشوند و جوهریت هم از جهت ماده اش بر آن حمل میشود؛ پس لازم نیست اجزاء حقیقت شمشیر تنها به علت اینکه جوهریت بر آن حمل میشود، جوهر باشند؛ البته تا زمانی که اثبات نشده باشد که آن با تمام اجزاءش جوهر است و اثبات این امر خود همان مطلوب است؛ و معنای «تبیین شیء به آنچه بین تر از آن نیست» نیز همین است. (المطارحات، ص 477، پ 2)
سهروردی این قسم از مغالطه را عام تر از مصادره به مطلوب و دور میداند، به طوری که معتقد است مصادره به مطلوب و دور در آن جای دارند. (المطارحات، ص 477، پ 2)
مثال هایی که تاکنون از سهروردی نقل کردیم مثال هایی بود که از اسلافش نقل نکرده بودیم و سهروردی برای تفهیم مواضع مختلف مغالطه از آن ها استفاده میکند؛ به عبارت دیگر مثال های سهروردی را تا به اینجا باید مثال های نویی محسوب کنیم که شیخ اشراق ارائه کرده است.
7. اشتراک لفظ. پیش از این در مورد اسم مشترک، اشتراک لفظی و مفاهیمی از این قبیل سخن گفتیم. اینک میگوییم این مغالطه در اثر خلط معانی مختلف یک واژه واقع میشود؛ یعنی آنچه ارسطو و ابن سینا، اتفاق اسم و اشتراک اسم نامیده بودند و فارابی آن را در چهار موضع بیان کرد و غزالی نیز آن را اسم مردد خواند.
سهروردی این مغالطه را چند قسم میداند: 1. اشتراک در خود لفظ 2. ادات 3. صرف 4. ترکیب
مثال:
واجب الوجود یا وجودش ممکن است و یا ممکن نیست. (اگر وجودش ممکن باشد) هر ممکن الوجودی ممکن العدم نیز هست و اگر وجودش ممکن نباشد ممتنع خواهد بود (پس واجب الوجود ممتنع خواهد بود)». (المطارحات، ص 478، پ 2)
واژهی «امکان» در مثال بالا، مشترک لفظی است و موجب مغالطه میشود. ارسطو و ابن سینا برای این مغالطه، واژهی «واجب» و «یتعلمون» را مثال زده بودند (23) و فارابی «رفعت» و «عظم» (24) را. این مثال سهروردی نیز مانند مثال های قبلی، غیر از مثال هایی است که آن پیشینیان گفته بودند.
شیخ اشراق مغالطهی دیگری را نیز نام میبرد با عنوان «تغییر الاصلاح» که در حکمة الاشراق برای آن مثالی ذکر نمیکند؛ لیکن در المطارحات آن را تحت مغالطهی اشتراک لفظ میداند و میگوید تغییر اصطلاح آن است که ما یک لفظ را که دارای معانی مختلف است در مواقع ضروری به معنای دیگری غیر از معنای اصلی اش بگیریم؛ مانند آنچه بعضی از مثبتین جزء لایتجزی (در رد این اشکال که واقع بین دو چیز نسبت به هر یک از آن دو چیز طرف و جهتی دارد) گفته اند. هنگامی که جزء با غیر خودش ترکیب شود جسم میگردد؛ و من منظورم از جسم هر امر ترکیب شده با غیر خودش است؛ و جسم میتواند بین دو چیز حائل شود و هر یک از آن ها را در طرفی قرار دهد». در حالی که این گوینده نمیداند جزء واحد هنگامی که با غیر خودش ترکیب شود فی نفسه غیرمنقسم است، هر چند آن را جسم بنامد و با صرف تسمیهی آن به این نام، اشکال رفع نمیشود؛ زیرا نزاع بر ذات این جزء است نه در اسمش (المطارحات، ص 478، پ 4 و 5).
سهروردی برای مغالطهی اشتراک در ادات، «واو» را مثال میزند که یک بار برای عطف به کار میرود و یک بار برای قسم. همچنین برای اشتراک در ترکیب، «غلام حسین»، به سکون «م» و «ن»، را مثال میزند؛ چرا که اگر آن را با سکون بخوانیم فاعل یا مفعول یا مبتدا بودنش در جمله، معلوم نمیشود. او همه را جزء مغالطهی اشتراک در لفظ قرار میدهد (اللمحات، ص 183).
مغالطهی اشتراک در ترکیب، همان «ممارات» است که سهروردی، همچون فارابی، آن را با نام اشتراک در ترکیب ذکر میکند.
8. تجوز (مجاز). اگر لفظ معنایی حقیقی و معنایی مجازی داشته باشد و در جایی آن لفظ در معنای مجازی به کار رفته باشد؛ اما معنای حقیقی آن أخذ شود، مغالطهی «تجوز» واقع میشود. این مغالطه را ارسطو و ابن سینا و غزالی مغالطه ای مستقل یا موضعی جدای از سایر مغالطات ندانسته اند؛ بلکه چنان که میدانیم آن ها «اتفاق اسم» یا «اشتراک اسم» را به معنای عام به کار برده اند. به طوری که «مجاز» را هم شامل میشود. اما فارابی از این مغالطه با عنوان مغالطهی «اسم مستعار» یاد میکند، که یکی از مواضع مغالطهی لفظی است. (25)
سهروردی مثال میزند به سخن کسی که میگوید: عرض زاید بر سطح است و گفته میشود: سطحی عریض و سطحی غیر عریض (المطارحات، ص 497، پ 2).
او معتقد است لفظ «عریض» در مثال بالا در معنای مجازی به کار رفته است و اگر به معنای حقیقی أخذ شود مغالطه خواهد بود؛ به عبارت دیگر وقتی میگوییم سطح، عریض است در واقع چنین نیست؛ چرا که عریض بودن و سطح بودن با هم این همانی ندارند؛ بلکه عریض بودن زائد بر سطح است و سخن ما که میگوییم سطح عریض است در واقع مجاز است.
9. أخذ اشتداد و شدت و سیاه و سیاهی یکی به جای دیگری. شیخ اشراق این قسم را از مصادیق مغالطهی مشابهت لفظ با معنا میداند؛ ولی برای آن مثالی ذکر نمیکند (المطارحات، ص 479، پ 3).
ارسطو و ابن سینا از چنین مغالطه ای یاد نکرده اند؛ لیکن فارابی از قسمی مغالطه، به نام مغالطهی «تغییر لفظ به لفظ دیگر» سخن میگوید که یکی از مواضع مغالطهی لفظی است و میتوان آن را به سخن شیخ اشراق نزدیک دانست.
10. ناشی از اعتبارات مختلف. این غلط از نادیده گرفتن اعتبارات مختلف یک امر ناشی میشود. شیخ اشراق، مثال این قسم را سخن برخی افراد میداند که میگویند: جایز است جسمی نه متحرک باشد و نه ساکن و آن جسمی است که حرکت بر آن عارض نمیشود؛ و آنچه حرکت اصلاً بر آن عارض نمیشود، نمیتوان گفت که «ساکن است» و هر آنچه سکون دارد، میتوان گفت ساکن است؛ اما در مورد آنچه حرکت بر آن عارض نشده است، اطلاق عبارت «آن ساکن است» درست نیست (المطارحات، ص 479، پ 4).
شیخ اشراق میگوید غلط در مثال فوق از واژهی «سکن» نشأت گرفته است؛ زیرا این لفظ در حقیقت در معنای فعل ماضی به کار میرود و همچنین برای اموری هم که به زمان تعلق ندارند (یعنی مصدر) به کار میرود و خلط این اعتبار و دو کاربرد موجب مغالطه میشود (المطارحات، ص 479، پ 4).
11. أخذ عدمی به جای عدم. سهروردی با اعتقاد به اینکه «عدم» غیر از «عدمی» است و أخذ یکی به جای دیگری غلط است، این مغالطه را بیان میکند.
12. أخذ هر معرفی غیر از حد شیء به جای حد آن.
ارسطو و ابنسینا مغالطهای را به نام ما بالعرض بیان کردند که مغالطهی فوق را باید یکی از مواضع آن دانست، یعنی همانطور که فارابی چنین کرد و موضعی را با عنوان «آنچه فهم ذهن را به تأخیر میاندازد» ذکر نمود وبا مثال توضیح داد که اگر امور عرضی در تعریف اشیاء أخذ شوند این مغالطه رخ میدهد. غزالی در بارهی این قسم از مغالطه در تقسیمات خود سخنی نمیگفت.
مثال سهروردی: اگر در تعریف جوهر گفته شود که جوهر، موجودی است که در موضوع نیست، در این صورت مغالطه فوق رخ میدهد؛ چون «موجودِ خارج از موضوع بودن» به جای فصل به عنوان امر مساوی با «جوهر» در تعریف جوهر به کار رفته است. اما این سخن حد تام نیست؛ زیرا تعریف حدی تام از جنس و فصل حاصل میشود، حال آنکه «در موضوع نبودن» که به «موجود» نسبت داده شده است. «فصل» نیست. و «موجود» امری عرضی است؛ پس این سخن رسم تام هم نخواهد بود؛ زیرا «در موضوع نبودن» از خواص محصله هم نیست تا با آن امر عرضی (یعنی موجود)، رسم تام بسازد (المطارحات، ص 480، پ 1).
شاید در مقایسهی این مغالطه با سخن پیشینیان، بهترین قسمی که میتوان این مغالطه را در آن جای داد. در ارسطو و ابن سینا، «شکل لفظ» (یا شکل کلام) باشد و در فارابی «تغییر تصاریف».
مثال سهروردی این است: اگر کسی که شنیده است هیولی (امری) عدمی است، آنگاه به عدم هیولی حکم کند، مغالطهی فوق را مرتکب شده است (المطارحات، ص 480، پ 1).
13. خلط اسم با مسمی. سهروردی برای توضیح و روشن شدن مقصودش از این مغالطه میگوید: اینکه بعضی از مردم، اسم و مسمی را با هم اشتباه میگیرند در واقع لفظ را با معنا اشتباه گرفته اند؛ چنان که میدانیم: آتش به خودی خود سوزاننده است؛ در حالی که لفظ «آتش» سوزاننده نیست (المطارحات، ص 48، پ 2).
خلط اسم با مسمی را باید از جمله مغالطاتی دانست که سهروردی مانند فارابی به آن توجه داشته و بیان کرده است. فارابی این مغالطه را تحت عنوان «انتقال به لفظ» بیان کرده بود؛ اما ارسطو، ابن سینا و غزالی دربارهی آن سخن نگفته اند.
14. ترکیب مفصل. ارسطو این مغالطه را «ترکیب» و فارابی، «تغییر افراد به ترکیب» خواند؛ اما سهروردی، همانند ابن سینا در اشارات، آن را «ترکیب مفصل» مینامد و در بیان مثال آن چنین میگوید:
اینکه کسی نفس را جوهر بیابد و همچنین نفس را بالقوه بیابد، آنگاه این دو را با هم ترکیب کند و بگوید: نفس بالقوه جوهر است تا از این سخن نتیجه بگیرد که «نفس بالفعل جوهر نیست» (المطارحات، ص 481، پ 1).
مثال دیگر: زید پزشک است و زید خوب است؛ آنگاه از این دو سخن نتیجه گرفته شود «زید پزشک خوبی است (حکمة الاشراق، ص 91، پ 1)، (اللمحات، ص 183).
این مثال را فارابی نیز نقل کرده بود و ما آن را قبلاً ذکر کردیم. (26)
غزالی مغالطهی فوق را «مجتمع در نظر گرفتن مقدمهی مفترق» نامیده است.
15. تفصیل مرکب. در لسان ارسطو، «قسمت» نام چنین مغالطه ای است؛ اما فارابی آن را «تغییر ترکیب به افراد» مینامد که پیش از این شرح آن گذشت. (27) ابن سینا آن را «تفصیل مرکب» نامید و غزالی آن را «مفترق أخذ کردن مقدمات مجتمع» خواند. مثال سهروردی برای این مغالطه: اگر کسی از اینکه به مجموع هیولی و صورت، جسم اطلاق میشود، حکم کند به اینکه هیولی جسم است و یا بگوید «صورت، جسم است»، مرتکب مغالطهی تفصیل مرکب شده است (المطارحات، ص 481، پ 2).
مثال «پنج زوج و فرد است» نیز از جمله مثال هایی است که سهروردی، همچون ارسطو و فارابی و ابن سینا، برای این مغالطه بیان میکند. (حکمة الاشراق، ص 91، پ 1) و (اللمحات، ص 183).
16. ایهام عکس. این مغالطه را با همین نام، فارابی و ابن سینا بیان کرده بودند و ارسطو آن را مغالطهی «ناشی از لوازم» نامیده بود؛ اما غزالی چنین مغالطه ای را در تقسیماتش نیاورده است.
از آنجا که برخی از مغالطات از جمله همین مغالطه را قبلاً شرح دادیم، تنها به ذکر مثال اکتفا میکنیم. مثال سهروردی این است: اگر کسی از اینکه «هر چه در جهتی هست موجود است» نتیجه بگیرد که: هر موجودی در جهتی هست» مرتکب ایهام عکس شده است (المطارحات، ص 481، پ 3).
مشابه مثال فوق را پیش از این فارابی مطرح کرد؛ اما به جای واژهی «جهت»، کلمهی «مکان» را به کار برد. (28)
مثال دیگر: از اینکه هر سیاهی، رنگ است نتیجه گرفته شود که هر رنگی سیاه است (حکمة الاشراق، ص 90، پ 4).
مثال دیگر: از اینکه هر برفی سفید است نتیجه گرفته شود که هر سفیدی برف است (اللمحات، ص 183).
17. أخذ حکم شیء برای لازم عام آن. سهروردی مثال میزند به سخن کسی که میگوید «انسان حادث است؛ زیرا جسم است» تا این نتیجه را بگیرد که «هر جسمی حادث است»؛ در حالی که این شخص فکر نمیکند که ممکن است «انسان بودن» علت حدوث باشد یا حتی «جسم عنصری بودن» علت باشد؛ پس این حکم را نمیتوان به جمیع اجسام سرایت داد (المطارحات، ص 481، پ 4).
همین مغالطه را سهروردی در حکمة الاشراق تحت عنوان «عام گرفتن چیزی که خاص است» بیان کرده است و در اللمحات نیز «أخذ حکم امر عام برای سرایت دادن آن به امر خاص» مینامد و مثال میزند به اینکه اگر کسی بگوید سیاهی چون رنگ است، جامع بصر است، تا حکم جامع بصر بودن را به رنگ دیگری مثل سفیدی هم سرایت دهد، دچار مغالطهی فوق شده است؛ زیرا جامع بصر بودن، حکم «رنگ» (به طور مطلق) نیست؛ بلکه حکم «رنگ سیاه» است (حکمة الاشراق، ص 93، پ 3) و (اللمحات، ص 183).
مغالطهی فوق را باید ذیل مغالطه ای که ارسطو و ابن سینا «أخذ غیر علت به جای علت» خواندند، دانست.
فارابی برای أخذ غیر سبب...» ده موضع ذکر کرده است، که ششمین موضع آن (یعنی موضع «أخذ مقدمات قیاس به حالی که مطلوب در آن حال اثبات نمیشود») با مغالطه بالا مناسبت بیشتری دارد.
غزالی از چنین مغالطه ای در تقسیم مغالطات یاد نکرده است.
18. أخذ لازم شیء به جای خود شیء. مانند اینکه وقتی گفته میشود جوهر متحیز است، شخص گمان کند که تحیز همان جوهریت است (المطارحات، ص 482، پ 2).
سهروردی بیش از این دربارهی مغالطهی فوق توضیح نمیدهد.
19. أخذ خود شیء به عنوان علت متعین برای لازمش. مانند آنچه برخی گفته اند: اگر از اشتراک در اخص اشتراک در اعم نیز لازم آید، آنگاه لازم است اشتراک در اخص علت متعینه برای اشتراک در اعم باشد و بنابراین لازم میآید که از عدم اشتراک در اخص، عدم اشتراک در اعم حاصل آید. حال آنکه چنین نیست؛ زیرا میبینیم که دو چیز مانند «انسان» و «اسب» در خاصه، جدای از هم هستند؛ لیکن در عامه (یعنی حیوانیت که جنس آن هاست) با هم اشتراک دارند (المطارحات، ص 482، پ 4).
مثال دیگر:
ضحک و کتابت از لوازم انسان هستند؛ اما انسان علت متعینهی آن ها نیست (المطارحات، ص 482، پ 4).
مغالطهی فوق را باید تحت عنوان «أخذ غیر علت به جای علت» در آثار اسلاف سهروردی جست؛ البته چنان که از جدول های مربوط میتوان فهمید ارسطو و ابن سینا بحث مواضع را رها کرده و فقط طبقه بندی ارائه کرده اند؛ و هدف ما از سخن فوق این است که نشان دهیم این مغالطه در کدام طبقه میتواند جای گیرد.
2. دور فاسد. قسم اخیر از مغالطه را میتوان ایهام دور نیز نامید؛ زیرا زمانی رخ میدهد که ما گمان کنیم دو چیز متوقف بر یکدیگر هستند؛ در حالی که حقیقتاً این طور نیست.
مانند اینکه کسی بگوید: پدری متوقف است بر فرزندی و فرزندی متوقف است بر پدری؛ پس هر یک متوقف بر دیگری است و در نتیجه ذهناً و عیناً حصول آن ها نامتصور است؛ پس نه پدر بودن تحقق مییابد و نه فرزند بودن (المطارحات، ص 482، پ 5).
همین مثال را سهروردی در حکمة الاشراق برای مغالطهی «خلط دو امر متلازم با علت و معلول و یا این همانی» بیان میکند (حکمة الاشراق، ص 91، پ 2).
اگر ارسطو و ابن سینا میخواستند از مواضع نیز بحث کنند مغالطهی فوق را باید جزء مواضع «جهل به تبکیت» یا «قلت علم به تبکیت» ذکر میکردند. اما فارابی از مغالطه ای به نام «أخذ مقدمات غیرمتقابل به جای متقابل» سخن میگوید که اگر چه منطبق با «دور فاسد» نیست؛ لیکن در این امر با آن مشترک است که در هر دو، چیزی که مغالطه نیست مغالطه محسوب میشود.
شیخ اشراق میگوید دور حقیقی آنجاست که توقف دو چیز بر یکدیگر از جهت واحد باشد و باز هم برای نشان دادن دور فاسد مثال میزند به داستان مرغ و تخم مرغ که هر تخم مرغی متوقف بر مرغی است که آن مرغ غیر از آن مرغی است که خودش متوقف بر آن تخم مرغ است؛ پس این دور، دور واقعی نیست؛ بلکه دور فاسد یا ایهام دور است (المطارحات، ص 484، پ 4).
21. اعطاء احکام وجود به معدوم (أخذ ما بالقوه به جای ما بالفعل و برعکس). أخذ ما بالقوه به جای ما بالفعل مثل اینکه گفته شود: اگر جسم متناهی به طور نامتناهی قابل انقسام باشد، لازم میآید که آنچه نامتناهی است محصور بین دو حاصر باشد و این محال است. این مغالطه از آنجا ناشی شده است که این انقسام بالقوه خواهد بود؛ لیکن گوینده، آن را بالفعل أخذ کرده است. (المطارحات، ص 485، پ 2)
أخذ ما بالفعل به جای ما بالقوه مانند اینکه کسی حکم کند که «هیولی» بالقوه است، پس ذاتش بالقوه است و بنابراین معدوم است»، این مغالطه از آنجا نشأت میگیرد که هیولی بالقوه بودنش نسبت به اموری است که آن ها را میپذیرد. و در حقیقت هیولی جوهر است؛ حال آنکه «قوه» به خودی خود جوهر نیست (المطارحات، ص 485، پ 4).
این مغالطه را در مقایسه با آراء ارسطو و ابن سینا باید تحت مغالطهی «مأخوذ از حمل» و «سوء اعتبار حمل» دانست. و در تقسیمات فارابی جزء مغالطهی «ایهام اطلاق و تقیید» است. اما غزالی از چنین قسمی در تقسیمات مغالطه یاد نکرده است.
22. أخذ عدم مقابل به جای ضد. این مغالطه زمانی رخ میدهد که ما مقابل یک امر وجودی را که عدم آن است، به جای ضد در نظر بگیریم؛ حال آنکه ضدان دو امر وجودی اند؛ مثلاً شر (که از نظر سهروردی) عدم خیر است، به جای «ضد خیر» در نظر گرفته شود و نتیجه گرفته شود که «واجب است شر مبدای غیر از مبدأ خیر داشته باشد» (المطارحات، ص 486، پ 2).
23. أخذ عدم و ملکه به جای سلب و ایجاب. این مغالطه، چنان که از نامش پیداست، از آنجا ناشی میگردد که شخص «عدم و ملکه» را با «سلب و ایجاب» خلط کند، مانند کسی که میگوید «خدا یا نفس از دو حال خارج نیست، یا متصل به علم است و یا منفصل از آن (به عبارت دیگر) یا داخل است و یا خارج؛ زیرا شیء از دو حالت نفی و اثبات خارج نیست».
چنین شخصی اگر بداند انفصال همان عدم اتصال است در مورد چیزی که میتوان اتصال را برای آن تصور کرد؛ و آنچه اتصال برایش قابل تصور نیست، انفصال نیز برای آن متصور نخواهد بود؛ (اگر این را بداند) دچار مغالطهی فوق نمیشود. همان طوری که «کوری و بینایی» و «جهل و علم» به سنگ نسبت داده نمیشود؛ زیرا تصور آن ها برای سنگ ممکن نیست، مفاهیمی از قبیل اتصال و انفصال نیز چنین هستند؛ یعنی از نوع عدم و ملکه اند و خلط آن ها با سلب و ایجاب مغالطه است (المطارحات، ص 486، پ 4،3)
این مغالطه و مغالطهی پیشین از جمله مغالطاتی هستند که نه تنها ارسطو و فارابی و ابن سینا و غزالی نگفته بودند؛ بلکه پیدا کردن مغالطه ای معادل آن در آراء این دانشمندان کاری است دشوار؛ اما سهروردی خود در مورد چند مغالطهی اخیر و همچنین مغالطهی بعدی میگوید: اینها مغالطاتی هستند که به اعتبار تقابل و ایهام تقابل حادث میشوند (المطارحات، ص 488، پ 3).
24. أخذ هر یک از اسماء اعدام به یک صورت واحد. اگر اسم هایی مانند «ظلمت، شر و ...» که اسماء اعدام هستند، همواره به یک صورت أخذ شوند، این مغالطه رخ میدهد؛ زیرا یک واژه میتواند صور مختلفی داشته باشد و در جاهای مختلف به صور گوناگون به کار رود.
مثال سهروردی برای این قسم کلام کسانی است که میگویند «ظلمت، عبارت اخرای عدم نور است در مورد آن چیزی که میتوان برایش نور را فرض کرد» سپس در مقام استدلال میگویند «هوا نه مظلم است و نه نورانی؛ زیرا اگر قابلیت پذیرش نور را نداشته باشد، نمیتوان آن را مظلم نامید» (المطارحات، ص 486، پ 5).
همان طور که در مثال بالا مشاهده میشود اسم عدم (یعنی مظلم) در این مثال به جای اینکه به عنوان اسم سلب أخذ شود، به جای اسم عدم مقابل أخذ شده است و همین امر موجب مغالطه فوق شده است؛ یعنی موجب شد در سخن فوق ایهام تقابل حادث شود و انسان را به خطا اندازد.
25. اثبات رأی خود از طریق ابطال رأی خصم. این مغالطه زمانی حادث میگردد که نزاع بر سر طرفین نقیض نباشد و شخص بخواهد از طریق ابطال رأی خصم، درستی رأی خود را نتیجه بگیرد؛ اما اگر نزاع بر سر طرفین نقیض باشد، این مغالطه رخ نمیدهد (المطارحات، ص 487، پ 3).
مغالطهی بالا در قیاس با آراء دانشمندانی که تاکنون از آن ها سخن گفته ایم میتواند موضعی از مواضع «أخذ غیرعلت به جای علت» در نظر گرفته شود؛ هر چند ارسطو و ابن سینا و فارابی و غزالی، هیچ یک به آن تصریح نکرده اند. خود سهروردی نیز توضیح زیادی نمیدهد و مثالی ذکر نمیکند.
26. أخذ ضد شیء به عنوان ضد لازم شیء. شیخ اشراق معتقد است اگر سفیدی را در نظر بگیریم، و عرض بودن و رنگ بودن از لوازم سفیدی باشد، آنگاه سیاهی را، که ضد سفیدی است، نمیتوانیم به عنوان ضد «عرض بودن» یا ضد «رنگ بودن» أخذ کنیم (المطارحات، ص 487، پ 4).
چنین موضعی از مواضع مغالطه در آراء دانشمندان پیش از شیخ اشراق مشاهده نمیشود؛ اما میتوانیم آن را در زمرهی مغالطه «ما بالعرض» قرار دهیم.
27. اثبات یکی از طرفین نقیض از طریق ابطال دلیل طرف دیگر. مانند اینکه کسی بگوید: حال که دلایل حدوث عالم ابطال شد، دائم الوجود بودن عالم (یعنی قدم آن) اثبات میشود. در صورتی که اثبات شیء از طریق ابطال نقیضش میسر میگردد، نه از طریق ابطال دلیل نقیضش (المطارحات، ص 488، پ 2).
این موضع نیز از مواضعی است که از ارسطو، فارابی، ابن سینا و غزالی نقل نشد؛ اما باید آن را در مغالطهی «أخذ غیر علت به جای علت» جای داد.
28. عدم ادراک شیء را دلیل بر عدم شیء قرار دادن. مانند سخن کسی که میگوید: رنگ در تاریکی وجود ندارد؛ زیرا دیده نمیشود (المطارحات، ص 488، پ 4).
عنوان مغالطهی فوق مبین آن است و بنابراین نیاز به توضیح ندارد. اما بیان این نکته نیز لازم به نظر میرسد که این موضع از مواضع مغالطه، قبل از شیخ اشراق در آراء ارسطو، فارابی، ابن سینا و غزالی دیده نمیشود؛ اما چنان که از مثال نیز معلوم است، این مغالطه به نوعی «علت قرار دادن چیزی که علت نیست» محسوب میگردد.
29. مؤثر دانستن جزء علت در کل آن. مانند اینکه گفته شود «شنوایی» در مورد انسان صحیح است؛ زیرا انسان «حی» است. پس دربارهی خدا نیز صحیح خواهد بود، حال آنکه گوینده توجه ندارد که «حیات» برای «صحت شنوایی» جزء علت است و آلات جسمانی دیگر، اجزاء دیگر علت اند که وجود آن ها نیز لازم است (المطارحات، ص 489، پ 1).
این مغالطه نیز به لحاظ پیشینهی تاریخی، وضعی مشابه قسم قبل دارد.
30. مؤثر دانستن جزء علت در جزء حکم. چنان که میدانیم صد مرد میتوانند جسم سنگینی را در مسافت زیادی حرکت دهند (یعنی کاری) که هیچ یک از آن ها به تنهایی قادر به آن نیست.
سهروردی سخن فوق را بیان میکند و میگوید لزوماً این طور نیست که جزء علت (که در این مثال افراد انسانی هستند) در جزء حکم مؤثر باشد و حتی گاهی اصلاً تأثیری ندارد؛ پس اگر جزء علت را در جزء حکم مؤثر بدانیم در دام این مغالطه گرفتار شده ایم (المطارحات، ص 489، پ 2).
این مغالطه را نیز ارسطو و فارابی و ابن سینا ذکر نکرده بودند.
31. لحاظ نکردن جهات و اعتبار. گاهی یک چیز از جهت ذات، ممتنع است؛ یعنی امتناعش ذاتی است و گاهی ذاتاً ممکن است؛ ولی در اثر امری خارج از ذاتش ممتنع میشود. ذاتی بودن یا خارج از ذات بودن و امثال آن، جهات و اعتباراتی هستند که عدم توجه به آن ها موجب خلطشان با یکدیگر میشود و مغالطهی مذکور را به وجود میآورد (المطارحات، ص 490، پ 1).
آنچه ارسطو و ابن سینا دربارهی مغالطه «مأخوذ از حمل» یا «سوء اعتبار حمل» گفته اند، میتواند این مغالطه را نیز دربر گیرد. این مغالطه را باید یکی از مواضع «ایهام اطلاق و تقیید» در تقسیمات فارابی به شمار آورد؛ هر چند فارابی آن را بیان نکرده است. غزالی هم از آن سخنی به میان نیاورده است.
32. عینی پنداشتن اعتبارات ذهنی. سهروردی میگوید مانند کسی که حکم میکند که «وجود» وصفی است برای ماهیات عینی؛ و نسبت و رابط بین وجود و ماهیت نیز در عالم عینی و خارجی موجود است؛ بنابراین لازم میآید وجود با ماهیاتی که به آن متصف میشوند نسبتی داشته باشد و این «نسبت وجود» نیز وجودی داشته باشد و این وجود نیز «نسبت» دیگری داشته باشد و به همین ترتیب تا بی نهایت تسلسل حاصل میشود، که محال است (المطارحات، ص 491، پ 1).
علت مغالطهی فوق از نظر سهروردی این است که «نسبت»، امری عینی پنداشته شده است؛ در حالی که از اعتبارات ذهنی است.
مثال دیگر: از آنجا که انسان در ذهن، کلی است، اگر کسی به کلیت آن در عالم عین حکم کند، مغالطه کرده است (اللمحات، ص 183) و (حکمة الاشراق، ص 94، پ 1).
33. فرض نادرست. شیخ اشراق میگوید گاهی از خود فرض، محال لازم میآید؛ مانند استدلال کسی که در امتناع وجود دو اله میگوید: اگر وجودشان صحت داشته باشد و فرض کنیم یکی از آن ها حرکت در جوهر را ایجاد میکند و دیگری سکون را، آنگاه چه خواست و ارادهی هر دو تحقق یابد و چه اینکه خواست و اراده هیچ یک تحقق نیابد (در هر دو صورت) جوهر، غیرمتحرک و غیرساکن یا متحرک و ساکن باقی خواهد ماند؛ و اگر خواست و ارادهی یکی از آن ها تحقق یابد، عجز دیگری ثابت میشود؛ و همهی این شقوق محال است.
این محال از نادرست بودن فرض ناشی شده است (المطارحات، ص 490، پ 2).
مغالطهی «فرض نادرست» را ارسطو و فارابی و ابن سینا و غزالی، در بحث مغالطه مطرح نکرده اند.
34. در متصلات. توجه به مغالطات در شرطیات و بیان آن ها از جمله نوآوری های سهروردی در بحث مغالطات است و ارسطو، فارابی، ابن سینا و غزالی آنجا که از مغالطه سخن میگویند به این قسم اشاره ای نمیکنند.
شیخ اشراق میگوید:
در شرطیات متصله، ادعای لزوم آنچه لازم نمیآید و وضع آنچه نمیتوان وضع کرد و همچنین رفع آنچه نباید رفع کرد، همگی مغالطه محسوب میشود (المطارحات، ص 491، پ 3).
او در این مورد توضیح بیشتری نمیدهد و مثالی هم ذکر نمیکند.
35. در منفصلات. مانند سخن کسی که میگوید این فرض اگر بقائش صحیح باشد، عدمش محال خواهد بود؛ و عدمش یا در اثر قدرت قادر خواهد بود، یا در اثر نبودن یکی از شرایط، یا نبودن امری که به نحوی در آن مدخلیت دارد.
بنابر سخن سهروردی اگر در مثال بالا یکی از اقسام را (که پس از «یا» آمده) نادیده بگیریم و غیرحقیقت را به جای حقیقت أخذ کنیم، در دام مغالطهی مذکور گرفتار میشویم (المطارحات، ص 491، پ 4).
این مغالطه نیز همانند قسم قبل، از مغالطات مربوط به شرطیات است که معلم اول، ابونصر فارابی، شیخ الرئیس و غزالی در بحث از مغالطات به آن نپرداختند، اما سهروردی هر چند مختصر، از آن سخن میگوید.
36. اجرای طریقهی اولویت. مثل اینکه کسی بگوید: زید در طول قامت، اولی از عمرو نیست، از آن جهت که هر دو در انسانیت مشترک اند؛ بنابراین سزاوار نیست که طول قامت ویژهی یکی، کمتر از دیگری باشد (حکمة الاشراق، ص 95، پ 1).
سهروردی میگوید در مواردی مانند مثال بالا مغالطه از آنجا ناشی میگردد که گوینده به اسباب پنهان از ما آگاهی ندارد؛ در حالی که این اسباب در جهان هستند و به سبب همان اسباب است که پاره ای از امور ممکنه واجب میشوند. از این رو استدلال به روش اولویت و لا اولویت مغالطه آمیز است.
مغالطهی «اجرای طریقهی اولویت» نیز از جمله مغالطاتی است که نخستین بار در آراء سهروردی میبینیم.
37. به کارگیری مقدمات مشهوره به جای اولیات. این مغالطه را باید زیرمجموعهی مغالطهی «أخذ غیرعلت به جای علت» در ارسطو و ابن سینا دانست. غزالی صراحتاً چنین مغالطه ای را ذیل مغالطات ناشی از صادق نبودن مقدمات بیان میکند.
هر چند فارابی مغالطه ای را که سهروردی در اینجا گفته است به عنوان موضعی مجزا ذکر نکرده است؛ لیکن باید گفت موضع «فساد در صورت و ماده»، در تقسیم فارابی، میتواند آن را نیز شامل شود.
سهروردی این مثال را بیان میکند: اگر باری (تعالی) از انجام چنین کاری عاجز باشد، قدیم ناقص خواهد بود (المطارحات، ص 492، پ 5).
شیخ اشراق علت مغالطهی فوق را مشهوره بودن مقدمات آن میداند؛ چرا که مقدمات برهان باید «اولیات» باشد، نه «مشهورات».
38. به کارگیری مقدمات وهمی به جای اولی. این مغالطه، هم به لحاظ طبقه ای که به آن تعلق دارد و هم به لحاظ پیشینهی تاریخی، مانند مغالطهی قبلی است.
سهروردی برای این قسم مثالی ذکر نمیکند و فقط از آن نام میبرد (المطارحات، ص 492، پ 6).
39. اولویت قائل شد بین دو ضد. اگر دو ضد را در نظر بگیریم، مثل «حرارت و برودت»، هیچ گونه اولویتی بین آن ها نیست؛ بلکه هر یک از آن ها در اثر امری خارج از خود تقویت میشوند؛ مثلاً آتش، حرارت آب را زیاد میکند و برودت آن را از بین میبرد (المطارحات، ص 492، پ 3). عدم توجه به این نکته و بدون مرجح اولویت قائل شدن بین دو ضد، مغالطه است.
این مغالطه نیز از مغالطاتی است که ما نخستین بار در آراء شیخ شهاب الدین سهروردی میبینیم.
40. کاذب بودن به سبب اجزاء و زواید. این قسم در اثر غفلت از شرایط زمان و مکان و ... حادث میشود؛ البته هنگامی که این شرایط در حمل مؤثر باشند و از آن ها غفلت شود (المطارحات، ص 493، پ 1).
ارسطو این قسم از مغالطات را جزء مغالطات «ناشی از حمل» میداند و ابن سینا نیز به تبع او همین رأی را دارد؛ یعنی آن را از جمله مغالطات «سوء اعتبار حمل» به شمار میآورد.
فارابی این گونه امور را قیود جمله میداند و میتوان گفت که این مغالطه در جدول مغالطات فارابی، در مغالطهی ایهام اطلاق و تقیید قابل جای دادن است. غزالی هم هر چند از چنین موضعی سخن نگفته است؛ اما به طور کلی به مغالطهی ناشی از کذب مقدمات تصریح کرده است.
41. اشتباه به سبب سور. مانند اینکه آن «کل» که بر تک تک افراد صدق میکند با آن «کل» که بر مجموع دلالت دارد با هم خلط شوند. (المطارحات، ص 493، پ 2) و (اللمحات، ص ؟؟، پ 183).
ابن سینا و ارسطو به این مغالطه اشاره نکرده اند؛ اما فارابی به طور کلی قسمی از مغالطات را با عنوان «فساد در صورت و ماده» بیان میکند. هرچند او نیز به چنین مغالطه ای تصریح نکرده است. غزالی نیز «عدم رعایت شرایط قیاس» را مغالطه ای میداند که مغالطات ناشی از «سور» ذیل آن جای میگیرد.
پینوشتها:
1. امین رضوی، مهدی، سهروردی و مکتب اشراق، ترجمهی مجد الدین کیوانی، ص 20-50.
2. ر.ک: سهروردی، شهاب الدین یحیی، المشارع و المطارحات، ص 493-474 / همچنین: سهروردی، شهاب الدین یحیی، حکمة الاشراق، القسم الاول، المقالة الثالثة، ص 171- 136 / همچنین: سهروردی، شهاب الدین یحیی، مجموعه مصنفات (اللمحات)، ج 4، العلم الاول، المورد التاسع، اللمحة الخامسة، ص 182-183 (از این پس این کتاب را با عنوان اللمحات ذکر میکنیم).
3. ر.ک: جدول (1-5).
4. ر.ک: جدول (2-5).
5. حکمة الاشراق، ص 171-159 / همچنین سهروردی، شهاب الدین یحیی، حکمة الاشراق، ترجمه و شرح سید جعفر سجادی، ص 102.
6. ر.ک: جدول (1-3-5) و (2-3-5).
7. برای مثال ر.ک: حکمة الاشراق، القسم الثانی، المقالة الثالثة، ص 414.
8. ر.ک: تهافت الفلاسفه، ص 218-207 / همچنین: حکمة الاشراق، ص 171-159.
9. اللمحات، ص 182 و 183.
10. حکمة الاشراق، ص 136.
11. المشارع و المطارحات، ص 493 پ 3: «فانی وجدت أهم ما فی المنطق الاعتناء بالمغالطات فإنه آلة و صناعة لعصمة الذهن عن الخطأ».
12. شمارهی صفحات هر یک از مغالطات در این جدول با کتاب شرح حکمة الاشراق دکتر سید جعفر سجادی مطابقت دارد.
13. ر.ک: اللمحات، ص 182 و 183.
14. ر.ک: همان، ص 182 و 183.
15. المنطقیات، ص 197.
16. ر.ک: جدول (2-2).
17. ر.ک: جدول (3-2).
18. ر.ک: جداول (1-3) و (1-4).
19. ر.ک: جدول (2-5).
20. اللمحات، ص 182.
21. حکمة الاشراق، ص 136.
22. المشارع و المطارحات، ص 474 پ 1.
23. ر.ک: مثال های ارسطو، ش 1/ مثال های ابن سینا، ش 1.
24. ر.ک: مثال های فارابی، ش 1.
25. ر.ک: جدول (2-2).
26. ر.ک: مثال های فارابی، ش 9.
27. ر.ک: مثال های فارابی، ش 8.
28. ر.ک: مثال های فارابی، ش 19، الف.
عارف، رضا؛ (1389)، مغالطه پژوهی نزد فیلسوفان مسلمان، تهران: نشر بصیرت، چاپ دوم.