جامعه شناسی هویت (2)

هویت سرچشمه معنا و تجربه برای مردم است[...] اصطلاح هویت در صورتی که سخن از کنشگران اجتماعی باشد، عبارت است از فرایند معناسازی بر اساس یک ویژگی فرهنگی یا مجموعه ی به هم پیوسته ای از ویژگی های فرهنگی که
پنجشنبه، 5 اسفند 1395
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
جامعه شناسی هویت (2)
جامعه شناسی هویت (2)

 

نویسنده: زینب مقتدایی
منبع:راسخون
 

کاستلز

هویت سرچشمه معنا و تجربه برای مردم است[...] اصطلاح هویت در صورتی که سخن از کنشگران اجتماعی باشد، عبارت است از فرایند معناسازی بر اساس یک ویژگی فرهنگی یا مجموعه ی به هم پیوسته ای از ویژگی های فرهنگی که بر منابع معنائی دیگر اولویت داده می شوند. هویت منبع معنا برای خود کنشگران است و به دست خود آن ها از رهگذر فرایند فردیت بخشیدن، ساخته می شود. با این حال ممکن است هویت ها از نهادهای مسلط نیز ناشی شوند، اما حتی در این صورت نیز فقط هنگامی هویت خواهند بود که کنشگران اجتماعی آن ها را درونی کنند و معنای آن را حول این درونی سازی بیافرینند.
کاستلز معتقد است که ساختن اجتماعی هویت همواره در بستر روابط قدرت صورت می پذیرد و بین سه صورت و منشأ هویت تمایز قائل می شود :

1- هویت مشروعیت بخش :

این نوع هویت توسط نهادهای غالب جامعه ایجاد می شود تا سلطه ی آنها را بر کنشگران اجتماعی گسترش دهد و عقلانی کند، این موضوع هسته ی اصلی نظریه اقتدار و سلطه ی سِنِت است،اما با نظریه های گوناگون مربوط به ملی گرایی نیز همخوانی دارد.

2- هویت مقاومت :

منجر به ایجاد جماعت ها یا به تعبیر آمیتای اتزیونی اجتماعات می شود. این هویت به دست کنشگرانی ایجاد می شود که در اوضاع و احوال وشرایطی قرار دارند که از طرف منطق سلطه بی ارزش دانسته می-شود ویا داغ ننگ بر آن زده می شود .

3- هویت برنامه دار :

که به ایجاد سوژه(فاعل) می انجامد. هنگامی که کنشگران اجتماعی با استفاده از هر گونه مواد ومصالح فرهنگی قابل دسترس، هویت جدیدی می سازند که موقعیت آنان را در جامعه از نو تعریف می کند وبه این ترتیب در پی تغییرشکل کل ساخت اجتماعی هستند،که این نوع هویت تحقق می یابد.
به نظر کاستلز هر یک از فرایندهای هویت سازی به ایجاد نتایج متفاوتی در ایجاد جامعه می انجامد؛ هویت مشروعیت بخش، جامعه ی مدنی ایجاد می کند؛ نوع دوم هویت سازی یعنی هویت مقاومت، منجر به ایجاد جماعت ها یا به تعبیر اتزیونی، اجتماعات می شود. شاید مهمترین شکل هویت سازی در جامعه ی ما همین باشد؛ این هویت شکل هائی ازمقاومت جمعی را در برابر ظلم و ستم ایجاد می کند که در غیر این صورت تحمل ناپذیر بودند. و سومین فرایند ساختن هویت،یعنی هویت برنامه دار، به ایجاد سوژه[فاعل] می انجامد.سوژه ها کنشگر جمعی و اجتماعی هستند که افراد به کمک آنها در تجربه های خود به معانی همه جانبه دست می یابند. وی در کل معتقد است که انواع مختلف هویت ها، اینکه چگونه و به دست چه کسی ساخته می شوند و چه پیامدهائی دارند؟، نمی تواند به صورت کلی و انتزاعی مورد بحث قرار گیرد، بلکه امری است مربوط به متن و زمینه ی اجتماعی.

دیدگاه کنش گرایان متقابل

ریشه ی نظریه هویت در کارهای نظریه پردازان کنش متقابل نمادین است، این چشم انداز در اصل بر روی چگونگی اجتماعی شدن فرد وچگونگی تشکیل"خود" تمرکز نموده است و بر نقش عوامل ذهنی و نمادین در بر ساختن هویت جمعی تأکید نموده اند.

جورج هربرت مید

قضیه اساسی مید که نشان دهنده تفکر جامعه شناختی اوست، چنین است ، " جامعه ی انسانی، آنچنان که آن را می شناسیم، نمی تواند بدون "ذهن ها" و "خودها"وجود داشته است، زیرا اختصاصی ترین سیماهای جامعه ی انسانی، داشتن ذهن ها و خودها به وسیله ی اعضای فردی اش را در نظر می گیرد" . بنابراین ملاحظه می شود که یکی از مفاهیم اساسی در تفکر "مید"، مفهوم خود است، و کاربرد مفهوم خود توسط «مید» در مقایسه با کاربرد این واژه در حوزه های دیگر، که به وجود محض چیزی یا نوع ویژه ای ارجاع داده می شود، تفاوت ماهوی دارد، مفهومی که مید از خود ارائه می دهد، مفهوم هویت را که در اساس مقوله ای اجتماعی است تداعی می کند. بنابراین به مفهوم «خود» از نظر مید و فرایند بوجود آمدن آن می پردازیم :
اینکه مید عنوان می کند انسانها دارای"خود" هستند، به این معنااست که انسان می تواند موضوعی برای خویش شود؛ انسان می تواند تحت عنوان موضوع های مختلفی به خویشتن بنگرد، همچون مرد یا زن بودن، کودک یا بالغ بودن، اعضای این یا آن گروه قومی یا ملی بودن و[...]برای اینکه انسان موضوعی برای خویشتن شود،لازم است که در موقعیت کنش متقابل با خویش قرار بگیرد، یعنی در مقابل خودش بایستد، به آن نزدیک شود و سخن بگوید و به این ترتیب خود را به عنوان مرد، دانشجو، دارای شغل و [...] به خویشتن معرفی کند؛ بدین ترتیب کنشگر وارد کنش متقابل با خویشتن می شود. از نظر «مید» یک چنین کنش مقابلی که کنشگر با خود انجام می-دهد، دارای ماهیتی اجتماعی است. "خود"و "ذهن" که مفاهیم اساسی نظریه مید محسوب می شوند، از دیدگاه او محصول مشارکت در زندگی گروهی هستند، بدین ترتیب که "خود" و "ذهن"در طی فرایند کنش متقابلی که فرد در دوره ی طفولیت با دیگران دارد، ایجاد می شوند؛ پس درک ماهیت "خود" نیاز به تحلیل فرایند کنش-متقابل دارد. برای اینکه کنشگر موضوعی برای خویشتن شود ضروری است که از خودش بیرون رفته و از آنجا به خود نزدیک شود. به اعتقاد «مید» کنشگر با ایفای نقش دیگری یا مجموعه ای از دیگران، بیرون از خود قرار می-گیرد. مثال های یک چنین بیرون از خود قرار گرفتن در بازی های کودکانه دیده می شود. وقتی که یک دختر کوچک نقش مادر را ایفا می کند، باید خود را در موقعیت نزدیک شدن یا خطاب کردن به خویش از بیرون قرار دهد و بدین ترتیب از خود نوعی موضوع بسازد. از نظر « مید » بازی کودکانه اولین مرحله اساسی در تکوین و توسعه "خود" است. دومین مرحله در شکل گیری "خود" مطابق با نظریه « مید »، مرحله ی بازی دسته جمعی خوانده می شود، ویژگی بازی دسته جمعی این است که کودک یک نقش جمعی یا نقش سازمان یافته یک گروه را ایفاء می کند؛ بنابراین اگر یک طفل خردسال، شانس ایفای نقش های دیگران را نداشته باشد، یک " خود " را توسعه نخواهد داد و از خویشتن موضوعی نخواهد ساخت.

چارلز هورتون کولی

از نظر کولی "خود" و جامعه دو پدیده ی همزادند و بین آن دو پیوند ارگانیک و گسست ناپذیری وجود دارد. کولی معتقد بود که شناخته های جهان اجتماعی، اجزاء سازنده ذهنِ شناسا و خود به شمار می آیند، او بر آن شده بود تا آن سّد مفهومی که اندیشه دکارتی میان فرد و جامعه اش برکشیده بود از میان بردارد، بر این اساس وی معتقد بود که «جامعه» و افراد بر دو پدیده ی جداگانه دلالت نمی کنند، بلکه جنبه های جمعی و فردی یک پدیده-ی واحد را نشان می دهند. کولی چنین استدلال می کرد که خودِ یک شخص از رهگذر تبادل او با دیگران رشد می یابد« خاستگاه زندگی اجتماعی یک شخص از رهگذر نشست وبرخاست او با اشخاص دیگر پدید می آید». بنظر کولی "خود" نخست فردی وسپس اجتماعی نمی شود، بلکه از رهگذر یک نوع ارتباط دیالکتیکی شکل می گیرد. آگاهی یک شخص از خودش، بازتاب افکار دیگران در باره ی خودش است؛ پس به هیچ روی نمی-توان از خودهای جداگانه، سخن به میان آورد؛ و در واقع "خود"، حاصل ادراک همبسته «من» ، «او» و«آنها» است و وی برای روشن ساختن خصلت انعکاسی خود، آن را با آینه مقایسه کرده و به آن«خودِ آینه سان » می گوید. مفهوم خود آینه سان کولی از سه عنصر اصلی ساخته شده است : نخست ظاهر ما به چشم دیگری چگونه می-نماید،دوم ، داوری او در باره ی ظاهر ما چیست وسرانجام چه احساسی از خود برای ما پدید می آید، غرور یا سرشکستگی. پس ملاحظه می شود که در نظریه کولی «خود» در یک فراگرد اجتماعی مبتنی بر مبادله ارتباطی پدید می آید و در آگاهی شخص منعکس می شود. تأکید کولی بر کلیت زندگی اجتماعی، توجهش رابه تحلیل آن گروهبندی هائی منعطف ساخته بود که او آنها را در پیوند دادن انسان با جامعه اش و ادغام افراد در ساختمان اجتماعی، عواملی اساسی می دانست، کولی این گروهها را تحت عنوان گروههای نخستین مطرح می کند که عبارتند از «آن گروههائی که با همکاری و بستگی رودررو مشخص می شوند» وبه این دلیل عنوان گروه نخستین می یابند که درتشکیل ماهیت اجتماعی و آرمان های افراد نقشی بنیادی دارند. نتیجه ی بستگی نزدیک از نظر روانشناختی، نوعی در آمیختگی فردیت ها در یک کل مشترک است، چندان که زندگی مشترک و منظور های گروهی دست کم از بسیاری جهات بسان زندگی و مقصود هر فرد گروه در می آید. شاید ساده ترین توصیف این مکتب آن است که بگوییم این مکتب در واقع یک «ما» است. مهمترین گروههائی که در آنها همبستگی های نزدیک ویژه ی گروه نخستین می توانند کاملاً پرورده شوند، خانواده، گروههای همبازی و همسایگی می باشند. در اندیشه ی کولی، مفهوم های خودِآینه سان و گروه نخستین در هم بافته اند. گروه نخستین بستر رشد احساسات و عواطف انسانی است. گروه نخستین توانائی به جای دیگری گذاشتن "خود" را تقویت می کند و با ایجاد حساسیت نسبت به واکنش های دیگران که بدون آن زندگی اجتماعی امکان ناپذیر است، فرد را از پیله ی خود بینانه اش بیرون می کشد؛و در همین گروههای نخستین است که ماهیت انسانی پدید می آید؛انسان با این ماهیت زاده نمی شود؛ شخصنمی تواند این ماهیت را جزء از طریق همیاری با دیگران به دست آورد و انزوا آن را به تباهی می کشاند.

تاجفل

یکی از نظریه پردازان هویت اجتماعی است که در سال 1978 نظریه هویت اجتماعی خود را مطرح کرده است. تاجفل هویت اجتماعی را با عضویت گروهی پیوند می زند و عضویت گروهی را متشکل از سه عنصر می داند: عنصر شناختی(آگاهی از اینکه فرد به یک گروه تعلق دارد)، عنصر ارزشی(فرض هایی در مورد پیامد های ارزشی مثبت و منفی عضویت گروهی) و عنصر احساسی(احساسات نسبت به گروه و نسبت به افراد دیگری که رابطه ای خاص با آن گروه دارند). براین اساس هویت اجتماعی از نظر تاجفل عبارتست از آن بخش ازبرداشت های یک فرد از خود که از اگاهی او نسبت به عضویت در گروه های اجتماعی، همراه با اهمییت ارزشی آن عضویت سرچشمه می گیرد . اساس نظریه ی تاجفل توجه به جنبه هایی از هویت است که از عضویت گروهی ناشی می شود. به نظر وی، اجتماع از افرادی تشکیل شده است که با هم و بر اساس پایگاه و قدرت شان رابطه دارند و ساختار این ارتباط گروهی برای شکل بندی هویت دارای اهمییت است. تاجفل معتقد است که افراد برای اثبات برتری گروه خودشان به مقایسه گروه خودی با دیگر گروه ها می پردازند و با این کار ارزش گروه خودشان را در رابطه با گروههای شبیه نشان می دهند و به یک مقایسه بین گروهی دست می زنند. تاجفل این فرایند را که افراد خودشان، درون گروه را از برون گروه جدا می کنند، مقوله بندی اجتماعی(Social Cateyoviz) می نامد. به نظر تاجفل، هویت اجتماعی در یکی ازهمین فرایندهای درونی کردن مقوله بندی های اجتماعی پدید می آید.

روزنبرگ

کارهای روزنبرگ(1979)، در باره مفهوم «خود» و «برداشت از خود» یا «خودانگاره» از اهمیت ویژه ای برخوردار است. نظرات وی براساس عقاید « مید و کولی» شکل گرفته است. عقاید روزنبرگ نشان می دهد که مفهوم «برداشت از خود» یا «خودانگاره» بیش از آن که ناظر به ویژگی های هویت فردی شخص باشد، بیانگر ویژگی های هویت اجتماعی شخص است. اگر پژوهشگران، نظرات دیدگاه کنش متقابل نمادی و بویژه روزنبرگ در باره ی جنبه های اجتماعی مفهوم«برداشت از خود» را با دقت دنبال نکنند، ممکن است در درک استدلال «کوهن» و «مک پارتلند» که چگونه می توان با اجرای آزمون بیست جمله ای«من کیستم؟»هویت اجتماعی افراد را تعیین کرد، دچار اشتباه شوند. روزنبرگ میان «خود» و« برداشت از خود» تمایز قائل است. وی خود را مفهومی عام تر از«برداشت از خود» می داند و برای آن دو صفت شناسا و شناخته را برمی شمارد، در حالی که «برداشت از خود» را فقط ناظر به جنبه ی شناخته ی خود می داند. روزنبرگ «برداشت از خود» را چنین تعریف می کند؛ «جامعیت اندیشه ها و احساساتی که فرد در ارجاع به خودش به عنوان یک شناخته ی عینی دارد» . بنابراین «برداشت از خود» با آن که بخش کوچکتر شخصیت کلی فرد است، اهمیت فوق العاده ای دارد. در« برداشت از خود» فرد، مجموعه-ی اطلاعات و دیدگاه های منحصربفردی را که درباره ی خودش دارد به دیگران و به جامعه منتقل و منعکس می-کند. به اعتقاد روزنبرگ بخش کوچکی از این اطلاعات را برداشت های فردی که مربوط به هویت های فردی شخص است تشکیل می دهد، درحالی که قسمت اعظم عناصر این مجموعه اطلاعات را رویکردها و برداشت های اجتماعی تشکیل می دهد. وی برای «برداشت از خود» چهار ویژگی قائل است که هرکدام با یکدیگر متفاوتند. باید به هنگام مطالعه و تحقیق در باره ی خودانگاره به این ویژگی ها و تمایزات توجه کرد، چرا که در غیر این-صورت ممکن است، مفهوم «برداشت از خود» را دقیقاً معادل«هویت اجتماعی» بدانیم و یا برعکس تصور کنیم، که «برداشت از خود» تماماً ناشی از تمایلات فردی و شخصی است و ربطی به هویت اجتماعی ندارد، درحال که بیشترین بخش«برداشت از خود» را اطلاعات مربوط به هویت اجتماعی تشکیل می دهد.چهار ویژگی که روزنبرگ برای مفهوم«برداشت از خود» یا «خودانگاره» قائل شده است عبارتند از:
ویژگی محتوایی
ویژگی ساختاری
ویژگی ابعادی
ویژگی مرزی
1- منظور روزنبرگ از ویژگی محتوایی«برداشت از خود» این است که میان «هویت اجتماعی» و «تمایلات فردی» تفاوت وجود دارد. برخی از جملاتی که افراد یا پاسخگویان در برابر این سوال که من کیستم؟ می دهند، دقیقاً ناظر به تمایلات فردی و شخصی آنان است به گونه ای که نمی توان هیچ هدف اجتماعی را در آن پیدا کرد. در حالی که برخی از پاسخ های آنان، حاوی محتوا و مضامینی است که براساس میانگین قضاوت چند داور به خوبی می توان تمایلات اجتماعی را در آنان مشاهده کرد.
2- منظور روزنبرگ از ویژگی ساختاری«برداشت از خود» این است که میان تمایلات فردی با تمایلات اجتماعی فرد رابطه وجود دارد.
3- منظور روزنبرگ از ویژگی ابعادی«برداشت از خود» اشاره به رویکردها و احساساتی است که فرد در باره ی خودِ خویش دارد.
4- منظور روزنبرگ از ویژگی مرزی«برداشت از خود» اشاره به قلمروهای بسط این مفهوم است که مرزهای شناخته های وی را از مرزهای ناشناخته اش جدا می سازد. شخص در برابر این شناخته ها از خود واکنش نشان می دهد و آن ها را سبب سربلندی یا شرمساری خود می داند. به عنوان مثال از این که تیم محبوب کشورش پیروز و یا شکست بخورد، احساس سربلندی و یا شرمساری می کند
بنابراین به هنگام تعریف هویت باید موضوع، ماهیت و فرآیندهای پیچیده شکل گیری آن را از اشکال بروز آن تفکیک نمود. موضوع آن ممکن است فرد، گروه جامعه، سازمان و ... باشد. اما هویت پس از شکل گیری ممکن است در اشکال مختلف ظاهر شود و به صورت احساس علاقه به خود(هویت فردی)،احساس علاقه به ارزش های دینی(هویت دینی)،احساس علاقه به زبان وسنت های فرهنگی مشترک گروهی(هویت قومی) و احساس تعلق و علاقه به ارزش های ملی مانند آب، خاک، زبان و ...(هویت ملی) باشد.در این تحقیق تأکید بر اشکال بروز هویت اجتماعی است. نظریه پردازان نحوه ی شکل گیری،تغییر و بروز هویت را ازسه دیدگاه متفاوت مورد بحث قرار داده اند؛ دیدگاه اول بر تغییرات ایجاد شده در خود-انگاره توجه دارد. بدین معنا که افراد در تعریف و برداشت از خود چه نوع ویژگی هایی را به خود نسبت می دهند. دیدگاه دوم بر عزت نفس فرد توجه دارد. منظور این است که فرد تا چه اندازه احساس مثبت یا منفی نسبت به خود دارد. دیدگاه سوم برتغییرات ایجاد شده در حس هویت تأکید می کند. حس این که او چه کسی است از کجا آمده و به کجا می رود.

آنتونی گیدنز

بنظر گیدنز هویت عبارت است از خود آنطوری که شخص از خودش تعریف می کند. انسان از طریق کنش متقابل با دیگران است که هویتش را ایجاد می کند و در جریان زندگی پیوسته آن را تغییر می دهد؛ هویت امر پایداری نیست، بلکه یک پدیده ی پویا و سیال و همواره در حال ایجاد شدنوعوض شدن می باشد ، وی می-گوید«نیروی اساسی اغلب کنش ها(در جامعه جدید) مجموعه ای ناآگاهانه برای کسب احساس اعتماد در کنش-متقابل با دیگران است» به اعتقاد او، یکی از نیروهای پراکنده و موتور حرکتی کنش نیاز به رسیدن به امنیت هستی شناختی(یا حس اعتماد)است. چون انسانها میل دارند در روابط اجتماعی از میزان اضطراب خود بکاهند، این فرایند ناآگاهانه قبل از مکانیزم زبان آموزی و آگاهی قطعی بوجود می آید و منشأ کنش است و به همین دلیل سیال و پویاست. از نظر وی هویت در واقع همان چیزی است که فرد به آن آگاهی دارد؛ به عبارت دیگر هویت شخصی چیزی نیست که در نتیجه تداوم کنش های اجتماعی فرد به وی تفویض شده باشد، بلکه چیزی است که فرد باید آن را بطور مداوم و روزمره ایجاد کند ودر فعالیت های بازتابی خویش مورد حفاظت و پشتیبانی قرار دهد .
گیدنز معتقد است که خود یک امر منفعل نیست که فقط از طریق تأثیرات درونی شکل بگیرد، افراد ضمن اینکه اقدام به ساختن و پرداختن هویت شخصی خویش می کنند به علاوه در ایجاد بعضی از تأثیرات اجتماعی دنیای اطراف خود مشارکت دارند در نتیجه افراد با انتخاب های متعددی روبرو می شوند که جوامع امروزی در پیش روی آنها قرار داده است و این وضعیت سبب می شود که افراد در تشکیل هویت خود دارای تنوع و گوناگونی مراجع هویت ساز باشند. گیدنز بر این باور است که تغییر شکل هویت شخصی و پدیده جهانی شدن در دوران متأخر دو قطب دیالکتیک محلی و جهانی را تشکیل می دهند .
گیدنز گفته است که گاهی برای نشان دادن هویت خاصی، بدن و اعمال خود را جوری تنظیم می کنیم و کنش هایی انجام می دهیم که تفسیر آنها در نظر دیگران، آن طوری که ما می خواهیم باشد. در دنیای مدرن، این رفتارها و کنش ها تحت تأثیر محیطی است که در آن قرار می گیریم و باید این آمادگی را داشته باشیم که رفتار و کنش های خود را با محیط سازگار کنیم . در واقع گیدنز بین هویت واقعی و هویتی که فرد از خود نشان می دهد تفاوت قائل می شود.گیدنز برای روشن کردن این دو مفهوم، مثالی می آورد که ما نیز در این جا به آن می پردازیم: مردی که قصد دارد زنش را طلاق بدهد ولی هنوز چیزی به او نگفته است و با او به نحو مسالمت آمیز زندگی می کند،درواقع این مرد دارای دو سطح از هویت است: یکی آنکه خودش می داند(قصد دارد زنش را طلاق بدهد) و دیگری آن چیزی که در زندگی روزمره نشان می دهد(با زنش بطور مسالمت آمیز مشغول زندگی است). به موجب این مثال هر فردی در جامعه می تواند چنین وضعیتی داشته باشد و دارای سطوح متفاوتی از هویت باشد که از هرکدام به موقع استفاده کند و خود را در قالب آن نشان دهد .
گیدنز معتقد است: هویت شخصی را باید خلق نمود و تقریباً بطور مداوم آن را با توجه به تجربیات متناقض زندگی روزمره و گرایش های تطمیع کننده نهادهای امروزین مورد تنظیم و تجربه قرار داد.
پس در نهایت با توجه به نظریات گیدنز می توان گفت افراد دارای یک هسته ی اولیه خود می باشند که دارای سه وجه اعتماد بنیادی، ویژگی های فردی و جامعه پذیری می باشد؛ اعتماد بنیادی از طریق تفسیر موفقیت آمیز فرد از کنش های خود و ایجاد کنش های موفق، ویژگی های فردی با ایجاد تفسیرهای موفقیت آمیز خود و دیگران از کنش ها و ایفای نقش های متعدد و جامعه پذیری نیز با درونی کردن هنجارها و ایجاد سازگاری با محیط بر روی شکل گیری فرایند هویت تأثیر می گذارند. بنابراین افراد در کنش های روزمره و با تفسیری که از کنش های خود و دیگران دارند و همچنین با ارجاع به منابع هویت ساز که می تواند خانواده، مراکز آموزشی و وسایل ارتباط جمعی باشد، اقدام به تشکیل هویت خود می کنند. درواقع این روابط و تعاملات کنشگران با هم و در محیط اجتماعی تحت تأثیر هنجارها و ارزشهایی است که می تواند باعث تسهیل کنش های کنشگران گردد و به شکل گیری هویت افراد کمک می کند .

دیدگاههای تلفیقی

بطور کلی نظریه پردازان این دیدگاه تلاش نموده اند تا بر شکاف میان فرد وجامعه و کنش و ساختار پل بزنند و فرایندهای هویت یابی و هویت سازی را در دوران مدرن با در نظر گرفتن تأثیرات دو سویه ی افراد و ساختارهای اجتماعی تبیین کنند .

پیر بوردیو

بوردیو با نقد دیدگاههای تقلیل گرایانه، کنش یا کردار انسان را با ترکیبی از عوامل سطح خرد و کلان تبیین می-کند. وی، در سطح کلان به ساختارها یا حوزه های تعاملاتی اشاره دارد که هرکس بر حسب میزان سرمایه کلی(مجموع دو نوع سرمایه اقتصادی و فرهنگی) و بر اساس ساختار سرمایه(برحسب وزن نسبی انواع مختلف سرمایه اقتصادی و فرهنگی که در مجموع کل دارایی دارد)، در میدان اجتماعی توزیع و جایگاه و پایگاه اجتماعی پیدا می کند و در جوار کسانی جای می گیرد که از لحاظ سرمایه کلی با او مشابه هستند. افراد دارای پایگاه مشابه و تعاملات مشترک از عادت واره و الگوی کنشی نسبتاً همسو و هماهنگی برخوردارند. عادت واره ماتریس ادراکات و ارزیابی است و مبین خصلت و رفتاری است که در ذیل نوعی فضا و میدان اجتماعی معنا پیدا می کند. بوردیو، در خلال بحث از عادت واره و تفکیک و تقسیم بندی آن به عادت واره فردی و طبقه ای، موضوع هویت فردی و جمعی را نیز مورد توجه قرار داده است. عادت واره فردی، از فردیت ارگانیک و ادراکات بلافصل شخص و هویت فردی جدایی ناپذیر است و عادت واره طبقه ای که از موقعیت اجتماعی- اقتصادی و جایگاه عاملان اجتماعی در ساختارها ومیدان های تعاملاتی نشأت می گیرد، هویت های جمعی مشترک را پدید می آورد. عادت واره طبقه ای، در سبک زندگی افراد متعلق به گروهها و طبقات مختلف به گونه ای نمود می یابد که از سائقه غذایی تا سلایق زیبایی شناختی و نگرش های سیاسی آنها را جهت می بخشد.

ریچارد جنکینز

جنکینز استدلال می کند که بسیاری مطالعات جامعه شناختی و روزمره میان هویت( یا هویتهای)اجتماعی و هویت فردی تمایز نوعی قائل می شوند؛درحالیکه امرِیگانه ی فردی و امر مشترک جمعی را میتوان چنان فهم کرد که مشابه همدیگر باشند( اگر دقیقاً با هم یکسان نباشند)؛ شاید بارزترین فرق میان هویت فردی و هویت جمعی در این باشد که هویت فردی بر تفاوت و هویت جمعی بر شباهت تأکید دارد؛ با این حال حتی این هم چیزی بیش از این نیست که هریک از آنها بریک موضوع تأکید می کنند . اتفاقاً با رجوع به فرهنگ لغات انگلیسی آکسفورد در می یابیم که واژه ی هویت یا Identity ریشه در زبان لاتین دارد( Identitas از Idem یعنی"مشابه و یکسان" ریشه می گیرد) و دو معنای اصلی دارد: اولین معنای آن بیانگر مفهوم تشابه مطلق است : این با آن مشابه است. معنی دوم آن به مفهوم تمایز است که با مرور زمان سازگاری و تداوم را فرض می گیرد. به این ترتیب، به مفهوم شباهت از دو زاویه ی مختلف راه می یابد و مفهوم هویت بطور همزمان میان افراد یا اشیاء دو نسبت محتمل برقرار می سازد : از یک طرف شباهت و از طرف دیگر تفاوت .
جنکینز معتقد است هویت اجتماعی دستاوردی عملی، یعنی یک فرایند است که می توان آن را با به کار گرفتن کنش متقابل درونی و برونی فهم کرد. از نظر جنکینز هویت های اولیه مانند - خویشتنی،انسان بودن، جنسیت،خویشاوندی و قومیت و......- در قیاس با سایر هویت های اجتماعی از استحکام بیشتری برخوردار هستند، همچنین گروه خویشاوندی منبعی آشکار برای هویت کنشگر اجتماعی است که از استحکام بالایی برخوردار است. زمان و مکان نیز به عنوان منابع ساخته شدن هویت در صحنه ی اجتماع دارای اهمیّت کانونی هستند، چرا که شناسایی یک چیز به معنای آن است که آن را در زمان و مکان جای دهیم. نهادها به عنوان الگوهای جاافتاده عمل و همچنین سازمان ها به عنوان نمود رده بندی های اجتماعی، از جمله حیطه های مهمی هستند که در چارچوب آنها تعیین هویت اهمّیّت پیدا می کند. هویت های اجتماعی توسط اشخاص کسب و مطالبه می شوند و در چارچوب مناسبت های قدرت به آنها تخصیص داده می شوند .

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط