شانزده آذر به روایت شهید چمران
شانزدهم آذر در سراسر عمر حكومت محمدرضا پهلوي و دورهي پس از كودتاي ٢٨ مرداد ١٣٣٢ چيزي بيش از يك روز در تقويم بود. اين روز و ياد و خاطرهي حماسياي كه آنرا احاطه مي كرد در آن دورهي ٢٥ ساله به نمادي هويت ساز و بخشي از فرهنگ مبارزه و مقاومت عليه فرهنگ رسمي سياسي و ايدئولوژي رژيم حاكم تبديل شد.
دربارهي آنچه در آن روز اتفاق افتاد و معنايي كه نظريه پردازان سياسي و مردم عادي در سالهاي پس از وقوع واقعه به آن نسبت داده اند مطالب بسياري انتشار يافته است. گزارشي که می خوانید روایتی از واقعهي ١٦ آذر سال ١٣٣٢ را كه در ١٦ آذر ١٣٤١ است که از سوي شهيد دكتر مصطفي چمران منتشر شد. دكتر چمران در آن زمان دانشجوي دانشكدهي فني دانشگاه تهران و شاهد عيني كشتار دانشجويان بوده است. اين گزارش قبلا در نشريات دانشجويي خارج از كشور و نشريهي آفتاب انتشار يافته است.
از آن روز - يعني ١٦ آذر ١٣٣٢ - نه سال مي گذرد ولي وقايع آن روز چنان در نظرم مجسم است كه گويي همه را به چشم مي بينم؛ صداي رگبار مسلسل در گوشم طنين مي اندازد، سكوت موحش بعد از رگبار بدنم را مي لرزاند، آه بلند و نالهي جانگذار مجروحين را در ميان اين سكوت دردناك مي شنوم، دانشكدهي فني خون آلود را در آن روز و روزهاي بعد به راي العين مي بينم.
آن روز ساكت ترين روزها بود و چون شواهد و آثار احتمال وقوع حادثهاي را نشان مي داد، دانشجويان بي اندازه آرام و هوشيار بودند كه به هيچ وجه بهانه اي به دست كودتاچيان حادثه ساز ندهند. پس چرا و چگونه دانشگاه گلوله باران شد؟ و چطور سه نفر از بهترين دوستان ما، بزرگ نيا، قندچي و رضوي به شهادت رسيدند؟
جواب به اين سئوال مستلزم بررسي شرايط آن زمان و حوادث پي در پي آن روزهاست. وقايع آن ايام چون حلقه هاي زنجير به هم مرتبط بوده يكي پس از ديگري پيش مي آمد. دولت كودتا هر روز قدم تازه اي برخلاف ايده ها و آرزوهاي مردم برمي داشت. در محاكمهي فرمايشي مصدق، پست ترين و منفورترين افراد به ساحت پاك رهبر ارجمند ملت ايران اهانتها ميكردند و دشنامها ميدادند.
دكتر مصدق در دوران حكومت ٢٧ ماهه خود سير تاريخ ايران را تغيير داد. پيش از او اداره امور كشور در جهت منافع دول استعمارگر خارجي و به صلاحديد يا فرمان آنان صورت مي گرفت. نفت ايران به نفع انگلستان جريان داشت و حتي حدود ١٦ درصد كه به موجب قرارداد ظالمانه تحميلي ١٩٣٣ به دولت ايران مي رسيد، به عناوين مختلفه دوباره به كيسه آنان برمي گشت.
سياست خارجي ايران بردگي و دنباله روي از سياست آنان بود. امپراطوري انگلستان با يك قرن و نيم سيطره وحشت آور خود چنان رعب و وحشتي در دلها ايجاد كرده بود كه احدي را جرات مخالفت با آنان نبود. انگلستان شكست ناپذير تلقي مي شد و پنجه در افكندن با او باعث نابودي مي گشت. ولي مصدق اين مجسمه هيولايي را كه در ذهن عده اي جنبه نيمه خدايي داشت شكست و چنان جان تازه اي به مردم داد كه نه تنها مردم ايران، بلكه مردم اكثر ممالك خاورميانه يكي پس از ديگري در برابر استعمار انگلستان و دست نشاندگان آنها قيام كردند و خورشيد اقبال شير پير انگلستان در شرق غروب كرد.
دكتر مصدق نفت را ملي نمود و اولتيماتوم ها و كشتي هاي جنگي و محاصره نظامي انگلستان كوچكترين وحشتي در دل مردم ايجاد نكرد.
محاصره اقتصادي و قطع كمك هاي خارجي نيز نه تنها توانست مصدق را شكست دهد بلكه مصدق با اقتصاد بدون نفت براي اولين بار توانست بودجه ايران را متعادل كند و اين خود يكي از افتخارات بزرگ حكومت اوست.
انگلستان و ساير دول استعماري پس از ياس از مبارزه اقتصادي، شاه و هيات حاكمه ايران را بر ضد مصدق برانگيخت ولي تلاش اين عوامل شناخته شده استعمار نيز طي قيام ٣٠ تير و حوادث ٩ اسفند و ٢٨ مرداد مفتضحانه شكست خورد.
براي بازگشت به دوران سياه گذشته دولت كودتا درصدد برآمد كه آثار حكومت مصدق را به كلي محو كند و مخصوصا روحيه و اراده مردم را بكشد. از اين رو قانون ملي شدن صنعت نفت را" كان لم يكن "تلقي كردند و كارتل بين المللي نفت براي بلع منافع نفت ايران دست به كار شد. دكتر اميني وزير دارايي حكومت كودتا مامور و مسئول قرارداد كذايي كنسرسيوم شد. براي تسريع در كار نفت درصدد افتتاح فوري لانه جاسوسي انگلستان كه در زمان مصدق بسته شده بود، برآمدند. در تاريخ ١٦ آبان سران حكومت كودتا و دولت انگلستان براي تجديد روابط مخفيانه شروع به مذاكره كردند و زاهدي در تاريخ ١٤ آذر تجديد رابطه با انگلستان را اعلام كرد و قرار بود كه "دنيس رايت" كاردار سفارت انگلستان چند روز بعد به ايران بيايد.
اعمال خائنانه دولت كودتا هر روز بر بغض و كينه مردم مي افزود و بر آتش خشم و غضب آنان دامن مي زد. از روز ١٤ آذر تظاهراتي كه در گوشه و كنار به وقوع مي پيوست وسعت گرفت و در بازار و دانشگاه عده اي دستگير شدند. روز ١٥ آذر مجددا تظاهرات بي سابقه اي در دانشگاه و بازار صورت گرفت. در دانشكده هاي پزشكي، حقوق و علوم، داندنپزشكي، تظاهرات موضعي بود و جلوي هر دانشكده مستقلا انجام مي گرفت و سرانجام با يورش سربازان خاتمه مي يافت و عده اي دستگير شدند. در بازار نيز همزمان با تظاهرات دانشجويان، مردم دست به اعتصاب زده شروع به تظاهرات كردند و عده اي به وسيله مامورين نظامي گرفتار شدند. در اين تظاهرات مردم و دانشجويان ضمن پشتيباني از راه مصدق براي دادگاه قلابي سلطنت آباد و افتتاح مجدد لانه جاسوسي انگلستان ابراز نفرت و انزجار مي كردند.
دانشجويان مبارز دانشگاه نيز تصميم گرفتند كه هنگام ورود نيكسون، ضمن دمونستراسيون عظيمي، نفرت و انزجار خود را به دستگاه كودتا و طرفداري خود را از دكتر مصدق نشان دهند. تظاهرات بر عليه افتتاح مجدد سفارت و اظهار تنفر به دادگاه "حكيم فرموده" همه جا به چشم مي خورد و وقوع تظاهرات هنگام ورود نيكسون حتمي مي نمود.
ولي اين تظاهرات براي دولتيان خيلي گران تمام مي شد زيرا تار و پود وجود آنها بستگي به كمك سرشار آمريكا داشت. اين بود كه دستگاه براي خفه كردن مردم و جلوگيري از تظاهرات از ارتكاب هيچ جنايتي ابا نداشت. روز ١٥ آذر يكي از دربانان دانشگاه شنيده بود كه تلفني به يكي از افسران گارد دانشگاه دستور مي رسد كه "بايد دانشجويي را شقه كرد و جلوي در بزرگ دانشگاه آويخت كه عبرت همه شود و هنگام ورود نيكسون صداها خفه گردد و جنبنده اي نجبند ...".
دولت بغض و كينه شديدي به دانشگاه داشت زيرا دانشجويان پرچمدار مبارزات ملي بوده و با فعاليت مداوم و موثر خود هيات حاكمه را به خطر نسبي و سقوط تهديد مي كردند. دولت با خراب كردن سقف بازار و غارت اموال رهبران آن، بازاريان را كم و بيش مجبور به سكوت كرد ولي دانشگاه همچنان خاري در چشم دستگاه مي خليد و دست از مبارزه برنمي داشت و دستگاه همچون درنده خونخواري به كمين نشسته دندان تيز كرده بود كه از دانشجويان مبارز دانشگاه انتقام بگيرد. انتقامي كه عبرت همگان گردد.
گروهبان فرمانده! دوباره به سراغ پيشخدمت رفت و لوله مسلسل را روي سنيه او گذاشته گفت؛ "ديگر كه بود؟" و به همان ترتيب اول سربازان دانشجوي بي گناه ديگري را از وسط دانشجويان كشان كشان به ميان كلاس كشيد. گروهبان سه بار به سراغ پيشخدمت رفت ولي او ديگر چيزي نگفت لذا آنها پس از تكميل وحشگيري خود در اين كلاس براي شكارهاي بيشتري بيرون رفتند.
لحظه اي پس از خروج سربازان، كلاس از شدت جوش و خروش دانشجويان چون بمب منفجر شد. سينه هاي پرسوزي كه تحت فشار و وحشت خفه شده بود و قلب هاي پرگدازي كه در اثر حيرت و اضطراب از طپش افتاده بود، يكباره چون آتشفشاني شروع به فوران كرد ... دانشجويي از عقب كلاس روي ميز پريد و كتاب خود را بر زمين زد. در حالي كه بغض گلويش را گرفته و گريه مي كرد، مي گفت؛ "اين چه درسي است؟ اين چه كلاسي است؟ اين چه زندگي است؟" و رهسپار خارج شد. دانشجويان با صورت هاي برافروخته و عصباني به هيات حاكمه ستمگر و عمال سيه دل آن لعنت و نفرين مي كردند. همهمه و غوغا به شدت رسيده بود. مهندس شمس سعي مي كرد كه از خروج دانشجويان از كلاس جلوگيري كند ولي موفق نمي شد و دانشجويان چون جرقه هاي آتش به بيرون پراكنده شدند. رييس و معاون دانشكده فني كه با تمام كوشش و فداكاري خود قادر به جلوگيري از ورود سربازان نشده و ناظر اين همه وحشيگري و هتك حرمت كلاس و استاد شده بودند، به ناچار اعلام اعتصاب كردند و گفتند؛ "تا هنگامي كه دست نظاميان از دانشگاه كوتاه نشود، دانشكده فني به اعتصاب خود ادامه خواهد داد" و چون احتمال وقوع حوادث وخيم تري مي رفت، لذا براي حفظ جان دانشجويان دانشكده را تعطيل كردند و به آنها دستور دادند به خانه هاي خود بروند و تا اطلاع ثانوي در خانه بمانند.
عده اي از سربازان دانشكده فني را به كلي محاصره كرده بودند تا كسي از ميدان نگريزد. آنگاه دسته اي از سربازان با سرنيزه به همراهي سربازان دسته جانباز از در بزرگ دانشكده وارد شدند و دانشجويان را كه در حال خروج و يا در جلوي كتابخانه و كريدور جنوبي دانشكده بودند هدف قرار دادند. دانشجويان مات و مبهوت به اين صحنه تاثرآور مي نگريستند. سربازان قدم به قدم به سرنيزه هاي كشيده به سمت دانشجويان نزديك مي شدند. بين ما و آنها چند قدم بيشتر فاصله نبود. سربازان دسته جانباز كه در صف اول قرار داشتند چون درندگان خونخواري از اين كه طعمه را به دام انداخته اند سرمست پيروزي بودند. خون در چشمانشان موج مي زد. نفس ها در سينه ها حبس شده بود. فقط صداي چكمه سربازان به گوش مي رسيد. آنها قدم به قدم نزديك تر مي شدند، ولي هنوزكسي تكان نمي خورد. سكوتي موحش همه را فرا گرفته بود. اين سكوت پيش از حادثه چقدر دردناك و غم انگيز بود. خدايا باز ديگر چه شده اين ها از جان ما چه مي خواهند؟ با سر نيزه كشيده در حال حمله هستند. آخر اين درندگان خونخوار را چه كسي به جان مردم مي اندازد؟! آخر زجر و شكنجه تا چه انداز؟ ظلم و فساد تا چقدر؟ آخر اينها اين بار ديگر چه بهانه اي دارند؟ �
اينها افكار مشوشي بود كه از مغز هر دانشجويي مي گذشت و دل شوريده او را جريحه دارتر مي كرد � ولي آنها ديگر اين بار منتظر بهانه اي نيستند. آنها با گرفتن و زدن و دربند كردن دانشجويان قانع نمي شوند. آنها درصدد كشتن هستند. كسي كه اين سربازان متعصب مسخ شده را فرستاده فرمان قتل دانشجويان را صادر كرده است. مرگ را مي بينم كه اين قدر نزديك شده و پنجه به سوي ما دراز كرده الان يا لحظه اي بعد اين گلوله ها سينه ما را سوراخ خواهند كرد. اين سرنيزه ها بدن ما را خواهند شكافت. صبر و سكوت ديگر فايده اي ندارد. دانشجويان در حالي كه درد و رنج قلبشان را مي فشرد و آثار غم و ناراحتي از چهره هايشان هويدا بود، شروع به عقب نشيني كردند. سربازان به سرعت خود افزودند.
فشار و اضطراب به حدي بود كه اغلب دانشجويان از روي پله ها غلطيده و به پايين پرت مي شدند و چون درهاي آزمايشگاه بسته بود و كسي نمي توانست داخل شود، پس از لحظه اي انبوهي از دانشجويان در پايين پله ها تشكيل شد و عده اي زير فشار له شدند.
بالاخره فشار دانشجويان شيشه ها را شكست و دانشجويان يكي پس از ديگري از ميان شيشه شكسته ها ي در وارد آزمايشگاه شدند.
اجساد خون آلود شهيدان و آن همه ناله هاي پرشورشان نه تنها در دل سنگ اين جلادان اثري نكرد بلكه با مسرت و پيروزي به دستگيري باقيمانده دانشجويان پرداختند. هر كه را يافتند گرفتند و آنگاه آنها را با قنداق تفنگ زده با دست هاي بالا به صف كرده روانه زندان كردند و خبر پيروزي خود را براي يزيد زمان بردند تا انعام و پاداش خود را دريافت دارند. در اين واقعه مستخدمين و كارگران دانشكده فني بي اندازه به دانشجويان كمك كردند.
ما همچنان در خفاگاه خود بيش از دو ساعت مانديم تا بالاخره با لباس مبدل كارگري از دانشكده خارج شده به كارخانه رفتيم و در آنجا ابزار به دست گرفته مشغول كار شديم تا سربازان ما را كارگر تصور كنند. آن گاه دور از چشم سربازان از در پشت خارج شده و دوستان مجروح خود را به بيمارستان برديم. مهندس خليلي رييس دانشكده فني را نيز بازداشت كرده و دكتر عابدي معاون دانشكده را به جنوب تبعيد كردند.
بدين ترتيب سه نفر از دوستان ما بزرگ نيا، قندچي و شريعت رضوي شهيد و بيست و هفت نفر دستگير و عده زيادي مجروح شدند. هنگام تيراندازي بعضي از رادياتورهاي شوفاژ در اثر گلوله سوراخ شد و آب گرم با خون شهدا و مجروحين درآميخت و سراسر محوطه مركزي دانشكده فني را پوشانيد، به طوري كه حتي پس از ماه ها از در و ديوار دانشكده فني بوي خون مي آمد. مامورين انتظامي پس از اين عمل جنايتكارانه و ناجوانمردانه از انعكاس خشم و غضب مردم به هراس افتاده براي پوشاندن آثار جرم خود خون ها را پاك كردند ولي ماهها اثر خون در گوشه و كنار ديده مي شد و سال ها جاي گلوله ها بر در و ديوار دانشكده فني نمايان بود و تا زمين مي گردد و تاريخ وجود دارد، ننگ و رسوايي بر كودتاچيان خواهد بود.
در اين حمله ناجوانمردانه، سربازان "جانباز" به دانشجويان تيراندازي كردند و سربازان ديگر به هوا شليك نمودند و به احتمال قوي قاتل شهدا و مسئول جراحات مجروحين همان جلادان "دسته جانباز" بودند. اين واقعه دردناك حتي اكثر سربازان را منقلب كرد. به طوري كه يكي از آنان كه از شكنجه وجدان بيدار شده خود رنج مي برد، هنگام هدايت صف دانشجويان اسير به زندان به دانشجويي گفت: "دستور اكيد صادر شده بود كه همه ما بايد تيراندازي كنيم و به ما گفته شده بود كه گلوله ها و تفنگ سربازان بعد از ماموريت بازرسي خواهد شد و اگر كسي تيراندازي نكرده باشد، تحت تعقيب قرار خواهد گرفت. بنابراين من نيز اجبارا تيراندازي كردم ولي خدا شاهد است كه تمام گلوله ها را به سقف يا ديوا شليك كرده ام".
جريان اين فاجعه دردناك به سرعت منتشر شد و خشم و كينه آزاديخواهان را برافروخت.
دانشگاه تهران به پيروي از دانشكده فني و به عزاي شهداي آن در اعتصاب عميقي فرو رفت. بعدازظهر آن روز دانشجويان با كراوات سياه از دانشكده حركت كرده با سكوت غم آلود و ماتم زده رهسپار خيابان هاي مركزي شهر شدند و مخصوصا در خيابان هاي لاله زار و استانبول انبوه دانشجويان عزادار نظر هر رهگذري را جلب مي كرد و او را متوجه اين جنايت عظيم مي نمود. بيشتر دانشكده هاي شهرستان ها نيز براي پشتيباني از دانشگاه تهران اعتصاب كردند. تعداد زيادي از سازمان هاي دانشجويي خارج از كشور نيز به عمل وحشيانه و خصمانه دولت كودتا به شدت اعتراض نمودند. در مقابل سيل اعتراض، جنايتكاران شروع به سفسطه كردند و در مقابل خبرنگاران گفتند كه دانشجويان براي گرفتن تفنگ سربازان حمله كردند و سربازان نيز اجبارا نيرهايي به هوا شليك نمودند و تصادفا سه نفر كشته شد".
يكي از مجلات، با آنكه سانسور شديدي وجود داشت و كسي جرات نمي كرد عليه دستگاه كلمه اي بنويسد با مسخره نوشته بود كه "اگر تيرها هوايي شليك شده، پس بنابراين دانشجويان پر درآورده به هوا پرواز كرده و خود را به گلوله زده اند". به عبارت ديگر گلوله ها به دانشجويان نخورده بلكه دانشجويان به هوا پرواز كرده اند و خود را به گلوله ها زده اند.
صبح ورود نيكسون يكي از روزنامه ها در سرمقاله خود تحت عنوان "سه قطره خون" نامه سرگشاده اي به نيكسون نوشت كه فورا توقيف شد. ولي دانشجويان سحرخيزي كه خواب و خوراك نداشتند و استراحت در قبل مرگ دوستانشان ميسر نبود، زودتر از پليس روزنامه را خواندند. در اين نامه سرگشاده ابتدا به سنت قديم ما ايراني ها اشاره شده بود كه "هر گاه دوستي از سفر مي آيد يا كسي از زيارت باز مي گردد و يا شخصيتي بزرگ وارد مي شود، ما ايرانيان به فراخور حال در قدم او گاوي يا گوسفندي قرباني مي كنيم". آنگاه خطاب به نيكسون گفته شده بود كه؛ "آقاي نيكسون وجود شما آنقدر گرامي و عزيز بود كه در قدوم شما سه نفر از بهترين جوانان اين كشور يعني دانشجويان دانشگاه را قرباني كردند."
معذرت شاهانه و دم خروس
آري حكومت كودتا در قدوم نيكسون سه جوان قرباني كرد تا نيكسون آيزنهاور را مطمئن كند كه ميليون ها دلار كمك به دولت كودتا به هدر نرفته و اين پول هاي گزاف بر گرده ماليات دهندگان آمريكايي نيز سنگيني نمي كند، زيرا در راه استقرار صلح و دموكراسي خرج شده است. رسوايي دستگاه به جايي كشيده بود كه بيم آشوب و غوغا مي رفت و اركان حكومت متزلزل شده بود و حتي وضع به جايي رسيد كه شاه شخصا مجبور شد از اين "اتفاق" "معذرت" بخواهد و از خانواده هاي شهدا "دلجويي" كند و مزيتي را به عنوان نماينده شخصي براي رسيدگي به واقعه دانشگاه بفرستد تا آتش خشم مردم را فرو نشاند. اما چند روز بعد در روزنامه "راه مصدق" ارگان "نهضت مقاومت ملي" بخشنامه شماره ٢١٢٢ مورخ ٣٢/٩/٢٠ از لشگر ٢ زرهي ستاد ركن ٢ به كليه واحدها و داوير تابعه لشگر منتشر شد كه در آن افراد "دسته جانباز" در اثر جديت و فعاليتي كه در "ماموريت" دانشگاه تهران در روز دوشنبه ١٦ آذر مشاهده گرديد، تشويق شده اند. لذا كليه افراد به دريافت پاداش نقدي مفتخر و سه نفر از آنها به درجه گروهبان دومي و چهار نفر به درجه سرجوخگي ارتقا داده شده بودند. اسامي آنها نيز نوشته شده بود.
اين بخشنامه ركن ٢ ماهيت "معذرت و دلجويي شاهانه!" را هويدا ساخت و بر قلب جريحه دار دانشجويان نمك پاشيد. شهداي دانشگاه در امامزاده عبدالله پهلوي هم به خاك سپرده شدند و مقبره آنها تجمع مبارزان شوريده حال گرديد.
نمايندگان دانشجويان با فرمانده مامورين انتظامي تماس گرفته درخواست كردند به اين صحنه مسخره خاتمه داده شود و متذكر شدند كه بازي كردن با احساسات دانشجويان خشمگين و از جان گذشته، بازي كردن با آتش است. بالاخره نيروي انتظامي از وحشت دانشجويان ناچار به تسليم شد و افسر فرمانده قبول كرد كه دسته هاي گل به وسيله چند دختر دانشجو به مزار شهدا حمل شود و دانشجويان نيز دسته دسته و به مرور سوار اتوبوس شده و عازم امامزاده عبدالله شدند. اولين دسته با چند اتوبوس حركت كردند ولي بالاي پل سيمان ژاندارم ها و سربازان راه را سد كرده به داخل اتوبوس ها حمله بردند و هر دانشجو يا هر مرد جواني را كه همانند دانشجويي بود با قنداق تفنگ به شدت مجروح كرده پايين مي كشيدند. دانشجويان دسته بعدي كه متوجه ماجرا شدند پيش از آنكه سربازان به اتوبوس ها حمله كنند، پياده شدند، به اين اميد كه از بيراهه از مزارع و باغ ها گذشته خود را به امامزاده عبدالله برسانند، ولي سربازان به آنها حمله كردند و حتي كيلومترها در پيچ و خم كوچه باغ ها دانشجويان را دنبال كردند و عده كثيري از اين دسته را آنقدر زدند تا از حال رفتند. خوشبختانه بيمارستان فيروزآبادي نزديك بود و به داد مجروحين رسيد و عده اي از دانشجويان براي مدت هاي دراز در آنجا بستري شدند. ورود دسته هاي بعدي دانشجويان به پل سيمان مسئله را براي ژاندارم ها مشكل تر كرد. هزارها دانشجو بر سر پل سيمان غوغا به پا كرده بودند. اگرچه ژاندارم ها و سربازان تمام اتوبوس ها را تفتيش كرده، دانشجويان را پايين مي آوردند و اگرچه موفق شدند كه دسته اول دانشجويان را به كلي پراكنده كنند ولي سيل دانشجويان و مردم دمونستراسيون عظيمي به وجود آورد كه در تاريخ حكومت نظمي آن روز سابقه نداشت. دانشجويان پس از خروج از اتوبوس ها و گريز از مقابل سربازان چند قدمي آن طرف تر به هم پيوسته پياده عازم امامزاده عبدالله مي شدند از اتصال اين دسته ها به هم صف بسيار طويلي به وجود آمد كه يك سر آن به امامزاده عبدالله رسيده بود و سر ديگر آن سر پل سيمان در حال تكوين بود.
در بزرگ امامزاده عبدالله توسط پليس و ژاندارم مسدود شده بود و كسي حق دخول نداشت. دسته هاي اولي دانشجويان كه وارد امامزاده عبدالله شدند مورد حمله قرار گرفتند. عده اي مجروح و بقيه پراكنده شدند، ولي سيل جمعيت و صف بي انتهاي دانشجويان بالاخره مامورين حكومت نظامي را مجبور به تسليم كرد و به دانشجويان اجازه داده شد كه دسته دسته به سر خاك شهدا رفته باز گردند، تا به دسته بعدي حق ورود داده شود. با آنكه گوشه و كنار محل و محوطه مزار شهدا را افراد نظامي پوشانده بود، با اين حال وحشت داشتند كه انبوه دانشجويان خشمگين و عزادار باعث طغيان و آشوب گردد و به زور دانشجويان را از محوطه مزار بيرون مي راندند. ولي با تمام اين فشار، سرتاسر قبرستان از دانشجويان پوشيده شده بود. در اين هنگام برادر شهيد قندچي با لباس سياه عزا بر سر خاك شهدا شروع به سخن كرد. آثار غم و عزا از خطوط صورتش هويدا و رگ هاي گردنش از شدت غضب ورم كرده بود. سخنان آتشينش چون شراره هاي آتش از سينه پرسوز و گدازش بيرون مي جهيد. او با گردن برافراشته و ايمان قوي حرف مي زد. محزون بود كه تنها برادرش همچون غنچه ناشكفته در برابر طوفان سهمگين ظلم وستم پر پر شده و اين چنين بر زمين ريخته است، ولي مغرور بود كه به خاطر پيروزي نهضت و در راه مبارزه با حكومت غاصب كودتا برادر عزيزش قرباني شده است. سكوت همه را فرا گرفته بود. نفس ها در سينه ها حبس شده بود. كسي تكان نمي خورد. صداي لرزان و رساي قندچي همه را مي لرزانيد حتي پليس و سرباز را نيز بر جا خشك كرده بود. بر دل پرشور جوانان آتش مي زد و اشك از چشم ها جاري مي كرد . او از اين زندگي غم انگيز ذلت بار به ستوه آمده بود. برادرش پس از يك جراحت دردناك دو ساعته در پناه مرگ آرميده بود ولي او هنوز مي سوخت و مدام از شكنجه روحي طاقت فرسايي رنج مي برد. او ديگر از مرگ نمي ترسيد و آرزو داشت كه به دنبال برادرش در پناه مرگ روي آسايش بيند. او از زبان دانشجويان حرف مي زد. او عقده دل هاي دردمند دانشجويان را باز مي كرد. او به جنايت هيات حاكمه حمله كرده، تقاضاي كيفر جنايتكاران را مي نمود. او وفاداري خود و برادر شهيدش را تا آخرين لحظه حيات به مصدق بزرگ اعلام مي داشت. او بالاخره سخنان موثر خود را با شعر معروف كريم پورشيرازي شهيد ديگر نهضت ملي درباره خونين كفنان سي ام تير در ميان شور و هيجان بي حد دانشجويان ختم كرد و آنگاه به وسيله پليس محاصره و دستگير شد.
پس از آن مراز شهداي شانزده آذر همچون مقبره شهداي سي ام تير زيارتگاه مردم آزاده و مبارز ايران، به خصوص دانشجويان بود. سال بعد روز شانزده آذر 1333 دانشكده فني از كارآگاه و نظامي پر بود كه هر گونه عكس العملي را در نطفه خفه كنند، اما مطابق قرار قبلي پس از آنكه زنگ صبح نواخته شده، تمام دانشجويان در محوطه مركزي دانشكده فني با حالت عزا و احترام سه دقيقه سكوت كردند: سكوتي عميق و پر معني سكوتي كه خاطرات دلخراش سال پيش را تجديد مي كرد و رگبار گلوله و ناله دردناك مجروحين شنيده مي شد: سكوتي كه در خلال آن شكنجه هاي روحي سال گذشته، جنايات هيات حاكمه و بدبختي و مذلت ملت ايران از نظرها مي گذشت. سربازان و كارآگان در مقابل اين سكوت قادر به هيچ عملي نبودند و هيچ بهانه و دستاويزي به دستشان نيامد. دانشجويان پس از سكوت و قرار دادن يك دسته گل بر روي پله ها دانشكده را ترك كرده عازم مزار شهدات شدند. تمام دانشگاه نيز به پيروزي از دانشكده فني به احترام شهداي شانزدهم آذر دست از كار كشيد.
آن ايام - مثل امروز - فشار و اختناق عجيبي به افكار و احساسات مردم و دانشجويان سنگيني مي كرد. حكومت نظامي سراسر آن سالها را پوشانده بود. تجمع سه نفر خلاف قانون و دانشجو بودن جرم بود. چه بسا كه سرباز با سرنيزه در جلسات كلاس يا سر حوزه امتحان مي ايستاد و دانشجويان در پناه برق سرنيزه مشغول كار خود بودند. رفتن به دانشگاه و درس خواندن و خلاصه زندگي در آن روزها درد و رنج بود و اعصاب دانشجو را خرد مي كرد. عده اي از بهترين استادان دانشگاه را اخراج كرده و به غل و زنجير كشيدند و در عوض عده اي از اوباش و اراذل را به دانشگاه فرستادند تا ركيك ترين ناسزاها را كه در شان خودشان و اربابانشان بود، تحويل دانشگاهيان و دانشجويان دهند. سال بعد و سالهاي بعد از آن نيز در اختناق مرگبار و در شرايط دشواري، دانشجويان به ياد شهداي شانزده آذر دست از كار كشيده با برگزاري مراسمي در دانشگاه و بر مزار شهدا پيوند خود را با شهدا و راه آنان تجديد كردند و شانزده آذر را روز دانشجو اعلام نمودند و بجاست كه هميشه دانشجويان نام شهدا و خاطره شانزده آذر را زنده نگه داشته در بزرگداشت آن بكوشند و در راه مبارزه عليه حكومت كودتاچيان جنايتكار از روان پاك شهداي 16 آذرطلب همت كنند.
دربارهي آنچه در آن روز اتفاق افتاد و معنايي كه نظريه پردازان سياسي و مردم عادي در سالهاي پس از وقوع واقعه به آن نسبت داده اند مطالب بسياري انتشار يافته است. گزارشي که می خوانید روایتی از واقعهي ١٦ آذر سال ١٣٣٢ را كه در ١٦ آذر ١٣٤١ است که از سوي شهيد دكتر مصطفي چمران منتشر شد. دكتر چمران در آن زمان دانشجوي دانشكدهي فني دانشگاه تهران و شاهد عيني كشتار دانشجويان بوده است. اين گزارش قبلا در نشريات دانشجويي خارج از كشور و نشريهي آفتاب انتشار يافته است.
از آن روز - يعني ١٦ آذر ١٣٣٢ - نه سال مي گذرد ولي وقايع آن روز چنان در نظرم مجسم است كه گويي همه را به چشم مي بينم؛ صداي رگبار مسلسل در گوشم طنين مي اندازد، سكوت موحش بعد از رگبار بدنم را مي لرزاند، آه بلند و نالهي جانگذار مجروحين را در ميان اين سكوت دردناك مي شنوم، دانشكدهي فني خون آلود را در آن روز و روزهاي بعد به راي العين مي بينم.
آن روز ساكت ترين روزها بود و چون شواهد و آثار احتمال وقوع حادثهاي را نشان مي داد، دانشجويان بي اندازه آرام و هوشيار بودند كه به هيچ وجه بهانه اي به دست كودتاچيان حادثه ساز ندهند. پس چرا و چگونه دانشگاه گلوله باران شد؟ و چطور سه نفر از بهترين دوستان ما، بزرگ نيا، قندچي و رضوي به شهادت رسيدند؟
جواب به اين سئوال مستلزم بررسي شرايط آن زمان و حوادث پي در پي آن روزهاست. وقايع آن ايام چون حلقه هاي زنجير به هم مرتبط بوده يكي پس از ديگري پيش مي آمد. دولت كودتا هر روز قدم تازه اي برخلاف ايده ها و آرزوهاي مردم برمي داشت. در محاكمهي فرمايشي مصدق، پست ترين و منفورترين افراد به ساحت پاك رهبر ارجمند ملت ايران اهانتها ميكردند و دشنامها ميدادند.
دنيس رايت نماينده استعمار باز مي گردد
دكتر مصدق در دوران حكومت ٢٧ ماهه خود سير تاريخ ايران را تغيير داد. پيش از او اداره امور كشور در جهت منافع دول استعمارگر خارجي و به صلاحديد يا فرمان آنان صورت مي گرفت. نفت ايران به نفع انگلستان جريان داشت و حتي حدود ١٦ درصد كه به موجب قرارداد ظالمانه تحميلي ١٩٣٣ به دولت ايران مي رسيد، به عناوين مختلفه دوباره به كيسه آنان برمي گشت.
سياست خارجي ايران بردگي و دنباله روي از سياست آنان بود. امپراطوري انگلستان با يك قرن و نيم سيطره وحشت آور خود چنان رعب و وحشتي در دلها ايجاد كرده بود كه احدي را جرات مخالفت با آنان نبود. انگلستان شكست ناپذير تلقي مي شد و پنجه در افكندن با او باعث نابودي مي گشت. ولي مصدق اين مجسمه هيولايي را كه در ذهن عده اي جنبه نيمه خدايي داشت شكست و چنان جان تازه اي به مردم داد كه نه تنها مردم ايران، بلكه مردم اكثر ممالك خاورميانه يكي پس از ديگري در برابر استعمار انگلستان و دست نشاندگان آنها قيام كردند و خورشيد اقبال شير پير انگلستان در شرق غروب كرد.
دكتر مصدق نفت را ملي نمود و اولتيماتوم ها و كشتي هاي جنگي و محاصره نظامي انگلستان كوچكترين وحشتي در دل مردم ايجاد نكرد.
محاصره اقتصادي و قطع كمك هاي خارجي نيز نه تنها توانست مصدق را شكست دهد بلكه مصدق با اقتصاد بدون نفت براي اولين بار توانست بودجه ايران را متعادل كند و اين خود يكي از افتخارات بزرگ حكومت اوست.
انگلستان و ساير دول استعماري پس از ياس از مبارزه اقتصادي، شاه و هيات حاكمه ايران را بر ضد مصدق برانگيخت ولي تلاش اين عوامل شناخته شده استعمار نيز طي قيام ٣٠ تير و حوادث ٩ اسفند و ٢٨ مرداد مفتضحانه شكست خورد.
كودتاي ٢١ ميليون دلاري
راه مصدق و نهضت مقاومت ملي
دادگاه "حكيم فرموده"
براي بازگشت به دوران سياه گذشته دولت كودتا درصدد برآمد كه آثار حكومت مصدق را به كلي محو كند و مخصوصا روحيه و اراده مردم را بكشد. از اين رو قانون ملي شدن صنعت نفت را" كان لم يكن "تلقي كردند و كارتل بين المللي نفت براي بلع منافع نفت ايران دست به كار شد. دكتر اميني وزير دارايي حكومت كودتا مامور و مسئول قرارداد كذايي كنسرسيوم شد. براي تسريع در كار نفت درصدد افتتاح فوري لانه جاسوسي انگلستان كه در زمان مصدق بسته شده بود، برآمدند. در تاريخ ١٦ آبان سران حكومت كودتا و دولت انگلستان براي تجديد روابط مخفيانه شروع به مذاكره كردند و زاهدي در تاريخ ١٤ آذر تجديد رابطه با انگلستان را اعلام كرد و قرار بود كه "دنيس رايت" كاردار سفارت انگلستان چند روز بعد به ايران بيايد.
اعمال خائنانه دولت كودتا هر روز بر بغض و كينه مردم مي افزود و بر آتش خشم و غضب آنان دامن مي زد. از روز ١٤ آذر تظاهراتي كه در گوشه و كنار به وقوع مي پيوست وسعت گرفت و در بازار و دانشگاه عده اي دستگير شدند. روز ١٥ آذر مجددا تظاهرات بي سابقه اي در دانشگاه و بازار صورت گرفت. در دانشكده هاي پزشكي، حقوق و علوم، داندنپزشكي، تظاهرات موضعي بود و جلوي هر دانشكده مستقلا انجام مي گرفت و سرانجام با يورش سربازان خاتمه مي يافت و عده اي دستگير شدند. در بازار نيز همزمان با تظاهرات دانشجويان، مردم دست به اعتصاب زده شروع به تظاهرات كردند و عده اي به وسيله مامورين نظامي گرفتار شدند. در اين تظاهرات مردم و دانشجويان ضمن پشتيباني از راه مصدق براي دادگاه قلابي سلطنت آباد و افتتاح مجدد لانه جاسوسي انگلستان ابراز نفرت و انزجار مي كردند.
دانشگاه سنگر تسخيرناپذير
دانشجويان مبارز دانشگاه نيز تصميم گرفتند كه هنگام ورود نيكسون، ضمن دمونستراسيون عظيمي، نفرت و انزجار خود را به دستگاه كودتا و طرفداري خود را از دكتر مصدق نشان دهند. تظاهرات بر عليه افتتاح مجدد سفارت و اظهار تنفر به دادگاه "حكيم فرموده" همه جا به چشم مي خورد و وقوع تظاهرات هنگام ورود نيكسون حتمي مي نمود.
ولي اين تظاهرات براي دولتيان خيلي گران تمام مي شد زيرا تار و پود وجود آنها بستگي به كمك سرشار آمريكا داشت. اين بود كه دستگاه براي خفه كردن مردم و جلوگيري از تظاهرات از ارتكاب هيچ جنايتي ابا نداشت. روز ١٥ آذر يكي از دربانان دانشگاه شنيده بود كه تلفني به يكي از افسران گارد دانشگاه دستور مي رسد كه "بايد دانشجويي را شقه كرد و جلوي در بزرگ دانشگاه آويخت كه عبرت همه شود و هنگام ورود نيكسون صداها خفه گردد و جنبنده اي نجبند ...".
دولت بغض و كينه شديدي به دانشگاه داشت زيرا دانشجويان پرچمدار مبارزات ملي بوده و با فعاليت مداوم و موثر خود هيات حاكمه را به خطر نسبي و سقوط تهديد مي كردند. دولت با خراب كردن سقف بازار و غارت اموال رهبران آن، بازاريان را كم و بيش مجبور به سكوت كرد ولي دانشگاه همچنان خاري در چشم دستگاه مي خليد و دست از مبارزه برنمي داشت و دستگاه همچون درنده خونخواري به كمين نشسته دندان تيز كرده بود كه از دانشجويان مبارز دانشگاه انتقام بگيرد. انتقامي كه عبرت همگان گردد.
يورش به دانشگاه
جانيان جانباز
زنگي مست
گروهبان فرمانده! دوباره به سراغ پيشخدمت رفت و لوله مسلسل را روي سنيه او گذاشته گفت؛ "ديگر كه بود؟" و به همان ترتيب اول سربازان دانشجوي بي گناه ديگري را از وسط دانشجويان كشان كشان به ميان كلاس كشيد. گروهبان سه بار به سراغ پيشخدمت رفت ولي او ديگر چيزي نگفت لذا آنها پس از تكميل وحشگيري خود در اين كلاس براي شكارهاي بيشتري بيرون رفتند.
لحظه اي پس از خروج سربازان، كلاس از شدت جوش و خروش دانشجويان چون بمب منفجر شد. سينه هاي پرسوزي كه تحت فشار و وحشت خفه شده بود و قلب هاي پرگدازي كه در اثر حيرت و اضطراب از طپش افتاده بود، يكباره چون آتشفشاني شروع به فوران كرد ... دانشجويي از عقب كلاس روي ميز پريد و كتاب خود را بر زمين زد. در حالي كه بغض گلويش را گرفته و گريه مي كرد، مي گفت؛ "اين چه درسي است؟ اين چه كلاسي است؟ اين چه زندگي است؟" و رهسپار خارج شد. دانشجويان با صورت هاي برافروخته و عصباني به هيات حاكمه ستمگر و عمال سيه دل آن لعنت و نفرين مي كردند. همهمه و غوغا به شدت رسيده بود. مهندس شمس سعي مي كرد كه از خروج دانشجويان از كلاس جلوگيري كند ولي موفق نمي شد و دانشجويان چون جرقه هاي آتش به بيرون پراكنده شدند. رييس و معاون دانشكده فني كه با تمام كوشش و فداكاري خود قادر به جلوگيري از ورود سربازان نشده و ناظر اين همه وحشيگري و هتك حرمت كلاس و استاد شده بودند، به ناچار اعلام اعتصاب كردند و گفتند؛ "تا هنگامي كه دست نظاميان از دانشگاه كوتاه نشود، دانشكده فني به اعتصاب خود ادامه خواهد داد" و چون احتمال وقوع حوادث وخيم تري مي رفت، لذا براي حفظ جان دانشجويان دانشكده را تعطيل كردند و به آنها دستور دادند به خانه هاي خود بروند و تا اطلاع ثانوي در خانه بمانند.
حمله به دانشكده فني
عده اي از سربازان دانشكده فني را به كلي محاصره كرده بودند تا كسي از ميدان نگريزد. آنگاه دسته اي از سربازان با سرنيزه به همراهي سربازان دسته جانباز از در بزرگ دانشكده وارد شدند و دانشجويان را كه در حال خروج و يا در جلوي كتابخانه و كريدور جنوبي دانشكده بودند هدف قرار دادند. دانشجويان مات و مبهوت به اين صحنه تاثرآور مي نگريستند. سربازان قدم به قدم به سرنيزه هاي كشيده به سمت دانشجويان نزديك مي شدند. بين ما و آنها چند قدم بيشتر فاصله نبود. سربازان دسته جانباز كه در صف اول قرار داشتند چون درندگان خونخواري از اين كه طعمه را به دام انداخته اند سرمست پيروزي بودند. خون در چشمانشان موج مي زد. نفس ها در سينه ها حبس شده بود. فقط صداي چكمه سربازان به گوش مي رسيد. آنها قدم به قدم نزديك تر مي شدند، ولي هنوزكسي تكان نمي خورد. سكوتي موحش همه را فرا گرفته بود. اين سكوت پيش از حادثه چقدر دردناك و غم انگيز بود. خدايا باز ديگر چه شده اين ها از جان ما چه مي خواهند؟ با سر نيزه كشيده در حال حمله هستند. آخر اين درندگان خونخوار را چه كسي به جان مردم مي اندازد؟! آخر زجر و شكنجه تا چه انداز؟ ظلم و فساد تا چقدر؟ آخر اينها اين بار ديگر چه بهانه اي دارند؟ �
اينها افكار مشوشي بود كه از مغز هر دانشجويي مي گذشت و دل شوريده او را جريحه دارتر مي كرد � ولي آنها ديگر اين بار منتظر بهانه اي نيستند. آنها با گرفتن و زدن و دربند كردن دانشجويان قانع نمي شوند. آنها درصدد كشتن هستند. كسي كه اين سربازان متعصب مسخ شده را فرستاده فرمان قتل دانشجويان را صادر كرده است. مرگ را مي بينم كه اين قدر نزديك شده و پنجه به سوي ما دراز كرده الان يا لحظه اي بعد اين گلوله ها سينه ما را سوراخ خواهند كرد. اين سرنيزه ها بدن ما را خواهند شكافت. صبر و سكوت ديگر فايده اي ندارد. دانشجويان در حالي كه درد و رنج قلبشان را مي فشرد و آثار غم و ناراحتي از چهره هايشان هويدا بود، شروع به عقب نشيني كردند. سربازان به سرعت خود افزودند.
"دست نظاميان از دانشگاه كوتاه"
"يا مرگ يا مصدق" " مرگ بر شاه"
فشار و اضطراب به حدي بود كه اغلب دانشجويان از روي پله ها غلطيده و به پايين پرت مي شدند و چون درهاي آزمايشگاه بسته بود و كسي نمي توانست داخل شود، پس از لحظه اي انبوهي از دانشجويان در پايين پله ها تشكيل شد و عده اي زير فشار له شدند.
بالاخره فشار دانشجويان شيشه ها را شكست و دانشجويان يكي پس از ديگري از ميان شيشه شكسته ها ي در وارد آزمايشگاه شدند.
سه قطره خون
اجساد خون آلود شهيدان و آن همه ناله هاي پرشورشان نه تنها در دل سنگ اين جلادان اثري نكرد بلكه با مسرت و پيروزي به دستگيري باقيمانده دانشجويان پرداختند. هر كه را يافتند گرفتند و آنگاه آنها را با قنداق تفنگ زده با دست هاي بالا به صف كرده روانه زندان كردند و خبر پيروزي خود را براي يزيد زمان بردند تا انعام و پاداش خود را دريافت دارند. در اين واقعه مستخدمين و كارگران دانشكده فني بي اندازه به دانشجويان كمك كردند.
ما همچنان در خفاگاه خود بيش از دو ساعت مانديم تا بالاخره با لباس مبدل كارگري از دانشكده خارج شده به كارخانه رفتيم و در آنجا ابزار به دست گرفته مشغول كار شديم تا سربازان ما را كارگر تصور كنند. آن گاه دور از چشم سربازان از در پشت خارج شده و دوستان مجروح خود را به بيمارستان برديم. مهندس خليلي رييس دانشكده فني را نيز بازداشت كرده و دكتر عابدي معاون دانشكده را به جنوب تبعيد كردند.
بدين ترتيب سه نفر از دوستان ما بزرگ نيا، قندچي و شريعت رضوي شهيد و بيست و هفت نفر دستگير و عده زيادي مجروح شدند. هنگام تيراندازي بعضي از رادياتورهاي شوفاژ در اثر گلوله سوراخ شد و آب گرم با خون شهدا و مجروحين درآميخت و سراسر محوطه مركزي دانشكده فني را پوشانيد، به طوري كه حتي پس از ماه ها از در و ديوار دانشكده فني بوي خون مي آمد. مامورين انتظامي پس از اين عمل جنايتكارانه و ناجوانمردانه از انعكاس خشم و غضب مردم به هراس افتاده براي پوشاندن آثار جرم خود خون ها را پاك كردند ولي ماهها اثر خون در گوشه و كنار ديده مي شد و سال ها جاي گلوله ها بر در و ديوار دانشكده فني نمايان بود و تا زمين مي گردد و تاريخ وجود دارد، ننگ و رسوايي بر كودتاچيان خواهد بود.
در اين حمله ناجوانمردانه، سربازان "جانباز" به دانشجويان تيراندازي كردند و سربازان ديگر به هوا شليك نمودند و به احتمال قوي قاتل شهدا و مسئول جراحات مجروحين همان جلادان "دسته جانباز" بودند. اين واقعه دردناك حتي اكثر سربازان را منقلب كرد. به طوري كه يكي از آنان كه از شكنجه وجدان بيدار شده خود رنج مي برد، هنگام هدايت صف دانشجويان اسير به زندان به دانشجويي گفت: "دستور اكيد صادر شده بود كه همه ما بايد تيراندازي كنيم و به ما گفته شده بود كه گلوله ها و تفنگ سربازان بعد از ماموريت بازرسي خواهد شد و اگر كسي تيراندازي نكرده باشد، تحت تعقيب قرار خواهد گرفت. بنابراين من نيز اجبارا تيراندازي كردم ولي خدا شاهد است كه تمام گلوله ها را به سقف يا ديوا شليك كرده ام".
جريان اين فاجعه دردناك به سرعت منتشر شد و خشم و كينه آزاديخواهان را برافروخت.
دانشگاه تهران به پيروي از دانشكده فني و به عزاي شهداي آن در اعتصاب عميقي فرو رفت. بعدازظهر آن روز دانشجويان با كراوات سياه از دانشكده حركت كرده با سكوت غم آلود و ماتم زده رهسپار خيابان هاي مركزي شهر شدند و مخصوصا در خيابان هاي لاله زار و استانبول انبوه دانشجويان عزادار نظر هر رهگذري را جلب مي كرد و او را متوجه اين جنايت عظيم مي نمود. بيشتر دانشكده هاي شهرستان ها نيز براي پشتيباني از دانشگاه تهران اعتصاب كردند. تعداد زيادي از سازمان هاي دانشجويي خارج از كشور نيز به عمل وحشيانه و خصمانه دولت كودتا به شدت اعتراض نمودند. در مقابل سيل اعتراض، جنايتكاران شروع به سفسطه كردند و در مقابل خبرنگاران گفتند كه دانشجويان براي گرفتن تفنگ سربازان حمله كردند و سربازان نيز اجبارا نيرهايي به هوا شليك نمودند و تصادفا سه نفر كشته شد".
يكي از مجلات، با آنكه سانسور شديدي وجود داشت و كسي جرات نمي كرد عليه دستگاه كلمه اي بنويسد با مسخره نوشته بود كه "اگر تيرها هوايي شليك شده، پس بنابراين دانشجويان پر درآورده به هوا پرواز كرده و خود را به گلوله زده اند". به عبارت ديگر گلوله ها به دانشجويان نخورده بلكه دانشجويان به هوا پرواز كرده اند و خود را به گلوله ها زده اند.
قربانيان نيكسون
صبح ورود نيكسون يكي از روزنامه ها در سرمقاله خود تحت عنوان "سه قطره خون" نامه سرگشاده اي به نيكسون نوشت كه فورا توقيف شد. ولي دانشجويان سحرخيزي كه خواب و خوراك نداشتند و استراحت در قبل مرگ دوستانشان ميسر نبود، زودتر از پليس روزنامه را خواندند. در اين نامه سرگشاده ابتدا به سنت قديم ما ايراني ها اشاره شده بود كه "هر گاه دوستي از سفر مي آيد يا كسي از زيارت باز مي گردد و يا شخصيتي بزرگ وارد مي شود، ما ايرانيان به فراخور حال در قدم او گاوي يا گوسفندي قرباني مي كنيم". آنگاه خطاب به نيكسون گفته شده بود كه؛ "آقاي نيكسون وجود شما آنقدر گرامي و عزيز بود كه در قدوم شما سه نفر از بهترين جوانان اين كشور يعني دانشجويان دانشگاه را قرباني كردند."
معذرت شاهانه و دم خروس
آري حكومت كودتا در قدوم نيكسون سه جوان قرباني كرد تا نيكسون آيزنهاور را مطمئن كند كه ميليون ها دلار كمك به دولت كودتا به هدر نرفته و اين پول هاي گزاف بر گرده ماليات دهندگان آمريكايي نيز سنگيني نمي كند، زيرا در راه استقرار صلح و دموكراسي خرج شده است. رسوايي دستگاه به جايي كشيده بود كه بيم آشوب و غوغا مي رفت و اركان حكومت متزلزل شده بود و حتي وضع به جايي رسيد كه شاه شخصا مجبور شد از اين "اتفاق" "معذرت" بخواهد و از خانواده هاي شهدا "دلجويي" كند و مزيتي را به عنوان نماينده شخصي براي رسيدگي به واقعه دانشگاه بفرستد تا آتش خشم مردم را فرو نشاند. اما چند روز بعد در روزنامه "راه مصدق" ارگان "نهضت مقاومت ملي" بخشنامه شماره ٢١٢٢ مورخ ٣٢/٩/٢٠ از لشگر ٢ زرهي ستاد ركن ٢ به كليه واحدها و داوير تابعه لشگر منتشر شد كه در آن افراد "دسته جانباز" در اثر جديت و فعاليتي كه در "ماموريت" دانشگاه تهران در روز دوشنبه ١٦ آذر مشاهده گرديد، تشويق شده اند. لذا كليه افراد به دريافت پاداش نقدي مفتخر و سه نفر از آنها به درجه گروهبان دومي و چهار نفر به درجه سرجوخگي ارتقا داده شده بودند. اسامي آنها نيز نوشته شده بود.
اين بخشنامه ركن ٢ ماهيت "معذرت و دلجويي شاهانه!" را هويدا ساخت و بر قلب جريحه دار دانشجويان نمك پاشيد. شهداي دانشگاه در امامزاده عبدالله پهلوي هم به خاك سپرده شدند و مقبره آنها تجمع مبارزان شوريده حال گرديد.
هفتم شهدا
نمايندگان دانشجويان با فرمانده مامورين انتظامي تماس گرفته درخواست كردند به اين صحنه مسخره خاتمه داده شود و متذكر شدند كه بازي كردن با احساسات دانشجويان خشمگين و از جان گذشته، بازي كردن با آتش است. بالاخره نيروي انتظامي از وحشت دانشجويان ناچار به تسليم شد و افسر فرمانده قبول كرد كه دسته هاي گل به وسيله چند دختر دانشجو به مزار شهدا حمل شود و دانشجويان نيز دسته دسته و به مرور سوار اتوبوس شده و عازم امامزاده عبدالله شدند. اولين دسته با چند اتوبوس حركت كردند ولي بالاي پل سيمان ژاندارم ها و سربازان راه را سد كرده به داخل اتوبوس ها حمله بردند و هر دانشجو يا هر مرد جواني را كه همانند دانشجويي بود با قنداق تفنگ به شدت مجروح كرده پايين مي كشيدند. دانشجويان دسته بعدي كه متوجه ماجرا شدند پيش از آنكه سربازان به اتوبوس ها حمله كنند، پياده شدند، به اين اميد كه از بيراهه از مزارع و باغ ها گذشته خود را به امامزاده عبدالله برسانند، ولي سربازان به آنها حمله كردند و حتي كيلومترها در پيچ و خم كوچه باغ ها دانشجويان را دنبال كردند و عده كثيري از اين دسته را آنقدر زدند تا از حال رفتند. خوشبختانه بيمارستان فيروزآبادي نزديك بود و به داد مجروحين رسيد و عده اي از دانشجويان براي مدت هاي دراز در آنجا بستري شدند. ورود دسته هاي بعدي دانشجويان به پل سيمان مسئله را براي ژاندارم ها مشكل تر كرد. هزارها دانشجو بر سر پل سيمان غوغا به پا كرده بودند. اگرچه ژاندارم ها و سربازان تمام اتوبوس ها را تفتيش كرده، دانشجويان را پايين مي آوردند و اگرچه موفق شدند كه دسته اول دانشجويان را به كلي پراكنده كنند ولي سيل دانشجويان و مردم دمونستراسيون عظيمي به وجود آورد كه در تاريخ حكومت نظمي آن روز سابقه نداشت. دانشجويان پس از خروج از اتوبوس ها و گريز از مقابل سربازان چند قدمي آن طرف تر به هم پيوسته پياده عازم امامزاده عبدالله مي شدند از اتصال اين دسته ها به هم صف بسيار طويلي به وجود آمد كه يك سر آن به امامزاده عبدالله رسيده بود و سر ديگر آن سر پل سيمان در حال تكوين بود.
نهضتي كه با خون آبياري شد
در بزرگ امامزاده عبدالله توسط پليس و ژاندارم مسدود شده بود و كسي حق دخول نداشت. دسته هاي اولي دانشجويان كه وارد امامزاده عبدالله شدند مورد حمله قرار گرفتند. عده اي مجروح و بقيه پراكنده شدند، ولي سيل جمعيت و صف بي انتهاي دانشجويان بالاخره مامورين حكومت نظامي را مجبور به تسليم كرد و به دانشجويان اجازه داده شد كه دسته دسته به سر خاك شهدا رفته باز گردند، تا به دسته بعدي حق ورود داده شود. با آنكه گوشه و كنار محل و محوطه مزار شهدا را افراد نظامي پوشانده بود، با اين حال وحشت داشتند كه انبوه دانشجويان خشمگين و عزادار باعث طغيان و آشوب گردد و به زور دانشجويان را از محوطه مزار بيرون مي راندند. ولي با تمام اين فشار، سرتاسر قبرستان از دانشجويان پوشيده شده بود. در اين هنگام برادر شهيد قندچي با لباس سياه عزا بر سر خاك شهدا شروع به سخن كرد. آثار غم و عزا از خطوط صورتش هويدا و رگ هاي گردنش از شدت غضب ورم كرده بود. سخنان آتشينش چون شراره هاي آتش از سينه پرسوز و گدازش بيرون مي جهيد. او با گردن برافراشته و ايمان قوي حرف مي زد. محزون بود كه تنها برادرش همچون غنچه ناشكفته در برابر طوفان سهمگين ظلم وستم پر پر شده و اين چنين بر زمين ريخته است، ولي مغرور بود كه به خاطر پيروزي نهضت و در راه مبارزه با حكومت غاصب كودتا برادر عزيزش قرباني شده است. سكوت همه را فرا گرفته بود. نفس ها در سينه ها حبس شده بود. كسي تكان نمي خورد. صداي لرزان و رساي قندچي همه را مي لرزانيد حتي پليس و سرباز را نيز بر جا خشك كرده بود. بر دل پرشور جوانان آتش مي زد و اشك از چشم ها جاري مي كرد . او از اين زندگي غم انگيز ذلت بار به ستوه آمده بود. برادرش پس از يك جراحت دردناك دو ساعته در پناه مرگ آرميده بود ولي او هنوز مي سوخت و مدام از شكنجه روحي طاقت فرسايي رنج مي برد. او ديگر از مرگ نمي ترسيد و آرزو داشت كه به دنبال برادرش در پناه مرگ روي آسايش بيند. او از زبان دانشجويان حرف مي زد. او عقده دل هاي دردمند دانشجويان را باز مي كرد. او به جنايت هيات حاكمه حمله كرده، تقاضاي كيفر جنايتكاران را مي نمود. او وفاداري خود و برادر شهيدش را تا آخرين لحظه حيات به مصدق بزرگ اعلام مي داشت. او بالاخره سخنان موثر خود را با شعر معروف كريم پورشيرازي شهيد ديگر نهضت ملي درباره خونين كفنان سي ام تير در ميان شور و هيجان بي حد دانشجويان ختم كرد و آنگاه به وسيله پليس محاصره و دستگير شد.
پس از آن مراز شهداي شانزده آذر همچون مقبره شهداي سي ام تير زيارتگاه مردم آزاده و مبارز ايران، به خصوص دانشجويان بود. سال بعد روز شانزده آذر 1333 دانشكده فني از كارآگاه و نظامي پر بود كه هر گونه عكس العملي را در نطفه خفه كنند، اما مطابق قرار قبلي پس از آنكه زنگ صبح نواخته شده، تمام دانشجويان در محوطه مركزي دانشكده فني با حالت عزا و احترام سه دقيقه سكوت كردند: سكوتي عميق و پر معني سكوتي كه خاطرات دلخراش سال پيش را تجديد مي كرد و رگبار گلوله و ناله دردناك مجروحين شنيده مي شد: سكوتي كه در خلال آن شكنجه هاي روحي سال گذشته، جنايات هيات حاكمه و بدبختي و مذلت ملت ايران از نظرها مي گذشت. سربازان و كارآگان در مقابل اين سكوت قادر به هيچ عملي نبودند و هيچ بهانه و دستاويزي به دستشان نيامد. دانشجويان پس از سكوت و قرار دادن يك دسته گل بر روي پله ها دانشكده را ترك كرده عازم مزار شهدات شدند. تمام دانشگاه نيز به پيروزي از دانشكده فني به احترام شهداي شانزدهم آذر دست از كار كشيد.
آن ايام - مثل امروز - فشار و اختناق عجيبي به افكار و احساسات مردم و دانشجويان سنگيني مي كرد. حكومت نظامي سراسر آن سالها را پوشانده بود. تجمع سه نفر خلاف قانون و دانشجو بودن جرم بود. چه بسا كه سرباز با سرنيزه در جلسات كلاس يا سر حوزه امتحان مي ايستاد و دانشجويان در پناه برق سرنيزه مشغول كار خود بودند. رفتن به دانشگاه و درس خواندن و خلاصه زندگي در آن روزها درد و رنج بود و اعصاب دانشجو را خرد مي كرد. عده اي از بهترين استادان دانشگاه را اخراج كرده و به غل و زنجير كشيدند و در عوض عده اي از اوباش و اراذل را به دانشگاه فرستادند تا ركيك ترين ناسزاها را كه در شان خودشان و اربابانشان بود، تحويل دانشگاهيان و دانشجويان دهند. سال بعد و سالهاي بعد از آن نيز در اختناق مرگبار و در شرايط دشواري، دانشجويان به ياد شهداي شانزده آذر دست از كار كشيده با برگزاري مراسمي در دانشگاه و بر مزار شهدا پيوند خود را با شهدا و راه آنان تجديد كردند و شانزده آذر را روز دانشجو اعلام نمودند و بجاست كه هميشه دانشجويان نام شهدا و خاطره شانزده آذر را زنده نگه داشته در بزرگداشت آن بكوشند و در راه مبارزه عليه حكومت كودتاچيان جنايتكار از روان پاك شهداي 16 آذرطلب همت كنند.