عزت و افتخار حسينى در مبارزه با انحرافات و بدعت‏ها

در پاسخ به اين پرسش(1) كه آيا امام حسين عليه‏السلام در برابر اعمال و رفتار معاويه سكوت اختيار كردند يا به مبارزه سياسى پرداختند و اگر سكوت نكردند، چه مواضع و سياست‏هايى اتخاذ نمودند، بايد گفت: گرچه قيام و حركت نظامى از جانب امام حسين عليه‏السلام عليه معاويه مقدور و سودمند نبود، امّا اين امر بدان معنا نبود كه هيچ حركت، مبارزه و اقدامى از سوى آن حضرت در برابر معاويه صورت نگيرد و آن بزرگوار همانند بسيارى از مسلمانان، كه سكوت و حتى تأييد و همراهى با
چهارشنبه، 30 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عزت و افتخار حسينى در مبارزه با انحرافات و بدعت‏ها
 عزت و افتخار حسينى در مبارزه با انحرافات و بدعت‏ها
عزت و افتخار حسينى در مبارزه با انحرافات و بدعت‏ها

نويسنده: محسن رنجبر
بسم الله الرحمن الرحیم
اشاره
در پاسخ به اين پرسش(1) كه آيا امام حسين عليه‏السلام در برابر اعمال و رفتار معاويه سكوت اختيار كردند يا به مبارزه سياسى پرداختند و اگر سكوت نكردند، چه مواضع و سياست‏هايى اتخاذ نمودند، بايد گفت: گرچه قيام و حركت نظامى از جانب امام حسين عليه‏السلام عليه معاويه مقدور و سودمند نبود، امّا اين امر بدان معنا نبود كه هيچ حركت، مبارزه و اقدامى از سوى آن حضرت در برابر معاويه صورت نگيرد و آن بزرگوار همانند بسيارى از مسلمانان، كه سكوت و حتى تأييد و همراهى با حكومت معاويه را بر اعتراض به وى ترجيح دادند، به گوشه خانه پناه برده و سرنوشت جامعه اسلامى، به ويژه جامعه شيعه را به حال خود رها كنند؛ چرا كه آن حضرت همچون جدّ بزرگوارش رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله صيانت و پاسدارى از مبانى و ارزش‏هاى اصيل دين و مبارزه با بدعت‏ها، فسادها و انحراف‏ها را، وظيفه و رسالت الهى خويش مى‏دانستند و در راه تحقق اين هدف از هيچ كوششى فروگذارى نمى‏كردند. بنابراين، آن حضرت در شرايط مناسب و مقتضى با موضع‏گيرى‏هاى خويش، جامعه اسلامى را به پيروى از چنين سيره و روشى در مبارزات سياسى عليه معاويه و كارگزارنش فرا مى‏خواندند.
در منابع و مآخذ تاريخى و حديثى، اخبار و گزارش‏هاى فراوانى در اين‏باره ثبت شده است كه به مهم‏ترين آن‏ها در قالب محورهاى ذيل اشاره مى‏گردد:
1ـ مخالفت با وليعهدى يزيد
با آن‏كه بر اساس يكى از بندهاى پيمان نامه صلح امام حسن عليه‏السلام با معاويه، هيچ گونه حقى در انتخاب جانشين براى معاويه وجود نداشت، امّا او هيچ وقت به آن بند مثل ساير بندهاى ديگر عهدنامه(2) عمل نكرد و چنان‏كه خود در جمع كوفيان اظهار داشت، همه آن‏ها را زير پا گذاشت.(3)
معاويه در راستاى موروثى كردن حكومتش با پيشنهاد و مساعدت بعضى از كارگزاران در ده سال آخر زمامدارى‏اش، تلاش‏ها و اقدامات زيادى را به منظور طرح و تثبيت جانشينى پسرش يزيد از خود نشان داد. چنان‏كه به بعضى از مناطق حوزه اسلامى مسافرت كرد و از نزديك با ترفندها و شگردهاى ويژه، مسأله جانشينى يزيد را مطرح كرده و با تهديد يا تطميع مردم براى يزيد بيعت گرفت. او در سفرى كه به مدينه داشت، علاوه بر گرفتن بيعت از مردم اين شهر، دنبال آن بود كه از شخصيت‏هاى با نفوذ و بزرگ اين شهر نيز، كه در رأس آنان امام حسين عليه‏السلام قرار داشت، بيعت بگيرد. از اين‏رو، پس از ورود به اين شهر، با حسين بن على عليه‏السلام وعبداللّه‏ بن عباس و بعضى از بزرگان ديگر ديدار كرده، پس از طرح موضوع، تلاش كرد تا موافقت آنان را در اين باره جلب كند. امام حسين عليه‏السلام در پاسخ به درخواست معاويه با ذكر مقدمه‏اى چنين فرمود:
«آنچه درباره يزيد گفتى كه خود به حدّ كمال رسيده و مى‏تواند امت محمّد را اداره كند، دريافتم. مى‏خواهى با اين سخنان مردم را درباره او به اشتباه اندازى. گويا مى‏خواهى درباره شخصى ناشناخته سخن‏گويى و يا غايبى را بستايى و از كسى كه مردم درباره او چيزى نمى‏دانند، سخن گويى. در صورتى كه، يزيد خود شخصيّت و باطنش را آشكار ساخته است. اگر مى‏خواهى از مهارت و توانايى يزيد آگاه شوى، از او درباره سگ‏هاى شكارى و كبوتران پيش پرواز به هنگام تاختن و مسابقه دادن بپرس و در مورد كنيزان آوازه‏خوان و نوازنده سؤال كن تا تو را به خوبى آگاهى داده و يارى كند. دست از اين تلاش‏ها بردار. چه سودى برايت دارد كه خدا را با گناهان اين مردم به بيش‏تر از آنچه خود مرتكب شده‏اى، ملاقات كنى؟!
به خدا سوگند! تو پيوسته باطل و ستم و بيدادگرى را اختيار نموده‏اى تا آنجا كه جام تبهكاريت لبريز شده و اكنون بين تو و مرگ جز يك چشم بر هم زدن فاصله نيست. پس از آن در روز رستاخيز بر عمل ماندگار خود درآيى و آن روز هرگز گريزگاهى نخواهى داشت. اين تو بودى كه امر مهم خلافت را كه، از نياى مان به ارث رسيده بود، از ما بازداشتى با اين‏كه به خدا سوگند ما از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از جهت نَسَبى ارث مى‏بريم و تو آن را (به عنوان حجت خلافت يزيد!) نزد ما آورده‏اى...»(4)
معاويه وقتى چنين موضع‏گيرى صريحى را از امام حسين عليه‏السلام درباره وليعهدى يزيد ديد و شنيد، حقوق و مستمرى همه بنى‏هاشم را از بيت المال قطع كرده، پرداخت سهم آنان را مشروط به بيعت آن حضرت كرد تا به اين وسيله حسين بن على عليه‏السلام از سوى بنى‏هاشم تحت فشار قرار گرفته و راضى به بيعت گردد! امّا او با اين شيوه نتوانست از امام حسين عليه‏السلام بيعت بگيرد و با درخواست و تهديد عبداللّه‏ بن عباس مجبور به پرداخت سهميه بنى‏هاشم گرديد؛ اين در حالى بود كه امام حسين عليه‏السلام از دريافت سهم خويش خوددارى كرد.(5)
2ـ نامه كوبنده و افشاگرانه به معاويه
پس از شهادت حجربن عدى، مروان بن حكم، كه در اين زمان از سوى معاويه حاكم مدينه بود، طى نامه‏اى به معاويه نوشت: «گروهى از شخصيت‏ها و بزرگان عراق و حجاز نزد حسين عليه‏السلام رفت و آمد مى‏كنند، اطمينان ندارم كه حسين قيام نكند. من در اين باره طبق تحقيقاتى كه كرده‏ام اعلام مى‏كنم كه او فعلاً قصد قيام ندارد، امّا اطمينان ندارم كه در آينده نيز چنين قصدى نداشته باشد. اينك نظر خود را در اين باره بنويس.»(6)
معاويه پس از دريافت گزارش مروان، علاوه بر پاسخ نامه وى، در نامه‏اى جداگانه به امام حسين عليه‏السلام نوشت:
«از طرف تو امورى رسيده است كه هرگز گمان نمى‏كردم به آن امور گرايش داشته باشى. شايسته‏ترين مردم در وفادارى به آنچه بيعت كرده است، كسى همانند توست در بزرگى و شرافت و منزلت. حال در امر خلافت منازعه نكن. از خدا بترس واين امت را در فتنه مينداز و متوجه خود و دين خود و امت محمّد باش.» اين آيه قرآن هم خاتمه نامه معاويه بود: «و لا يستخفّنّك الذين لا يوقنون:»(روم:6)؛ مبادا آنان كه به پايه يقين نرسيده‏اند تو را بى‏ثبات و سبكسر گردانند.(7)
امام حسين عليه‏السلام در جواب نامه معاويه، پاسخى نوشت كه طلايه انقلاب و قيام عاشورا است؛ پاسخى كه در هر كلمه آن عزّت و افتخار حسينى موج مى‏زند؛ نامه‏اى كه به تعبير شيخ عبداللّه‏ علايلى بر تاريخ سايه افكنده و رو در روى سلطه و ستم معاويه قرار گرفته است.(8)
حضرت در ابتداى نامه ضمن ردّ و تكذيب اخبار و گزارش‏هاى عمّال معاويه درباره قيام خويش عليه معاويه، چنين نوشتند:
«من قصد جنگ و اختلاف ندارم؛ اما از جنگ نكردن با تو و حزب تو، كه از قاسطين هستند، به خدا پناه مى‏برم. افراد ستمكارى كه اطراف تو را گرفته‏اند داخل در حزب ستمگران و ياران شيطان هستند. آيا تو قاتل حُجر و ياران او، كه اهل زهد و عبادت بودند و براى از ميان بردن بدعت و امر به معروف و نهى از منكر قيام كردند، نيستى؟! تو از روى ظلم و تجاوزگرى پس از آن‏كه با آنان پيمان‏هاى محكم و ميثاق‏هاى مؤكّد بستى، پيمانت را شكستى و آنان را كشتى و با اين كار، بر خدا گستاخى نموده، پيمان او را سبك شمردى. آيا تو كشنده عَمْرِوبن حَمِق كه از بسيارى عبادت، چهره و بدنش لاغر و فرسوده شده بود، نيستى كه پس از دادن امان و بستن پيمان (پيمانى كه اگر به آهوان بيابان مى‏دادى، از قله‏هاى كوه‏ها پايين مى‏آمدند) او را كشتى؟! آيا تو ادعا نكردى كه زياد فرزند ابوسفيان است، در حالى كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرموده است: «فرزند به شوهر ملحق مى‏گردد و زناكار بايد سنگسار گردد»(9)؟! سپس او را بر مردم مسلط كردى؟ او بر مسلمانان سخت گرفته، دست و پاى آنان را قطع كرد و بر شاخه‏هاى نخل به‏دار آويخت. اى معاويه! گويى از اين امت نيستى و آن‏ها هم از تو نيستند...
و گفتى كه من مردم را در فتنه نيندازم؛ به خدا سوگند! من فتنه‏اى براى مردم بزرگ‏تر از حكومت تو نمى‏بينم. و گفتى كه درباره خودم و دينم و امت محمّد بينديشم؛ به خدا قسم! من كارى برتر از جهاد با تو نمى‏بينم كه اگر با تو بجنگم به خدا تقرّب جسته‏ام و اگر از نبرد با تو باز ايستم از خدا طلب آمرزش مى‏كنم و از خدا مى‏خواهم مرا به آنچه موجب رضا و خشنودى اوست، ارشاد و هدايت كند. و گفتى كه به من نيرنگ خواهى زد. اى معاويه! هر نيرنگى كه مى‏خواهى به من بزن، به جان خودم سوگند از ديرباز نيرنگ‏بازان با شايسته كاران چنين كرده‏اند و من اميد آن دارم كه زيان آن به خودت برسد و عملت را تباه گرداند؛ پس هر كارى كه مى‏توانى بكن.
اى معاويه! از خدا بترس و بدان كه خداوند كتاب و پرونده‏اى دارد كه هر عمل بزرگ و كوچكى را در آن ثبت مى‏كند و بدان كه خداوند جنايات تو را كه به صِرف ظنّ و گمان مردم را مى‏كشى و به محض اتهام، آنان را به بند مى‏كشى و گرفتار مى‏سازى و فرزند شرابخوار و سگ‏بازت را زمامدار مسلمانان كرده‏اى، هرگز فراموش نخواهد كرد. تو با اين كارها، خود را به هلاكت افكندى، دين خود را تباه ساختى و حقوق مردم را پايمال كردى، والسلام.»(10)
حضرت در اين نامه اگر چه به صراحت با معاويه اعلام جهاد نفرمود، امّا فرمود: براى عدم مجاهده و قيام در پيشگاه خدا عذرى ندارد. اين نامه داراى سه جهت‏گيرى اصلى است:
الف. با نظريه سلطنت معاويه، كه اطاعت محض از سلطان را القا مى‏كرد، مخالفت نمود؛
ب. معاويه به عنوان قاتل انسان‏هاى با ايمان و مخلص همچون حجربن عدى و عمروبن حَمِق معرفى گرديد؛
ج. ضرورت جهاد با معاويه و توجه به اين نكته كه معاويه «دين» را نابود كرده است.
نكته اصلى اين نامه، همين جهت‏گيرى سوّم است. معاويه به امام حسين عليه‏السلام مى‏گويد: به فكر دين و امت محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله باش و فتنه‏گرى مكن، امام حسين عليه‏السلام در جواب معاويه مى‏فرمايد: حكومت تو كه دين را نابود كرده است، بزرگ‏ترين فتنه براى مردم است.
وقتى معاويه نامه امام حسين عليه‏السلام را خواند، در سينه‏اش شعله حقد و كينه زبانه كشيد. يزيد و عبداللّه‏ بن عمروعاص به معاويه توصيه كردند كه جوابى به نامه امام حسين عليه‏السلام بدهد كه در آن تحقير و توهين نسبت به آن حضرت و پدرش درج شود. معاويه در جواب پيشنهاد آنان گفت:
«... به خدا سوگند هيچ گونه عيبى در حسين سراغ ندارم. به نظرم رسيد نامه تهديدآميزى به او بنويسم، سپس (به مصلحت) ديدم كه اين كار را نيز نكنم و او را به ستيزه جويى نكشانم.»(11)
برخورد امام حسين عليه‏السلام با هداياى معاويه
آنچه نوشته شد، اخبار و گزارش‏هاى موثق در اين باره بود كه نشانگر عمق مخالفت امام حسين عليه‏السلام با معاويه و نمايانگر عمق خصومت تيرگى روابط بين آن دو است. امّا بعضى از گزارش‏ها حاكى از آن است كه رفتار معاويه نسبت به امام حسين عليه‏السلام و نيز امام حسن عليه‏السلام نيكو و شايسته بوده است و معاويه آنان را از هدايا و جوايز خويش بهره‏مند مى‏ساخته است. چنان‏كه ابومنصور طبرسى در اين باره مى‏نگارد:
«معاويه براى امام حسين عليه‏السلام چيزى كه ناراحتش كند، ننوشت و آنچه را به او مى‏داد، قطع نكرد. او در هر سال، علاوه بر كالاها و هداياى گوناگون، يك ميليون درهم براى او مى‏فرستاد!»(12)
ابوحنيفه دينورى پا را از اين فراتر گذاشته و در اين باره مى‏نويسد:
«گويند: در مدت زندگى معاويه هيچ گونه بدى يا كار ناپسندى از او نسبت به حسن عليه‏السلام و حسين عليه‏السلام سر نزد، و او هيچ چيز از امورى را كه شرط كرده بود، از آنان دريغ نداشت و در نيكى كردن به آنان، تغيير روش نداد.»(13)
همچنين در خصوص ارسال عطايا و جوايز از جانب معاويه و قبول آن‏ها از سوى امام حسن عليه‏السلام و امام حسين عليه‏السلام گزارش‏هايى به مضامين زير نقل شده است:
1. امام حسن عليه‏السلام و امام حسين عليه‏السلام جوايز و عطاياى معاويه را قبول مى‏كردند.(14)
2. امام حسن عليه‏السلام و امام حسين عليه‏السلام در ديدارى با معاويه، دويست هزار درهم از وى دريافت كردند!(15)
3. معاويه اوّل ماه، يك ميليون درهم براى امام حسن عليه‏السلام و نهصد هزار درهم براى امام حسين عليه‏السلام فرستاد!(16)
چنين گزارش‏هايى را به سادگى نمى‏توان پذيرفت. امّا درباره هدايا و وجوه نقدى بايد گفت: اگر چه بعيد به نظر نمى‏رسد كه اعطا و ارسال آن‏ها توسط معاويه به اين انگيزه بوده كه او مى‏خواسته با اين كار از حجم اقدامات و اعتراضات آن دو بزرگوار عليه خويش بكاهد و در صورت امكان، آنان را تا حدّ زيادى همراه و موافق سياست‏ها و شيوه حكومت‏دارى‏اش كند، امّا اين‏كه امام حسن عليه‏السلام و امام حسين عليه‏السلام آن هدايا و پول‏ها را پذيرفته و دريافت كرده باشند، محل تأمل و جاى تحقيق و بررسى دارد؛ چرا كه اوّلاً، گزارش‏هاى ياد شده با اخبار و گزارش‏هاى ديگرى مبنى بر عدم پذيرش هدايا و جوايز معاويه، معارض است؛ چنان‏كه از امام موسى بن جعفر عليه‏السلام نقل شده كه فرمودند: «امام حسن عليه‏السلام و امام حسين عليه‏السلام جوايز معاويه را نمى‏پذيرفتند.»(17) همچنين در جريان مسافرت معاويه به مدينه جهت بيعت گرفتن براى يزيد از بزرگان و شخصيت‏هاى سرشناس اين شهر از جمله امام حسين عليه‏السلام ، زمانى كه معاويه مجبور به پرداخت مستمرى به تعويق افتاده بنى‏هاشم شد، امام حسين عليه‏السلام از دريافت سهم خويش استنكاف كرد.(18)
ثانيا، بر فرض صحت سند و قبول چنين گزارش‏هايى، پذيرش چنين هدايا و جوايزى از سوى آن بزرگواران، قابل قبول و موجّه بوده است. چنان‏كه در روايتى از امام باقر عليه‏السلام درباره دريافت عطايا و جوايز حاكمان ستمگر سؤال شد، حضرت جواز قبول چنين هدايايى را مستند به صدور چنين كارى از امام حسن عليه‏السلام و امام حسين عليه‏السلام كردند و فرمودند: «[مانعى نيست چرا كه] حسن و حسين عليهماالسلام عطاياى زورمندانى همچون معاويه را مى‏پذيرفتند؛ زيرا آنان شايستگى و حق آنچه را كه از معاويه دريافت مى‏كردند، داشتند.»(19)
ثالثا: اگر (فرضا) امام حسن عليه‏السلام و امام حسين عليه‏السلام عطايا و جوايز ياد شده را دريافت مى‏كردند، آن‏ها را براى خود و خانواده‏شان هزينه نمى‏كردند و به مصرف نيازمندان و فقراى بنى‏هاشم و ديگر افراد مستمند و يتيم جامعه اسلامى مى‏رساندند. چنان‏كه مرحوم مجلسى در اين‏باره چنين روايت كند: «حسن و حسين عليهماالسلام اين اموال (عطايا و جوايز) را از معاويه مى‏گرفتند و حتى به اندازه آنچه مگس در دهان خود مى‏گيرد، برخود و خاندان خود هزينه نمى‏كردند.»(20)
از اين‏رو، ارسال يك ميليون درهم از جانب معاويه براى امام حسن عليه‏السلام ـ چنان‏كه اخبار «دلائل الامامة» و «احتجاج» از آن حكايت مى‏كرد و پذيرش آن از ناحيه امام حسن عليه‏السلام از اين باب بوده است، بدين معنى كه معاويه مطابق يكى از مواد معاهده صلح بين او و امام حسن عليه‏السلام موظف بود كه يك ميليون درهم از محل خراج «دارابجرد»(21) (دارابگرد) براى تقسيم بين بازماندگان شهداى جمل و صفين به امام حسن عليه‏السلام پرداخت كند(22) ـ و پذيرش آن از سوى آن حضرت نيز طبعا بدون اشكال و كاملاً مشروع بوده است؛ زيرا آن را براى مصرف ياد شده مى‏گرفته‏اند.
اما اين‏كه رفتار معاويه با امام حسن عليه‏السلام و امام حسين عليه‏السلام نيكو بوده است، نه تنها شاهدى بر اين ادعا وجود ندارد، بلكه تاريخ گواه است كه معاويه از هر فرصتى كه به دست مى‏آورد، براى خدشه‏دار كردن چهره امام على عليه‏السلام و اهل بيت عليهم‏السلام و در نهايت حذف آنان، استفاده مى‏كرد. او نه تنها با على عليه‏السلام و خاندانش سر ناسازگارى و مخالفت داشت، بلكه با شيعيان او نيز به جرم پيروى و ابراز عشق و ارادت به خاندان علوى رفتار وحشتناك و هولناكى داشت.(23) نمونه بارز آن، قتل بى‏رحمانه حُجر بن عدى كندى، يكى از اصحاب بزرگ على عليه‏السلام و از ياران مخلص او، بود كه منابع تاريخى به تفصيل از آن سخن گفته‏اند.(24) از اين‏رو، چگونه مى‏تواند رفتار معاويه با امام حسن عليه‏السلام نيكو باشد، در حالى‏كه او آن حضرت را با دسيسه مسموم كرد(25) و به شهادت رساند و حاكم او، مروان بن حكم، از دفن جنازه مطهر آن بزرگوار در كنار مرقد جدّ بزرگوارش جلوگيرى كرد.(26) چنان‏كه عدم پاى‏بندى پسر ابوسفيان به مواد پيمان نامه صلح و زير پا قرار دادن آن، دليل روشنى بر كذب و نادرستى گفتار «دينورى» مى‏باشد.
با شيوه‏اى كه معاويه در امر حكومت دارى در پيش گرفته بود، نمى‏توانست رفتار شايسته و پسنديده‏اى نيز نسبت به امام حسين عليه‏السلام داشته باشد. او در نامه‏اى كه گذشت، به امام حسين عليه‏السلام مى‏نويسد: «با تو از درِ مكر وارد خواهم شد.» به گمان قوى مراد وى از روش مكارانه، روش رايج وى دربرخورد با مخالفان يعنى ترور و مسموميت با زَهر است. چنان‏كه پيش از اين، از همين شيوه براى از ميان برداشتن مخالفانى همچون مالك اشتر، امام حسن عليه‏السلام ، سعد بن ابى وقاص(27) و عبدالرحمن بن خالد بن وليد(28)، بهره جست.
3ـ تبيين جايگاه و منزلت اهل بيت عليهم‏السلام
اگر چه معاهده صلح با معاويه يكى از عوامل مهم بازدارنده قيام و نهضت مسلحانه اباعبداللّه‏ عليه‏السلام بود، امّا اين امر و امثال آن، آن حضرت را از بيان حق و تبيين مقام و منزلت خويش و اهل بيت عليهم‏السلام باز نمى‏داشت؛ از اين‏رو، در هر شرايط مناسبى، به امر به معروف و نهى از منكر پرداخته، فضايل و مناقب خاندان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را يادآور مى‏شد و از آنان به عنوان محور حق دفاع مى‏كرد.
دو نمونه ذيل، شاهد اين مطلب است:
موسى بن عقبه مى‏گويد: «به معاويه گفتند: مردم چشم‏شان را به حسين عليه‏السلام دوخته‏اند. كاش به او فرمان مى‏دادى تابه منبر برود و سخنى گويد؛ چرا كه در او ناتوانى يا لكنت زبان است.
معاويه گفت: ما نيز چنين پندارى درباره حسن داشتيم ولى او پيوسته در چشم مردم بزرگ مى‏شد و ما رسوا مى‏شديم.
اين گذشت تا روزى معاويه به حسين عليه‏السلام گفت: اى اباعبداللّه‏! اى كاش منبر مى‏رفتى و سخنى مى‏گفتى! حسين بر منبر رفته حمد و ثناى خدا فرمود و بر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله درود فرستاد. ناگاه شنيد كسى مى‏گويد: اين شخص كيست كه سخن مى‏گويد.
امام حسين عليه‏السلام ضمن معرفى خويش و اهل بيت عليهم‏السلام به عنوان يكى از دو چيز گران‏بها، كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آن را در ميان امتش به يادگار گذاشته است و آنان مرجع تفسير و تاويل قرآن هستند؛ با استدلال به آياتى چند از قرآن كريم، اطاعت از اهل بيت عليهم‏السلام را همانند اطاعت از خدا و رسول وى واجب شمرده و مردم را از گوش فرا دادن به ندا و وسوسه‏هاى شيطان برحذر داشت.
معاويه تا چنين بياناتى را از آن بزرگوار شنيد ديگر نتوانست تحمل كند؛ از اين‏رو گفت: "اى اباعبداللّه‏! بس است؛ مقصود خود را رساندى."(29)
زمانى ديگر در مجلس معاويه چنين فرمود:
«من فرزند كسى هستم كه در پاكى همانند آب آسمان است و در زمين ريشه دارد. من فرزند كسى هستم كه در اصل و تبار فاخر، شرافت والا و نيك‏نامى ديرين خانوادگى بر همه اهل دنيا سرورى و آقايى دارد. من فرزند كسى هستم كه خشنودى او، خشنودى خداى رحمان و خشم او خشم خداى رحمان است.» سپس معاويه را مخاطب قرار داده فرمود: «آيا پدر تو همچون پدر من است؟ آيا پيشينه تو همانند پيشينه من است؟ اگر بگويى نه؛ شكست خورده‏اى، و اگر بگويى، آرى؛ دروغ گفته‏اى.»
معاويه گفت: سخن تو درست نيست. امام حسين عليه‏السلام فرمود: «حق روشن و آشكار است و راه (تشخيص و شناخت) آن كژى ندارد و خردمندان آن را مى‏شناسند.»(30)
در شرايطى كه حذف مقام و منزلت اهل بيت عليهم‏السلام در دستور كار اصلى معاويه و كارگزارانش قرار گرفته بود و آنان با تمام وجود تلاش مى‏كردند كه اين عمل را به صورت يك فرهنگ در جامعه اسلامى ترويج كرده و جا بيندازند، بيانات اين پيشواى جامعه‏اسلامى، بيانگرعزّت‏وافتخارحسينى واز ارزش‏واعتبارخاص خودبرخورداراست.
ـ سخنرانى تاريخى و افشاگرانه امام عليه‏السلام در كنگره بزرگ حج
در سال 59 (يا 58) هجرى، يعنى يك (يا دو سال) پيش از مرگ معاويه، در زمانى كه فشار و خفقان حاكم بر شيعيان از سوى معاويه بيداد مى‏كرد، امام حسين عليه‏السلام به زيارت خانه خدا مشرف شدند. در اين سفر عبداللّه‏ بن جعفر و عبداللّه‏ بن عباس آن بزرگوار را همراهى مى‏كردند. امام حسين عليه‏السلام در مكه از صحابه و تابعين و فرزندانشان، كه در جامعه اسلامى به پاكى و درستى شهرت داشتند و نيز از عموم مرد و زن بنى‏هاشم، دعوت كردند كه در چادر او واقع در «منى» اجتماع كنند.
در ميان جمعيت گرد آمده كه افزون بر هزار نفر(31) بودند، دويست نفر از اصحاب پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به چشم مى‏خوردند. در اين هنگام امام حسين عليه‏السلام به پا خاست و پس از حمد و ثناى الهى فرمود:
«امّا بعد، اين شخص ستمگر (معاويه) درباره ما و شيعيان ما اعمالى را روا داشت كه ديديد و دانستيد و شاهد بوديد. مى‏خواهم مطلبى را از شما بپرسم. اگر راست گفتم مرا تصديق كنيد واگر دروغ گفتم مرا تكذيب كنيد. سخن مرا بشنويد و گفتارم را بنويسيد، سپس به شهرها و قبايل خود برگرديد و هر كس را كه به او ايمان واطمينان داريد به آنچه درباره ما و حق ما مى‏دانيد دعوت كنيد، چون بيم دارم اين امر(32) كهنه شود و حق از بين رفته، مغلوب گردد. خدا نور خود را به اتمام مى‏رساند، اگر چه كافران راخوش نيايد.»
سپس حضرت آياتى را كه خدا در شأن على عليه‏السلام و خاندان وى نازل كرده بود، قرائت فرموده و تفسير نمود و نيز هر چه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله درباره پدر و برادر و مادر و خود و خاندانش فرموده بود نقل كرد، و در همه آن‏ها، اصحاب پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏گفتند: آرى به خدا اين سخنان را شنيديم و شهادت مى‏دهيم، و تابعين مى‏گفتند: به خدا سوگند! اين سخنان را كسانى از صحابه كه آنان را به راست‏گويى و امانت‏دارى مى‏شناسيم، براى ما نقل كردند. آن‏گاه حضرت فرمودند: «شما را به خدا سوگند مى‏دهم كه اين سخنان را براى هر كس كه به او و به دينش اطمينان داريد نقل كنيد.»(33)
تعبير اخير امام عليه‏السلام به خوبى حاكى از سانسور و خفقان شديد حكومت معاويه و فشار او نسبت به پيروان على عليه‏السلام و دشمنى ديرينه و سرسختانه معاويه با خاندان نبوّت است كه امام عليه‏السلام توصيه مى‏كند اين گفتار را براى افراد مورد اعتماد نقل كنيد.
در شرايطى كه دشنام و توهين نسبت به على عليه‏السلام و خاندان وى جريان اصلى تبليغات حكومت معاويه است، امام حسين عليه‏السلام در مراسم حج به دو فريضه مهم و مقدس الهى؛ يعنى امر به معروف و نهى از منكر اقدام نموده و ضمن بيدارى اذهان حاضران، سفارش مى‏كند كه ديگران را نيز با رعايت احتياط بيدار كنند و خيانت‏هاى بنى‏اميه را به آنان گوشزد نمايند.
نكته حايز اهميّت در اين جريان آن است كه امام عليه‏السلام با اين تدبير با توجه به امكانات و مقدورات آن روز، در ميان حاضران موج و حركتى ايجاد نمود؛ چرا كه حاضران پيام امام عليه‏السلام را در بازگشت به سرزمين خويش به ديگران منتقل كردند و زمينه بيدارى آنان را فراهم ساختند.
5ـ ممانعت از ازدواج يك دختر هاشمى با يزيد
چنان‏كه گفته شد، معاويه از هر اقدام و كوششى در راستاى تثبيت و تقويت پايه‏هاى زمامدارى خويش بهره مى‏جست. از اين‏رو، (گويا) او براى كاهش انتقاد و مخالفت بنى‏هاشم، به ويژه سرور آنان حسين بن على عليه‏السلام نسبت به شيوه حكومت دارى‏اش توطئه ديگرى را سازماندهى كرد. معاويه از مروان بن حكم، حاكم مدينه، خواست كه دختر عبداللّه بن جعفر را، كه مادرش زينب كبرى عليهاالسلام بود، براى يزيد خواستگارى كند. مروان موضوع را با عبداللّه‏بن جعفر در ميان گذاشت. عبداللّه‏ گفت: بزرگ و تصميم گيرنده خانواده ما حسين بن على عليه‏السلام است. مروان نزد امام حسين عليه‏السلام آمده او را از دستور معاويه آگاه كرد. حضرت فرمود: «از خداى متعال خير (دختر) را خواهانم. خدايا خشنودى خود از آل محمد را براى اين دختر فراهم ساز.» پس چون مردم در مسجد جمع شدند، مروان درباره مهريه صحبت كرد كه چنين و چنان خواهد بود و هر ميزان كه پدر بخواهد، مورد قبول است. اين ازدواج باعث از ميان رفتن كدورت‏ها بين دو تيره بنى‏هاشم و بنى‏اميه خواهد بود. درباره خصوصيات يزيد صحبت كرد كه همتايى ندارد و «ابرها به بركت وجود او مى‏بارند»،(34) مصرعى از شعرى را كه درباره پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله سروده شده بود، براى يزيد خواند، و اين‏كه قرض‏هاى عبداللّه‏ ادا خواهد شد. امام حسين عليه‏السلام يكايك نكات مطرح شده توسط مروان را چنين پاسخ داد:
1ـ مهريه دختران ما مطابق سنت رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله كه در خانواده ما نيز رواج دارد، 12 اوقيه حدود 480 درهم است.
2ـ در مورد بدهى پدرش، از چه زمانى زنانمان ديون مردان را پرداخته‏اند تا اين آخرين آن‏ها باشد؟!
3ـ درباره صلح ميان دو تيره، ما گروهى هستيم كه به خاطر خداوند با شما دشمنيم و به خاطر دنيا با شما سازش و مصالحه نمى‏كنيم. به جانم سوگند! پيوند نسبى راه به جايى نبرد تا چه رسد به پيوند سببى!
4ـ پاسخ اين‏كه چرا يزيد مهريه بپردازد آن است، كسى كه بهتر از يزيد و پدر و جدّ او است، مهريه را پرداخته است.
5ـ اين‏كه گفتى يزيد همانندى ندارد، امارت بر اعتبار يزيد چيزى نيفزوده است. آنانى كه تا ديروز همانند يزيد بودند، امروز نيز هستند.
6ـ اين‏كه گفتى (به بركت روى او باران نازل مى‏شود) اين تعبير درباره رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله است (نه درباره يزيد).
7ـ امّا اين كه گفتى اكثريت به يزيد غبطه مى‏خورد و كم‏تر به ما؛ بدان كه انسان‏هاى نادان به او غبطه مى‏خورند و خردمندان به ما غبطه مى‏خورند.
حضرت پس از پاسخ‏گويى به تمام سخنان مروان، فرمودند: همگى شاهد باشيد كه من ام كلثوم دختر عبداللّه‏ بن جعفر را به عقد پسر عمويش قاسم بن محمد بن جعفر با مهريه 480 درهم در آوردم و زمين حاصل‏خيز خود را در مدينه (يا در عقيق)، كه درآمد آن ساليانه هشت هزار دينار است، به او بخشيدم. ان‏شاءاللّه بى نيازشان مى‏كند.(35)
با توجه به سنت‏هاى قبيله‏اى، كه ازدواج مى‏توانست موجب پيوند و همبستگى دو قبيله شود و كدورت‏ها و حتى خون‏هاى ريخته شده را مورد فراموشى قرار دهد، امام حسين عليه‏السلام كاملاً در اين انديشه بود كه دو جريان امامت و سلطنت با هم آميخته نشوند و دستاويزى به دست معاويه نيفتد كه از اعتبار خاندان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به نفع حكومت خويش و بنى‏اميه بهره بردارى كند. اين مطلب زمانى بهتر روشن مى‏شود كه بدانيم معاويه درباره يزيد و مسأله جانشينى‏اش نگرانى زيادى داشت و تلاش مى‏كرد به هر وسيله ممكن زمينه خلافت و سلطنت وى را به گونه‏اى فراهم كند كه ديگر مقاومت و اعتراض چندانى در برابر اين عمل نباشد. شايد يكى از بهترين و موفق‏ترين راه‏ها به زعم وى براى جامه عمل پوشاندن به اين هدف، ازدواج يزيد با ام كلثوم بود كه در واقع، بعد از امام حسين عليه‏السلام از شاخص‏ترين خانواده بنى‏هاشم به حساب مى‏آمدند. اين ازدواج به يزيد اعتبارى ويژه‏اى مى‏بخشيد، لكن امام حسين عليه‏السلام با درايت و فراست و ديد الهى خويش به مخالفت برخاست و توطئه معاويه را نقش بر آب كرد.
6ـ ضبط اموال دولتى
يك سال، اموالى را كه از بيت‏المال يمن بود، از طريق مدينه براى معاويه مى‏بردند. هنگامى كه اين اموال به مدينه رسيد، امام حسين عليه‏السلام با آگاهى از اين موضوع، آن اموال را ضبط كرده و ميان اهل بيت و وابستگان خويش تقسيم كرد، سپس به معاويه نوشت:
«از حسين بن على به معاوية بن ابى سفيان، اما بعد، كاروانى از يمن براى تو اموال و پوشاك و عنبر و عطر مى‏آورد تا آن‏ها را در خزاين دمشق بسپارى و به فرزندان پدرت بخورانى، من به آن اموال نياز داشتم و آن را ضبط كردم. والسلام»
معاويه كه از اين اقدام امام به شدت خشمگين شده بود، نامه تند و تهديدآميزى به حضرت نوشت.(36) بديهى است كه اين كار امام عليه‏السلام در آن شرايط وحشتناك و پر اختناق، كه هر بانگ اعتراضى در نطفه خفه مى‏شد، انعكاس ديگرى از عزّت و افتخار حسينى و يكى ديگر از حركت‏هاى اعتراض‏آميز حضرت عليه اعمال ننگين معاويه كه اين بار در تصرّف و مالكيت غاصبانه بيت‏المال و اموال عمومى جامعه اسلامى تبلور يافته بود، به شمار مى‏رفت.
7ـ امتناع از فروش صدقات و املاك
سيره و روش و نگاه امام حسين عليه‏السلام به دنيا، مثل نگاه پدرش على عليه‏السلام بود. طبيعى بود كه مال در كف او قرار پيدا نمى‏كند. معاويه هم حساب‏گرانه مى‏خواست از اين وضعيت به نفع و مصلحت خلافت خويش بهره گيرد. يك بار كه آن حضرت بسيار در فشار مالى قرار گرفته بود، معاويه پيشنهاد خريد چشمه و قنات «ابى نَيْزَر»(37) رابه امام حسين عليه‏السلام كرد. اين چشمه براى امام حسين عليه‏السلام يك خاطره بود و يك يادگار ارجمند. پدر بزرگوارش آن را به دست خويش حفر كرده بود و وقف فقراى مدينه و ابن السبيل نموده بود. امام حسين عليه‏السلام در برابر پيشنهاد معاويه فرمود: «من آن چشمه رابه هيچ قيمتى به تو نخواهم فروخت.»(38)
گويا توطئه معاويه اين بود كه مى‏خواست با خريد اين چشمه، امام عليه‏السلام را در افكار عمومى زير سؤال ببرد كه چشمه موقوفه فقراى مدينه را فروخته و پول آن را شخصا مورد استفاده قرار داده است. امّا آن حضرت با تدبير و درايت خاص خويش، اين نيرنگ معاويه را نيز خنثى نمود.
همچنين زمانى مسلم پسر عقيل زمينى را در مقابل دريافت مبلغى از معاويه، به وى فروخت. چون امام حسين عليه‏السلام از اين ماجرا آگاه شد به معاويه نوشت كه زمين را باز پس دهد و پول خود را بگيرد. معاويه چون خواست پول را بگيرد با استنكاف مسلم در تسليم آن روبرو شد. از اين‏رو، طى نامه‏اى به امام نوشت: «زمين را به شما برگرداندم و پول را نيز به مسلم بخشيدم.»! امام عليه‏السلام در برابر اين كار معاويه فرمود: «اى خاندان ابى سفيان! (اكنون با ما شيوه‏اى) جز بخشش را (به خاطر بعضى از مصالح حكومت خويش) نمى‏خواهيد.»(39)
8ـ اعلام كفر پيروان معاويه
چنان‏كه گذشت، معاويه در هر فرصت مقتضى، بنى‏هاشم و در رأس آنان حسين بن على عليه‏السلام را مورد آزار و اذيت قرار مى‏داد. نمونه ذيل، شاهدى بر گفتار ماست:
در سفر حجى كه معاويه در اواخر عمر خود به مكه داشت، با امام حسين عليه‏السلام ملاقات كرد و به آن حضرت گفت: آيا خبر رفتار ما با حُجر و يارانش و شيعيان پدرت به تو رسيده است؟
امام عليه‏السلام فرمود: با آن‏ها چه رفتارى داشتى؟
معاويه گفت: آنان را كشتيم، دفنشان كرديم و بر آنان نماز خوانديم.
معاويه عبارات را به گونه‏اى انتخاب كرده بود كه عمق جان امام حسين عليه‏السلام را بسوزاند: شيعيان پدرت را كشتيم و كفن و دفن كرديم و بر آنان نماز خوانديم!
حضرت در حالى كه لبخندى بر لب داشت، با پاسخى دندان‏شكن به معاويه، بار ديگر عزّت و افتخار حسينى را به نمايش گذاشت:
«اين مردم دشمن تو هستند. اما اگر ما پيروان تو را بكشيم آنان را كفن و دفن نمى‏كنيم و بر آنان نماز نمى‏خوانيم...»!(40)
9ـ مبارزه امام حسين عليه‏السلام با كارگزاران معاويه
امام حسين عليه‏السلام در برابر اعمال و رفتار دست نشاندگان معاويه نيز سكوت اختيار نمى‏كرد و در هر فرصت و شرايط مناسبى كه فراهم مى‏آمد، با شيوه‏هاى درست و مقتدرانه، عملكرد ضد اسلامى آنان را زير سؤال برده، به افكار عمومى جامعه اسلامى مى‏فهماند كه آنان حتى لحظه‏اى شايستگى زمامدارى و سرپرستى جامعه اسلامى را ندارند. در اين باره نمونه‏هايى از برخورد آن حضرت را با مروان بن حكم و وليد بن عتبة بن ابى سفيان كه در تاريخ آمده است، آورده مى‏شود:
الف. مبارزه با مروان، حاكم مدينه
مروان بن حكم همانند پدر ناپاكش، دشمنى ديرينه و كينه كهنه نسبت به رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و خاندان هاشمى، به ويژه امام على عليه‏السلام و دو فرزند بزرگوارش امام مجتبى عليه‏السلام و امام حسين عليه‏السلام داشت. او زمانى كه گمان كرد امام حسين عليه‏السلام قصد دارد جنازه مطهر برادر بزرگوارش امام مجتبى عليه‏السلام را در كنار مرقد پاك پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دفن كند، با همراهى مأمورانش در حالى كه شمشيرهايشان كشيده بود، از اين كار ممانعت به عمل آورد. اگر چه امام حسين عليه‏السلام بر اساس وصيت برادر نمى‏تواست اقدام مسلحانه عليه مروان بكند، امّا در برابر اين عمل مروان سكوت نكرد و چنين فرمود:
«به خدا سوگند اگر وصيت برادرم حسن عليه‏السلام نبود كه فرموده بود: "مبادا در مورد دفن من به اندازه شيشه حجامت، خون ريخته شود" قطعا مى‏فهميديد كه چگونه شمشيرهاى خدا جاى خود را از شما مى‏گرفت (و حق خويش را از شما مى‏ستاند.) شما پيمان شكنى كرديد و آنچه را با شما معاهده كرده بوديم به هم زديد.»(41)
همچنين زمانى كه مروان از امام سجّاد عليه‏السلام پرسيد: اسمت چيست؟ فرمود: على. گفت: اسم برادرت چيست؟ حضرت فرمود: على. مروان گفت: على و على؛ پدر تو نمى‏خواهد فرزندان خود را جز على بنامد!! وقتى على بن الحسين عليه‏السلام جريان را براى امام حسين عليه‏السلام باز گو فرمود، امام حسين عليه‏السلام فرمود: واى بر فرزند آن زاغ چشم دباغ پوست! اگر صد فرزند هم داشتم نام تمامى آنان را جز على نمى‏گذاشتم.»(42)
زمانى به ارزش اين موضع‏گيرى امام عليه‏السلام و نيز اقدام عملى آن حضرت در نامگذارى سه تن از پسران خويش به نام‏هاى على اكبر، على اوسط و على اصغر، بيش‏تر مى‏توان پى برد كه بدانيم اين كارها از سوى آن بزرگوار در شرايطى صورت گرفته است كه سخنوران هر منطقه بر فراز منابر به سبّ و لعن على عليه‏السلام و تبرى جستن از وى و خاندانش مى‏پرداختند.(43) و نيز صالحان، عابدان و دين‏داران دنياطلب و خود فروخته آن روزگار با دشمنى نسبت به على عليه‏السلام و دوستى با دشمنان آن حضرت، به بنى‏اميه و كارگزارانشان تقرّب مى‏جستند(44) و از نام‏گذارى فرزندان خود به نام «على» خوددارى مى‏كردند.
روزى ديگر، مروان به حسين بن على عليه‏السلام گفت: اگر شما افتخار فاطمه را نداشتيد با چه چيز خود به ما افتخار مى‏كرديد؟! امام حسين عليه‏السلام كه ديد هدف مروان از طرح اين پرسش، تخفيف خاندان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله است، با دستان قوى خويش گلوى مروان را گرفت و فشرد و دستار وى را چنان به دور گردنش پيچيد كه مروان از حال رفت؛ سپس او را رها كرد و آنگاه با جماعتى از قريش درباره فضايل و مناقب خود و امام مجتبى عليه‏السلام سخن گفت. جمعيت سخنان حضرت را تصديق كردند. سپس حضرت درباره مروان و پدرش سخنرانى كرد و آن دو را ملعون‏ترين انسان‏ها نزد خدا و دشمن‏ترين مردم نسبت به رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و خاندانش معرّفى كرد.(45)
ب. مبارزه با وليد بن عتبه يكى از مهره‏هاى بنى‏اميه
يكى از تلاش‏هاى حكومت بنى‏اميه براى به تسليم واداشتن خاندان رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، گرفتن و ربودن امكانات مالى اين خاندان بود تا ضمن آن‏كه شيعيان و پيروان آنان از خانواده پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله قطع اميد كنند، خود خاندان هاشمى و در رأس آنان امام حسين عليه‏السلام نيز براى امرار معاش و گذران امور زندگى دست نياز به سوى حكام اموى دراز كنند و به اين سبب مجبور به هم سويى و تأييد يا دست‏كم سكوت در برابر جنايات و ستم‏هاى بنى‏اميه در حق مسلمانان شوند. از اين‏رو، به هر دليل و بهانه‏اى اموال يا املاك امام حسين عليه‏السلام را مصادره مى‏كردند. براى نمونه، مى‏توان به جريان ذيل اشاره كرد. محمد بن ابراهيم حارث تيمى گويد:
«ميان حسين بن على عليهماالسلام و وليد بن عتبة بن ابى سفيان، كه در آن روز از سوى معاويه حاكم مدينه بود، درباره ملكى كه در «ذى المَرْوه» داشتند، نزاع بود. وليد چون بر سرير قدرت تكيه زده بود، از پرداختن حق امام حسين عليه‏السلام گستاخانه امتناع مى‏ورزيد. امام حسين عليه‏السلام در برابر اين برخورد وليد فرمود: "به خدا سوگند! يا حق را عادلانه مى‏پردازى يا شمشيرم را گرفته در مسجد رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏ايستم و مردم را به «حلف الفضول» مى‏خوانم."
عبداللّه‏ بن زبير كه نزد وليد بود چون سخن امام حسين عليه‏السلام را شنيد گفت: به خدا سوگند! اگر حسين عليه‏السلام چنين كند من نيز شمشيرم را گرفته كنار او مى‏ايستم تا عادلانه حقش پرداخت شود يا همگى بميريم. مِسْوربن مخرمه و عبدالرحمن بن عثمان(46) نيز چون اين جريان را شنيدند، همان گونه سوگند ياد كردند. چون اين خبر به گوش وليد رسيد (از آشفته شدن اوضاع و شرايط بيمناك شد، از اين‏رو) حق آن حضرت را پرداخت.»(47)
وليد همان كسى است كه زمانى ديگر از رفت و آمد مردم عراق نزد امام حسين عليه‏السلام جلوگيرى مى‏كرد. امام حسين عليه‏السلام در برابر اين اقدام وى نيز سكوت اختيار نكرد و روزى به او فرمود:
«اى كسى كه بر خود ستم روا داشته‏اى، از پروردگارت سرپيچى نموده‏اى، چرا ميان من و مردمى كه حق مرا مى‏شناسند، مانع مى‏شوى؟ همان حقى كه تو و عمويت (معاويه) آن را انكار كرده‏ايد.»(48)
آنچه نوشته شد، نمونه‏هايى از موضع‏گيرى‏ها و مبارزات امام حسين عليه‏السلام در دهه آخر حاكميت معاويه بود كه بى ترديد حكايت از روحيه تسليم ناپذيرى و ظلم ستيزى آن حضرت در برابر اعمال ضد اسلامى و جنايات معاويه و دستياران وى دارد. چنين مواضع و برخوردهايى از آن امام همام در روزگارى كه جامعه اسلامى در زندان جهل، غفلت، بى‏عدالتى و خفقان امويان گرفتار آمده بود و حاكمان اموى با حربه زر و زور اقدامات دين ستيزانه خويش را به اوج رسانده بودند، همچون دم مسيحايى در كالبد نيمه جان و رو به مرگ جامعه اسلامى كارگر افتاده به تدريج افكار و اذهان عمومى مسلمانان را براى بر پايى نهضت آن بزرگوار در عصر يزيد آماده كرد؛ قيام و نهضتى كه از سال‏ها پيش زمينه‏هاى آن فراهم آمده بود، امّا به دليل موانع و مصالحى، تا محرم سال 61 هجرى به تأخير افتاد.

••• پى‏نوشت‏ها
1ـ در شماره 52 نشريه معرفت، مقاله‏اى با عنوان «مواضع امام حسين عليه‏السلام در برابر حكومت معاويه» از نگارنده به چاپ رسيد كه دو پرسش در آن طرح شده بود كه به يكى از آن پرسش‏ها پاسخ داده شد. اين نوشتار دنباله آن مقاله است كه به پرسش دوم پاسخ مى‏دهد.
2و3ـ درباره مواد پيمان نامه صلح ر.ك: شيخ راضى آل ياسين، صلح الحسن، چاپ چهارم، بيروت، مطبعة علاء الدين، 1399 ه، ص259ـ261 / ص 300ـ360
4ـ ابن قتيبه دينورى، الامامة و السياسة، چاپ، اول، قم، منشورات الشريف الرضى، 1371 ش، ج 1، ص 208ـ209
5ـ ابومحمد احمد بن اعثم الكوفى، كتاب الفتوح، تحقيق على شيرى، چاپ اوّل، بيروت، دارالاضواء، 1411 ه، ج4، ص341
6ـ شيخ طوسى، اختيار معرفة الرجال (رجال كشّى)، تصحيح و تعليق: حسن المصطفوى، مشهد، دانشگاه مشهد، ص48 / ابوحنيفه دينورى، الاخبار الطوال، تحقيق: عبدالمنعم عامر، چاپ اول، قاهره، داراحياء الكتب العربيه، 1960، ص224ـ225
7ـ ابن قتيبه دينورى، همان، ص201 / بلاذرى، انساب الاشراف، تحقيق: سهيل زكّاد و رياض زركلى، چاپ اول، بيروت، دارالفكر، 1417 ه.، ج5، ص128 (با اختلاف در الفاظ)
8ـ عبداللّه‏ علايلى، الامام الحسين عليه‏السلام ، چاپ اوّل، قم، منشورات الشريف الرضى، 1374ش، ص 336
9ـ الولد للفراش للعاهر الحجر
10ـ ابن قتيبه دينورى، همان، ص202ـ204 / بلاذرى، همان، ج5، ص128ـ130 / شيخ طوسى، همان، ص49ـ51 / ابن منصور احمد بن على بن ابى طالب الطبرسى، الاحتجاج، چاپ دوم، بيروت، مؤسسه اعلمى للمطبوعات، 1410ه، ج2، ص297ـ298
11ـ شيخ طوسى، همان، ص52 / ابو منصور طبرسى، همان، ص298
12ـ ابو منصور طبرسى، همان، ص298
13ـ ابوحنيفه دينورى، همان، ص225
14ـ ابوالعباس عبداللّه‏ بن جعفر الحميرى، قرب الاسناد، چاپ اوّل، نجف، منشورات المطبعة الحيدرية، 1369 ه، ص61 / ابوجعفر محمد بن الحسن الطوسى، تهذيب الاحكام، تحقيق و تعليق سيد حسن خرسان، چاپ دوم، نجف، مطبعة النعمان، ج4، ص337، ح935 / محمد بن الحسن الحرّ العاملى، وسائل الشيعة، تحقيق شيخ عبدالرحيم الربانى الشيرازى، بيروت، داراحياء التراث العربى، ج12 (باب 51 از ابواب ما يكتسب به) ص157، ح4 / مجلسى، بحارالانوار، ج 44، ص 41 و ج 72، ص 382
15ـ ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق، (ترجمة الامام الحسين عليه‏السلام ) ص152، حديث 197. ابوالفداء اسماعيل بن كثير الدمشقى، البداية و النهاية، تحقيق مكتب تحقيق التراث، بيروت، داراحياء التراث العربى [بى تا]، ج8، ص161.
16ـ ابوجعفر محمد بن جريربن رستم طبرى، دلائل الامامة، چاپ سوم، قم، منشورات الشريف الرضى، 1363ش، ص 67
17ـ ابو عمران موسى بن ابراهيم المروزى، مسند الامام موسى بن جعفر(ع) تقديم و تعليق: سيدمحمد حسين حسينى جلالى، بيروت، دارالاضواء، 1406ه، چاپ چهارم، ص48، حديث 34.
18ـ ابن اعثم، كتاب الفتوح، ج ، 341
19ـ حضرت در ادامه روايت، يك معيار و ملاك كلى در اين باره ارائه داده مى‏فرمايند: «آنچه در اختيار زورمندان است، برخود آنان حرام است، ولى براى مردم در صورتى كه در امور خير (و اطاعت) صرف كنند و حق دريافت آن را داشته باشند، حلال است.» امام صادق عليه‏السلام نيز در اين باره مى‏فرمايند: «و عطاياى آنان بر كسانى كه در نافرمانى خدا به آنان خدمت مى‏كنند، حرام و نارواست.» در اين‏باره ر.ك: ابو حنيفه نعمان بن محمد بن منصور بن احمد بن حيّون التميمى المغربى، دعائم الاسلام، تحقيق آصف بن على اصغر فيضى، مصر، دارالمعارف، 1379 ه، ج2، ص321ـ322، ح1223
20ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج44، 13
21ـ شهرى است در منطقه فارس نزديك اهواز. در فارسى قديم «جرد» يا «جراد» به معناى «شهر» بوده است، بنابراين «دارابجرد» يعنى شهر داراب (شيخ راضى آل ياسين، همان، ص260).
22ـ شيخ راضى آل ياسين، همان، ص260
23ـ براى نمونه در اين باره ر.ك: ابن ابى الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج11، ص43ـ46
24ـ طبرى، تاريخ الامم والملوك، ج4، ص187ـ207 / مسعودى، مروج المذهب، ج3، ص13ـ14. ابن عبدالبرّ القرطبى، الاستيعاب، ج1، ص389ـ 391 / ابن اثير، اسدالغابة، ج1، ص462
25ـ بلاذرى، انساب الاشراف، ج37 ص295 / شيخ مفيد، الارشاد، ج2، ص15ـ16/ مسعودى همان، ج3، ص 6/ ابوجعفر محمد بن جريربن رستم طبرى، دلائل الامامة، ص 61 / ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، ص60 و ص80ـ81 / ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، بيروت، دارالاضواء، 1405 ه، ج 4، ص42. ابن ابى الحديد، همان، ج16، ص49 / سيوطى، تاريخ الخلفاء، ص192.
26ـ يعقوبى، تاريخ اليعقوبى، ج2، ص225 / بلاذرى، همان، ج3، ص297 ـ 299 / شيخ مفيد، همان ج2، ص18 / ابوالفرج اصفهانى، همان ص81 / طبرى، دلائل الامامة، ص61ـ62 / ابن ابى الحديد، همان، ج16، ص50 / ابن شهر آشوب، ج4، ص44
27ـ ابوالفرج اصفهانى، مقاتل الطالبيين، چاپ دوم، قم، منشورات الشريف الرضى، 1374 ش، ص 60
28ـ محمدبن جرير طبرى، همان، ج4، ص 171
29ـ ابو منصور طبرسى، همان، ص 299
30ـ سيد نوراللّه‏ حسينى مرعشى تسترى، احقاق الحق، تهران، انتشارات اسلاميه، 1393 ه، ج11، ص595.
31ـ در نقل «سليم بن قيس» افزون بر هفتصد نفر آمده است.
32ـ گويا مراد از «اين امر» در اين‏جا و جاهاى مشابه آن «حكومت» است.
33ـ سليم بن قيس الهلالى، كتاب سليم بن قيس الهلالى، تحقيق محمد باقر انصارى زنجانى، چاپ اوّل، قم، نشر الهادى، 1378 ش، ص320 ـ32 / ابو منصور طبرسى، همان، ج2، ص296. مشابه اين خطبه در كتاب «تحف العقول» از آن حضرت نقل شده است. با توجه به آنكه امام حسين عليه‏السلام تقريبا هر سال به حج مشرف مى‏شدند، احتمال دارد كه آن بزرگوار خطبه موجود در تحف العقول را در سالى ديگر ايراد كرده باشند. اين احتمال را چند امر تقويت مى‏كند: يكى، ترديد در زمان ايراد خطبه: در نقل سليم بن قيس و احتجاج زمان ايراد خطبه سال 58 و يا 59 هجرى (يك يا دو سال قبل از مرگ معاويه) ذكر شده است، كه به نظر مى‏رسد خطبه تحف العقول در يكى از اين دو سال يا سالهاى قبل از اين تايخ ايراد شده باشد. دوّم، محتواى خطبه: در نقل سليم بن قيس و احتجاج محتواى خطبه بيش‏تر ذكر مناقب و فضايل اهل بيت عليهم‏السلام و شاهد گرفتن و شهادت دادن جمعيت به آن فضايل و مناقب است و در پايان حضرت از مخاطبان مى‏خواهد كه سخنانش را به افراد مورد اعتمادشان برسانند به خلاف خطبه تحف العقول كه محتواى آن بيش‏تر تحريك و تحريض مخاطبان و انذار آنان مبنى بر عدم سكوت در مقابل جنايات حاكمان امرى و بيان پيامدهاى سكوت و تأييد اعمال آنان، است. علاوه بر اين، اين خطبه فاقد دعوت صريح آن حضرت براى نقل پيام و بيانات وى به ديگر افراد از سوى مخاطبان است. سوم، مخاطبان خطبه: گزارش سليم بن قيس و احتجاج حاكى از آن است كه مخاطبان اصحاب و تابعين و خويشاوندان آن حضرت هستند. در حالى كه گزارش تحف العقول ضمن آن‏كه درباره تركيب جمعيت حاضر سكوت كرده است، حاكى از آن است كه همه يا لااقل اكثر حاضران، از علما و شخصيت‏هاى برجسته مناطق اسلامى هستند و هر يك در منطقه خود صاحب رأى و نفوذ مى‏باشد.
34ـ «و بوجهه يستسقى الغمام» اين تعبير، مصرعى از قصيده لاميه معروف و مشهور جناب ابوطالب است كه در شأن و منزلت پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله سروده است؛ اصل بيت چنين است:
و اَبيضُ يُسْتَسْقَى الغَمام بوَجْهِهِ -ثِمالُ اليَتامى عِصْمةٌ للأَرامل
سپيد چهره‏اى كه به آبروى او از ابر طلب باران مى‏شود، (او) حامى و پشتيبان يتيمان و بيوه زنان است. در اين باره ر.ك: ابن هشام، السيرة النبوية، تحقيق مصطفى سقا و ديگران، چاپ اوّل، بيروت، داراحياء التراث العربى 1415 ه، ج1، ص309 ـ318. ابن ابى الحديد، همان، ج14، ص79ـ81.
35ـ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، 1405ه، ج4، ص38ـ39. اين جريان در اين مآخذ نيز آمده است: مبرّد، الكامل فى اللغة و الادب، ج3، ص45 ـ46 (به صورت اختصار). محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، ج44، ص207ـ208. همچنين اين جريان به امام حسن عليه‏السلام نيز نسبت داده شده است: مجلسى، همان، ج44 ص119ـ120 ح13.
36ـ ابن ابى الحديد، همان، ص409 (ذيل حديث: آلة الرِّياسةِ سَعَةُ الصَدْر)
37ـ ابوالعباس مبرّد مى‏نويسد: محمد بن هشام مى‏گويد: «ابونيزر» از فرزندان بعضى از پادشاهان عجم بوده است، اما نزد من صحيح آن است كه وى از فرزندان نجاشى (پادشاه حبشه) بود كه در كودكى به اسلام تمايل پيدا كرده نزد رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آمده و اسلام آورد. وى با آن حضرت زندگى مى‏كرد و بعد از وفات رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با فاطمه(س) و فرزندان وى بود. (الكامل فى اللغة و الادب، ج3، ص44).
38ـ مبرّد، همان، ج3، ص45
39ـ مجلسى، همان ج42، ص116ـ117
40ـ ابو منصور طبرسى، همان، ص296ـ297، يعقوبى همان، ص231.
41ـ شيخ مفيد، الارشاد، ج2، ص18ـ19.
42ـ ابو جعفر محمد بن يعقوب بن اسحاق الكلينى الرازى، الفروع من الكافى، تحقيق و تعليق على اكبر غفارى، چاپ دوّم، تهران، دارالكتب‏الاسلامية،1362ش،ج6، ص19.
43ـ ابن ابى الحديد، همان ج11، ص44.
44ـ همان، ص46ـ47.
45ـ ابن شهر آشوب، همان، ج4، ص51. ابومنصور طبرسى، همان، ص299.
46ـ عبداله بن زبير و اين دو تن، از نسل شركت كنندگان حلف الفضول بودند و اين پيمان براى خاندان آنان افتخار بزرگى بشمار مى‏رفت.
47ـ ابن هشام، السيرة النبوية، ج1، ص171ـ172. ابوالفرج اصفهانى، الاغانى، ج17، ص295. ابن شهر آشوب جريان ديگرى را نيز از برخورد تند و از موضع قدرت امام حسين عليه‏السلام با وليد بن عتبه (زمانى كه او غاصبانه ملكى از آن حضرت را تصرف كرده بود،) نقل كرده است (مناقب آل ابى طالب، ج4، ص68) مشابه جريان برخورد امام حسين عليه‏السلام با وليدبن عتبه و فراخوانى مردم به حلف الفضول، موضع‏گيرى و برخورد امام عليه‏السلام درباره زمينى است كه اين بار معاويه تصرف كرده بود. حضرت در اينجا نيز يكى از راه‏هايى را كه براى باز پس گرفتن ملك خويش از دست معاويه مطرح كرد، فراخواندن مردم به پيمان حلف الفضول بود: ابوالفرج اصفهانى، همان، ج17، ص296ـ297.
48ـ بلاذرى، انساب الاشراف، ج5، ص317.





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط