![چيستي سياست از ديدگاه سيد جمالالدين اسدآبادي چيستي سياست از ديدگاه سيد جمالالدين اسدآبادي](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images700/article/AsadAbadi.jpg)
![چيستي سياست از ديدگاه سيد جمالالدين اسدآبادي چيستي سياست از ديدگاه سيد جمالالدين اسدآبادي](/userfiles/Article/1395/13/16/AsadAbadi.jpg)
1. جايگاه سياست
سيد جمال شخصيتي بود که روحش با سياست عجين شده بود. در دورهاي که وي زندگي ميکرد، در هر رخداد سياسي، پاي سيد را ميبينيم که در براندازي، ميانجيگري و يا بنيانسازي حکومتهاي زمان خود نقشي چشمگير داشت. مثلاً در ايران و مسئله ميانجيگري روابط ايران و روس، انقلاب تنباکو و موضوع بسيج عالمان و مردمان عليه حکومت قاجاري، حضور او مشهود است تا جايي که عدهاي قتل ناصرالدين شاه را به تحريک او ميدانند. حتي زماني که در مصر اقامت داشت، اختلافهاي او با دربار مصر و سياست انگليس کاملاً ملموس است.سيد جمال برخلاف شيخ محمد عبده، (1) انقلابي فکر ميکرد. عبده شاگرد و مريد سيد جمال بود که روح و زندگي معنوي خود را مديون سيد جمال دانست. البته هم سيد جمال و هم عبده قوت و اقتدار دين، و بازسازي و نوسازي فهم شريعت را جستوجو ميکردند. خرافهزدايي و پيرايهافکني از چهره دين را در آمال خويش جاي داده بودند، عزت و شکوه مجدد مسلمانان را در دل ميپروراندند، در پي وحدت دنياي اسلام بودند و با تعصبهاي فرقهاي ميانه خوشي نداشتند؛ ولي هر کدام از آنها شيوه خاصي داشتند.
شيخ محمد عبده، مخالف حرکت سياسي بود و بيشتر طرفدار اصلاح تدريجي بود. او زماني به سوي سياست تمايل نشان ميداد که يا در کنار سيد جمال بود و يا خود را در اوج حضور مردم در جنبش عرابي پاشا (2) ديده بود؛ اما زماني که از اين شرايط فاصله ميگرفت به طبيعت و سرشت خود باز ميگشت و چهره غيرسياسي خود را نشان ميداد.
عبده پس از جدا شدن از سيد در اروپا روحيه سياستگريزي پيدا ميکند. او نه تنها با سياست، بلکه از واژههايي نيز که با سياست ارتباط داشت نفرت پيدا کرد. خود او در نامهاي مينويسد:
(اعوذ بالله من لفظة ساسَ يسوسُ سياسةً)
از [شر] کلمه ساسَ يسوسُ سياسةً، (3) به خدا پناه ميبرم.
احمد امين مينويسد:
از تاريخ زندگاني شيخ محمد عبده، ميتوان استفاده کرد که او سياست را دوست نميداشت، بلکه آن را لعنت ميکرد و حتي از مشتقات آن واژه نيز، برائت ميجست. او با سياست نياميخت جز در قيام عرابي پاشا، يا زماني که تحت تأثير استادش، سيد جمال آتشين مزاج بود و با او در انتشار «عروةالوثقي» همراهي ميکرد، اما خود او خويش را معلمي ميدانست که خرد را روشني ميبخشيد و حقوق و تکاليف را تفهيم ميکند و عقايد اسلامي را بازسازي و اصلاح مينمايد و از حوزه اسلام دفع ميکند... (4)
سيد جمال برخلاف عبده، تا پايان حيات خود، رجل سياسي باقي ماند. دعوت سلطان عبدالحميد عثماني را براي رفتن به باب عالي، به اين اميد پذيرفت که انقلابي را از بالا آغاز کند و تا پايان عمر، دغدغه تغييرات و دگرگونيهاي عظيم سياسي را در جهان اسلام داشت. با انقلابيون ايران، در جنبش عظيم تنباکو، تماسهاي پيگير داشت. پس از سفر دوم خود به ايران و حتي پس از تبعيد نيز به پيکار بيامان خود با پادشاه ايران پرداخت. با عالمان ديني از طريق مکاتبه، ارتباط برقرار کرد و آنان را به جهاد عليه ناصرالدين شاه فراخواند و جنايتهاي رژيم قاجاري را براي آنان برشمرد. وي در نامهاي که به يکي از ايرانيان مقيم مصر نوشت، با ترسيم وضع ايران در دوره ناصرالدين شاه و ريشهيابي آن، چنين اظهار کرد:
سبب همه اين خرابيها ظلم است. (5)
زماني که عبده اصلاح تربيتي و فرهنگي را مقدم بر همه چيز ميدانست، سيد جمال به اصلاح تربيتي و فرهنگي، از زاويه مسائل سياسي مينگريست. او از منظر سياست به تغيير و دگرگوني تربيت و فرهنگ ميپرداخت. امور فرهنگي و تربيتياي که او بر آن تأکيد داشت، با دنياي سياست در ارتباطي تنگاتنگ بودند. اگر سيد به زدودن خرافات، پيرايهها و بدعتها از دامن دين همت ميگماشت - گرچه يک مسئله تربيتي و معنوي هستند - باز از زاويه سياست به آنها نگاه ميکرد. از نظر سيد جمال روح و هويت فرهنگ را، سياست و اقتدار شکل ميدهد.
از مقايسه سيد جمال با عبده ميتوان به خوبي جايگاه سياست را در انديشه سياسي سيد جمال نمايان ساخت. عبده در شکل مبارزه، به کادرسازي و تربيت نيرو معتقد بود. لذا برخلاف ديگران، آموزش و تربيت ديني جامعه را بر آموزش و پرورش سياسي مقدم ميدانست. او بارها اين موضوع را به سيد جمال پيشنهاد داده بود، ولي از اينکه سيد جمال پيشنهاد وي را نپذيرفت، اظهار تأسف ميکرد. از عبده نقل کردهاند:
سيد جمال، قدرت شگرفي داشت. اگر آن را در راستاي تعليم و تربيت مصروف ميداشت، اسلام فايده بيشتري ميبرد. من در پاريس به او پيشنهاد کردم که سياست را ترک کنيم و به مکاني که از نظارت و مراقبت حکومتها به دور است، سفر کنيم. گروهي از شاگردان را با شيوه و مشرب خود برگزينيم و پرورش دهيم. ده سال نخواهد گذشت که ما چنين و چنان شاگرداني خواهيم داشت که ما را در ترک وطن و سياحت در زمين، پيروي کنند تا بتوانيم اصلاح مطلوب را سامان دهيم و آن را به بهترين وجه گسترده سازيم... اما سيد جمال به من گفت «تو [حرفهاي] دلسرد کننده و يأسآور ميزني...» سيد مردي دانشمند بود، به اسلام و احوال مسلمانان آشناترين بود. ميتوانست از طريق افاده و تعليم، فايده گرانبهايي را به دست آورد، اما تمامي همت خويش را به سياست معطوف داشت و استعداد او ضايع شد. (6)
از بيان فوق چنين بر ميآيد که مشرب سيد و عبده در روند احيا و تجديد حيات اسلام و بازسازي فهم ديني متفاوت بود. عبده معتقد بود که بايد عدهاي را تربيت کرد و سپس از آنان به عنوان اشاعهدهندگان پيام احيا و اصلاح استفاده کرد، ولي اين روش مقبول سيد نبود. البته اين موضوع به اين معني نيست که سيد با تربيت نيرو مخالف باشد؛ چرا که تربيت نيرو، جزء ارکان کار هر مصلحي است. سيد جمال با تعليم و تربيتي که از معرکه سياست جدا باشد، مخالف بود. همان طور که عبده اظهار کرده بود، سيد پيشنهاد انزواگرايانه وي را ناشي از يأس و دلمردگي ميدانست.
سيد جمال معتقد بود که جهان اسلام فرصت بازيابي قوا را ندارد و بايد با قواي موجود بر ارتش مهاجم، حمله برد تا از کيان و موجوديت خويش دفاع کنيم. سيد در نوشتهاي اظهار ميکند:
ديانت اسلامي در هنگامه حاضر، چونان کشتياي است که ناخداي آن، پيامبر و کشتينشينان، تمامي مسلمانان هستند. در شرايط حاضر، اين کشتي در آستانه غرق است، درياي مواج سياست جهاني و شايد حوادث ديپلماسي و دسيسههاي دولتها به غرق و نابودي آن بيانجامد. (7)
سيد جمال تنها رجل سياسي و مرد ميدان شعار نبوده است، بلکه تعلق خاطر سيد به انقلاب فراگير موجب شد که جايگاه او در حرکت احياء کمرنگ به نظر آيد و حتي گروهي به انکار آثار فکري او پرداختند. در اين زمينه مستشرقان انگليسي تلاش کردند تا از سيماي سيد، چهرهاي صددرصد سياسي و غيرمتفکر بسازند. حال انکه سيد، متفکري فيلسوف بود و در هر کشوري که وارد ميشد، علاوه بر فعاليت سياسي، کلاس درس هم داير ميکرد و افرادي را تربيت مينمود. او فلسفه تدريس ميکرد و پيروان خويش را به آموختن حکمت الهي اسلامي تشويق مينمود و حتي محمد عبده را به مطالعه فلسفه وادار ساخت.
2. دين و سياست
مکتب اسلام هم به بُعد مادي و هم به بُعد معنوي زندگي بشر توجه دارد. به تعبير سيد جمال «سعادت دارَين» و برقراري قسط و عدالت اجتماعي، جزء برنامههاي اين دين است. (8) کساني که سياست را از ديانت جدا ميدانند، يا اسلام را نميشناسند و يا با آن دشمني دارند. مخالفان، ميخواهند مسلمانان فعاليت سياسي، تشکيلات، قدرت و نيرو نداشته باشند تا منزوي گردند و سرانجام اسلام و قوانين آن کنار گذاشته شود. سيد تفکيک دين از سياست و تبديل خلافت به سلطنت را از مهمترين انحرافهاي اعتقادي و سياسي در سطح رهبران و مردم ميدانست.سيد احساس کرد تنها راهي که ميتواند در مسلمانان جنبش و حرکتي ايجاد کند، راهي است که به آنها بفهماند که سياست و دين از يکديگر جدا نيستند. به عبارت ديگر ميتوان گفت از نظر سيد جمال، سياست در اسلام عين ديانت است. به همين دليل وي اين مسئله را به شدت در ميان مسلمين مطرح کرد. در مقابل، استعمارگران نيز در کشورهاي مسلمان سعي ميکردند تا رابطه دين و سياست را قطع کنند. به همين دليل نظريه جدايي دين از سياست را در شرق ترويج و تبليغ ميکردند و اگر تا حدي دين از طرف آنان مطرح ميشد، در راستاي بهرهبرداري سياست استبدادي و استعماري از آن بود.
در واقع تلاشهايي را که عمال استعمار در جهت جدايي دين و سياست (سکولاريسم)، انجام ميدادند به نام «عَلْمانيت» (9) معروف شد. انديشه علمانيت (جدايي دين از سياست) را در جهان عرب، مسيحيان عرب تبليغ ميکردند؛ چون اگر همبستگي دين و سياست به عنوان يک امر مسلم پذيرفته ميشد، مسيحيان عرب نقشي در جامعه نداشتند. علمانيت يا سياست جدايي دين از سياست را فقط عمال استعمار و مسيحيان عرب براي منزوي کردن اسلام و قوانين آن تبليغ نميکردند، بلکه در ميان افراد متدين نيز کساني بودند که اين سياست را ترويج ميکردند.
البته در توجيه اينکه چرا مسلمانان روشنفکر متدين اين سياست را در پيش گرفتند، ميتوان گفت که اين مسلمانان از يک موضوع ديگر رنج ميبرند و آن اينکه در جهان تسنن، چون خلفا و سلاطين را «اولوالامر» معرفي ميکردند، اطاعت آنها را از جنبه ديني واجب ميشمردند. به همين خاطر، اين دسته از مسلمانان با همبستگي دين و سياست به اين صورت که دين به خدمت سياست درآيد، مخالف بودند. از اين رو به طرفداري از جدايي دين از سياست ميپرداختند و خواستار اين بودند که خليفه عثماني فقط يک مقام دنيايي شناخته شود، نه يک مقام ديني و معتقد بودند که وجدان مذهبي و ملي مردم بايد در انتقاد از حاکم آزاد باشد.
اگر همبستگي دين و سياست اين باشد که دين در سياست نقشي نداشته باشد و سياست دين را به خدمت بگيرد، پس بهتر است جلوي سوء استفاده سياست و حکومت مستبد از دين گرفته شود.
از ديدگاه سيد جمال، شکل صحيح همبستگي دين و سياست اين است که توده مسلمان دخالت در سرنوشت سياسي خود را يک وظيفه و مسئوليت مهم ديني بشمارد. وي معتقد بود همسبتگي دين و سياست، به معني وابستگي دين به سياست نيست، بلکه به معناي وابستگي سياست به دين است.
در زماني که استعمارگران نظريه جدايي دين از سياست را در شرق ترويج ميکردند، سيد با اين نظريه به مخالفت برخاست و در مقابل، نظريه همبستگي دين و سياست را به مسلمانان تفهيم ميکرد.
سيد جمال معتقد بود براي اينکه مردم در برابر استبداد داخلي و خارجي - که منشأ مهمترين و مزمنترين دردها جامعه اسلامي هستند - بايستند و تا رسيدن به هدف از پاي ننشينند، بايد ضمن آگاه کردن آنها نسبت به حقوق پايمال شدهشان به آنها تفهيم کرد که دين از سياست جدا نيست.
سيد جمال همبستگي دين و سياست را هم در جبهه داخلي و در برابر استبداد حاکم، و هم در جبهه خارجي و در برابر استعمارگران، لازم ميدانست تا از اين راه سرنوشت سياسي کشور خودشان و جامعه اسلامي را به دست گيرند. پس در انديشه سيد جمال، همبستگي دين و سياست يک اصل شناخته شده بود.
در راستاي نظريه همبستگي دين و سياست بود که سيد جمال، آگاهي سياسي و شرکت فعالانه مسلمانان را در سياست واجب و لازم ميشمرد و معتقد بود مسلمانان بايد از نظر عقل، شعور و آگاهي ديني و سياسي رشد کنند و با آگاهي و شعور سياسي مبتني بر دين و با احساس تکليف ديني و شرعي، در صحنههاي اجتماعي و سياسي فعال شده و با مبارزه با استبداد داخلي و استعمار خارجي، سرنوشت خود را به دست گيرند تا اينکه مجد، عظمت و عزت مسلمين که سالها و بلکه قرنها است که از جامعه اسلامي رخت بربسته است، دوباره به جامعه اسلامي برگردد.
سيد جمال بر اين باور بود که دين ميتواند جامعه را اداره کند. چون دين اسلام سعادت دراين را براي انسان به ارمغان آورده است. وي در منظمترين اثر خود، يعني رساله نيچريه که حول محور رابطه دين و جامعه نگارش يافت، اعلام ميکند:
دين مطلقاً سلسله انتظام هيأت اجتماعيه است و بدون دين هرگز اساس مدنيت محکم نخواهد شد. (10)
آرمان سيد جمال اين بود که جامعهاي داشته باشد که فقط قرآن بر آن حاکم باشد و لذا براي حاکميت قرآن و اسلام در جامعه از هيچ کوششي دريغ نورزيد و به خاطر همين آرمان، همواره وي را از کشوري به کشور ديگر تبعيد ميکردند. سيد جمال در عروةالوثقي مينويسد:
اميدوارم که حاکم و سلطان همه ملتهاي مسلمان تنها قرآن باشد و عامل وحدت و يگانگي آنان دين آنها. (11)
3. انسان و جامعه
سيد جمال انسان و جامعه را از نظر دين مورد بررسي قرار ميداد و دين را واسطه مؤثر بين انسان و جامعه ميدانست. او معتقد بود آنچه که انسانها در تعديل اخلاق از آن بهره ميگرفتند، و از شر فساد که برهم زننده هيأت اجتماعيه است، اجتناب ميکردند و با آن اساس مدنيت را پيريزي ميکردند و در نتيجه براي آنها نوعي قوام و ثبات حاصل ميشد، سه خصلت است که رکن رکين قوام ملل و پايداري هيأت اجتماعيه و اساس محکم مدنيت ميباشد.اولين خصلت، اعتقاد است به اينکه انسان فرشتهاي زميني و اشرف مخلوقات است. دومين خصلت يقين است به اينکه در ميان امتها، امت او اشرف امتها است و ديگر امتها در ضلالت و گمراهي به سر ميبرند. بالاخره سومين خصلتي را که سيد جمال ذکر ميکند، جزم است به اينکه انسان به اين عالم آمده است تا اينکه تحصيل کمال بکند و بعد به عالمي ديگر که افضل از اين عالم است (يعني آخرت) منتقل ميشود. (12)
وي بعد از آنکه اين سه خصلت را که اساس هيأت اجتماعيه است ذکر ميکند، به فوايد آن در امور انسانها اشاره ميکند و مينويسد:
به هر يک از اين خصلتها که ملتزم شويم، داراي نتايج و آثاري بس شگرف ميباشد که در ترقي انسانها در کمالات عقليه بسيار مفيد است.
سيد جمال معتقد بود که کسب فضايل و کمالات اخلاقي و رسيدن به سعادت، به غير از راه دين ممکن نيست. اين است که ميگفت:
ميانهروي در اصول اخلاق و آراستن وجود خويش به فضايل اخلاقي و وادار کردن اعضا و جوارح بدن به انجام کارهاي نيک، تنها به وسيله دين ممکن ميباشد... (13)
و چه امتي براي رسيدن به کمالات انساني از امت اسلام سزاوارتر است؟ امتي که پيامبرشان فرموده است:
من براي تکميل فضايل اخلاقي انسانها برانگيخته شدم. (14)
سيد جمال الدين در تمام مقالههاي خود به دو نکته فکري و اخلاقي، در رابطه با دين و جامعه، تحت عناوين «استقامت فکر» و «تعديل اخلاق» توجه کرده و مانند يک حکيم و عالم دين و اخلاق، مدينه فاضله خود را ترسيم نمود.
سيد بر اين باور بود اگر ما معتقد باشيم که انسان در روي زمين اشرف مخلوقات است، خواه ناخواه از خصلتها و صفات حيوانيت متنفر خواهيم شد و سعي خواهيم کرد فضايل اخلاقي را در خود تقويت کنيم و هرچه قراين انزجار از خصلتهاي حيوانيت شديدتر باشد، ترقي آن انسان در عالم عقلي بيشتر خواهد شد و به هر مقدار که در عالم عقلي صعود کند، به مدنيت نزديکتر خواهد شد.
سيد جمال، اثرات اين اعتقاد را به اين صورت بيان ميکند:
اگر ما معتقد باشيم که انسان اشرف مخلوقات است، اين بزرگترين مانع است از اينکه انسانها در جهان همچون خران وحشي و گاوان دشتي زندگي کنند و در اين عالم همچون چارپايان در بيابانها زندگي نمايند و به زندگي چارپايان، که قدرت دفع ضرر از خود ندارند و حتي نميتوانند حيات خود را حفظ کنند و همه عمر خود را به وحشت و دهشت ميگذرانند، راضي باشند و همچنين سترگترين زجري است افراد انسانيه را از اينکه يکي، ديگري را همچون گرگ پاره نمايند و عظيمترين مانعي است که در صفات پست با حيوانات مشابهت و مماثلت داشته باشد و نيکوترين انگيزهاي است که انسان را به سوي تفکر سوق دهد و مؤثرترين سبب است براي تهذيب نفوس از پليديها. (15)
از ديدگاه سيد جمال، فضايل اخلاقي در جامعه بشري به منزله «نيروي جاذبه عمومي» است (16) که افراد و اقشار هر جامعه را به هم جذب کرده و در نتيجه چنين جاذبهاي، به منزله فرد واحد ميشوند. به طوري «که با يک اراده حرکت مينمايد و به سوي يک هدف پيش ميرود». (17)
سپس سيد جمال با اشاره به خصلت دوم و آثار و نتايج آن، مينويسد:
اگر کسي يقين داشته باشد که امت او افضل امتها است، و به غير از آن همه بر باطلاند، به ناچار در ميدان فضايل، با ساير ملتها مسابقه خواهند داد و حتي در جمع مزاياي انسانيت، چه مزاياي عقليه بوده باشد و چه مزاياي در معيشت، برتري بر ساير امت را طلب ميکند. چون به سبب اين اعتقاد، خود و قوم خويش را به جميع اموري که در عالم انسانيت، فضيلت، مزيت و شرف شمرده ميشود، سزاوارتر ميداند.
بنابراين، اين عقيده فاضلترين سبب است براي اينکه در ميدان فضايل با هم مسابقه دهند و بزرگترين علت است جهت به دست آوردن علوم و معارف و صنايع. (18)
سومين خصلتي که سيد جمال آن را اساس مدنيت و رکن رکين هيأت اجتماعيه ميدانست، اين بود که انسان جزم داشته باشد که براي کسب کمالها و فضايل انسانيه به اين عالم آمده است تا به عالمي ديگر که وسيعتر و کاملتر از اين عامل است، منتقل شود.
وي معتقد بود که اين جزم انسان، داراي لوازم و تبعاتي است که موجب ميشود انسان براي تهذيب نفس خود از اوصاف رذيله تلاش کند و هميشه کوشش کند که اموال را از طريق مشروع به دست آورد نه از راه دروغگويي، حيلهبازي، خيانت، خدعهکاري و رشوهخواري؛ لذا سيد جمال مقتضيات جزم به اينکه انسان براي کسب کمالها و فضايل انسانيه به اين دنيا آمده است را به اين صورت بيان ميکند:
اين عقيده بهترين داعي است به سوي يک جامعهاي که اساس آن بر معارف حقه ميباشد و براي قوام هيأت اجتماعيه که ستون آن معرفت هر شخص به حقوق خود ميباشد، فاضلترين سبب است. (19)
سيد جمال علاوه بر اين سه خصلت، براي تأسيس مدينه فاضله خود، سه خصلت ديگر را نيز ذکر ميکند که اگر انسانها در جامعه بدان پايبند باشند، موجب بقاي نوع انساني خواهد بود.
يکي از آن خصايل سهگانه، حيا است که تأثير آن در انتظام هيأت اجتماعيه و عدم ارتکاب اعمال زشت، از صدها قانون و هزارها محتسب و پليس بيشتر است. چون کسي که حيا نداشته باشد، هيچ قانوني نميتواند او را از افعالي که موجب فساد هيأت اجتماعيه است، باز دارد.
سيد جمال معتقد است که ملکه حيا، مايه ائتلافات اجتماعات و معاشرتهاي انسانها است؛ چرا که ائتلاف در ميان يک گروه، زماني صورت ميگيرد که هر کس حدود خود را حفظ کند؛ حفظ حدود هم حاصل نميشود، مگر به وسيله ملکه حيا.
حيا يکي از سجاياي اخلاقي است که انسان را به آداب حسنه مزين ميسازد و از افعال زشت حيوانها دور ميکند و به تعديل حرکات امتياز يافته و از دايره چهارپايان بيرون ميرود. حيا انسانها را از نقايص منع ميکند و نميگذارد که انسانها به دنائت و پستي راضي شوند و حتي تحقق و پايداري امانت و صداقت بدون حيا ممکن نيست. (20)
دومين خصلت از آن خصلتهاي سهگانه، امانت است. سيد جمال بقاي نوع انساني را در اين عالم، متوقف بر معاملات و مبادله اعمال ميدانست. وي روح و جان معاملات و مبادله اعمال را، امانت ميدانست و معتقد بود اگر امانت در ميان نباشد، معاملات از هم گسيخته و رشته مبادله اعمال، بريده خواهد شد. (21) سيد جمال در ادامه مينويسد:
و در وقتي که نظام معاملات پاره پاره شود، هرگز انسان را در اين جهان بقا و زيست ممکن نباشد و نيز رفاهيت و آسايش امم و شعوب و انتظام معيشت آنها صورت وقوع نميپذيرد. (22)
وي معتقد بود:
خصلت امانت، قوام بقاي انسان و مقوم اساس حکومت است و راحت و امنيت بدون او حاصل نميشود... و روح و جسد عدالت همين سجيه است. (23)
سيد جمال در همين راستا، به يکي از وظايف حکومت اشاره ميکند و مينويسد:
از آن جايي که امانت، مقوم اساس حکومت است، پس حکومتها بايد حافظ خزانهاي باشند که با پول مردم پُر شده است و آن را در راه منافع عمومي جامعه خرج کنند. مثلاض دارالشفاء تأسيس کنند و يا مدارس و مکاتب بنا کنند و يا در پلسازي و راهسازي آن را خرج کنند و يا به مستخدمين ملت برسانند. نتيجه آنکه اگر امانتداري در بين حکومتها وجود نداشته باشد، راحتي و امنيت از جامعه رخت بر ميبندد و خزانه حکومت خالي خواهد شد و همين سبب سقوط حکومت خواهد شد. (24)
سومين خصلت از آن خصلتهاي سهگانه، صداقت و راستي است. هر انساني در جامعه براي جلب منافع و رفع مضار، به استعانت همه مشارکين محتاج است و اين کمک کردن به يکديگر هم ممکن نيست، مگر آنکه داراي صداقت باشد.
سيد جمال ضمن بيان اين مطلب که صفت صداقت، رکن رکين پايداري نوع انساني و حبل متين هيأت اجتماعيه شعوب است، مينويسد:
هيچ اجتماعي بدون آن [صداقت] صورت نبندد. (25)
سيد جمال نقش انسان را در جامعه بدين صورت بيان ميکند و معتقد است که اگر انسانها به اين خصلتهاي ششگانه عمل کنند، تحرک و پويايي در جامعه حکمفرما ميشود و اساس مدنيت جامعه شکل ميگيرد. از آنچه در اين باره گفته شد، چنين بر ميآيد که از نظر سيد جمال، دين، روحِ سياستِ حاکم بر بدن جامعه است. به عبارت ديگر، دين بدون سياست، در جامعه بشري نميتواند حاکم باشد و سياست هم بدون دين نميتواند به اداره جامعه بپردازد.
4. منشأ و غايت حکومت
در انديشه سياسي سيد جمال، حکومت مطلق از آنِ خداوند بوده و منشأ حکومت و حاکميت سياسي و حتي مبناي مشروعيت حکومت در اسلام، از آنِ خداوند است. در اين باره در عروةالوثقي مينويسد:آن قدرت واقعي، مبدأ همه موجودات و حاکم بر آسمانها و زمين است که حکومتهاي زميني که از سوي آن تعيين شوند، فقط براي اجراي احکام آن قدرت مافوق عمل ميکنند. (26)
اما حکومت اسلامي، مانند حاکميتهاي قرون وسطايي کليسا نيست که افراد به نام خدا و از طرف او به طور مطلق حاکميت و سلطنت داشته باشند، بلکه در حکومت اسلامي، حاکم اسلامي بايد طبق قانون دين عمل کند و در واقع به نحوي حاکميت قانون خدا و قواعد الهي را در چارچوب يک قانون اساسي برقرار کند.
در همين راستا، سيد جمال، يکي از غايات حکومت را استقرار عدالت در جامعه ميدانست و معتقد بود: هر حاکمي که بناي حکومت خود را بر پايه عدل قرار داد، مدتها حکومتش پايدار ميماند، ولي همين که از قواعد عدل و داد دست برداشت و تغييراتي در مضامين عدالت ايجاد کرد، در نتيجه اثر نامطلوبي به جا خواهد گذاشت و اساس حکومتش از هم ميپاشد.
سيد جمال ضمن بيان ريشه لغوي واژه عدل، تحقق آن را در کشور، ضامن مصونيت مملکت و تحکيم سلطه و اقتدار معرفي ميکند و مينويسد:
پرداخت حق به مستحق و قرار دادن اشياء در محل آنها و سپردن کارهاي مملکت به کسي که قدرت اجراي آن را دارد، موجب مصونيت و تحکيم سلطه است و بنيان آن را مستحکم ميکند و پايههاي قدرت را، استوار ميسازد و نظم داخلي را از فروپاشيدگي حفظ مينمايد و نفوس ملت را از بيماري نجات ميدهد و بالاخره اين همان است که بداهت عقل به آن حکم ميکند و همان برنامه و حکمتي است که آسمانها و زمين به واسطه آن، بنا يافته و نظام هر موجودي به وسيله آن تثبيت شده است و [اين] همان عدل است که در زبان شرع به آن امر شده که إِنَّ اللهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الإِحْسَانِ. (27)
وي عدالت را اساس و پايه کائنات ميدانست و بر اين باور بود که انسانها بايد در برابر قدرت عدالت، سر فرود آورند و کساني که از اجراي عدالت شانه خالي ميکنند، رستگار نميشوند.
در انديشه سياسي سيد جمال، حفظ حقوق اجتماع و تحکيم پايههاي کشور، مبتني بر عدالت است؛ چرا که عدالت، از اشرف صفات و بزرگترين فضايل انساني است و هرگاه در جامعهاي عدالت حکمفرما شود، ميان جور و ستم و خرابي، و روش هيأت اجتماع، تعادل به وجود ميآيد.
سيد به شدت ضد ظلم و ضد استبداد و استعمار بود و مزمنترين درد جامعه اسلامي را استبداد داخلي و عدم اجراي عدالت و همچنين استعمار خارجي ميدانست. او معتقد بود: انچه که مانع تحقق عدالت در جامعه ميشود، استبداد و استعمار است و لذا تمام نيروي خود را صرف مبارزه با اين دو عامل کرد.
سيد در نامهاي که به يکي از ايرانيان مقيم مصر مينويسد و وضع ايران را در زمان ناصرالدين شاه ترسيم ميکند، به يک نکته مهم اشاره ميکند و ميگويد:
سبب همه خرابيها ظلم است. (28)
سيد جمال همواره براي استقرار عدالت و قانون، از هيچ تلاشي فروگذار نکرد و معتقد بود اگر بر کشورهاي مستبد، قانون حاکم شود، عدالت نيز حاکم خواهد شد. به همين جهت براي تبديل حکومت مطلقه به حکومت مشروطه، مبارزههاي زيادي کرد.
به عقيده سيد، قانون هر چه باشد، خوب است. چون قانون نداريم، عدالت در مورد ما جاري نميشود و جان و مال ما در امنيت نيست. وي سبب اصلي عدم استقرار قانون و عدالت در کشور را، استبداد حاکم ميدانست و در پاسخ سؤالي که از وي در مورد مسئوليت اوضاع ايران ميشود، با دفاع از علماي ايران مينويسد:
کي دولت ايران خواست، عدالت را در ميان مردم استوار کند، محاکم عدليه را تأسيس نمايد، مجلس شورا را ايجاد کند تا تمام احکام با عدالت و موافقت احتياجات عصر حاضر جريان پيدا نمايد و علما در مقابل اراده دولت قيام نموده با عدالت و قانون آغاز ستيز کردهاند. (29)
سيد در ادامه با توجه به ظلم، بيعدالتي، بيقانوني و خودکامگي حاکم بر ايران دوره قاجار، به طور کلي مينويسد:
دولت دانا و عادل براي ملت چون پدر مهربان است که ملت را از هر ظلم و اجحاف، چه داخلي و چه خارجي حفظ ميکند و مقدسترين تکاليف حکمفرمايان اين است که هريک از افراد ملت را نگذارد ظلمي شود. اگر دولت در اين کار مسامحه را جايز شمرد و خود نيز به وسايل عديده از هيچگونه ظلم و تعدي بيحساب درباره ملت فروگذاري نکند، ظلم رواج ميگيرد و جور و ستم منتشر ميشود... (30)
وي معتقد بود ريشه تمام مفاسد و مظالم اين است که دست ظلم در بين است و تنها راه حل را اجراي عدالت و مساوات در تمام طبقات ملت ميدانست.
سيد صرفاً در مورد ظلم و بيعدالتي ايران قلم نميزد، بلکه علاوه بر ايران، از ظلم و بيعدالتي دولت عثماني در بالکان نيز خبر ميدهد و مينويسد:
اگر دولت عثماني در بوسنه و هرسک و بلغار به عدالت و انصاف رفتار ميکرد، طغيان و خونريزي از آن ملل اسلامي ظهور نميکرد و آن بلاد در حوزه سلطنت عثماني باقي ميماند و دنيا در سال 1877 از مصايب جنگ ترک و روس نجات مييافت. (31)
يکي از مهمترين دغدغههاي سيد جمال، اين بود که ثابت کند اسلام توانايي رسانيدن مردم به سعادت دارين و برقراري مساوات کامل و اجراي عدالت اجتماعي را دارد. اصول دين مبين اسلام اين توانايي را دارد که مردم را به سوي حق و حقيقت رهنمون کند و احوال آنان را هم از لحاظ مادي و هم از لحاظ معنوي مورد توجه قرار دهد و کساني که معتقدند، اسلام فقط به بُعد معنوي توجه دارد، کاملاً در اشتباهند. چون اسلام همان طوري که به جنبههاي معنوي انسان توجه دارد، قواعد و قوانين حکومتي را که براي تأمين نيازمنديهاي زندگي بشر و اقامه حدود ميان روابط انسانها به وجود ميآيد مشخص کند.
سيد جمال با توجه به اين نکته مينويسد:
دين اسلام همانند ساير اديان توجهش تنها به آخرت نيست. با اين همه اسلام آنچه را مصلحت مردم دنيا و کسب سعادت در دنيا و به دست آوردن نعمتهاي آخرت ميباشد، به طور کامل بيان کرده. اين همان مسئله است که در اصطلاح شرع آن را سعادت دارين گويند. وانگهي احکام اسلام، برقراري مساوات کامل و اجراي عدالت اجتماعي را در ميان تمام ملتهاي دور از هم و اقوام مختلف که تابع اصول اسلامي باشند رعايت کرده است. (32)
وي معتقد بود همبستگي و تعصب ديني از محکمترين روابط اجتماعي ميان بشر و مايه عزت، منافع و قدرت مسلمانان و همچنين عامل به هم پيوستگي ملتها و جوامع مسلمان و وسيله سعادت آنها است مشروط بر اينکه در حال تعادل و مبتني بر عدال که «پايه هستي و قوام موجوديت جامعهها است» باشد:
اين حس تعصب ديني، يکي از محکمترين روابط اجتماعي ميان بشر است که خداوند به وي عطا کرده است. عزت و منافع شما در گرو حفظ اين همبستگي ميباشد و قدرت شما مسلمانان به اين رابطه متکي است. پس آن را خوار و بيمقدار نشماريد، ولي بايد سعي کنيد آن حس را در حال تعادل نگه داريد تا در برابر عدالت، خاضع باشيد زيرا عدل، پايه هستي و قوام موجوديت جامعه ميباشد. (33)
دومين غايت حکومت اسلامي از ديدگاه سيد جمال، تحقق آزاديهاي مدني و سياسي است. او معتقد بود آزادي و عدالت، دو نياز اساسي بشريت امروز و دو رکن اصلي ايمان و اسلام ميباشد و جهاد در راه استقرار آن دو اصل در جامعه را واجب ديني و شرعي ميدانست و بر اين باور بود:
آزادي گرفتني است، نه بخشيدني و استقلال با گفتار به دست نميآيد. (34)
سيد در نامهاي که به يکي از ايرانيان مقيم مصر، به نام حاج مستان مراغهاي نوشت، متذکر شد که آزادي مطبوعات، يکي از اسباب ترقي ملل اروپا است و طي آن محاسن و معايب طبق قانون و مقررات گفته ميشود. البته روزنامه بايد حقيقت و امور نافع به حال امت را بنويسد و عيب و علاج مصايب را بگويد و همچنين بايد در روزنامه از انحرافها و مبالغههاي کراهتآميز پرهيز شود.
سيد جمال، به منظور برانداختن کاخ ظلم و ستم و خراب کردن بنيادهاي کهن آن و همچنين براي استوار کردن پايههاي عدالت، آزاديهاي معقول و منطقي، برابري، مساوات و امنيت به روشنگري مردم پرداخت و علت ورود خود به جرگه فراماسيونها (بنايان آزاد) را در مصر، شعار سهگانه آنها يعني آزادي، برابري و برادري عنوان کرد. وي بر اين باور بود که اين تشکل (يعني فراماسونريها)، جهت تحقق آزادي و عدالت تأسيس شد، ولي وقتي که ديد اين سازمان با هدفهايي که ذکر ميکنند، خيلي فاصله دارد از آن سازمان خارج ميشود.
نخستين چيزي که مرا به ورود در بنياد آزادگان برانگيخت، عنوان بزرگ و زيباي آزادي، برابري و برادري است که غرض آن سود رسانيدن به انسانها و کوشش از براي برانداختن کاخهاي ظلم و ستم و استوار کردن پايههاي دادگستري و مهرآوري است.
البته من در مصر انتظار همه نوع رويدادهاي عجيب و غريب را داشتهام، ولي به هيچ روي منتظر اين نبودم و به خيالم نميرسيد که ممکن است ترس و بددلي در ميان بزرگان فراماسيون نيز راه يابد. فراماسيون، که همه پايهگذاران و طالبان آزادي در آن، پايگاه گرفتهاند و همه آلات سازندگي در دست آنها است. اگر اين نيرو را براي خراب کردن بنيادهاي کهن و استوار کردن پايههاي آزادي معقول و منطقي نو و نيز برادري و برابري به کار نيندازد و کاخهاي ستم و درازدستي و جور بيداد را فرو نکوبد و در دست آزادگان حربههاي کوبندهاي قرار ندهد و براي بنياد خود زاويه قائمهاي نسازد، به چه کار ميآيد؟ (35)
سيد جمال وقتي که ديد انتظاري که از فراماسيون داشت، برآورده نشد از آن خارج شد. البته مسائل امر به معروف و نهي از منکر و همچنين نقد و انتقاد علمي و اجتماعي سازنده و مفيد در راستاي اصل آزادي، به مناسبتهاي مختلف مورد تأکيد سيد جمال بود. (در قسمت مشارکت توضيح داده ميشود).
سومين و چهارمين غايتي که براي حکومت اسلامي قابل ذکر است، تحقق امنيت و قدرت در جامعه است که در راستاي همديگر مطرح ميباشند. سيد جمال، حاکميت و حکومت عقل و دانش را با حکومت فردي متضاد ميدانست و معتقد بود که اگر حکومت، مبتني بر عقل و دانش باشد بر آن آثار و نتايجي بار ميشود، که مهمترين آنها در جامعه، امنيت و قدرت مي باشد. اين است که مينويسد:
هر ملتي که در پناه امنيت باشد، از قدرت و ساير امتيازات استفاده ميبرد، باز هم به اراده ملت متکي هستند و معتقدند که ملت مافوق همه است. اين معني هم نه از راه غلبه و نه تقليد کورکورانه و تشبيه است، بلکه تنها تفاوت امتيازات از حيث فضايل ميباشد. وسايل ترقي نيز در سايه آن آماده ميگردد. هرگاه دستهاي براي دسته ديگر خوب کار کنند، مشکل نيست. خلاصه کلام، حکومت با عقل و دانش است. وقتي که اين دو قدرت با ناداني و سفاهت تصادف کرد، آنها را نابود و نيست ميکند. (36)
به طور کلي در انديشه سياسي سيد جمال، اصول و مفاهيمي چون مبارزه با ظلم و بيعدالتي، آزاديهاي مدني و سياسي، عدالت، قانون، مساوات و برابري، قدرت و امنيت به صورت جدي مطرح و مورد تأکيد بوده است. سيد معتقد بود که مدينه فاضله، در سايه همين اصول و مفاهيم به وجود ميآيد و اساس مدنيت و انتظام هيأت اجتماعيه محکم ميشود.
5. جايگاه مردم در نظام سياسي
سيد جمال در عالم اسلام نخستين کسي بود که با نگرشي عميق به حقوق مردم در حاکميت و ضرورت دخالت ايشان در مصالح عامه خود، نگريست و رأي و اراده ملت و شوراي آنان را اساس مشروعيت قدرت و بنياد استمرار اقتدار معرفي کرد. (37)وي حکومتي را قبول داشت و آن را ترويج ميکرد که قدرت خود را از مردم گرفته باشد و با رأي و اراده ملت حکومت کند. وي قدرت واقعي را از آنِ مردم ميدانست و توجه به افکار عمومي را توصيه ميکرد.
سيد معتقد بود که قدرت نمايندگان هيچ ملتي، قدرت حقيقي شمرده نخواهد شد، مگر اينکه اين قدرت از ناحيه مردم سرچشمه گرفته باشد. هر مجلس شورايي که تشکيل دهنده و محرک آن، پادشاه يا امير يا نيروي بيگانهاي باشد، مجلس موهوم و وجود آن تابع اراده کسي خواهد بود که آن را به وجود آورده است؛ لذا در عروةالوثقي مينويسد:
قوه مقننه هيچ ملتي نميتواند حقيقي باشد، مگر اينکه صرفاً از نيروي ملت الهام بگيرد. هر مجلس نوابي که پادشاه يا اميري يا نيروي بيگانهاي آن را تشکيل دهد، چون حيات چنين مجلس موهومي متکي به نيروي ملت نيست، بلکه ناشي از اراده کسي است که مجلس را به وجود آورد، قطعاً چنين مجلسي براي ملت مفيد نخواهد شد. (38)
سيد جمال در مورد توجه حکومت به افکار عمومي ميگويد:
اگر ملت لايق و صالح نباشد، از حکومت صالح چه کاري ساخته خواهد شد؟ تاريخ اين درس را به ما داده است که هيچ حکومتي قوام و دوام نخواهد داشت، مگر اينکه در ميان ملت عقيده و رأي صحيحي وجود داشته باشد که آن را افکار عمومي مينامند و اگر دولت از افکار عمومي نترسد، راه و رسم درستي در پيش نخواهد گرفت.
با توجه به اين معني است که حکومت وظايف خود را خواهد دانست و از حدود تکاليف اصلي تجاوز نخواهد کرد و در غير اين صورت طبيعت بشري حکم ميکند که دولتها و حکومتها منافع خود را ترجيح دهند. (39)
او بر اين باور بود که اگر مردم مسلمان به عقل و آگاهي تکيه و به امور سياسي و اجتماعي اعتنا نکنند، زمينه انفعال و اغفال آنان و سلطه استبداد و استعمار آماده ميشود و در آن صورت اصول اساسي اسلام را کنار گذاشته و جز در خدمت سياستهاي حاکم، اجازه ابراز وجود به دين و اهل آن داده نخواهد شد. لذا مسلمانان بايد از نظر عقل و شعور و آگاهي ديني و سياسي رشد کنند و با آگاهي و شعور سياسي مبتني بر دين و با احساس تکليف و وظيفه ديني و شرعي در صحنههاي اجتماعي و سياسي فعال شده و با مبارزه با استبداد و استعمار، سرنوشت خود را به دست گيرند و مشارکت و توسعه سياسي را با اصولي چون آزادي، عدالت، بصيرت، وحدت، قدرت، امامت و رهبري، در نظام سياسي مطلوبشان دنبال نمايند.
سيد جمال با استناد به آيات قرآني، تنها به مشورت زمامداران با نمايندگان مردم، پيش از تصميمگيري در امور همگاني قانع نبود، بلکه معتقد بود که طبق آيههاي قرآن؛
اقتدار و قدرت کاملاً به مردم تعلق دارد و فرمانروايان بدون رضايت اتباعشان حق حکومت ندارند. (40)
پينوشتها:
1. شيخ محمد عبده (1323-1266 ه.ق / 1905-1849 م) در يکي از روستاهاي بحيره در مصر ديده به جهان گشود. پدر او ترکمن و مادرش عرب بود و در سال 1294 ه.ق به دريافت دانشنامه الازهر نائل آمد. او در مدت اقامت نسبتاً طولاني سيد جمال در مصر، با او آشنا شد و به زودي در شمار شاگردان و پيروان سرسخت وي درآمد.
2. عرابي پاشا (1911-1839 م) ناسيوناليست و رهبر انقلاب ملي مصر که عليه سلطهگران اروپايي و به ويژه انگلستان جنگيد. قيام او تحت تأثير مستقيم تعاليم و انديشههاي سيد جمال بود.
3. عبارت ساس يسوس سياسة، به ترتيب زمان ماضي، مضارع و مصدر واژه سياست را نشان ميدهد. شايد منظور مرحوم عبده از اين شيوه بيان، اين باشد که از شر سياست به هر شکل و صورتي که باشد، به خدا پناه ميبرم.
4. احمد امين، زعماء الاصلاح في العصر الحديث، ص 310.
5. محمد محيط طباطبايي، نقش سيد جمالالدين اسدآبادي در بيداري مشرق زمين، ص 259.
6. محمد عماره، الاعمل الکاملة للامام محمد عبده، الجزء الاول، (الکتابات السياسيه) ص 155.
7. همان، الجزء الثاني، ص 68.
8. سيد جمالالدين اسدآبادي، عروةالوثقي، ص 76.
9. اين عبارت در زبان عربي معادل سکولاريسم است.
10. سيد جمالالدين اسدآبادي، نيچريه يا ماديگري، ص 12.
11. سيد جمالالدين اسدآبادي، عروةالوثقي، ص 186.
12. مرتضي مدرسي چهاردهي، سيد جمالالدين و انديشههاي او، صص 490 و 491.
13. سيد جمالالدين اسدآبادي، عروةالوثقي، ص 173.
14. همان، ص 169.
15. مرتضي مدرسي چهاردهي، سيد جمالالدين و انديشههاي او، ص 491.
16. سيد جمالالدين اسدآبادي، عروةالوثقي، ص 165.
17. همان، ص 14.
18. مرتضي مدرسي چهاردهي، سيد جمالالدين و انديشههاي او، ص 492.
19. همان، ص 493.
20. همان، ص 494.
21. همان، ص 495.
22. همان.
23. همان، ص 496.
24. همان، ص 495.
25. همان، ص 497.
26. سيد جمالالدين اسدآبادي، عروةالوثقي، ص 72.
27. همان، ص 154؛ بخشي از نحل، آيه 90: «همانا خدا خلق را به عدل و احسان فرمان ميدهد...».
28. محمد محيط طباطبايي، نقش سيد جمالالدين اسدآبادي در بيداري مشرق زمين، ص 259.
29. همان، ص 249.
30. همان، ص 250.
31. همان، ص 252.
32. سيد جمالالدين اسدآبادي، عروةالوثقي، ص 76.
33. همان، ص 143.
34. مرتضي مدرسي چهاردهي، سيد جمالالدين و انديشههاي او، ص 375.
35. علي اصغر حلبي، زندگي و سفرهاي سيد جمالالدين اسدآبادي، صص 16 و 17.
36. مرتضي مدرسي چهاردهي، سيد جمالالدين و انديشههاي او، صص 324 و 325.
37. سيد جمالالدين اسدآبادي، عروةالوثقي، ص 149.
38. همان، صص 10 و 11.
39. غلامرضا سعيدي، مفخر شرق سيد جمالالدين اسدآبادي، ص 32.
40. مجيد خدوري، گرايشهاي سياسي در جهان عرب، ص 39.
مهاجرنيا، محسن؛ (1388)، انديشه سياسي متفکران اسلامي جلد اول: فلسفه سياسي اسلام، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول