نویسنده: محمد مهدی میرلو
از نگاه شریعت اسلامی انسان مجموعهای از استعدادهای بالقوه است که برای به فعلیت در آوردن این استعدادها و تواناییها، نیازمند تعلیم و تربیت است. آنچه هدف تعلیم و تربیت اسلامی است حقیقت جویی و حصول رستگاری است و این مساله جز از طریق تعلم و تعقل در کنار تزکیه حاصل نمیشود. از نگاه اسلام رشد عقلانی به موازات رشد اخلاقی صورت میگیرد و به تعبیری این دو لازم و ملزوم یکدیگرند.
همانگونه که اخلاق منهای علم، جهالتی بیش نیست، علم منهای اخلاق نیز حماقتی بیش نخواهد بود. همواره در کتب دینی و اخلاقی ما علم و اخلاق در کنار هم ذکر شده و مکتبی که بیشترین توجه را به فراگیری دانش نموده، هدف بعثت پیامبر خود را تکمیل مکارم اخلاق ذکر کرده است.
بدون شک تعلیم و تربیت اسلامی نظامی جامع و کامل است که تمام ابعاد وجودی انسان را مورد توجه قرار داده است. در فرآیند تعلیم و تربیت اسلامی جسم و روان، حیات دنیوی و اخروی، جامعه و فرد باید به یک میزان پرورش یابند و هیچ یک نباید به بهای دیگری نادیده گرفته شود.
همواره خرد و خرد ورزی از جایگاهی خاص در تعالیم اسلام برخوردار بوده است. بیان اهمیت جایگاه خرد و خرد ورزی در قالب 300 آیه در قرآن خود دلیلی آشکار بر این مدعاست. مسلما چنین تاکید و اهمیتی در مکتب شیعه دوچندان میشود هنگامی که معتبرترین کتب حدیثی این مکتب همچون اصول کافی و بحارالانوار، بابهای نخستین خود را به «بابالعقل و الجهل» و«فضل العلم» اختصاص دادهاند و سپس به بحث پیرامون اصول دین میپردازند.
بدون شک چنین تبویبی بیحکمت نبوده و به همین علت عالم بر عابد و تفکر بر تعبد همواره برتری داشته است. احادیث بسیاری در این باب نقل شده که به عنوان نمونه میتوان به این حدیث اشاره کرد:
پیامبر اسلام ص میفرمایند: «فکره ساعه خیر من عباده ستین سنه: ساعتی اندیشیدن بهتر از شصت سال عبادت کردن است.» (پاینده،1374)
چه بسیار عبارات و کلمات از پیشوایان دین نقل شده است که نشان میدهد تعبد بدون پشتوانه عقلی فاقد ارزش است. چنان که پیامبر در حدیثی میفرماید: «هر چیز را پایه و ریشهای است و پایه و ریشه کار مومن عقل است و ارزش و اعتبار او به اندازه عقل و قدرت تشخیص اوست.» (مجموعه نویسندگان،1360)
همانطور که در متون دینی بیانشده، هدف از خلقت آدمی عبودیت پروردگار است: «ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون.» (ذاریات آیه 56).
در این میان برخی از مفسران بر این عقیدهاند که واژه لیعبدون در واقع به معنای لیعرفون است و این خود بدان معناست که انسان باید نسبت به پرودگار خود معرفت حاصل نماید.
پس از بررسی جایگاه خرد و خردورزی در تعالیم اسلام، ذکر این نکته ضروری است که قرآن با نگاهی خاص و بدیع به مساله اقسام خردورزی نظر میافکند. قرآن با 3 مسلک حسگرایی محض، استدلال محض و تذکر محض سر نزاع دارد و مسیر خود را از هر 3 مسلک جدا کرده است.
نگاه مطلقگرانه در هر یک از این 3 مسلک، عامل اصلی بیتوجهی قرآن به آنهاست. از نگاه قرآن «شکوفایی اندیشه و راهیابی آن به مقصود از طریق مواجهه حسی و نظری با جهان همراه با کنترل اهواء نفسانی میسر میشود و هرگونه مطلقگرایی در یکی از طرق مزبور آفت تعقل است.» (جعفری،1360، ص 140)
از سوی دیگر یکی از اصول بنیادین راجع به خردورزی، توجه به این نکته است که آنچه باید در فرآیند خردورزی مورد توجه قرار گیرد محتوای کلام (اندیشه) است و نه ناقل و حامل کلام (اندیشنده). چنان که در روایتی از امام علی چنین آمده است که «انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال.»
تعبیر «الجهل موت» (آمدی،1378،ص 202) یکی از زیباترین تعابیری است که حضرت علی در ذم جهل به کار بردهاند. از نگاه ایشان فرد جاهل همچون مردهای در میان زندگان است.
از سوی دیگر ایشان ریشه بسیاری از دشمنیها را در فقدان آگاهی دانسته و میفرمایند: «الناس اعداء ما جهلوا: مردم آنچه را نمیدانند با آن دشمنند» (همان منبع، ص202) و در جای دیگر چنین میفرمایند که «دشمنی نکنید با آنچه نمیدانید که بیشترین دانش در همان است که شما نمیدانید.» (همان منبع، ص212) احادیث بسیاری همچون «اطلب العلم من المهد الی اللحد » (پاینده،1374،ص 218)، «طلب العلم فریضه علی کل مسلم و مسلمه» (همان منبع،ص 557) و... همگی نشان از توجه خاص اسلام به مقوله علم و علمآموزی است.
اما در این میان احادیثی وجود دارد که باید با نگرشی عمیق و دقیقتر بدانها نظر افکند. در اینجا ما به تعدادی از آ نها اشاره و سپس نکاتی درخصوص آنها ذکر میکنیم:
1- پیامبراکرم (ص): اطلبوا العلم و لو بالصین (همان منبع، ص 217)
2- حضرت علی: الحکمه ضاله المومن فخذوها و لومن افواه المنافقین (آمدی،1378، ص285)
3- حضرت علی: فخذ الحکمه و لو من اهل النفاق (نهج البلاغه، قصارالحکم 80 )
4- حضرت علی: خذ الحکمه و لو من المشرکین (فرید، 375، 1366)
5- حضرت علی: خذ الحکمه و لو من اهل الضلال (همان منبع)
ب: تاکید بر فرا گرفتن علم و حکمت از گمراهان، مشرکان و منافقان دلالت بر این امر میکند که آنچه مهم است، خود حقیقت است نه ناقل و حامل آن. از این رو در اسلام بر این نکته بسیار تاکید شده است که به سخنان افراد بدون در نظر گرفتن موقعیت و کسوت آنها گوش داده و بهترین آن را انتخاب نمایید: بشارت بده به آن بندگان من که گفتار را میشنوند و از احسن آن گفتار پیروی مینمایند.» (زمر آیه 18)
ج: هرچند میان علم و حکمت تفاوت وجود دارد و از حکمت به عنوان علم حاوی حقیقت تعبیر شده است، ولی با در نظر گرفتن احادیث فوق میتوان چنین برداشت کرد که علم و حکمت برخلاف آنچه بسیاری گمان میکنند در انحصار دین یا فرد خاصی نیست. اصل عدم انحصاری بودن علم و حکمت نشان از این مساله دارد که علم و حکمت را میتوان و باید از افرادی چون گمراهان، مشرکان و حتی منافقین نیز آموخت، منافقینی که شدیدترین کیفرها در قرآن برای آنها در نظر گرفته شده است.
د: در نهایت با اندک تاملی در باب احادیث فوق میتوان چنین نتیجه گرفت که نوع علمی که در فرا گرفتن از گمراهان، مشرکان و منافقان مورد تاکید واقع شده بدون شک از جنس الهیات و علم دین نخواهد بود؛ بلکه آنچه اهمیت دارد علم بما هو علم و حکمت بما هو حکمت است.
به تعبیر بزرگی، هنگامی که پیامبر تاکید میکند در طلب علم باشید هرچند آن علم در چین یافت شود، مسلما مقصود از آن علم، علم الهیات نبوده زیرا در آن زمان مدینه خود گنجینه معارف الهی بوده است. از سوی دیگر به تعبیر مرحوم مطهری، اسلام هیچگاه در فرا گرفتن علم، نوع و حدود آن را مشخص نکرده و بر آموختن یا نیاموختن علمی اصرار و تاکید نکرده است (مطهری،1377).
در بررسی دیدگاه اسلام پیرامون علم و علم آموزی، دو نکته وجود دارد که بیش از سایر نکات سزاوار تامل و دقت است:
الف: تاکید بر علم عملی و نافع
ب: ذو مراتب بودن علم
تاکید بر علم عملی و نافع: در اسلام، علم دارای جهت و هدف است. این بدان معناست که فرا گرفتن علم باید موجب شناختن ابعاد درونی آدمی و حرکت دادن وی بر مبنای فطرت و سرشت او شود. در معارف اسلامی، به مسلمانان توصیه شده است به علومی روی آورند که منفعتی در آنها نهفته و به تعبیر امروزی جنبه عملی و کاربردی داشته باشند. چنانکه پیامبر میفرماید: «دانشی که از آن سود نبرند مثل گنجی است که از آن خرج نکنند.» (پاینده، 1374، ص328)
در متون اسلامی در کنار بهرهگیری از استدلال عقلی، نقش تجربه مهم توصیف شده است. همواره علم فاقد عمل مورد ذم واقع شده و چنین علمی به درختی فاقد میوه تشبیه شده است «العلم بلاعمل کشجره بلاثمر». در عین حال راه گریز از سقوط و تباهی، بنای امور بر پایه تجربیات در نظر گرفته شده است، چنان که حضرت علی میفرماید: «هر کس که کار خود را بر پایه محکم تجربیات بنا نهد از سقوط و تباهی به سلامت میماند.» (آمدی، 1378، ص630 )
ذو مراتب بودن علم: هنگامی که سخن از ذو مراتب بودن علم به میان میآید مقصود این است که میتوان از حقیقت واحد درکهای متفاوت داشت. شواهد بسیاری برای تایید این مطلب وجود دارد. تعبیر«اگر ابوذر میدانست در دل سلمان چه میگذرد سلمان را تکفیر میکرد یا سلمان را مستوجب قتل میدانست.» (مجموعه نویسندگان،1360،ص 191 ) یا کلام حضرت علی، آن هنگام که امام حسن و امام حسین را مورد خطاب قرار میدهند و میگویند: «جواهر علمی نزد من هست که اگر من آنها را آشکار کنم به من خواهند گفت که تو بت پرستی و کسانی از مسلمانان ریختن خون مرا مباح خواهند شمرد و این کار بسیار قبیح را پسندیده خواهند دانست.» (همان منبع، ص 192) همگی دلالت بر ذو مراتب بودن علم میکند.
با توجه به مباحث مطرح شده مسلما از نگاه اسلام جایگاه عالم و دانشمند جایگاه خاص و ویژهای است. اهمیت جایگاه دانشمند تا آنجاست که پیامبر میفرماید: «هر روز خود را به یکی از 4 صورت آغاز کن: عالم باش، یا دانشآموز، یا کسی که به علم گوش فرا میدهد یا آن که دوستدار دانش است. از این 4دسته بیرون مباش که هلاک میشوی.» (پاینده،1374، ص 226). این اهمیت هنگامی نمایانتر میشود که پیامبر در احادیثی به مقایسه عالم و عابد پرداخته و چنین میفرمایند:
الف: «فضل العالم علی العابد کفضلی علی امتی: فضیلت عالم بر عابد همچون فضیلت من بر امتم است.» (همان منبع، ص589)
ب: «نوم العالم افضل من عباده العابد: خواب دانشمند از عبادت عابد بهتر است.» (همان منبع، ص 787)
ج: «اذا جاء الموت بطالب العلم مات و هو شهید: وقتی مرگ طالب علم فرا میرسد او شهید میمیرد.» (همان منبع، ص192)
برای درک چنین اصولی، بررسی منش رهبران و بزرگان دین در جلسات مناظره و مباحثه میتواند راهنمای خوبی برای استنتاج این اصول باشد. هر چند ذکر تمامی این اصول که تشکیلدهنده اخلاق علمی در مکتب اسلام هستند در چنین مقالهای امکانپذیر نیست. با وجود این، ما به سه اصل بنیادین اشاره میکنیم:
1- اصل آزادی اندیشه و بیان: بدون شک یکی از افتخارات مکتب اسلام ایجاد فضایی آزاد برای بیان اندیشه و اعتقادات است. اهمیت این نکته تا بدانجاست که میتوان گفت در میان ادیان مختلف، اسلام بیش از سایر ادیان بر این امر توصیه و تاکید کرده است.
مناظره و مباحثه ائمه با ملحدان و معاندان همگی حکایت از این دارد که در مکتب اسلام مخالفان و معاندان با رعایت تمام جوانب اخلاقی این حق را دارند که به بیان آراء و اندیشههای خود بپردازند و نباید هیچ کدام از مخالفان و معاندان به علت عدم اعتقاد به اسلام از اظهار نظر باز داشته شوند.
در واقع این اصل نهتنها در مورد مکتب اسلام، بلکه درباره همه مکاتب و مذاهبی صدق میکند که خواهان بقای خود هستند ، چنان که مرحوم مطهری بیان میکند: «هر کتبی که به ایدئولوژی خود ایمان و اعتقاد دارد ، ناچار باید طرفدار آزادی اندیشه و تفکر باشد.» (مطهری، 1368، ص 11)
یکی از نمونههای برجسته در تاریخ اسلام که نشان از تحقق عملی ایده آزادی اندیشه است نحوه برخورد حضرت علی با یکی از سرسختترین دشمنان خود یعنی خوارج است. ایشان در زمان خلافت خود در حالی که همه ابزار قدرت را در دست داشتند و میتوانستند به آسانی دشمنان خود ازجمله خوارج را به بهانه دیدگاههای غلط و انحرافی سرکوب کنند، فضایی به وجود آوردند که خوارج در کمال امنیت و آسایش در جامعه اسلامی زندگی و به تبلیغ آراء خود میپرداختند.
هرچند خوارج در نماز جماعت به علی اقتداء نمیکردند و او را کافر میپنداشتند، ولی تا زمانی که آنها دست به شمشیر نبردند، حضرت علی هیچ واکنش عملی نسبت به آنان نشان نداد. مرحوم مطهری در توصیف فضای آن زمان چنین بیان میکند که: «امیرالمومنین با خوارج در منتهی درجه آزادی و دموکراسی رفتار کرد. او خلیفه است و آنها رعیتش. هر گونه اعمال قدرت سیاسی برایش مقدور بود. اما او زندانیشان نکرد.
شلاقشان نزد و حتی سهمیه آنها را از بیت المال قطع نکرد. با آنها همچون سایر افراد مینگریست. آنها در همه جا در اظهار عقیده آزاد بودند و حضرت خودش و اصحابش با عقیده آزاد با آنان روبهرو میشدند و صحبت میکردند. طرفین استدلال میکردند و استدلال یکدیگر را جواب میگفتند.» (مطهری، 1379، ص 143)
مرحوم مطهری همچنین درباره نگاه اسلام به آزادی اندیشه چنین بیان میکند که «من به همه این دوستان غیرمسلمان اعلام میکنم از نظر اسلام تفکر آزاد است. شما هر جور که میخواهید بنشینید و بنویسید. هر جور که میخواهید عقیده خودتان را ابراز کنید، به شرطی که فکر واقعی خودتان باشد. ابراز کنید و هر طور که میخواهید بنویسید، بنویسید، هیچ کس ممانعتی نخواهد کرد.» (مطهری، 1368، ص 13)
ایشان نهتنها در مقام سخن بلکه در عمل نیز برای تحقق این اصل تلاش نمود. مرحوم مطهری در سخنرانی سال 57 خود در دانشکده الهیات چنین میگوید: «من در همین دانشکده چند سال پیش نامهای را نوشتم به شورای دانشکده و در آن تذکر دادم یگانه دانشکدهای که صلاحیت دارد یک کرسی را اختصاص دهد به مارکسیسم همین دانشکده الهیات است، ولی نه این که مارکسیسم را یک استاد مسلمان تدریس کند، بلکه استادی که واقعا مارکسیسم را شناخته باشد و به آن مومن باشد و بخصوص به خدا اعتقاد نداشته باشد.
میباید به هر قیمتی که شده از چنان فردی دعوت کرد تا در این دانشکده مسائل مارکسیسم را تدریس کند. بعد ما هم مییاییم و حرفهایمان را میزنیم. منطق خودمان را میگوییم. نباید این گونه فکر کرد که چون اینجا دانشکده الهیات است، نباید در آن مارکسیسم تدریس شود.
خیر باید مارکسیسم تدریس شود. آن هم توسط استادی که معتقد به مارکسیسم است. فقط باید جلوی دروغ و حقهبازی را گرفت یعنی نباید یک مارکسیست تمسک به آیه قرآن بکند و بگوید فلان آیه قرآن اشاره به فلان اصل مارکسیسم است. ما با این شیوه مخالفیم، این خیانت به قرآن است.» (همان منبع)
هرچند ایده ایجاد کرسی مارکسیسم در دانشکده الهیات تحقق نیافت، لکن پس از انقلاب برخی از روحانیون روشنفکر همچون دکتر بهشتی در عمل و منش خویش اصل آزادی اندیشه و بیان را ارج نهادند. بدون شک تاریخ انقلاب اسلامی ایران هیچ گاه جلسات مناظره و گفتگوی دکتر بهشتی با گروهای چپگرا و مارکسیست را فراموش نخواهد کرد.
مرحوم بهشتی با این که خود یکی از مسوولین بلندپایه کشور بود، نهتنها در چنین جلساتی حاضر میشد، بلکه از تداوم این جلسات استقبال میکرد. دکتر کیانوری از شرکتکنندگان در این جلسات و نماینده حزب توده در توصیف فضای به وجود آمده چنین میگوید: «حزب توده ایران جزو آن سازمانهایی است که در دوران 40 ساله موجودیت خود خیلی کم از چنین امکاناتی برخوردار بوده و شاید از چنین امکانی برخوردار نبوده است.» (سایت بازتاب، 7 تیر، 1384)
2- اصل مدارا و عدم تعصب ورزی: یکی از الزامات ضروری در فضای مباحثه و مناظره و به طور کلی در فرآیند تعلیم و تربیت رعایت اصل مدارا از سوی طرفین است. مدارا کردن در واقع به معنای عدم تعصبورزی است. پشتوانه تعصب بیش از آن که منطق و استدلال باشد، جهل است و نتیجه آن بیش از آن که میمون و پرثمر باشد، ویرانگری و تخریب است.
به همین سبب پیامبر اکرم امت خود را از این صفت رذیله نهی نموده و میفرماید: «از ما نیست کسی که به عصبیتی فراخواند و ازما نیست کسی که در راه عصبیتی بجنگد و از ما نیست کسی که با عصبیت بمیرد.» (ری شهری،1386، ص 691)
در بسیاری از احادیث، اساس حکمت مدارا کردن با مردم ذکر شده است. با اندک تورقی در تاریخ ادیان بوضوح آشکار میشود که کارنامه بسیاری از ادیان در مواجهه با اندیشهها و آراء مخالفان خود چندان قابل قبول نیست. تعصبورزیهای کورکورانه در قرون وسطی که ثمره آن تشکیل دادگاههای تفتیش عقاید و نابودی مخالفان به بدترین شکل ممکن بود، هنوز هم از نقاط سیاه تاریخ بشری محسوب میشود.
با وجود این در میان ادیان مختلف میتوان چنین گفت که کارنامه اسلام در مواجهه با مخالفان خود کارنامه درخشانی است و این مساله نهتنها با تورق در تاریخ اسلام قابل مشاهده است، بلکه حتی بسیاری از محققان خارجی نیز بر این امر صحه گذاشتهاند چنان که کنت گوبینو مینویسد: «اگر اعتقاد مذهبی را از ضرورت سیاسی جدا کنند، هیچ دیانتی تسامح جویتر و شاید بیتعصبتر از اسلام وجود ندارد.» (زرینکوب، 1376، ص 25)
بدون شک تاکید اسلام بر جایگاه علم و طالب آن از یک سو و وسعت دید و فقدان تعصبورزی مسلمانان در قرون اولیه از سوی دیگر، موجب ظهور نهضت ترجمه و آشنایی مسلمانان با آراء و اندیشههای اندیشمندان دیگر بلاد شد. در اوایل قرن دوم هجری مسلمانان با شور و اشتیاقی خاص کتب مختلف علمی را که در سرزمینهای مختلف همچون ایران، روم، هند و یونان بود ترجمه و وارد جهان اسلام کردند.
بیتالحکمه به عنوان نماد روشنفکری آن دوران در جهان اسلام و مرکز توسعه علوم مختلف در نظر گرفته شد و این در حالی بود که تاسیس آن در عصر ائمه بهترین بهانه برای تحریک مردم علیه خلفای عباسی بود، چنان که مرحوم مطهری بیان میکند: «بیتالحکمه که تاسیس شد در دنیای زمان خودش نظیر نداشت و بعدها هم کم برایش نظیر پیدا کردند. هرچند خلفا ملعون و مطرود ائمه بودهاند، اما حتی یک حدیث هم نمیبینیم که این کار خلفا (تاسیس بیت الحکمه) به عنوان یک بدعت تلقی شده باشد و بگوید یکی از چیزهایی که اینها کار را خراب کردند این بود که علوم ملتهای کافر را از یونان، روم، هند و ایران ترجمه کردهاند و وارد دنیای اسلام کردند و حال این که در میان عوام بهترین وسیله برای کوبیدن آنها بود.» (مطهری، 1377، ص 278)
3- اصل نفی شخصیتپرستی: یکی از مهمترین آفتهای تعلیم و تربیت وجود مسالهای به نام شخصیت پرستی است. تقریبا در همه نظامهای تربیتی ملاک پذیرش یا عدم پذیرش سخن افراد، ارتباط مستقیمی با جایگاه و اقتدار آنها دارد. به عبارت دیگر اعتبار کلام از اعتبار جایگاه گوینده آن نشات میگیرد. بدون تردید چنین نگاهی بر خلاف اصول تعلیم و تربیت اسلامی است.
از نگاه تعلیم و تربیت اسلامی حق و حقیقت به افراد اعتبار میبخشند نه این که حق و حقیقت اعتبار خود را از افراد بگیرد. در تعلیم و تربیت اسلامی آنچه باید مورد محک قرار گیرد، محتوای کلام است نه ناقل کلام. در معارف اسلامی به کرات تاکید شده است که سخنان افراد را بدون در نظر گرفتن موقعیت و کسوت آنها بدقت گوش دهید و سپس به تجزیه و تحلیل آن بپردازید.
هنگامی که قرآن چنین خطاب میکند که «بشارت بده به آن بندگان من که گفتار را میشنوند و از احسن آن گفتار پیروی مینمایند.» (زمر، آیه 18) مقصود صرف شنیدن (سماع) نیست بلکه گوش دادن ( استماع) است. قرآن به مسلمانان توصیه میکند که سخنان طرف مقابل خود را به دقت گوش دهید و سپس تجزیه و تجلیل کرده سره از ناسره را تشخیص دهید.
چنانچه پیش از این ذکر شد تعبیر حضرت علی «انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال» نیز ناظر بر همین امر است. آنچه اهمیت دارد، محتوای اندیشه است و نه گوینده آن اندیشه. ممکن است سخن حقی از زبان اهل غیرحق جاری شود. این مساله نباید موجب شود که فرد از پذیرش سخن حق امتناع ورزد.
به همین سبب ملاک سنجش حق و باطل، شخصیت افراد نیست بلکه شخصیت افراد باید با ترازوی حق و حقیقت سنجیده شود. نقل است مردی از صحابه امیرالمومنین در جنگ جمل دچار شک و تردید شد.
این شک و تردید از آنجا ناشی میشد که در یک سوی میدان علی و اصحابش را میدید و در سوی دیگر عایشه همسر پیامبر و صحابهای همچون طلحه و زبیر را. چنین تردیدی موجب شد که آن مرد از امیرالمومنین سوال کند که آیا ممکن است عایشه، طلحه و زبیر بر مسیر باطل گام بردارند؟
حضرت علی پاسخی میدهد که میتوان آن را اصلی جهانشمول برای تمامی مکاتب تربیتی در نظر گرفت. ایشان خطاب به آن مرد چنین میگویند: «حق و باطل را با میدان قدر و شخصیت افراد نمیشود شناخت. این صحیح نیست که تو اول شخصیتها را مقیاس قرار دهی و بعد حق و باطل را با این مقیاسها بسنجی... اشخاص نباید مقیاس حق و باطل قرار گیرند و این حق و باطل است که باید مقیاس اشخاص و شخصیت آنها باشد.» (مطهری، 1379، ص 125)
منبع: www.jamejamonline.ir
همانگونه که اخلاق منهای علم، جهالتی بیش نیست، علم منهای اخلاق نیز حماقتی بیش نخواهد بود. همواره در کتب دینی و اخلاقی ما علم و اخلاق در کنار هم ذکر شده و مکتبی که بیشترین توجه را به فراگیری دانش نموده، هدف بعثت پیامبر خود را تکمیل مکارم اخلاق ذکر کرده است.
بدون شک تعلیم و تربیت اسلامی نظامی جامع و کامل است که تمام ابعاد وجودی انسان را مورد توجه قرار داده است. در فرآیند تعلیم و تربیت اسلامی جسم و روان، حیات دنیوی و اخروی، جامعه و فرد باید به یک میزان پرورش یابند و هیچ یک نباید به بهای دیگری نادیده گرفته شود.
همواره خرد و خرد ورزی از جایگاهی خاص در تعالیم اسلام برخوردار بوده است. بیان اهمیت جایگاه خرد و خرد ورزی در قالب 300 آیه در قرآن خود دلیلی آشکار بر این مدعاست. مسلما چنین تاکید و اهمیتی در مکتب شیعه دوچندان میشود هنگامی که معتبرترین کتب حدیثی این مکتب همچون اصول کافی و بحارالانوار، بابهای نخستین خود را به «بابالعقل و الجهل» و«فضل العلم» اختصاص دادهاند و سپس به بحث پیرامون اصول دین میپردازند.
بدون شک چنین تبویبی بیحکمت نبوده و به همین علت عالم بر عابد و تفکر بر تعبد همواره برتری داشته است. احادیث بسیاری در این باب نقل شده که به عنوان نمونه میتوان به این حدیث اشاره کرد:
پیامبر اسلام ص میفرمایند: «فکره ساعه خیر من عباده ستین سنه: ساعتی اندیشیدن بهتر از شصت سال عبادت کردن است.» (پاینده،1374)
چه بسیار عبارات و کلمات از پیشوایان دین نقل شده است که نشان میدهد تعبد بدون پشتوانه عقلی فاقد ارزش است. چنان که پیامبر در حدیثی میفرماید: «هر چیز را پایه و ریشهای است و پایه و ریشه کار مومن عقل است و ارزش و اعتبار او به اندازه عقل و قدرت تشخیص اوست.» (مجموعه نویسندگان،1360)
همانطور که در متون دینی بیانشده، هدف از خلقت آدمی عبودیت پروردگار است: «ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون.» (ذاریات آیه 56).
در این میان برخی از مفسران بر این عقیدهاند که واژه لیعبدون در واقع به معنای لیعرفون است و این خود بدان معناست که انسان باید نسبت به پرودگار خود معرفت حاصل نماید.
پس از بررسی جایگاه خرد و خردورزی در تعالیم اسلام، ذکر این نکته ضروری است که قرآن با نگاهی خاص و بدیع به مساله اقسام خردورزی نظر میافکند. قرآن با 3 مسلک حسگرایی محض، استدلال محض و تذکر محض سر نزاع دارد و مسیر خود را از هر 3 مسلک جدا کرده است.
نگاه مطلقگرانه در هر یک از این 3 مسلک، عامل اصلی بیتوجهی قرآن به آنهاست. از نگاه قرآن «شکوفایی اندیشه و راهیابی آن به مقصود از طریق مواجهه حسی و نظری با جهان همراه با کنترل اهواء نفسانی میسر میشود و هرگونه مطلقگرایی در یکی از طرق مزبور آفت تعقل است.» (جعفری،1360، ص 140)
از سوی دیگر یکی از اصول بنیادین راجع به خردورزی، توجه به این نکته است که آنچه باید در فرآیند خردورزی مورد توجه قرار گیرد محتوای کلام (اندیشه) است و نه ناقل و حامل کلام (اندیشنده). چنان که در روایتی از امام علی چنین آمده است که «انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال.»
جایگاه علم و عالم در اسلام
به جرات میتوان چنین گفت که در میان ادیان و فرق مختلف، هیچ کدام به اندازه اسلام بر اهمیت جایگاه علم و عالم تاکید نکرده است. تاکید بر فراگیری علم تا بدانجا بوده است که در فرآیند یادگیری و علمآموزی حسد ورزیدن و چاپلوسی کردن نیز مجاز شمرده شده است. در مکتب اسلام به همان مقدار که جهل و جهالت مورد نکوهش واقع شده، علم و عالم بودن مورد تحسین و تاکید قرار گرفته است.تعبیر «الجهل موت» (آمدی،1378،ص 202) یکی از زیباترین تعابیری است که حضرت علی در ذم جهل به کار بردهاند. از نگاه ایشان فرد جاهل همچون مردهای در میان زندگان است.
از سوی دیگر ایشان ریشه بسیاری از دشمنیها را در فقدان آگاهی دانسته و میفرمایند: «الناس اعداء ما جهلوا: مردم آنچه را نمیدانند با آن دشمنند» (همان منبع، ص202) و در جای دیگر چنین میفرمایند که «دشمنی نکنید با آنچه نمیدانید که بیشترین دانش در همان است که شما نمیدانید.» (همان منبع، ص212) احادیث بسیاری همچون «اطلب العلم من المهد الی اللحد » (پاینده،1374،ص 218)، «طلب العلم فریضه علی کل مسلم و مسلمه» (همان منبع،ص 557) و... همگی نشان از توجه خاص اسلام به مقوله علم و علمآموزی است.
اما در این میان احادیثی وجود دارد که باید با نگرشی عمیق و دقیقتر بدانها نظر افکند. در اینجا ما به تعدادی از آ نها اشاره و سپس نکاتی درخصوص آنها ذکر میکنیم:
1- پیامبراکرم (ص): اطلبوا العلم و لو بالصین (همان منبع، ص 217)
2- حضرت علی: الحکمه ضاله المومن فخذوها و لومن افواه المنافقین (آمدی،1378، ص285)
3- حضرت علی: فخذ الحکمه و لو من اهل النفاق (نهج البلاغه، قصارالحکم 80 )
4- حضرت علی: خذ الحکمه و لو من المشرکین (فرید، 375، 1366)
5- حضرت علی: خذ الحکمه و لو من اهل الضلال (همان منبع)
ذکر چند نکته در مورد احادیث فوق
الف: مسلما یکی از نکات قابل تامل درباره احادیث فوق تاکید بر آموختن علم و حکمت از غیرمسلمانان است. کثرت احادیثی شبیه احادیث فوق که به زعم مرحوم مطهری تعداد آنها به 20 حدیث میرسد نشان میدهد که نباید این نکته را نادیده گرفت.ب: تاکید بر فرا گرفتن علم و حکمت از گمراهان، مشرکان و منافقان دلالت بر این امر میکند که آنچه مهم است، خود حقیقت است نه ناقل و حامل آن. از این رو در اسلام بر این نکته بسیار تاکید شده است که به سخنان افراد بدون در نظر گرفتن موقعیت و کسوت آنها گوش داده و بهترین آن را انتخاب نمایید: بشارت بده به آن بندگان من که گفتار را میشنوند و از احسن آن گفتار پیروی مینمایند.» (زمر آیه 18)
ج: هرچند میان علم و حکمت تفاوت وجود دارد و از حکمت به عنوان علم حاوی حقیقت تعبیر شده است، ولی با در نظر گرفتن احادیث فوق میتوان چنین برداشت کرد که علم و حکمت برخلاف آنچه بسیاری گمان میکنند در انحصار دین یا فرد خاصی نیست. اصل عدم انحصاری بودن علم و حکمت نشان از این مساله دارد که علم و حکمت را میتوان و باید از افرادی چون گمراهان، مشرکان و حتی منافقین نیز آموخت، منافقینی که شدیدترین کیفرها در قرآن برای آنها در نظر گرفته شده است.
د: در نهایت با اندک تاملی در باب احادیث فوق میتوان چنین نتیجه گرفت که نوع علمی که در فرا گرفتن از گمراهان، مشرکان و منافقان مورد تاکید واقع شده بدون شک از جنس الهیات و علم دین نخواهد بود؛ بلکه آنچه اهمیت دارد علم بما هو علم و حکمت بما هو حکمت است.
به تعبیر بزرگی، هنگامی که پیامبر تاکید میکند در طلب علم باشید هرچند آن علم در چین یافت شود، مسلما مقصود از آن علم، علم الهیات نبوده زیرا در آن زمان مدینه خود گنجینه معارف الهی بوده است. از سوی دیگر به تعبیر مرحوم مطهری، اسلام هیچگاه در فرا گرفتن علم، نوع و حدود آن را مشخص نکرده و بر آموختن یا نیاموختن علمی اصرار و تاکید نکرده است (مطهری،1377).
در بررسی دیدگاه اسلام پیرامون علم و علم آموزی، دو نکته وجود دارد که بیش از سایر نکات سزاوار تامل و دقت است:
الف: تاکید بر علم عملی و نافع
ب: ذو مراتب بودن علم
تاکید بر علم عملی و نافع: در اسلام، علم دارای جهت و هدف است. این بدان معناست که فرا گرفتن علم باید موجب شناختن ابعاد درونی آدمی و حرکت دادن وی بر مبنای فطرت و سرشت او شود. در معارف اسلامی، به مسلمانان توصیه شده است به علومی روی آورند که منفعتی در آنها نهفته و به تعبیر امروزی جنبه عملی و کاربردی داشته باشند. چنانکه پیامبر میفرماید: «دانشی که از آن سود نبرند مثل گنجی است که از آن خرج نکنند.» (پاینده، 1374، ص328)
در متون اسلامی در کنار بهرهگیری از استدلال عقلی، نقش تجربه مهم توصیف شده است. همواره علم فاقد عمل مورد ذم واقع شده و چنین علمی به درختی فاقد میوه تشبیه شده است «العلم بلاعمل کشجره بلاثمر». در عین حال راه گریز از سقوط و تباهی، بنای امور بر پایه تجربیات در نظر گرفته شده است، چنان که حضرت علی میفرماید: «هر کس که کار خود را بر پایه محکم تجربیات بنا نهد از سقوط و تباهی به سلامت میماند.» (آمدی، 1378، ص630 )
ذو مراتب بودن علم: هنگامی که سخن از ذو مراتب بودن علم به میان میآید مقصود این است که میتوان از حقیقت واحد درکهای متفاوت داشت. شواهد بسیاری برای تایید این مطلب وجود دارد. تعبیر«اگر ابوذر میدانست در دل سلمان چه میگذرد سلمان را تکفیر میکرد یا سلمان را مستوجب قتل میدانست.» (مجموعه نویسندگان،1360،ص 191 ) یا کلام حضرت علی، آن هنگام که امام حسن و امام حسین را مورد خطاب قرار میدهند و میگویند: «جواهر علمی نزد من هست که اگر من آنها را آشکار کنم به من خواهند گفت که تو بت پرستی و کسانی از مسلمانان ریختن خون مرا مباح خواهند شمرد و این کار بسیار قبیح را پسندیده خواهند دانست.» (همان منبع، ص 192) همگی دلالت بر ذو مراتب بودن علم میکند.
با توجه به مباحث مطرح شده مسلما از نگاه اسلام جایگاه عالم و دانشمند جایگاه خاص و ویژهای است. اهمیت جایگاه دانشمند تا آنجاست که پیامبر میفرماید: «هر روز خود را به یکی از 4 صورت آغاز کن: عالم باش، یا دانشآموز، یا کسی که به علم گوش فرا میدهد یا آن که دوستدار دانش است. از این 4دسته بیرون مباش که هلاک میشوی.» (پاینده،1374، ص 226). این اهمیت هنگامی نمایانتر میشود که پیامبر در احادیثی به مقایسه عالم و عابد پرداخته و چنین میفرمایند:
الف: «فضل العالم علی العابد کفضلی علی امتی: فضیلت عالم بر عابد همچون فضیلت من بر امتم است.» (همان منبع، ص589)
ب: «نوم العالم افضل من عباده العابد: خواب دانشمند از عبادت عابد بهتر است.» (همان منبع، ص 787)
ج: «اذا جاء الموت بطالب العلم مات و هو شهید: وقتی مرگ طالب علم فرا میرسد او شهید میمیرد.» (همان منبع، ص192)
اخلاق علمی
یکی از مباحثی که شاید کمتر بدان پرداخته شده است، مساله اخلاق علمی در تعلیم و تربیت اسلامی است. بدون شک فضای بحث و مباحثه مستلزم رعایت اصول و قوانینی است که در صورت عدم توجه به آنها، نتیجه مطلوب برای طرفین بحث حاصل نخواهد شد.برای درک چنین اصولی، بررسی منش رهبران و بزرگان دین در جلسات مناظره و مباحثه میتواند راهنمای خوبی برای استنتاج این اصول باشد. هر چند ذکر تمامی این اصول که تشکیلدهنده اخلاق علمی در مکتب اسلام هستند در چنین مقالهای امکانپذیر نیست. با وجود این، ما به سه اصل بنیادین اشاره میکنیم:
1- اصل آزادی اندیشه و بیان: بدون شک یکی از افتخارات مکتب اسلام ایجاد فضایی آزاد برای بیان اندیشه و اعتقادات است. اهمیت این نکته تا بدانجاست که میتوان گفت در میان ادیان مختلف، اسلام بیش از سایر ادیان بر این امر توصیه و تاکید کرده است.
مناظره و مباحثه ائمه با ملحدان و معاندان همگی حکایت از این دارد که در مکتب اسلام مخالفان و معاندان با رعایت تمام جوانب اخلاقی این حق را دارند که به بیان آراء و اندیشههای خود بپردازند و نباید هیچ کدام از مخالفان و معاندان به علت عدم اعتقاد به اسلام از اظهار نظر باز داشته شوند.
در واقع این اصل نهتنها در مورد مکتب اسلام، بلکه درباره همه مکاتب و مذاهبی صدق میکند که خواهان بقای خود هستند ، چنان که مرحوم مطهری بیان میکند: «هر کتبی که به ایدئولوژی خود ایمان و اعتقاد دارد ، ناچار باید طرفدار آزادی اندیشه و تفکر باشد.» (مطهری، 1368، ص 11)
یکی از نمونههای برجسته در تاریخ اسلام که نشان از تحقق عملی ایده آزادی اندیشه است نحوه برخورد حضرت علی با یکی از سرسختترین دشمنان خود یعنی خوارج است. ایشان در زمان خلافت خود در حالی که همه ابزار قدرت را در دست داشتند و میتوانستند به آسانی دشمنان خود ازجمله خوارج را به بهانه دیدگاههای غلط و انحرافی سرکوب کنند، فضایی به وجود آوردند که خوارج در کمال امنیت و آسایش در جامعه اسلامی زندگی و به تبلیغ آراء خود میپرداختند.
هرچند خوارج در نماز جماعت به علی اقتداء نمیکردند و او را کافر میپنداشتند، ولی تا زمانی که آنها دست به شمشیر نبردند، حضرت علی هیچ واکنش عملی نسبت به آنان نشان نداد. مرحوم مطهری در توصیف فضای آن زمان چنین بیان میکند که: «امیرالمومنین با خوارج در منتهی درجه آزادی و دموکراسی رفتار کرد. او خلیفه است و آنها رعیتش. هر گونه اعمال قدرت سیاسی برایش مقدور بود. اما او زندانیشان نکرد.
شلاقشان نزد و حتی سهمیه آنها را از بیت المال قطع نکرد. با آنها همچون سایر افراد مینگریست. آنها در همه جا در اظهار عقیده آزاد بودند و حضرت خودش و اصحابش با عقیده آزاد با آنان روبهرو میشدند و صحبت میکردند. طرفین استدلال میکردند و استدلال یکدیگر را جواب میگفتند.» (مطهری، 1379، ص 143)
مرحوم مطهری همچنین درباره نگاه اسلام به آزادی اندیشه چنین بیان میکند که «من به همه این دوستان غیرمسلمان اعلام میکنم از نظر اسلام تفکر آزاد است. شما هر جور که میخواهید بنشینید و بنویسید. هر جور که میخواهید عقیده خودتان را ابراز کنید، به شرطی که فکر واقعی خودتان باشد. ابراز کنید و هر طور که میخواهید بنویسید، بنویسید، هیچ کس ممانعتی نخواهد کرد.» (مطهری، 1368، ص 13)
ایشان نهتنها در مقام سخن بلکه در عمل نیز برای تحقق این اصل تلاش نمود. مرحوم مطهری در سخنرانی سال 57 خود در دانشکده الهیات چنین میگوید: «من در همین دانشکده چند سال پیش نامهای را نوشتم به شورای دانشکده و در آن تذکر دادم یگانه دانشکدهای که صلاحیت دارد یک کرسی را اختصاص دهد به مارکسیسم همین دانشکده الهیات است، ولی نه این که مارکسیسم را یک استاد مسلمان تدریس کند، بلکه استادی که واقعا مارکسیسم را شناخته باشد و به آن مومن باشد و بخصوص به خدا اعتقاد نداشته باشد.
میباید به هر قیمتی که شده از چنان فردی دعوت کرد تا در این دانشکده مسائل مارکسیسم را تدریس کند. بعد ما هم مییاییم و حرفهایمان را میزنیم. منطق خودمان را میگوییم. نباید این گونه فکر کرد که چون اینجا دانشکده الهیات است، نباید در آن مارکسیسم تدریس شود.
خیر باید مارکسیسم تدریس شود. آن هم توسط استادی که معتقد به مارکسیسم است. فقط باید جلوی دروغ و حقهبازی را گرفت یعنی نباید یک مارکسیست تمسک به آیه قرآن بکند و بگوید فلان آیه قرآن اشاره به فلان اصل مارکسیسم است. ما با این شیوه مخالفیم، این خیانت به قرآن است.» (همان منبع)
هرچند ایده ایجاد کرسی مارکسیسم در دانشکده الهیات تحقق نیافت، لکن پس از انقلاب برخی از روحانیون روشنفکر همچون دکتر بهشتی در عمل و منش خویش اصل آزادی اندیشه و بیان را ارج نهادند. بدون شک تاریخ انقلاب اسلامی ایران هیچ گاه جلسات مناظره و گفتگوی دکتر بهشتی با گروهای چپگرا و مارکسیست را فراموش نخواهد کرد.
مرحوم بهشتی با این که خود یکی از مسوولین بلندپایه کشور بود، نهتنها در چنین جلساتی حاضر میشد، بلکه از تداوم این جلسات استقبال میکرد. دکتر کیانوری از شرکتکنندگان در این جلسات و نماینده حزب توده در توصیف فضای به وجود آمده چنین میگوید: «حزب توده ایران جزو آن سازمانهایی است که در دوران 40 ساله موجودیت خود خیلی کم از چنین امکاناتی برخوردار بوده و شاید از چنین امکانی برخوردار نبوده است.» (سایت بازتاب، 7 تیر، 1384)
2- اصل مدارا و عدم تعصب ورزی: یکی از الزامات ضروری در فضای مباحثه و مناظره و به طور کلی در فرآیند تعلیم و تربیت رعایت اصل مدارا از سوی طرفین است. مدارا کردن در واقع به معنای عدم تعصبورزی است. پشتوانه تعصب بیش از آن که منطق و استدلال باشد، جهل است و نتیجه آن بیش از آن که میمون و پرثمر باشد، ویرانگری و تخریب است.
به همین سبب پیامبر اکرم امت خود را از این صفت رذیله نهی نموده و میفرماید: «از ما نیست کسی که به عصبیتی فراخواند و ازما نیست کسی که در راه عصبیتی بجنگد و از ما نیست کسی که با عصبیت بمیرد.» (ری شهری،1386، ص 691)
در بسیاری از احادیث، اساس حکمت مدارا کردن با مردم ذکر شده است. با اندک تورقی در تاریخ ادیان بوضوح آشکار میشود که کارنامه بسیاری از ادیان در مواجهه با اندیشهها و آراء مخالفان خود چندان قابل قبول نیست. تعصبورزیهای کورکورانه در قرون وسطی که ثمره آن تشکیل دادگاههای تفتیش عقاید و نابودی مخالفان به بدترین شکل ممکن بود، هنوز هم از نقاط سیاه تاریخ بشری محسوب میشود.
با وجود این در میان ادیان مختلف میتوان چنین گفت که کارنامه اسلام در مواجهه با مخالفان خود کارنامه درخشانی است و این مساله نهتنها با تورق در تاریخ اسلام قابل مشاهده است، بلکه حتی بسیاری از محققان خارجی نیز بر این امر صحه گذاشتهاند چنان که کنت گوبینو مینویسد: «اگر اعتقاد مذهبی را از ضرورت سیاسی جدا کنند، هیچ دیانتی تسامح جویتر و شاید بیتعصبتر از اسلام وجود ندارد.» (زرینکوب، 1376، ص 25)
بدون شک تاکید اسلام بر جایگاه علم و طالب آن از یک سو و وسعت دید و فقدان تعصبورزی مسلمانان در قرون اولیه از سوی دیگر، موجب ظهور نهضت ترجمه و آشنایی مسلمانان با آراء و اندیشههای اندیشمندان دیگر بلاد شد. در اوایل قرن دوم هجری مسلمانان با شور و اشتیاقی خاص کتب مختلف علمی را که در سرزمینهای مختلف همچون ایران، روم، هند و یونان بود ترجمه و وارد جهان اسلام کردند.
بیتالحکمه به عنوان نماد روشنفکری آن دوران در جهان اسلام و مرکز توسعه علوم مختلف در نظر گرفته شد و این در حالی بود که تاسیس آن در عصر ائمه بهترین بهانه برای تحریک مردم علیه خلفای عباسی بود، چنان که مرحوم مطهری بیان میکند: «بیتالحکمه که تاسیس شد در دنیای زمان خودش نظیر نداشت و بعدها هم کم برایش نظیر پیدا کردند. هرچند خلفا ملعون و مطرود ائمه بودهاند، اما حتی یک حدیث هم نمیبینیم که این کار خلفا (تاسیس بیت الحکمه) به عنوان یک بدعت تلقی شده باشد و بگوید یکی از چیزهایی که اینها کار را خراب کردند این بود که علوم ملتهای کافر را از یونان، روم، هند و ایران ترجمه کردهاند و وارد دنیای اسلام کردند و حال این که در میان عوام بهترین وسیله برای کوبیدن آنها بود.» (مطهری، 1377، ص 278)
3- اصل نفی شخصیتپرستی: یکی از مهمترین آفتهای تعلیم و تربیت وجود مسالهای به نام شخصیت پرستی است. تقریبا در همه نظامهای تربیتی ملاک پذیرش یا عدم پذیرش سخن افراد، ارتباط مستقیمی با جایگاه و اقتدار آنها دارد. به عبارت دیگر اعتبار کلام از اعتبار جایگاه گوینده آن نشات میگیرد. بدون تردید چنین نگاهی بر خلاف اصول تعلیم و تربیت اسلامی است.
از نگاه تعلیم و تربیت اسلامی حق و حقیقت به افراد اعتبار میبخشند نه این که حق و حقیقت اعتبار خود را از افراد بگیرد. در تعلیم و تربیت اسلامی آنچه باید مورد محک قرار گیرد، محتوای کلام است نه ناقل کلام. در معارف اسلامی به کرات تاکید شده است که سخنان افراد را بدون در نظر گرفتن موقعیت و کسوت آنها بدقت گوش دهید و سپس به تجزیه و تحلیل آن بپردازید.
هنگامی که قرآن چنین خطاب میکند که «بشارت بده به آن بندگان من که گفتار را میشنوند و از احسن آن گفتار پیروی مینمایند.» (زمر، آیه 18) مقصود صرف شنیدن (سماع) نیست بلکه گوش دادن ( استماع) است. قرآن به مسلمانان توصیه میکند که سخنان طرف مقابل خود را به دقت گوش دهید و سپس تجزیه و تجلیل کرده سره از ناسره را تشخیص دهید.
چنانچه پیش از این ذکر شد تعبیر حضرت علی «انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال» نیز ناظر بر همین امر است. آنچه اهمیت دارد، محتوای اندیشه است و نه گوینده آن اندیشه. ممکن است سخن حقی از زبان اهل غیرحق جاری شود. این مساله نباید موجب شود که فرد از پذیرش سخن حق امتناع ورزد.
به همین سبب ملاک سنجش حق و باطل، شخصیت افراد نیست بلکه شخصیت افراد باید با ترازوی حق و حقیقت سنجیده شود. نقل است مردی از صحابه امیرالمومنین در جنگ جمل دچار شک و تردید شد.
این شک و تردید از آنجا ناشی میشد که در یک سوی میدان علی و اصحابش را میدید و در سوی دیگر عایشه همسر پیامبر و صحابهای همچون طلحه و زبیر را. چنین تردیدی موجب شد که آن مرد از امیرالمومنین سوال کند که آیا ممکن است عایشه، طلحه و زبیر بر مسیر باطل گام بردارند؟
حضرت علی پاسخی میدهد که میتوان آن را اصلی جهانشمول برای تمامی مکاتب تربیتی در نظر گرفت. ایشان خطاب به آن مرد چنین میگویند: «حق و باطل را با میدان قدر و شخصیت افراد نمیشود شناخت. این صحیح نیست که تو اول شخصیتها را مقیاس قرار دهی و بعد حق و باطل را با این مقیاسها بسنجی... اشخاص نباید مقیاس حق و باطل قرار گیرند و این حق و باطل است که باید مقیاس اشخاص و شخصیت آنها باشد.» (مطهری، 1379، ص 125)
منبع: www.jamejamonline.ir