كاربردهای القی در قرآن
1. افكندن
راغب مینویسد: القا در اصل به معنای افكندن به محلی بوده است كه دیده شود. سپس در هر گونه افكندن به كار رفته است، مثل آیات: «... فَکَذلِکَ أَلْقَى السَّامِرِیُ» (2)، «قَالُوا یَا مُوسَى إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ» (3)، «... فَاقْذِفِیهِ فِی الْیَمِّ فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِلِ ...» (4)، «... کُلَّمَا أُلْقِیَ فِیهَا فَوْجٌ...» (5) و «وَ أَلْقَتْ مَا فِیهَا وَ تَخَلَّتْ» (6). در این آیات كار سامری افكندن بوده است؛ زیرا «كذالك» اشاره به «قذفناها» است؛ بدین معنا كه بنی اسرائیل گفتند: سامری نیز همانند ما زیورآلات را در آتش افكند. (7) در آیه دوم نیز برنامه موسی در مقابله با ساحران، افكندن عصا بوده است، چنان كه معنای آیه سوم این است كه آن صندوق را به دریا بینداز تا دریا آن را به ساحل بیفكند.2. آفریدن
خداوند متعال میفرماید: «وَ أَلْقَى فِی الْأَرْضِ رَوَاسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ وَ أَنْهَاراً وَ سُبُلاً لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ»: (8) خداوند در زمین كوههای ثابت و محكمی قرار داد و آفرید، تا شما را نلرزاند و نهرها و راههایی ایجاد كرد تا هدایت شوید. فخر رازی مینویسد: القا به معنای جعل و آفریدن است، چنان كه در آیه دیگر فرموده است: «وَ جَعَلَ فِیهَا رَوَاسِیَ مِنْ فَوْقِهَا وَ بَارَکَ فِیهَا» (9) و نیز فرموده است «... وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی ...»(10) كه به معنای ایجاد محبت موسی (علیه السلام) در دلهاست. (11) قبل از وی زمخشری نیز در كشاف «القی» را به معنای «جعل» دانسته است و قرینه بر آن را آیه ششم و هفتم سوره نبأ دانسته است كه خداوند فرموده است: «أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ مِهَاداً * وَ الْجِبَالَ أَوْتَاداً» (12)؛ زیرا در این آیه علاوه بر اینكه فعل «نجعل» به كوهها نسبت داده شده، معنای آفریدن را نیز افاده میكند.برخی از مفسران ذیل آیه «... وَ کَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْیَمَ...» (13) نوشتهاند معنای القای كلمه به مریم، اعلام و خبر دادن به مریم از وجود و پیدایش آن است، چنان كه وقتی گفته میشود «به سوی تو سخنی نیك القا كردم» بدین معناست كه آن را به تو خبر دادم. جبائی گوید معنای آن آفرینش كلمه در رحم مریم (علیها السلام) است. (14) این در حالی است كه زمخشری هر دو معنا را جمع كرده و نوشته است: «القاها ای اوصلها و حصّلها فیه»: آن كلمه را به مریم رساند و در وی ایجاد كرد. (15)
3. وسوسه
قرآن كریم میفرماید: «وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لاَ نَبِیٍّ إِلاَّ إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطَانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیَاتِهِ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ * لِیَجْعَلَ مَا یُلْقِی الشَّیْطَانُ فِتْنَةً لِلَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ ...» (16). در این آیه سه مرتبه ماده القا به كار رفته است و میتوان گفت در هر سه مورد به معنای وسوسه است. از سوی دیگر تمنی دارای دو معناست: 1. آرزوهای قلبی انسان؛ 2. تلاوت آیات الهی.براساس معنای اول، مقصود از تمنی و امنیة همان آرزوها و طرحهایی است كه پیامبران برای پیشبرد اهداف خویش تدارك دیدند كه در این هنگام شیطان با وسوسه مردم و تحریك مفسدان سعی در ایجاد موانع و عدم موفقیت برنامههای انبیا داشت؛ در نتیجه معنای آیه این است: «هیچ پیامبری را پیش از تو نفرستادیم، مگر اینكه هرگاه آرزو میكرد و طرحی برای پیشبرد اهداف الهی خود در نظر میگرفت، شیطان و وسوسههای خود را در این آرزوها [با تحریك مفسدان] به كار میبست. پس خداوند این وسوسهها و دسیسهها را از میان می برد و آیات خود را با موفقیت آن پیامبر استحكام میبخشید و خداوند دانای حكیم است.»
ولی اگر تمنی به معنای تلاوت آیات الهی باشد، مقصود این است كه «هرگاه پیامبری آیات الهی را بر مردم تلاوت میكرد، شیطان وسوسههای خویش را در آیات الهی با ایجاد شبهههای گمراه كننده به كار میبست. پس خداوند آن شبههها را با توفیق بخشیدن پیامبر بر رد آن یا نزول آیات، از بین میبرد و آیات خود را استحكام میبخشید.» (17)
برخی از اهل سنت همانند سیوطی در تفسیرش برای آیه بالا شأن نزولی نقل میكند كه در تضاد با اصل عصمت پیامبران در دریافت وحی است و نسبتی ناروا به ساحت پیامبر خاتم است. وی مینویسد: رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم) سوره «وَ النَّجْمِ إذا هَوی» را در مكه تا آیه «أَ فَرَأَیْتُمُ اللاَّتَ وَ الْعُزَّى * وَ مَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى» خواند. پس از آن شیطان به زبانش انداخت و گفت: «و غرانیق العلی و انّ شفاعتهن لترتجی»: اینها مرغان آبی بلندپروازند كه به شفاعت آنان امید میرود. مشركان گفتند: تاكنون خدایان ما را به نیكی یاد نكرده بود. پیامبر سجده كرد و مسلمانان و مشركان نیز با وی سجده كردند. آنگاه جبرئیل نازل شد و گفت این جمله را من نازل نكردهام. این از شیطان است. پس این آیه نازل شد: «وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لاَ نَبِیٍّ ...» (18).
اولاً آیات سوره والنجم به صراحت این خرافه را ابطال میكند؛ زیرا در آغاز آن میفرماید: «وَ مَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى *إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَى»: پیامبر هرگز از روی هوای نفس سخن نمیگوید. آنچه میگوید چیزی جز وحی كه بر او نازل شده نیست. چگونه میتوان پیامبر را كه خداوند او را دور از هوس دانسته و گفتارش را وحی الهی قلمداد كرده است، متهم به داستان غرانیق كرد؟ علاوه بر آنكه آیاتی كه بعد از آیه «مَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى» آمده است، در مذمت بتهاست و اعتقاد به آنها را نشئت گرفته از گمان و هوای نفس معرفی میكند و میفرماید: اینها (بتها) فقط نامهایی است كه شما و پدرانتان بر آن گذاشتهاید و هرگز خداوند دلیل و حجتی بر آن نازل نكرده است. آنان فقط از نامهای بی اساس و هوای نفس پیروی میكنند؛ در حالی كه هدایت از سوی پروردگارشان برای آنان آمده است. (19) با اینگونه مذمتها چگونه ممكن است پیامبر در ستایش بتها جمله «غرانیق الاولی» را اظهار كند؟ چگونه ممكن است پیامبری كه دوست و دشمن به حكمت و درایت وی معتقدند، متوجه این تناقض نشود؟ همچنین اینكه برخی خواستهاند داستان غرانیق را نوعی دلجویی پیامبر از مشركان قلمداد كنند، با متن آیات ذكر شده در كنار «مَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى» ناسازگار است؛ زیرا چگونه ممكن است هدف پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم) دلجویی مشركان باشد با اینكه در دو آیه بعد از آن فرموده است: اعتقاد به این بتها دلیل و برهانی ندارد و جز گمان و هوای نفس چیز دیگری نیست.
علامه طباطبایی در پاسخ از افسانه غرانیق مینویسد: دلایل قطعی كه بر عصمت پیامبر وجود دارد، متن این روایت را تكذیب میكند؛ هرچند سندش صحیح باشد؛ علاوه بر اینكه این روایت نارواترین نسبت را به پیامبر داده است؛ زیرا در این افسانه، پیامبر را فردی معرفی كرده كه نمیدانسته «الغرانیق العلی» كلام خدا نیست و جبرئیل آن را نیاورده و نمیدانسته است كه گفتن این جمله كفر صریح است و به گونهای معرفی میك ند كه این ندانستن تا آخر سوره ادامه داشته و حضرت و مشركان سجده كردهاند تا اینكه جبرئیل نازل شده و دوباره سوره را بر او عرضه كرده و یادآور شده است كه من این جمله را نازل نكردهام و از همه بدتر آن است كه در این شأن نزول، نظیر اینگونه كار را برای دیگر پیامبران اثبات كرده است؛ زیرا آیه «وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لاَ نَبِیٍّ...» را در رابطه با این شأن نزول تفسیر كرده است. (20)
بر این اساس است كه برخی از اهل سنت نیز برخلاف سیوطی، داستان غرانیق را نادرست میدانند. فخر رازی مینویسد: اهل تحقیق این داستان را ساختگی میدانند و در این زمینه به دلایلی از قرآن و سنت و عقل استناد كردهاند. سپس در دلایل قرآنی آیاتی را ذكر میكند كه سه مورد از آن را میآوریم:
1. «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ*لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ * ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ»(21): اگر او سخنی دروغ بر ما میبست، ما او را با قدرت میگرفتیم، سپس رگ [قلب و یا كبد] وی را قطع میكردیم.
2. «وَ مَا یَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى *إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَى» (22): پیامبر به هوی و هوس سخن نمیگوید. آنچه میگوید جز وحی كه بر او نازل شده نیست.
3. «... قُلْ مَا یَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقَاءِ نَفْسِی إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا یُوحَى...» (23): بگو: من حق ندارم كه از پیش خود [آیات الهی] را تغییر دهم؛ فقط از چیزی كه بر من وحی میشود، پیروی میكنم. فخر رازی در ادامه كلامش مینویسد: ابوبكر احمد بن حسین این قصه را نقل كرده و راویان آن را مورد خدشه و اشكال قرار داده است.
در صحیح بخاری قرائت سوره نجم و سجدهی پیامبر و مشركان با اسناد مختلف نقل شده و در هیچ یك از آنها از داستان غرانیق اثری نیست و محمد بن اسحاق در این باره كتابی نوشته و گفته است این قصه ساخته زندیقان است. (24)
4. نازل شدن از جانب خدا
خداوند میفرماید: «إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً» (25) مقصود از «قول ثقیل» قرآن و اوامر و نواهی آن است كه تكالیف آن بر مكلفان سنگین است، به ویژه بر پیامبر كه افزون بر تكالیف خود، وظیفه تبلیغ آن را نیز دارد، (26) چنان كه سیاق آیاتی كه در اول بعثت پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم) نازل شده، گواه بر آن است. (27) مقصود از القای قول ثقیل بر پیامبر، ابلاغ آن به طریق وحی و به وسیله فرشته است و در آیه استعاره از ابلاغ دفعی و به صورت غیرمنتظره است. (28)برخی از مفسران آیه «فَالْمُلْقِیَاتِ ذِکْراً» (29) را نیز به همین معنا دانسته و بر این نظرند كه مقصود از «ذكراً» قرآن یا وحی نازل شده بر انبیاست. (30) در نتیجه معنای آیه این است: پس سوگند به ملائكهای كه قرآن یا كتابهای آسمانی را نازل میكنند. در آیه دیگر خداوند میفرماید: «رَفِیعُ الدَّرَجَاتِ ذُو الْعَرْشِ یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ لِیُنْذِرَ یَوْمَ التَّلاَقِ» (31) در اینكه مقصود از كلمه «روح» چیست. بین مفسران اختلاف است. برخی روح را استعاره از وحی الهی دانستهاند و مناسبت این تعبیر را این جهت دانستهاند كه وحی الهی همانند روح موجب حیات و زندگی است (32) و قلب با خارج شدن از جهالت به معرفت زنده میشود. (33) در احتمالی دیگر روح به قرآن و كتابهای آسمانی تفسیر شده است (34) كه براساس هریك از این دو احتمال «یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ»به این معناست كه خداوند وحی الهی یا كتابهای آسمانی را بر هر كس از بندگانش كه بخواهد نازل میكند. مؤلف المیزان معتقد است منظور از روح، ملك مقرب الهی است كه ملائكهی مأمور وحی الهی را همراهی میكند، چنان كه این كلام الهی به همین معنا اشاره دارد: «یُنَزِّلُ الْمَلاَئِکَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنْذِرُوا ...» (35) و تقیید روح به كلمه «من امره» دلیل بر این است كه مقصود از این روح همان است كه خداوند فرموده است «... قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی ...» (36)پس مقصود از «یلقی الروح» نازل شدن ملائكهی وحی به همراه روح است. (37)
5. قرعه انداختن
قرآن در داستان كفالت حضرت مریم (علیها السلام) می فرماید: «... وَ مَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقْلاَمَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَ مَا کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ» (38). مقصود از اقلام، تیرها و چوبههایی است كه حضرت زكریا و نزاعكنندگان در كفالت حضرت مریم برای قرعه به كار میبردند. (39) بر همین اساس مؤلف المیزان مینویسد: «یلقون اقلامهم» یعنی با چوبهها و تیرهای خود قرعه زدند تا بدین وسیله كفالت حضرت مریم (علیها السلام) را مشخص كنند. (40) وی افزون بر احتمال پیشین نوشته است ممكن است مقصود از اقلام همان قلمهایی باشد كه با آن تورات را مینوشتند كه به جهت تبرك در قرعه كشی برای سرپرستی حضرت مریم (علیها السلام) از آن استفاده كردند. (41) در این احتمال نیز جمله «یلقون اقلامهم» همان قرعه زدن خواهد بود.پینوشتها:
1. احمد فیومی؛ المصباح المنیر، ج1و2، ص558.
2. طه: 87.
3. اعراف: 115.
4. طه: 39.
5. ملك: 8.
6. انشقاق: 4.
7. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج7و8، ص42.
8. نحل: 15.
9. فصلت: 10.
10. طه: 39.
11. محمد فخر رازی، التفسیر الكبیر، ج20، ص9.
12. محمود زمخشری، الكشاف، ج2،ص598.
13. نساء: 171.
14. محمد بن حسن طوسی، التبیان، ج3، ص401.
15. محمود زمخشری، الكشاف، ج1، ص593.
16. حج: 52-53.
17. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج14، ص391.
18. جلال الدین سیوطی، الدر المنثور، ج6، ص65.
19. نجم: 23.
20. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج14، ص 396.
21. حاقه: 44-46.
22. نجم: 3-4.
23. یونس: 15.
24. محمد فخر رازی، التفسیر الكبیر، ج23، ص44.
25. مزمل: 5.
26. محمود زمخشری، الكشاف، ج4، ص637-638.
27. سید محمدحسین طباطبایی؛ المیزان، ج19، ص62.
28. ابن عاشور، التحریر و التنویر، ج29، ص261.
29. مرسلات: 5.
30. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج20، ص146. نیز رك: ابن عاشور، التحریر و التنویر، ج29، ص422.
31. غافر: 15.
32. محمود زمخشری، الكشاف، ج4، ص156.
33. محمدبن حسن طوسی؛ التبیان، ج9، ص62.
34. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج17، ص318.
35. نحل: 2.
36. اسراء: 85.
37. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج17، ص318.
38. آل عمران: 44.
39. محمد بن حسن طوسی؛ التبیان، ج2، ص 460.
40. سید محمدحسین طباطبایی،المیزان،ج3، ص190.
41. محمود زمخشری، الكشاف، ج1، ص 362.
كوثری، عباس، (1394)، فرهنگنامه تحلیلی وجوه و نظائر در قرآن (جلد اول)، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ اول