یك افسانه‌ی كهن تركمنی

یك وجبی و سگش

یكی بود، یكی نبود. در زمان‌های قدیم، پیرمردی سه پسر داشت. كوچكترین پسر، قدّش یك وجب و ریشش دو وجب بود. مرد پیر به دیوی پول قرض داده بود. ماه‌ها گذشته بود، ولی دیو پولی را كه گرفته بود، پَس نمی‌داد.
شنبه، 26 فروردين 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
یك وجبی و سگش
 یك وجبی و سگش

نویسندگان: عبدالرحمان دیه‌جی، محمد قصاع، فتح الله دیده‌بان
برگردان: عبدالرحمن دیه‌جی
 

یك افسانه‌ی كهن تركمنی

یكی بود، یكی نبود. در زمان‌های قدیم، پیرمردی سه پسر داشت. كوچكترین پسر، قدّش یك وجب و ریشش دو وجب بود. مرد پیر به دیوی پول قرض داده بود. ماه‌ها گذشته بود، ولی دیو پولی را كه گرفته بود، پَس نمی‌داد.
روزی از روزها، پسر بزرگتر به راه افتاد تا طلب پدر را از دیو بگیرد. وقتی پسر بزرگتر به دیو رسید، دیو او را شناخت و توی چاهی انداخت.
چند روزی گذشت. پسر بزرگتر به خانه برنگشت. پدر و برادرها فهمیدند كه دیو بلایی به سرش آورده است. پسر دوّم گفت:‌«پدر! من می‌روم، هم طلبمان را می‌گیرم و هم برادرم را نجات می‌دهم.»
و راه افتاد و پیش دیو رفت. همین كه پسر دوّم پیش دیو رسید، دیو او را گرفت و در چاه انداخت. پدر و پسر كوچكتر هرچه انتظار كشیدند، آن دو پسر برنگشتند. تا اینكه "یك وجبی" تصمیم گرفت به دنبال آنها برود. پدرش گفت:‌ «برادرهایت كه آدم‌های سالم و كاملی بودند، نتوانستند از پَسِ دیو برآیند. تو با یك وجب قدّت می‌خواهی چه كار كنی؟ بهتر است بنشینی توی خانه و خودت را به دردسر نیندازی.»
یك وجبی گفت: «پدر! برای من این بهانه‌ها را نیاور. من از پَسِ دیو بر می‌آیم، بگذار بروم.»
پدر گفت: «حالا كه اصرار داری، حرفی ندارم. اگر می‌خواهی، برو پسرم! ولی مواظب خودت باش.»
یك وجبیِ ریش دو وجبی راه افتاد. سگش را هم همراه خود بُرد. توی راه شغالی در مقابلشان سبز شد. یك وجبی به سگش گفت:‌
«ای سگِ من بدوبدو
اون شغالو قورتش بده!»
سگ جلو پرید و شغال را زنده زنده قورت داد. باز راه افتادند و رفتند. این بار به گرگی برخوردند. یك وجبی رو به سگش گفت:
«ای سگ من بدو بدو
گرگ رو بگیر قورتش بده!»
سگ، گرگ را مثل شغال،‌ زنده زنده قورت داد. باز راه افتادند و رفتند و به لب دریایی رسیدند. یك وجبی به سگش گفت:
«ای سگ من بدوبدو
این دریارو قورتش بده!»
سگ آب دریا را هم در یك لحظه سر كشید. آنها رفتند تا اینكه به جلو خانه‌ی دیو رسیدند. یك وجبی در خانه را محكم كوبید. دیو در را باز كرد و دید كه آن پایین،‌آدمی یك وجبی ایستاده است. یك وجبی سرش را بالا گرفت و گفت: «ای دیو بدجنس! زود برادرهایم و طلب پدرم را بیاور و تحویل من بده، وگرنه هرچه دیدی از چشم خودت دیدی!»
دیو بی‌آنكه حرفی بزند، او را گرفت و بُرد و توی لانه‌ی مرغها انداخت تا مرغ‌های گرسنه یك وجبی را نوك بزنند و او را بكشند. سگ هم با دیدن او وارد لانه‌ی مرغ‌ها شد. یك وجبی به سگش گفت:
«سگ من وقتش شده
شغالو بیرون بده.»
سگ شغال را از دهانش بیرون آورد. شغال، زود مرغ‌هایی را كه در لانه بودند، خورد و فرار كرد و رفت.
روز بعد دیو آمد و اثری از مرغ‌ها ندید. رو كرد به یك وجبی و غرّید و گفت:‌«تو را جلو بز و گوسفندها می‌اندازم تا آن قدر شاخت بزنند كه از پا در بیایی.»
و یك وجبی را گرفت و بُرد و توی طویله انداخت. سگ هم همراه او وارد طویله شد. یك وجبی به سگش گفت:
«ای سگ من صداش كن
آن گرگه را رهاش كن.»
سگ هم زود گرگی را كه قورت داده بود، بیرون داد. گرگ، بز و گوسفندها را خورد و در طویله را باز كرد و رفت.
مدتی بعد، باز دیو آمد و اثری از حیوان‌ها ندید. به خشم آمد و گفت:‌«حالا كه این طور شده، مجبورم خودم تو را بخورم.»
و به طرف یك وجبی آمد. یك وجبی فوراً در طویله را باز كرد و بیرون پرید و به بالای خانه دیو رفت و از آن بالا رو به سگش فریاد زد:
«ای سگ من تند و تیز
دریارو بیرون بریز.»
سگ دهان باز كرد و همه‌ی آبها را بیرون ریخت. دیو و مال و ملكش زیر آب ماندند. دیو در حال غرق شدن بود كه با صدای لرزان جواب داد: «ای یك وجبی! من با تو شوخی كردم! توی آن صندوق هر چقدر كه بخواهی گنج و طلا هست، برو و بردار. در عوض فقط مرا نجات بده.»
یك وجبی توجهی به دیو نكرد و دیو غرق شد. یك وجبی به سگش گفت:
«ای سگ من زود بدو
طلاهارو قورت بده.»
سگ صندوق را باز كرد و همه‌ی گنج‌ها را قورت داد. یك وجبی جلو رفت و برادرهایش را از چاه بیرون كشید و همراه با آنها و سگش به خانه‌شان برگشت و به سگش گفت:
«سگِ خوب و وفادار
گنجهارو بیرون بیار.»
سگ همه‌ی گنج و طلاهایی را كه قورت داده بود، بیرون ریخت. پدر پیر با دیدن آنها، خیلی خوشحال شد. از آن به بعد، پدر و پسرها به راحتی زندگی كردند.
منبع مقاله :
گروه نویسندگان، (1392)، افسانه‌های مردم دنیا جلدهای 1 تا 4، تهران: نشر افق. چاپ هشتم
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط