نویسنده: سید حسین بحرینی
هنگامی که طراح شهر از رابطه بین انسان و محیط صحبت میکند منظور «ادراک محیطی»(1) است که در درجه اول به شناخت محیط بعد به درک آن توسط شهروندان مربوط میشود. انسان در هر زمان و هر فضا تنها بخشی از اطلاعات محیط خود را در ذهن ثبت میکند. لکن همین اطلاعات محدود تصویر کامل و جامعی، هر چند نادرست و غیرواقعی از محیط اطراف به دست میدهد. در هر تجربه انسان عمدتاً بر تجارب قبلی که اطلاعات آن در ذهن ذخیره شده تکیه میکند تا از این طریق تصویر ذهنی خود از محیط را کامل و پر کند. اطلاعات جدید اطلاعات ذخیره شده قبلی را فراخوانده و مشترکاً تصویر ذهنی مورد نظر را بوجود میآورند. بنابراین مشاهده محیط به مفهوم ایجاد تصور ذهنی (2) بر اساس تجارب و مشاهدات گذشته است. هرچه ذخیره اطلاعات در ذهن بخوبی سازمان پیدا نکرده باشد، بهره گیری از آن اطلاعات جهت بازشناسی محیط و ایجاد تصویر درست و کامل مشکلتر و ناقصتر خواهد بود. شناخت محیط مستلزم چیزی بیشتر از شناخت عناصر و فضاها است. آگاهی از چگونگی پیوند و ارتباط بین آنها نیز ضروری است. بنابراین برای ایجاد آگاهی از محیط نه تنها به تصاویر ذهنی نیاز است بلکه این تصاویر باید با یکدیگر در ارتباط باشند. مجموعهای از چنین تصاویر مرتبط، یک مدل ذهنی یا نقشه شناختی(3) از محیط را بوجود میآورد. نقشه شناختی پیوندی بین فرایند فکر انسان و محیط کالبدی برقرار میسازد.
باید بین «ادراک» و «تصور ذهنی» یا «نقشه ذهنی» تفاوت قائل شد. میتوان گفت که از یک طرف روش مستقیمی برای «دیدن» تصور ذهنی مردم وجود ندارد و از طرف دیگر آنچه برای ما مهم است خود نقشه ذهنی نیست بلکه تظاهرات و نمودهای آن است. بنابراین تصور ذهنی مورد نظر ما جنبه عملیاتی آن به صورت رفتارهای حاصله است. بدیهی است تصورات ذهنی ممکن است اصلاً وجود خارجی نداشته، و تنها نمودی از برخی از خصوصیات دنیای واقعی باشد. ممکن است این تصور ذهنی فقط از چند اسم که بطور نامنظم کنار هم قرار گرفتهاند تشکیل شده باشد. ولی همینکه تصوری هر چند ناقص از محیط پیدا کنیم، میتوان مدلی ساخت هر چند ناقص که به ما نشان میدهد توجه مردم بیشتر معطوف چه نقاط یا عناصری است و تصویر ذهنی آنها از محیط چیست.
با این ترتیب ارائه تعریفی از «شناخت»(4) کار سادهای نیست. آنچه را که ما از محیط میدانیم از بسیاری از جهات با واقعیت متفاوت است. شناخت ما از محیط انتخابی بوده و بنابراین مسلماً ناقص و نادرست است. موضوعات مورد توجه مردم با هم فرق میکند و هر کس به چیزی خاص اهمیت میدهد.
«شناختن یعنی دیدن چیزی در سر، فکر کردن زیاد به آن، به تجسم در آوردن آن، احساس کردن آن، تحسین کردن آن، گاهی شناختن چیزی به مفهوم گفتن آن است، ولی غالباً آنچه را شخص میگوید تنها بخشی از چیزی است که میداند و اغلب آنچه شخص میگوید از آنچه واقعاً احساس میکند فاصله دارد. شناختن یعنی توانایی آگاهی از چیزی که تنها جزئی از آن را دیدهاید. شناختن یعنی راحت بودن و آشنا بودن و توانایی حدس زدن اینکه اتفاق بعدی چیست و چه عکس العملی در مورد آن باید انجام داد. شناختن یعنی در اختیار داشتن امکان انتخابهای متعدد در مورد اینکه چگونه میتوان به جانبی رفت و اگر بخشی از راه را اشتباه رفتید، امکان پیدا کردن راه بدون نیاز به از سر گرفتن آن وجود داشته باشد. شناختن، گم شدن و یا حتی نگرانی از گم شدن را ندارد.» (Kaplan 1978, p.55)
محیط انسان فوق العاده متنوع، غنی و مملو از ابهامات و مجهولات است و بر این اساس اطلاعات موجود در محیط نامحدود میباشد. لیکن از طرف دیگر انسان با محدودیت زمان برای تصمیم گیری و همینطور محدودیت ظرفیت برای ذخیره کردن اطلاعات مواجه است. نقشه شناختی ساختاری است که اطلاعات شخصی از محیط را سازمان بندی و نگهداری میکند.
مردم چگونه قسمتهای مختلف شهر را به یکدیگر ربط میدهند و جایگاه خود را چگونه در محیط شهری مییابند. به عبارت دیگر مردم چگونه از نظر ذهنی شهر را سازمان میدهند. کوین لینچ (1960) در سال 1960 با مطالعهای که به همین منظور در سه شهر بوستون، لوس آنجلس و جرسی سیتی آمریکا انجام داد به این نتیجه دست یافت که مردم در شهرهای مختلف از طریق عناصر گوناگون شهر این ساختار ذهنی را ایجاد میکنند. ساکنین بوستون از طریق تعدادی بخشهای مرتبط، لوس انجلیسیها با شبکه شطرنجی خیابانهای مرکزی شهر، و اهالی جرسی سیتی با راههای اصلی و دورنمای منهتن. ارتباط بین عناصر نیز دارای درجات صحت متفاوت بود از کاملاً بیربط تا کاملاً مرتبط. لینچ نهایتاً با مطالعه خود چنین نتیجه گرفت که چنانچه اهدافی نظیر خوانایی، به خاطر سپردن، هویت، بازشناسی و جهت یابی را به عنوان اهداف شناخت شهر و ایجاد تصور ذهنی از آن در نظر بگیریم با استفاده از پنج عنصر لبه(5)، محله(6)، گره(7) ، نشانه(8) و راه(9) میتوان به خصوصیات و اهداف مورد نظر در شهر دست یافت.
در مطالعهای که دونالد اپل یارد (1978, pp.79-81) در شهر سیداد گایانا(10)، شهر جدیدی در شرق ونزوئلا انجام داد، نتایج زیر حاصل شد:
1. همانطور که کار لینچ نشان داده شهرها را میتوان از طریق عناصر مختلف آنها شناسائی کرده و سامان داد. این عناصر میتوانند بصورت متوالی(11) و یا فضایی(12) باشند. راه و گره جزء عناصر متوالی و نشانه، محله و لبه به عنوان عناصر فضائی به شمار میروند.
2. با مقایسه بررسیهای میدانی با الگوهای مربوط به شکل، نمایانی، کاربری و اهمیت با نقشههای ذهنی ساکنین، معلوم شد که هر کدام از این عوامل در سامان دهی ذهنی از شهر مؤثرند.
3. سه روش اساسی برای برقراری پیوند بین اجزاء شهر از تفسیر نقشهها و برداشتهای میدانی بدست آمد: روش همبستگی که تفاوتها، وابستگیها و الگوپذیری خصوصیات عملکردی، اجتماعی و کالبدی را مد نظر قرار میدهد. روش تحلیل تاریخی(13) که به تداوم و اتصال حرکات و عناصر وابسته است و بالاخره روش موقعیتی که بر استقرار جهت و فاصله فضائی تأکید دارد.
4. مردم ساختار شهر را به اشکال شماتیکی گوناگون به تصور میآورند. عناصر پراکنده بهم متصل شده، رودخانههای پر پیچ و خم صاف و خیابانهای زاویه دار به صورت خط مستقیم در میآیند.
5. شواهدی نیز بر ساماندهی استنباطی به چشم میخورد. این نحوه عمل بستگی به تجزیهی قبلی شخص از شهرها و قانونمندیهای ناآگاهانه شخص در مورد روابط محیطی حاصل از آن دارد. چنانچه ساختار شهر با شهرهای دیگر همخوانی داشته باشد. در این صورت شکل دهی ساختار شهر در ذهن شهروند نسبتاً ساده خواهد بود. این بیشتر خصوصیات خاص هر محل است که توجه تازه وارد را به خود جلب میکند.
6. تفاوتهائی که در تصور ذهنی گروههای مختلف وجود دارد بیشتر به خاطر تفاوتهای شناختی، وسیله سفر و آشنائی است تا متغیرهای شخصی دیگر.
پینوشتها:
1. Environmental Perception
2. Image
3. Cognitive map
4. Knowing
5. Edge
6. District
7. Node
8. Landmark
9. path
10. Ciudad Guayana
11. Suquential
12. Spatial
13. Topological
بحرینی، حسین (1393) فرآیند طراحی شهری، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ نهم.