از زيباشناسي تا معرفت شناسي
نويسنده: ابراهيم فياض
1. انسان در برخورد با جهان خارج، تابع ارزش هاي زيبا شناختي است؛ به گونه اي كه آنچه انسان را تحريك مي كند كه به عالم و موضوعات آن توجه كند، همان زيبا شناختي است و چون جهان پديداري، تعيين كننده نظام زيبا شناختي جوامع و فرهنگ ماست، وارد (منظرگرايي) جوامع مي شود.
2. انسان هيچ شي ء و هيچ چيز را بي زيبا شناختي نمي بيند يا حس نمي كند؛ به عبارت ديگر، ديدن، شنيدن، حس لامسه، بويايي و چشايي، بي (زيبايي شناسي ترجيحي)، احساس نمي كنند، چون آنها در ديدن وحس كردن تابع فرمان مغز هستند و مغز تنها با زيبايي شناسي مي تواندفرمان حسن كردن بدهد.
3. آلماني ها در مكتب روانشناختي خود، به اين نكته توجه كرده اند. در نظر آنها، انسان اشيا را نخست در كليتشان مشاهده مي كند، سپس به اجزاي آن توجه مي كند كه گشتالت نام دارد. (گشتالت) نيز ممكن نيست؛ مگر با اينكه نخستين چيزي كه انسان در برخورد با اشيا حس مي كند، زيباشناسي آن است كه در يك كليت، شي ء را معرفي مي كند. سپس راه را براي معرفت شناسي يا جزءها باز مي كند.
4. گشتالت نيز در مكتب (رومانتيسم) به وجود آمده است كه مكتب بنيادي آلماني هاست. رومانتيسم به احساس اصالت مي دهد؛ نه عقل واصالت را به (شهود) مي دهد؛ نه (تعقل) و به سنت اصالت مي دهد؛ نه مدرنيسم و تجدد و به مكان و جغرافيا اصالت مي دهد، نه بي مكاني و به قوه (خيال) اصالت مي دهد؛ نه واقعيت؛ اين همه مختصات زيباشناختي است، پس رمانتيسم زيباشناسي را بر معرفت شناسي مقدم مي داند.
5. عرفان نيز زيباشناسي را بر معرفت شناسي مقدم مي داند، چرا كه موضوع اصلي عرفان خداست و خدا زيباست و زيبايي را دوست دارد. ازسوي ديگر، عارف هر شي را در مقام حق اليقين، خدا مي بيند، پس پيش از خود اشيا، زيبايي را مي بيند؛ ولايت نيز به همين معناست كه انسان ها اين زيبايي شناسي خدايي را در يابند.
6. انسان ها در پناه ايمان، به زيباشناسي عالي دست مي يابند كه زشتي در اين عالم نمي بيند و (هر چه از دوست مي رسد، نيكوست) و (به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست ـ عاشقم بر همه عالم كه همه عالم ازاوست).
شعار توحيد (لا اله الا ا و لا اله الا هو) نيز به همين نكته اشاره دارد؛ شرك نيز منشأ همه زشتي هاست (سخن زينت كبرا(س) در قضيه كربلا: (ما رأيت الا جميلا)). پس ايمان به عنوان مبدأ زيباشناختي برمعرفت شناسي مقدم است و توحيد و شرك مبدأ بسيار كليدي معرفت شناسي است.
7. چون زيباشناسي بر معرفت شناسي مقدم است، پس هنربنيادي ترين دانش شناختي بشر است.
دانش هاي بشري در طول زندگي بشر در زمين، از هنر شروع شده است تاريخ ما قبل تاريخ بشر، با هنر ترسيم مي شود و شروع ادوار تفكري بشرنيز با تحولات هنري آغاز مي شود. تاريخ تمدن هاي بشري نيز با هنرآغاز مي شود؛ مانند رنسانس، مدرنيسم يا پسامدرنيسم. در پس هرفلسفه يك مكتب هنري نهفته است و از هنر است كه فلسفه و عقل، تراوش مي شود.
8. زيبايي شناسي امري شهودي است و آنچه به عنوان شاخص هاي زيبايي شناسي گفته شد، تجليات زيبا شناختي يا تجلي شناسي زيبايي است؛ ولي خود زيباشناسي علمي حضوري است (مثل ايمان) و علم حضوري و شهودي بر علم حصولي و حسي مقدم است، پس روش شناسي زيبا شناختي، بر اساس رابطه علم حضوري بر علم حصولي بنا مي شود.
9. ايمان بر شهود و علم حضوري مي افزايد و با قوه خيال، صورت هاي شهودي را به مفاهيم موجود در علم حصولي تبديل مي كند. (علامه طباطبايي در اصول فلسفه رئاليسم با تشكر از فيليپ لنسل).
پس آنچه بر علم حضوري افزوده شود، بر علم حصولي نيز افزوده مي شود و اينجاست كه اخلاق با دانش رابطه مستقيم پيدا مي كند.
10. قرآن نيز تنظيم خود را بر اساس فرمول ياد شده (تقديم زيبايي شناختي بر معرفت شناسي) تنظيم كرده است. سوره هاي مكي بر اساس زيبايي شناسي هاي خلقت تنظيم شده است.
سوره هاي مدني نيز چارچوب هاي قرار دادي و اعتباري را كه نهايت دانش ملي بشري است، تنظيم كرده است؛ به عبارت ديگر نظام تمدن سازي در قرآن، با دقت ترسيم شده است كه مكانيزيسم و ساز و كار معناسازي از علم حضوري تا علم حصولي را ترسيم كرده است تا بتواند به ساختار كنشي تبديل كند و ساختار اجتماعي و فضاي عمومي را شكل وتشكل دهد.
11. (ا نور السموات و الارض)، تنها در اين فرمول معنا مي شود، چون با اصول ديگر، گاهي آن را منورالسموات و الارض معنا كرده اند وگاهي آن را خالق السموات و الارض تفسير كرده اند.
چنين تأويلي فلسفي است، چون بقيه فرازهاي آيه را تفسير نمي كند. نور زيبايي مي آفريند و زيبايي هاي ديگر را نيز مي نماياند و خود نيززيبايي محض است. با نورپردازي ها، زيبايي ها خلق مي شوند و اين نورماست كه هدايت را براي افرادي خاص رقم مي زند كه همه اينها بايك مثل بيان مي شود: نور ــــــ زيبايي ــــ هدايت؛ يعني نور با زيبايي خود، افراد را هدايت مي كند.
12. نور همان صفات جماليه خدا را تفسير مي كند كه صفات جلاليه ازآن انتزاع مي شود، پس اصل صفات زيبايي شناسي خداست كه (الله)مجمع صفات آن را در خود جمع كرده است و همين نور آسمان و زمين مي شود و اين همان مفهوم عشق است، چون زيبايي شناسي بي عشق معنا ندارد و عشق همان كشش زيباشناختي است و اتخاذ زبان عشق براي عرفان در ادبيات هندي و ايراني به همين دليل است.
13. زيبايي ديدني است؛ نه توصيف كردني. پس بايد چشم زيبابين به وجود آورد. زيبايي گسترده است و چشم ها را بايد شست و جور ديگري ديد. اين همان كار پيامبران يا ذكر و يادآوري است: (افلا ينظرون الي الابل كيف خلقت). البته خود پيامبران نيز چشم حقيقت بين و زيبا بين يافته اند: (و كذالك نري ابراهيم ملكوت السموات و الارض) يا (سبحان الذي اسري بعبده ليلا من المسجد الحرام الي المسجد الاقصي الذي باركنا حوله لنريه من آياتنا).
14. اين نور در خانواده هايي تجلي مي يابد كه خدا اذن رفعت به آنهاداده است و در آن ذكر و نام او به ميان آيد، پس عشق خدايي با عشق خانواده اي ضد هم نيستند كه يكي حقيقي و ديگري مجازي باشد، بلكه عشق خانواده اي در يك فضاي عشق خدايي شكل مي گيرد. بي عشق خدايي، عشق خانواده اي به وجود نمي آيد، پس همه عشق ها حقيقي هستند و تنها سلسله مراتب حاكم است و عشق خانواده اي در سطح پايين تر از عشق خدا، تحت احاطه آن به وجود مي آيد.
منبع: سایت انتشارات امیر کبیر
/س
2. انسان هيچ شي ء و هيچ چيز را بي زيبا شناختي نمي بيند يا حس نمي كند؛ به عبارت ديگر، ديدن، شنيدن، حس لامسه، بويايي و چشايي، بي (زيبايي شناسي ترجيحي)، احساس نمي كنند، چون آنها در ديدن وحس كردن تابع فرمان مغز هستند و مغز تنها با زيبايي شناسي مي تواندفرمان حسن كردن بدهد.
3. آلماني ها در مكتب روانشناختي خود، به اين نكته توجه كرده اند. در نظر آنها، انسان اشيا را نخست در كليتشان مشاهده مي كند، سپس به اجزاي آن توجه مي كند كه گشتالت نام دارد. (گشتالت) نيز ممكن نيست؛ مگر با اينكه نخستين چيزي كه انسان در برخورد با اشيا حس مي كند، زيباشناسي آن است كه در يك كليت، شي ء را معرفي مي كند. سپس راه را براي معرفت شناسي يا جزءها باز مي كند.
4. گشتالت نيز در مكتب (رومانتيسم) به وجود آمده است كه مكتب بنيادي آلماني هاست. رومانتيسم به احساس اصالت مي دهد؛ نه عقل واصالت را به (شهود) مي دهد؛ نه (تعقل) و به سنت اصالت مي دهد؛ نه مدرنيسم و تجدد و به مكان و جغرافيا اصالت مي دهد، نه بي مكاني و به قوه (خيال) اصالت مي دهد؛ نه واقعيت؛ اين همه مختصات زيباشناختي است، پس رمانتيسم زيباشناسي را بر معرفت شناسي مقدم مي داند.
5. عرفان نيز زيباشناسي را بر معرفت شناسي مقدم مي داند، چرا كه موضوع اصلي عرفان خداست و خدا زيباست و زيبايي را دوست دارد. ازسوي ديگر، عارف هر شي را در مقام حق اليقين، خدا مي بيند، پس پيش از خود اشيا، زيبايي را مي بيند؛ ولايت نيز به همين معناست كه انسان ها اين زيبايي شناسي خدايي را در يابند.
6. انسان ها در پناه ايمان، به زيباشناسي عالي دست مي يابند كه زشتي در اين عالم نمي بيند و (هر چه از دوست مي رسد، نيكوست) و (به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست ـ عاشقم بر همه عالم كه همه عالم ازاوست).
شعار توحيد (لا اله الا ا و لا اله الا هو) نيز به همين نكته اشاره دارد؛ شرك نيز منشأ همه زشتي هاست (سخن زينت كبرا(س) در قضيه كربلا: (ما رأيت الا جميلا)). پس ايمان به عنوان مبدأ زيباشناختي برمعرفت شناسي مقدم است و توحيد و شرك مبدأ بسيار كليدي معرفت شناسي است.
7. چون زيباشناسي بر معرفت شناسي مقدم است، پس هنربنيادي ترين دانش شناختي بشر است.
دانش هاي بشري در طول زندگي بشر در زمين، از هنر شروع شده است تاريخ ما قبل تاريخ بشر، با هنر ترسيم مي شود و شروع ادوار تفكري بشرنيز با تحولات هنري آغاز مي شود. تاريخ تمدن هاي بشري نيز با هنرآغاز مي شود؛ مانند رنسانس، مدرنيسم يا پسامدرنيسم. در پس هرفلسفه يك مكتب هنري نهفته است و از هنر است كه فلسفه و عقل، تراوش مي شود.
8. زيبايي شناسي امري شهودي است و آنچه به عنوان شاخص هاي زيبايي شناسي گفته شد، تجليات زيبا شناختي يا تجلي شناسي زيبايي است؛ ولي خود زيباشناسي علمي حضوري است (مثل ايمان) و علم حضوري و شهودي بر علم حصولي و حسي مقدم است، پس روش شناسي زيبا شناختي، بر اساس رابطه علم حضوري بر علم حصولي بنا مي شود.
9. ايمان بر شهود و علم حضوري مي افزايد و با قوه خيال، صورت هاي شهودي را به مفاهيم موجود در علم حصولي تبديل مي كند. (علامه طباطبايي در اصول فلسفه رئاليسم با تشكر از فيليپ لنسل).
پس آنچه بر علم حضوري افزوده شود، بر علم حصولي نيز افزوده مي شود و اينجاست كه اخلاق با دانش رابطه مستقيم پيدا مي كند.
10. قرآن نيز تنظيم خود را بر اساس فرمول ياد شده (تقديم زيبايي شناختي بر معرفت شناسي) تنظيم كرده است. سوره هاي مكي بر اساس زيبايي شناسي هاي خلقت تنظيم شده است.
سوره هاي مدني نيز چارچوب هاي قرار دادي و اعتباري را كه نهايت دانش ملي بشري است، تنظيم كرده است؛ به عبارت ديگر نظام تمدن سازي در قرآن، با دقت ترسيم شده است كه مكانيزيسم و ساز و كار معناسازي از علم حضوري تا علم حصولي را ترسيم كرده است تا بتواند به ساختار كنشي تبديل كند و ساختار اجتماعي و فضاي عمومي را شكل وتشكل دهد.
11. (ا نور السموات و الارض)، تنها در اين فرمول معنا مي شود، چون با اصول ديگر، گاهي آن را منورالسموات و الارض معنا كرده اند وگاهي آن را خالق السموات و الارض تفسير كرده اند.
چنين تأويلي فلسفي است، چون بقيه فرازهاي آيه را تفسير نمي كند. نور زيبايي مي آفريند و زيبايي هاي ديگر را نيز مي نماياند و خود نيززيبايي محض است. با نورپردازي ها، زيبايي ها خلق مي شوند و اين نورماست كه هدايت را براي افرادي خاص رقم مي زند كه همه اينها بايك مثل بيان مي شود: نور ــــــ زيبايي ــــ هدايت؛ يعني نور با زيبايي خود، افراد را هدايت مي كند.
12. نور همان صفات جماليه خدا را تفسير مي كند كه صفات جلاليه ازآن انتزاع مي شود، پس اصل صفات زيبايي شناسي خداست كه (الله)مجمع صفات آن را در خود جمع كرده است و همين نور آسمان و زمين مي شود و اين همان مفهوم عشق است، چون زيبايي شناسي بي عشق معنا ندارد و عشق همان كشش زيباشناختي است و اتخاذ زبان عشق براي عرفان در ادبيات هندي و ايراني به همين دليل است.
13. زيبايي ديدني است؛ نه توصيف كردني. پس بايد چشم زيبابين به وجود آورد. زيبايي گسترده است و چشم ها را بايد شست و جور ديگري ديد. اين همان كار پيامبران يا ذكر و يادآوري است: (افلا ينظرون الي الابل كيف خلقت). البته خود پيامبران نيز چشم حقيقت بين و زيبا بين يافته اند: (و كذالك نري ابراهيم ملكوت السموات و الارض) يا (سبحان الذي اسري بعبده ليلا من المسجد الحرام الي المسجد الاقصي الذي باركنا حوله لنريه من آياتنا).
14. اين نور در خانواده هايي تجلي مي يابد كه خدا اذن رفعت به آنهاداده است و در آن ذكر و نام او به ميان آيد، پس عشق خدايي با عشق خانواده اي ضد هم نيستند كه يكي حقيقي و ديگري مجازي باشد، بلكه عشق خانواده اي در يك فضاي عشق خدايي شكل مي گيرد. بي عشق خدايي، عشق خانواده اي به وجود نمي آيد، پس همه عشق ها حقيقي هستند و تنها سلسله مراتب حاكم است و عشق خانواده اي در سطح پايين تر از عشق خدا، تحت احاطه آن به وجود مي آيد.
منبع: سایت انتشارات امیر کبیر
/س