مشکل واژگان غيرعربي در قرآن

مسأله‌ي واژگانِ غيرعربي در قرآن، از سده‌ي نخست هجري (هفتم ميلادي) مطرح شد، به طوري که فقيهانِ مسلمان وارد مجادله‌هايِ گسترده‌ي مخالف و موافق با آن، شدند.
يکشنبه، 4 تير 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
مشکل واژگان غيرعربي در قرآن
 مشکل واژگان غيرعربي در قرآن
 

نويسنده: عبدالرحمن بَدَوي

 
مسأله‌ي واژگانِ غيرعربي در قرآن، از سده‌ي نخست هجري (هفتم ميلادي) مطرح شد، به طوري که فقيهانِ مسلمان وارد مجادله‌هايِ گسترده‌ي مخالف و موافق با آن، شدند.
الف) از ميان مخالفان، بايد از شافعي (در گذشته به سال 204 ه.ق/820م)، بنيان‌گذار مذهب شافعي؛ (1) ابوعبيده (در گذشته به سال 210 ه.ق/825م)، لغت‌شناس؛ (2) محمدبن جرير طبري (در گذشته به سال 310 ه.ق/923م)، مورّخ برجسته و مشهورترين مفسّر قرآن؛ (3) ابوبکر بن طيّب باقلاني (در گذشته به سال 403 ه.ق/1014م) فقيه اشعري؛ (4) و ابوالحسن بن فارس (در گذشته به سال 395 ه.ق/1005م)، لغت‌شناس، (5) ياد کرد. همه‌ي اينان به شدت با اين انديشه که در قرآن واژگانِ بيگانه و دخيل وجود دارد، مخالف هستند. اينها مبناي مخالف خود را بر آيه‌ي دوم از سوره‌ي يوسف نهاده‌اند که: إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ‌(6) و همچنين آيه‌ي 44 از سوره‌ي فُصّلت: وَ لَوْ جَعَلْنَاهُ قُرْآناً أَعْجَمِيّاً لَقَالُوا لَوْ لاَ فُصِّلَتْ آيَاتُهُ أَ أَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ....(7)
اين دانشمندان و فقيهان افزوده‌اند، اگر عربها که از آوردن مانندي براي قرآن درمانده بودند، در قرآن، زباني غير از زبان رايجِ ميان خود را مي‌ديدند، عدم شناخت و فهمشان به چنين زباني را دستاويز عجزشان در آوردن مانندي براي قرآن مي‌کردند.
ب) از ميان آنهايي که به وجود واژگان غيرعربي در قرآن اعتقاد دارند، عبدالله بن عباس (در گذشته به سال 68 ه.ق/688م) و شاگردش عِکرِمه (در گذشته به سال 105ه.ق/723م) و ابوموسي اشعري (در گذشته به سال 42ه.ق/662م) هستند. اينان فهرستي از واژگان غيرعربي را ارائه نموده‌اند. از اين‌رو، مخالفان خود را در برابر کار انجام يافته، ديدند؛ يعني وقوع واژگان قرآني در زبانهاي بيگانه. با وجود اين، بي‌درنگ اين امر را تصادفي، تفسير کرده و به سانِ طبري گفتند: اين که اين واژگان در زبانهاي ديگر به کار رفته، از آن روست که در زبانهاي مختلف، چندين واژه، براي اشاره به يک مسمّا به کار مي‌روند. اين واژگان مربوط به زبانهاي ديگر، تنها نتيجه‌ي تصادفي محض مي‌باشند که چند زبان را چنان مي‌کند که براي اشاره به يک مسما، واژگاني مشابه را به کار مي‌برند. از اين‌رو [براي نمونه] هم عربها، هم ايرانيها و هم حبشيها واژه را براي تعيين يک مسما به کار مي‌برده‌اند. اين رأي را زرکشي نقل کرده و آن‌گونه که ابن‌فارس گفته- ابوعبيده هم از آن پيروي نموده است. (8)
ابن عطيّه (در گذشته به سال 546 ه.ق/1151م) در مقدمه‌ي کتاب خود که درباره‌ي تفسير قرآن است، (9) به رأي طبري اعتراض کرده، مي‌گويد: «اين تفسير که دو زبان کلمه به کلمه با هم همخوان باشند- تفسيري دور از حقيقت است. در واقع، يکي از اين دو زبان، اصل و منشأ است و ديگري در بيشتر اوقات، برگرفته از آن. هدف در اين‌جا ردّ احتمالِ تصادف و همخواني ميان دو زبان، به طورکلي نيست؛ بلکه سخن اين است که چنين مواردي تصادفي تنها در موارد نادر و استثنايي رخ مي‌دهد». (10)
ابوعُبيد قاسم بن سلاّم (در گذشته به سال 224 ه.ق/839م) با جمع ميان اين دو رأي، مي‌گويد: «رأي درست، پذيرش هر دو رأي است. اين‌گونه واژگان همانند ميان قرآن و زبانهاي بيگانه، در حقيقت، بنا به نظر فقيهان بيگانه است؛ امّا هنگامي که به عربها رسيده، آنها، اين واژگان را عربي کرده و در زبانشان هضم نموده‌اند، از اين‌رو به واژگاني عربي بدل شده وقتي هم که قرآن نازل مي‌شد، اين واژگان وارد زبان عربي شده بود. با استناد به اين سخن، اگر کسي بگويد اين واژگان عربي است، درست مي‌گويد و هر کس بگويد بيگانه، باز هم درست گفته است». (11) ابن‌فارس نيز که نظر ابوعبيد قاسم بن سلام را در کتاب خودالصاحبي آورده، اين راه‌حلّ ميانه را انتخاب نموده است. (12)
توضيح ابن‌عطيه، بسيار هوشمندانه است. وي در مقدمه‌ي تفسير خود، مي‌گويد: «توضيح همخوانيِ ميان واژگان، از آن حيث ممکن است که عربهاي اصيل که قرآن بر زبان آنها نازل شده است، به واسطه‌ي تجارت، ييلاق و قشلاقِ قريش، سفرهايي مانند سفر عمربن خطاب، عمروبن عاص، عميرة بن وليد به حبشه، و سفر اعشي به حيره و نشست و برخاست وي با مسيحيان آن‌جا، با زبانهاي ديگر، به نوعي ارتباط يافته‌اند. به سبب تمامي اين عوامل، عربها واژگان بيگانه‌اي را وام گرفته و برخي از آنها را با حذف برخي از حروف آنها- براي آساني در تلفظ- تغيير داده‌اند؛ چنان که در شهرهايشان و گفتگوهاي عاديِ خود، آنها را به کار مي‌بردند تا جايي که اين واژگان، رنگ عربي خالص يافتند و در بافت زبان عربي وارد شدند. در چنين وضعي، قرآن هم آنها را به کار گرفت. حقيقت- آن‌گونه که ابن‌عطيه مي‌گويد- آن است که اين واژگان، در اصل بيگانه هستند و عربها آن را عربي کرده و به کار بردند؛ در نتيجه اين واژگان، عربي هستند». (13) اين راه‌حل، راه‌حلي است مياني و قابل قبول.

فهرست زرکشي

آنچه در زير مي‌آيد، فهرستي است که زرکشي (در گذشته به سال 784 ه.ق/1391م) [از واژگان دخيل در قرآن] در کتاب البرهان في علوم القرآن- که به گونه‌اي نامرتب است- ارائه نموده است. (14) ما اين واژگان را مطابق با انتساب هر يک به زبان خود، مرتب مي‌نماييم.

الف) زبان يوناني

1- طَفِقا [اعراف/22]: آن دو آغاز به انجام کاري کردند.
2- قسط [انعام/152]، قسطاس [اِسراء/35]: عدل. (15)
3- رَقيم [کهف/9]: نوشته. (16)
4- سَرِيّ [مريم/24]: رود کوچک.

ب) زبان فارسي

1- اِستَبرَق[17] [کهف/31]: (در فارسي: استبره): پارچه‌ي ضخيم.
2- سِجِلّ[18] [انبيا/104]: کتاب، دفتر.

ج) زبان عبري

1- هُدنا [اعراف/156]: توبه کرديم.
2- طه [طه//]: پايت را بِنِه، اي مرد! (19) [طَا يا رَجُلُ].
3- أليم [بقره/10]: دردناک.

د) زبان سرياني

1- طور [طور/1]: کوه

هـ) زبان نَبَطي

1- سينين [تين/1]: نيکو، زيبا.

و) زبان اَمهَري [حبشي]

1- ناشِئَة [مزمّل/6]: برخاستن در نيمه شب.
2- کِفلَينِ [حديد/28]: دوبار.
3- قَسوَرَة [مدثر/51]: شير.
4- مِشکاة [نور/35]: [چراغدان].
5- دُرّي [نور/35]: [درخشان].

ز) زبان هندي

1- سُندُس [کهف/31]: [حرير نازک].

ح) زبان قبطي

1- آخِرت [ص/7]: [اوُلي و نخست].
2- وَراء [کهف/79]: [روبه‌رو].
3- يَم [اعراف/136]: [دريا].
4- بَطائِن [رحمان/54]: [ظواهر].

ط) زبان مغربي

1- مُهل [کهف/29]: [دُرديِ روغن].
2- يُصهَر [حج/20]: [پخته مي‌شود].
3- إنا (ناظِرينَ اِناه) [احزاب/53]: [پخته]
4- أبّ [عبس/31]: [گياه]
به طور مجموع، در فهرست زرکشي، 25 واژه‌ي غيرعربي وجود دارد. اين فهرست پرسشهاي متعددي را برمي‌انگيزد که مهمترين آنها عبارتند از:
1- منظور از زبان مغربي چيست؟
سيوطي در بررسيِ کلمه‌ي «مُهل»، اشاره دارد که زبانِ مغربي، همان زبان بَربَر است. (20)
در جايي ديگر مي‌گويد، منظور زبان مردمِ آفريقاست، (21) اما آرتور جفري در کتاب واژگان دخيل در قرآن، معتقد است «احمقانه است اگر بينديشيم زبان عربي در عصر جاهلي يا در خلال نزول وحي، از زبان بربري تأثير پذيرفته باشد. تمام مطلب آن است که چنين واژگاني براي دانشمندان مسلمان آن روزگار، به صورت معما بوده است. عبارتهايي چون زبان مغرب يا زبان بربر، سرپوشي بوده بر ناتواني و جهل اينان در اين‌باره». (22)
2- چرا ابن‌عباس، عِکرمه و ابوموسي اشعري، فهرستهايي از واژگان غيرعربي را ارائه نموده‌اند؛ با اين که آنها زبانهاي بيگانه‌اي را که اين واژگان به آنها باز مي‌گردد، خوب نمي‌دانستند؟ آيا اينان با کساني که از اين زبانها آگاه بوده‌اند. مشورت کرده‌اند؟ پيداست که پاسخ مثبت است، چه معانيي که از اين واژگان ارائه مي‌دهند، درست است؛ براي نمونه در رابطه با واژه‌ي «قسط و قسطاس»؛ چه «قسطاس» آن‌گونه که وولر در مجله‎ي «ZDMG» مطرح کرده است، برگرفته از واژه‌ي يونانيِ «dikastes» به معناي «قاضي» است. (23) با اين حال، مينگانا [در کتاب اثر سرياني در سبک قرآن] پيشنهاد مي‌کند که اين واژه، از واژه‌ي يونانيِ «Xetēs» [کِستيس] (وام گرفته از واژه‌ي لاتيني «Sextarius») مشتق شده است و به معناي مقياسي است رُمي در اندازه‌گيري وزن. (24)
آنچه شگفت است، آن است که سه واژه‌ي زير- که فرض بر آن است به زبان يوناني مربوطند- داراي منشأ اشتقاقِ مشخصي نيستند؛ چه سه واژه‌ي «طَفِقَ، رَقيم و سَرِيّ» صبغه‌ي زبان بيگانه ندارند بلکه داراي وزنهاي خالص عربي هستند. با اين حال، چه چيزي اين دانشمندان را واداشته است تا از ميان واژگان بيگانه، به سراغ اين سه واژه بروند؟ آيا بافت تاريخي داستان اصحاب کهف- که در سرزمين رم رخ داده- اين دانشمندان را واداشته است تا بينديشند که واژه‌ي رقيمِ [آمده در اين داستان] واژه‌اي بيگانه [و يوناني] است؟
با وجود اين، هيچ توجيهي درباره‌ي دو واژه‌ي «طفق» و «سَريّ» وجود ندارد. واژه‌ي نخست در داستان آدم و حوا، پس از گناهي که کردند، به کار رفته و واژه‌ي دوم، به داستانِ مريم در آستانه‌ي تولد مسيح (عليه السلام) مربوط است.
3- چرا اين دانشمندان فراموش کرده‌اند تا به واژگاني که صبغه‌ي بيگانه دارند، اشاره نمايند؟ مانندن واژگاني با ريشه‌ي يوناني، از قبيل:
- دينار (آل عمران/75): Denarion
- درهم (يوسف/20): Drakhmē
- قنطار (آل عمران/14، 75، نساء/20): Kentenarion
- ابليس (بقره/34، اعراف/11، حجر/31، 32و...): Diabolos
- سيما (بقره/273، اعراف/46، 48، محمد/30، فتح/29، رحمان/41): Sema
- صراط (45 بار در قرآن آمده است): Strata
- قرطاس (انعام/7، 91): Khartes
4- چرا کساني که مخالف وجود واژگانِ بيگانه در قرآن هستند، تصديق نکرده‌اند که واژگان موردنظر، عربي هستند و از يوناني و غيره مشتق نشده‌اند؟ چرا اينان از مترجمان زبان يوناني و سريانيِ آغاز قرن دوم هجري تا پايانِ آن، کمک نگرفته بودند؟
در رابطه با واژگاني که در فهرست زرکشي- در مجموعه‌ي (ب) تا (ط)- است، بايد بگوييم:
1- در مجموعه‌ي (ب)، اشتقاق دو واژه، درست است.
2- در مجموعه‌ي (ج)، اشتقاق سه واژه، نادرست است.
3- در مجموعه‌ي (د)، اشتقاق کلمه‌ي «طور» درست است.
4- در مجموعه‌ي (هـ)، اشتقاق کلمه‌ي «سينين» نادرست است، چون به نظر مي‌رسد اين کلمه که در سوره‌ي تين، آيه‌ي 2 آمده است، تغيير يافته‌ي واژه‌ي «سَيناء» [مؤمنون/20] است که وزن [فاصله‌ي آيه‌ها در سوره‌ي تين] چنين تغييري را اقتضا نموده است. (25)
5- در مجموعه‌ي (و)، اشتقاقِ واژه‌ي «مشکاة» درست است، (26) ولي اشتقاق کلماتِ ديگر، نادرست به نظر مي‌آيد.
6- در مجموعه‌ي (ز)، چند رأي درباره‌ي کلمه‌ي «سُندس» وجود دارد. فريتاگ [در واژه‌نامه‌ي عربي- لاتيني، زير واژه] (27) و دِوُراک [در کتاب واژگان بيگانه در قرآن، صفحه‌ي 72](28) معتقدند که اين واژه، واژه‌اي است فارسي، (29) در حالي که فرانکل [در کتاب وام واژگان آرامي در عربي، صفحه‌ي 41] (30)، آن را با کلمه‌ي يوناني «سِندُون» (لباسي که در خلال آيينِ ستايش الهه «ديونيزوس» (31)، بر تن مي‌کنند) مقايسه مي‌نمايد.
7- در رابطه با مجموعه‌ي (ح) که به زبان قبطي منسوب است، ملاحظه مي‌کنيم که نسبت واژگانِ (1)، (2) و (4) به آن زبان، ادعاي مسخره‌آميزي است، امّا کلمه‌ي «يمّ» در زبان مصري و قبطي، موجود است. (32)
8- نسبت به مجموعه‌ي (ط) که درباره‌ي واژگانِ زبان اهل مغرب يا بربري است، هيچ توضيحي نداريم.

فهرست سيوطي (در گذشته به سال 911 ه.ق/1505م)

1- اَباريق [واقعه/18]: [کوزه‌ها] در فارسي، [آبريز].
2- أبّ [عبس/31]: «علف»، به زبان مغرب.
3- إبلَعي [هود/44]: «بِبَلع!» به زبان اَمهَري.
4- اَخلَدَ [اعراف/176]: «آرام گرفت» در عبري.
5- أراتِکَ [براي نمونه: کهف/31]: «تختها» به زبان اَمهَري.
6- آزَر [انعام/74]: «خطاکار» به زبان عبري.
7- اَسباط [براي نمونه: بقره/136]: «قبيله‌ها» به زبان عبري.
8- اِستبرَق [براي نمونه: کهف/31]: «ديباي ضخيم» به زبان فارسي.
9- اَسفار [جمعه/5]: «کتابها» به زبان سرياني.
10- اِصر [براي نمونه: آل عمران/81]: «سفارش و پيمان» در زبان نَبَطي.
11- اَکواب [براي نمونه: زخرف/71]: «کوزه‌ها» به زبان نَبَطي.
12- إلّ [براي نمونه: توبه/10]: نام خدا به زبان نَبَطي.
13- اَليم [براي نمونه: بقره/10]: «دردناک» به زبان زنگيها (به اعتقاد ابن‌جوزي) (33) و به زبان عبري (به اعتقاد «شَيذَله» (34)).
14- اِنا [احزاب/53]: «پُخته» به زبان بربري.
15- اَوّاه [براي نمونه: توبه/114]: «خرسند و مطمئن» به زبان اَمهري (مطابق رأي ابن‌عباس) و «مهربان» به زبان اَمهري (مطابق رأي عمروبن شرحبيل [ابوميسره]) «دعا و نيايش» به زبان عبري (مطابق رأي واسطي [ابوبکر، محمدبن محمدبن سليمان نگارنده‌ي الارشاد في القراءات العشر]).
16- اَوّاب [براي نمونه: ص/17]: «تسبيح کننده» به زبان اَمهَري.
17- اُولي و آخرت [براي نمونه: نجم/25]: در زبان قبطي، مترادفند.
18- بَطائِن [رحمان/54]: «ظواهر» به زبان قبطي.
19- بَعير [براي نمونه: يوسف/65]: [هر آنچه بار بَرد] در زبان عبري.
20- بِيَع [حج/40]: «کليساهاي ترسايان» در زبان فارسي. (کنيسه، پرستشگاه يهوديان نيز فارسي دانسته شده است).
21- تَنُّور [براي نمونه: هود/40]: [«تنور»] در زبان فارسي.
22- تَتبير [براي نمونه: اسراء/7]: [نابود کردن] در زبان نَبطي.
23- تَحت در آيه‌ي مربوط به حضرت مريم- فَناداها مِن تَحتِها (35)-: «شکم» به زبان نَبَطي
24- جِبت [نساء/51]: نام «شيطان» در زبان اَمهَري.
25- جهنّم [براي نمونه: بروج/10]: «جهنم» در زبان فارسي و اَمهَري.
26- حَرَّمَ [براي نمونه: آل عمران/3]: «واجب کرد، اجبار نمود» در زبان اَمهَري.
27- حَصَب [انبيا/98]: «هيزم جهنم» به زبان زنگيان.
28- حِطَّة [براي نمونه: بقره/58]: «آنچه درست است بگوييد! به دقت سخن گوييد!» در زبان عبري.
29- حَوارِيّونَ [براي نمونه: آل عمران/52]: «شويندگان» در زبان نَبَطي.
30- حُوب [نساء/2]: «گناه» به زبان اَمهَري.
31- دَرَستَ (36) [انعام/105]: «درس دادي» به زبان عبري.
32- دُرّي [نور/35]: «درخشان» به زبان اَمهري.
33- دينار [آل عمران/75]: «دينار» در زبان فارسي.
34- راعِنا [براي نمونه: بقره/104]: «دشنام» به زبان عبري.
35- رَبّانِيّون [براي نمونه: مائده/44]: «خاخامها» در زبان سرياني و عبري.
36- رِبّيُّونَ [آل عمران/146]: «هِزار» در زبان سرياني.
37- رحمان [در بيشتر جاهاي قرآن]: «رَحمان» در زبان عبري، طبق رأي مبرّد (37) و ثَعلَب. (38)
38- رَسّ [براي نمونه: فرقان/38]: «چاه» به زبان غيرعربي ([نگارنده]: احتمالاً فارسي).
39- رَقيم [کهف/9]: «لوحه» به زبان يوناني طبق رأي شَيذَله.
40- رَمَزا [آل عمران/41]: «تکان داد دو لب» به زبان عبري.
41- رهوّا [دخان/24]: «آهسته، آرام» در زبان نَبَطي يا سرياني.
42- روم [رُم/2]: [«واژه‌اي غيرعربي و اسمِ گروهي از مردم»].
43- زَنجَبيل [انسان/17]: زنجبيل در زبان فارسي.
44- سِجِلّ [انبيا/104]: «پا» به زبان اَمهَري (طبق نظر ابن‌عباس) و «کتاب» (طبق رأي ابن‌جنّي). (39)
45- سِجّيل [براي نمونه: هود/82]: کلمه‌اي فارسي مرکب از سنگ و گل. [سنگ+ گل- سنج+ جِل- سجّيل].
46- سِجّين [براي نمونه: مطففين/7]: ابوحاتم (40) در کتاب الزينة مي‌گويد که اين واژه، واژه‌اي است غيرعربي. (41)
47- سُرادِق [کهف/29]: به زبان فارسي «سَرادَر»، [«سراپرده»]. (42)
48- سَرِيّ [مريم/24]: «رود» به زبان سرياني يا نَبَطي و به رأي «شيذله» يوناني.
49- سَفَرة [عبس/15]: «خوانندگان (قُرّاء)» به زبان نَبَطي.
50- سَقَر [براي نمونه: قمر/48]: «دوزخ» در زبان فارسي. (43)
51- سُجَّداً [براي نمونه: اعراف/161]: (با) سرهاي پوشيده» در زبان سرياني.
52- سَکَر [نحل/67]: «سرکه» به زبان اَمهري.
53- سَلسَبيل [انسان/18]: جواليقي (44) مي‎گويد واژه‌اي غيرعربي است. (45)
54- سَنا [نور/43]: ابن حجر(46) اين واژه را [از واژگان دخيل] ذکر کرده و نويسندگان ديگر، اشاره‌اي به آن نکرده‌اند.
55- سُندُس [براي نمونه: کهف/31]: «ديباي لطيف» به زبان فارسي طبق رأي جواليقي؛ اما شيذله مي‌گويد، واژه‌اي هندي است.
56- سَيد [يوسف/25]: «همسر (شوهر)» به زبان قبطي.
57- سينين [تين/2]: «زيبا، پاکيزه» به زبان نبطي.
58- سَيناء [مؤمنون/20]: «زيبا، نيکو» به زبان نَبطي.
59- شَطر [براي نمونه: بقره/144]: «سو، جهت» به زبان اَمهَري.
60- شَهر [براي نمونه: بقره/185]: «ماه» به زبان سرياني.
61- صِراط [در بيشتر جاهاي قرآن]: «راه- طريق» در زبان يوناني [رمي].
62- صُرهُنّ [بقره/260]: «قطعه قطعه کن!» در زبان نَبطي.
63- صلوات [حج/40]: «پرستشگاههاي يهود، کنيسه» در زبان عبري.
64- طه [طه/1]: «اي مرد!» به زبان نَبَطي يا اَمهري.
65- [طاغوت [براي نمونه: بقره/256]: «کاهن» در زبان اَمهَري].
66- طَفِقا [براي نمونه: اعراف/22]: «[آن دو]، آغاز به کاري کردند» در زبان يوناني طبق رأي شيذله.
67- طوبي [رعد/29]: نام «بهشت» به زبان اَمهَري.
68- طور [براي نمونه: بقره/63]: «کوه» به زبان سرياني يا نَبَطي.
69- طوي [براي نمونه: نازعات/16]: «خلال شب» يا «نام مردي» به زبان عبري.
70- عَبَّدتَ [شعرا/22]: «کَشتي [بني‌اسراييل را]» در زبان نبطي.
71- [جنات] عَدن [براي نمونه: توبه/72]: «[باغهاي] انگور» به سرياني و يا يوناني آن‌گونه که در تفسير جُوَيير(47) آمده است.
72- عَرم [سبأ/16]: «رود» (48) به زبان اَمهَري.
73- غَسّاق [براي نمونه: ص/57]: «سرد و يخ بسته» به زبان ترکي.
74- [غيضَ [هود/44]: «کم شد» به زبان اَمهَري].
75- فِردَوس [براي نمونه: کهف/107]: «باغ» به زبان يوناني يا «تاکستان» به زبان نَبطي. (49)
76- فُوم [بقره/61]: «گندم» به زبان عبري.
77- قَراطيس [انعام/61]: جواليقي آن را غيرعربي مي‌داند.
78- قِسط [براي نمونه: آل عمران/18]: «عدل» به زبان يوناني.
79- قِسطاس [براي نمونه: اسراء/35]: «عدل يا ترازو» به زبان يوناني.
80- قَسوَرة [مدثر/51]: «شير» به زبان اَمهري، در رأي ابن‌عباس.
81- قِطّ [ص/16]: «کتاب» به زبان نبطي.
82- قُفل(50) [نک: محمد/24]: «قفل» به زبان فارسي.
83- قُمَّل [اعراف/133]: «قُمَل [گونه‌اي ملخ] به زبان عربي.
84- قِنطار [براي نمونه: آل عمران/75]: ثعالبي در فقه اللغه اشاره مي‌کند که «قنطار» در يوناني، 12000 «اُوُقِيّه» (51) است. ابن قتيبه گفته است: قنطار، وزني معادل 8000 مثقال در زبان آفريقايي است.
85- قَيوم [براي نمونه: بقره/255]: «کسي که نمي‌خوابد: در زبان سرياني.
86- کافور [انسان/5]: «کافور» در زبان فارسي.
87- کَفّر [آل عمران/93]: «محو کن، بپوشان!» به زبان نَبطي يا عبري.
88- کِفلَين [حديد/28]: «دو بار» به زبان اَمهَري.
89- کَنز [براي نمونه: هود/12]: «گنج» در زبان فارسي. (52)
90- کُوِرَت [تکوير/1]: «پوشيده شده» به زبان فارسي. (53)
91- لينَه [حشر/5]: «نخل» به زبان يهوديان يثرب.
92- [مُتَکا [يوسف/31]: «تُرنج» در زبان اَمهَري].
93- مَجوس [حج/17]: جواليقي آن را غيرعربي مي‌شمارد. (54)
94- مَرجان [براي نمونه: رحمان/22]: به نظر جواليقي، غيرعربي است.
95- مِسک [مطففين/26]: «مُشِک» به زبان فارسي. (55)
96- مِشکاة [نور/35]: «چراغدان» به زبان اَمهَري.
97- مَقاليد [براي نمونه: زمر/63]: «کليدها» به زبان فارسي. (56)
98- مَرقوم [براي نمونه: مطففين/9]: «نوشته» به زبان عبري.
99- مُزجا [يوسف/88]: «مقدار اندک» يا «ارزش اندک» به زبان فارسي [عجم] (57) يا قبطي.
100- مَلَکوت [براي نمونه: انعام/75]: مَلکوتا (Malkūtā) به زبان نَبَطي.
101- مَناص [ص/3]: «گريزگاه» به زبان نَبَطي.
102- مِنسَأة [سبأ/14]: «عصا» به زبان اَمهَري.
103- [مُنفَطِر [مزمّل/18]: «پُر، آکنده» به زبان اَمهَري].
104- مُهل [براي نمونه: کهف/29]: «ته مانده‌ي روغن» به زبان بربري.
105- ناشِئَه [مزمل/6]: «بيدار ماندن در شب» به زبان اَمهَري.
106- ن [قلم/1]: «أنون» (58) به زبان فارسي به معناي «هرچه مي‌خواهي انجام ده!».
107- هُدنا [اعراف/56]: «توبه کرديم» به زبان عبري.
108- هود [براي نمونه: هود/53]: «اليهود»؛ واژه‌اي است غيرعربي.
109- هَون [فرقان/63]: «حکيمان» به زبان سرياني يا عبري.
110- هَيتَ [يوسف/23]: «بيا!» به زبان قبطي يا سرياني يا حرّاني و يا عبري.
111- وَراء [براي نمونه: بقره/101]: «جلو، مقابل» به زبان نَبطي.
112- وَردَه [رحمان/37]: به نظر جواليقي، واژه‌ي غيرعربي است.
113- وَزَر [قيامت/11]: «ريسمان»، «پناهگاه» در زبان نَبطي.
114- ياقوت [رحمان/58]: «ياقوت» در زبان فارسي. (59)
115- يَحور [انشقاق/14]: «باز مي‌گردد» به زبان اَمهَري.
116- يس [يس/1]: «اي انسان!» به زبان اَمهَري.
117- [يَصِدُّون [زخرف/57]: «ناله مي‌کنند» به زبان اَمهَري].
118- يُصهَر [حج/20]: «پخته مي‌شود» به زبان مغرب به گفته‌ي شيذله.
119- يَمّ [براي نمونه: اعراف/136]: «دريا» به زبان سرياني (از نظر ابن‌قُتَيبه) (60) يا عبري (از نظر ابن‌جوزي) و يا قبطي (از نظر شيذله).
120- يَهود [براي نمونه: بقره/13]: واژه‌اي غيرعربي (عبري) که عربي شده است.
مجموع اين واژگان، 120 واژه‌ي غيرعربي مي‌باشد. سيوطي به گردآوري اين تعداد واژگان زياد غيرعربي در قرآن، افتخار مي‌کند و مي‌گويد: «قاضي تاج الدين بن سُبکي(61) اشعاري سروده- از 27 واژه‌ي غيرعربي- که پس از او، ابن حجر [عقلاني] با 24 واژه‌ي غيرعربيِ ديگر، اين قصيده را کامل کرده است». در نهايت، سيوطي هم قصيده‌ي ديگري با باقي‌مانده‌ي واژگان غيرعربي [در قرآن]- يعني حدود 60 واژه- سروده است. [با اين همه برخي واژگان اين سه قصيده، مشترک هستند]. سيوطي، در کتاب خود، اين سه قصيده را که داراي يک وزن و قافيه هستند، آورده است. (62) نيز وي اشاره کرده است که کتابي را ويژه‌ي اين مسأله [واژگان دخيل در قرآن] با نامن المُهَدَّب فيما وَقعَ في القرآن مِنَ المُعَّرب نوشته است. (63)

نقد و بررسي

اين نويسندگان، در تفسير اشتقاق تعداد زيادي از اين واژگان بيگانه در قرآن، تلاش قابل توجهي نموده‌اند و گاهي مي‌بينيم که براي يک واژه، چند اشتقاق پيشنهاد نموده‌اند. اکنون به تصحيح برخي از احتمالاتي که داده‌اند مي‌پردازيم تا فهرستشان، کامل گردد.
ما در اين‌جا به منبع ديگري پي برديم که اين نويسندگان، به طورکلي از آن غافل بوده‌اند. اين منبع، زبان لاتين است، چه رُمِيان در شبه جزيره‌ي عربستان- در خلال هفت قرن پيش از اسلام- حضور داشته‌اند و اگر زبان يوناني به شکل گسترده‌اي ميان مردم اين منطقه رواج داشته است، بنابراين قابل انکار نخواهد بود که زبان رُمي نيز به اندازه‌اي رواج داشته که باعث شده وارد بافت زبان محلي گردد. در اين‌جا بايد اشاره کنيم که واژه‌ي «اُمّي» به طور يکسان بر «يوناني» و «لاتيني» دلالت دارد. از اين‌رو، در هرجا که زرکشي يا سيوطي در فهرست خود، اصل واژه را «رُمي» آورده‌اند، بايد در اين دو زبان، جستجو کرد. با توجه به همين مطلب به نتيجه‌هاي زير رسيديم:

1- قسط، قسطاس

بر اين باوريم که اين دو لفظ در واقع يکي هستند و همان‌گونه که وُلرس [در مجله‌ي ZDMG، جلد1، صفحه‌ي 633] پيشنهاد کرده، از زبان يوناني و از کلمه‌ي «دِکستيس» (64) به معناي قاضي، مشتق نشده‌اند. (65)
همچنين اين دو لفظ، طبق نظر مينگانا [در کتاب «تأثير سرياني در سبک قرآن، صفحه‌ي 89] از کلمه‌ي «کستيس» (66) يوناني که پيمانه رُمي است، اشتقاق نيافته است.
همان‌گونه که در دو فهرست [ياد شده] آمده و مفسران قرآن نيز تأکيد دارند، کلمه‌ي «قسط» يا «قسطاس» در زبان رُمي به معناي «عدالت» است؛ بنابراين نه کلمه‌ي «دکستيس» (قاضي) و نه کلمه‌ي «کستيس» (پيمانه)، هيچ يک به اين معنا نيستند؛ از اين‌رو، پيشنهاد ما اين است که اصل اين دو واژه‌ي قرآني به کلمه‌ي «Justus» با «Justitia» (عادل- عدالت)، در زبان لاتين باز مي‌گردد. اين دو واژه، به تمامي با دو واژه‌ي قرآني منطبق است؛ به ويژه اگر در تلفظ «قسط» و «قسطاس»، «قاف» را مثل «الف»- شبيه آنچه در زبان عاميانه است- تلفظ کنيم. دو کلمه‌ي «قسط» و «قسطاس»، در اصل به «Just» بر مي‌گردد که حرف آخر آن آورده نشده يا حذف گرديده است، چه اين که، حذف حرف آخر، پديده‌ي رايجي در عربي کردن واژگان يوناني و لاتيني است؛ مانند کلمه‌ي «سقراط» (67) که گاهي با حرف آخر (es): سقراطيس عربي مي‌شود و گاهي بدون آن. سقراط.

2- بُرج

اين کلمه که جفري (68) و ديگران از آن غفلت کرده‌اند، به واژه‌ي لاتيني «برگوس» (69) برمي‌گردد که به معناي «دژ استوار» مي‌باشد. اين واژه را وگتيوس رناتوس، نويسدنه جنگ‌نگار، در خلال سده‌هاي چهارم و پنجم پس از ميلاد، در کتاب خود به کار برده است. (70)

3- کهف

کهف، واژه‌اي است که اين دو فهرست به آن اشاره نکرده‌اند. اين واژه برگرفته از واژه‌ي لاتين «کَوِيا» (71) مي‌باشد که به معناي «درون و گودي» است. (72)

4- قنطار

اين کلمه در اصل لاتيني است: «Centum Librae» (پيمانه‌اي به اندازه‌ي 100 رطل)، که بعد به کلمه‌ي «quintal» يا «quintalium» تبديل گشته است. واژه‌ي فرانسوي «quintal» از همين کلمه است.

5- سراط

اصل آن، کلمه‌ي لاتينِ «Strata» است و مراد از آن، راه سنگچين شده يا جاده‌ي وسيع مي‌باشد. [نک: اتريپوس (اواخر قرن چهارم)، تاريخ مختصر رم، چاپ روهل، جلد9، صفحه‌ي 15]. (73)
با اين همه، از ميان واژگان رُمي، تنها سه واژه باقي مي‌ماند که در دو فهرست زرکشي و سيوطي آمده و شيذله، به آنها اشاره کرده است. واژگانِ «سَريّ»، «رقيم» و «طَفِقا». با اين حال، نتوانستيم به اصل لاتين يا يوناني اين واژگان دست يابيم. در رابطه با کلمه‌ي «رقيم»، شايان اشاره است که از طرف مفسّرانِ قرآن، به معناي مختلفي تفسير شده است. اين کلمه در آيه‌ي 9 از سوره‌ي کهف آمده است. خاورشناسان نيز، در معناي آن با هم اختلاف دارند. توري [در کتاب پيرامون پژوهشهايي شرقي، صفحه‌ي 457 تا 459، 1922م] (74) معتقد است، اين لفظ، تغيير يافته‌ي «Deccius» [دقيوس≈ دقيانوس]، امپراتور بيزانس (249-251م) است(75) که در روزگار او، هفت جوان مسيحي به غاري نزديک منطقه‌ي اِفسوس [= افسيس] (76) پناه بردند. هرُويتس [در پژوهشهاي قرآني، صفحه‌ي 95] (77) بر اين رأي است که کلمه‌ي «رقيم» نوشته‌اي است بر روي غار؛ (78) البته اين رأي نيز همچون رأي توري، نادرست است.
امّا در رابطه با کلمه‌ي «طَفِقا» [و مفرد آن] «طَفِقَ» بايد گفت که فرهنگهاي عربي، اين فعل را چنين تفسير کرده‌اند: «طَفِقَ» از افعال مقاربه است و به معناي «کاري را آغاز مي‌کند يا ادامه مي‌دهد» مي‌باشد. با اين حال، چرا اين کلمه تا اين اندازه، شيذله را متحير ساخته که در پي اصل يوناني‌اَش برآيد؟ تنها، واژه‌ي «سري» مي‌ماند که اگر به عنوان «صفت» به کار مي‌رفت، به معناي «درخشش و عظمت» بود؛ اما در اين جا مي‌بينيم که [معناي اسمي دارد] و در فرهنگهاي عربي به معناي «جوي آبي که اطراف درخت خرما کنده مي‌شود» آمده است. (79) اين معنا، معنايي است که در دو فهرست زرکشي و سيوطي آمده و شيذله آن را واژه‌اي يوناني (لاتيني) دانسته است.
در لسان‌العرب ابن‌منظور، چنين آمده است: «سَري» طبق قول ثعلب، «رود» است. نيز گفته شده: جوي؛ و نيز: رود کوچکي چون جوي که به زير پاي درختان خرما، روان مي‌شود. جمع آن «اَسريه» و «سُريان» است (به نقل از سيبويه). از ابن‌عباس نقل شده است که «سَريّ» همان جوي است و لغت‌شناسان نيز همين نظر را دارند؛ ابوعبيد [در اين‌باره] شعر لبيد[بن ربيعه‌ي عامري] را که به توصيف نخلي روييده بر کنار آب رود، پرداخته، نقل کرده است:

سُحُق يُمَتِّعُها الصَّفا وَ سَرِيُّهُ * * * عُمُّ نَواعِمُ بَينَهُنَّ کُرُومُ (80)
اين بيت ما را وا مي‌دارد تا فرض کنيم، کلمه‌ي «سريّ» در بافت زبان عربي پيش از اسلام به معناي جوي آبي که زير درختان خرما جريان دارد، وارد شده است. با اين حال، بيهوده در پي واژه‌ي لاتين يا يونانيِ آن برآمديم که با کلمه‌ي «سريّ» شباهت داشته باشد. اما جز کلمات يونانيِ «Ochetos, hudragogos, Solen, Canalicus, Canalis, Fossa, Sulcus, rivus, euripus, elices, incilia» واژه‌اي به معناي «جوي» نيافتيم. در اين کلمات، حتي يک کلمه يافت نمي‌شود که به کلمه‌ي «سريّ» نزديک باشد. چه بسا نزديکترين کلمه، واژه‌ي يوناني «Sōlēn» و لاتيني «Sulcus» باشد؛ با اين همه، اين دو واژه، با «سريّ» تفاوت بسيار دارند مگر اين که فرض کنيم، کلمه عربي «سريّ» [در اقتباس از يکي از آن واژه] به کلي، تغيير کرده باشد.

پي‌نوشت‌ها:

1- [نک: محمدبن ادريس شافعي، الرسالة، تحقيق احمد محمدشاکر، صص 41-50 (و)].
2- [مَعمَربن مثني، ابوعبيده؛ شرح احوال‌نويسان، سال تولد او را ذکر نکرده‌اند و در سال مرگِ او هم، رأيها، گونا‌گون است. بيشتر به ادب و شعر مي‌پرداخته است. گفته‌اند داراي گرايشهاي خوارجي بوده است. از همين‌روي، از سوي رجال‌پژوهان به ديده‌ي اعتماد و استواري نگريسته نشده است، هرچند از جنبه‌هايي ديگر، وي را داناترين مردمان به تبارشناسي تازيان، رخدادها و جنگهاي اينان برشمرده‌اند. او راست: غريب‌القرآن، مجاز القرآن، نک: احمدبن علي (ابن حجر)، عسقلاني، تهذيب التهذيب، چاپ خليل شِيحا و ديگران، ج5، صفحات 482و 483. (و)].
3- [نک: محمدبن جرير طبري، جامع البيان، ج1، ص6 (و)].
4- [نک: محمدبن طيب باقلاني، التقريب و الارشاد، (در اصول فقه)، تحقيقِ عبدالحميد بن علي ابوزنيد، ج1، صص 399-408 (و)].
5- [نک: احمدبن فارس الصاحبي في فقه اللغه، چاپ سَلَفيه، صص 28-30 (و)].
6- «ما آن را از قرآني عربي نازل کرديم، باشد که بينديشيد».
7- «اگر [اين کتاب را] قرآن غيرعربي گردانيده بوديم، قطعاً مي‌گفتند: چرا آيه‌هاي آن روشن بيان نشده؟ کتابي غرعربي و [مخاطب آن] عرب زبان؟...»
8- محمدبن عبدالله زرکشي: البرهان في علوم القرآن، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم، ج1، ص289، قاهره، 1957م.
9- منظور تفسير او «المحرر الوجيز في تفسير الکتاب العزيز» است (V.GAL, 412) [اين کتاب به کوشش انجمن علمي شهر فارس در مغرب، در 16 جلد، چاپ شده است. (و)].
10- محمدبن عبدالله زرکشي: البرهان، ج1، ص290. [نک: عبدالحق بن عطيه اندلسي، المحرر الوجيز، تحقيقِ انجمن علميِ فاس، ج1، ص37. (و)].
11- همان.
12- احمدبن فارس، الصاحبي في فقه اللغه، ص29.
13- محمدبن عبدالله زرکشي: البرهان في علوم القرآن، ج1، ص289. [نک: عبدالحق بن عطيه اندلسي، المحررّ الوجيز، ج1، صفحات 36و37. (و)].
14- نک: محمدبن عبدالله زرکشي، البرهان، چاپ محمدابوالفضل ابراهيم، ج1، صفحات 288و 289.
15- (قسط و قسطاس به معناي پيمانه‌اي است براي اندازه‌گيري. قسط در سُرياني «قسطا» (qesta) و در يوناني «کِسستِس» (Ksestis) است، چنان که «قسطاس» در سرياني «ديقَستُس» (dyqastos)، «قِستُس» (qestos) و در يوناني «ديکستس» (dikastes) و «کستس» (ksestes). نک: محمدجواد مشکور، فرهنگ تطبيقي عربي با زبانهاي سامي و ايراني، ج2، صفحات 698 و 699. نيز: آرتور جفري، واژه‌هاي دخيل در قرآن مجيد، ترجمه‌ي فريدون بدره‌اي، ص345. (و)].
16- [آنچه زرکشي چونان برابر نهادِ تازي اين واژه آورده، «لوح» است؛ ليکن در متن کتاب «مائده» آمده است که بي‌گمان لغزشي چاپي است. در معناي اين واژه چند و چون است. برخي آن را نام جايي دانند که ياران غار، در آن خفته‌اند و برخي آن را به معناي نوشته يا همان لوح در نوشته‌ي زرکشي. در آرامي، «رقم» (RQM) بوده است. نک: مشکور 305/1، جفري/224. (و)].
17- [در قرآن «استبرق»، به معناي جامه‌ي بهشتيان آمده است. اين واژه در ا وستايي به گونه‌ي «ستورا» (Stawra) و در پهلوي به گونه‌ي «ستَپرَک» (Staprak) بوده است. در ايران باستان روان نيکان، جامه‌هاي پرنياني و ستبر و درخشان بر تن داشتند. نک: جفري/117. (و)].
18- [نُبي گزاران درباره‌ي «سِجِلّ» همداستان نيستند. بيشينه‌ي اينان، «سجلّ» را به معناي «دفتر و نوشته» آورده‌اند، ليک برخي آن را نام فرشته‌اي مي‌دانند و برخي نام نويسنده‌اي، پيامبر را. در بنياد اين واژه گفتگوست؛ برخي پارسي‌اش دانند و برخي امهَري (حبشي)، ليک اين واژه‌ي يوناني دانسته شده در ريخت «سِجِلُن» (Sigillon) که چونان منشور پادشاهي بوده در يونان بيزانسي. نک: مشکور 361/1، جفري/250. ليک نگارنده (دکتر بدوي) ريشه‌ي اين واژه را پارسي مي‌داند- ارزيابي نگارنده از فهرست زرکشي. (و)].
19- [در نمايه‌ي وام واژگان زرکشي و سيوطي «طه» به معناي «اي مرد!» است. (و)].
20- عبدالرحمان سيوطي، الاتقان في علوم القرآن، ج1، ص325، کلکته، 1952، همان، ج1، ص140، قاهره، 1935.
21- همان، ج1، ص323، کلکته؛ همان، ج1، ص139، قاهره.
22- Arthur Jeffery, The Foreign Vocbulary of the Qurān, P. 31, Baroda, 1938.
[آرتور جفري: واژه‌هاي دخيل در قرآن مجيد، ترجمه‌ي فريدون بدره‌اي، ص86. (و)].
23- Vollers in ZDMG [Zeitschrift für altestamentliche Wissenschaft], Vol 1, P. 633
24- Mingana, Syriac influence on the style of the Kurăn, in Rylands Bulletin, 1927
25- [نک: آرتور جفري، واژه‌هاي دخيل در قرآن مجيد، ترجمه‌ي فريدون بدره‌اي، ص277. (و)].
26- C. F: Jeffery, The Foreign Vocabulary of the Qurān. P. 266
[نک: همان، واژه‌هاي دخيل....، ص383.(و)].
27- Freytag, Lexicon Arabico-Latinum. [4 Vols, Halle, 1837].
28- Dvorāk, über die Fremdwörter im Koran, P. 72. Wien. 1885
29- [چنين به نظر مي‌آيد که دوراک اين واژه را تغيير يافته «سَندوقُس» در يوناني مي‌داند نه واژه‌اي فارسي. نک: جفري/270، (و)].
30- Fraenkel, Die Aramäischen Fremdwörter in Arabischen, P. 41 [Leiden, 1886]
31- [ديونيزوس (Dionysos) که به «باکوس» بنام است، در اسطوره‌هاي يوناني، به گونه‌اي فراگير، خداي تاکستان، باده و جذبه‌هاي عرفاني و درويشانه است. نک: پير گريمال، فرهنگ اساطير يونان و رم، ترجمه‌ي احمد بهمنش، ج1، ص258، نيز: جفري، واژه‌هاي دخيل در قرآن، ترجمه‌ي فريدون بدره‌اي، ص270. (و)].
32- Jeffery, The Foreign Vocabulary, P. 293
[آرتور جفري، واژه‌هاي دخيل در قرآن، ترجمه‌ي فريدون بدره‌اي، ص420. (و)].
33- [به تطور از ابن‌جوزي، «ابوالفرج عبدالرحمان ابن‌جوزي» است. او اين مطلب را در کتاب خود فنون الافنان في عيون علوم‌القرآن، صفحه‌ي 351 آورده است. اين کتاب، به خامه‌ي دکتر حسن ضياء‌الدين عتر، پژوهش شده است. (و)].
34- [منظور از «شيذله»، «عزيزي بن عبدالملک، ابوالمعالي واعظ است که به «شيذله» شهرت يافته است. او را فقيهي دانسته‌اند فرهيخته و گشاده‌زبان و اصولداني دين‌انديش و درويش خوي. او که گيلانيي اَشعري آيين بوده است، داراي نوشته‌هاي بسياري است و به جانشيني ابوبکر شامي، جايگاه قضاوت و داد را در بغداد عهده‌دار بوده است. زاد سال او روشن نيست، ليک در هفدهم صفرِ سال 494 در بغداد، بدرود زندگي گفته است. نک: عبدالوهاب بن علي سُبکي، طبقات الشافعيه الکبري، پژوهش مصطفي عبدالقادر، ج3، ص209. او راست: البرهان في مشکلات القرآن. (و)].
35- مريم(19)، بخشي از آيه‌ي 23: «... پس از زير [پاي] او [فرشته] وي را ندا داد...».
36- [در نمايه‌ي سيوطي و نيز متن کتاب «دارستَ» امده است، ليک چنين واژه‌اي در قرآن يافت نمي‌شودو. نک: محمد فؤاد عبدالباقي، المعجم المُفَهرَس. (و)].
37- [مبرَّد، محمدبن يزيد اَزدي، ابوالعباس (210-286 ه.ق./826-899 م). زباندان روزگار خويش بود به بغداد. از پيشروان ادب و اخبار. زادگاهش، بصره بود و محل وفات بغداد، از آثار اوست: المُقتضب، الکامل، اعراب القرآن، نک: خيرالدين زرکلي، الاعلام، ج7، ص144. (و)].
38- [ثعلب، احمدبن يحيا شَيباني، ابوالعباس، (200-291 ه.ق/816-904م)].
پيشواي کوفيان در دستور زبان تازي و واژگان آن. روايتگر شعر، حديث‌گوي، نام‌بردار به حافظه و گويش درست. در بغداد به دنيا آمد و همان جاي درگذشت. در واپسين روزهاي زندگي خود، به ناشنوايي دچار گشت؛ اسبي او را بينداخت و به درون گُوي افتاد و در پي آن، ديده از هم فروبست. از آثار اوست: الفَصيح، معاني القرآن، اعراب القرآن، نک: همان، ج1، ص267.(و)].
39- [عثمان بن جنّي (... 392 ه.ق/...1002م)، ابوالفتوح. از پيشوايان ادب عربي بصري. در موصل به دنيا آمد و در بغداد از دنيا رفت، آنچه در بالا آمد، از کتاب او المحتسب بيان شده است. (و)].
40- [ابوحاتم سجستاني، سهل بن محمد، درگذشته در حدود 225 ه.ق/869 م. (و)].
41- [سيوطي در «المتوکلي» اين واژه را پارسي انگاشته و به معناي استوار و سخت، آورده است. نک: سيوطي، ريشه‌يابي واژه‌ها در قرآن، ترجمه‌ي «المتوکلي» به قلم روانشاد محمد جعفر اسلامي، ص25. (و)].
42- [«سراپرده» از ميان واژگان همگون آن، پذيرفتني‌ترين واژه‌اي است که مي‌تواند «سرادق» از آن برآمده باشد (آرتور جفري، واژه‌هاي دخيل در قرآن، ص255). سراپرده، بارگاه پادشاهان را گويند يا پرده‌ي بلندي باشد که چون ديوار، بر گرد خيمه‌گاه کشيده مي‌شود. محمدحسين بن خَلَف تبريزي، برهان قاطع، به کوشش نوشين روان دکتر محمدمعين، زير واژه. (و)].
43- [سيوطي در نمايه‌ي خود، تنها بر پايه‌ي گفته جواليقي، اين واژه را اَتازي (غيرعربي) مي‌شمارد. آنچه آمده، در نمايه‌ي سيوطي نيست. ليک در المتوکلي، آن را واژه‌اي پارسي دانسته است. نک: المتوکلي، ترجمه‌ي فارسي، ص25. (و)].
44- [جواليقي، ابومنصور (1073-1144م) زبانداني دستوري، تولد و مرگش در بغداد بوده است. در دبستانهاي نظاميه، درس خوانده. آنچه از او در متن آمده از کتاب مشهور او، المَعَرَّب من الکلام الاعجمي علي حروف المَعجم، است. (و)].
45- [سيوطي در المتوکلي، اين واژه را در ميان واژگان پارسي نهاده است به معناي نرم و روان. نک: همان ترجمه‌ي فارسي، ص25. (و)].
46- [ابن حجر عقلاني، احمدبن علي، ابوالفضل (در گذشته به 852 ه.ق/1449م). آنچه را از او بيان شده نک: سيوطي الاتقان، چاپ محمدابوالفضل ابراهيم، ج2، ص142. (و)].
47- [منظور از جُوَيبر، جويبر بن سعيد اَزدي، ابوالقاسم بلخي است که در کوفه، زندگي مي‌کرده است. گفته شده نام او جابر و شهرت او جوبير بوده است. يارِ ضحاک مفسّر بوده و بيشتر از او روايت مي‌کرده است. دانشمندان علم رجال به او به ديده‌ي اعتماد ننگريسته‌اند. سال تولّد او روشن نيست، اما سال مرگ او را ميان سالهاي 140 تا 150 پس از هجرت ياد کرده‌اند. تفسيرهايي که از او رسيده، چندان پذيرفتني نمي‌نمايد. نک: ابن حجر عسقلاني، تهذيب التهذيب، ج1، صفحات 456و 457؛ عبدالرحمان سيوطي، الاتقان، ج4، ص239. (و)].
48- [آنچه در متن تازي کتاب آمده «نهر» است که به «رود» پارسي شده؛ ليک در نمايه‌ي سيوطي، «عَرِم» چونان آب‌بندي باز نموده شده است که آب در آن گرد مي‌آيد و سپس فرو مي‌ريزد. سيوطي، الاتقان، ج2، ص137. (و)].
49- [بنياد واژه، پارسي است. در کتاب آييني ايران، اوستا، دوبار واژه‌ي «پئيري دَثيز» (Pairi-daeza) به کار رفته است. پئيري دئيزها، بوستانهاي بشکوه پادشاهان ايران بوده است. اين نامن به يونان رفت و ريخت «پراديسوس» (Paradeisos) گرفت. پس از کوچيدن جهودان به بابل، اين واژه نيز به وام گرفته شد که در بخشهايي از تورات به کار رفته است و مفهوم معنوي بهشت به آن داده شد. نک: يادداشت دکتر معين، برهان قاطع، ج3، صفحات 1455و 1456. (و)].
50- [واژه‌ي «قُفل» در قرآن به کار نرفته است. جمع آن در ريخت «اَقفال» به کار رفته است. جواليقي، اصل آن را «کُفل» مي‌داند. شايد بتوان «کوپال» و «کُلون» را با اين واژه سنجيد. (و)].
51- [واژه‌شناسي «قنطار» خواهد آمد. اما آنچه لازم به ذکر است، بحث فقيهان و مفسران در اندازه‌ي آن است. (نک: يادداشت دکتر مشکور، فرهنگ تطبيقي زبان عربي با زبانهاي سامي و ايراني، ج2، ص727، زير واژه) قنطار، 1200 اوقيه، 1200مثقال، اندازه‌ي پوست گاوي پر از زر يا سيم، 1000 دينار، 12000 درهم و يا 1000 دينار خون بهاي يک مرد مسلمان، دانسته شده است. ليک آنچه روايي يافته، 100 رطل است و رطل 12 اوقيه و اوقيه بي‌هيچ چند و چون، 12 درهم. به هر روي، اندازه‌ي رطل، در هر سرزميني، گوناگون است. در اين‌باره نک: محمدبن احمد قُرَشي (ابن اخوة)، معالم القُربة في احکام الحسبة، تحقيق محمد محمود شعبان- صديق احمد عيسي مطيعي، صفحات 137 و 138. اين کتاب به قلم استاد دکتر جعفر شعار، پارسي شده و آيين شهرداري نام گرفته است. (و)].
52- [گنج با همين ساخت در پهلوي به کار مي‌رفته است. ساخت عربي آن «کنز» است. ساختي ديگر از آن «غزن» است که از «غنز» برآمده است، چنين به نظر مي‌آيد که ساختي ديگر از «گنج» در زبان عربي «خزن» باشد. سرگذشت «غزن» و ديگرگونيهاي آن را نک: ميرجلال الدين کزّازي، نامه‌ي باستان، ج1، ص217: نيز جفري، واژه‌هاي دخيل در قرآن، ص195. (و)].
53- [ابن‌جوزي از ابن‌قتيبه روايت مي‌کند که «کوّرت» در اصل فارسي‌اش، «کورنور» بوده است. فنون الافنان، ص347. (و)].
54- [بي‌گمان اين واژه، ريشه در «مگو» (mogu) در زبان اوستايي دارد. در گزارش پهلوي اوستا، مکيه (makih) به کار رفته است به معناي «مِهي و بزرگي». در روزگاران سپسين، واژه‌ي «مُغ» از آن برآمده است به معناي آتُربان، موبَد و گرويده‌ي آيين وخشور زرتشت. در ادبيات پارسي، واژه‌ي مغ، در ترکيبهايي به کار رفته و معنايي نمادين و رازآلود، گرفته است. نمونه راست: پير مُغان، خرابات مغان و ... برخي، اصل واژه را از ساخت يوناني «مگوس» مي‌دانند. (جفري/374؛ يادداشتهاي استاد دوستخواه بر اوستا، ج2، ص1055. (و)].
55- [آنچه سيوطي آورده، روايتي است از ثعالبي در فقه اللغه که مسک را واژه‌اي پارسي دانسته است. «مشک» با همين ساخت در پهلوي به کار مي‌رفته است (کزازي 269/1). در سانسکريت «موسکا» (muska)، در يوناني «مُسکُس» (moskos)، در لاتيني «موسکوس» (muscus)، در فرانسه و انگليسي «موسک» (musc). نک: برهان قاطع، يادداشت دکتر معين، ج4، ص2014؛ جفري/381. (و)].
56- [جواليقي «مِقليد» را ساختي از «اِقليد» دانسته است. «اقليد» خود تحول يافته «کليد» است که در زبان پهلوي به ريخت «کيلل» بوده است. نک: کزازي196/1. (و)].
57- [در نمايه‌ي سيوطي، تنها «عجم» آمده است نه پارسي. (و)].
58- [در پچينها (نسخه بدلها)، «النون» ياد شده است. مفسّران در تفسير «ن» در آيه‌ي نخست سوره‌ي قلم همرأي نيستند؛ گوينده‌ي اين سخن (پارسي بودن «ن») ضحاک بن‌قيس است که دانشمندان علم رجال به ديده‌ي اعتماد به آن ننگريسته‌اند. به هر روي، آنچه او گفته، به گمان در ميان گفته‌هاي مفسّران يافت نشود. با اين همه، «نون» در پارسي، ساخت کوتاه شده‌ي «اکنون» است. (و)].
59- [جفري، بنياد آن را، در زبان يوناني مي‌جويد که گلي است با نام «ياکنئوس» (hyakinthos) (جفري/414)؛ اما اين واژه در زبان پهلوي «ياکند» (yākand) بوده است. (کزازي 199/1). ابوريحان مي‌گويد که نامش به فارسي «ياکند» است و «ياقوت» عربي شده‌ي آن. فارسي زبانها آن را به سَبج‌آسوز (از ميان برنده‌ي طاعون) ناميده‌اند. نک: بيروني، الجماهر في الجواهر، تحقيق يوسف هادي، ص107.(و)].
60- [ابن ‌قُتيبه، ابومحمد، عبدالله (828-889م). نام يافته به کوفي و دينوَري. در کوفه به دنيا آمد روزگاري، در دينوَر، بود. به نژاد خراساني است. در بغداد ديده از جهان فرو بست. از آثارش: المعارف، عيون الاخبار، ادب الکاتب و ...(و)].
61- [عبدالوهاب بن سابق، تاج الدين سُبکي (در گذشته به سال 771 ه.ق/1370م). فقيهي شافعي و تاريخ‌نگاري معتبر. در قاهره به دنيا آمد و همراه پدر خويش به دمشق رفت. داوران داورِ (قاضي القضاة) شام گشت و به طاعوني که دمشق را فرا گرفت، از دنيا رفت. از آثارش: طبقات الشافعيه الکبري....(و)].
62- نک: عبدالرحمان سيوطي، الاتقان في علوم القرآن، تحقيق محمدابوالفضل ابراهيم، ج1، صفحات 140و 141، قاهره، 1935م.
63- [نک: همان، ج2، ص125، نوع 38: نيز سيوطي راست کتابچه‌اي با نام «المتوکلي» که در آن واژگان قرضي قرآن را بر پايه‌ي زبانهايي که بدان روايت شده‌اند، دسته‌بندي نموده است. خليفه‌ي عباسي، متوکل، او را به نگارش چنين نوشته‌اي، دستور داد. پس سيوطي آن را «متوکلي» ناميد به پيروي از اسحاقِ بن ابراهيم شاشي (در گذشته به سال 325 ه.ق/937م) که کتاب فقهي خود را به نام «مستظهر بالله»، المستظهري نام نهاد (چلپي: کشف‌الظنون، ج2، ص1456). اين کتابچه به قلم روانشاد محمدجعفر اسلامي به فارسي ترجمه شده و ريشه‌يابي واژه‌ها در قرآن نام گرفته است. (و)].
64- dikastês
65- Vollers in ZDMG, Vol 1, P. 633
66- extês
67- Socratês
68- [جفري در بررسي واژه‌شناختي خود، واژه‌شناسي «بُرج» را در زير «بُروج» انجام داده است. از ديد او، بدون ترديد، «بُرج» واژه‌ي يوناني «پِرگس» و لاتيني «برگوس» را نشان مي‌دهد. او با آوردن نمونه‌اي يوناني از سرود ششم اُديسه، در پايان، اين واژه را، واژه‌ ويژه‌اي نظامي دانسته است که رُميان، آن را در شام و عربستان شمالي رواج دادند. اين واژه، بايد از گونه‌ي مفرد (برج) وام گرفته شده باشد که سپس، در زبان عربي، ساخت جمع عربي پذيرفته است. در اين‌باره و پژوهشهاي ديگران نک: جفري، واژه‌هاي دخيل در قرآن مجيد، ترجمه‌ي فريدون بدره‌اي، صفحات 140و 141. به هر روي، به نظر مي‌آيد که «برج» ساخت ديگر «بورگ» (Burg) در زبان پهلوي باشد. ساخت ديگر واژه بُرز را در کوه سپندِ ايران، البرز، مي‌توان ديد. نک: نامه‌ي باستان (ويرايش و گزارش شاهنامه‌ي فردوسي)، به خانه‌ي فرهيخته‌ي فرهمند، دکتر کزّازي، ج1، صفحات 190، 299. (و)].
69- burgus
70- Vegetius Renatus, Epitoma rei Militaria, IV, 10
71- [Govea، اين واژه با «گَو» که به معناي مَغاکي است در جايگاه بزرگ يا کوچک؛ و نيز «کاواک» به معناي «درون تهي» سنجيدني است. کسايي مي‌گويد: «چگونه سازم با او، چگونه حرب کنم؟ ضعيف کالبدم من، نه کوهم و نه گَوم». نک: احمد اسدي توسي، لغت فُرس، چاپ فتح الله مجتبايي- علي اشرف صادقي، ص204. (و)].
72- C. F: Pline l"Ancien, Naturalis Historia, Liver XI, Par. 3
73- C. F: Eutropius (Fin du 4"eme siecle), Breviarium historiae Romanae, ed. Ruhl, 1887, IX, P. 15; St. Augustin, Semones, ed. Mai, IX, 21
74- Torry, in Oriental Studies, Presented to E. G. Browne, PP. 457-459, 1922
75- [دقيوس (معَّرب؛ لاتين: Deccius؛ امپراتور رم. به سال 201 پس از تولّد مسيح، به «پانونيا» بزاد و در سال 249، بر اورنگ امپراتوري لَميد و به سال 251 در جنگي، کشته شد. در روزگار او، ترسايان در رنج و شکنجه بودند. ياران غار را در روزگار او دانسته‌اند. نام او در نوشته‌هاي تازي به «دقيانوس» ديگر شده است. به هر روي، بر پايه‌ي نگرشي، به نظر مي‌آيد که اين هفت خفته بسيار پيشتر از دقيوس، بوده‌اند. نک: ابوريحان بيروني، الآثار الباقية، تحقيق و تعليق پرويز اذکايي، ص710 (يادداشت محقق). (و)].
76- Ephesos. (Fr. Ephése)
77- Horovits, Koranishe Ventersuchungen, P. 95
78- [آنچه هرويتس گفته، يکي از گزارشهايي است که مفسّران از معناي «رقيم» پيش نهاده‌اند. از سعيدبن جُبير چنين روايت شده که رقيم، سنگ نوشته‌اي است که در آن داستان ياران غار آمده و بر در آن غار جاي داده شده است. نک: محمودبن عمر زمخشري، الکشاف...، ج2، ص704؛ فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، تحقيق هاشم رسولي محلاتي، ج6، ص452. (و)].
79- C. F: Kazimiroski, Dictie, Arabe-Francais, S.V
80- [«درختان خرمايي که رود «صفا» و جويبارش، نيکو بارشان ساخته، خرمابُناني‌اند بلند بالا و شاداب که در ميانشان، تاکهاست». اصل «صفا» و جويبارش، نيکو بارشان ساخته، خرمابُناني‌اند بلند بالا و شاداب که در ميانشان، تاکهاست». اصل «صفا» رودي است در بحرين. نک: شرح ديوان لبيد، ابوالحسن علي بن عبدالله توسي، تحقيق احسان عباس، صفحات 120و121. (و)].

منبع مقاله :
بدوي؛ عبدالرحمن، (1392)، دفاع از قرآن در برابر آراي خاورشناسان، برگردان: حسين سيّدي، مشهد: انتشارات به نشر، چاپ پنجم
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما
چرا جنگ هشت ساله آغاز شد؟
چرا جنگ هشت ساله آغاز شد؟
اژه ای: انسان از جنایت صهیونیست‌ها و شهامت حزب‌الله لبنان متعجب می‌شود
play_arrow
اژه ای: انسان از جنایت صهیونیست‌ها و شهامت حزب‌الله لبنان متعجب می‌شود
بیش از هفتصد هزار آواره در لبنان وجود دارد
play_arrow
بیش از هفتصد هزار آواره در لبنان وجود دارد
حزب‌الله پیروز است
play_arrow
حزب‌الله پیروز است
پزشکیان: رژیم صهیونیستی و حامیانش، بزرگ‌ترین تروریست‌ها هستند
play_arrow
پزشکیان: رژیم صهیونیستی و حامیانش، بزرگ‌ترین تروریست‌ها هستند
قالیباف: رزمندۀ بسیجی، طی چهارماه آموزش، به یک افسر زرهی تبدیل شد
play_arrow
قالیباف: رزمندۀ بسیجی، طی چهارماه آموزش، به یک افسر زرهی تبدیل شد
رئیس دستگاه قضا: در دفاع مقدس همه اقشار مردم در صف اول جهاد حاضر شدند
play_arrow
رئیس دستگاه قضا: در دفاع مقدس همه اقشار مردم در صف اول جهاد حاضر شدند
عراقچی: شورای امنیت به تجاوزات اسرائیل در لبنان پاسخ دهد
play_arrow
عراقچی: شورای امنیت به تجاوزات اسرائیل در لبنان پاسخ دهد
سرلشکر سلامی: برای کنترل یک بحران همۀ زیرساخت‌ها از قبل باید فراهم شود
play_arrow
سرلشکر سلامی: برای کنترل یک بحران همۀ زیرساخت‌ها از قبل باید فراهم شود
فرودگاه بن‌گورین و خروج گسترده اشغالگران از فلسطین اشغالی
play_arrow
فرودگاه بن‌گورین و خروج گسترده اشغالگران از فلسطین اشغالی
استقبال و وداع با پیکر ۳۴ شهید گمنام دفاع مقدس
play_arrow
استقبال و وداع با پیکر ۳۴ شهید گمنام دفاع مقدس
اتحادیه اروپا: ما خواهان برقراری آتش‌بس میان لبنان و اسرائیل هستیم
play_arrow
اتحادیه اروپا: ما خواهان برقراری آتش‌بس میان لبنان و اسرائیل هستیم
ساختمان سازی در گوانژوی چین
play_arrow
ساختمان سازی در گوانژوی چین
پزشکیان: ما هیچ‌گاه به دنبال بمب هسته‌ای نخواهیم بود
play_arrow
پزشکیان: ما هیچ‌گاه به دنبال بمب هسته‌ای نخواهیم بود
گزارشی از عملیات جستجو در حادثه معدن طبس
play_arrow
گزارشی از عملیات جستجو در حادثه معدن طبس