يکي از فرضيههاي اساسي زبانشناسي شناختي، به تعبير لنگاکر، اين اصل است که معناشناسي همان مفهومشناسي است. مراد از اين اصل اين است که در معناشناسي بايد به دنبال کشف صور گوناگون مفهومسازي در زبان بود. مفهومسازي، تعبيري از زبان به وجود ميآورد. بيدرنگ، اين پرسش مطرح ميشود که آيا مفهوم سازيهاي گوناگون را ميتوان دستهبندي کرد؟ و اگر ميتوان آنها را دستهبندي کرد، چه عواملي در آنها تأثير دارد؟ زبانشناسان شناختي به پديدههاي مختلفي در اين باره توجه کردهاند. کرافت و کروزه دستهيندي جامعي از اين پديدهها و عوامل ارائه دادهاند. (1)
توجه/ چشمگيري
فرايند توجه پديدهي مشهوري در روانشناسي شناختي است. توجه، درجات گوناگوني ميتواند داشته باشد و در واقع به فعاليت شناختي بشر مربوط ميشود؛ ولي پديدههاي اين جهان، ويژگيهايي دارند که توجه بشر را جلب ميکنند. آن ويژگيها که توجه او را جلب ميکنند، چشمگيري آنها را نسبت به بشر موجب ميشوند.اين توانايي را داريم که به بخشهايي از تجاربمان که با هدف مورد نظر ما مرتبطند، توجه کنيم و بخشها يا جنبههايي از آنها را که غيرمرتبطند ناديده بگيريم. اين امر گزينش نام دارد و به تعبير لنگاکر، نوعي «جرح و تعديل کانوني» است. دو نوع متفاوت گزينش عبارتند از: ترسيمنما و کنايهآوري.
1.ترسيم نما:
ترسيم نما در فضاي مفهومي و در درون يک قالب نمونهاي از گزينش است. شعاع، محيط و وتر نمونههايي از نما در قالب دايره بودند. گاهي اشتقاقهاي صرفي يک واژه نماي مورد نظر را تغيير ميدهد؛ مثلاً تبديل «نوشتن» به «نويسنده» نماي مفهومي جديدي به وجود ميآورد. در برخي موارد، گزينش نماي يک واژه انعطافپذير است و ممکن است براي يک واژه بيش از يک نما انتخاب کرد. به مثالهاي زير توجه کنيد:1.کتاب آبي کجاست؟ (کتاب به عنوان يک شيء فيزيکي داراي ابعاد)
2. آيا کتاب آبي را خواندهاي؟ (مضمون معنايي کتاب)
3. تهران شهري زيباست. (مکان خاص)
4. تهران سفيري به واتيکان فرستاد. (دولت)
5. تهران آقاي X را به عنوان شهردار انتخاب کرد. (شوراي شهر/ جمعيت)
6. جمهوري اسلامي صد تومان است. (کاغذ روزنامه)
7. جمهوري اسلامي فراخواني براي تأليف مقاله داد. (سردبير)
8. جمهوري اسلامي از صادرات پسته سود ميبرد. (شرکتهاي تجاري)
در (1) و (2) دو نماي متفاوت از «کتاب» و در (3)، (4) و (5) سه نماي متفاوت از «تهران» و در ديگر جملهها، سه نماي متفاوت از «جمهوري اسلامي» گزينش شده است. اين نماها در داخل پارانتز آمدهاند.
2. کنايهآوري:
يکي ديگر از فعاليتهاي تعبيري گزينش «کنايهآوري» است. مراد از آن، گزينش يک واژه براي دلالت بر معناي غير تحتاللفظي است. زبانشناسان شناختي تحليل جالبي از کنايه دارند. پيشتر نظريهي استعارهي مفهومي ليکاف را توضيح داديم. به نظر او، استعاره و کنايه، هر دو سرشت مفهومي دارند. استعاره، نگاشتي از يک قلمرو به قلمرو ديگر است؛ ولي کنايه عمل نگاشتي است که يک چيز را از يک قلمرو با اشاره به چيز ديگري از همان قلمرو برجسته ميکند. کنايه هم مانند استعاره، صرفاً ابزار زباني نيست، بلکه به تفکر و دستگاه مفهومي بشر، ساختار خاصي را ميدهد. از اين رو، ليکاف و جانسن نظريهي «کنايهي مفهومي» را مطرح کردند.به مثالهاي زير توجه کنيد:
1.ما به دو تن نيرومند در تيممان نياز داريم.
2. در اين دانشگاه کلههاي خوبي داريم.
3. به چهرههاي جديدي در اطراف اينجا نياز داريم.
هر سه جمله به انسانهايي اشاره ميکنند؛ ولي در هر يک از آنها نماي خاصي از انسان گزينش شده که با سياق ارتباط دارد. روشن است که در زمينهي ورزش، ارتباط نيروي فيزيکي با تن و در زمينهي دانشگاه، ارتباط هوش با کله برجسته شده است. در زمينهي مردم جديد هم مقولهي «چهره» مناسب با نظر ميآيد؛ زيرا وقتي براي اولين بار غريبهها را ميبينيم، معمولاً به چهرهي آنها مينگريم. (2) در اين مثالها، عمل نگاشت در يک قلمرو صورت گرفته است.
چهار نکته را بايد دربارهي کنايه در نظر داشت: (3)
1.کنايهي زباني سرشت اشاري (4) دارد؛ بدينمعنا که همواره به شيء خاصي اشاره ميکند.در مثالهاي بالا، کنايه به فردي مشخص اشاره ميکند.
2. ليکاف و جانسن اين نکته را خاطر نشان کردهاند که کنايه همواره توسط روابط فيزيکي و علّي برانگيخته ميشوند. در قديم اين نکته را با رابطهي «مجاورت» بيان کردهاند؛ بدين معنا که بايد پيوند نزديکي ميان دو شيء در کار باشد. اين نکته نشان ميدهد که چرا در مثالهاي بالا، تن، کله وچهره به جاي خود شخص به کار رفته است.
3. کنايه همواره بر سياق خاصي مبتني است. در سياق گفتاري خاص، نماي ويژهاي از شيء برجسته ميشود.
4. همانطوري که ليکاف و جانسن خاطر نشان کردهاند، کنايه، نگاشتي ميان دو قلمرو به وجود نميآورد، بلکه يک شيء از يک قلمرو در برابر شيء ديگري از همان قلمرو قرار ميگيرد. اين نکته نشان ميدهد که چرا کنايه بر رابطهي مجاورت مبتني است. به عنوان مثال، در جملهي (1) هم بازيگر (شخص مورد نظر) و هم تن، به قلمرو ورزش تعلق دارند.
قلمرو توجه
جنبهي دوم توجه «کانون توجه» (5) است. ما چيزهايي را از ميان عنصرهاي يک موقعيت برميگزينيم. تعبيرهاي زباني هم نشان ميدهند که ما کدام عنصرها را از موقعيت موردنظر برگزيدهايم. چيزي که برگزيدهايم در «قلمرو توجه» (6) ما قرار گرفته است. به عبارت ديگر، آن چيز در محدودهي توجه قرار گرفته و در دسترس توجه ما قرار دارد. سه صورت متفاوت از قلمرو توجه را توضيح ميدهيم که عبارتند از: قلمرو حمل، قلمروهاي جستوجو و دسترسپذيري.1.قلمرو حمل:
مجموعهاي از بخشهايي از دستگاهي از مفاهيم که با يک مفهوم مرتبطند «قلمرو حمل» (7) نام دارند. به عنوان مثال، مفهوم «خويشاوندي» دستگاهي از مفاهيم را در بردارد؛ مانندِ: «دايي»، «عمو»، «پدربزرگ»، «مادربزرگ» و غيره. مفهومِ «برادرزاده» يکي از اين مفاهيم است. براي تعريف اين مفهوم لازم نيست که با همهي مفاهيم اين دستگاه آشنا باشيم. براي فهم اين مفهوم به فهم بخش کوچکي از دستگاه مذکور نياز داريم. اين بخش که با مفهوم «برادرزاده» مرتبط است قلمرو حمل اين مفهوم ناديده ميشود.2. قلمروهاي جستوجو:
وقتي عبارتهايي را که مکان اشياء را نشان ميدهند با هم ترکيب ميکنيم، به قلمرو توجه اشاره ميکنند. مثال زير از اين قبيل است:1.پول در آشپزخانه، در زير پيشخوان، در کابينت سمت چپ، رديف بالا، پشت جعبه است.
هر يک از عبارتها به قلمرو توجه اشاره ميکند و نمايي از شيء داخل در قلمرو عبارت قبلي را ترسيم ميکند. از اينرو، تدريجاً شیء موردنظر مشخص ميشود. هر عبارتي نسبت به عبارت بعدي اشياء بيشتري را در بر ميگيرد و تنها با دنبال کردن اين سلسله به شيء مورد نظر ميرسيم. اگر ترتيب عبارتها به هم بخورد، نوعي هرج و مرج شناختي به وجود ميآيد:
2.پول در رديف بالا، در آشپزخانه، زير پيشخوان، پشت جعبه است.
چنان که از اين جمله پيداست، نوعي آشفتگي به وجود ميآيد و شنونده نميتواند پول را پيدا کند.
3. دسترسپذيري:
اين صورت در موردي وجود دارد که تعدادي امور را به تفصيل ذکر کنيم و سپس به همهي آنها يکجا با يک ضمير اشاره کنيم. مثال زير اين نکته را توضيح ميدهد:3. ماشيني با سرعت آمد. عابر پياده را زير گرفت. سپس با سرعت زيادي از صحنه دور شد. دوچرخهسواري ماجرا را ديد... اين جزئيات را گفتم؛ زيرا نميدانم آيا شما آنها را ميدانيد يا نه؟
در اين مثال، جزئيات و تفاصيل در قلمرو توجه قرار دارند، ولي در کانون توجه نيستند. ضمير (آنها) با يکي کردن، آن جزئيات را در قلمرو توجه قرار ميدهد. اين مثال تفاوت قلمرو توجه و کانون توجه را نشان ميدهد. ما به چيزهاي زيادي توجه داريم، ولي وقتي کسي چيزهاي ديگري را براي ما نقل ميکند، توجه ما از آن چيزهاي قبلي به چيزهاي جديد تغيير ميکند. به عبارت ديگر، چيزهاي جديد در قلمرو توجه ما قرار ميگيرند؛ اما ممکن است آنها هنوز در کانون توجه ما قرار نگرفته باشند. آنها وقتي در کانون توجه ما قرار ميگيرند که اهميت خاصي براي ما پيدا کنند يا در قلمرو شناخت ما برجستهتر شوند. از اين رو، همواره کانون توجه بخشي از قلمرو توجه است؛ البته ممکن است هيچ بخشي از آن قلمرو در کانون توجه قرار نگيرد. وقتي پارهاي از امور در قلمرو توجه قرار ميگيرند، در اصطلاح گفته ميشود آنها دسترس پذيرند. در صورتي همه که در کانون توجه قرار گيرند، در دسترس هستند.
پنجرهي توجه
در تعبيرهاي زباني، توجه به صورتهاي مختلفي توزيع ميشود. گاهي اين تعبيرهاي زباني موقعيتي را توصيف ميکنند، به بخشي منسجم از آن موقعيت مدلول تصريح ميکنند و از اين طريق، آن بخش را به صورت پيشزمينهي توجه قرار ميدهند، و بخش باقيمانده را حذف کرده، در پس زمينه قرار ميدهند. در اصطلاح، اين فرايند شناختي «بازکردن پنجرهي توجه» (8) نام گرفته است. پنجرهي توجه نسبت به يک «حادثهي چارچوب» (9) باز ميشود. بخشي از اطلاعات هم که پيشزمينه قرار گرفتهاند، در ضمن تعبير زباني آمدهاند و «پنجره» شدهاند. بخش ديگر هم که پس زمينه قرار گرفتهاند و از چارچوب پنجره بيرون ماندهاند، در اصطلاح گفته ميشود که «خارج» شدهاند. (10)براي نشان دادن کيفيت باز شدن پنجره در زبان، تعدادي از جملهها را مثال ميآوريم که همه به يک موقعيت مربوط هستند و صورتهاي مختلف توزيع توجه را نشان ميدهند:
1.جعبهاي که در محفظهي بار هواپيما بود، به بيرون از هواپيما پرت شد و در آسمان به طرف پايين آمد و در دريا افتاد.
(حداکثر پنجره به روي کل مسير باز شده است)
2. جعبهاي که در محفظهي بار هواپيما بود، به بيرون از هواپيما پرت شد و در دريا افتاد.
بخش مياني خارج شده است = پنجرهي (بخش آغازين + بخش پاياني) باز شده است.
3. جعبهاي که در محفظهي هواپيما بود، از آسمان به دريا افتاد.
بخش ابتدايي خارج شده است = پنجرهي (بخش مياني + بخش پاياني) باز شده است.
4. جعبهاي که در محفظهي هواپيما بود، به بيرون از هواپيما پرت شد و در آسمان به طرف پايين آمد.
بخش پاياني خارج شده است = پنجرهي (بخش مياني و بخش آغازين) باز شده است.
5. جعبهاي که در محفظهي هواپيما بود، به بيرون از هواپيما پرت شد.
بخش مياني و پاياني خارج شدهاند = پنجرهي بخش آغازين باز شده است.
6. جعبهاي که در محفظهي هواپيما بود، در آسمان به طرف پايين آمد.
بخش آغازين و پاياني خارج شدهاند = پنجرهي بخش مياني باز شده است.
7. جعبهاي که در محفظهي هواپيما بود، در دريا افتاد.
بخش آغازين و مياني خارج شدهاند= پنجرهي بخش پاياني باز شده است.
پنجرهي توجه در اين مثال، ها بر بخشهاي گوناگوني از مسير باز شده است.
در ذيل هر جملهاي نحوهي بازشدن پنجره را توضيح دادهايم. نمودار زير تقسيم حالتهاي مختلف توزيع پنجرهي توجه را به روي يک مسير نشان ميدهد.
نحوهي توزيع توجه در جملهها، تفاوت شناختي بسيار مهمي را ميان آنها به وجود ميآورد. به همين دليل، ميتوانيم بگوييم که زبان، به طور کلي، دستگاهي است که در آن توجه گوينده نسبت به عنصرهاي مختلف توزيع شده است.
جرح و تعديل سنجهاي
جنبهي سوم توجه، «جرح و تعديل سنجهاي» (11) توجه است. در اين فعاليت، برخي از ابعاد يا ويژگيهاي شيء موردنظر را ناديده ميگيريم و آن را به نحو ديگري تعبير ميکنيم. به مثال زير توجه کنيد:1.او از عرض مزرعه دويد.
2. او از ميان مزرعه دويد.
هر دو جمله، صحنهي واحدي را توصيف ميکنند، با اين تفاوت که جملهي دوم توجه شنونده را به ضخامت و انبوه گياهان مزرعه، از اين راه که عبارت «از ميان» را که مستلزم حجم سه بُعدي است به کار ميبرد، جلب ميکند. در مقابل، جملهي نخست از مزرعه به عنوان سطحي دو بعدي (بدون ضخامت) تعبير ميآورد. و نوع جرح و تعديل سنجهاي وجود دارد: کمّي و کيفي.
1. جرح و تعديل کمّي:
مثال فوق نمونهاي از جرح و تعديل کمّي بود. در اين نوع تعبير، ابعاد مکاني شيء به صورت خاصي فرض ميشوند. مثال ديگري را ارائه ميدهيم:1.او در طول جاده رانندگي کرد.
2.روباهي از عرض جاده دويد.
3.يک کارگر ادارهي راه در وسط جاده حفاري ميکرد.
در هر سه جمله، نوعي جرح و تعديل سنجهاي در کار است. در (1) جاده به عنوان يک خط تعبير شده است که شخص در طول آن حرکت ميکند. در (2) جاده، شيءاي دو بعدي در تعبير شده و در (3) داراي سه بعد تعبير شده است که کارگر مذکور آن را حفاري ميکند. در اين تعبير، عمق جاده نيز ديده ميشود.
2.جرح و تعديل کیفي:
لنگاکر به نوع ديگري از اين فعاليت اشاره ميکند. ما گاهي يک شيء را در ضمن مقولهاي وسيعتر ميبينيم. به عبارت ديگر، از دريچهي مفهومي کليتر به آن مينگريم. ما با يان کار، ويژگيهاي آن شيء را ناديده ميگيريم. لنگاکر اين نوع فعاليت را «قالبگيري» مينامد؛ اما کرافت و کروزه آن را نوعي «جرح و تعديل کيفي» (12) ميدانند. (13) به عنوان مثال، وقتي ميگوييم اين شکل «مثلث» است، تعداد ضلعهاي آن را مشخص ميکنيم؛ ولي وقتي عبارت «چندضلعي» را در توصيف آن به کار ميبريم، تعداد اضلاع آن را مشخص نميکنيم. اين مورد نمونهاي از قالبگيري است.تأکيد بر اين نکته ضروري است که «قالبگيري» پديدهاي کاملاً وابسته به «توجه» است. با به کاربردن مفهوم «چندضلعي» به جاي «مثلث»، تعداد اضلاع آن را ناديده ميگيريم؛ بنابراين، اين امر کاملاً به جنبهاي از توجه ما مربوط ميشود که شکل مورد نظر را با کدام ويژگيها مشخص کنيم و کدام ويژگيهاي آن را ناديده بگيريم.
تعبيرهاي زباني با موقعيتها يا صحنههايي که گوينده آنها را تجربه کرده است، ارتباط پيدا ميکنند. توجه گوينده به صورت يکسان بر ابعاد و مؤلفههاي صحنه يا موقعيت موردنظر تمرکز نمييابد. لنگاکر اين نکته را با اصطلاح «جرح و تعديلهاي کانوني» (14) نشان ميدهد. توزيع توجه بر روي اجزاي يک صحنه به واسطهي رشتهاي از جرح وتعديلهاي کانوني انجام ميشود که کانون توجه را بر روي بُعدي خاص از آن صحنه تطبيق ميدهد. گوينده اين کار را با تعبيرهاي مختلف زباني يا با ساختهاي دستوري متفاوتي که آن صحنه را توصيف ميکنند، نشان ميدهد. (15)
استعارهي ديداري «جرح وتعديل کانوني» براي تأکيد بر اين نکته به کار رفته است که ادراک بصري در اين امر که چگونه کانون توجه خود را بر روي صحنه متمرکز ميکنيم، محوريت دارد. گوينده با گزينش جرح و تعديل کانوني نسبت به آن صحنه تعبير زباني يگانهاي را از آن ارائه ميدهد.
لنگاکر ميان سه پارامتر که در تغيير جرح و تعديل کانوني تأثير دارند فرق ميگذارد: گزينش، چشمانداز و انتزاع. اين سه پارامتر با هم، شيوههاي متفاوت تمرکز توجه بر روي يک صحنه و مفهومسازي از آن را فراهم ميآورند. (16)
نمودار زير ارتباط و تأثير متقابل اين پارامترها را نشان ميدهد.
مراد از انتزاع (17) عمليات جرح و تعديل کانوني است که با چگونگي توصيف جزئيات يک صحنه ارتباط دارد. به مثال زير توجه کنيد:
1.سعيد با پرتاب سنگ شيشه را شکست.
2. سعيد شيشه را شکست.
روشن است که جملهي (1) نسبت به (2) جزئيت بيشتري را نشان ميدهد. در نتيجه، جملهي (2) انتزاعيتر است (جزئيات کمتري دربردارد). (18)
توجه پويا
کانون، قلمرو و مقياسِ توجه، تعبيرهاي ايستا از يک صحنه هستند. جنبهي چهارم توجه اين است که ميتواند پويا باشد؛ بدين معنا که ممکن است توجه شخص در طول يک صحنه حرکت کند. اين نوع فعاليت، که «توجه پويا» (19) نام دارد، به نحوهي مفهومسازي ما، و نه به نحوهي وقوع اشياء در جهان، مربوط ميشود. جملهي زير مثالي براي اين مورد است:1.جاده در دره ميپيچد و از کوه بالا ميرود.
جاده در واقع در جاهاي بسياري امتداد دارد، ولي گوينده بدين نحوه مفهومسازي کرده است که گويي در طول جاده از دره به بالاي کوه حرکت ميکند و در نتيجه، توجهاش در دره ميپيچد و از کوه بالا ميرود. تالمي اين قبيل موارد را «حرکت خيالي» (20) مينامد؛ زيرا در آن، از موقعيتي ايستا و ثابت به صورت پويا و متحرک تعبير شده است؛ البته در اغلب موارد، سخنگويان به يک زبان از موقعيت ايستا به صورت ايستا و از موقعيت پويا به صورت پويا تعبير ميآورند، ولي گاهي مفهوم سازي متفاوتي هم شکل ميگيرد. (21)
در مباحث بعدي، اين نکته را بيشتر توضيح خواهيم داد.
عکسبرداري اجمالي و پياپي
لنکاکر تمايز ميان توجه پويا و ايستا را در مورد پديدههاي ديگري نيز به کار ميگيرد. او ميان دو نوع عکسبرداري از يک صحنه فرق ميگذارد: عکسبرداري اجمالي و عکسبرداري پياپي. مراد از «عکسبرداري اجمالي» (22) از يک صحنه، مفهومسازي کلنگرانه از آن صحنه به طور کلي است. در مقابل، «عکسبرداري پياپي» (23) مفهومسازي يک صحنه در طولِ زمان مفروض است. به عنوان مثال، هنگامي که فعل از يک عمل خبر ميدهد؛ مانندِ: «ساختمان شهرداري فرو ريخت» از حادثه به طور پياپي در طول زمان عکسبرداري شده است؛ اما در عبارت اسمي: «ريزش ساختمان شهرداري» از همان حادثه به صورت يک کل و به طور اجمالي عکسبرداري شده است؛ البته اين حادثه در طول زمان رخ داده است، ولي در عبارت اسمي به بازهي زماني وقوع آن توجه نشده و از کل آن به طور اجمالي و يکجا عکسبرداري شده است.اين دو نوع عکسبرداري به نحوهي مفهومسازي زباني ما مربوط ميشوند، نه به نحوهي وقوع اشياء يا حوادث در عالم واقع. به عبارت ديگر، آنها به نحوهي پردازش زباني حوادث و زمان وقوع آنها مربوط ميشوند. به هيچوجه به زمان عيني و اينکه حادثه چقدر طول کشيده است مربوط نميشود. لنگاکر اين دو نوع عکسبرداري را براي «معماري شناختي دستور زبان» ضروري ميداند. (24) تشخيص نقشه عکسبرداري در زبان و اقسام آن، دستاورد بزرگي براي زبانشناسي شناختي به شمار ميآيد. از اينرو، به بيان آن ميپردازيم.
فرض کنيد که يک حادثه يا صحنهي پيچيدهاي داريم که خودش از حالتهاي ديگري که در طول زمان رخ دادهاند، ترکيب شده است. به عنوان مثال، فعل «وارد شدن» به صحنهاي پيچيده دلالت دارد. اين فعل، حرکت يک شيء (مسيرپيما) به سوي مکاني خاص (مرزنما) را نشان ميدهد که در پايان، شيء مذکور در درون آن مکان قرار ميگيرد. نمودار زير اين صحنه را نشان ميدهد.
اين نمودار سه حالت را نشان ميدهد. در حالت نخست، مسيرپيما بيرون از مرزنما قرار دارد؛ در حالت دوم، مسيرپيما با حدود مرزنما تماس پيدا کرده است و در حالت سوم، در درون آن قرار دارد. اين حادثه به صورت پياپي اسکن شده است؛ زيرا سطوح مختلف آن پياپي در طول زمان در نظر گرفته شدهاند. از اينرو، سه حالت را در طول بردار زمان نشان دادهايم.
در مقابل، صحنهي پيچيدهي ديگري را در نظر بگيريد که سطوح مختلف آن را با يک کل (گشتالت) نشان ميدهيم. در نتيجه، اسکن اجمالي حاصل ميشود. فرض کنيد يک توپ به طور عمودي بيفتد. در واقع حالتهاي بسياري در اين مورد داريم. نمودار (الف) آنها را به ترتيب نشان ميدهد؛ ولي وقتي ميگوييم: «توپ افتاد»، ما تمام اين حالتها را در هم ادغام ميکنيم و گويي تمام اين توپها را بر روي هم در نظر ميگيريم تا به يک کل يا گشتالت نهائي برسيم. اين نکته را در نمودار (ب) نشان ميدهد.
در عکسبرداري اجمالي، همهي موقعيتهاي مختلف يکجا در نظر گرفته شدهاند و در موقعيت نهايي يک کل حاصل آمده است.
عکسبرداري اجمالي را ميتوانيم به عکسگرفتن و عکسبرداري پياپي را به فيلمبرداري تشبيه کنيم. در عکسبرداري به طور لحظهاي از صحنه عکس ميگيريم؛ ولي در فيلمبرداري پشت سر هم از آن عکسبرداري ميکنيم. در نتيجه، به صورت يک فيلم متحرک در ميآيد.
لنگاکر به کمک اين تقسيم تعدادي از مشکلات زباني و معنايي را حل ميکند. دو مفهومِ عکسبرداري اجمالي و پياپي به طور کلي ابزار مناسبي در تحليل شناختي پديدههاي زباني بوده است. ما در بحث از «ربطيت» اين نکته را دنبال خواهيم کرد و اکنون تنها اين نکته را ميافزاييم که به نظر لنگاکر، اسمها، افعال و اوصاف، شأن عکسبرداري دارند و هر يک به گونهاي خاص از صحنهي موردنظر عکسبرداري ميکنند. نامها و اوصاف وقتي از اشيائي حاکي هستند، به طور اجمالي از آنها عکسبرداري ميکنند؛ اما افعال معمولاً به طور پياپي از صحنهي مورد نظر عکسبرداري ميکنند. مثالهاي زير اين نکته را نشان ميدهند.
1.به آفتاب نگاه کن.
2.هوا آفتابي است.
3.آفتاب بر روي زمين ميتابد.
آفتاب در (1) امري ايستا بوده، به طور اجمالي عکسبرداري ميکند. «آفتابي» هم در (2) به همين نحو عمل ميکند. در (2) فعلِ «ميتابد» از حادثهي موردنظر (تابش آفتاب) عکسبرداري پياپي ميکند.
توجه به تفاوت ديدگاه تالمي و ديدگاه لنکاکر، سودمند است. حرکت خيالي نشان ميدهد ما چگونه امري ثابت و ساکن را به صورت پويا و متحرک تعبير ميکنيم. به عبارت ديگر، حرکت خيالي به نحوهي پردازش مربوط ميشود؛ اما تصويربرداري (اسکن) اجمالي و پياپي به تفاوت خبر جمله و وضعيت امور خبر قرار گرفته مربوط ميشود. به نظر لنگاکر، «رودخانه در دره ميپيچد» عکسبرداري پياپي را دربردارد؛ زيرا «ميپيچد» در آن خبر براي «رودخانه» شده، ولي عبارتِ: «رودخانهاي که در دره ميپيچد» عکسبرداري اجمالي در بردارد؛ زيرا که «ميپيچد» در آن خبر براي «رودخانه» نشده است. (25)
در حقيقت، اسم و صفت از يک شيء يا يک پديه يکجا عکسبرداري ميکنند؛ به عبارت ديگر، آن شيء يا پديده را به صورت يک کل بستهي تمام شده در نظر ميگيرند؛ اما افعال صحنهي مورد نظر را يکجا و به صورت يک کل بسته شده، نشان نميدهند. بلکه پويايي در عکسبرداري افعال وجود دارد و آنها فرايندي را در حال شکلگيري نشان ميدهند. لنگاکر از تعبير «عکسبرداري پياپي» همين نکته را اراده ميکند. از اين رو، ديدگاه تالمي با نحوهي پردازش اطلاعات سروکار دارد، نه با اينکه يک واژه (اسم يا صفت يا فعل) چگونه از صحنهي مورد نظر عکسبرداري ميکند.
داوري و مقايسه
يکي از فعاليتهاي تعبيري مهم و بنيادي، «داوري» (26) و «مقايسه» (27) است. لنگاکر بدين نکته تصريح کرده است که اين فعاليت، فعاليت بنيادي شناختي است. ما سه فعاليت تعبيري را بررسي ميکنيم که متضمن داوري و مقايسهاند. آنها عبارتند از: مقولهبندي، استعاره، شکل و زمينه.1. مقولهبندي: (28)
مراد از مقولهبندي به کاربردن يک واژه (يا تکواژ) (29) يا ترکيب در مورد تجربهاي خاص است. اين عمل مستلزم مقايسهي تجربهي مورد نظر با تجارب گذشته است که واژهها در مورد آنها را به کار بستهايم. همچنين، اين عمل مستلزم داوري دربارهي آن تجارب قبلي است که واژههايي را در مورد آنها به کار بستهايم. گزينش يک مقولهي زباني مربوط به يک موقعيت در مورد موقعيت فعلي، آن را به شيوهي متفاوتي تعبير ميکند. هر واژه قالب خاصي را به همراه دارد؛ بنابراين، آن قالب در موقعيت جديد هم همراه آن ميآيد. به عنوان مثال، دو جملهي:1.او فردي صرفهجو است.
2. او فردي خسيس است.
1.موقعيت را به شيوههاي متفاوتي توصيف ميکنند و هر يک از واژههاي «صرفهجو» و «خسيس» قالبهاي خاص خود را دارند.
لنگاکر فرايند مقايسه را ميان موقعيت فعلي و مقولهاي را که در مورد آن به کار بستهايم به عنوان «تصويب» (30) توصيف ميکند. تصويب ممکن است کامل باشد؛ بدين معنا که به کاربستن آن در مورد موقعيت جديد مشکلآفرين نباشد، يا ناقص باشد؛ بدينمعنا که مستلزم توسعهي خلاقانهي مقوله به موقعيت جديد باشد. مقولهبندي مستلزم قالبگيري و داوري است. ما هنگامي که تجربهي جديد را با تجارب قبلي، از يک يا چند جهت مقايسه ميکنيم، به برخي از ويژگيهاي آنها توجه ميکنيم و برخي ديگر را ناديده ميگيريم.
2. استعاره:
«استعاره» (31) فعاليت تعبيري ديگري است که مستلزم داوري و مقايسه بوده و در زبانشناسي شناختي به طور گسترده مورد بحث قرار گرفته است. استعاره، متضمن رابطهاي ميان دو حوزه؛ يعني حوزهي منبع (32) و حوزهي هدف (33) است. حوزهي منبع همان منبع معاني تحتاللفظي عبارتهاي استعاري است و حوزهي هدف، حوزهي تجربهاي است که با استعاره توصيف شده است. به عنوان مثال، عبارتِ: «ولخرجي در وقت» متضمن مقايسهي «وقت» (حوزهي هدف) با «پول» (حوزهي منبع) است.گزينش يک استعاره براي توصيف موقعيتي خاص در حوزهاي معين، ساختار آن حوزه را به شيوهاي متناسب با آن استعاره تعبير ميکند. زبانشناسان شناختي دربارهي ارتباط دو حوزهي منبع و هدف مباحث گستردهاي را مطرح کردهاند.
3. رديف شکل و زمينه:
نوع سوم از فعاليت داوري و مقايسه «رديف شکل و زمينه» (34) است. تمايز شکل و زمينه در روانشناسي گشتالت و روانشناسي ادراک براي نخستينبار مطرح شد و تالمي آن را در زبانشناسي شناختي به کار گرفت. او به کمک اين تمايز بسياري از پديدههاي زبانشناختي را تبيين کرد و زبانشناسان شناختي هم در ادامه، آن را به بسياري از زمينهها در زبانشناسي گسترش دادند. نخست به توضيح اين تمايز در روانشناسي ادراک ميپردازيم و سپس برخي از کاربردهاي آن را در زبانشناسي بيان ميکنيم.روانشناسان گشتالت تعدادي پديدههاي ادراکي کشف کردند که اهميت فراواني در روانشناسي ادراک دارند. از جمله اينکه، آنها پي بردند طرحهاي هندسي هميشه به صورت شکلهايي بر روي يک زمينه ادراک ميشوند. ما وقتي يک شيء را ميبينيم، در زمينهي اشياء ديگر آن را ادراک ميکنيم. شيء مورد نظر را در اين زمينه برجستهتر و روشنتر ميبينيم و ديگر اشياء که به مثابهي زمينه (35) عمل ميکنند، تاريکتر ديده ميشوند. اين شيء نسبت به آن زمينه، شکل (36) لحاظ ناميده ميشود. شکل نسبت به زمينه جلوتر ديده ميشود. روانشناسان شواهد زيادي را براي تبيين اين تمايز يافتهاند. از جملهي آنها، تصويري است که هم به صورت يک گيلاس و هم به صورت دو چهرهي رو در رو ديده ميشود (تصوير زير). به عبارت ديگر، اگر گيلاس را ميبينيم، آن را در زمينهي بخش سياه ميبينيم، و اگر دو چهرهی رو در رو را میبینیم، آن را در زمينهي بخش سفيد ميبينيم. اينگونه تصاوير را شکل و زمينهي وارونپذير مينامند.
شکل و زمينه تنها به ادراکات بصري ما اختصاص ندارند، بلکه درگير ادراکها هم به چشم ميخورند. به عنوان مثال، ما صداي يک پرنده را در ميان تعدادي از پرندگان تشخيص ميدهيم. روانشناسان از عوامل مختلفي که موجب ميشوند چيزي در يک زمينه به منزلهي شکل درآيد، به طور مفصل بحث کردهاند. (37)
اکنون مثالهايي براي کاربرد اين تمايز در زبانشناسي ارائه ميدهيم. تالمي رابطهي شکل و زمينه را براي تحليل عبارتهايي که روابط مکاني را بيان ميکنند، به کار گرفت. همهي روابط مکاني در زبان، خواه حرکتي در آن باشد و خواه نباشد، با تعيين موقعيت يک شيء (شکل) نسبت به چيزي ديگر (زمينه) بيان ميشوند. مثالهاي زير اين نکته را نشان ميدهد.
1.کتاب (شکل) بر روي ميز (پايه) است.
2. سعيد (شکل) به خانه (پايه) رفت.
3. کتابهاي (شکل) او ميان قفسه (پايه) و ميز (پايه) قرار دارند.
4. حسن (شکل) از تهران (پايه) تا کرج (پايه) رانندگي کرد.
مثال سوم و چهارم نشان ميدهد که يک شکل ممکن است چند پايه داشته باشد. رابطهي شکل و زمينه معمولاً نامتقارن است؛ بدين معنا که شکل به زمينه و بالعکس تبديل نميشود، ولي موارد استثنايي هم نسبت به اين نکته وجود دارد. به عنوان نمونه، «نزديک» رابطهاي متقارن ميان شکل و زمينه را نشان ميدهد.
1.ماشين نزديک خانه است.
2. خانه نزديک ماشين است.
در جملهي (2)، دو علامت پرسش گذاشتيم؛ زيرا با اينکه «نزديک» رابطهاي متقارن است، ولي معمولاً چنين جملهاي به کار نميرود؛ زيرا خانه ويژگيهايي دارد که ما را ناگزير ميسازد آن را زمينه به حساب بياوريم. به عنوان نمونه، خانه نسبت به ماشين بزرگتر است؛ از اينرو، بايد در اين موقعيت آن را زمينه به حساب بياوريم.
تالمي ويژگيهاي اشياء را که موجب ميشوند آنها را شکل يا زمينه تعبير کنيم، بر ميشمارد. (38) اين ويژگيها در جدول زير آمدهاند:
شکل |
زمینه |
موقعيت نامعلوم |
موقعيت معلوم |
کوچکتر |
بزرگ تر |
تغيير ناپذيرتر |
ثابتتر |
سادهتر از نظر ساختاري |
پيچيدهتر از نظر ساختاري |
برجستهتر |
پسزمینهای تر |
متأخرتر در آگاهي |
متقدمتر در آگاهي |
البته توجه به اين نکته ضروري است که ممکن است يک چيز در بافتي خاص به عنوان شکل و در بافتي ديگر به عنوان زمينه عمل کند؛ بنابراين، شکل يا زمينه بودن يک چيز، نسبي و وابسته به بافت مورد نظر است. مثال زير اين نکته را نشان ميدهد:
1.کتاب (شکل) بر روي ميز (زمينه) است.
2.ميز (شکل) بر روي فرش (زمينه) قرار دارد.
پينوشتها:
1.Croft, William & Crouse, D. Allan. Cognitive linguistics, pp. 40 - 69.
2.Ungerer, F. & Schmd, H. An introduction to cognitive linguistics, p. 129.
3.Evans, Vyvyan & Green, Melanie. Cognitive Linguistics, pp. 311 - 312.
4.Referential.
5.focus of attention.
6.scope of attention.
7.scope of predication.
8.windowing of attention.
9.event frame.
10.Talmy, Leonard, Toward a cognitive semantics, v. 1, p. 257.
11.scalar adjustment.
12.qualitative scalar adjustment.
13.Croft, William & Cruse, D. Alan. Cognitive Linguistics, pp. 52-53.
14.focal adjustments.
15.Evans, Vyvyan & Green, Melanie. Cognitive Linguistics; An Introduction, p. 536.
16.تالمي در برابر اين سه پارامتر، اصطلاح دستگاه ساختار آرايشي (Configurational structure system) و دستگاه توجه (Attentional system) و دستگاه چشمانداز (Perspectival system) را به کار ميبرد.
17.Abstraction.
18.Evans, Vyvyan & Green, Melanie. Cognitive Linguistics; An Introduction, p. 540.
19.dynamic attention.
20.fictive motion.
21.Talmy, Leonard, Toward a cognitive semantics, vol. 1, p. 99.
22.summary scanning.
23.sequential scanning.
24.Langacker, Ronald, Concept, image, and symbol, pp. 21- 23.
25. Croft, William and Crouse, Allan. Cognitive Linguistics, p. 54.
26. Judgement.
27. Comparison.
28.Categorization.
29.Morpheme.
30.Sanction.
31. Metaphor.
32. Sourse domain.
33.Target domain.
34. Figure – ground alignment.
35. Ground.
36.Figure.
37.اتينکسون و هيلگارد؛ زمينهي روانشناسي؛ ج1، ص 255 – 256.
38. Talmy, Leonard. Toward a cognitive semantics, vol. 1, pp. 315-316.
قائمينيا، عليرضا؛ (1390)، معناشناسي شناختي قرآن، تهران: سازمان انتشارات پژوهشکده فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول